angizemn | Unsorted

Telegram-канал angizemn - انـگیـزه مــن|🤍🔗

9

تابع‌قوانین!🕊 حتما نباید بی نقص باشے باید خودت باشے🧚🏻‍♀ ‌ در حال نوشتن رمان جذابمون..✍🏻 همراهمون باش°🫂

Subscribe to a channel

انـگیـزه مــن|🤍🔗

#انـگیـزه_مــن
#𝙋𝙖𝙧𝙩8

رفتم سمت اتاق فرناز
اروم درو زدم

با صدای مظلومش گفت: بفرمایید
رفتم تو
واییی این ک باز پردع هارو کشیدع

_سلام چطوری خواهری

فرناز: سلام عزیزم خوبم تو خوبی

_خوب نیسی..بگو ببینم چی شد

فرناز: چیزی نشدع

با صدای بلند گفتم:منو خر نکن فرناز میگم چی شد
صدای بلندمو ک شنید زد زیر گریه
وای این چش شد
رفتم سمتش دستشو گرفتم

_چی شد قربونت بشم نبینم غمتو

فرناز با هق هق گفت: امید بهم خیانت کرد

چییییییییی داشتم شاخ درمیوردم مگه میشه چطور اخههه

با تعجب گفتم: چی میگی فرناز مگه میشه

فرناز با جیغ و گریه گفت: اره میشه اون بهم خیانت کرد منو داغون کرد قلبمو شکوند ب همین راحتی انگار منی وجود نداشتم افرا من مُردم مُردمممممم

جیغ میزد و گریه میکرد

ب خودم اومدم دیدم منم دارم گریه میکنم
بمیرم برای ابجیم وقتی اینطور میبینمش دوست دارم بمیرم ولی این روز ابجیمو نبینم
پاشدم رفتم سمتش گرفتمش تو بغلم زار میزد داغون بود
انقد تو بغل هم گریه کردیم ک هوا تاریک شد
فرناز تو بغلم خوابش برد اروم سرشو بردم سمت بالشت گذاشتم روش پتو رو کشیدم روش اومدم بیرون
بابا هنو نیومدع بود 

رفتم سمت اشپزخونه باید شام درست میکردم
فرناز عاشق عدسی بود
عدسی درست میکنم
از فریزر لوبیا و عدس و برداشتم ریختم تو اب گذاشتم رو گاز بپزه در قابلمه رو گذاشتم اومدم بیرون
اووف بمیرم برای اجیم بابا اومد حتمن باید باهاش حرف بزنم

پسره احمق فک کردع کیه حالا دارم براش اومد خواستگاری بهش گفتم حق نداری ب فرناز نگاه چپ کنی یا ناراحتش کنیااا ولی گوش نداد

𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒎𝒐𝒏" @ANgizemn

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

سختیا همیشه هستن ولی مگه قراره تو جا بزنی؟

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

#انـگیـزه_مــن
#𝙋𝙖𝙧𝙩5

با صدای اسما از فکر اومدم بیرون برگشتم سمتش گفتم
_جانم اسما

اسما: میگم افرا نظرت چیع بعد باغ وحش بریم شهربازی هوم؟

_ن اسما ولش حوصله ندارم باید زود برگردم خونه فرناز حالش خوب نیس باید برم ببینم چشه

