dastanhayiziba | Unsorted

Telegram-канал dastanhayiziba - 🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

-

#زنده_گی_نامه📕 #داستانهای_زیبا،📝 # اقوال_مفید_وپند_آمیز 📋 #کلیپ_های_اسلامی🎥 # رادراین_کانال_مشاهده_کنید ! دوستانیکه داستانهای زیبا دارند ویا زنده گی نامه دارند به آیدی زیر مسج کنند تا داستانهای شان را درکانال همراه بانام شان قرار بدهم @mokhlas25

Subscribe to a channel

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

عشق آن‌گونه که می‌دانم و می‌دانی نیست.
عشق عمیق است رودبار نیست شبیه اقیانوس است.
عشق آتش است پروانه می‌سوزد ولی چه باکی ز سوختن؟
عشق تار و پود من و توست.
عشق دروغ حقیقت‌گونه اس.
عشق نزدیکیِ فرسنگ‌ها فاصله است. عشق سر سپردگی‌ست عاشق تردید ندارد. عشق امتحان صبر است.
عشق همان راه مخفی است وسط بن‌بست‌ها، بن‌بست‌هایی که خودش ساخته است.
عشق سوختن در جهنم که نه سوختن در بهشت است.
عشق آرامشی وسط اظطراب‌هاست با این‌که خودش دلیل بر اظطراب است. عشق با زبان بی‌زبانی نوای معشوق را سر دادن است‌.
عشق بیگانه شدن با خود و آشنای معشوق بودن است.
عشق یعنی وسط دلگیری‌ها باز می‌خواهی‌اش.
عشق شجاعت وسط کوره‌راه‌های وحشت است.
عشق تمام، تمام... تمام است.
عشق... تو هستی با این‌که فقط یک‌رویا هستی، یک‌توهم و یک‌خیال خوش دست نیافتنی، نرسیدن مرگ‌گونه همانا که نرسیدن رسیدن محض است.

#زحل_نظری

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

وقتی تصمیم می‌گیری یک احساس را به سرانجامی به نام ازدواج برسانی، اولین حرکت مفید این است که از خودت بپرسی:
آیا واقعا باور داری تا سنین پیری از سخن گفتن با این زن، لذت خواهی برد؟
سخن گفتن و نه همخوابگی!
تمامی مسائل دیگر در ازدواج موقت و گذرا است. تا زمانی که دو نفر حرفی برای گفتن و گوشی برای شنیدن دارند، می‌شود به عمر ارتباطشان امید داشت🍂🤎

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

یک پادشاه ظالم بود که شخصی را گفت : تا ده روز آینده یک جوال پر از گژدم باید آماده کنی و گر نه کشته خواهی شد.
شخص بیچاره هر جا گشت، نتوانست جز اندکی گژدم پیدا کند. روز نهم در حالیکه ناامید شده بود؛ رفت در قبرستان و در کنجی نشسته و زانوی غم در بغل گرفت.
در این اثنا ملنگ قبرستان او را دید و از احوال اش جویا شد.
مرد ماجرا را بیان کرد :
ملنگ گفت : جای پریشانی نیست من برایت یک جوال گژدم تهیه می کنم.
مرد گفت : چگونه ؟
ملنگ گفت : با من بیا.
رفتند، ملنگ سر قبری را باز کرد و جوال را پر از گژدم کرد و گفت : برو به پادشاه بگو این جوال را از قبر یک کارمند عالی رتبه دولتی حکومت پر کردم، اگر ده جوال میخواهی مشکل نیست، سر قبر قاضی را باز می کنم.


‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

ضرب المثل‌هایی که منشاء قرآنی دارند

کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز
آیه قرآنی:
"الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ و َالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَ رالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ و
َالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ؛ [نور/۲۶]
زنهای ناپاک و زشتکار، شایسته مردان ناپاکند و همچنین مردان ناپاک، شایسته زنان ناپاکند. زنهای پاکدامن نیز، شایسته مردان پاکدامن، و مردان پاکدامن، شایسته زنان پاکدامنند

هر چه کنی به خود کنی گر همه خوب و بد کنی
آیه قرآنی:
"إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا؛ [اسراء/7]
اگر احسان وخوبی کنید، به خودتان خوبی کرده‌اید اگر بدی کنید، به خود بدی کرده‌اید

چو ایزد ببندد ز حکمت دری به رحمت گشاید در دیگری
آیه قرآنی:
*"مَا نَنسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا؛ [بقره/۱۰۶]* هر آیه‌ای را که منسوخ کنیم یا آن را متروک سازیم بهتر از آن یا مثل آن را می‌آوریم".

واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگری می کنند
آیه قرآنی:
*"أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ و َتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ؛ [بقره/۴۴]* آیا مردم را به خیر و نیکی سفارش می‌کنید و خودتان را فراموش می‌نمائید".

مور همان به که نباشد پرش
و یا این مثل :
آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی یک شکم در آدمی نگذاشتی
آیه قرآنی:
*"و َلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ؛ [شوری/۲۷]* و اگر خدا روزی بندگان را وسیع و فراوان کند در روی زمین ظلم و طغیان بسیار کنند".

