#زنده_گی_نامه📕 #داستانهای_زیبا،📝 # اقوال_مفید_وپند_آمیز 📋 #کلیپ_های_اسلامی🎥 # رادراین_کانال_مشاهده_کنید ! دوستانیکه داستانهای زیبا دارند ویا زنده گی نامه دارند به آیدی زیر مسج کنند تا داستانهای شان را درکانال همراه بانام شان قرار بدهم @mokhlas25
✳️كارما
پسر جوان فاسد الاخلاقی که از قبل با دختری جوان آشنا شده بود و توانسته بود او را گام به گام بفریبد و وانمود کند که از عشق او آب میشود و قلبش بدون او تاب و تحمل ندارد ... بالأخره توانست آن دختر را رام کند و او را فراچنگ آورد تا کامش را از او بر گیرد.
دختر جوان را دعوت کرد تا روز شنبه هفته ای آینده رأس ساعت پنج در مکانی بسته و فضایی رمانتیک با هم گفتگویی داشته باشند. دختر جوان نیز موافقت کرد و روز موعود فرا رسید.
ولی در آن لحظه آخر برای دختر مشکلی پیش آمد که نتوانست به اون قرار برسد
پسر جوان در خانهاش به انتظار نشسته بود و با دیگر دوستانش هم تماس گرفته و آنها را از قصهی این دختر با خبر کرد.
دقایقی به ساعت پنج مانده بود که مادرش زنگ زد و گفت: زود بیا خانه که حال پدرت خوب نیست.
مجبور شد از دوستانش جدا شود؛ البته به آنان گفت: هنگامی که آن دختر آمد، شما کار خود را انجام دهید، من میروم و به پدرم سری میزنم..
از خانه بیرون شد و دوستانش را در انتظار آمدن دختر جوان ترک کرد. ساعت پنج دختر نیز وارد شد. این گرگهای بی وجدان همگی بر او تاخته به تجاوزش پرداختند.
آنگاه دختر را در حالت بیهوشی در خانه رها کردند… در همین حین که این حادثه به وقوع میپیوست، پسر جوان پیش پدر رسید تا از حالش اطمینان حاصل کند؛
مادرش به سویش آمد و گفت: چرا خواهرت را با خود نیاوردی؟
گفت: خواهرم؟ از کجا همراه من بیاید؟
مادر گفت: او را فرستاده بودیم تا تو را بیاورد؛ تو که تلفن های ما را جواب نمیدادی..
جوان به سرعت از خانهی پدری خارج شده و دوان دوان خود را به خانهاش رساند…
ناگهان خواهرش را دید که در خانهاش مورد تجاوز قرار گرفته و از حال رفته است..
هان که خودش حیله گر، ترتیب دهنده و همه کاره ی این ماجرا بود و قربانی هم نزدیک ترین فرد به او، خواهرش بود.
✅ناموس مردم را ناموس خودت بدان برادر
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
چهرهی هیچکس دست خودش نیست،
پس هیچ گاه از آن ایراد نگیرید !
همه گی زیبا هستند اما هر کسی قادر به دیدن آن نیست
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
#سرگذشت غم انگیزِ دختری بنام سروین ♥️
#قسمت نهم (پایانی)
سرراه مردا سبز می شیم و اونا رو فریب می دیم و تیغ شون می زنیم. البته من ترجیح می دم برای تامین مخارج موادم تو جاهای شلوغ کیف و جیب مردم رو خالی کنم. به نظرم این کار شرافتمندانه تر از تن فروشیه...
من حالا دیگه تبدیل به یه موجود خلافکار و بی خاصیت شدم. نمی دونم کی رو مقصر بدونم پدرم یا مادرم رو تو این سه سال انقدر رنگ عوض کردم که دیگه حتی خودم رو هم نمی شناسم...
درون خیلی از ما آدم ها با بیرون مان تفاوت زیادی دارد. همیشه خوشحال بودم و افتخار می کردم به اینکه سینه ام صندوقچه اسرار انسان های دردمند است اما حال از تعهد سنگینی که این مسئولیت به همراه دارد، خیلی می ترسم.
تا به امروز با دختران فراری زیادی همکلام و همصحبت بودم، به درونشان راه یافته ام اما جز همدلی هیچ کار دیگری نتوانستم برایشان انجام بدهم. »سروین« یکی از همان دختر فراری هاست که با شنیدن حرف هایش غمی جانکاه بر قلبم نشست.
در آن غروب پائیزی من و سروین چند ساعت روی نیمکت سرد و فلزی ایستگاه تهرانسر کنار هم نشستیم و او از زندگی اش برایم گفت.
گرفتن مچ دخترک لاغر و قدبلند جیب بر که به خودش تابلو شدن چهره اش را زیر ابری از کرم پودر پوشانده بود، غمی افزود مرا بر غم ها! دلم از شنیدن زجرها و شکنجه هایی که سروین متحمل شده بود به درد می آمد.
حرف هایش که تمام شد خودش را که به پرستویی زخمی می ماند، در آغوشم انداخت.او می گفت: »صبا، ازت خواهش می کنم اگه خواستی داستان زندگی ام رو بنویسی، ماجرا رو طوری جلوه نده که همه من رو محکوم کنن و بگن چرا کانون گرم خانواده رو رهاکرده و به غریبه ها پناه برده تا این سرنوشت تلخ و اندوهبار در انتظارش باشه آخه همیشه که دخترای فراری مقصر نیستن. بعضی مواقع شرایطی پیش میاد که یه دختر جونش به لبش می رسه و با وجود اینکه می دونه قدم تو بیراه می ذاره اما از خونه و خونواده اش فرار میکنه!
باور کن من هم دلم می خواست مثل خیلی از دخترای دیگه خوب و پاک زندگی کنم. کنار خانواده باشم. درس بخونم و به وقتش با مرد ایده آلم ازدواج کنم نه اینکه تنها وبی تکیه گاه به منجلاب و پرتگاه بی آبرویی بیفتم...«
نمی دانستم در جواب سروین چه بگویم و روح زخمی اش را چگونه مرهم باشم باز هم ناتوان و عاجز بودم؛ ناتوان تر از همیشه! سروین اما نظر دیگری داشت: او می گفت: »هیچ وقت نتونستم با کسی درد دل کنم. ازت ممنونم که به حرفام گوش دادی. بابت اینکه کتکت زدم هم ازت عذر می خوام، امیدوارم منو ببخشی!« سروین در میان گریه خندید؛
من هم! نمی دانم از ترمینال تا تهرانسر را چگونه رفتم حس می کردم در عالمی قدممی زدم که هیچ اراده ایی از خود ندارم. اشک هایم بی محاباروی صورتم جاری بودند. یکی دو نفر از زنانی که کنارم روی صندلی های ردیف آخر اتوبوس نشسته بودند، با تعجب نگاهم می کردند. سرم گیج می رفت و شقیقه هایم از درد تیر می کشید.
صدای آدم ها و اتومبیل ها و هوای سنگین و آلوده این شهر بی در و پیکر بر وجودم سنگینی می کرد. دلم برای سروین می سوخت... هر چند او با گفتن گفتنی هایش سبک شد و من با شنیدن رنج نامه او سنگین تر از همیشه...
پایان
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
#سرگذشت غم انگیزِ دختری بنام سروین ♥️
#قسمت_هفتم
آن لحظات که مادر سعی می کرد خودش را نزدم تبرئه کند، احساس بدی داشتم. حس می کردم حسابی باخته ام، همه چیز را باخته ام!مادراز چشمم افتاده بود دیگر نه می خواستم او را ببینم و نه صدایش را بشنوم باور نمی کردم که او تا این حد بی عاطفه باشد.
در چنین اوضاع و احوالی نه انگیزه درس خواندن داشتم و نه شوقی برای زندگی دلم می خواست به جایی بروم که هیچ کس نباشد و آن وقت زار زار به حال خودم گریه کنم.
خودم را از همه چیز و همه کس کنار کشیدم احساس کمبود می کردم و خودم را پائین تر از دیگران می دیدم. به همین خاطر هم در مدرسه با دوستانم قطع رابطه کردم نمیخواستم کسی به راز زندگی مان پی ببرد.
آنقدر آشفته و بهم ریخته بودم که یک شب قرص های آرام بخش مادربزرگ را در یک لیوان آب حل کردم و سرکشیدم. دلم می خواست بمیرم و از آن همه فکر مشوش رهایی بیابم اما از بدشانسی ام پدرم که آن روزهاتلاش می کرد خودش را بیشتر به من نزدیک کند، متوجه شد و فوری مرا به بیمارستان رساند.بعد از آن اتفاق رابطه ام با پدر بهتر شد.
پیدا بود که او بیشتر از مادر مرا دوست دارد. و من چقد در اشتباه بودم یک شب به او گفتم: »مادرم هرچقدر ازت کتک خورد نوش جونش، مادر به خاطر اون مردک زندگی مون رو بهم زد و منو به این حال و روز انداخت. تو جوونی بابا، دلم نمی خواد تنها باشی دلم می خواد ازدواج کنی. اصلا خودم برات یه مورد خوب درنظر گرفتم!
« پدر آن شب هر چند باازدواج مجدد، مخالفت کرد اما از حرفهایش می فهمیدم که آنچنان بیمیل هم نیست.من سمانه را که زنی مطلقه بود برای پدر انتخاب کرده بودم. ظاهرا پدر هم او را پسندیده بود. پدر و سمانه خیلی زود با هم ازدواج کردند.
سمانه اوایل با من مهربان بود و سعی می کرد رابطه ایی دوستانه با من برقرار کند اما رفته رفته او هم چهره واقعی اش رانشان داد.یکبار که با هم بحث می کردیم گفت: »من به خاطر اینکه خودم رو تو دل پدرت جا کنم، حاضر شدم با اون کارم رابطه م رو با بهترین دوستم مادرت بهم بزنم!
« سمانه نمی خواست من با آنها زندگی کنم. مدام به پدرم میگفت: »چرا دخترت باید با ما زندگی کنه؟ چرا نمیره پیش اون مادر خیانت کارش ؟من یه زنم، می خوام بچه داربشم اما تا وقتی دخترت پیش ما باشه تو به بچه من محبت نمی کنی!
