شعر، داستان، متن های ادبی و نقیضه پردازی و......
** زادروز شادروان مهدی سهیلی
دکترعبدالرضامدرسزاده
هفتم تیرماه زادروز شادروان استاد مهدی سهیلی(نام پیشین علیاکبری سمنانی) است که به رغم نقشی که در ادبیات معاصر داشتهاست، کمتر مورد توجه واقع شدهاست.
سهیلی که به سبب ذوق و علاقه وافر ادبی، شرکت در محافل ادبی تهران قدیم را که با حضور امثال استادان بهار و نیما برپا میشد، از دست نمیداد و بعدها خود انجمنی دایر کرد که استادان نامدار عصر در آن شرکت میکردند.
سهیلی البته در هر دو شیوه سنتی و نیمایی شعر دارد و معروف است که شعرهای عاشقانهاش، بسیار کسان را در جوانی بر سر شیدایی و مهرورزی نگاه داشتهاست و گفتهاند دختران و پسران جوان خواننده همیشگی اشعار او بودهاند که پیگیری همین مطلب میتواند جامعهشناسی شعر معاصر را بهتر نشان دهد.
اما نکته بسیار شگفتآور در باره مهدی سهیلی، از قلم افتادن نام او در مجامع ادبی و محافل دانشگاهی است به گونهای که مثلا در چهار جلد کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو جز در فهرست کتابهای منتشرشده در یک سال، نام او به مدح یا قدح نیامدهاست و اگر واقعا شعر او ارزش توجه و نقد و نظر نداشتهاست(که چنین نیست) باز کسی نیامدهاست مثلا بگوید این شعرها ظلم به کاغذ است!
گمنامماندن سهیلی میتواند البته دلایلی داشتهباشد از جمله حضور او در رادیو ایران در سالهای پیش از انقلاباسلامی شاید مایه رنجش کسانی شدهاست که سهیلی آنان را برای شعرخوانی به رادیو نبردهاست و نیز بتوان حدس زد که شهرت زودگذر شاعر در رسانه او را مجاب میکردهاست که به دیگر اسباب و لوازم نامآوری و ماندگاری از قبیل دوستی بیشتر با استادان و شاعران عصر نیازی ندارد.
خاموشماندن سهیلی در جریان شعر انقلاباسلامی هم نادیدهگرفتهشدن او از سوی شاعران انقلابی و حتی تازه انقلابیشده را باعث شد که خود عبرتها دارد.
همین رویکرد را بر اساس اقتدای دانشجویان جوان به استادان خود در دانشکدههای ادبیات در سراسر کشور شاهد هستیم. کافی بود یک استاد نامدار حتی از سر تفنن شعری از سهیلی را بخواند و نامی از دو سه کتاب او ببرد آنگاه جریان پایاننامهنویسی موجب میشد که در موضوعاتی که تحلیل مقایسه شعر امثال رهیمعیری و نادرپور و دیگران در میان است، سهیلی هم شایسته توجه قلمداد شود.
همچنین در بیش از چهارصد کتاب فارسیعمومی که استادان ادبیات برای تدریس در دانشگاهها فراهم کردهاند، از سر بیتوجهی و پیمودن مسیر عادت و اقتدا به بزرگان، نمونهای از شعر سهیلی نیامدهاست در حالی که انصاف جز این را میگوید.
بایست امید داشت جوانان نوجوی این سرزمین کهن فرصت یابند و مجموعههای پرشمار شعر مهدی سهیلی را از قفسههای گمنامی و مهجوری بیرون بکشند و با مجالی فراخ و با دستمال نقد و نظر غبار از آنها بزدایند.
شاید گفتهشود آنچه سهیلی سروده در دیوان امثال و اقران او هم یافت میشود ولی از یاد نبریم که هر شعری پژواک صدای شاعر است و بیشک کسی چون سهیلی لحن و لهجهای قابل شنیدن دارد کافی است شعرهای او در باره پیامبر صلواتاللهعلیه و مادر و طلاق را مرور کنیم تا دریابیم همه ذکر و فکر شاعر هم معطوف به "اولین غم و آخرین نگاه" نبوده است.
