2669
رسانهای برای نشر خاطرات و عکسهای دانشگاه خوارزمی/ تربیت معلم سابق ارتباط با مدیر کانال: @shokouhmand لینک عضویت در گروه خوارزمی: https://t.me/joinchat/O9iOZCtP_IoUJRpI
💠 فراخوان حافظخوانی شب یلدا
🔹بیایید شب #یلدا را با دکلمهی اشعار حافظ کنار هم سپری کنیم.
🔸لطفا تفألی بر دیوان حافظ بزنید، دکلمه کنید و صدایتان را برای ما بفرستید.
🔸مهلت ارسال دکلمهها: ساعت ۲۲ شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴
🔸دکلمههایتان را همراه با مشخصات خود(نام، نام خانوادگی، رشته تحصیلی و سال ورود به دانشگاه) به شناسه تلگرامی زیر بفرستید:
@shokouhmand
🔸دکلمهها در گروه تربیتمعلم و کانال خاطرات خوارزمی منتشر خواهند شد.
@HesarakMemories
💠 کارت دانشجویی سال تحصیلی ۱۳۶۳
📩 حسن بهادری، رشته شیمی، ورودی ۱۳۵۶ و فارغالتحصیل بهمن ۱۳۶۳
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
(شعر منتسب به چند شاعر از جمله خیام)
@HesarakMemories
💠 کارت خوابگاه دانشگاه خوارزمی(تربیت معلم) در سال ۱۳۶۷
📩 سیدحسن هاشمی، جغرافیا ۶۷
@HesarakMemories
💠 گروه آموزش بینالمللی ریاضیات
🔹 در این گروه، کتب مرجع ریاضی و همچنین آخرین ویرایش کتب درسی اکثر کشورها موجود میباشد.
🔸 دکتر هادی محمدی، دانشآموخته رشته ریاضی، ورودی ۱۳۷۲ دانشگاه خوارزمی
🔹 از طریق لینک زیر به گروه ما بپیوندید.👇
@International_Maths
♦️تقلبی که معجزه کرد
✍ عزیزه حیدری، زیست شناسی ۷۲
سال ۷۳ و ترم بهار بود و امتحان آمار زیستی با دکتر خاورینژاد داشتیم. استاد چشمهای درشت و جدی داشت که همه ازش حساب میبردیم.
همه میگفتن: «فقط به جواب آخر نگاه میکنه و خیلیا رو میندازه!»
با هماتاقیم هماهنگ کرده بودیم که از یه ماشینحساب مشترک استفاده کنیم و جواب آخر رو بذاریم توش، مراقبین هم ماشینحسابها رو بین بچهها رد و بدل میکردن.
روز امتحان، قلبمون تو گلومون میزد. همه چی داشت خوب پیش میرفت که ناگهان استاد بالای برگه من و دوستم اومد و یه امضا زد!
پرسیدیم چی شده استاد؟ بدون هیچ توضیحی ما دوتا رو از جلسه اخراج کردن!
انگار آسمون روی سرمون خراب شد… گریهکنان دم در حوزه امتحانی موندیم و حال همه بچهها گرفته بود. فکر میکردیم نمرهمون حتما صفره.
بعد از کلی غصه و دلداری، عهدیه و من تصمیم گرفتیم باقی درسا رو با تمام توان بخونیم که این نمره صفر، ما رو مشروط نکنه.
و بعد معجزه شد: یکی از بچهها اومد و گفت که نمرههای آمار رو دیده…
ما هر دو نوزده و نوزده و بیست و پنج صدم شدیم!
اون لحظه انگار زمین به آسمون رسید!
ذوقمون بالا زد و اون ترم معدلمون نزدیک بیست شد.
ظاهرا استاد گزارشِ تقلبِ ما را نادیده گرفته بود.
این تجربه باعث شد ترمهای بعد هم با انگیزه بخونیم و ادامه بدیم…
و این، تقلبی بود که در نهایت به نفع ما شد.
@HesarakMemories
💠 دانشجویان ریاضی ورودی ۷۳ و ۷۴، جاده چالوس، نزدیک سد کرج، ۱۴ آبان ۱۳۷۷
🔸برخی افراد حاضر در عکس:
کیوان پاشایی، ایرج سعیدی، ابوالقاسم شعبانی، زهره لالی، شکوه اسدی، رحمت الله ستوده، الیاس خداوندپور، فرشاد قدیمی و...
