هر کلمهای
همچون لکهایست غیر ضروری
بر سکوت و نیستی...!
ساموئل بکت
صبح نزدیکست
خامش
کم خروش...
من همیکوشم پی تو،
تو مکوش!
مولانا | مثنوی معنوی | دفتر سوم
عشق واقعی به شهامت نیاز دارد.
ولی این البته یعنی شهامت هم داشته باشی
که دست بکشی و دل بکنی،
یعنی شهامت داشته باشی
زخمی مرگبار را تحمّل کنی...!
لودویگ ویتگنشتاین
کسانی که،
به جای زندگیِ فضیلتمندانه،
آرزوی زندگی شاد و عالی و طولانی را در سر دارند،
مانند
بازیگران احمقی هستند
که میخواهند همواره نقشهای بزرگ داشته باشند،
نقشهایی که وجه ممیزشان شکوه و ظفرمندی است.
اینها نمیتوانند بفهمند
که مهم
چه و چقدر بازی کردن نیست،
بلکه چطور بازی کردن است...!
آرتور شوپنهاور | در باب طبیعت انسان
@Darrkoob
🎶 🎥 🌖...
@Darrkoob
آواز: همایون شجریان
پیانو و آهنگساز: انوشیروان روحانی
شعر: رهی معیری
اجرا در تور کنسرت اروپا 2024
وقت آن شد
که به زنجیرِ تو دیوانه شویم...
بند را برگسلیم
از همه بیگانه شویم!
جان سپاریم
دگر ننگِ چنین جان نکشیم!
خانه سوزیم
و چو آتش
سوی میخانه شویم...
مولانا / دیوان شمس / غزل شمارهی 1649
کسی کو یار صبر آمد
سوار ماه و ابر آمد
مکن باور که ابرِ تَر
گدای ناودان باشد !
مولانا/ دیوان شمس / غزل شمارهی ۵۶۸
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی
اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل
ولی
افتاد مشکلها...
«سگی مرده است»
سگم مرده است
من او را در باغ خانه
كنار ماشين زنگزده گور كردهام
روزی درست در همانجا به او خواهم پيوست
اما حالا او رفته است با موهای در هم بر همش
و من، ماترياليست، كه هرگز
به هيچ بهشت وعده داده شده در آسمان
برای هيچ بنی بشری باور نكردم
به بهشتی باور دارم كه هرگز به آن نمیروم
بله به بهشتی باور دارم كه متعلق به سگهاست
جايی كه سگ من در انتظار رسيدنم است
دم بادبزنیاش را به نشان دوستی تكان میدهد
آی، من از اندوهی در اين زمين سخن نمیگويم
من، از از دست دادن يك دوست میگويم...
پابلو نرودا | برنده جایزه ادبیات نوبل | از کتاب: اگه فراموشم کنی
تنها بدان خدايی ايمان دارم كه رقص بداند...
و چون ابليسام را ديدم،
او را جدّی و كامل و ژرف و باوقار يافتم.
او جانِ سنگينی بود.
از راهِ اوست كه همهچیز فرو میافتد.
با خنده میكُشند نه با خشم!
خيز تا «جانِ سنگينی» را بكُشيم!
چون راهرفتن آموختم، به دويدن پرداختم. چون پروازكردن آموختم، ديگر برایِ جُنبيدن نياز به هيچ فشاری ندارم.
اكنون سبكبار ام؛
اكنون در پرواز؛
اكنون میبينم خويشتن را در زيرِ پایِ خويش؛ اكنون خدایی در من رقصان است...!
فردریش نیچه | چنين گفت زرتشت
@Darrkoob
پس از اندوههایمان
همچون بهار زنده خواهیم شد
گویی که انگار هرگز
مزهی تلخی را نچشیدیم ...
مرده بُدم زنده شدم
گریه بُدم خنده شدم
دولت عشق آمد
و من
دولت پاینده شدم...!
مولانا | دیوان شمس | غزل شمارهی 1393
مرغ شبخوان که با دلم میخواند
رفت و این آشیانه خالی ماند...
اینبار آیلو...
مرسی از شماهایی که قلب گذاشتین واسه این بچه، یا لایک زدین و یا دیدین و توی سکوت حضور داشتین...♥️
اما شما که دیسلایک کردین، از خلوت ما برو بیرون و لفت بده. اگر هرکسی خوشش نمیاد فقط ازینجا بره بیرون !
ترجیح میدیم ۱۰ نفر تو دارکوب بمونیم با هم دوست اما ده تا آدم که زندگیِ یه موجود زنده براش مهمه !
اگر نفسی هست ازین کلِ وجود داشتن و "هستن" میاد و تویی که ارزشی برات نداره با احترام از خلوت ما فقط برو بیرون، به اندازهی کافی اینجا تاریک هست و به قول حافظ جان
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ...دیگه تو خلوتمون نیازی به اونیکه عشق و نفس رو نمیبینه، نداریم.
ای پاسبان بر در نشین، در مجلس ما ره مَده
جز عاشقی آتش دلی کآید ازو بوی جگر...
مرغ شبخوان که با دلم میخواند
رفت و این آشیانه خالی ماند...
به یاد فرشته ای که ملاقاتش نکردم ولی میدانم مراقب عزیزم بود.
The MOON will remain in the SKY forever...