『﷽』 ˼ وضعے چنان کہ درخور حسنش نمیرود آشفتہ حال را نبود معتبر سخن ˹
روزگارش بوی تعفن گرفت .. در اثرِ تلنبار شدنِ جنازهی آرزوهاش ، کنجِ خلوت و تاریکِ زندگیش .!
Читать полностью…من عصا قورت داده نیستم. چوب سادگیمو خوردم، تو گلوم گیر کرده.
Читать полностью…چنان تمام باورهایم را فرو ریختی
که من را بیمن
من را بیتو گذاشتی.
تلاش برای تکرارِ لحظاتِ مرده
خودکشیای بود تدریجی.
- غرق شدن را دوست داشت ، چه در دریا باشد
چه در چاه و چه در خود.
انگار آتش فشان درونم فوران کرده و مردم شهرِ
دلم ، دارن توی مواد مذاب میسوزن و درخواست
کمک میکنن.
در آخرین خط نامهی خداحافظیاش نوشته بود:
«دلم با رفتن نبود،اما دیگر راهی نداشتم.»
گزارش روز : همهی آدمها در تلاش بودند با اعصاب و روانم نزدیکی کنند.
Читать полностью…چاره چیست؟ بخوابیم ، بعد بیدار شویم و اینکار را آنقدر تکرار کنیم تا روز ضیافت مورچهها برسد.
Читать полностью…