🔹اگر افراد داخل عکس را میشناسید، لطفا مشخصاتشان را به مدیر کانال اطلاع دهید.
@HesarakMemories
♦️روزی که خوابگاه سمیه توسط دانشجوها فتح شد
✍ عذرا کرجالیان، زیست شناسی ۶۴
سال تحصیلی ۶۵ - ۶۴ بود و من دانشجوی سال اول رشتهی زیست شناسی دانشگاه تربیت معلم در تهران بودم. یک روز صبح جمعه، خانم شریعتی، مسئول خوابگاه دخترانه تهران به خوابگاه توحید آمدند و گفتند که قرار شده خوابگاه سمیه را از ساکنان آن پس بگیریم تا شما ساکن آنجا شوید و نزدیک دانشگاه اسکان پیدا کنید. شما دخترها باید جلوی ساختمان سمیه تجمع کنید ولی مراقب باشید که به هیچ عنوان با کسی درگیر نشوید، چون اگر خبر تجمع و درگیری به خانوادههایتان برسد آنها در شهرستان نگران میشوند و ما نمیخواهیم شرمنده آنها بشویم.
در آن سالها خانوادههایی که خانه و زندگیشان را در جنگ از دست داده بودند به صورت موقت در خوابگاه سمیه مستقر شده بودند و مسئولین دانشگاه برای پسگرفتن خوابگاه از این خانوادهها معذوریت اخلاقی داشتند و چارهای جز مداخله دانشجویان و مطالبه خوابگاه از جانب آنها وجود نداشت.
بالاخره روز اعتراض فرا رسید، ما آن روز دو ساعت اول کلاس نشستیم و بعدش به سمت ساختمان خوابگاه راه افتادیم. از دروازهی خیابان خاقانی خارج شدیم و به سمت خوابگاه که در تقاطع خیابان خاقانی و سمیه قرار داشت، حرکت کردیم.
پسرهای دانشگاه جلوی خوابگاه بودند و توسط آقای قزوینی که مسئول خوابگاه پسرانه بود و برای پس گرفتن ساختمان سمیه فعالیت زیادی میکرد، هدایت و راهنمایی میشدند.
ما خانمها دورتر ایستاده بودیم و طبق قولی که به خانم شریعتی داده بودیم سعی میکردیم درگیر نشویم.
ساکنان ساختمان وقتی دانشجویان عصبانی را دیدند از پنجرهها و بالکنهای طبقات بالا سیب زمینی، پیاز و گوجه به سمت دانشجوها پرت میکردند و دانشجوها با مشتهای گره کرده آنها را هدف قرار داده و شعارهایی مبنی بر اینکه این ساختمان متعلق به دانشگاه است، سر دادند و خواستار تخلیه فوری ساختمان شدند.
نهایتا پس از چند روز، تجمع و شعارهای ما نتیجه داد و مسئولین دانشگاه توانستند به پشتوانهی حضور دانشجویان با نمایندهی ساکنان ساختمان مذاکرات اساسی انجام بدهند و بالاخره ما در سال سوم دانشجویی، مقیم خوابگاه سمیه شدیم.
@HesarakMemories
💠 رمان «هزاران خورشید تابان»
«مریم دانست که در آن لحظه، آنچه لیلا در چشمانش میبیند، مادرانگی نیست، بلکه چیزی بسیار فراتر است.
مریم دانست که در دل آن نگاه، چیزی از جنس قربانی، از جنس آغوشی بیقید و شرط، از جنس عشقی پنهانناشدنی موج میزند. و فهمید که دیگر هرگز تنها نخواهد بود.
و وقتی پتک را بلند کرد و بر سر رشید کوبید، نه از روی خشم، بلکه از روی وفاداری بود؛ وفاداری به لیلا، به عزت زن، به آن هزاران خورشیدی که در پشت شبهای کابل هنوز میدرخشیدند…»
رمان «هزاران خورشید تابان» نوشتهی خالد حسینی، داستانی عمیقاً احساسی و تکاندهنده دربارهی دو زن افغان، مریم و لیلا است که در دل جنگ، رنج و مردسالاری، بهجای دشمنی، به خواهرانهترین عشق ممکن میرسند.
این رمان قصهی عشق، ایثار، بقا و قدرت زنانه در دل وحشت است؛ اثری که دل آدم را میلرزاند و تا مدتها فراموش نمیشود.