(در نگارش این مطلب خاطره نوشتن نامه مرحوم پدرم حجتالاسلام والمسلمین مدرسزاده ره در مقام مسوول کانون نشر فرهنگ اسلامی کاشان در سال ١٣۶۵ به استاد مهدی سهیلی و دعوت از ایشان برای سفر به کاشان را به یاد داشتم که استاد سهیلی به سبب بیماری و نالانی پوزش خواسته بود و در پی همین بیماری هم از دنیا رفتند. ارتباط پدر با مرحوم سهیلی هم به آنجا برمیگردد که پدر در جوانی شعر طنز بسیار میسرودهاند و در یکی از برنامههای طنز رادیو شعر پدر مورد توجه مرحوم سهیلی واقع میشود)
🪷🪷
پدر خیال میکرد آدم وقتی ،
در حجرهی خودش تنها باشد ،
تنهاست ...
نمیدانست که تنهایی را ،
فقط در شلوغی میشود حس کرد !
👤 #عباس_معروفی
📙 سمفونی مردگان
ای سرزمین من
روزی اگر بناست که بر تن کفن کنم
من آن کفن به تن ز برای وطن کنم
سبز و سفید و سرخ نکوتر بود کفن
تا من برای خاطر میهن به تن کنم
ایران من، عزیز من ای سرزمین من
مرگ است بی تو گر هوس زیستن کنم
آنجا که پای عشق وطن در میان بود
تاریخ گفته است چه باید که من کنم
دشمن اگر که پای بدین سرزمین نهد
کاری که کرد نادر لشکرشکن کنم
رویینتن است دشمن اگر، من تهمتنم
کورَش به تیر غیرت دشمنفکن کنم
چون برق حق به خرمن باطل دراوفتم
یزدانصفت مبارزه با اهرمن کنم
بر بیستونم ار گذر افتد، حدیث عشق
شیرین حکایتیست که با کوهکن کنم
کمال اجتماعی جندقی
آشنایی با جشنهای ایرانی
🪷جشن نیلوفر🪷
"نیلوفر"، یکی از رازآمیزترین نمادهای باستانی در خورآیان(مشرقزمین) بهویژه هند و ایران و نماد والایی آدمی است. زیرا پای در گِل، تن در آب و چشم بر خورشید و آسمان دارد. این گل که در جهان باستان بسیار ارجمند بود بر دیوارهای کاخ آپادانا، در جامهٔ هخامنشیان و در تاغ بستان کرمانشاه دیده میشود. این گل از نمادهای آشتی و دوستی بود.
«جشن نیلوفر» در خردادروز از تیرماه برابر با ششم تیر در ایران برگزار میشد و یکی از بزرگترین و کهنترین جشنهای ایرانی بود. در برهان قاطع آمده که امردادروز از هر ماه(روز هفتم هرماه) جشن بود که این جشن در ماه خرداد یا امرداد جشن نیلوفر خوانده میشد. ولی بیشتر باستانشناسان باور دارند که این جشن روز ششم تیر بود. گفته میشود پادشاهان در این روز به برآوردن آرزوی مردم میپرداختند. روشن است که جشنهای چلهٔ تموز(یکم تیر تا دهم امرداد)، جشنهای آب و آفتاب و در پیوند با یکدیگر بودند ولی شوربختانه از چیستی و آیینهای جشن نیلوفر آگاهی برای ما نمانده است و ایرانشناسان به چند گمانزد بسنده کردهاند.
مهرپرستی یا خورشیدپرستی از نخستین کیش و آیینهای آدمی در جهان باستان بود و در باور ایرانیان گل نیلوفر با میترا یا مهر یا خورشید پیوند داشت؛ زیرا رویش سالیانه نیلوفر در چلهٔ تموز که گرمترین روزهای سال بودند رخ میداد و از سویی این گلها هر پگاه با سر زدن میترا یا خورشید میشکفتند و با فرو افتادنش بسته میشدند.