اسما با ناراحتی گفت: چرا اخه

_نمیدونم والا فک کنم با نامزدش دعواش شده

اسما: باشه پس راسی افرا فردا میخوایم بریم عمارت توعم میای بریم؟‌

_ن بابا بیام چیکار..حالا با کی میخوای بری؟

اسما: با داداشم

_وا مگه داداشت خودش عمارت نیس با زنش

اسما: اون داداشمو نمیگم ک ی داداش دیگه هم دارم

با تعجب نگاش کردم پس چرا من نفهمیده بودم
_واقن میگی اسما تو ی داداش دیگم داری

اسما: اره اسمش ادیانِ

_عااا نمیدونستم پس چرا تابحال دربارش چیزی نگفتی

اسما: خوب حرفش پیش نیومد

_اوکی

اسما: اوهوم حالا میای

_ن اسما نمیتونم مطمینم بابامم نمیزارع

اسما: پس چرا دفعه پیش گذاشت
_نمیدونم

اسما: اصن خودم میام اجازتو میگیرم

_ن اسماااااا ول کنااا

اسما: اخه ب تو چه تو نگران نباش تو فق بگو میای بقیش با من

_من الا حرفی ندارم اگه تونستی بابامو راضی کن اونموقع میام

اسما: باشه

دیگه حرف نزدیم رفتیم سمت باغ وحش
رسیدیم رفتم بلیط گرفتم برا خودمو اسما رفتیم تو
قرار بود بریم پیش قفس شیرا..چون با بچه ها قرار گذاشتیم اونجا همو ببینیم
هوا انقدر گرم بود نای راه رفتن نداشتم اخه الان وقت باغ وحش اومدنه اونم تو تابستون ساعت ۳

اسما دستمو گرفت گفت: افرا حالت خوبه

لب زدم: اره خوبم بیا زود بریم

اسما باشه ای گفتو راه افتادیم
رسیدیم ب قفس شیرا دخترا رو دیدم
دست اسما رو گرفتم‌ رفتیم سمتشون
باهاشون احوال پرسی کردیم

𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒎𝒐𝒏" @ANgizemn

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

شُد شُد . .
نشُد لابد خدا یه فکر بهتر واست داره!☺️👐

شبت خوش زیبا! 🌝✨

𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒎𝒐𝒏" @ANgizemn

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

🌚❤️‍🩹

#𝘾𝙞𝙡𝙥
𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒎𝒐𝒏" @ANgizemn

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

#انـگیـزه_مــن
#𝙋𝙖𝙧𝙩4

اروم از اتاق اومدم بیرون

بابا با سرعت اومد سمتم گفت: دخترم چی شد

_بابا جون شما نگران نباش فک نکنم چیزی شدع باشه فرناز خوابه حالا هروق برگشتم باهاش حرف میزنم

بابا: باشه دخترم

همین موقع بود ک گوشیم زنگ خورد اومدم جواب بدم قط شد اسما بود

_بابا من میرم اسما جلو دره فعلا

بابا: خدا ب همراهت دخترم

لبخندی ب بابا زدم رفتم سمت در کتونی هامو پوشیدم از خونه زدم بیرون رفتم سر کوچه اسما رو دیدم ک بهم بوق میزنه
رفتم سمتش میخواستم درو باز کنم در باز نمیشد
محکم شیشه رو زدم هرچی میگفتم اسما در باز کن
میگفت نه نه نه
انقد شیشه رو زدم اخر باز کرد
درو باز کردم زود نشستم ‌کیفشو برداشتم زدم تو سرش
خخخخ دیگه تو باشی درو قفل نکنی

_اسما خر مگه مرض داری هاااا

اسما: خو چیکار کنم دوست داشتم اذیتت کنم

_تو خیلی غلط کردی کی میخوای ادم بشی توو

اسما: عشقم فرشته ها ک ادم نمیشن

_اره میدونم تو فرشته ای ولی از نوع عزرائیل

اسما: ایششش تو همونم نیسی

_معلومه ک مث تو نیسم مث تو باشم ک باید بمیرم

دیگع بیچاره کم اورده بود نمیدونست چی بگه با حرص ضبط و روشن کرد

خخخخخ😂
اهنگ نشد از امین بانی و ستین  تو ماشین پخش شد
اهنگشو دوست داشتم قشنگ بود
سرمو گذاشتم رو شیشه با ارامش داشتم گوش میدادم
رفتم تو فکر تو فکر چند سال پیش ک مامانم فوت کرد چقدر من افسرد شدم کلا ۱۰ سالم بود
این حقم نبود ک تو سن ۱۰ سالگی بدون مادر بشم من تازه از سن ۱۰ سالگی ب مامانم نیاز داشتم ولی بابام و فرناز برام کم نزاشتن همش هوامو داشتن نمیزاشتن کمبود مامانمو حس کنم
مخصوصا بابام بخاطر منو فرناز ک اذیت نشیم نرفت زن بگیرع چون میدونست ما اذیت میشیم
منو فرناز خیلی وابسته بودیم ب مامانم
هییییی💔 یاد اونموقع ها میوفتم قلبم اتیش میگیرع
بگذریم ک  اونموقع چقد سختی کشیدیم بدون مادر زندگی واقن سختع بابا همیشه همه چی برامون فراهم میکرد ولی هیچی مامانم نمیشد که

𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒎𝒐𝒏" @ANgizemn

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

🥲🫂

#𝘼𝙨𝙝𝙚𝙜𝙖𝙣𝙚
𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒎𝒐𝒏" @ANgizemn

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

#انـگیـزه_مــن
#𝙋𝙖𝙧𝙩2

میخواستم از اشپزخونه بیام بیرون ک صدای مریم خانم ب گوشم خورد برگشتم سمتش
_جانم مریم خانم

مریم خانم: میگم پسرم من دخترم تازه عمل کرده حال خوبی نداره اگه اجازه بدید من چند روزی نیام سرکار برم پیشش البته اگه اشکالی نداره

_باشه مریم خانم از امروز میتونید برید

مریم خانم نگا مهربونی بهم انداخت وگفت: دستت درد نکنه پسرم انشاالله عروسیت

خنده ای کردم‌ چیزی نگفتم
۲۵ سالم بود همیشع بابام بهم میگفت پسر زودتر ازدواج کن ی دختر خوب گیرت بیاد تو این دوره زمونه دختر خوب پیدا نمیشع
حالا بابام نمیدونست من اصلا نمیخوام ازدواج کنم..مجردی رو عشق است

از اشپزخونه اومدم بیرون رفتم سمت اتاقم خودمو رسوندم ب تخت سرمو نذاشته خوابم برد..
ـــــافراـــــ
داشتم فیلم بوی توت فرنگی رو میدیدم اسما زنگ زد گفت ب بچع ها بگو بریم باغ وحش منم قبول کردم زنگ زدم ب دخترا گفتم اونام قبول کردن حالا دارم اماده میشم

ی شلوار جین نوک مدادی قد نود با مانتو اسپرت خردلی
پوشیدم ی شال نوک مدادی با کتونی‌ خردلی‌مشکی

همیشع اسپرت تیپ میزدم البته موندع بود بجایی ک میخوام برم اگه میخواسم برم مهمونی یا جشنی خانمانه لباس میپوشیدم ولی وقتی بحث بحث رفیق بازی باشه و دور دور اسپرت🤭
ی ریمل ب چشای ابیم زدم ک بزرگتر شد با ی برق لب مات
ارایشم همین بود صورت زیبایی داشتم نیاز ب ارایش کردن نداشت

ب خودم ی نگا کردم از اینه خوب بودم

𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒎𝒐𝒏" @ANgizemn

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

روزی ۳ الی ۴ تا پارت گذاشته میشه❤️‍🩹✔️

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

بریم برای پارت گذاری؟🌚✍

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

رمانمون از امروز شروع میشه به پارت گذاری!✍

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

به نام خداوند رنگین کمان..🌚🌈

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

#انـگیـزه_مــن
#𝙋𝙖𝙧𝙩7

برگشتم گفتم: ن بچه ها من نمیام خوش باشید
پاشدم اومدم بیرون  یکم ارامش نیاز داشتم میخواستم پیاده روی کنم البته اگه بچه ها بزارن اوووف
صدای دخترا رو میشنیدم ک صدام میکردن
اروم اروم راه میرفتم ک رسیدم ب در خروجی باغ وحش 
تازه اینجا بودم😒 تا خونه خیلی راه بود پیاده برم تصمیم گرفتم ماشین بگیرم برم پیش پارک طرف خونمون اونجا یکم پیاده روی کنم
ی تاکسی گرفتم سوار شدم
راننده ک پیر مرد مهربونی بود اهنگ عین تموم عالم حال منم خراب از مهستی رو گذاشته بود
از اهنگای مهستی خوشم نمیومد ولی از این اهنگش چرا
حرف دل ادمو میزد
هییییی
همینجور ک داشتم گوش میدادم گوشیم زنگ خورد اسما بود
جواب دادم
_بله