🔸گوینده: شیما رحیمی صائب، دانشآموخته رشته علوم اجتماعی ۱۳۸۱ دانشگاه خوارزمی
🔹مطالب بیشتر در اینستاگرام من:
رقص واژه و خیال...
instagram.com/shima_saeb_r
@HesarakMemories
💠 سومین دورهمی هیجانانگیز دختران رشته جغرافیا، ورودی ۱۳۷۵ دانشگاه خوارزمی(تربیت معلم)، مازندران، ۲ تا ۸ شهریورماه ۱۴۰۴
🔸 مریم وزیری، فاطمه مرادیپور، صدیقه پورامینی، منیره عظیمیان، فرشته اسماعیلی، لیلا حسینجانی، اختر(اوین) پارسا، مینو محسنی، آشنا رشیدی و
آقایان جواد ابراهیمی و محمود عابدپور
@HesarakMemories
♦️در حسرت اندکی تفکر …
✍ فاطمه بدوی، علوم اجتماعی ۱۳۷۹
خاطرم هست خانهمان اهواز، بزرگ و پرجمعیت بود اما یادم نبود کتابهایم را حمام میبردم و قسمتی که جا داشت زیرانداز پهن میکردم و درس میخواندم. 😅
حتی یادم هست از بچگی در کتابخانه پدرم میلولیدم و کتابهای شعر کلاسیک و نو، رمانهای ویکتورهوگو، ایلیاد اودیسه هومر، کتابهای بزرگ علوی، جورج اورول و … میخواندم و داستان مینوشتم.
دوره دبیرستان نظام جدید را با دروس جدید و بدون معلم خبره در رشته ریاضی فیزیک تمام کردم و تمام کتابهای چهار سال علوم انسانی را در چهار ماه خواندم و در رشته علوم اجتماعی دانشگاه تربیت معلم تهران قبول شدم.
از خوشحالی داشتم پر درمیآوردم و وقتی از اهواز گرم آمدم کرج سرد و خنک، با آن پاییز رویایی حصارک؛ فکر کردم به بهشت پا گذاشتم.
از همان ابتدا در انجمن علمی دانشجویی جامعهشناسی حاضر شدم و دست به کار و قلم بردم و با کمک بچههای ترم بالایی یه اتاق گرفتم، میز چیدم، رنگ کردیم و پرده دوختم برایش و در دانشکده علوم انسانی نشریه «جامعه» را راهاندازی کردیم با محتوایی از اندیشههای بهروز جامعهشناسانی مثل مک لوهان (دهکده جهانی)، هانتینگتون( گفتگوی تمدنها) و …
اما دیری نگذشت که با تحصنهای پی در پی صنفی دانشجویان، با یک حقیقت تلخ روبرو شدم …
امکانات کم و دانشجویان بیرغبت به مطالعه
که تنها در اندیشه غذای سلف و کیفیتش و گرمی و سردی خوابگاهها و از این قبیل مسائل مانده بودند.
خیلی کم بودن کسانی که برایشان مهم بود کتابخانه دانشگاه کتابهای بهروز ندارد و مجبوریم برای تهیه یک کتاب تا میدان انقلاب تهران برویم و دسترسی به اینترنت وجود نداشت و از دنیای اطلاعات به دور بودیم.
غالب ورودیهای دههی ابتدای ۸۰ آن تحصن بزرگ را قطعا یادشان هست که تا جلوی وزارت علوم رفتیم،
همه یادمان هست که هیچ تغییری هم ایجاد نشد در اوضاع صنفی. 😐😐😐
شایدم یادشان باشد یک دختر ورودی جدید کلهشق در عوض اینکه پشت تریبون از نداشتهها و امکانات پایین و ضعیف دانشگاه بگوید
صاف در چشم چندین هزار نفر دانشجوی خشمگین و بیحوصله نگاه کرد و گفت:
به جای عبور بیهدف و بیفایده از کنار هم؛
و اعتراض به نان و نمک و خواستار عوض شدن نامها (اسم دانشگاه) و آدمها؛
میبایست مطالبهای بیش از اینها از مسئولین داشته باشیم وگرنه تنها نام پیشنهادی و مناسب من برای اینجا به روایت جورج اورول «قلعه حیوانات» خواهد بود!