این ویژگی زیستی نیلوفر مایهٔ آن شد که نیلوفر و مهر یا آفتاب را از یک خاستگاه و در پیوند با یکدیگر بدانند و گرامیداشت نیلوفر گرامیداشت خورشید باشد.
از سویی در گاهشماری گاهنباری ایران، آغاز تابستان آغاز سال نو بود و جشن نیلوفر از نخستین جشنهای سال نو گاهنباری به شمار میرفت.
گمان دیگر این است که گل نیلوفر نماد آناهیتا ایزدبانوی آب بود و فرشتهٔ خرداد نگهبان آبها خوانده میشد. پیوند آب و آفتاب و نیلوفر بهانهٔ یکی از بزرگترین جشنهای ایران بود. در ماتیکان(کتاب) پهلوی بندهش نوشته شده که نیلوفر نشانهٔ ایزد آبان و ایزد آبان پاسدار آبها بود.
یکی دیگر از گمانها دربارهٔ چیستی جشن نیلوفر این است که جشن تیرگان در دو روز و با نامهای تیرگان کوچک و تیرگان بزرگ برگزار میشد.
تیرگان کوچک یا جشن نیلوفر(ششم تیر) روزی بود که مردم خسته از جنگ بودند. بر پایهٔ افسانهها آرش کمانگیر برای پرتاب تیری که مرزهای ایران را نشان دهد به بلندی رفت و نیروی جان در تیر نهاد و کمان کشید. سه روز پس از آن و به یاری ایزدِ باد تیر روی درختی در آنسوی خراسان فرود آمد. در این روز جنگ پایان یافت و جشن بزرگی برپا شد که تیرگان بزرگ نام گرفت.
ولی جشن تیرگان هفت روز پس از جشن نیلوفر برگزار میشد و بسیاری ایرانشناسان با این گمان همرای نیستند.
جایگاه ریشهدار گل نیلوفر یک باور هند و آریایی است. گل نیلوفر امروز در میان هندوان ارزش والایی دارد و یکی از نمادها در ورزش یوگا است.
برگرفته از:
۱- واژهنامهٔ دهخدا
۲- جشنهای آب هاشم رضی
۳- راهنمای زمان جشنها و گردهماییهای ملی ایران باستان، رضا مرادی غیاثآبادی
۴- جشنها و آیینهای شادمانی در ایران (از دوران باستان تا امروز) ابوالقاسم آخته
۵- جشنها و آیینهای ایرانی با تکیه بر استوره و مردمشناسی حسامالدینمهدوی
🪷🪷
کمالالدین علی محتشم کاشانی
دکترعبدالرضامدرسزاده
بسیار پیش میآید که حادثهای معمولی، میتواند آثار و بازتابی فراتر از پیشبینیها داشتهباشد.
هنوز روشن نیست که اگر محتشمکاشانی برادرش عبدالغنی را در هنگام بازگشت از سفر هند (که اتفاقا شعر او را برای دربار گورکانی بردهبود) در دریای پارس از دست نمیداد ، ما با محتشم مرثیهسرا هم روبرو بودیم یا نه؟
کارنامه محتشم -در دیوان اشعارش - پیش روی ماست و تنوع موضوعات احساسی(غزلها) و تفننی(ماده تاریخها ) و قصاید مدحی (آیینی و درباری) نشان میدهد که شاعر سر مرثیهسرایی آن هم جز در حد معمول و مرسوم در مرگ ممدوح را نداشتهاست اما در نهایت کار شاعری، درخشش و ماندگاری محتشم ِ سوکوار بر دیگر نمودهای شخصیت ادبی او برتری میجوید و کار به گونهای میشود که بسیاری از توجهات به دیوان شاعر، انگیزه و دستاویزی جز همان مرثیه ماندگار نداشتهاست و حتی در مواردی آن همه هنرورزی و تفنن ادبی به کنار رانده شدهاست و کار محتشم در غیر مرثیه مهم تلقی نشدهاست.