جواب ابلهان خاموشی است
آیه قرآنی:
*"إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاماً؛ [فرقان/۶۳]* هنگامی که جاهلان آنها را
مخاطب می‌سازند، سلام می‌دهند

*نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود*
*مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد*
آیه قرآنی
*"و َأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى؛ [نجم/۳۹]* برای انسان جز آنچه که سعی کرده نخواهد بود".

* یار بی پرده از در و دیوار*
*در تجلی است یا اولی الابصار*
آیه قرآنی:
*"فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ [بقره/۱۱۵]* به هر طرف که روی بگردانید آنجا وجه الله است و روی به جانب خداست".

*سحرخیز باش تا کامروا باشی*
آیه قرآنی:
*"وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَى أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحْمُوداً؛ [اسراء/۷۹]* و پاسی از شب را زنده بدار،تا برای تو نافله ای باشد،امید که پروردگارت تو را به مقامی ستوده برساند

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

زن و رمضان - صبر یا خستگی؟

در بسیاری از خانواده‌های افغان، تمامی مسئولیت‌های آماده‌سازی افطار بر دوش زنان است. از سحر تا شام، روزه‌داری، انجام کارهای خانه، رسیدگی به فرزندان و نهایتاً تهیه افطار. با این حال، اگر کوچک‌ترین تأخیری یا اشتباهی رخ دهد، نارضایتی‌هایی به‌ویژه از سوی مردانی که به مواد مخدر، سیگار یا نسوار وابسته‌اند، بروز می‌کند.

آیا این امر منصفانه است؟

زنان نیز روزه می‌دارند، خسته می‌شوند و مسئولیت‌های سنگینی را بر دوش می‌کشند.
رمضان تنها به معنای امتناع از خوردن و آشامیدن نیست، بلکه فرصتی است برای تقویت صبر، تحمل، و بهبود اخلاق.

کارهای خانه باید به‌طور مشترک میان مرد و زن تقسیم شود، چرا که همکاری، مهربانی و انصاف در خانواده‌ها موجب آرامش و رضایت می‌شود.

بیایید:
زحمات زنان را درک کرده و به آن‌ها احترام بگذاریم.
در انجام کارهای خانه با هم همیاری کنیم تا رمضان به‌عنوان زمانی پر از برکت و آرامش برای تمامی اعضای خانواده باشد.
بیایید صبر، بردباری و مهربانی را تمرین کنیم، زیرا این‌ها دروسی هستند که رمضان به ما می‌آموزد.

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

داستان ضرب المثل (ناخوانده به خانه خدا نتوان رفت)

در روایات این چنین نقل شده است که در زمان‌های بسیار دور، یکی از تاجران معروف کشور عراق، برای زیارت و طواف خانه‌ی خدا راهی مکه مکرمه می‌شود. او در بین راه با خود می‌گفت بعد از زیارت خانه خدا، به بازار می‌روم و اگر جنس ارزون و مرقون به صرفه وجود داشت، می‌خرم.
خلاصه بعد از چند روز به مکه رسید و بعد از کمی استراحت برای طواف به مسجد‌الحرام رفت. او اعمال حج را به جای آورد و به استراحتگاهش برگشت.
پس از چند ساعت از خواب بیدار شد و به بازار شهر رفت تا هم گشتی در آنجا بزند و هم اجناسی را که با خود به مکه آورده بود، بفروشد.

مرد تاجر روبروی بازار شهر مکه پارچه‌ای را پهن کرد و وسایلش را برای فروش در معرض دید مردم قرار داد. در همین حین پیر مردی فقیر و مستمند از دور بساط مرد تاجر را دید و نزدیک آن شد و زیر لب گفت عجب رسم نامردی این روزگار دارد که من از فقر و گرسنگی در رنج و سختی باشم، ولی این مرد در ناز و نعمت زندگی کند. فرق این مرد با من چیست؟! چه گناهی انجام داده‌ام که باید انقدر ناتوان و بی‌پول باشم!
مرد فقیر در حال سخن گفتن با خودش بود که تاجر زمزمه‌های مرد بینوا را شنید و به شدت عصبانی شد و به او گفت که ای گستاخ؛ فقرا به مال ثروتمندان حسرت نمی‌خوردند و حسادت نمی‌ورزند. معلوم است از کشور دیگری به اینجا آمدی تا به جای طواف کردن خانه‌ی خدا، گدایی کنی و زائران را سرکیسه کنی. من اگر می‌دانستم که آمدن من به مکه باعث می‌شود که با تو روبرو شوم هرگز به این شهر سفر نمی‌کردم.
مرد فقیر اشک در چشمانش حلقه بست و به تاجر گفت اشتباه متوجه شدی و من برای گدایی به این شهر نیامدم! مرد ثروتمند هم به او گفت من اشتباه نمی‌کنم و حقیقت را گفتم و خداوند هم به حضرت ابراهیم فرمان داده که:
انسان‌ها را برای طواف به شهر مکه دعوت کن و آن‌ها را هدایت فرما و از آن دسته از مردم که وضع مالی خوبی دارند هم با روی باز استقبال کن و من هم برای اطاعت از امر خداوند به مکه مشرف شدم تا با خداوند راز و نیاز کنم.
سپس گفت: ناخوانده به خانه خدا نتوان رفت و تو راه بسیار سخت و طولانی را از کشوری دور طی کردی تا در اینجا گدایی کنی و به مال و ثروت مردم حسودی کنی! من هر چه از خداوند خواسته‌ام به من داده است و همیشه شکرگذار نعمت‌هایش بوده و هستم و زکات و خمس مالم را همیشه پرداخت کرده‌ام و همیشه با مردم مهربان و خوش رفتار بوده‌ام و این لباس درویشی که تو بر تن کرده‌ای لباس انبیا است و حرمت دارد و نباید از آن سواستفاده کنی.