آن دانشجوی دختر نچسب در نهایت در میان همهمه و فریادهای اعتراضی دانشجویان خشمگین با این عبارت که چه فایده هر روز به مانند مردارهای متحرک از کنار هم رد میشویم و فقط میگوییم
«سلام»
سخنرانی طوفانی خود را به اتمام رساند و رفت!
اکنون که سالها از آن زمان میگذرد
با خود میگویم:
ای کاش همگی فقط مطالبه اندیشه و دانش داشتیم.
مطالبهی کیفیت آموزشی بالا، اساتید برجسته،
کتابخانهی غنی، میتینگها و کرسیهای آزاد اندیشی و …
شاید همچنان ما و کشور درگیر نان، آب و برق و به تازگی اندکی اکسیژن برای حیات نمیبودیم … 🌾🌾🌾
@HesarakMemories
💥ادویههای هندی خالص و خوش عطر با رعایت کامل نکات بهداشتی و در بستهبندی بهداشتی آماده و ارسال میشن 💥
🍀 زردچوبه، پودر فلفل سیاه، پودر فلفل قرمز، پودر دارچین، پودر سیر، پاپریکا، دانه هل، چوب دارچین، کاری، زیره سبز، زنجبیل، دان فلفل سیاه 🌱
💥 ارسال از تهران به هر کجا که شما هستید. 💫
✍ سفارش از طریق آیدی تلگرام:
@Ssakhaey
✍ سفارش از طریق واتس اپ:
09124846176
🆔 لینک کانال آویشا در تلگرام👇
/channel/AvishaSpice
سمیه سخائی
دانش آموخته دانشگاه خوارزمی
#avisha
#india
📺 فروش لوازم خانه و آشپزخانه
لوازم نو و در حد نو/ فروش فوری با کمترین قیمت
🔸کلیه لوازم تا نیمه شهریور با ارسال رایگان در کرج و تخفیف ۵ درصدی به فروش میرسند.
⌚️📺 ☎️ 📻 ⏰ 🛠 🔪🔧🪑🚪🛏 🖼 📚🧮 ✂️ 🛋 📠 📷 🖨 🎸
🔹برای مشاهده لوازم و قیمتها وارد کانال زیر شوید.
✅ از اینکه لینک کانال را برای دوستان و نزدیکانتان ارسال میکنید سپاسگزاریم.👇
/channel/khanehhashpazkhaneh
♦️روزی که خان شدم
✍ یدالله کریمیپور، استاد جغرافی دانشگاه خوارزمی
بهار ۱۳۵۵ بود؛ از بهبهان بهم خبر دادن که یکی از بستگان نزدیکم داره ازدواج میکنه. دانشجو بودم؛ دانشجوی تعهد دبیری. حقوق ماهیانهام ۱۳۴۰ تومن بود. البته یه کار دانشجویی هم بهم داده بودن. زیرزمینِ دانشگاه روزی دو ساعت با دستگاه پلی کپی جزوههای درسی استادان رو تکثیر میکردیم. ماهیانه ۳۰۰ تومن بابت این کار به حسابم واریز میشد.
البته بماند که کاری به کارکردن و حضورم برای تکثیر جزوهها نداشتن. چون میدونستن ما از دستگاه پلی کپی برای تکثیر اعلامیههای ضد شاه استفاده میکنیم.
القصه؛ مجموع دریافتی ماهیانهام ۱۶۴۰ تومن بود. حالا سر برج بود، حقوقم رو دریافت کرده بودم. باید حتما در جشن عروسی شرکت میکردم.
نخستین کاری که کردم با دو ریال کرایه اتوبوس رفتم راه آهن و برای صرفهجویی یه بلیط برای روز بعد با تخفیف نیم بهای دانشجویی خریدم، ۱۷ تومن، قطار درجه ۳ به مقصد اهواز.
برگشتم دانشگاه و با دوستان برای خرید کادو مشورت کردم. هر کسی یه پیشنهادی میداد. هیچکدوم به دلم ننشست. تا این که یکی از خانمهای محجبه و فوق مایهدارِ بالاشهری گفت: کریمیپور الان تو تهران مد شده برا هدیه عروسی سکه طلا میدن. گفتم ولی تو بهبهان دادنِ سکه جا نیفتاده.
ولی اینقده تو گوشم خوند تا پذیرفتم.