« طرز فکر سمانه واقعا خنده دار بود. هرچند پدر بارها او را قانع کرده بود که درصورت بچه دارشدنشان چنان مسئله ایی پیش نخواهد آمد اما سمانه دست بردار نبود.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
#سرگذشت غم انگیزِ دختری بنام سروین ♥️
#قسمت_پنجم
پدر بعد از دعوا با مردهمسایه به خانه آمد و در حالیکه با کمربند به جان مادر افتاده بود می گفت: »حالا چی می گی مردک بی همه چیز خیلی راحت پیش من از تو طرفداری میکنه خب حق هم داره تو بهش در باغ سبز نشون دادی و اونم حسابی چشمش تو رو گرفته!
« زندگی مان بعد از آن ماجرا به یک جهنم واقعی تبدیل شد.پدر فوری خانه دیگری اجاره کرد و ما به آنجا نقل مکان کردیم. او از مادرش-مادربزرگم- که تنها زندگی می کرد خواست به خانه ما بیاید تا در نبودش مراقب مادر باشد.مادر که این کنترل و مراقبت را توهینی به خود می دانست، در نبود پدر بی اعتنا به مادربزرگ هر روز چند ساعتی از خانه بیرون می رفت
به محض اینکه پدر از سفر بازمی گشت، مادربزرگ گزارش کارهای مادر را به او می داد و اینجور مواقع بود که پدر همچون یک پلنگ زخمی به جان مادر می افتاد و سیاه و کبودش می کرد! خاطره آن روزها هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود.
گوشه ایی می ایستادم و در حالیکه همچون بید می لرزیدم ملتمسانه از پدر می خواستم دیگر مادرم را کتک نزند!زندگی ما دیگر روی آرامش ندید.
مادر درخواست طلاق داد و به خانه برادرش رفت پدر هم وقتی دید به هیچ طریقی نمی تواند مادر را سرخانه و زندگی اش بازگرداند، او را طلاق داد و در عوض بین دوست و فامیل و آشنا جار زد که: »این زن بی حیا به خاطر اینکه عاشق یکی دیگه شده بود از من طلاق گرفت!« با شایعه ایی که پدر انداخت، همه فامیل حتی اعضای خانواده مادر که پدر را مردی تمام و کمال می دانستند و حرفش را قبول داشتند مادرم را طرد کردند و او مجبور شد به عموی بزرگش پناه ببرد.
پدر دیگر آبرویی برایش نگذاشته بود.من آنروزها دخترنوجوانی بودم و دلم می خواست با مادرم زندگی کنم اما او می گفت: »دخترم، می بینی که من خودم هم سربار یکی دیگه ام با این وضعیت اگه پیش پدرت باشی بهتره!« هفته ایی یکبار، علیرغم مخالفت های پدر به دیدن مادر می رفتم و درآغوشش اشک می ریختم.
جدایی پدر و مادر تاثیر بدی بر روح و روانم گذاشته بود.نمراتم به شدت افت کرده بودند و دچار افسردگی شدیدی شده بودم.آن روزها چشم دیدن پدر را نداشتم. ازاو متنفر بودم و دلم نمی خواست سربه تنش باشد. فقط از روی اجبار با او زندگی می کردم.
پنج شش ماهی از جدایی پدر و مادرم می گذشت که فهمیدم مادر قصد ازدواج دارد. او می گفت: »من یه زن جوون و زیبا هستم. درست نیست تنها بمونم باید یه حامی و سایه سرداشته باشم. از دولتی سر پدرت کلی و حرف و حدیث پشت سرمه به خاطر دروغ هایی که اون مردک روانی بین دوست و آشنا چو انداخته، دیگه نمی تونم از خونه بیام بیرون و سرم رو بلند کنم فقط ازدواج می تونه منو از این وضع نجات بده!
«هرچند ناراحت بودم اما در دل به مادرم حق می دادم.مادر خیلی بی سرو صدا و بی آنکه به کسی حتی به من بگوید همسرش کیست، ازدواج کرد و رفت سر خانه و زندگی اش!
دلم می خواست بازهم مثل قبل به خانه مادر بروم و او را ببینم. اصلا شاید شوهرش قبول می کرد که من هم با آنها زندگی کنم
#ان_شاءالله_ادامه_دارد....
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
اطلاعیه عیدی😳
دوستای که روز های عید خانه ما میاین باید نکات ذیل ره در نظر بگیرن
۱: از آوردن اطفال زیر سن، ۲۰ سال جداً معذرت میخاهیم
۲: بوت های خوده ده یک پلاستیک انداخته همرای خود نگایش کنه بالای خود باور ندارم نشه که خوشم بیایه و از خود کنمش
۳: ده وقت خوردن میوه خشک چیز های قیمتی ره نخوره او فقط بخاطر دیزاین است
۴: ده وقت چای خوردن زیاد غالمغال نکنه
۵: هر فرد میتانه فقط ۵ یا ۶ دانه نخود با کشمش بخوره، خوردن بیشتر از این اجازه نیست
۶: از نوشیدنی ها یا چای انتخاب کنه یا نوشابه سرد، باید یکیش باشه
۷: اگه کدام گلاس چای از پیش تان چپه شد با وجود که لت میخورین تا دهن دروازه تان خاد دواندم تان.
۸: اگه گپ از خنده بود خنده کنین اگه گپ از گریه بود گریه کنین تمثیل نکنین که باز خرابی میشه 😡
۹: هوش کنین ده وقت نان صبح یا چاشت نیاین اگه آمدین و ما هرچه شله شدیم که نان بخورین شما نان نخورین چون به تعداد اعضای فامیل پخته کدیم که باز کمبود میکنه.
۱۰: در وقت برآمدن از خانه به اطفال نازنین خانی ما ۱۰۰، ۱۰۰ افغانی عیدی بتین اگه نمیگرفتن به مه بتین مه میتم شان.
۱۱: اگر چیزی از سر دسترخوان میخورین با وجودی که کم میخورین از بردن میوه در دستکول یا جیب تان جداً معذرت میخواهیم در صورت که دستگیر شدین مسوولیت به دوش خود شماست.
۱۲: نزاکت خوب چیز است، پوست میوههای خشک ره ده آبکشی ها بندازین نه بالای خود میوه دانی که بسته ماه روزه گرفتیم حوصله پاکدنش نیست. بیازو زیاد قالین شویی و صفا کاری کدیم.😔
نوت: لطفاً روز اول عید بعد از چاشت بیاین چون از طرف صبح، تا از خواب بیدار شویم ناوقت میباشه ما ره دست و پاچه نسازین.
گشنه هم خود تان 😏
بااحترام
Copy
#سرگذشت غم انگیزِ دختری بنام سروین♥️
#قسمت_چهارم
« این را گفتم و در دل دعا کردم که دختر جوان درخواستم راقبول کند... و خوشبختانه با چهره ای که کاملا مظلوم شده بود قبول کرد...
پانزده سال بیشتر نداشتم که پدر و مادرم از هم جدا شدند. زندگی مان بد نبود. پدرم شرکت نفتی بود و از نظر مالی دست مان به دهانمان می رسید. نمی دانم چه شد که اخلاق و رفتار پدر کلا عوض شد مدام به مادر گیر می داد و گاهی او را کتک می زد.
پدر می گفت:»فکر می کنی الاغم و متوجه نمی شم با مردهمسایه طبقه بالایی که زن و بچه نداره و تنها زندگی می کنه ارتباط داری؟ فکر می کنی نمی فهمم که داری به من خیانت می کنی؟!
« دلم برای مادرم می سوخت از پدر کتک می خورد و گریه کنان می گفت: »اشتباه می کنی مرد! خیانت کدومه؟ تو خیالاتی شدی من عاشق تو ودخترمون هستم زندگی مشترک مون رو دوست دارم!
« پدراینگونه مواقع کمی آرام می شدچند روزی زندگی مان رنگ مهر و محبت به خود می گرفت و بعد دوباره همه چیز از نو آغاز می شد.
پدر به مادرم شک کرده بود. چند باری او را هنگام صحبت با مرد همسایه دیده بود و می گفت: »تو باهاش سرو سری داری اون جوونه، خوشگله من که قیافه ندارم حتما واسه همین اونو به من ترجیح دادی!
« مادر در جواب پدر می گفت: »باباجان، آخه کی گفته سلام و احوالپرسی یعنی گرم گرفتن؟ ما تویه مجتمع زندگی می کنیم خب، طبیعیه که گاهی همدیگه رو ببینیم به نظرت وقتی بهم سلام می کنه نباید جوابش رو بدم؟بعدش هم مگه روزی که اومده بودی خواستگاریم کور بودم و ندیدمت من تو رو با همین چهره پسندیدم تو رو خدا به من تهمت نزن من هوسباز نیستم که به شوهرم خیانت کنم من حتی یه تار موی سر تو رو با صد تا دنیا عوض نمی کنم!
« مادر وقتی این حرفها را می زد، چشمان پدر پر از اشک می شد و حتی گاهی از او بابت تهمت و کتک ها عذر خواهی می کرد اما کاملا پیدا بود که فکر خیانت همچون خوره مغز پدر را می خورد.
دیگر همه همسایها هم فهمیده بودندکه پدر و مادرم با هم اختلاف دارند چون مدتی که پدر به جنوب می رفت خانه ساکت و آرام بود و وقتی باز می گشت، صدای جیغ و ناله های مادر تا هفت خانه آن طرفتر هم می رفت!
یکبار دعوا و زد و خورد شدیدی بین پدر و مرد همسایه در گرفت مرد همسایه پدرم را تهدید کرده بود که اگر یکبار دیگر دست روی مادرم بلند کند، استشهادی علیه او از همسایه ها خواهد گرفت و او را به کلانتری خواهد کشاند.
پدر بعد از دعوا با مردهمسایه به خانه آمد و در حالیکه با کمربند به جان مادر افتاده بود می گفت: »حالا چی میگی مردک بی همه چیز خیلی راحت پیش من از تو طرفداری میکنه
#ان_شاءالله_ادامه_دارد....
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
#سرگذشت غم انگیزِ دختری بنام سروین♥️
#قسمت دوم
زن جوان با تردید نگاهم کرد و داخل کیفش را که زیبش باز بود،
جست و جو کرد و گفت: »آره یه تراول داشتم، نیست! « چشم غره ایی به دختر جوان رفتم و گفتم: پول این خانم رو بده بهش!
« دختر، طلبکارانه نگاهم کرد و گفت: »مگه هر کسی سبیل داشت بابای توئه؟ حالا چون این خانم
تراولش رو گم کرده من باید جورش رو بکشم؟! اصلا به شما چه مربوط که بیخود داری حرف می زنی؟!
