dastanerastan57 | Unsorted

Telegram-канал dastanerastan57 - داستان راستان

13032

قصه ها و داستان ها برای بیدار کردن ما از خواب نوشته شده اند، ولی ما یک عمر از آنها برای خوابیدن استفاده کرده ایم . . . 🔴ارتباط با مدير كانال :↙️ @salmanzadeh57 🔴تبلیغ وتبادل:↙️ https://t.me/DS_RS_ADS

Subscribe to a channel

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

آیا شخص میفهمد که مرده است؟؟

برخی میفهمند که مرده اند و برخی در بهت ناگهانی به سر میبرند مثل کسی که دچار شوک شده و تا مدتی وضعیت خود را نمی فهمد «فَتَبهَتُهُم بَغتَةً».
این گروه یک دفعه می‌بینند صحنه عوض شد اما نمی فهمند مرده اند. مدت‌ها می‌گذرد تا این را بفهمند، برای همین به میّت تلقین داده می‌شود.
در جریان مرگ کسانی که روحشان به کمال رسیده و انتقال و هجرت خود را تحت اشراف علمی خویش قرار می‌دهند، انتقال خود را به عالم آخرت می‌فهمند اما کسانی که از هجرت‌ها و انتقالات خود غافلند نمی فهمند که به عالم آخرت سفرکرده اند مگر وقتی که تمام تعلقات دنیایی رخت بربندد و کاملاً صحنه برزخ برای آن‌ها شناخته شود. در این موارد پس از مرگ، مدت‌ها طول می‌کشد تا فرد بفهمد که مرده است. درست مثل حالت خواب، که شخص وقتی می‌خوابد و خواب می‌بیند نمی داند که در حال خواب دیدن است. کما اینکه موارد قلیلی برای برخی افراد پیش می‌آید که در حال خواب متوجه اند که خواب می‌بینند.


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

خدا را فراموش نکنیم

در آغاز هر روز و هنگام شروع به كار و تصميم‌گيرى...

و در پايان هر روز و هنگام جمع‌بندى و نتيجه‌گيرى....

باید پیوسته به یاد خدا باشیم

این سفارش خودِ خدا به ماست؛

وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ

و پروردگارت را از روى خوف وتضرّع، آهسته و آرام در دل خود و در هر صبح و شام ياد كن و از غافلان مباش.

سوره‌اعراف‌آیه۲۰۵

‌‌
@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

#پنج_قانون_خوشبختی

پنج قانون 
خوشبختی را به خاطر بسپارید:

۱-قلبتان را از نفرت پاک کنید.
۲-ذهنتان را از نگرانی ها دور کنید.
۳-ساده زندگی کنید.
۴-بیشتر ببخشید.
٥-کمتر توقع داشته باشید


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

#سوادزندگی

بخند
تا عادت کنی به خندیدن
دنیا اونقدر هم
که فکر میکنی جدی نیست
به اندازه تمام
دلخوشی هایی که
به اطرافیانت میدهی
به خودت شادی هدیه کن شادی و نشاط
حق توست.
تمام کسانی که شاد هستند، پیروز خواهند شد.
باید شادی‌ها را تقسیم نمود
خوشبختی ارزش دو برابر شدن دارد