سپس مقداری پول به او داد و گفت که همیشه در هر کجا و در هر لباسی که هستی شکر خداوند را به جای‌ آور تا خداوند هم دست تو را بگیرد.
مرد فقیر وقتی صحبت‌های تاجر را شنید خجالت کشید و از او عذر خواهی کرد و سرش را پایین انداخت و رفت. مردم که در آنجا جمع شده بودند تحت تاثیر سخنان تاجر قرار گرفتند و صلوات بلندی ختم کردند.

از آن دوران تا به امروز اگر شخصی بدون دعوت به مهمانی کسی برود و به مال و اموال او حسادت بورزد، ضرب_‌المثل زیر را برایش به کار می‌برند:

ناخوانده به خانه خدا نتوان رفت.

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#استوری💫

و کتمان ما را از درون می‌سوزاند

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

بنده بعنوان یه مادر کم‌توان از تمام کسانی که مساجد رو مأمن بچه‌های مردم قرار میدن و روی خوش‌شون، امید هر لحظه، در دل همه‌مون می‌کاره‌، متشکرم.
دست تنها صدا نداره و امروز که این بچه خودش بلند شد رفت نماز چاشت خوند و الان داره با شوق سیدالاستغفار حفظ می‌کنه و منتظر نماز ظهره، من از ترغیب و تشویق و مذاکره اعمال شما بزرگواران در دورهمی های مسجدی‌تون می‌دونم. مبارک باشه سخن تون و خدا قوت بده بهتون برای تمام سال.

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

شاید این متن زندگی خیلی ها را تغییر بدهد.

ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﭘﻠﯽ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ …
ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮐﻤﮏ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ …
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺷﺪﺕ ﺁﺏ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﻪ ﺑﺮﺍﺷﻮﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ …
ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺠﺎﺗﺘﻮﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻩ ! ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!!
ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﮐﻮﺷﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﻴﺎﻳﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺋﻤﺎ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﺗﻮﻥ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﻣﺮﺩ !!!
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ .
ﺍﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ ﺗﻮﺍﻧﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ .…
ﺑﻴﺮﻭﻧﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻼﺷﺖ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻫﺴﺖ …
ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﻻ ﺧﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺷﺎﻥ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻧﺎ ﺷﻨﻮﺍﺳﺖ .
دﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !

(ﻧﺎﺷﻨﻮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭﻗﺘﻰ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﻳﺖ ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ‏)

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

🍃هوالرزاق🍃

فروش انواع لوازم آشپزخانه/ماگ/ظروف سرامیکی/کادویی/و تزئینی

🎀اکثر کارا وارداتی هستن و خیلی سود
کم برای محصولات در نظر گرفته می‌شود.

👀به جرأت میتونم بگم ما کف قیمت بازاریم☺️

/channel/noora_home_shop

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

📇 انتشارات و کتابسرای #امام_شافعی

📝 از پژوهشگران، اهل مطالعه و تحقیق دعوت می کند
🌐 عرضه ی انواع کتاب در زمینه های:

(رد شبهات ملحدین●سیره●قرآن و تفسیر ● قلم قرآنی ●حدیث●فقه و اصول●فلسفه دین●خانواده●فرهنگ و تمدن اسلامی●تاریخ اسلام●زبان عربی●کنکوری و کمک درسی●روانشناسی و انگیزشی ● قلم قرآنی و...)

💠 هر کتابی از هر ناشری را »» اینجا «« بیابید ✔️

🛒 جهت سفارش کتاب مراجعه به پیوی

🆔 @Javaara
☎️ یا تماس با
📱۰۹۱۸ ۲۱۶ ۲۲۰۶


🎁 ارسال پستی به سراسر ایران 🎁


🔜 @nashrshafei 🥀

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#درس_و_حکمت 💕!›

ابن قیم روزی برای ملاقات امام ابن تیمیه به زندان
رفت ، وقتی شیخ ابن تیمیه را دید به گریه افتاد.

ابن تیمیه از او پرسید : برای من گریه می کنی؟
ابن قیم گفت : زندانی و اسير هستی؟

ابن تیمیه فرمود: به الله قسم که من نه اسيرم و نه زندانی! ، زندانی آن کسی است که دلش را زندانی
کرده باشد از یاد پروردگار ، اسير هم آن کسی هست
که اسير هوای نفس خود باشد.

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

📚حکایت کوتاه

وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد.
حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.

برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!
مادرش گفت:
تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.
برادر حاتم توجه نکرد.
مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست.
وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.
برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد،
برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟
عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت:
نگفتم تو لایق این کارنیستى؟
من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا رد نکرد.

بزرگان زاده نمی‌شوند
ساخته می‌شوند

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

اَللَّهُمَّ اِنَّکَ عَفُوٌ كَريمٌ تُحِبُّ الْعَفْوَ فَاعْفُ عَنا🤍.