« این که می گویند اگر کسی به خودش شک داشته باشد دست و پایش را گم می کند، دقیقا به همین دلیل است؛ دختر جوان رنگ به چهره نداشت اما نمی خواست تراول را پس بدهد. زن جوان هم می گفت: »خانم به خدا از شهرستان اومدیم تهران، بچه م بیمارستانه فقط همین پنجاه تومن رو داریم این خانم دیده که پول ازکیف من افتاده بیرون خواهش می کنم بهم بدینش!
« دختر جوان صدایش را بالاتر برد و گفت: »چرا چرت و پرت می گی؟ این خانم غلط کرده با تو باباجان، این تراول مال خودمه داشتم از جیبم می ذاشتم تو مانتوم که این خانم دید و گیر داد.بعدش به ما گفت :میگم نکنه شما با هم همدست هستین و تو جاهای شلوغ از این »سیابازی« ها در میارین؟!
« از هیچ کس صدا در نمی آمد؛ نه مردها و نه زن ها! برایم جالب بود که همه، همچون کسانی که به سینما می روند مشغول تماشای مابودند البته حق هم داشتند چون هیچ کس نمی خواهد در این دوره و زمانه برای خودش گرفتاری درست کند!
دختر جوان داد و فریاد راه انداخته بود. اتوبوس در ترافیک سنگین دور میدان آزادی و نزدیک به ایستگاه پایانی گیر کرده بود. از جایم بلند شدم و در گوش دختر جوان زمزمه کردم: »من دیدم که تو کیف این زن رو زدی اصلا اون لحظه دوربین گوشی م روشن بود و داشت فیلمبرداری می کرد حالا که داری پررو بازی درمیاری تو ایستگاه آخر با هم پیاده می شیم و کشون کشون میبرمت کلانتری اونجا معلوم می شه که این پول دزدی مال توئه یا نه؟!
« از خودم بابت بلوفی که زده بودم خوشم آمد چون ترفندم جواب داد. دختر جوان چند ثانیه ایی نگاهم کرد و سپس در حالیکه تراول را از کیفش در می آورد به آرامی گفت: »رفتیم پائین نشونت می دم!« و بعد خطاب به زن جوان گفت: »این پول مال شماست پول من تو کیفم بوده!
« زن جوان با خوشحالی پول راگرفت و تشکر کرد. مسافران هم که تا به این لحظه نظاره گر بودند، با ختم بخیر شدن غائله، چشم از ما برداشتند و البته پیدا بود که هنوز با بغل دستی و یا همراهشون درباره ما حرف می زدند.
صدایشان را گاهی می شنیدم که می گفتند: »عجب آدمایی پیدا می شن!« در این میان دختر جوان با غیظ نگاهم می کرد نه اینکه از تهدیدش ترسیده باشم نه، اما حوصله جار و جنجال نداشتم.
#ان_شاءالله_ادامه_دارد....
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
حکایت پند آموز برتری هنر بر ثروت
حكيم فرزانه اى پسرانش را چنين نصيحت مى كرد: عزيزان پدر! هنر بياموزيد، زيرا نمى توان بر ملك و دولت اعتماد كرد، درهم و دينار در پرتگاه نابودى است، يا دزد همه آن را ببرد و يا صاحب پول، اندك اندك آن را بخورد، ولى هنر چشمه زاينده و دولت پاينده است، اگر هنرمند تهيدست گردد، غمى نيست زيرا هنرش در ذاتش باقى است و خود آن دولت و مايه ثروت است، او هر جا رود از او قدرشناسى كنند، و او را در صدر مجلس جا دهند، ولى آدم بى هنر، با دريوزگى و سختى لقمه نانى به دست آورد.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
📚 دُرّستان (گزیدهای از آثار ابودرداء و امدرداء)
مؤلف: محمد عمر خسرو
______________
@pezhvaak_ch
عید سعید فطر مبارک باد!
ستره محکمه افغانستان اعلام کرد که هلال ماه شوال رویت گردیده و فردا (یکشنبه، ۱۰ حمل) برابر با روز اول عید سعید فطر است.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
#بـــــرادر!
اگر برای #خواستگاری به خانهی #دختری بروی و پدرش ساکت باشد، اما مادرش همه چیز را مدیریت کند و زیاد صحبت کند، بدان که فردا همین مادر خانهی تو را نیز مدیریت خواهد کرد، نه تو و نه همسرت. روز خوش به روز نگرانی تبدیل خواهد شد.
اگر خواهر متأهلش در تصمیمات پدر و مادر دخالت کند، این نشانهای است که در تصمیمات مهم زندگیات، نظر دیگران برایت الزامی خواهد شد و همیشه در خانهی تو اختلاف خواهد بود و آرامش کمتر خواهد شد.
اگر برادرانش بیمسئولیت، ضعیف یا بیشرم باشند، بدان که این دختر در محیطی بزرگ شده که در آن مردان مورد احترام نیستند، و فردا فرزندانت نیز با همین مشکل روبهرو خواهند شد.
اگر خواهرانش بیحیا، بیشرم و بیش از حد با مردم باز باشند، بدان که تربیت فرزندانت برایت چالشی بزرگ خواهد شد، زیرا آن خانواده از حیا و عزت بیبهره است.
اگر مادرش همیشه با صدای بلند صحبت کند، فریاد بزند و با خشونت حرف بزند، این ویژگی در دخترش نیز خواهد بود و او نه به تو، نه به پدر و مادرت، و نه به بزرگترها احترام خواهد گذاشت.
اگر دختری را دیدی که همیشه گوشی در دست دارد و مدام مشغول آن است، بدان که همیشه با شک و بیاعتمادی زندگی خواهی کرد و قلبت آرام نخواهد گرفت.
اگر دختری مسائل شخصی زندگیاش، مشکلات خانوادگی و احساساتش را در شبکههای اجتماعی منتشر میکند، باور کن که اسرار زندگی تو نیز برای عموم آشکار خواهد شد و چیزی پنهان نخواهد ماند.
و اگر در خانوادهی این دختر بیماریهای مزمن وجود دارد، باید به این مسئله توجه شود، زیرا ممکن است این بیماری به فرزندانت نیز منتقل شود.
#بـــرادر!
ازدواج فقط برای چند روز زیبایی نیست. بلکه شریک زندگی است. این تصمیم یا به تو آرامش میدهد یا زندگیت را نابود میکند.
مثبت فکر کن و انتخابی مثبت داشته باش. اگر شخص مناسبی یافتی، عالی است، اگر نه، پس ازدواج نکن.
یک انتخاب اشتباه میتواند یک عمر پشیمانی به همراه داشته باشد!
این را هم در نظر داشته باش! این دختر فقط برای خانه نیست، بلکه بخشی از زندگی تو خواهد شد. او نه تنها به خانه، بلکه به زندگی تو رنگ و معنای جدیدی میبخشد. پس فقط بر اساس زیبایی انتخاب نکن، بلکه به تمام زندگی فکر کن!
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
معلم باید به نقش تغذیه آگاه باشد و هر آن, خود و دیگران را در خصوص تغذیه درست و مناسب بدنى از یک سو و نیز تغذیه روحى و پرورشى که همان پرهیز از غذاهاى حرام و شبهه ناک است, از سوى دیگر, تذکر دهد.
به نظر ما, اگر معلم توانست فعالیت هاى خود را علاوه بر آموزش بر عوامل وراثت, محیط و تغذیه, متمرکز کند, در کار خود موفق است و مى تواند دانش آموزان کارآمد و خلاقى را تربیت کند و بر بسیارى از نابسامانى هاى تربیتى و خانوادگى فایق آید.
پیش زمینه ها
گفتیم که معلمى, شغل انبیاست و معلم کسى است که مى کوشد با آموزش و پرورش استعدادها, بر عوامل وراثت, محیط و تغذیه غلبه کند و زمینه رشد فرد و اجتماع را فراهم سازد. اما صد البته که این رسالت عظیم به پیش زمینه هایى نیاز دارد که تا فراهم نشود کار تربیت عقیم و نازاست. این پیش زمینه به طور خلاصه آن است که معلم تا خود را نساخته باشد نمى تواند دیگران را بسازد:
ذات نایافته از هستى بخش
کى تواند که شود هستى بخش
پس باید خودسازى کند, و براى این امر پیش نیاز دیگرى لازم است و آن, خودشناسى است, یعنى خودسازى به هیچ روى میسور نیست مگر آن که فرد ابتدا خود را شناخته باشد. بنابراین پیش زمینه هاى لازم براى معلم دو چیز است: خودشناسى و خودسازى.
خودشناسى: درباره خودشناسى, همه مکتب هاى عرفانى و انسان گرا, به نحوى سخن گفته اند. فیلسوفان الهى کهن, تنها یک چیز را قابل ارزش مى دانستند و آن, خودشناسى بوده است.
در اسلام و قرآن, انسان, گرامى ترین موجودى است که تمامى هستى به خاطر رشد و تکامل او آفریده شده است. در احادیث معصومان ـ علیهم السلام ـ به اندازه اى به خودشناسى اهمیت داده شده که با آن خداشناسى, به دست مىآید: ((من عرف نفسه فقد عرفه ربه)).
معلم در درجه نخست باید بر استعدادها و توان روحى و معنوى خویش وقوف یابد و از نقش خلیفه اللهى خود در هستى آگاه شود, سپس جایگاه شغلى و رسالت اصلى خود را بشناسد تا بتواند در کار تربیت, کامیاب شود. معلمى که خود را نشناخته و از نقش خویش در هستى و اجتماع غافل است, نمى تواند نیروهاى آگاه و مفیدى را تربیت کند.
خودسازى: هر گامى که در راه خودشناسى برداریم, به همان اندازه با نیروى طلب و اراده باید در راه خودسازى قدم برداریم. خودسازى, میوه اى است که از درخت تناور خودشناسى مى روید. شناخت هاى ما از خود و هستى باید در خودسازى تجلى یابد و نشانه هاى خودسازى هم در کردارها خود را نشان مى دهد.
معلمى که به خودسازى پرداخته است, خود به خود بیشترینه وظیفه خویش را در دیگر سازى و شاگرد پرورى انجام داده است. و این همان دعوت عملى است که در این سخن معصوم, جلوه گر شده است که: ((کونوا دعاه الناس بغیر إلسنتکم)).