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

در جنگی که میان لشکر اسلام و روم صورت گرفت عبداللّه بن حذافه که از یاران و فرماندهان دلاور پیامبر(ص)
بود به همراه گروهی دیگر اسیر شدند و آن‌ها را به نزد قیصر روم بردند.
قیصر روم به او گفت: آئین مسیحیت را بپذیر وگرنه تو را در دیگ جوشان می‌اندازم.
عبداللَّه گفت: مسیحی نمی‌شوم.
قیصر دستور داد دیگی آوردند و بر آتش گذاردند و در آن روغن زیتون ریختند تا به جوش آمد آن‌گاه به یکی از مسلمانان اسیر گفت: مسیحیت را بپذیر! او که از پیشنهاد قیصر سرباز زد دستور داد وی را در آن دیگ انداختند و گوشت از استخوان‌های او جدا شد.
آن‌گاه به عبداللَّه گفت: مسیحی شو وگرنه تو را هم در دیگ خواهم انداخت. او هم پیشنهاد قیصر را نپذیرفت و دستور داد وی را در دیگ اندازند. عبداللَّه در این هنگام گریه کرد. گفتند: او گریه و بی‌تابی می‌کند. قیصر گفت: او را برگردانید. وقتی او را برگرداندند گفت: من از این‌که در دیگ می‌افتم گریه نمی‌کنم بلکه به‌خاطر این می‌گریم که چرا به اندازه موهای بدنم جان ندارم که در راه خدا فدا کنم!
قیصر از این سخن در شگفتی فرو رفت و علاقمند شد او را آزاد کند. سپس به عبداللَّه فرمانده رزمندگان گفت: سر مرا ببوس تا تو را آزاد کنم.
عبداللَّه گفت: نمی‌بوسم.
قیصر گفت: مسیحی شو تا دخترم را به عقد تو در آورم و حکومتم را با تو تقسیم نمایم.
عبداللَّه نپذیرفت.
قیصر گفت: سر مرا ببوس تا تو و هشتاد نفر از مسلمانان اسیر را آزاد کنم عبداللَّه که دید آزادی مسلمانان در کار است پیشنهاد سلطان را پذیرفت و با هشتاد نفر از مسلمانان آزاد شد.
امیرالمؤمنین‌علیه السلام فرمود:
مَنْ سَلا عَنْ مَواهِبِ الدُّنیا عَزَّ.
کسی که از بخشش‌های دنیا بگذرد عزیز می‌شود.

اسدالغابه‌ج۳ص۱۴۳
#غررالحکم


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

#حدیث_روز

امام علی علیه السلام فرمودند:

اگر نمازگزار میدانست كه چه هاله‌ای از جلالتِ خدا او را فرا میگیرد،

دوست نداشت كه سر از سجده بر دارد.

#الخصال‌منتخب‌میزان‌الحكمة‌۳۲۶

@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

امام باقر علیه السلام فرمودند:

بنده‌ی خدا همواره بین این سه امر است:↶

قضا،
نعمت
گرفتاری،

در هنگام گرفتاری، باید صبر کند؛

در هنگام قضاء، باید تسلیم گردد

و در هنگام نعمت، باید سپاسگزار باشد.

#بحارالأنوار‌ج۶۸ص۴۳


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

#متن_بسیار_پرمحتوا

ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ:
رﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ
ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ بوﺩﻧﺪ.
ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ.
ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮاﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ.
ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺍند...

@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

هنگامی که سر مقدس امام حسین (ع ) را به شام بردند ، یزید دستور داد آن سر مقدس را در میان تشت طلایی گذاشتند . در حالی که بازماندگان حسین (ع ) و شهدای کربلا به صورت اسیر در مجلس بودند ، یزید ملعون نسبت به سر مقدس ، بی حرمتی ها کرد و دهن کجی ها نمود .
فرستاده قیصر روم که مسیحی بود و در آن مجلس حضور داشت ، وقتی بی حرمتیهای یزید را نسبت به آن سر مقدس دید نتوانست تحمل کند ، بلند شد و به یزید گفت : ما مسیحیان معتقدیم که سم الاغ حضرت عیسی (ع ) در یکی از جزایر است ، از این رو به احترام آن هر سال از اقطار عالم به آن جزیره رفته و آن را طواف می کنیم و برای آن نذرهای گوناگون می نماییم و احترام شایانی به آن مکانی که سم در آن است می نماییم . گواهی می دهم که شما در خط باطل هستید که با سر مقدس فرزند پیامبرتان چنین می کنید .
یزید از این اعتراض ناراحت شد و دستور قتل او را صادر کرد . فرستاده قیصر روم برخاست و کنار آن سر مقدس آمد و در پیشگاه آن سر مبارک به یگانگی خدا و پیامبری محمد(ص ) شهادت داد . آنگاه یزیدیان او را در همان مجلس به شهادت رساندند . هنگام قتل او همه اهل مجلس صدای بلند و رسایی از مقدس شنیدند که می گفت :
لا حول و لا قوة الا بالله


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

#نیایش_شبانه

خیلی از مردم مي گويند توكل ما به خداست اما تعداد اندکی ممكن است واقعا به خداوند توكل كرده باشند. اگر واقعا توکلت به خدابود از چیزی نمیترسیدی.

