یک فنجان شعر ☕ @Hamid_Reza_Abravan
از میان همه تنها به تو رغبت دارم
چون کبوتر به لب بام تو عادت دارم
#حمیدرضا_آبروان
با اینکه سهمم از تو چیزی نیست جز غم
دیوانهام، حتی غمت را دوست دارم
#حمیدرضا_آبروان
ای عشق غم انگیز کجایی که ببینی
جز فکر و خیال تو در این خانه کسی نیست
#حمیدرضا_آبروان
تَر بودن چشمانِ مرا اشک مخوانید
سیلی است که از هر مژه پیوسته روان است
#حمیدرضا_آبروان
شب از نیمه گذشته،دستهایت را به من بسپار
که من اینگونه برپا میکنم جشنی خیالی را
#حمیدرضا_آبروان
به دنیا هر کسی آمد، غمی نو با خودش آورد
خدواندا من از این رنجِ بی پایان خبر دارم
#حمیدرضا_آبروان
در نماز آمد به یادم چهرهی معشوقهام
از همان ساعت گرفته جانمازم بوی عشق
از جنون سرشارم و لبریز از دلتنگیام
عقل میداند چه با من میکند جادوی عشق
#حمیدرضا_آبروان
گفتم که میبوسم لبت، گفتی که پنهانش کنم
گفتم که کمتر ناز کن، گفتی دو چندانش کنم
گفتم که در آغوش تو، خواهم رها باشد تنم
گفتی چو گیرم در بغل، در بند و زندانش کنم
#حمیدرضا_آبروان
تکیه بر هر کس که کردم اشتباهی بود و بس
تا ابد جز سایهام با من کسی همراه نیست
#حمیدرضا_آبروان
نورِ خورشیدی و من تاب ندارم چون برف
بر تنِ گرم تو نازل بشوم میمیرم
عاشقم مثلِ نهنگی که به خشکی دل بست
که اگر واردِ ساحل بشوم میمیرم
#حمیدرضا_آبروان
نیستم غمگین از این بابت که من دیوانهام
چون مداوا میکند آخر مرا داروی عشق
#حمیدرضا_آبروان
میبرَد هوش از سرِ هر عاقلی، جادوی عشق
این چنین است آن که بگذارد قدم در کوی عشق
#حمیدرضا_آبروان
از همان روزی که خالق، آسمان را آفرید
با مرور چشمهایت کهکشان را آفرید
بعد از اینکه خلقتِ اندام تو پایان گرفت
با اضافات گِلِ جسمت جهان را آفرید
#حمیدرضا_آبروان
سالیانیست که دلتنگم و دلداری نیست
حجم این درد به اندازهی دریاست هنوز
گرچه دورم ز تو ای ماه، خیالت امّا
سایهای هست که هر ثانیه با ماست هنوز
#حمیدرضا_آبروان
دستگیره در را که می چرخانی
خانه پر می شود از
طراوت باران
از اشک شوق
از لبخندهای ریز
خسته از راه میرسی
چون کویری خسته از سراب
به آغوش میکشم تو را
چون پیچکی که دیوارهای خانه را...
#حمیدرضا_آبروان
دنیا شده از پرتو چشمان تو روشن
با بستنِ هر پلک تو پایانِ جهان است
عمری نگرفتی خبر از حال و هوامان
دیوانه دل ماست که دائم نگران است
#حمیدرضا_آبروان
در وقت ویرانی تو تنها تکیه گاهی
من شانههای محکمت را دوست دارم
از شانه گفتم، شانه بر مویت نزن چون
موهای باز و درهَمَت را دوست دارم
#حمیدرضا_آبروان
حقیقت را به روی نیزه ها دیدم
لبش تشنه، سرش از تن جدا دیدم
چه تنها بود و جمعی هم به اطرافش
همه در بند و من او را رها دیدم
#حمیدرضا_آبروان
🏴عاشورای حسینی تسلیت باد
🎙غریباً وحیداً فریداًЧитать полностью…
کربلایی حسین ستوده
مینویسم ز تو که مالک اشعار منی
همهی ذهن من و صاحبِ افکار منی
این غزلها همه از برکت چشمان تو هست
چشمهی ذوق من و رونق بازار منی
#حمیدرضا_آبروان
🔹روزنگار: ۱۴ تیر ماه روز قلمЧитать полностью…
علاجِ قلب دلتنگ و پریشان چیست؟دیدار است
اگرچه گفتنش آسان ولی این راه دشوار است
#حمیدرضا_آبروان
دست هایت را به من بسپار ای معشوقه جان
تا تو را با خود برم تا ماه، تا آن سوی عشق
#حمیدرضا_آبروان
در چهره آرامم ولی، منگر به این آرامشم
در من جهانی روز و شب، پیوسته بلوا میکند
#حمیدرضا_آبروان
درون سینهام صد حرفِ ناگفتهست
چه صحبتها که تنها با خدا کردم
خرابی گاه زیباتر از آبادی است
دلم را با شکستن آشنا کردم
#حمیدرضا_آبروان
حبس باید شد در آغوش نگاری تا ابد
آه از آن دم که بپیچد بر تنم بازوی عشق
#حمیدرضا_آبروان
برای گریه کردن شانهی امنی نمییابم
سرم را میگذارم باز بر دامان دلتنگی
#حمیدرضا_آبروان
قایقِ سرگشتهام بر موجِ دریاها رها
میبَرَد هر جا که میخواهد مرا، پاروی عشق
#حمیدرضا_آبروان
مرا خواهی بسوزانی به جرم عاشقی، امّا
من ابراهیمِ دورانم، به این آتش نمیسوزم
#حمیدرضا_آبروان
اگر از یاد تو غافل بشوم میمیرم
آه! مجنونم و عاقل بشوم میمیرم
#حمیدرضا_آبروان
صدایت مثل یک چشمه زلال و ناب و جانبخش است
که حتی میکند زنده، شبی گلهای قالی را
#حمیدرضا_آبروان
بیاور شانهات را تا گذارم سر، دهم جان را
که در آیین ما اینگونه مُردن بهترین کار است
دعای وصل خواندیم و نیامد پاسخ از ایزد
خدا هم مثل ما شاید سرش گرم و گرفتار است
#حمیدرضا_آبروان