امید که معلمان عزیز و همه دست اندرکاران آموزش و پروش و تربیت جامعه اسلامى ما بر این دو ابزار کارآمد بیش از پیش, دست یابند و در کار تربیتى و آموزشى خویش, موفق باشند.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
نقش معلم در جامعه:
در جامعه انسانى, اساسى ترین کار, تعلیم و تربیت است. کسى که این رسالت را به دوش مى کشد ((معلم)) است. کار معلمى به هرگونه تلاشى که براى هدایت, تکامل و تعلیم و آموزش انسان, صورت مى گیرد اطلاق مى شود, براساس همین تعریف است که پیامبران, معلم بشر خوانده مى شوند, هم چنین پدر و مادر و دیگر اعضاى خانواده نسبت به کوچک ترها نقش معلم را دارند. اما در نام گذارى طبقات مختلفى که وظیفه تعلیم و تربیت را بر عهده گرفته اند, اصطلاحا تنها به یک طبقه ((معلم)) مى گویند; یعنى همان کسانى که رسالت آموزش و پروش فرزندان ما را از دوره کودکى و تحصیلات ابتدایى تا دوره جوانى و تحصیلات عالى, بر عهده مى گیرند.
در جامعه اسلامى ما این وظیفه مهم بر عهده انسان هاى شریف, قانع و وظیفه شناسى است که از سر تعهد و دلسوزى به ساختن و شکل دهى استعدادهاى مومن و کاردان مشغولند. مردم ما نیز از آن جا که به نقش این طبقه فرهیخته, آگاهند, همیشه از کارشان تقدیر مى کنند و حتى روز مشخصى را هم به نام ((روز معلم)) تعیین کرده اند. به همین مناسبت لازم است که درباره ((نقش معلم در جامعه)) مطالبى را با معلمان عزیز در میان بگذاریم.
جایگاه معلم
قرآن کریم, براى کار فرهنگیان, نقش کار خدایى قائل است, نخستین سوره اى که بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد به این نقش, اشاره مى کند:
((اقرإ باسم ربک الذى خلق خلق الانسان من علق اقرء و ربک الاکرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم))
در این سوره, صفت ((تعلیم)) براى خداوند متعال آمده است; یعنى همان کارى که معلمان بدان مشغولند.
علاوه بر این, نقش معلم در جامعه, نقش پیامبران است; یعنى معلمان با الگوگیرى از رسولان الهى به پرورش و آموزرش افراد جامعه, همت مى گمارند.
بر این نقش در آیه هاى متعددى از قرآن کریم تصریح شده است براى نمونه در سوره جمعه مى فرماید: ((هو الذى بعث فى الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمه; او کسى است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها مى خواند و آنها را تزکیه مى کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت مىآموزد.))
ارزش کار معلم
اهمیت هر کارى را باید با نقش و ارزش آن سنجید. اهمیت کار تعلیم و تربیت و معلمى به اندازه اى است که ساختن و هدایت یک فرد مساوى زنده کردن همه افراد جامعه است. خداوند در آیه 32 از سوره مائده مى فرماید: ((...من احیاها فکانما احیى الناس جمیعا; ... هر کس, انسانى را از مرگ رهایى بخشد, چنان است که گویى همه مردم را زنده کرده است.))
امام صادق(ع) در تفسیر این آیه, سخنى دارند که مفهوم آن را نقل مى کنیم, ایشان فرموده اند: منظور از زنده کردن یک فرد, هدایت و پرورش اوست, اگر کسى جوانى را به راه درست, هدایت کند و وظیفه انسان سازى را بر عهده بگیرد, مثل این است که همه دنیا را زنده کرده است. پس منظور از زنده کردن, پرورش و هدایت کردن است.
پیشوایان دینى ما همیشه و در همه حال, مردم را به ارزش این کار بزرگ, تذکر مى دادند و حساسیت آن را در پیچ و خم هاى زندگى فردى و اجتماعى, نشان مى دادند; مثلا به این داستان توجه کنید:
یکى از نبردهاى پیامبر(ص) جنگ خیبر بود, در این جنگ, براى مسلمانان وضعیت حساس و فوق العاده اى به وجود آمده بود; یعنى جنگ تا ده روز پشت دژهاى مستحکم یهودیان به بن بست کشیده شده بود. هر فرماندهى که مإمور فتح دژها مى گردید با شکست مواجه مى شد.))(1) تا این که سرانجام پیامبر(ص) افسران و دلاوران ارتش را جمع کرد و این جمله را فرمود: ((لاعطین الرایه غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله یفتح الله على یدیه لیس بفرار;(2) این پرچم را فردا به دست کسى مى دهم که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر او را دوست مى دارند و خداوند این دژ را به دست او مى گشاید و او اهل فرار نیست.))
همه منتظر بودند که پیامبر(ص) پرچم را به چه کسى خواهد داد و آن فرد کیست؟ تا این که پیامبر(ص) فرمود: ((على کجاست؟)) در پاسخ عرض کردند: او چشم درد دارد و در گوشه اى استراحت مى کند. فرمود: او را بیاورید. على(ع) آمد. پیامبر(ص) دستى بر دیدگان او کشید و در حقش دعا فرمود. با این عمل پیامبر, درد چشم به کلى برطرف شد و پرچم را به دست او داد.
نکته تربیتى که ما از این داستان در نظر داریم این است که:
در آن هنگام که على(ع) عازم حمله به دشمن بود, پیامبر به او فرمود: قبل از جنگ, نمایندگانى را به سوى سران دژ اعزام کن و آنان را به آیین اسلام دعوت نما و. .. سپس فرمود: ((لئن یهدى الله بک رجلا واحدا خیر من ان یکون لک حمر النعم;(3) هرگاه خداوند یک فرد را به وسیله تو هدایت کند, بهتر از این است که شتران سرخ موى از آن تو باشد و آنها را در راه خدا صرف کنى.))
آرى, این ارزش انسان سازى است که در تعالیم اسلامى هیچ چیز با آن برابرى نمى کند.
برادران مسلمان! بیایید که تعهد خود را با الله تعالی تجدید و محکم کنیم که نافرمانی الله تعالی و پیروی شیطان را نمی کنیم، به شریعت الله جل جلاله گردن می نهیم و مانند بندگان صالح و نیک الله تعالی، زندگی میکنیم.
اگر به نعمات الله تعالی فکر کنیم، بناً خود ما نیز فیصله می نماییم که دیگر در زمره بندگان نافرمان الله تعالی نمی باشیم و نه به راهی میرویم که الله تعالی به آن ناراض می شود، بالای نفس خود پا می گذاریم و راه شیطان و دوستان آنرا رها می نماییم و آنرا پیرو دشمن خود می دانیم، همین نجات واقعی است. الله تعالی برای ما و تمام مسلمانان توفیق تقوا و بندگی بهتر را نصیب کند. آمین
طوریکه الله تعالی فرموده است: إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا يَدْعُو حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِيرِ. سورة الفاطر ایة ﴿۶﴾
ترجمه: هرِآیینه شیطان شما را است دشمن، پس بگیرید او را دشمن جز این نیست که می طلبد گروه خود را(به جای هلاکت) تا شوند از اهل دوزخ(در آخرت). [تفسیر کابلی]
برادران محترم مسلمان! عید روز خوشحالی، یکجا شدن، باهمدیگر سلوک نیک کردن و عبادت و دعاها است.
عن أنس قال : قدم النبي صلى ﷲ عليه وسلم المدينة ولهم يومان يلعبون فيهما فقال : " ما هذان اليومان ؟ " قالوا : كنا نلعب فيهما في الجاهلية فقال رسول ﷲ صلى ﷲ عليه وسلم : " قد أبدلكم ﷲ بهما خيرا منهما : يوم الأضحى ويوم الفطر " . رواه أبو داود
ترجمه: انس رضي الله عنه روایت می کند که وقتی رسول ﷲ ﷺ وارد مدینه شد دید آنان(مردم مدینه منوره) دو روز را جشن می گرفتند و در آن تفریح می کردند(اعیاد زمان جاهلیت که نوروز و مهرگان نامیده می شد). رسول ﷲ ﷺ فرمود: الله تعالی به عوض این دو روز، روزهای بهتر را به شما داده است: روز قربانی(عید سعید اضحی) و روز فطر(عید سعید فطر)
ابراهیم: ای پروردگار من، بگردان اینجا را شهر(که کعبه را در آن آباد کرده ام) جای امن و روزی ده ساکنان آن را از میوه ها، کسی که ایمان دارد از ایشان به الله و روز آخرت( روز قیامت). [تفسیر کابلی]
حضرت ابراهیم علیه السلام ابتدا برای امن مکه مکرمه دعا کرد و بعد از آن برای آن شهر آبادی خواست، از این واضح می گردد، امنیت قبل از سایر نعمت های الهی، یک نعمت مهم است.
دیگر اینکه از نیروهای امنیتی و مجاهدین خویش حمایت قوی نمایید، زیرا نتیجه زحمات شبانه روزی مجاهدین و نیروهای امنیتی ما است که امروز در تمام افغانستان امنیت داریم، دسایس دشمنان پایان یافته است، مردم ما در هر بخش وطن می توانند سفر کنند، سر، مال، عزت و حیثیت مردم محفوظ است، همه این ها را باید فراموش ننموده و قدر آنرا بدانیم.
وعن أبي هريرة قال : قال رسول ﷲ صلى ﷲ عليه وسلم: " من لم يشكر الناس لم يشكر ﷲ " . رواه أحمد والترمذي
ترجمه: از حضرت ابی هریره روایت است که رسول الله صلى ﷲ عليه وسلم فرمود: کسى كه از مردم تشكر نكند از الله جل جلاله نيز شکر نكرده است.
ــ امارت اسلانی تمام محاکم را بر تطبیق شریعت در روشنایی فقه حنفی مکلف نموده است.
ﷲ تعالی فرموده است: وَأَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ... سورة المائده ایة ﴿ ٤٩﴾.
ترجمه: و (ما ترا فرستاده ایم و این حکم را به تو فرموده ایم) که حکم کن میان شان موافق آنچه فرو فرستاده الله و پیروی مکن خواهشات آن ها را و حذر کن(خود را نگهدار) از ایشان که فریب دهند ترا از بعضی آنچه نازل گردانیده الله بسوی تو(ای محمد!) [تفسیر کابلی]
جای دیگر ﷲتعالی می فرماید: ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ. سورة الجاثیة آیة ﴿۱۸﴾.
ترجمه: باز گردانیدیم ترا به شریعت در راه وسیع امور دین، پس پیروی کن آن را و پیروی مکن خواهش آنانی را که نمی دانند(به حقیقت توحید) [تفسیر کابلی
لَا يَقُومَ حَتَّى يَغْرِسَهَا فَلْيَفْعَلْ (مسند أحمد)
ترجمه: اگر قیامت نزدیک بود و در دست یکی از شما نهالی باشد، چنانچه بتواند برنخیزد تا آن را بکارد، باید آن را انجام دهد.