خدايا
تو به ما آموختي
آنکه به جستجوي شادیست
بايد ديگران را شاد کند.
و آنکه به ديگران آسيب مي رساند
به خود زخم زده
پس به من بركت و شادی ای عطا کن،تا بتوانم آن را با ديگران سهيم شوم که برای تو همه چیز سهل و ممکن است.

شبتون بخیر


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

پول با وفا

مسعودی در «مروج الذهب» می نویسد : واقدی گفت : من دو دوست داشتم یکی هاشمی و از سادات که با او چون یک روح در دو بدن بودیم تنگدستی سختی پیش آمد کرد ، عیدی هم در همان ایام از راه رسید . زنم گفت : خودمان صبر می کنیم ولی این بچه ها اطفال همسایگان را می بینند ، دلم برای آنها می سوزد اگر طوری می شد که اقلا برای اینها لباسی تهیه می کردیم خوب بود .
نامه ای برای رفیق سید و هاشمیم نوشتم درخواست کمک کردم ، او کیسه ای سربسته به مهر خود برایم فرستاد و در ضمن نوشته بود داخل کیسه هزار درهم است . هنوز در کیسه را باز نکرده بودم که از رفیق دیگرم نامه ای رسید . او هم درخواست کمک از من کرده بود ، من کیسه سربسته را برایش فرستادم از منزل خارج شده به مسجد رفتم . شب را از خجالت زنم در مسجد گذرانیدم ، فردا که آمدم و جریان را برای زنم گفتم او مرا سرزنش نکرد بلکه مرا نیز ستود .
در همین موقع رفیق سیدم آمد ، همان کیسه سربسته را در دست داشت و گفت : باید راست بگویی چه کردی کیسه ای را که برایت فرستادم ، من جریان را برایش شرح دادم . او نیز گفت : وقتی نامه تو به من رسید تمام دارایی و ثروتم همان هزار درهم بود که برایت فرستادم ، آن وقت به دوستم نامه ای نوشتم و درخواست کمک از او کردم ، چیزی نگذشت دیدم کیسه خود مرا دست نخورده برایم فرستاد .
آنوقت هزار درهم را با یکدیگر قسمت کردیم صد درهم ابتدا برای زن من خارج نموده از بقیه ، سهم هر یک سیصد درهم شد .


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

علی (ع ) در سفری با یکی از یهودیان خیبر ، همسفر شد . با هم می رفتند تا به رودخانه ای عریض رسیدند ، یهودی ، علی (ع ) را نمی شناخت ، آهسته دعایی خواند و بر روی آب به راه افتاد ، بی آن که غرق شود خود را به آن سوی رودخانه رساند و به علی (ع ) گفت : اگر آنچه من می دانستم تو می دانستی ، همانند من از روی آب این رودخانه را می گذشتی .
علی (ع ) فرمود : ای یهودی همانجا باش تا من نیز بیایم . آنگاه حضرت هم به اذن خداوند از روی آب رودخانه گذشت و خود را به یهودی رسانید . یهودی با تعجب به دست و پای علی (ع ) افتاد و گفت : ای جوان ! چه گفتی که آب در زیر پای تو مانند سنگ شد و از روی آب به این طرف آمدی ؟ ! امام (ع ) به او فرمود : تو چه گفتی که از آب گذشتی ؟ یهودی گفت : من خدا را به وصی اعظم محمد(ص ) قسم دادم ، خداوند بر من لطف کرد و از روی آب گذشتم . حضرت فرمود : آن وصی محمد من هستم .
یهودی گفت : به راستی حق می گویی ؟ آنگاه به دست با کفایت علی (ع ) به شرف اسلام نائل آمد .

@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

به حضرت داوود وحی آمد که : ای داوود خانه ای برای من پاکیزه کن تا بدان خانه آیم .

داوود گفت : بار خدایا کدام جا و چه خانه ای گنجایش تو را دارد ؟ که عظمت و جلال تو را شاید ؟

ندا آمد : آن خانه دل بنده مومن است .
گفت خداوندا چگونه آنرا پاکیزه کنم و پاک گردانم ؟

پاسخ شنید : عشق در او بزن
....تا هر چه به ما نسبت ندارد سوخته گردد . ای داوود از آن پس اگر سرگشته ای در راه طلب ما بینی آنجا نشان ده که بارگاه ما آنجاست .