محتشمکاشانی با سرودن ترکیببند عاشورایی خود نشانداد که تاثیر اصول و مبانی مورد پذیرش و تاکید سیاسی حاکمان بر ادبیات و هنر(مثل همه دورههای سیاسی) انکار ناشدنی است و نیز نشان داد که بهترین کار؛ هنر را به خدمت باورهای ماندگار درآوردن است که این را میتوان از دیرپایی چنین مرثیهای در همه چهار سده پس از نبود شاعر، دریافت کرد.
اگر محتشم چنین مرثیهای را به سرودن توفیق نمییافت، دیوان فاخر او در کنار دیوانهای پرشمار دوره صفویه (حتی با وجود برتربودن) مقیم خمول و گمنامی و بیاعتنایی بود اما اکنون دیوان او به همه دیوانهای دیگر به تفاوت نگریسته میشود.
درست است که ماندگاری نام و شعر عاشورایی محتشم و استناد به آن، چیزی فراتر از صلههای معمول شاعران است که ناچیزشدنشان حتمی است اما به معنی آن هم هست که داشتن صداقت و یکرنگ بودن گاهی چنان قدرتی دارد که میتواند با حتی یک شعر، شاعری را ماندگار کند.
این نکته کمتر مورد توجه دهها مقلد ترکیببند محتشم واقع شدهاست و اینان با همه ابراز ارادت به سالار شهیدان ع نتوانستهاند با شعر خود - که گاهی قویتر و محکمتر از شعر او هم هست- برجای او بنشینند.
شعر عاشورایی محتشم، نگین درخشان باورمندی بر حلقه ادبیات کاشان است که این شهر؛ در سابقه تاریخی پس از اسلام خویش چیزی بهتر از ولایتمداری ندارد و بیشعر محتشم مجال ابراز چنین درخشندگی در پیشینه ناممکن مینمود.
🪷🪷
تمام میشود و آفتاب میتابَد
غمی نبوده به عالَم، که ماندنی باشد
#معصومه_صابر
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت
آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست
نه بقا کرد ستمگر، نه به جا ماند ستم
ظالم از دست شد و پایه مظلوم بجاست
زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست
بلکه زنده است شهیدی که حیاتش ز قفاست
تو در اول،سر و جان باختی اندر ره عشق
تا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست
فواد کرمانی
زندگی با مهربانان یاد باد
خلوت آرام جانان یاد باد
بوسه ی مادر، گل آهنگ پدر
مهربانی های آنان یاد باد
ای دریغا قدرشان نشناختیم
رحمت آن مهربانان یاد باد
( مهدی سهیلی )
یاد عزیزانِ رفته به خیر🖤
🪷🪷
چند دندان تأمل به جگر افشردن؟
چون صدف اشک فرو خوردن و گوهر کردن
چون قلم تا سر خود را ننهی بر کف دست
نتوان وادی خونخوار سخن سر کردن
تا قدم دایره سان بر سر خود نگذاری
معنی از عالم بالا نتوان آوردن
تا چو چوگان نشود قامتت از فکر سخن
از حریفان نتوان گوی فصاحت بردن
آن ازین کوچه برد سر به سلامت بیرون
که سر سخت ز هر سنگ تواند خوردن
هر که سر در سر معنی نکند همچو قلم
به که ناموس تخلص نکشد بر گردن
سخنی کز سر اندیشه نباشد پوچ است
شعر پر مغز نگردد ز دهن پر کردن
سخن آن است که چون پرده ز رخسار کشد
رنگ از چهره یاقوت تواند بردن
ارج اهل سخن این بس، که به افلاک رسید
شعله شهرت این طایفه بعد از مردن
در گذر صائب ازین مرحله آتش خیز
بیش ازین پای در آتش نتوان افشردن
#صائب_تبریزی
بند کفشها را محکم بستهام و با همة هوش و حواسم
میروم، تا یاد بگیرم و یاد بدهم!
بیهیچ چشمداشتی از کسی!