جای دیگری نبی صلیالله علیه وسلم فرموده است : خیرالناس من ینفع الناس. کنزالعمال
ترجمه: بهترین مردم آنانی اند که به دیگران نفع برسانند.
اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا. سورة الدهر آیات ﴿۸﴾ او ﴿۹﴾.
ترجمه: و (ابرار) می خورانند طعام را به فقیر و یتیم و اسیر به پاس محبت الله (جز این نیست). (می گویند ابرار- مردم صالح) که می خورانیم شما را طعام، خاص برای رضای الله تعالی(که رضای آن نصیب ما شود)، نمی خواهیم از شما بدل و نه سپاسگذاری.[ تفسیر کابلی]
📕حکایت
جوانی متّقی در راهی که می رفت گرسنگی شدیدی بر او غلبه کرد ، هنگامی که از کنار باغ سیبی گذر می کرد ، سیبی خورد تا گرسنگی اش برطرف شود وقتی به منزل رسید از کارش پشیمان شد و خود را ملامت نمود که چرا برای خوردن آن سیب کسب اجازه نکرده است !
پس رفت و صاحب باغ را جستجو کرد و به او گفت : دیروز خیلی گرسنه بودم و بدون اجازه از باغ شما سیبی خوردم و امروز آمده ام درباره کار دیروزم به شما بگویم ...
صاحب باغ گفت : من تو را نمی بخشم بلکه از تو شکایت می کنم نزد خدا !
جوان بسیار اصرار کرد که اورا ببخشد ولی او داخل خانه اش شد و جوان بیرون خانه منتظر ماند ، از درون خانه او را می دید که همچنان منتظر اوست ، زمانیکه وقت نماز عصر فرا رسید بیرون آمد برای ادای نماز و جوان دوباره پیش آمد و گفت: عمو جان من آماده ام برای هر کاری بدون دستمزد فقط مرا ببخش ...
🔸صاحب باغ گفت : تو را می بخشم ولی به یک شرط ! اینکه با دخترم ازدواج کنی ، اما او نابینا و ناشنوا و لال است و همچنین راه نمی رود اگر قبول کردی می بخشمت ..
🔻گفت : دخترت را قبول کردم !
▪️بعد از چند روز جوان آمد و در زد ، مرد گفت : بفرما نزد همسرت برو
وقتی جوان وارد اتاق شد دختری رادید از ماه زیباتر که بلند شد و به او سلام کرد
جوان تعجب کرد علت سخنان پدرش درباره او را جویا شد ، دختر گفت :
☝️من کور هستم از جهت نگاه به نامحرم ..
و کر هستم از جهت گوش دادن به غیبت و حرام ...
ولال هستم از جهت گفتن حرف حرام ..
نمی توانم راه بروم از جهت رفتن به سوی حرام ...
💞و پدرم برایم دنبال دامادی بود که صالح باشد و از خدا بترسد و زمانیکه برای سیبی که خورده بودی آمدی ازترس خداوند از او اجازه بگیری و تو را ببخشد گفت این همان کسی است که از خدا می ترسد و به خاطر سیبی که برایش حرام بوده خود را به زحمت انداخته است ، پس دخترم گوارای تو باشد چنین همسری و مبارک باشد در نسلی که از شما به جا می ماند .
✔️مهم ترین چیزی که برای تربیت فرزند صالح لازم است پرهیز از مال حرام است ، و پرهیز از مال حرام سبب قبولی دعاها نیز میشود.
این شخصی که سیب را بدون اجازه خورده بود و آن دختر عفیف و پاکدامن که به اصطلاح کور ، کر و لال بود چه کسانی بودند؟ پدر و مادر امام ابوحنیفه رحمه الله بودن
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
📝
*امام حسن بصری رحمه الله*
هر روزی که در آن از الله متعال سرپیچی نکنی،
پس آن روز برای تو عید است...
لطائف المعارف ص۲۷۸
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
#سرگذشت غم انگیزِ دختری بنام سروین ♥️
#قسمت_هشتم
اما سمانه دست بردار نبود. البته من هم دختربی زبان و تو سری خوری نبودم و چندین بار با سمانه دعوا کردم و کارمان به کتک کاری کشید! پدرم هم در این میان هاج و واج مانده بود و نمی دانست از کداممان طرفداری کند!
سمانه که باردار شد، حساسیت هایش بیشتر شد. دیگر روزی نبود که در خانه جنگ اعصاب نداشته باشیم. پدرم هم که نمی توانست آن وضعیت را تحمل و یا از سمانه و فرزندش بگذرد مرا نزد مادربزرگم فرستاد!
روزهای بیچارگی ام از همان زمان آغازشد، دیگر مدرسه نرفتم و از طرفی تحمل ماندن در خانه و بداخلاقی ها و غرزدن های مادربزرگم را نداشتم.مادربزرگم می گفت: »هر کدومشون رفتن پی زندگی شون و تو رو خراب کردن سر من بدبخت! بابات هر ماه یه گونی برنج و دو سه تا مرغ میاره می ندازه سر من که مثلا بگه آره، من خرج دخترم رو میدم. دیگه نمی دونه که یه دختر جوون مراقبت می خواد اونم دختر همچین مادری رو که باید چهار چشمی مراقبش باشی!
« نیش و کنایه های مادربزرگ دلم را می سوزاند اما حق با او بود.پدر و مادرم بی توجه به نیازها واحساسات و شخصیت من که دوران مهم و حساسی را طی می کردم، هر کدام رفتند پی راهی که دلشان نشانشان داده بود! خب، در این شرایط کاملا واضح و مُبرهن بود که چه بر سرم خواهدآمد.
برای فرار از نق زدن های مادربزرگ هرروز چند ساعتی را بیرون از خانه می گذراندم. همان روزها بود که با پسری بنام »فرزان« آشنا شدم و به پیشنهاد او از خانه گریختم. فرزان دورنمای یک زندگی شیرین و افسانه ایی را برایم ترسیم کرده بود. با او به خانه مجردی اش رفتم و زندگی جدیدی را در کنار او و دو دختر و پسر دیگر که از دوستانش بودند آغاز کردم. اوائل همه چیز خوب بود.
فرزان از مهر و محبت دریغ نمی کرد و خودش را عاشق دلخسته نشان می داد. می گفت منتظر است خانواده اش از سفر خارج بازگردند تا با هم ازدواج کنیم. آن روزها ازخوشحالی سر به آسمان می سائیدم اما وقتی بعد از پنج ماه زندگی در خانه فرزان، حرف هایش را با کسی که پشت خط بود شنیدم، ناگهان از آسمان به زمین سقوط کردم!
این دختره تازه کاره جز خودم با کس دیگه یی نبوده از خونه فرار کرده منم با هزار تا وعده وعید راضی ش کردم اینجا بمونه گفتم که، کمتر از ده تومن نمی دمش. با این قیمت از من می خری و می بریش اون ور اما مطمئنم حداقل چهار پنج میلیونی بالاش سود می کنی چون از اون ترگ ورگلاست ...
ابتدا فکر کردم اشتباه میشنوم اما وقتی خوب گوش دادم مطمئن شدم که فرزان درباره فروش من حرف می زند. هیچ گمان نمی کردم آنقدر بی شرافت و حیوان باشد!تازه فهمیدم خانه فرزان لانه فساد و خلاف است.
همان شب بی آنکه فرزان متوجه شود از خانه اش فرار کردم. دیگر ماندنم جایز نبود.ای کاش از همان جا به خانه مادربزرگم می رفتم و یا از پدرم کمک می خواستم اما صد افسوس که راه دیگری را انتخاب کردم...
می دونی صبا، اعتراف می کنم فرار از خونه نه تنها مشکلم رو حل نکرد، بلکه زندگی و آینده م رو تباه کرد. الان سه ساله که سرگردونم و با دختر فراریای دیگه زندگی می کنم. ما یه گروه تشکیل دادیم که برای گذران زندگی دست به هر خلافی می زنیم.
رئیس مون»اسمال تیغ زن« که دوست نداره کسی رو حرفش حرف بزنه، همون روزای اول بهم گفت: »اگه می خوای تو گروه باشی باید کار کنی. ما پول مفت به کسی نمی دیم!
« خب، به ناچار قبول کردم چون در غیر اینصورت باید گوشه خیابون می خوابیدم. ما، دخترایی که تو گروه اسمال تیغ زن هستیم هم سیگار و مواد می کشیم وهم خیلی کارای خلاف دیگه انجام میدیم.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
#سرگذشت غم انگیزِ دختری بنام سروین ♥️
#قسمت_ششم
مادر اما چیز دیگری می گفت ظاهرا شوهرش ارتباط مرا با او قدغن کرده بود. مادر می گفت با شوهرش درباره من صحبت کرده اما او گفته به هیچ عنوان دوست ندارد من به خانه شان رفت و آمد کنم. آن روزها دلم خیلی گرفته بود مدام گریه می کردم گاهی تلفنی با مادرم صحبت می کردم و هفته ایی یکبار همدیگر را در پارک می دیدیم.
هر چقدر من گرفته و غمگین بودم مادرم در عوض خوشحال و بشاش بود.معلوم بود از زندگی اش راضی ست پدرم که خبر ازدواج مادر و از طرفی حال و احوال من حسابی او را بهم ریخته بود،
می گفت: »ارزش نداره که تو به خاطر همچین مادری به این حال و روز بیفتی.اون اگه واقعا دوستت داشت هیچ وقت تو و زندگی ش رو رها نمی کرد. بهت ثابت میکنم که مادرت لیاقت اشک های تو رو نداره.بهت ثابت می کنم که اون تو و من و زندگی مون رو فروخت تا به مرد دیگه یی که دوستش داشت برسه، همون همسایه طبقه بالایی!
« جفنگیات پدر، حالم رابهم می زد. روزها به همین شکل تلخ میگذشت تا اینکه پدرم یک روز با خوشحالی به خانه آمد و گفت:»زود باش آماده شو می خوام ببرمت جایی تا از نزدیک و با چشمای خودت واقعیت رو ببینی!
« نمی دانستم پدر چه در سر دارد. »سمانه«، دوست صمیمی مادرم که هنوز با هم رابطه داشتند هم همراهمان بود. پدر ما را به شمال شهر برد روبروی یک خانه شیک و مجلل پیاده شدیم سمانه زنگ در را به صدا درآورد.دقایقی بعد مادرم در آستانه در ظاهر شد او از دیدن من و پدر از تعجب خشکش زد.