#کشف‌الاسرار


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

در قرآن کریم در سوره بقره آیات 67 تا 71 به داستان زیبایی از بنی اسراییل می پردازد که در تورات هم آمده است و علت نامگذاری سوره بقره به این نام، به علت این داستان است.

داستان چنین است که، مردی در بنی اسراییل به طور مشکوکی کشته شد ، و قاتلش پیدا نشده و این امر باعث بدبینی طوایف به هم شده و کشت و کشتار راه افتاد. نزد موسی آمدند تا چاره ای بیندیشند و قاتل را پیدا کنند. حضرت امر کردند، گاوی را بکشید تا من بخشی از بدن او را به آن میت بزنم تا او زنده شود و او زنده شده و قاتل خود را معرفی کند.

آنها پیامبر را به سخره گرفته و گفتند از خدایت بپرس که چگونه گاوی را انتخاب کنیم؟ موسی گفت:خداوند فرمود،نه پیر باشد نه زیاد جوان، باز پرسیدند، از خدایت بپرس چه رنگی باشد؟ خداوند فرمود، زرد . دوباره عناد ورزیده و سوال کردند، بپرس چگونه گاوی باشد، ما نفهمیدیم.

تا این که خداوند فرمود، همانا آن گاوی است که نه چنان رام باشد که زمین را شخم زند و نه کشتزار را آبیاری کند. از هر عیبی برکنار است و هیچ لکّه‌ای در (رنگ) آن نیست. بالاخره دست از عناد برداشته و آن گاو را ذبح کردند. در این آیات حکمتی پنهان است که به آن می پردازیم:

خداونددر وحله اول فقط امر به کشتن گاوی کرده بود اما در اثر عناد و پرسیدن سوالات زیاد، خداوند هم بر آنها سخت گیری کرده و دایره اختیار آنها را محدود کرد.

پس نباید در برخی مسایل انسان بی خود و بی جهت، ذهن خود را به چیزهایی که زیاد مهم و مفید نیست گسترش دهد و سوال کندـ

درصورت پرسشگری انسان،درذات حضرت حق،واینکه معاذالله خداوند از کی تابحال بوده وجایگاه خداوند وبعضی کارهای خداوندچگونه است تکلیف انسان راسخت تر وگاهی بوسیله وسوسه های شیطان،انسان را به سمت کفر سوق میدهد
پس وظیفه اصلی ما بندگی کردن و پرهیزگاری وانجام عمل صالح است وهمین بس که بدانیم نیرویی مافوق تمام نیروهای عالم وجود دارد که هر لحظه آن نیرو برما وافعال واعمال ما احاطه دارد


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

#نيايش_شبانه

پروردگارا...

امروز باور دارم آنقدر برایت عزیزم که یک عمر زندگی بر زمین را بمن هدیه دادی .
خدایا برای تک تک روزهای عمرم و فضایی که در آن فرصت آموختن و تجربه کردن دارم سپاسگزارم.
بمن قدرت اختیار دادی و این موهبتی بی نظیر است من می توانم انتخاب کنم تمام خوبی هایی را که تو دوست داری .

پروردگارا
بمن بیاموز تا همواره ناظر بر زیبایی ها باشم ؛
و هر آنچه از خوبی، که تو خواستار آنی ببینم .

خدایا
کمکمان کن تا شیوهٔ نگاهمان به زندگی بی غبار باشد.

ما به خوبی ها و زیبایی های زمین نگاه می کنیم ؛
تو هم زندگی و روزگارمان را زیبا کن ...

@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

از خواجه عبدالله انصـاری پرسیدند
عــــبادت چیست ؟ فـرمود: عـبـادت
خدمــت‌ کـردن بــه خلـــــق اسـت
پرسیدند چگـــــونه؟ گـــــفت:

اگـر هر پیـشه‌ای که به آن اشـتغال
داری رضـــای خدا و مردم را در نظـر
داشته باشی این نامش عبـادت‌است

پرسیدند: پس نماز و روزه و خمـس و ...
این‌ها چـه هستنـد؟؟؟ گــفت: این‌ها
اطاعـت هستند که باید بنده برای
نزدیک شـدن به خــدا انجـام دهد تا
انوار حــق بگیرد.