آمین یارب

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

یه خبر خوب دارم براتون باهرخریدتون یک هدیه ازمون بگیرین 😍😍😍

انواع جواهرت هرچیزی که بخوایین تاج عروس تل ریسه مو دستبند گردن بدن گل سینه وغیره میسازم 🥰چه پسرونه چه دخترونه / حتی برای ماشینتونم خواسته ای باشه میپذیریم
😍❤️
باقیمت خیلی مناسب بهتون وارزونترازهمه جاارسال میشه
حتما نگاه کنین به کانالمون شایدپسندکردین🤗❤️

ایدی برای سفارش @hayderashidi

فقط ایران
لینک کانال👇
/channel/sakhtebadalijat

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

لباس‌های کثیف
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت:« لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.» همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هر بار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: «یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!»
زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌ جای قضاوت کردن فردی که می‌بینیم در پی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم؟🖤📖


‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

علت خشونت کودکان چیست؟

کودکان خود به خود خشونت را بروز نمی دهند ، ما در شکل گیری آن دخیل هستیم

مسلما هیچ کس دوست ندارد که فرزندی خشن و پرخاشجو تربیت کند و کودکش در آینده به‌خاطر این عصبی مزاج بودن، لطمات شدیدی را متحمل شود.

اما متأسفانه برخی از والدین خواسته یا ناخواسته با عملکرد تربیتی خود، فرزندشان را به سمت پرخاشگری و خشونت‌طلبی سوق می‌دهند و گاهی این والدین چشم باز کرده و می‌بینند نوجوانی عصبی و ناآرام روبه‌رویشان قرار دارد که دیگر قابل تغییر و کنترل نیست.

اگر شما به‌عنوان یک والد خوب بتوانید خشم‌های غیرمنطقی و غیرقابل کنترل را از صحنه زندگی خود حذف کنید، می‌توانید خلاقیت و شادابی و رضایت از زندگی را به وی هدیه دهید.

راهكارهایی برای والدین در مقابل عصبانیت و خشونت فرزندان👇

1⃣ابتدا بر رفتارها و برخوردهای خودتان دقت كنید. با شخصیت و ویژگی‌های رفتاری خود آشنا شوید و اگر نیاز به بهبودی دارند، آنهارا بهبود بخشید.

2⃣در كنار فرزند خود باشید، نه در مقابل او. این را بدانید كه هر رفتاری دلیلی دارد پس هنگام بروز رفتارهای عصبی با حفظ آرامش خود سعی كنید علت را بیابید.

3⃣ تلاش كنید مساله را از دریچه ذهن فرزند خود ببینید. این یك رفتار همدلانه است. با او همدلی كنید.

4⃣زمان بروز خشم و عصبانیت اصلا زمان مناسبی برای نصیحت نیست. وقتی رابطه مطلوب است با فرزند خود صحبت كنید و ارتباطی صمیمانه را بین خودتان شكل دهید حالا در خلال این رابطه صمیمی بیشتر می‌توانید بر او تاثیر بگذارید.

5⃣وقتی عصبانیت و پرخاشگری بروز می‌كند سعی كنید با لحنی آرام و در عین حال قاطع با او صحبت كنید. این گونه خشم او نیز كنترل می‌شود.

6⃣ در برخورد با فرزندان خود چه در تشویق و چه در تنبیه، منصفانه و عادلانه برخورد كنید.

7⃣اطلاعات و آگاهی‌های خود را در مورد مراحل رشد فرزندان و ویژگی‌های هر دوره افزایش دهید تا بهتر بتوانید با فرزند خود ارتباط برقرار كنید.

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست ...

پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می‌طلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست.» پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌تر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند ...

روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند.

اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر می‌اندیشید دستور آزادی وزیر را داد.

وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده‌ای داشته؟»

وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#داستان_زن_بی_اولاد

وقتی نامزد بودیم، یک‌روز برایش گفتم؛ اگر من نتوانم مادر بشوم، چی؟ خندید وگفت؛ چی‌مشکلی دارد، خانمِ دیگری خواهم گرفت.
نمی‌دانم چرا، ولی نه‌عصبانی شدم، و نه‌غمگین. تهی دلم‌ به‌او باور داشتم. تقریبا شش‌سال از ازدواج‌مان گذشت، وما هنوز صاحب فرزندی نبودیم. خیلی نزد داکتر رفتم، ولی فایده‌ی نداشت. چند روز قبل دوباره نزد داکتر رفتم. هرچند مرا جواب می‌دادند، ولی این داکتر خوب‌تر از بقیه‌ بود، و من نیز امید داشتم، بعد معاینه برایم گفت؛ تو نمی‌توانی مادر‌‌‌ بشوی. با شنیدن این‌خبر، شوکه شدم. مگر امکان داشت، حدسم به واقعیت مبدل گردد، از خودم می‌پرسیدم حالا به‌شوهرم چگونه بگویم. آیا او واقعا از من جدا خواهد‌ شد؟
ترسیدم بودم، ولی باید برایش می‌گفتم، من حق نداشتم این موضوع را از او پنهان کنم.
شب شد، مثل‌همیشه، غذا های خوبی برایش پختم، وقتی سفره را جم می‌کردم، دل را به دریا زدم و برایش گفتم؛ قهار!
گفت:جانم!
من‌من کنان گفتم؛ ام‌روز دوباره رفتم داکتر، او برایم گفت؛ تو نمی‌توانی مادر شوی، امکان تداوی هم نیست. تو خودت می‌دانی این چهارمین داکتری است، که مرا جواب می‌کند. حالا چی‌باید بکنیم؟
به‌سویم طولانی نگاهی کرد، و گفت: فردا حل‌اش می‌کنم، باید یک‌کاری کنم. این‌گونه نمی‌شود.
سفره جم شد، در رخت‌خواب، هرچند کنارش بودم؛ به‌سویش نگاه می‌کردم، دلم می‌گرفت و بغض می‌کردم. او بهترین مرد بود برایم، که‌برای هر زنی نصیب نمی‌شود. ولی من حتی یک فرزند هم نتوانستم به‌او بدهم. خیلی دوست داشت پدر شود.
با خودم فکر می‌کردم، فردا می‌خواهد چی‌کار کند، می‌گفتم هر کاری بکند راضی‌ام. حتی اگر طلاق‌ام بدهد‌.
سحر شد، آفتاب طلوع کرد، و او مثل هر روز به‌سری کارش رفت. اما من با تمامی دلهره‌هایم منتظر بودم، که چی‌خبری می‌شود‌، چی‌کار می‌خواهد بکند.
روز گذشت، و شام شد، اما از همسرم هیچ خبری نشد، هیچ کاری نکرد.
قهوه‌ای را آماده کرده بودم، و دمی پنجره‌ نشستم، که زنگ در زده شد.
باز کردم، باور نکردنی بود. شوهرم بود، با طفلی در آغوش‌اش، همان طفلی که یک ماه قبل در شفاخانه‌ای نزدیک‌ خانه‌ی‌مان به دنیا آمده بود. مادرش سری زایش مُرد، و هیچ کسِ‌را نداشت.
من که مات مانده بودم، سرم را به اشاره‌ای تعجب تکان دادم، همسرم لبخندی زد، و گفت؛ بگیرش، خدا برای من و تو داده است.
وقتی در آغوش گرفتم‌اش، روی کاغذی نوشته بود، سلام مادری عزیزم،خیلی خوش‌حالم که تو مادری منی!
دوباره با نگاه‌هایم که چشمانم را بزرگ کرده بود، به سوی همسرم نگاه کردم. دیگر واقعا هیجانی بودم. همسر که دید، واقعا هیجان تمامِ وجودم را گرفته است، هر‌دوی‌مان را به‌آغوش گرفت و گفت: عزیزم این را از یتیم‌خانه آوردم، تا آنقدر دیگر تشویش فرزند را نداشته باشی، من تورا برای خودم می‌خواهم، و بخاطری خودت می‌خواهم‌. بخاطری ذاتِ زیبایت. نه بخاطری که برای من بچه بیاوری.
این فرشته‌ای کوچک بچه‌ای من و تو است، و ما فقط‌کنار هم کامل هستیم، ای مکمل کننده‌ی فامیلِ‌کوچک من!
مردانه‌گی🖤


‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

درس بیست و چهارم: فضایل ومسائل رمضان.

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

به ماشین طرف ترقه زدن؛ اونم اومد پایین اعتراض کرد؛
و همونطور که می‌بینید بهش حمله میکنن و ماشینشو به این وضع درمیارن

پ.ن: اینا همونایی هستن با این حجم از فرهنگ و شعور  میخوان آزادی هم داشته باشن

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#داستان_زیبا

مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد
هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت ازروی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد
مرد حیران مانده بود که چکار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را همانجارها کند و برای خرید مهره چرخ برود
در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت
از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی
آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند
پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست.
هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: «خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی.
پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟
دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام. ولی احمق که نیستم!

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

با سوادی درد سر،

روباه به شیر گرسنه گفت: تو خر را بکش، منهم سهمی برمیدارم.
شیر گفت چطور؟
روباه گفت: به خر بگو ما نیاز به انتخاب سلطان داریم، قطعا تو انتخاب میشوی و بعد دستور بده تا خر را بکشیم.
شیر قبول کرد و خر را صدا زد، شیر شجره نامه‌اش را خواند و گفت جّد اندر جدِ من سلطان بوده‌اند.
روباه گفت: من هم جَد اندر جَدَم خدمتکار سلطان بوده ایم.
خر گفت من سواد ندارم و شجره نامه ام زیر سم عقبم نوشته شده. شیر گفت من باسواد هستم و رفت تا نوشته زیر سمش را بخواند.
خر جفتکی زد و گردن شیر شکست و مرد.
روباه پا به فرار گذاشت، خر او را صدا زد و گفت: چرا فرار میکنی؟
روباه گفت: میخواهم بروم سر قبر پدرم تشکر کنم که نگذاشت باسواد شوم، چون با سوادان بیشتر در معرض لگد خرها هستند...!!☘️