حسابی گیج شده بودم و نمی دانستم چه خبر است. پدر بی آنکه منتظر تعارف باشد، داخل شد وخطاب به من گفت: »بیا تو تا خودت شوهر مادرت رو ببینی!« آنجا بود که همسر مادرم را دیدم همان مرد همسایه!
دنیا داشت دور سرم خراب میشد پدر پوزخندی زد و گفت: »حالا باورت شد که من حرف مفت نمیزدم؟
این دو تا از همون موقع با هم درارتباط بودن.پدرم با بغض گفت از همون زمانی که مادرت قسم می خورد که عاشق من و تو زندگی مونه.
می دونستم هر چی بهت بگم باور نمی کنی. واسه همین هم از دوست مادرت خواهش کردم همراهمون بیاد چون اگه مادرت از پشت مانتیور کوچیک آیفون هر کسی جز دوستش رو می دید، از ترس اینکه مبادا کسی شوهرش رو ببینه در رو باز نمیکرد!
« بغض راه گلوی پدر را سد کرد. دیگر نتوانست چیزی بگوید و با چشمانی پر از اشک فوری از آن خانه بیرون رفت.مادر همچنان قسم می خورد که با او قبل از ازدواج رابطه ایی نداشته و ازدواج شان کاملا اتفاقی بوده!
شما اگر جای من بودید چنین اتفاقی را باور می کردید؟
#ان_شاءالله_ادامه_دارد....
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
پول...
يک سخنران معروف در مجلسي که دوصد نفر در آن حضور داشتند، 20 دالر را از جيبش بيرون آورد و پرسيد: چه کسي مايل است اين پول را داشته باشد؟ دست همه حاضرين بالا رفت. سخنران گفت: بسيار خوب، من اين پول را به يکي از شما خواهم داد ولي قبل از آن ميخواهم کاري بکنم. و سپس در برابر نگاههاي متعجب، پول را هر طور که توانست با دست خود مالید تا که پول دیگه خیلی کهنه شده بود و باز پرسيد: چه کسي هنوز مايل است اين پول را داشته باشد؟ و باز دستهاي حاضرين بالا رفت. اين بار مرد، این پول کهنه شده را به زمين انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آنرا روي زمين کشيد. بعد پول را برداشت و پرسيد: خوب، حالا چه کسي حاضر است صاحب اين اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با اين بلاهايي که من سر این پول آوردم، از ارزش این پول چيزي کم نشد و همه شما خواهان آن هستيد. و ادامه داد: در زندگي واقعي هم همينطور است، ما در بسياري موارد با تصميماتي که ميگيريم يا با مشکلاتي که رو به رو ميشويم، خم ميشويم، خاکآلود ميشويم و احساس ميکنيم که ديگر ارزش نداريم، ولي اينگونه نيست و صرف نظر از اينکه چه بلايي سرمان آمده است، هرگز ارزش خود را از دست نميدهيم و هنوز هم براي افرادي که دوستمان دارند، آدم با ارزشي هستيم.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
*درمان حواس پرتی در نماز*
*🔻کمتر کسی پیدا میشود که در طول نماز ، حواسش کامل به نماز بوده و متوجه کلماتی که میگوید باشد .*
▫️برای داشتن حضور قلب در نماز و جمع کردن حواس تان نکات ذیل را رعایت کنید :
۱ . قبل از نماز برجای نماز نشسته و قدری ذکر بگویید و یا تلاوت قرآن نمائید ، تا روح و دل تان آماده و مشتاق عبادت خداوند متعال گردد.
۲. قبل از نماز پیش خود چنین تصور کنید که ممکن است این آخرین نمازتان باشد .
۳. به خود تلقین کنید و تصمیم جدی بگیرید که نمازی با خشوع و بدون حواس پرتی بخوانید.
۴. تصور کنید که میخواهید در برابر بزرگ ترین و قدرتمندترین شخص عالم هستی ایستاده و با او سخن می گویید.
۵. در نماز بیشتر سعی بر خشوع و خضوع بأفزایید و خود را در محضر خداوند متعال بی نهایت حقیر و نیازمند احساس کنید.
۶. آهسته و با آرامش نماز بخوانید.
۷. به معنای آنچه در نماز می خوانید توجه کنید.
۸. اگر قبل از نماز گرسنه یا تشنه بسیار شدید هستید ، قبل از نماز چیزی بخورید تا سبب عجله در خواندن نماز نشود ، ولی بیشتر تلاش شود که با شکم پر نماز نخوانید.
۹. در مکان خلوت و ساکت نماز بخوانید.
۱۰. در مکان نماز تان سعی کنید جلوی روی تان عکس و یا چیزی که توجه را جلب میکند مثل : تلویزیون و ... نباشد باشد.
۱۱. سعی کنید عاشق خداوند متعال بشوید ؛ چون عاشق بی قرار وصال معشوق اش هست و لحظه شماری میکند برای حتی یک لحظه صحبت و معاشرت با عشقش.
۱۲ . حلال بدست بیاورید و حلال بخورید.
١٣. از یاد مرگ غافل نشوید؛ چون مرگ است که انسانهای غافل و خواب آلود را بیدار میکند.
و همین مرگ است که خواهشات نفسانی را می میراند.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
#سرگذشت غم انگیزِ دختری بنام سروین♥️
#قسمت_سوم
این شد که وقتی اتوبوس در ایستگاه آخر- پایانه آزادی- توقف کرد و در باز شد، فوری از بین مسافران گذشتم و از اتوبوس بیرون آمدم اما هنوز چند قدمی بیشتر نرفته بودم که دستانی نیرومند با تمام توان ضربه ایی به کتفم زد.
شدت ضربه آنقدر زیاد بود که فوری نقش بر زمین شدم! تنها کاری که در آن لحظه توانستم انجام بدهم این بود که دستانم را حائل قرار دادم تا سرم به زمین برخورد نکند! چیه؟ نکنه فکر کردی از تهدید تو ترسیدم و پول زنه رو بهش پس دادم؟ نه جونم، چون گفت بچه ش بیمارستانه دلم براش سوخت لابد فکر کردی از تو یه الف بچه ترسیدم که اونطوری دور برداشته بودی و برام خط و نشون میکشیدی؟!
تا آمدم حرفی بزنم و واکنشی نشان بدهم، دختر جوان بالگد ضربه ایی به پهلویم زد و گفت: »اینم واسه این بودکه دیگه زبون درازی نکنی!
« دختر جوان این را گفت و من بی توجه به دردی که در پهلو و کتفم پیچیده بود خطاب به او که هنوز چند قدمی بیشتر از من دور نشده بودگفتم: »بدبخت، دنیا و آخرتت رو به پنجاه هزار تومن نفروش!
« این را که گفتم، اینجا بود که دخترجوان سرجایش میخکوب شد و یک لحظه با خودم گفتم: »راسته که زبان سرخ می دهد سر سبز را برباد! الانه که برگرده و دوباره کتکت بزنه...
« در آن ساعات از غروب، پایانه بازاری ست برای خودش هر جا را که نگاه می کنی دست فروش ها بساط پهن کرده و مشغول فروش اجناس شان هستند. از اینکه در آن شلوغی روی زمین ولو شده بودم خجالت می کشیدم.
زن میان سالی که منتظر اتوبوس بود از صف بیرون آمد و نزدیکم شد و در حالیکه دستانم را گرفته و از روی زمین بلندم می کرد گفت: »چیکارش داری؟ بی شخصیت معلومه از زور نشئگی نمی تونه درست راه بره خاک برسر معلوم نیست چی کشیده؟
من دیدم که یه هو از پشت سر بهت حمله کرد...« زن میان سال که داشت مانتویم را می تکاند همچنان داشت حرف می زد من اما توجهم فقط به دختر جوان بود که هنوز هم سرجایش ایستاده و به من زل زده بود.
حالم سرجایش که آمد از زن میان سال تشکر کردم و بی اعتنا به دختر جوان به راهم ادامه دادم که ناگهان صدای دختر جوان را از پشت سرم شنیدم: »اگه تو هم جای من بودی مجبور می شدی دنیا و آخرتت رو به پنجاه هزار تومن که سهله حتی به هزار تومن هم بفروشی ازمن به تو نصیحت، بی اونکه از درون کسی خبر داشته باشی درباره ش قضاوت نکن خانم!
« این بار من با شنیدن حرف های دخترجوان سرجایم خشکم زد به سمتش برگشتم دلم می خواست بدانم چه چیز او را به دزدی مجبور کرده آرام گفتم: »اگه بخوای می تونیم بریم یه جایی بشینیم و باهم حرف بزنیم!
« این را گفتم و درد دل دعا کردم که دختر جوان درخواستم را قبول کند... و خوشبختانه با چهره ای که کاملا مظلوم شده بود قبول کرد
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
#سرگذشت غم انگیزِ دختری بنام سروین♥️
#قسمت_اول
غروب های دلچسب و کِشدار پائیز را دوست دارم.زودمی آیند و دیر می روند. این غروب ها جان می دهد برای آنکه کناری بخاری بنشینی و در سکوت محض به صدای چرخیدن قلم روی کاغذ گوش بدهی و هرازگاهی سرت را بلند کنی و از پنجره تک درخت حیاط که برگ هایش رقص کنان برزمین می افتند را تماشا کنی نه اینکه همچون محتویات درون یک قوطی کنسرو، بین جمعیتی که برای رسیدن به مقصدشان »هروله«کنان سوار اتوبوس می شوند، له شوی!
آن روز علیرغم تلاشی که کردم باز هم کارم زود تمام نشد و برای بازگشت به خانه، اسیر ترافیک و شلوغی ساعات پایان روز شدم. البته از آنجائیکه در ایستگاه مبدا سواراتوبوس شدم، یک صندلی خالی برای نشستن نصیبم شد و این یعنی اوج خوش شانسی!
آن روز حسابی خسته شده بودم. به محض اینکه اتوبوس حرکت کرد چشمانم را بستم. مقصدم ایستگاه پایانی اتوبوس بود و چهل دقیقه ایی برای چرت زدن فرصت داشتم. این جور مواقع و در آن شلوغی و هیاهوکه نمی شودخوابیدفقط ذهن دچار خلسه می شود یعنی حالتی بین خواب و بیداری!