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

#چگونگی_بیان

پادشاهی در خواب دید تمام دندان‌هایش افتادند!

دنبال تعبیر کنندگان خواب فرستاد ...

اولی گفت: تعبیرش این است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشم خواهی دید.
پادشاه ناراحت شد و دستور داد او را بکشند...

دومی گفت: تعبیرش این است که عمر پادشاه از تمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود...
پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد!

هر دو یک مطلب یکسان را بیان کردند اما با دو بیان متفاوت...


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

#فقر_ظاهری_و_واقعي

روزي مردي ثروتمند، پسر کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد مردمي که در آنجا زندگي مي کنند، چقدر فقير هستند. آن دو، يک شبانه روز در خانه محقر يک روستايي مهمان بودند. در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟» پسر پاسخ داد: «عالي بود پدر!» پدر پرسيد: «آيا به زندگي آن ها توجه کردي؟» پسر پاسخ داد: «بله پدر!» و پدر پرسيد: «چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟» پسر کمي انديشيد و بعد به آرامي گفت: «فهميدم که ما در خانه يک گربه گران قيمت داريم و آن ها 6 تا، ما در حياطمان يک فواره داريم و آن ها رودخانه اي دارند که نهايت ندارد. ما در حياطمان فانوس هاي تزييني داريم و آن ها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود، اما باغ آن ها بي انتهاست! من چند مربي خصوصي دارم اما بچه هاي آن ها در مسير زندگي و مواجهه با مشکلات چيزهايي ياد مي گيرند و...» با شنيدن حرف هاي پسر، زبان مرد بند آمده بود.

پسر بچه اضافه کرد: «متشکرم پدر، تو به من نشان دادي که ما چقدر فقير هستيم!»


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

#نیایش‌شبانه

خدای من
تو زیباترین ﺣﻀﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ
ﻭ ﻣﻦ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ
ﺑﻪ ﺁﺑﯽ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ
ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﺕ
ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭتمندانه ات
خدایا
ما را از آغوش امن خودجدا مکن.


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

#آزمايش_رفقا

رفقای خود را به دو چیز امتحان کنید ؛ اگر این دو خصلت در آنها هست رفیق باشید ، امام صادق علیه السلام می فرماید : اگر نبود از آنها دوری کنید ، دوری کنید ، حضرت دو مرتبه می فرماید : دوری کنید !
اول
المُحَافَظَةٍ عَلَی الصَّلَوَاتِ فِي مَوَاقِیتِهَا ،
ببین این رفیقت اول وقت مقید به نماز هست یا داره کاسبی می کنه؟ یا مباحثه می کند؟
دوم
وَ الْبِرِّ بِالْإِخْوَانِ فِي الْعُسرِ وَ الْیُسر ،
در موقع داری و نداری خوبی می کنه به دوستان ؛ تا میبینه رفیقش میخواد دختر عروس کنه فوری میره یک قالی ماشینی میگیره میاره دم خونش ، یا میبینه چک هاش عقب افتاده ، میگه غصه نخور من میدم حالا بعدها بهم بده ، ولی اونی که همین جور بر بر نگاه می کنه؟

میبینه همسایه پول نداره دوسیر گوشت بخره ، با این همه ثروت نمیره یک کیلو گوشت بخره بده ، با این همه ثروت نم پس نمیده ، اینا نه بو دارن نه خاصیت ، خوب به چه درد میخورن ! نه دنیا دارن نه آخرت ، با کسانی که کمک به فقرا نمی کنند رفیق نشید .

از بیانات آیت الله مجتهدی (ره)

@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

از این پس میخواهم در شرایط سخت و بحرانی، شبیه درختان زمستانی باشم؛

یعنی حتی اگر همه چیزم را از دست دادم بازهم امیدوار باشم و محکم بِایستم

چون خداوند فرموده؛

وَ مَنْ‌ يَقْنَطُ مِنْ‌ رَحْمَةِ رَبِّهِ‌ إِلاَّ الضَّالُّونَ‌،(حجر/٥٦ )
جز گمراهان، چه کسی از رحمت پروردگارش مأیوس می‌شود؟!

وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ، فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا (طور/۴۸)
در راه پروردگارت، و در حُکم پروردگارت صبر کن..
تو در پیشگاه ما هستی...
جلوی چشم ما هستی...
ما مراقبِ تو هستیم‌...

پس من هم ناامید نمیشوم.
من هم صبر خواهم کرد.

خداوند مرا نیز سبز خواهد کرد
منتظر آن روز میمانم


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

"روزی چـــهارشــمع درخانه ای تاریک روشن بودند"

اولین آنها که ایمان بود گفت:دراین دور و زمـــانه مردم دیگر چندان ایمان ندارند و با گفتن این جمله خاموش شد.

شمع دومی که بخـــشش بود،گفت:دراین زمانه مردم دیگر به هـــم کـــمک نمی کنند و بخشش ازیاد مردم رفته است.و او هم خاموش شـــد.

شمع سوم که زندگی بود،گفت: مردم ،دیگر به زندگی هم ایمان ندارند و با گفتن آن خاموش شد.درهمین هنگام پسرکی وارد اتاق شد و شمع چهارم رابرداشت و سه شمع دیگر را روشن کرد.

سه شمع دیگر از چهارمین شمع پرسیدند تو چه هستی؟
گفت:من امیدم.وقتی انسانها همه درهارابه روی خود بسته می بینند من تمام چراغهای راهشان را روشن می کنم تا به راه زندگی خودادامه دهند...

دوست خوب من :خوشبختی نگاه خداست ،آرزو دارم ،خداوند هرگز از تو چشم بر ندارد،و شعله شمع امیدت همواره روشن بماند...

@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

یک سوال قرآنی

هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلیٰ مَنْ تَنَزَّلُ اَلشَّیٰاطِینُ
آیا به شما خبر بدهم، شیاطین بر چه کسی نازل می‌شوند؟

اینم جوابِ خود قرآن؛

تَنَزَّلُ عَلیٰ کُلِّ أَفّٰاکٍ أَثِیمٍ (شعرا/۲۲۱ و ۲۲۲)
آنها بر هر دروغگوی گنهکاری نازل می‌گردند.

دروغگو نباشیم که شیاطین نتونن بر ما نازل بشن.

چون اگر شیاطین بر ما تسلط پیدا کنند دیگه خبری از سعادت و عاقبت بخیری نیست.


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

#سوادزندگی

افکار منفی به هر حال به سراغ ما
می آیند و کلید اینست
گاه آنان را بر زبان نیاوریم و
به آنها توجه نکنیم.
هرگاه فکر کردید از پس
مشکلی بر نمی ایید
باید سه کلمه بگویید:
خدای من بزرگه


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهد مناسب او باشد ..
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که به دنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در را شنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....
و دزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
و حاکم که تعریف دعاها ونمازهای جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو درمی آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی، فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

#حدیث_روز

حضرت امام علی (ع) میفرمایند:

مِنَ العَناءِ أنَّ المَرءَ يَجمَعُ مالا يَأكُلُ ويَبنِي ما لا يَسكُنُ ، ثُمّ يَخرُجُ إلى اللّه تعالى لا مالاً حَمَلَ ، ولا بِناءً نَقَلَ

يـكـى از رنجها اين اسـت كه انسان چيزى را فراهم آورد كه نمى خورد و بنايى بسازد كه در آن سكونت نمى كند و سپس به جانب خداوند متعال مى رود در حالى كه نه مالى با خود مى برد و نه ساختمانى منتقل مى كند.


#نهج‌البلاغه‌خطبه‌ی‌۱۱۴


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

#پرده_پوشی_گناه_دیگران

حضرت محمد (ص) از امام علی (ع) پرسیدند :
اگر مردی را در حال ارتکاب فحشایی ، گناهی
دیدی چه می‌کنی ؟ مولا امیرالمؤمنین پاسخ
دادند : او را می‌پوشانم

رسول الله پرسیدند :
اگر دوباره او را در حال ارتکاب گناه دیدی چه ؟
مولا باز هم جواب دادند : او را می‌پوشانم .