خودش با خودروی گالانت قرمز رنگش منو برد خیابون تخت جمشید(طالقانی) پیش یه طلا-جواهر فروش آشنا. پس از احوالپرسی گفت که سکه میخواد برا هدیه عروسی.
بیدرنگ جواهری رفت و یه جعبه پر از سکه تمام پهلوی رو پیشخوان گذاشت. همکلاسیم بهش گفت:
آقای... ببین خط و مت نداشته باشه. ارزونم حساب کن، دانشجو هستیم.
گفت چشم. چن تا کادو کنم؟
بهای هر سکه ۲۶۰ تومن بود. رفتم تو فکر. خب چرا نیم سکه نخرم. هر کدوم ۱۳۵ میشد. همین جوری تو فکرم غوطهور بودم. یهو همکلاسیم گفت:
کریمیپور کجایی؟ چرا جواب نمیدی؟
یه دفه گفت: آقای... دو سکه بسه. کسی که از دانشجو بیشتر انتظار نداره.
هاج و واج مونده بودم. روم نشد به خانم بگم: بابا این اجاره ۲/۵ ماهه اتاقم تو خیابان ایرانمهره. غرورم اجازه نمیداد.
با دستای لرزون و پشت تیر کشیده ۵۲۰ تومن شمردم و به فروشنده دادم. اونم نامردی نکرد و ۱۰ تومن رو بهم برگردوند. گفت: اینم برا خیر مقدم خانم. قند تو دلم آب شد. با این ۱۰ تومن فردا تو راه رسیدن به اهواز و بهبهان، تو قطار میتونستم حسابی از خجالت خودم درآم.
بالاخره به عروسی رسیدم. همه فامیل هدایای خودشون رو دادن. گوسفند، پول نقد (حداکثر ۱۰۰ تومن)، پارچه، جعبه ظروف ملامین، چرخ گوشت و... نوبت من رسید. با افتخار یه جعبه کوچیک به مادر عروس دادم. گفت با اجازه بازش میکنم. بعد از باز کردن جعبه هاج و واج مونده بود.
یه دفه رقصکنان و کِلزنان اومد وسط و فریاد کشید: آ یداله سِر تخت طلا، هم دو سکه تمام طلا. یهو زنان همه باهم کِلزنان خوندن: آ یداله سر تخت طلا.
بابام، داییم، عمههام و برادر بزرگم چار چشمی نگام میکردن.
تمام خونه و جشن میهمانی رو سکوت فراگرفته بود.
اون شب تنها زمانی در همه عمرم بود که احساس خانی بهم دست داد و دیگه هم تکرار نشد که نشد.
@HesarakMemories
♦️برترین عکس برگزیده چالش عکاسی طبیعت، ۱۴۰۴
🔸این عکس هم از سوی داور محترم و هم با آرای مخاطبان، بهعنوان برترین عکس چالش ۱۴۰۴ انتخاب شد.
🔹احترام به درخت، طبیعت زیبای زرین کوه زاگرس، هرسین، کرمانشاه
📩 علیرضا علی آبادی، زبان و ادبیات فارسی ۷۵
📸 عکس شماره ۷۱
@HesarakMemories
💠 معرفی سه عکس برتر چالش عکاسی طبیعت ۱۴۰۴
توضیحات آقای صاحبالزمانی، داور محترم عکاسی درباره انتخاب سه عکس برتر
@HesarakMemories
💠 ژتون ناهار
به تاریخ ۱۳۶۸/۷/۲۴
قیمت مقطوع: ۱۰۰ ریال
✍ سهیلا رجبلو، زبان و ادبیات فارسی ۱۳۶۷
توی اون سالها سلف سرویس دانشگاه (واحد تهران) فقط ناهار میداد و قیمت همه غذاها فقط ۱۰ تومان بود. مقطوع!
و چقدر همین ۱۰ تومان ارزش داشت یا شاید هم ما بهعنوان دانشجو طمع داشتیم که وقتی کار و برنامهای برامون پیش میاومد یا شهرستان میرفتیم و نمیتونستیم بریم سلف یا غذای اون روز را دوست نداشتیم، ژتونمون رو میدادیم دوستامون برامون بفروشن!