من هم دچار چنین حالتی شده بودم و تقریبا با هر توقف اتوبوس چشم هایم را باز می کردم و مسافرانی که سوار می شدند را از نظر میگذراندم تا اگر بین شان پیرزن، کودک و یا زن بارداری باشد از جایم بلند شوم و بگذارم آنها بنشینند!
راستش، از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که دعا می کردم همه کسانی که سوار می شوند جوان باشند چون آنقدر خسته بودم که توان سرپا ایستادن را نداشتم.آنان که با اتوبوس و وسایل نقلیه عمومی رفت و آمد می کنند می دانند که در این شلوغی ها بیش از هر چیز باید مراقب کیف و وسایلشان باشند.
عده ایی هم که برحسب اتفاق مجبور به استفاده از اتوبوس و... می شوند و یا به هر دلیلی حواسشان جای دیگری ست، شکار خوبی برای»جیب بر«ها می شوند، دقیقا مثل همان زن جوان سبزه رویی که کمی آن طرف تر از صندلی من، بین شلوغی ایستاده بود و از چهره اش می شد فهمید شهرستانی ست و چه بسا اولین بار است که سوار اتوبوس های این چنین می شود!
هر باری که چشم هایم را باز می کردم ناخودآگاه نگاهم به زن جوان که از فرط گریه چشمانش سرخ شده بود می انداختم و از خودم میپرسیدم: »بیچاره ببین چه مشکلی داره!
« در همین نگاه کردن ها بود که دیدم دخترجوانی که کنارم ایستاده بود بی آنکه کسی متوجه شود،دستش را داخل کیف زن جوان برد و خیلی ماهرانه یک تراول بیرون کشید اما از بدشانسی اش! ناگهان راننده اتوبوس زد روی ترمز و دست دختر جوان در هوا ماند و شاید از ترس اینکه کسی متوجه کارش شود، تراول را روی زمین انداخت!
دختر، همه اینها را فقط در عرض چند ثانیه انجام داد و زن جوان آنقدر غرق در افکار خودش بود که متوجه نشد! البته به گمانم هیچکس نفهمید چون درآن شلوغی هر کسی به دنبال فراهم کردن جای بیشتری برای خودش بود
اما این اتفاق از نگاه من که درست کنار دختر جوان بودم و سربزنگاه چشمانم را بازکردم، مخفی نماند! دختر جوان خیلی ریلکس خم شد که پول را از کف اتوبوس بردارد اما هنوز انگشتانش تراول را لمس نکرده بود که من باصدایی رسا خطاب به زن گفتم: »خانم، پولت افتاد کف اتوبوس، بردارش!
« این را که گفتم دخترجوان که حالا تراول را برداشته و میخواست آن را در کیفش بگذارد، نگاهم کرد و لبخند زنان گفت: »برداشتمش ممنونم عزیزم! « حرصم از آن همه پررویی گرفته بود. با عصبانیت گفتم: نخیر، با شما نبودم. به اون خانم بغل دستی تون گفتم!« و سپس مانتوی زن جوان را کشیدم و گفتم:»من دیدم یه تراول از کیف شما افتاد بیرون. این دختر خانم برداشتش. ازش بگیر!
« زن جوان با تردید نگاهم کرد و داخل کیفش که زیپش باز بود نگاه کرد و گفت یه تراول داشتم نیست!!!
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
عید داریم؟ شادی خواهیم کرد؟ بله، عید داریم. هیچکس در دنیا حق ندارد عید را تعطیل کند. ما امتی هستیم که باید ادامه داشته باشیم و ادامه بدهیم. خدای نکرده اگر دیروز کشتاری رخ داده یا حتی امروز، همین امروز عید را برگزار خواهیم کرد و شادی خواهیم کرد و به جوانها میگوییم طبق شریعت شادی کنید و میگوییم مردم لباس نو بپوشند و شادی کنند و کودکان را به شهر بازی ببرند و میخوریم و مینوشیم. بهترین کارها در عید، پوشیدن لباس نو و خوردن غذای خوب و شادی و خوشحال کردن کودکان است. چون امت باید ادامه داشته باشد، باید به راهش ادامه دهد. این چیزی است که در دل هر کسی که علیه اسلام کینه دارد ترس خواهد افکند. خواهند گفت: این امت را ببینید! دارند کشته میشوند اما کودکانشان شادی میکنند! داستان اینها چیست؟ چون امت ما همین است. پیامبر ما صلی الله علیه وسلم از مکه هجرت کرده بود [از سرزمینش دور بود] و گاه علیه آنان کشتارهایی رخ میداد. در احد خیلیها کشته شدند. هفتاد صحابی از جمله سرور ما حمزه. روز عید میشود و پیامبر صلی الله علیه وسلم خطاب به صدیق یا به فاروق میگوید رهایشان کن ای ابوبکر که امروز عید است! و در روایتی دیگر میفرماید: «ای ابابکر، هر قومی عیدی دارند و این عید ماست». ما وقتی شادی میکنیم، از روی طاعت خداوند شادی میکنیم. عزیزان، ما باید رسالت عید را از سوی خداوند متعال اینگونه بفهمیم، پس باید شاد بود. عید ما عبادت است و باید در این عید شاد باشیم و کودکان را خوشحال کنیم و قدر این ارزش را که ضمن یک عبادت میآید بدانیم... باید کاملا وارد اسلام شویم، همانطور که الله سبحانه و تعالی امر کرده است.
- شیخ احمد الاسیر الحسینی
سلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!
عیدتان مبارک💐
رمضان، ماه نور و رحمت، به پایان رسید و دلهای عاشق را با حسرت وداع میگذارد؛ اما عید سعید فطر، جشن تجلی عبودیت است، هنگامه لبخند بندگان شایسته.
عید فطر مبارک باد! دعای ما این است که این روز عید، دلهایمان را آکنده از شادی و برکت سازد و ثمرات رمضان را در زندگیمان مستمر داشته باشد. هرچند پایان این ماه مبارک غمانگیز است، اما امید ما به لطف الهی و ادامه طاعت، چراغ راهمان خواهد بود.
تقبل الله منا و منكم صالح الاعمال و كل عام و أنتم بخير
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات، عیدتان سرشار از شادی و رحمت باد. 🌙✨
ان شاءالله که در این روزهای رخصتی به آغوش فامیل برای همه شما خوش بگذرد.
با مهر: محمد ظریف (مخلص) مالک کانال داستانهای زیبا وباحال
ولایت غور شهری فیروز کوه (۱ شوال ۱۴۴۶ )
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
[۳/۲۹، ۷:۵۳ ب.ظ] null: 🇮🇷فوری/مردم اهل سنت ایران فردا یکشنبه را عید فطر اعلام کردند.
[۳/۲۹، ۷:۵۵ ب.ظ] null: *🔴فوری/ عربستان سعودی فردا یکشنبه را عید سعید فطر اعلام کرد.*
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
تا زمانی که انسان خود را ناچیزترین، کمترین و حقیرترین فرد بداند و تمامی فعالیتهای دینی و علمی خود را ناقص بشمارد، مسیر رشد و پیشرفت هموار خواهد بود و انشاءالله تعالی ترقی او ادامه خواهد یافت. اما بهمحض آنکه بپندارد برای خودش کسی شده، بداند که درجا زده، از پیشرفت بازمانده و در دام تکبر گرفتار شده است.
این نکته را بهخاطر بسپارید: تا زمانی که انسان خود را کاملاً نااهل و نالایق بداند، رحمتهای ویژهٔ الهی شامل حال او میشود و توفیق رشد و تعالی معنوی، همراه و یاور او خواهد بود.
✍مکاتیب شیخالحدیث مولانا زکریا کاندهلوی رحمهالله
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
وظایف معلم
انسان موجودى است که با جبرهاى گوناگونى همراه است; یعنى رفتارهایى که از خود بروز مى دهد تحت تإثیر عواملى است که از پیش از تولد و دوران انعقاد نطفه تا محیط, تغذیه و وراثت, در او موثر بوده اند. هر چه آدمى بتواند بر این جبرها فایق آید, تربیت او بهتر و صحیح تر است. اساسا کار معلمان و دست اندرکاران تعلیم و تربیت این است که بتوانند این عوامل جبرى را به نحو احسن به فرد منتقل کنند; یعنى وراثت خوب, محیط مناسب, تغذیه حلال و تربیت درست را براى او ایجاد کنند تا زمینه انتخاب آزاد و آگاهانه او فراهم آید و یا این که اگر کسى عوامل جبرى نامناسبى او را احاطه کرده اند, معلم به گونه اى عمل کند که بتواند تإثیر این عوامل را بشکند و از آن میان, راه درست را بنمایاند.
پس وظیفه اصلى معلم تإثیر گذارى صحیح بر عوامل نادرست وراثت, محیط و تربیت خانوادگى و تغذیه است. براى این که با این قوانین و عوامل آشنا شویم, اندکى درباره هر یک بحث مى کنیم:
1ـ وراثت: منظور از وراثت این است که انسان به واسطه ژن ها, صفات ظاهرى و معنوى پدر و مادر به او منتقل مى شود. شکل ظاهرى صورت و اندام, هم چنین خصوصیات باطنى زشت مثل خودخواهى, جاه طلبى, حسادت, و یا ویژگى هاى پسندیده مثل سخاوت, ابتکار, هوش و چیزهایى از این قبیل, از پدر و مادر به کودک مى رسد; منتها گاهى آشکار است و زمانى پنهان.
البته قانون وراثت با این که امر مسلمى است ولى مى بینیم که برخى از فرزندان صفات پدر و مادر خود را به ارث نبرده اند. این استثناها مربوط به این است که این فرزندان از اجداد قبلى خود, خصوصیاتى را کسب کرده اند, چنان که دکتر الکسیس کارل مى گوید:
((ما قطعات بى شمارى از عوامل ارثى نیاکان را با خود داریم که صفات ما نیز از صفات ایشان مشتق شده است....))(4)
حدیثى نیز هست که امام باقر(ع) فرمود: مردى از انصار با همسر خود به محضر رسول اکرم(ص) شرفیاب شد و عرض کرد: یا رسول الله, این زن, دختر عمو و همسر من است, زنى است پاک و با عفت ولى براى من فرزندى آورده است که چهره اش سیاه و سوراخ هاى بینى اش گشاد, موهایش پیچیده و خلاصه طفلى با تمام خصوصیات نژاد یک حبشى از او متولد شده است که نظیر چنین فرزندى در خانواده و اجداد پدرى ما نیست. رسول اکرم(ص) از زن سوال کرد: تو چه مى گویى؟ آن زن, قسم یاد کرد که از موقعى که من به همسرى این مرد درآمده ام کوچک ترین انحرافى مرتکب نشده ام.