مردان همه برادرانم، زنها همه خواهرانم
و پیرترها مادران و نیاکان با اعتمادم،
و کوچکترها بزرگان فرداهای روشن وطنم #ایران!
#ایرانی که از همه به خدا نزدیکتر است!
#ایران تهمینه و اوستا
و وفادارترین یاران همیشگی عدالت و ایثار...
در هر هیئت و ساکن در هر جغرافیایی!
#حسين_پناهی
حسن کامشاد
(۴ تیر ۱۳۰۴ – ۲ خرداد ۱۴۰۴)
مترجم و پژوهشگر ادبیات فارسی
یادش گرامی!
🔹خدمت مترجم خوبی چون حسن کامشاد به زبان فارسی
#دکترسیناجهاندیده
ترجمه فقط انتقال دانش یا فرهنگ و ادبیات از زبان مبدا به زبان مقصد نیست. کاری که ترجمه خوب میکند، فعال کردن سلولهای خاموش زبان مقصد است. در ترجمهی عالی، سوژگی مترجم با سوژگی خود زبان ترکیب میشود تا هم زبانیت زبان مقصد انعطاف بیشتری پیدا کند و هم استعداد آن در جذب جهانهای غریب بالاتر رود. از این نظر مترجمانی چون استاد حسن کامشاد مثل نویسندگان خلاق درون زبان فارسی بهترین خدمتگزاران زبان فارسی هستند. اگر ما ترجمههای استاد حسن کامشاد را با ترجمههای مترجمانی مثل استاد ادیب سلطانی یا استاد کزازی مقایسه کنیم ممکن است عدهای که تعصب ویژه در فارسیگرایی و سرهنویسی دارند بگویند خدمت کسانی چون ادیب سلطانی و کزازی به زبان فارسی بیشتر از استاد کامشاد است؛ چون این دو مترجم کلی معادل جدید فارسی ساختهاند. ممکن است در معادلسازی تعداد واژههایی که این مترجمان ساختهاند بیشتر باشد اما در بین این سه مترجم چه کسی روح زبان فارسی را به جهان معاصر نزدیکتر کرده است؟ چه کسی انعطاف و قدرت زبان فارسی را در جذب جهانهای بیگانه بالا برده است؟ چه کسی بر دوستی و وفاق زبانها و جهانها بیگانه کوشیده است؟ در پشت ترجمههای استاد کامشاد هیچ ایدئولوژیای پنهان نیست؛ جز این که مترجم سعی کرده است تا اندیشهی دیگری را به گونهای به زبان فارسی بازگرداند تا هم زبان مقصد فربه شود و هم جهان مبدأ فهم گردد. هیچ خوانندهای نیست که با خواندن جملات متنهای آفریده استاد کامشاد دچار تعصب شود و به جای اینکه به روح زبان توجه کند عصبیت نژادی او درگیر کلماتی گردد که عصر آنها سر رسیده است. استاد کزازی متفکر بزرگی است اما متاسفانه خوانندگان آثارش به جای اینکه به نحوهی استدلال و جهان اندیشهاش دقت کنند، تحت تأثیر سبک او قرار میگیرند و چه بسا اصلاً محتوای سخنش را درک نکنند و دلخوش به کلمات باشند که میتواند نوستالژی آنها را تحریک کند، چنانکه آنان را به دام نژادگرایی گرفتار سازد.
🪷🪷
به فراخور زادروز علی صلح جو، مترجم، ویراستار و مدرس ویرایش
در محافل ویرایشی ایران، تلقی عمومی این است که ویرایش در دههٔ چهل شمسی در فرانکلین تکوین یافت. چنین نگاهی ویراستار کبیر، علامه محمد قزوینی، را بیرون از حوزهٔ ویرایش نگه میدارد که درست نیست. قزوینی، دهخدا، نفیسی، همایی و امثال آنها نسل اول ویراستاران اصیل ایران بودهاند، که ویرایش را، نه بهمعنای محدود ویرایش زبانی، بلکه بهمعنای اصیل آن، یعنی بررسی انتقادی و تصحیح و شرح کامل اثر، درنظر داشتند. حق مؤسسهٔ فرانکلین در جمع کردن عدهای اهل قلم و مترجم به دورِ هم و معرفی زمینههای امروزیترِ ویرایش محفوظ است، اما نادیده گرفتن کارهای اصیلِ قبلی در این عرصه منصفانه نیست.