فروش ژتون به این شیوه بود که متقاضیان که معمولا آقایون بودند جلوی سلف به ردیف میایستادن تا فروشندههای ژتون از راه برسن و معامله انجام بشه.🤭
معمولا زنگهای تفریح جلوی باجه ژتون فروشی برای خرید ژتون خیلی ازدحام میشد، ما هم که حوصله نداشتیم زیاد تو صف بمونیم یا گاهی زنگ کلاس بعدی نواخته میشد و ما هنوز موفق به خرید ژتون نشده بودیم، کلاس رو میپیچوندیم و بهسرعتِ برق و باد خودمون رو به باجه میرسوندیم تا هنوز که بقیه سر کلاسن برای خودمون و دوستامون ژتون بخریم و پیروزمندانه به کلاس برگردیم.
این کار رو نوبتی انجام میدادیم.
@HesarakMemories
♦️ هوس ماشپلو
✍ زهرا چاوشیان | زمین شناسی ۶۲
اواخر زمستان بود. هماتاقیهایم به دلیلی دور بودن شهرهایشان از تهران و شلوغیِ پایان سالِ جادهها، زودتر به خانههایشان برگشته بودند. چون تنها بودم برای خوردن غذا به سلفسرویس نمیرفتم. یک شب تصمیم گرفتم برای نهار فردا ماشپلو درست کنم تا وقتی از کلاس برمیگردم ناهار داشته باشم.
برای این که غذا نیاز به گرم کردن نداشته باشد اولِ صبح قابلمه را روی شوفاژ گذاشتم تا گرم بماند. بعدش رفتم دانشگاه(واحد تهران).
یادم نیست چرا آن سالها به ما میگفتند که نباید درِ اتاقمان را قفل کنیم. بعد از کلاس که خیابان سربالایی بهار را بهطرف خوابگاه میآمدم، تصمیم گرفتم برم بقالی ماست بخرم و با ماش پلو بخورم. مغازه علی آقا بقال چسبیده به درِ خوابگاه بود. ماست را که خریدم با خوشحالی آمادهی خوردن ناهار شدم. رفتم سراغ قابلمهی ماشپلو. وقتی قابلمه را از روی شوفاژ برداشتم، حس کردم انگار وزن و حالتش متفاوت شده و انگار چیزی توی قابلمه حرکت میکند!
درِ قابلمه را که باز کردم دیدم خبری از پلو نیست و خورده شده!
سارقان داخل قابلمه را آب ریخته بودند تا برنجهای چسبیده به ته قابلمه راحتتر شسته شود!
خلاصه؛ من که از دیشب هوس ماشپلو کرده بودم و بوی غذا ساعتها توی اتاقم پیچیده بود، مجبور شدم ناهار را نان و ماست بخورم!
عصر همان روز یکی از دوستان آمد پیشم و گفت:
چقدر ماش پلو خوشمزه بود؟ واقعا دستت درد نکنه! واقعیتش هرچی خواستم یکم برای خودت هم نگه دارم نشد که نشد، یعنی هرکاری کردم نتونستم و سیر نمیشدم!!!
.....................
▪️لطفاً عکس، فیلم، خاطره، شعر و دلنوشتههای خود را برای مدیر کانال بفرستید:
@shokouhmand
▪️برای ارتباط و گپ و گفت با دوستان، میتوانید نظرات خود را در زیر مطالب منتشر کرده و عضو گروه دانش آموختگان دانشگاه تربیتمعلم/خوارزمی شوید.
▪️ کانال خاطرات خوارزمی را به دوستانتان معرفی کنید:
@HesarakMemories
✍️مونث بودن عیبی برای خورشید نیست
✍ دکتر مجتبی کریمی سکه روانی، زبان و ادبیات عربی ۱۳۷۲
در یک صبح بهاریِ سال ۱۳۷۳، هوای دانشگاه حصارک کرج چیزی میان شور جوانی و بوی نمخوردگی راهروهای قدیمی در نوسان بود. کلاس«خانم دکتر فلاحتی» همیشه حالوهوای خاصی داشت؛ ترکیبی از سختگیری علمی و مهربانی پنهانی که فقط کافی بود یکبار لبخند بزند تا آشکار شود.
آن روز، درست پیش از شروع درس، دکتر فلاحتی نگاهی به ردیف دختران کلاس انداخت و با لحنی صمیمی گفت:
«واقعاً از تلاش خانمهای کلاس ممنونم. پیشرفتتون قابل تحسینه.»
جمله استاد هنوز تمام نشده بود که یکی از آقایان، با خندهای که بیش از آنکه شیطنت باشد، خامی بود، گفت:
«خانم دکتر… اینا زیر چادر تقلب میکنن!»
