یک فنجان شعر ☕ @Hamid_Reza_Abravan
مینویسم ز تو که مالکِ اشعار منی
همهی ذهن من و صاحبِ افکار منی
#حمیدرضا_آبروان
آن ساعتی که مست شدم از شرابِ عشق
با روی باز ساکن میخانهها شدم
#حمیدرضا_آبروان
مبتلایم به کسی که دلِ دریا دارد
عشق در جان من افتاده تماشا دارد
سینهام را بشکافید و ببینید در آن
آتشی هست که میسوزد و گرما دارد
#حمیدرضا_آبروان
پاییز رسید و به دلم مژدهی غم داد
هرچند که هر ساعتِ ما فصلِ خزان است
#حمیدرضا_آبروان
تَر بودن چشمانِ مرا اشک مخوانید
سیلی است که از هر مژه پیوسته روان است
#حمیدرضا_آبروان
آنجا که تویی نابترین جای جهان است
اینجا که منم غربت و قلبی نگران است
دلتنگترین مرد منم در همه آفاق
در هر رگ من خاطرهای در جریان است
#حمیدرضا_آبروان
گفتم که با نگاه تو کم میشود غمم
من را بغل گرفتی و گفتی غمت مباد
#حمیدرضا_آبروان
چنان از عشق سرشارم کهعقل از من گریزاناست
ببر نام مرا بر لب، مرا مجنون خطابم کن
#حمیدرضا_آبروان
مرا از نو بساز و باز هم از نو خرابم کن
بزن بر جان من نقشی و هم نقشِ بر آبم کن
تنم چون خوشهی انگور غمگینی لگدکوب است
تو با دستان پُر مهرت مرا جامِ شرابم کن
#حمیدرضا_آبروان
زاهد از ذکر به وجد آمد و من از میِ ناب
من در این راهم و او راه خودش را دارد
میکشد کار دل آخر به جنون میدانم
در من انگار کسی میل به صحرا دارد
#حمیدرضا_آبروان
عقل بیهوده نکن سعی به فهمیدنِ عشق
چون که این مسئله صد راز و معمّا دارد
#حمیدرضا_آبروان
به گوشم میرسد هر لحظه یک آوای تکراری
که بگذر از خودت از خیر این دنیای تکراری
به ساحل میروم روزی میانِ بُهت و حیرتها
همانند نهنگی خسته از دریای تکراری
#حمیدرضا_آبروان
گر چه یک عمر گذشت و نرسیدم به دوست
دلِ پُر حوصلهام چشم به فردا دارد
#حمیدرضا_آبروان
به جز پاییز فصل دیگری هرگز نمیبینی
که دنیا تا ابد در سلطهی آبان و آذرهاست
بده ساقی به دستم جام و دائم در کنارم باش
دلم دلتنگ دستان تو و برخوردِ ساغرهاست
#حمیدرضا_آبروان
مرا از تو، تو را از من رهایی نیست
نه در پایان این قصّه جدایی نیست
خدا تقدیر من را زد رقم با تو
به جز این اتفاق افتد، خدایی نیست!
#حمیدرضا_آبروان
اولین باری که بوسیدم تو را غمگین شدم
که چرا من زودتر از این نبوسیدم تو را
برق چشمانت ربود از من توانِ اختیار
گر خدا مانع نمیشد میپرستیدم تو را
#حمیدرضا_آبروان
آیینه را شکستم و از خود جدا شدم
از بندِ هر غرور و مَنیّت رها شدم
وقتی که عقل را به کناری گذاشتم
با عارفانِ عشق و جنون آشنا شدم
#حمیدرضا_آبروان
یک لحظه پُر از شوق و دمی زار و پریشان
احوال من این است و چنین در نوسان است
#حمیدرضا_آبروان
ای که گفتی در کنارت ماندگارم تا ابد
پاسخم دِه پرچمِ هجران چرا افراشتی
سخت بوده باورش اما تو هم مثل همه
قصد بازی با دلِ زخمیِ ما را داشتی
#حمیدرضا_آبروان
دوباره شب شد و از خواب خوش گریزانم
دوباره خانهی ماه و ستاره مهمانم
#حمیدرضا_آبروان
مرا ای ماه گر لایق نمیدانی ملالی نیست
بیا و لااقل در جمعِ عُشّاقت حسابم کن
#حمیدرضا_آبروان
مرا گویند ترکِ عاشقی کن تا نبینی رنج
چگونه با دلی دیوانه دست از عشق بردارم؟
#حمیدرضا_آبروان
امشب تو را ای آشنا در خواب خود میبینمَت
چون شاخهای گل بیهوا با دستخود میچینمَت
#حمیدرضا_آبروان
اگر از من ببُرد یار نباشم غمگین
دلخوشم اینکه کمی خاطره از ما دارد
#حمیدرضا_آبروان
نفس و نبض و تپشهای من از دیدن توستЧитать полностью…
اگر از روی تو غافل بشوم میمیرم
#حمیدرضا_آبروان
نگیر از من چشای مهربونت رو
که دنیای منه، چشمای خوش رنگِت
تو حتی لحظهای پلکاتو میبندی
دلِ دیوونهی من میشه دلتنگِت
#حمیدرضا_آبروان
#ترانه
تبسّم کن که اخم اصلاً به لبهایت نمیآید
دلم چیزی به جز لبخند زیبایت نمیخواهد
#حمیدرضا_آبروان
🔹روزنگار، ۴ اُکتبر، روز جهانی لبخند
همه اشعار من انگار گره خورده به عشق
دور از این دست مسائل بشوم میمیرم
شیشهی عمر دلم در کفِ دستانت هست
چون که با غیرِ تو همدل بشوم میمیرم
#حمیدرضا_آبروان
منم مجنونتر از مجنون و خاموشم
که در رفتار عاشق ادعایی نیست
ببین دل را برایت هدیه آوردم
قبولش کن که جنس کم بهایی نیست
#حمیدرضا_آبروان
ای که نامت میدهد آرامشی از جنس عشق
واژهها را یک به یک گشتم که معنایت کنم
#حمیدرضا_آبروان