اسما: کجاییی تو افرا چرا ی دفعه گذاشتی رفتی

_وای اسما کم غر بزن حوصله نداشتم بیشتر از این باهاتون بحث کنم میومدم بهتر بود

اسما ک انگار قانع شدع بود چین گفت: باشه پس راسی من فردا میام با بابات درباره عمارت حرف میزنم

_نههه اسما نهههه من نمیام

اسما: تو خیلی غلط کردی دختره چش سفید مگه باتوعه نیای فردا خونتونم فعلا

نذاشت حرف بزنم زودی قط کرد عنتر
بعضی وقتا جلو این دختر کم میارم
یکم دقت کردم دیدم داریم میرسیم گفتم
_ببخشید یکم جلوتر نگر دارید

راننده: باشه دخترم

نگر داشت گفتم: چقد میشه

راننده: 13 تومن

پولو دادم پیاده شدم رفتم سمت پارک هیچکی نبود
چه بوی خوبی میومد
داشتن چمن هارو اب میدادن
اروم اروم رفتم سمت خونه
رسیدم ب خونه با کلید درو باز کردم رفتم داخل
هیچکی تو سالن نبود رفتم سمت اتاقم لباسمو با تیشرت خاکستری و شلوارش عوض کردم ارایمشو شستم اومدم بیرون

𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒎𝒐𝒏" @ANgizemn

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

#انـگیـزه_مــن
#𝙋𝙖𝙧𝙩6

انقد تشنه و گرسنم بود اصن نفهمید ب دخترا چی دارم میگم
_خب بچه ها من هم تشنمه هم ناهار نخوردم نظرتون چیه بریم کافی شاپ باغ وحش ی چیز بخوریم بعد بیایم هوووم؟

دخترا باهم گفتن: فکر خوبیع

باهم رفتیم سمت کافی شاپ بچه هاش نشستن من رفتم منو رو اوردم ک انتخاب کنن
دونه دونه گفتن چی میخوان رفتم سفارش بدم
خودمم ی قهوه با کیک تلخ سفارش دادم
سفارشارو ک حساب کردم رفتم از ویترین اب یدونع اب مدنی برداشتم ی نفس خوردم
اخیش چقد چسبید سرحال شدماااا
رفتم سمت بچه ها داشتن پچ پچ میکردن من رسیدم خفه شدن😐

_چی میگفتید من اومدم لال شدید

اسما هول زده گفت: هیچی هیچی

_باشه منم عرعر ولی بلاخره میفهمم ک

لادن گفت: چیزی نمیگفتم ک بخوای بفهمی

_شما واقن منو خر فرض کردید هااان

اسما: بلانسبت خر😂

_گمشید اصن
با حالت قهر سرمو برگردوندم
دیگه چیزی بینمون رد و بدل نشد تا سفارش هارو اوردن
مشغول خوردن بودیم ک گوشی اسما زنگ خورد
بدون جواب دادن پاشد ازمون دور شد
واه این چشه چرا جلو ما حرف نزد
سری تکون دادم چیزی نگفتم

اسما برگشت خوشحال گفت: بچه ها پایه اید امشب بریم شهربازی اونم با رل دختر خالم و رفیقاش

_ چی میگی اسما معلومه ک ن

اسما: چرا اخه بچه ها ک موافقن

برگشت سمت بچه ها گفت: مگه ن

همه گفتن اره ولی مخالف بودم شدید تابحال با هیچ پسری حرف نزدع بودمو بیرون نرفته بودم
چرا خیلی بهم پیشنهاد شده بود ولی خودم نمیخواستم حس میکردم سبک بازیه
همیشه میگم تنها پسر زندگیم باید عشقم باشه

𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒎𝒐𝒏" @ANgizemn

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

به عقاید هم احترام بزاریم!👌❤️‍🩹

#𝘾𝙞𝙡𝙥
𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒎𝒐𝒏" @ANgizemn

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

ی آرزو کن🙂❤️‍🩹

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

چهار تا پارت خدمت نگاهای قشنگتون❤️‍🔥😶‍🌫

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

#انـگیـزه_مــن
#𝙋𝙖𝙧𝙩3

از اتاق رفتم بیرون بابا داشت روزنامه میخوند
_سلام بابا

بابا: سلام قشنگم خوبی

_مرصی بابا شما خوبی

بابا: بخوبیت دخترم..کجا میری؟
_با دخترا میریم باغ وحش

بابا: خوش بگذره عزیزم مراقب خودتون باشید

_چشم

بابا: دخترم برو ی سر ب خواهرت بزن حالش خوب نیس

_چرا بابا
بابا: نمیدونم  با امید رفتع بودن بیرون اومد مستقیم رفت اتاقش حالش اصن خوب نبود