کلاس یک لحظه ساکت شد. دخترها نیمنگاهی به هم انداختند، چند نفر پوفی از سر بیحوصلگی کشیدند و استاد ابروهایش را کمی بالا برد، انگار منتظر باشد ببیند واکنش بقیه چیست.
من که شب قبل در خلوت خود شعری از ابوطیّب مُـتَـنَـبّی خوانده بودم و هنوز طنینش در ذهنم میچرخید، بیاختیار و کمی هم با ذوقِ جوانی، گفتم:
ما التأنیثُ لاسمِ الشَمسِ عَیبٌ
ولا التذکیرُ فَخْرٌ للهلالِ
و بعد آرام توضیح دادم:
«مونث بودن عیبی برای خورشید نیست… همانطور که مذکر بودن افتخاری برای ماه نیست.»
چند لحظه سکوت مطلق حاکم شد، انگار کلاس نمیدانست چگونه باید با این پاسخ شاعرانه کنار بیاید.
بعد، ناگهان، چهرهی دکتر فلاحتی باز شد؛ لبخندی واقعی، از آنهایی که تمام صورت را روشن میکند، زد و با لحنی که هم طنز داشت و هم تحسین، گفت:
«خانمهای کلاس… از این به بعد آقای کریمی سکهی روانی را حامی خودتان بدانید!»
و کلاس—حتی همان آقایی که حرف نامربوط زده بود—غرق خنده شد.
اما در آن خنده، احترام تازهای جوانه زد که تا مدتها در هوای کلاس ماند.
.....................
▪️لطفاً عکس، فیلم، خاطره، شعر و دلنوشتههای خود را برای مدیر کانال بفرستید:
@shokouhmand
▪️برای ارتباط و گپ و گفت با دوستان، میتوانید نظرات خود را در زیر مطالب منتشر کرده و عضو گروه دانش آموختگان دانشگاه تربیتمعلم/خوارزمی شوید.
▪️ کانال خاطرات خوارزمی را به دوستانتان معرفی کنید:
@HesarakMemories
💠 دورهمی دانش آموختگان رشته شیمی ورودی سالهای ۷۱ و ۷۲ دانشگاه خوارزمی
🔸استان گلستان، علی آباد کتول، آبان ۱۴۰۴
🔹حمید رئیسی- قاسم مهدیانفر- مهرداد محمدی- علی تولایی- سید اسماعیل بابایی- فرزاد بهزادی- مهدی صادقی
📩 حمید رئیسی
@HesarakMemories
🌟🍃
🍃🍏
﴾﷽﴿
📝 کانال ریاضی، پداگوژی و هوش مصنوعی، برای ارتقاء توانمندیهای معلمان و آموزشگران ریاضی ایجاد شده است.
📝 لطفا در معرفی این کانال به دوستان و همکاران و گروههای مختلف ریاضی در شبکههای مجازی ما را یاری کنید.
🔸علی اصغر مرادی ویس، دانشآموخته رشته ریاضی ورودی ۱۳۸۱ دانشگاه خوارزمی
با تشکر💐🙏
🆔 @Riazi_Pedagogy_AI
https://t.me/joinchat/0VH0ioRpIWVhOTM0
📝 کانالِ ریاضی، پداگوژی و هوش مصنوعی
🍃🍏
🌟🍃
♦️خوابگاه دختران و فرار از نامحرمان
✍ مریم کاوه، جغرافی ۶۵
در خیابان سمیه تهران نبش خیابان خاقانی، ساختمان ۱۳ طبقه قرار داشت که به «خوابگاه سمیه» معروف بود و امروزه بهعنوان بخشی از ساختمان اداری دانشگاه خوارزمی ایفای نقش میکند. این ساختمان در زمره یکی از بلندترین برجهای تهران در دهه شصت در آن منطقه خودنمایی میکرد که البته ساخت برج بلندمرتبه بانک صادرات که در دهه پنجاه بهصورت نیمهکاره ساخته شده بود تا حدود زیادی از خودنمایی این ساختمان کاسته بود.
ناگفته نماند که این ساختمان را در دهه شصت بهعنوان خوابگاه دانشجویان دخترِ دانشگاه تربیت معلم اختصاص داده بودند. در این ساختمان سه آسانسور تعبیه شده بود که ازقضا بیشترِ اوقات آنها یا خراب بودند یا عمدا آنها را به علل نامعلوم از کار میانداختند و دانشجویان مجبور بودند از راهپله استفاده کنند.
