دور هم جمع شدیم تا دنیا رو قابل تحمل تر کنیم. چهره دیگر از من : @thehely
من هنوزم از مرگ ادما ناراحت میشم،وقتی بهم میگن فلانی مرده بدون دونستن چرا و چجوری مردنش بغض راه گلومو میبنده و اشکم بی اختیار مثل سیل جاری میشه.
هنوزم وقتی یکیومیبینم که دوست صمیمیشو از دست داده براش ناراحت میشم، وقتی کسی عصبی یا ناراحتم میکنه دلم میشکنه ولی به روش نمیارم.
هنوزم گریه هام تو تنهایی هامه که نکنه یه وقت ادمای دورم ناراحت شن، تو رفتارم با ادما خیلی محتاط عمل میکنم و اگه اشتباهی بکنم خیلی زود معذرت خواهی میکنم.
هنوزم نمیدونم باوجود همه ی اینا و مهربونیم باهمه، چرا بقیه وقتی به من میرسن هفت خط میشن؛ به عنوان ادمی که باهمه مهربون بوده و گریه هاش تو تنهایی بوده و باهاش با سیاست برخورد شده میگم خارک.....ه باشین ته مهربونی هیچی نیست فقط باید برید پیش تراپیست برای درمان خلاء هایی که یه مشت ادم نمک نشناس توی شما ایجاد کردن .
سرشو تکیه داد بود به دیوار درحالی که داشت اشک میریخت با خودش میگفت: درد بزرگیه ولی اینم میگذره تو از پسش برمیای؛ تو خیلی قویای.
Читать полностью…میخام همه چیو عوض کنم و این منو تغییر بدم، فقط نمیدونم باید از کجا شروع کنم تا این همه زخمی که بادستای ادمای مهم زندگیم رو تنم نقش بستو خودم با دستام پاک کنم و مثل قبل بتونم با زانوهای زخمی بدون نفس زدن فرار کنم از موقعیتی که توش گیر کردم.
Читать полностью…کاش یکی بود میفهمیدم چم شده
چی به سرم امده که نه خواب آرومم میکنه نه نقاشی دلم می خواد از آدما دور باشم برم یجا خودم تنها یه پرتگاه انقدر جیغ بزنم که هنجرم پاره بشه چمیدونم بعدش هم خودم و از اون پرتگاه بندازم پایین و تمام
من همیشه به همه میگم آدم نمیمیره که، تحمل کن اینم تموم میشه. ولی دروغ میگم آدم میمیره. هربار یه کوچولو میمیره.
Читать полностью…بهترین درک از رابطه ی لانگ دیستنس رو محمود درویش داشته که میگه:
"«دوستت داشتم با وجود اینکه تو را به آغوش نکشیدهام و تو را همیشه نمیبینم، دوستت داشتم چون برایت نوشتم و برایت خواندم و بخاطرت خندیدم و بخاطر تو تغییر کردم و تو را دوست داشتم در حالی که دور بودی.
جدیداً ارتباط گرفتن با آدما اینجوری شده که یا هنوز عاشق اکسشه، یا داره مهاجرت میکنه، یا ازت کوچیکتره، یا با همه حرف میزنه و اصلا نمیشه روش حساب کرد و یا کلا رابطه نمیخواد و صرفا میخواد وقت بگذرونه.
Читать полностью…تحمل کنین دوستان، میگذره، پاییز قشنگ و ناز میاد، باد میاد، بارون میشه، هوا خوب میشه، آدما خوشتیپ میشن.درست میشه این کثافت، اوضاع اینطور نمیمونه.
Читать полностью…این روزا دخترا کسایی رو انتخاب میکنن که خونه و ماشین آماده داشته باشه..
ولی به قول معروف آش رو با جاش برمیدارن.
ولی دختر خانوم عزیز آدمیو انتخاب کن که دلت پیشش خوش باشه
یسری پسرا هستن صبح تا شب تلاش میکنن دستشون تو جیب خودشونه از کفش پاشون تا ساعت دستشو خودش میخره ۲ یا ۳ ساعت بیشتر تایم خالی نداره ولی همون دوسه ساعت رو دلش میخواد کنار تو باشه و وقت بگذرونه
این آدما کم هستن ولی واقعی هستن قدر این آدم هارو بدونید.
واقعیت زندگیم رو بخوام شرح بدم اینجوریه که آهنگا قفلی نیستن، فیلم و سریالا حوصله سربرن، آدما به شدت مسخرن، خونه دلگیره، بیرون زیادی شلوغه، باید دوباره دنبال چیزایی باشم که باهاشون حالم خوب میشه.
Читать полностью…برای حذف آدم های سمی زندگیتون هیچوقت احساس گناه، خجالت و پشیمونی نکنید. فرقی هم نمیکنه از بستگانتون باشه یا عشقتون و یا یک آشنای تازه. مجبور نیستید برای کسی که باعث رنج و احساس حقارت در شما میشه جایی باز کنید.
و به نظرم اینو باید تا ابد تو زندگیمون اجرا کنیم.
سختترین قسمت جدا کردن راهم از تو، این بود که مطمئن بودم دنبالم نمیای.
Читать полностью…چند روزه همش میخوام بنویسم ولی انگار دیگه مغزم هیچ کلمه و توصیفی برای این وضعیت نداره، انگار پوچه. نه کلمات ساده و نه کلمات قلمبه سلمبه هیچ کدوم نمیتونن کنار هم قرار بگیرن تا یه جمله درست ازش در بیاد.
فقط میدونم عمیقاً خستم هیچ راه فراری هم برای این زندگی ندارم، کلی حرف هست ولی انگار لالم فقط نگاهشون میکنم.دلممیخواد ادمارو وارد قلبم کنم کمک بگیرم ولی بازم ازشون متنفرم.فقط پلی لیست رو باز میکنم اهنگ بنوازه ببینم عه منم و ببارم.
قبلا گذشت،الان میگذره، بعد هم میگذره، تهشم پوچُ خالیه ولی خب داره سخت میگذره .
در حقیقت آدمی، در یک سکانس از زندگیاش گیر میکند و بعد دیگر مهم نیست که تا کجا پیش میرود؛ تا هر جایی که برود، تا هر جایی، باز هم با یک چشم بر هم زدن، بر میگردد به همان سکانس! همان سال ، همان روز ، همان ساعت ، همان لحظه؛ و پیر شدنِ انسان از همین لحظه شروع میشود.
Читать полностью…کاش زندگی کردن نوبتی بود؛ مثلا میگفتن بیا تو خیلی وقته زندگی نکردی بیا نوبتت شده ...
Читать полностью…مدتها بود که دلم میخواست بمیرم ؛ نه که بخواهم شلوغش کنم تا ترحم جماعتی را برای خودم بخرم ، نه. تمام راههایش را یادگرفته بودم و با انواع روشهای خودکشی نیز آشنایی کافی پیدا کرده بودم. اما هر بار که به سراغشان میرفتم برایم مشکل و دردسری تازهای پیش میآمد و برنامهام ناتمام میماند. سر آخر از تصمیمم منصرف شدم. بعدتر که با خودم بیشتر فکر کردم متوجه شدم که همهی این ناکامیها در خاتمه دادن به رویاهایم در این دنیا به این خاطر بود که باز هم میتوانستم عاشق شوم و به کسی بیشتر از خودم عشق بورزم.
و گمان میکنم که عشق به تنهایی برای زندهماندن هر آدم نا امید و خستهای کافی باشد.