_باشه بابا شما نگران نباش میرم سرمیزنم بهش

بابا: دستت درد نکنه دخترم برو الان ببین چشه تا دوستات نیومدن

_چشم
رفتم سمت اتاق فرناز
فرناز ابجیم بود امیدم نامزدش
اروم درو زدم
جوابی نداد
بازم
جوابی نداد
بازم
جوابی نداد
دیگه کلافه شدع بودم درو باز کردم رفتم تو
اتاق تاریک تاریک بود رفتم سمت پنجره پرده هارو کشیدم پنجره رو باز کردم نور کل اتاقو پر کرد
فرناز خواب بود یکم بهش دقت کردم زیر چشاش ب سیاهی میزد
ینی با امید دعوا کردع
باید حتمن باهاش حرف بزنم ولی الان نمیشع هم اون خوابه هم من میخوام برم عجله دارم

𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒎𝒐𝒏" @ANgizemn

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

['هیچ چیز توی دنیا غیر ممکن نیست کافیه تو تمام تلاشت رو بکنی🧝‍♀❤️']

#𝘽𝙞𝙤
𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒎𝒐𝒏" @ANgizemn

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

< اجازه نده كسی بهت بگه ، تو نميتونی✨💙 >

#𝘼𝙣𝙜𝙞𝙯𝙚
𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒎𝒐𝒏" @ANgizemn

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

#انـگیـزه_مــن
#𝙋𝙖𝙧𝙩1

داداش داداش

وایییی باز این اسما شرو کرد معلوم نیس باز چی میخواد ک منو اینطور صدا میکنع
_چیع اسما

چشاشو مظلوم کردوگفت: میشه با دخترا امروز بریم باغ وحش..توروخداااا

نگا خشنی بهش کردم گفتم: ن نمیزارم برو بشین درستو بخون

اسما:داداش درسامو تموم کردم  بزار برم دیگه ی هفتس جایی نرفتم حوصلم سر رفتع تو این خونه بزرگ
_پس من چیم

اسما پوزخندی زدو گفت: نکه تو همیشه خونه ای یا همش میری بیرون یا عمارت مامان باباهم ک رفتن آلمان اصن انگار ن انگار ماهستیم

_خب خب انقد غر نزن سرم رفت میزارم بری فقط ب ی شرط

اسما ک از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه با ذوق گفت: هرچی باشه قبول میکنم
_باید فردا بیای باهم بریم عمارت

اسما با اعصبانیت گفت: من اونجااا نمیامممم😤
بی تفاوت گفتم: باشه پس شماعم جایی تشریف نمیبری

اسما که داشت حرص میخورد گفت: باشه میام ولی خیلی نمیمونیم زود برمیگردیم حوصله اون دخترع عفریته رو ندارم😒

_باشه حالا برو اماده شو ب مریم خانم میگم ناهارتو اماده کنه بخوری بعد بری

اسما: باشه دستت درد نکنه

رفتم سمت اشپزخونه مریم خانم مشغول سالاد درست کردن بود تا چشش ب من خورد گفت: پسرم چیزی میخوای

_مریم خانم غذای اسما رو اماده میکنید میخواد برع بیرون زود بخوره
مریم خانم: باشه پسرم الان

_ممنون

𝑪𝒉𝒂𝒏𝒍𝒎𝒐𝒏" @ANgizemn

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

رمان" انگیره من
.
ژانر" عاشقانه_عمارتی_فان
.
نویسنده" ناشناس
.
خلاصه" رمانمون خلاصه نداره لحظه به لحظش از گلاهای بهشته😻😹👐

لذت ببر ممبرم🌚✨

Читать полностью…

انـگیـزه مــن|🤍🔗

شروعمون"
1401/9/21..🫀🤏

Читать полностью…
Subscribe to a channel