حضرت به فکر فرو رفت و سپس فرمود: بین هر انسان تا آدم 99 عرق وجود دارد که در ساختمان جسم فرزند فعالیت مى کنند و وقتى نطفه اى در رحم قرار گیرد, عرق ها به جنبش افتاده و همه از خدا درخواست مى کنند که فرزند, شبیه آنها بشود. این بچه غیر مشابه شما هم از همان عرق هاى دور دست است که در اجداد و اجداد اجداد شما سابقه ندارد. کودک را بگیر, او فرزند توست.(5)
بنابراین, اسلام, قانون وراثت را مى پذیرد و روان شناسان نیز از آن, بسیار سخن گفته اند, بنابراین, قانون مسلم و انکارناپذیرى است و بر پدران و مادران است که مواظب باشند که چه ویژگى هایى را به فرزندان خود منتقل مى کنند.
پس حال که وراثت, امر مسلمى است, وظیفه معلم آن است که بر این قانون آگاهى داشته باشد و در هنگام کار تربیتى, خصوصیات پدر و مادر افراد را هم در نظر بگیرد.
2ـ محیط: آدمى در محیط پرورش مى یابد, فضایل و رذایل اخلاقى را از محیط برمى گیرد. محیطهاى انسان هم مختلف است: خانواده نخستین محیط اوست, سپس کوچه و محله و آن گاه مدرسه و... .
معلم, هوشیارانه باید عامل محیط را دریابد و ریشه یابى کند که دانشآموز و یا فردى که او را تربیت مى کند از قبل در چه محیطى پرورش یافته, خانواده او کیست؟ پدر و مادر و اطرافیانشان چه خصوصیاتى دارند؟ در این میان, خصوصا باید به تربیت خانوادگى فرد, نظر کند.
3ـ تغذیه: یکى دیگر از عوامل شکل دهنده شخصیت انسان, غذاست. قرآن کریم به این حقیقت این گونه اشاره کرده است: ((فلینظر الانسان الى طعامه))(6) در احادیث معصومان ـعلیهم السلام ـ نیز نکته هاى ارزشمندى در این خصوص وجود دارد, به طورى که بخش قابل توجه اى از کلمات آن بزرگان که در باب هاى مختلف کتاب هاى حدیثى وجود دارد, مربوط به تغذیه است.
این همه تإکید از آن روست که غذا در روح و رفتار آدمى موثر است. متإسفانه روان شناسى, به این موضوع اصلا توجهى نکرده و درباره غذاهاى حرام و حلال و نقش آنها در رفتارهاى ناهنجار فردى و اجتماعى بحثى نکرده است. ما نمونه هاى فراوانى از انسان هاى خوش رفتار و یا بد رفتار در تاریخ داریم که خود و یا اطرافیانشان اعتراف کرده اند که ریشه کردارهایشان در شیر و مادر و نیز تغذیه هاى بعدى بوده است.
بناً مطابق توان خویش با برادران مسلمان فقیر تان به ویژه خانواده های شهدا، یتیمان، بیوه ها و معیوبین کمک کنید، شب و روزهای عید آنان را خوشحال و به آنان کمک نمایید، امارت اسلامی نیز از طریق ادارات مربوطه خویش تلاش می کند تا با فقرا کمک صورت گیرد و برای آنان انتظام خوراک و زندگی فراهم گردد.
در اخیر یکبار دیگر عید سعید فطر را به تمام برادران مسلمان خویش تبریک می گویم، از الله تعالی استدعا دارم که عید خوشحال و پُر امن داشته باشید و شب و روزهای عید را با دوستان و اقارب تان در عبادت و خوشی سپری کنید و از همه شما می خواهم که برای ما به گونه خاص دعاهای استقامت و اصلاح نمایید؛ زیرا در کتاب های فقه شریف آمده است (و یجب أن یدعی له بالصلاح) ترجمه: و واجب است که به امیر دعای خیر شود.
به طور عام به تمام مسلمانان دعا نمایید و برای تمام مسئولین امارت اسلامی دعا کنید که در راستای تطبیق شریعت و خدمت به مردم، استقامت، صبر و حوصله بیشتر نصیب شان شود و من نیز به تمام شما دعا می کنم. الله تعالی روزه و تمام عبادات تانرا قبول فرماید. آمین یا رب العلمین.
والسلام علیکم ورحمة ﷲ وبرکاته
امیرالمؤمنین شیخ القرآن والحدیث مولوي هبة ﷲ اخندزاده حفظه ﷲ تعالی
۲۷ رمضان المبارک ۱۴۴۶ هـ ق
۷/۱/۱۴۰۴هـ ش ــ 2025/3/27م
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
پیام تبریکی عالیقدر امیر المؤمنین شیخ القرآن و الحدیث مولوی هبة ﷲ آخند زاده صاحب حفظه ﷲ تعالی به مناسبت عید سعید فطر
بسم ﷲ الرحمن الرحیم
الحمد لله نحمده ونستعينه ونستغفره ونتوب إليه ونعوذ بالله من شرور أنفسنا ومن سيئات أعمالنا من يهده ﷲ فلا مضل له ومن يضلل فلا هادي له وأشهد أن لا إله إلا ﷲ وحده لا شريك له وأشهد أن محمدا عبده ورسوله.
أما بعد:فقد قال ﷲ تعالی: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى (۱۴) وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (۱۵) سورة الأعلی.
ترجمه: به تحقیق رستگاری یافت کسی که پاک شد، (به مراد رسید) آن کسی که پاک شده(با ایمان از معاصی ها) و یاد کرد نام پروردگار خود را (با تکبیر) بعد ادا کرد نماز را(که نشانۀ اسلام است). [تفسیر کابلی]
در اینجا مراد از تزکیه، صدقه فطر است و مراد از ذکر، تکبیرات عید است و مراد از نماز، نماز عید است، (یعنی در روز عید اول صدقه فطر (سرسایه) بده، بعد تکبیرات بگو و نماز عید را ادا کن). [تفسیر کابلی]
عن ابن عباس رضی اللّٰه تعالیٰ عنهما قال: في آخر رمضان أخرِجوا صدقة صومکم فرض رسول اللّٰه ﷺ هذہ الصدقة صاعاً من تمر او شعیر او نصف صاع من قمح علی کل حرٍ او مملوکٍ ذکرٍ او أنثی، صغیرٍ او کبیرٍ. [رواه ابوداؤد]
ترجمه: روایت است که ابن عباس رضی ﷲ تعالی عنهما در روزهای اخیر ماه مبارک رمضان به مردم فرمود: شما زکات روزه تان را بدهید(یعنی صدقه فطرا را ادا نمایید) رسول الله صلی الله علیه وسلم این صدقه را بر هر مسلمان آزاد، غلام، کنیز، مرد، زن و کودکان، از خرما و جو یک صاع و از گندم نیم صاع فرض گردانیده است.
و عنه قال: فرض رسول ﷲ صلى ﷲ عليه وسلم زكاة الفطر طهر الصيام من اللغو والرفث وطعمة للمساكين . رواه أبو داود
ترجمه: ابن عباس رضی ﷲ تعالی عنهما روایت می کند که رسول الله صلی الله و علیه و سلم زکات فطر را به منظور پاک نمودن روزه دار از وبال سخنان بیهوده و معصیت آلود در جریان روزه و نیز به منظور دست یافتن مساکین و فقراء به غذا و رفع نیازمندی های شان معین نموده است.
ــ به مردم مجاهد و مؤمن افغانستان و تمام مسلمانان جهان!
السلام علیکم ورحمة ﷲ وبرکاته
فرارسیدن عید سعید فطر را به تمام شما برادران افغان و مسلمانان جهان از صمیم قلب تبریک می گویم.
ﷲ تعالی روزه، تراویح، صدقات و سایر عبادات و خدمات تان را قبول و منظور فرماید. آمین یارب العلمین
برادران محترم! ماه رمضان، ماه بزرگ پاکی و تزکیه مسلمانان، عادت نمودن آنان به عبادت و تشویق شان به تقوا می باشد، هر مسلمان که روزه را با شرایط لازم آن گرفته باشد، امید است که الله تعالی برایش مغفرت نموده باشد و گناهانش را پاک کرده باشد. ان شاءﷲ تعالی.
اکنون لازم است که مسلمانان تقوا را عادت خود بسازند، از نافرمانی الله جل جلاله خود را حفاظت نمایند، از کبائر اجتناب ورزند و بر صغائر اصرار نکنند، همین راه کامیابی است و همین مقصود زندگی انسان و بندگی راستین الله تعالی است.
ﷲ تعالی می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ. سورة البقرة ایة ﴿١٨٣﴾
ترجمه: ای کسانی که ایمان آورده اید(ای مؤمنان!)، روزه بر شما فرض شده است، همانگونه که بر کسانی پیش از شما فرض شده بود (مانند امت های گذشته و پیامبران علی نبینا و علیهم السلام) باشد که پرهیزگاری کنید.
همینگونه الله تعالی در جای دیگری در قرآن کریم فرموده است: شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْاٰنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدٰى وَالْفُرْقَانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ... سورة البقرة آیة ﴿١٨٥﴾
ترجمه: ماه رمضان آنست که فرو فرستاده شد در آن قرآن که هدایت است به مردم و دلیل های روشن(از جنس آن آشیا) که آن راه را نشان می دهد و تفکیک کنندۀ حق و باطل است، پس هر کسی که از شما دریابد (ای مکلفین) این ماه را، پس ضرور است که روزه بگیرد آنرا.
همچنان در حدیث شریف آمده است:
من صام رمضان إيمانا واحتسابا غفر له ما تقدم من ذنبه . ومن قام رمضان إيمانا واحتسابا غفر له ما تقدم من ذنبه . ومن قام ليلة القدر إيمانا واحتسابا غفر له ما تقدم من ذنبه متَّفق عليه.
ترجمه: کسی که از روی ایمان و امید کسب اجر و پاداش، ماه رمضان را روزه بگیرد گناهان گذشته او بخشوده میشود و هر کسیکه ماه رمضان را با ایمان و نیت ثواب ایستاده شد(تراویح نماید) گناهان قبلی وی بخشیده میشود و اگر کسی از روی ایمان و نیت ثواب شب قدر را با ايمان و به اميد اجر و پاداش به عبادت سپری کند، گناهان گذشته اش بخشيده می شود.