(نکتههای ویرایش. علی صلحجو. تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۶، ص ۲۱۱)
🪷🪷
«بعد از جنگ، با چوب دستم
انجیرهای تازه را برای تو خواهم چید
با تو خواهم ماند، با تو خواهم خواند
و تورا در بُهتِ آفتابیات خواهم بوسید
اگر اَبرها بگذارند…»
محمدابراهیم جعفری
🪷🪷
یک زن که در سواحل پولاد میدوید
فریاد زد: خدا، خدا، خدا تو چرا آسمان تهران را از یاد بردهای؟
دکتر رضا براهنی
🪷🪷
🎧 سوگ
حسین علیزاده قطعهی «سوگ» را در شبهای بمبباران ِ تهران ساخت؛ وقتی از خیابانهای خلوت و غمزدهی تهران میگذشت، با خانههای ویرانی مواجه میشود که زنان و مردان ِ سیاهپوشی بر روی خرابههای آنها راه میرفتند و دنبال آشنایان و بستگان خود بودند.
بعدها حسین علیزاده این قطعه را به کامران کلهر (برادر کیهان کلهر) تقدیم کرد که او نیز در یکی از شبهای بمبباران ِ تهران، همراه با خانوادهاش در میدان حر از بین رفتند.🩶
🪷🪷
هو
دلیل خلق جهان، اصل اعتقاد، حسین
کلید گنج خدا، قبلهٔ مراد، حسین
تجلّی احدیّت، محبّت مکنون
بنای وحدت و توحید و اتّحاد، حسین
چو خواست نام نهد خویش را خدای احد
نیافت نامی از این خوشتر و نهاد حسین
گدای مضطرْ من، زحمت زیادی من؛
عطای بیمنّت، رحمت زیاد، حسین
نبین که سر به گریبان غم فرو بردیم
که میکند همه را روز حشر شاد حسین
به عجز راه دَرَش گیر و مُحرم دل باش
که گشت کشتهٔ شمشیر اجتهاد حسین
به بیجوابی هَلْ مِنْ مُعین او سوگند
که تا به مرگ بگوییم؛ زنده باد حسین
تمام عرش و سماوات بر زمین افتاد
در آن نفس که ز زین بر زمین فتاد حسین
من از غم تو فراموش کردهام خود را
تو هم به حشر بیاور مرا به یاد، حسین..
سیّد مهدی طباطبایی
#کتاب.......
عادت کرده ایم هر روز دوش بگیریم،
اما یادمان میرود که ذهن مان هم به دوش نیاز دارد..!
گاهی با یک غزل حافظ می توان دوش ذهنی گرفت و خوابید.
یک شعر از فروغ،
تکه ای از بیهقی،
صفحه ای از مزامیر،
عبارتی از گراهام گرین،
جمله ای از شکسپیر،
خطی از نیما....
ولی غافلیم...!
شبانه روز چقدر خبر و گزارش و
مطلب آشغال می تپانیم توی کله مان؟!
بعد هم با همان کله ی بادکرده
به رختخواب می رویم
و توقع داریم در خواب پدربزرگ مان راببینیم
که یک گلابی پوست کنده و با لبخند می گوید بفرما...!!