مثنوی_معنوی
مولانا

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

شعائر نگاره‌ای چشم‌نواز همراه با کاروان صالحان

•برسکوت خودت ودیگران بنویس
•چون پیمان خدا را گسستیم
•راز برتری جامعه ی مدینه‌ی پیامبر
•هدف وسیله را توجیه نمی کند
•آزادی ،برتری است.
•اولین مرحله ی شکست
•نجات بشریت از غرق شدن
•به پایان بسیاری از سوره‌ها فکر کرده‌اید؟
.آباد کردن زندگی ٫راه توست به سوی آخرت
*آیه گرافی*
توصیه ی پدرمان ابراهیم چه بود؟
.معاوضه دریا با نقش ناخن
چون رستگاری تو در آن است
می دانی کوه سبز من
قرآن باقلب زنده سخن دارد
تابا هستی برخورد نکنیم
تقوی وخارهای راه
بهشت اندیشی
به شکوه لحظه باز شدن دروازه‌ها فکر کن
به‌کانال خوب شعائر بپیوندید.
🩵نشر صدقه جاریه🩵

/channel/shaaer_is
/channel/shaaer_is

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

#داستانک 📚


مدرسه‌ای دانش‌آموزان را با اتوبوس به اردو می‌برد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک می‌شود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده می‌شود: «حداکثر ارتفاع سه متر»

ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود ولی چون راننده قبلا این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل می‌شود اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می‌شود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف می‌کند.

پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت می‌شوند. پس از بررسی اوضاع مشخص می‌شود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیده‌اند که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و غیره. اما هیچ کدام چاره‌ساز نبود تا اینکه پسربچه‌ای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این مشکل را من می‌دانم!» 

یکی از مسئولین اردو به پسر می‌گوید: «برو بالا پیش بچه‌ها و از دوستانت جدا نشو!»

پسربچه با اطمینان کامل می‌گوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتون باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک به آن بزرگی می‌آورد.»

مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه‌حل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک نمایشگاهی معلم‌مان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درون‌مان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت می‌توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.»

مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟»

پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیک‌های اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.» پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.


#پی_نوشت: خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است.

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

عنوان: ازمصرف به اسراف | چرا در تله مصرف‌گرایی می‌افتیم؟
نویسنده: کویستان ابراهیمی
تهیه شده توسط: مای پروجکت

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

🔷🔹🔹🔹🔹
📚داستان‌های پندآموز
امیر نگاهت باش تا اسیر گناهت نشوی

در بنی‌اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده می‌شد! درب خانه‌اش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به دام می‌کشید، هرکس به نزد او می‌آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می‌داد!عابدی از آنجا می‌گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه‌ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که‌ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی‌هایم از بین خواهد رفت!رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می‌ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند.

گفت: ای زن! من از خدا می‌ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می‌خورد و سخت می‌گریست! زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می‌خواست مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال‌هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنه‌ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می‌دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد.

بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!!

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

از معاشرت با بی‌کاره‌ها برحذر باش، زیرا خلق وخوی، دزد است [یعنی طبع تو از طبع او برخواهد داشت] با هیچ فاسقی دوستی نکن و به او اطمینان نداشته باش.

ابن القيم | بدائع الفوائد

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

در جهان سه گونه دزد وجود دارد.

دزد معمولی
دزد سیاسی
دزد مذهبی

دزدان معمولی کسانی‌اند که: پول - کیف - جیب
ساعت - زر و سیم - موبایل - وسایل خانه‌ و...
شما را برای سیر کردن شکم‌شان می‌دزدند.

دزدان سیاسی کسانی‌اند که: آینده - آرزوها - رویاها
کار - زندگی - حق و حقوق - دسترنج - دستمزد
تحصیلات - توانایی - اعتبار - آبرو - سرمایه‌های ملی
شما و حتی مالیات شما را می‌دزدند و چپاول می‌کنند.
و شما را در سیه‌روزی و بدبختی نگه‌ می‌دارند.

دزدان مذهبی کسانی‌اند که : این دنیای زیبایتان را
جرات اندیشید‌ن‌تان را - علم و دانش‌تان را
عقل و خردتان را - جشن و شادمانی‌تان را
سلامتی تن و روان‌تان را - دارایی‌ و مال‌تان را و...
می‌دزدند. و تازه یک چیزهایی نیز به شما گران می‌فروشند مانند خدا - دین - بهشت - خرافات
جهل - غم - اندوه - سوگواری - افسردگی و...

دزدان مذهبی که دروغ می‌گویند - می‌فریبند مفتخوری می‌کنند سواری می‌گیرند
شما را در فرومایگی و فقر و بدبختی و نکبت و...
نگه می‌دارند.
تفاوت جالب اینها اینجاست که
دزدان معمولی شما را انتخاب می‌کنند.
اما شما دزدان سیاسی را شما انتخاب می‌کنید.
همینطور شما مکتب دزدان مذهبی را انتخاب کردید
و به دزدان مذهبی ارج می‌نهید و بزرگ‌شان می‌دارید.

تفاوت دیگر و بزرگ‌تر اینکه:
دزدان معمولی؛ تحت تعقیب پلیس قرار می‌گیرند
دستگیر می‌شوند - شکنجه می‌شوند
شلاق می‌خورند - زندان می‌روند
دست‌ و پایشان را به چپ و راست می‌بُرند
تحقیر می‌شوند و...