رسول الله سه مرتبه این سوال را پرسیدند و مولا امیرالمؤمنین هر سه بار ، همان پاسخ را دادند .

حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند : جوانمردی جز علی نیست .

آنگاه رسول الله رو به
اصحاب کردند و فرمودند : برای برادران خود پرده پوشی کنید .


#مستدرك‌الوسائل‌ج۱۲ص۴۲۶

@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

آیاتی از کلام الله

سوره یونس (آیه ۵۶تا۵۸)

هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (٥٦)

اوست كه زنده می‌كند و می‌میراند، و به سوی او بازگردانده می‌شوید!

يَآ أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَآءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (٥٧)

ای مردم! اندرزی از سوی پروردگارتان برای شما آمده است؛ و درمانی برای آنچه در سینه‌هاست؛ (درمانی برای دلهای شما؛) و هدایت و رحمتی است برای مؤمنان!

قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَٰلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (٥٨)

بگو: «به فضل و رحمت خدا باید خوشحال شوند؛ كه این، از تمام آنچه گردآوری كرده‌اند، بهتر است!»


@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

روزتون رو با گدایی از سلطانِ جهان شروع کنید؛

خدایا مرا برسان؛
به تمام #خوبی‌هایی که میتواند از آنِ من باشد.

وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً (اسراء/۸۰)

و بگو پروردگارا مرا (در هر كارى) به طرز درست داخل كن و به طرز درست‏ خارج ساز
و از سوى خود، حجتى یارى کننده برایم قرار ده.

@DastaneRastan57

Читать полностью…

داستان راستان

🌸🍃🌸🍃

پیر مرد کفاشی در خانه خود به تنهایی زندگی میکرد روزی از خود پرسید چرا من باید به  خدا اعتقاد داشته باشم ؟
او که نه دیده میشود نه شنیده میشود !
بعد از مدتی پیر مرد خسته شد و به خواب رفت .ناگهان صدایی  در اتاق پیچید …
صدایی پر قدرت و در عین حال مهربان :
تو دیگر به من اعتقاد نداری ؟ اما من فردا مهمان تو میشوم من خوشحال میشوم که با من آشنا شوی.
فردای آن روز مرد رو به پنجره چشم به راه خدا شد . صدایی از کوچه شنید و با خود گفت حتما خدا آمده…
اما پیرمردی را دید که در سرما مشغول برف روبی خیابان است .
کفاش دلش سوخت و اورا به منزل دعوت کرد تا کمی استراحت کند .
کفاش من من کنان از او پرسید آیا شخص بیگانه یا عجیبی این اطراف به چشمت نخورد؟ مرد پاسخ داد خیر
مرد با نا امیدی مشغول کار شد و در همین حال چشمش به زن و بچه ای افتاد که از سرما میلرزید .
بیرون رفت و آنها را به منزل آورد.
غذایی گرم به آنها داد و هنگام خداحافظی پالتو خود را به زن بخشید
و گفت:من نیازی به آن ندارم اما تو میتوانی با آن خودت را گرم نگه داری .
کمی بعد درب خانه به صدا درآمد و پیرمرد گفت :  حتما خدا آمده
اما پسرکی پشت در بود و گفت : دیدم زنی خندان از این خانه بیرون آمد
گفتم حتما آدم خوبی اینجا ساکن است .
من باید دارویی را به مادرم برسانم اجازه دارم شب را در خانه تو سر کنم ؟
آخر شب مرد با خود گفت عجیب است من دیشب فقط خواب دیدم که خدا با من حرف میزند !
ناگهان صدایی شنید :
من تمام امروز مهمان تو بودم سردم بود و تو مرا گرم کردی گرسنه بودم و به من غذا دادی  جای خواب نداشتم و به من جای خواب دادی
مرد گفت : یعنی همه اینها تو بودی ؟
و مرد فهمید خدا آنجایی است که کاری نیک انجام پذیرد لبی خندان شود و دلی آرام بماند.
و اینگونه میشود در کنار خدا بود و با خدا حرف زد .


@DastaneRastan57

Читать полностью…
Subscribe to a channel