#عباس_معروفی
(سمفونی مردگان)
تا چون گُل، لعلِ گونه بفروختهام
چون نیلوفر، جامۀ غم دوختهام
بیداری شب ز نرگس آموختهام
زیرا که چو لاله با دلِ سوختهام
ابوالفرجرونی
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیح ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی
🪷🪷
**به احترام زادروز زنده یاد
#دکترکورشصفوی
زبانشناس، نشانهشناس، مترجم، نایبرئیس انجمن زبانشناسی ایران و استاد دانشگاه علامه طباطبایی
تعریف «دوست داشتن» از منظر زندهیاد دکترکورش صفوی
🪷🪷
جهان خونریز بنیاد است هشدار
سرِ سال از محرم آفریدند
#بیدل
جمعه ومناسبت هایش:
شروع سال قمری ۱۴۴۷ هق. روز شعر و ادبیات آیینی- روز بزرگداشت محتشم کاشانی.
🪷🪷
ساقی دمید صبح، علاج خمار کن
خورشید را ز پرده شب آشکار کن
رنگ شکسته می شکند شیشه در جگر
از می خزان چهره ما را بهار کن
فیض صبوح پا به رکاب است، زینهار
این سیل را به رطل گران پایدار کن
شرم از حضور مرده دلان جهان مدار
این قوم را تصور سنگ مزار کن
گوهر اگر چه لنگر دریا نمی شود
پیمانه ای به کار من بی قرار کن
درد پیاله ای به گریبان خاک ریز
سنگ و سفال را چو عتیق آبدار کن
خود را شکفته دار به هر حالتی که هست
خونی که می خوری به دل روزگار کن
مپسند شمع دولت بیدار را خموش
خاک سیه به کاسه خواب خمار کن
هر چند زخم می چکد از تیغ روزگار
این درد را دوا به می خوشگوار کن
شبنم زیان نکرد ز سودای آفتاب
در پای یار گوهر جان را نثار کن
تا از میان کار توانی خبر گرفت
چون موج ازین محیط تلاش کنار کن
دست گهر فشان به ثمر زود می رسد
چون شاخ پر شکوفه زر خود نثار کن
دندان خامشی به جگر چون صدف گذار
دامان خود پر از گهر شاهوار کن
غافل مشو ز پرده نیرنگ روزگار
سیر خزان در آینه نوبهار کن
تا کی توان به مصلحت عقل کار کرد؟
یک چند هم به مصلحت عشق کار کن
حسن ازل به قدر صفا جلوه می کند
تا ممکن است آینه را بی غبار کن
مغز از نسیم سوختگی تازه می شود
صائب شبی به روز درین لاله زار کن
#صائب_تبریزی
🏴 تحویل سال به وقتِ مُحَرّم است
حَوّل قلـُوبَنا
بِبُکاءِ عَلَی الحُسَین
◾️فرارسیدن محرم حسینی تسلیت باد
روی دریاچه ی آرام نگین،
قایقی گل می برد
سهراب سپهری
صبحتان آرام و گلباران
🪷🪷
#ایران را دوست دارم
چون کشور خیلی عجیب و سرشاری است.
در ضمن خاک وطن که بهتره.
از نظر بافت بسیار دراماتیک است.
مردم عجیب و غریب و مهربان...
#حسين_پناهی
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقی است می مانم
من ازاینجا چه می خواهم، نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیرگی ها نیست من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک٫ با دست تهی
گل بر می افشانم
#فریدون_مشیری
هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است۰
پنجره
فکر
هوا
عشق
زمین
مال من است
سهراب سپهری
هشت کتاب
🪷🪷
و باشد كه گرد ميز ضيافت
دوباره از زندگى لذت ببريم.
باشد كه خداوند متعال در اين روز
لختى خوشبختى به هر خانه روانه كند.
الكساندر پوشكين
برگردان ؟
***
در کام ما دعا را👆
چون شهد و شیر خوش کن
وآن را که گوید آمین
هم دوستکام گردان
مولانا
🪷🪷
*زاد روز
#صمدبهرنگی
آموزگار رهایی ، منتقد اجتماعی، داستاننویس، مترجم، و پژوهشگر فولکلور آذربایجان
خالق «ماهیسیاهِ کوچولو»
من میخواهم بدانم که، راستیراستی، زندگی یعنی اینکه تو یک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا اینکه طور ِ دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟
صمدبهرنگی
ماهی سیاه کوچولو
🪷🪷
دل از تو
کندم، ولی ندانم
گر گریزم، کجا گریزم، وگر بمانم، کجا بمانم
نه پای رفتن، نه تاب ماندن، چگونه گویم، درخت خشکم
نادر نادرپور
شعری از نادر نادرپور را با صدای داریوش بشنوید.