اما دزدان سیاسی و مذهبی!
هر دو توسط قانون حمایت و توسط پلیس
محافظت می‌شوند پُست و مقام بالاتری میگیرند
زور می‌گویند ستم می‌کنند
و از شما نیز طلبکار هم هستند

‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…

🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَای‌ِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸

درس ﻣﻦﺗﻤﺎم ﺷﺪو از ﻣﺪرﺳ ﻪﻓﺎرغ اﻟﺘّﺤﺼﯿﻞ ﺷﺪم. ﺑﺮ اﯾﻦ ﺑﺎور ﺑﻮدم ﮐ ﻪﺣﺎﻻ وﻗﺖ آن
اﺳﺖ ﮐ ﻪ ﻣﺎدرم اﺳﺘﺮاﺣﺖ ﮐﻨﺪو ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﻣﻨﺰل و ﺗﺄﻣﯿﻦ ﻣﻌﺎش را ﺑﻪ ﻣﻦواﮔﺬار ﻧﻤﺎﯾﺪ.
ﺳﻼﻣﺘﯿﺶ ﻫﻢ ﺑ ﻪﺧﻄﺮ اﻓﺘﺎد ه ﺑﻮدو دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺑ ﻪدر ﻣﻨﺎزل ﻣﺮاﺟﻌ ﻪﮐﻨﺪ. ﭘﺲ
ﺻﺒﺢ زود ﺳﺒﺰي ﻫﺎي ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪ و ﻓﺮﺷﯽ درﺧﯿﺎﺑﺎن ﻣﯽ اﻧﺪاﺧﺖ و ﻣﯽ ﻓﺮوﺧﺖ.
وﻗﺘﯽ ﺑ ﻪاو ﮔﻔﺘﻢ ﮐ ﻪاﯾﻨﮑﺎر را ﺗﺮك ﮐﻨﺪ ﻪدﯾﮕﺮ وﻇﯿﻔﻪ ي ﻣﻦﺑﺪان که ﺗﺄﻣﯿﻦ ﻣﻌﺎش
ﮐﻨﻢ. ﻗﺒﻮل ﻧﮑﺮد و ﮔﻔﺖ :"ﭘﺴﺮم ﻣﺎﻟﺖ را از ﺑﻬﺮ ﺧﻮﯾﺶ ﻧﮕ ﻪدار ؛ ﻣﻦﺑ ﻪاﻧﺪازه يﮐﺎﻓﯽ
درآﻣﺪ دارم. " واﯾﻦ ﺷﺸﻤﯿﻦ دروﻏﯽ ﺑﻮدﮐ ﻪﺑ ﻪ ﻣﻦﮔﻔﺖ.
درﺳﻢ را ﺗﻤﺎم ﮐﺮدم و وﮐﯿﻞ ﺷﺪم. ارﺗﻘﺎء رﺗﺒ ﻪﯾﺎﻓﺘﻢ. ﯾﮏ ﺷﺮﮐﺖ آﻟﻤﺎﻧﯽ ﻣﺮا ﺑ ﻪﺧﺪﻣﺖ
ﮔﺮﻓﺖ. وﺿﻌﯿﺘﻢ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﺪو ﺑ ﻪﻣﻌﺎوﻧﺖ رﺋﯿﺲ رﺳﯿﺪم. اﺣﺴﺎس ﮐﺮدم ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ
روی کرد ه اﺳﺖ. در رؤﯾﺎﻫﺎﯾﻢ آﻏﺎزي ﺟﺪﯾدرا ﻣﯽ دﯾﺪم و زﻧﺪﮔﯽ ﺑﺪﯾﻌﯽ ﮐ ﻪﺳﺮاسرﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﻮد. ﺑ ﻪﺳﻔﺮﻫﺎ ﻣﯽ رﻓﺘﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎدرمﺗﻤﺎس ﮔﺮﻓﺘﻢ و دﻋﻮﺗﺶ
ﮐﺮدم ﮐ ﻪﺑﯿﺎﯾﺪ و ﺑﺎ ﻣﻦزﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ. اما او ﮐ ﻪﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﻣﺮا در ﺗﻨﮕﻨﺎ ﻗﺮار دﻫﺪ ﮔﻔﺖ :"ﻓﺮزﻧﺪم، ﻣﻦﺑ ﻪﺧﻮش ﮔﺬراﻧﯽ و زﻧﺪﮔﯽ راﺣﺖ ﻋﺎدت ﻧﺪارم. " و
اﯾﻦ ﻫﻔﺘﻤﯿﻦ دروﻏﯽ ﺑﻮدﮐ ﻪ ﻣﺎدرمﺑ ﻪ ﻣﻦﮔﻔﺖ.
ﻣﺎدرمﭘﯿﺮ ﺷﺪو ﺑ ﻪﺳﺎﻟﺨﻮردﮔﯽ رﺳﯿﺪ. ﺑ ﻪﺑﯿﻤﺎري ﺳﺮﻃﺎن ﻣﻠﻌﻮن دﭼﺎر ﺷﺪو ﻻزم ﺑﻮدﮐﺴﯽ از او ﻣﺮاﻗﺒﺖ ﮐﻨﺪو درﮐﻨﺎرش ﺑﺎﺷﺪ. اما ﭼﻄﻮر ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ
ﻧﺰد او ﺑﺮوم ﮐ ﻪﺑﯿﻦ ﻣﻦو ﻣﺎدرﻋﺰﯾﺰم ﺷﻬﺮي ﻓﺎﺻﻠ ﻪﺑﻮد. ﻫﻤ ﻪﭼﯿﺰ را رﻫﺎ ﮐﺮدم و ﺑ ﻪدﯾﺪارش ﺷﺘﺎﻓﺘﻢ. دﯾﺪم ﺑﺮ ﺑﺴﺘﺮ ﺑﯿﻤﺎري اﻓﺘﺎد ه اﺳﺖ. وﻗﺘﯽ رﻗّﺖ ﺣﺎل
ﻣﺮا دﯾﺪ، تبسمی ﺑﺮ ﻟﺐ آورد. درون دل و ﺟﮕﺮم آﺗﺸﯽ ﺑﻮدﮐﻪ ﻫﻤﻪ ي اﻋﻀﺎء درون را ﻣﯽ ﺳﻮزاﻧﺪ. ﺳﺨﺖ ﻻﻏﺮ و ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪ هﺑﻮد. اﯾﻦ آن ﻣﺎدري ﻧ ﺒﻮدﮐﻪ
ﻣﻦﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ. اﺷﮏ از ﭼﺸﻤﻢ روان ﺷﺪ.اما ﻣﺎدرم درﻣﻘﺎم دﻟﺪاري ﻣﻦﺑﺮآﻣﺪ و ﮔﻔﺖ :"ﮔﺮﯾ ﻪﻧﮑﻦ، ﭘﺴﺮم. ﻣﻦًاﺻﻼ دردي اﺣﺴﺎس ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ. " واﯾﻦ
ﻫﺸﺘﻤﯿﻦ دروﻏﯽ ﺑﻮدﮐ ﻪ ﻣﺎدرمﺑ ﻪ ﻣﻦﮔﻔﺖ.
وﻗﺘﯽ اﯾﻦ ﺳﺨﻦ را ﺑﺮ زﺑﺎن راﻧﺪ، دﯾﺪﮔﺎﻧﺶ را ﺑﺮﻫﻢ ﻧﻬﺎد و دﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻧﮕﺸﻮد. ﺟﺴﻤﺶ از در و رﻧﺞ اﯾﻦ ﺟﻬﺎن رﻫﺎﯾﯽ ﯾﺎﻓﺖ.
اﯾﻦ ﺳﺨﻦ را ﺑﺎ ﺟﻤﯿﻊ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﮐ ﻪدر زﻧﺪﮔﯽ ﺷﺎن از ﻧﻌﻤﺖ وﺟﻮد ﻣﺎدر ﺑﺮﺧﻮردارﻧﺪ. اﯾﻦ ﻧﻌﻤﺖ را ﻗﺪر ﺑﺪاﻧید ﻗﺒﻞ از آﻧﮑ ﻪاز ﻓﻘﺪاﻧﺶ ﻣﺤﺰون
ﮔﺮدﯾﺪ و اﯾﻦ ﺳﺨﻦ را ﺑﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﮐ ﻪاز ﻧﻌﻤﺖ وﺟﻮد ﻣﺎدر ﻣﺤﺮوﻣﻨﺪ. ﻫﻤﯿﺸ ﻪﺑ ﻪﯾﺎد داﺷﺘ ﻪﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐ ﻪﭼﻘﺪر ﺑ ﻪﺧﺎﻃﺮ ﺷﻤﺎ رﻧﺞ و درد تحمل ﮐﺮد ه
اﺳﺖ و از ﺧﺪاوﻧ ﻣﺘﻌﺎل ﺑﺮاي او ﻃﻠﺐ رﺣﻤﺖ و ﺑﺨﺸﺶ ﻧﻤﺎﯾﯿﺪ.
ﻣﺎدر دوﺳﺘﺖ دارم. ﺧﺪاﯾﺎ او را ﻏﺮﯾﻖ ﺑﺤﺮ رﺣﻤﺖ ﺧﻮد ﻓﺮﻣﺎ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮر ﮐ ﻪﻣﺮا از ﮐﻮدﮐﯽ ﺗﺤﺖ ﭘﺮورش ﺧﻮد ﻗﺮاردا. 
ﺷﺐ ﺑﺘﯽ ﭼﻮن ﻣﺎه در ﺑﺮداﺷﺘﻦﺻﺒﺢ، از ﺑﺎم ﺟﻬﺎن ﭼﻮن آﻓﺘﺎب روي ﮔﯿﺘﯽ را ﻣﻨﻮر داﺷﺘﻦ. 
ﺗﺎج از ﻓﺮق ﻓﻠﮏ ﺑﺮداﺷﺘﻦ ﺟﺎودان آن ﺗﺎج ﺑﺮ ﺳﺮداﺷﺘﻦ در ﺑﻬﺸﺖ آرزو ره ﯾﺎﻓﺘﻦ. 
ﺗﺎ اﺑﺪ در اوج ﻗﺪرت زﯾﺴﺘﻦ **ﻟﺬت ﯾﮏ ﻟﺤﻈ ﻪﻣﺎدر داﺷﺘﻦ.
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
    ❤ @Dastanhayiziba ❤      
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯

Читать полностью…
Subscribe to a channel