🪷🪷
امید و تسلّی
«در باب تسلّی خاطر (آرامش یافتن در عصر ظلمت)» کتابی است از مایکل ایگناتیِف، تاریخنگار و منتقد ادبی کانادایی که در سال ۲۰۲۱ م. منتشر شده و خانمها فرزانه طاهری و شیما شریعت آن را به فارسی برگرداندهاند. ظاهرا ترجمهٔ دیگری هم به فارسی از این کتاب وجود دارد که آن را ندیدهام.
این کتاب «مجموعهای است از تعدادی چهرهنگاره از اشخاصی که در مصیبت و بلا زیستهاند و با توسل به سنّتهایی که به ارث بردهاند، به دنبال تسلّی بودهاند؛ اگرچه همیشه موفق نشدهاند. با این حال میشود از کشمشکش و تقلایشان یاد گرفت و در آثار و احوالشان امید جست».
کتاب از دیباچه، مقدمه (با عنوان «پس از بهشت»)، هفده جستار و مؤخره تشکیل شده است. ایگناتیف در این کتاب تاریخ و ادبیات را به یکدیگر پیوند زده و با اتکا به تأملات شخصی خود، جستارهایی را مبتنی بر گفتهها، نوشتهها، خاطرات و تجربههای زیستهٔ دیگران فراهم آورده است که در همهٔ آنها «تسلّی» و چرایی و چگونگی دستیابی به آن را میجوید. او در مقدمه میان «تسکین» و «تسلّی» جدایی افکنده و تسکین را گذرا و تسلّی را پایدار یافته است.
فرازهایی از این کتاب را با ترجمهٔ خانم شیما شریعت (انتشارات بایگانی، ۱۴۰۳) مرور میکنیم:
امید عنصر اصلی تسلّی است؛ باور به اینکه میشود از فقدان و شکست و استیصال التیام یافت، این باور که زمان باقیمانده، هرچند اندک، فرصتی است برای شروع دوباره، شاید هم برای شکستی دوباره، اما این بار شکستی بهتر. همین امید است که باعث میشود حتی در مصیبت از پا درنیاییم (ص۷).
***
تسلّی فرایندی آگاهانه است که با آن برای فقدانهایمان معنا میجوییم و در عین حال تلاشی است عمیقا ناخودآگاه، در سطح زیرین روانمان، که در آن امید را بازمییابیم. تسلّی طاقتفرساترین و همزمان پرثمرترین کاری است که صورت میدهیم و نمیتوانیم از آن بگریزیم. بدون مواجهه با مرگ، فقدان و ناکامی، نمیتوان در امید زندگی کرد (ص ۲۸۴).
***
این آموزهها نیستند که ما را تسلّی میبخشند، انسانها هستند، تجربیاتشان، یکتاییشان، شجاعت و استواریشان و بودنشان با ما زمانی که بیشترین نیاز را به حضورشان داریم. در اعصار ظلمت هیچکدام از انتزاعیاتی مانند ایمان به تاریخ، پیشرفت، رستگاری یا انقلاب کمک چندانی به ما نمیکنند. آنها آموزهاند. چیزی که ما به آن احتیاج داریم انسانها هستند. انسانهایی که همچون نمونه نشانمان میدهند [که] پیش رفتن، ادامه دادن بهرغم همهٔ اتفاقات، چه معنایی دارد (ص ۲۸۶).
خواندن این کتاب شاید به تابآوری در برابر ناملایمات و اضطرابهای این روزهایمان یاری رساند.
#دکترسلمانساکت
۱ تیرماه ۱۴۰۴
معرفی کتاب
🪷🪷