گویا این ساختمان به تازگی و در اثر اعتراضات و پیگیریهایِ مستمرِ دانشجویان از اسکان مردم جنگزده جنگ تحمیلی عراق خارج گشته و دوباره در اختیار دانشگاه تربیت معلم قرار گرفته بود.
باری، یکی از خاطرات ما مربوط به تاسیساتچیها و پرسنل فنی بود که گاه و بیگاه با خراب شدن دستگاههای گرمایش و سرمایش که فنکوئل نامیده میشد یا خرابیهای آسانسور که از هفت روز هفته تقریبا پنج روز از کار میافتادند، به طبقات خوابگاه میآمدند. آسانسورها معمولا بیشتر از یکی دو روز کار نمیکردند و دوباره خراب میشدند.
از آنجا که خوابگاه مربوط به نسوان بود و هیچ جنس مخالفی حق ورود به این محوطه را نداشت، وقتی که نیروهای تاسیسات وارد ساختمان و طبقات میشدند یا اللهگویان همگان را خبر میکردند تا حجاب بر سر کنند.
از قضا در فصل امتحانات و در یکی از روزهای خرداد ماه که بهواسطه گرمیِ هوا و ازدحام اتاقهای خوابگاه، اکثر دختران با پوشش تابستانی و نیمه برهنه در راهروهای ساختمان سخت مشغول مطالعه یا مباحثه بودند، در این حین، آنها هم سوار بر آسانسوری که دکمه تمام طبقات را زده بودند وارد خوابگاه میشدند.
نیروهای تاسیساتی همزمان با باز شدن درِ اتوماتیک آسانسور با گفتنِ یا الله همه را از وجود خود خبردار میکردند و گاهگاهی هم ناخواسته نیم نگاهی دلچسب به راهروها و اتاقها میانداختند و برخی از دانشجویان نیمه برهنه هم به قدری هل میشدند که دامن خود را فورا بر سر خویش میکشیدند! و حجاب پایین تنه را بیخیال میشدند!
.....................
▪️لطفاً عکس، فیلم، خاطره، شعر و دلنوشتههای خود را برای مدیر کانال بفرستید:
@shokouhmand
▪️برای ارتباط و گپ و گفت با دوستان، میتوانید نظرات خود را در زیر مطالب منتشر کرده و عضو گروه دانش آموختگان دانشگاه تربیتمعلم/خوارزمی شوید.
▪️ کانال خاطرات خوارزمی را به دوستانتان معرفی کنید:
@HesarakMemories
♦️بوی خیال و امیدِ حصارک
✍ دکتر مجتبی کریمی سکه روانی، زبان و ادبیات عربی ۱۳۷۲
دانشگاه تربیت معلمِ حصارک کرج، پر از خاطره است؛ روزهایی که آفتاب بر شیشههای ساختمانها میتابید و صدای گفتوگوی دوستان در حیاط میپیچید.
دوستانی بامرام که خستگیِ صبحهای زود را با شوخی و خنده میزدودند
و استادانی که با حوصله و عشق، در کلاسهای کوچک گروه عربی، واژهها را به جانمان مینشاندند.
سلف، با غذای سادهاش، طعم رفاقت داشت؛ طعمی که هیچ میز و مجلسی در سالهای بعد تکرارش نکرد.
و محوطهی دانشگاه… جایی که قدمهای آهسته و نگاههای خجول، گاهی به خواستگاریهای نافرجام ختم میشد.
قصههایی کوتاه و بیانتها که در دل هر درخت و نیمکت مانده است.
حصارک! تو فقط دیواری از آجر و کلاس و سلف نیستی؛ تو بخشی از جوانیِ مایی که در گذر زمان، هنوز بوی خیال و امید میدهی.
اول آبان ماه ۱۴۰۴
عکس از: محمد خدامرادی
@HesarakMemories
💠 دانشجویان رشته علوم تربیتی (گرایش دبستانی و پیش دبستانی) ورودی ۱۳۷۹ دانشگاه خوارزمی
از راست:
آقایان: عمار، فرزاد پورغلامی، احمد باقیآبادی، مرحوم حسن حجازی، بهزاد اختیاری، حمید صباغیان، جواد نکویی، ... ، رحمت اکبرینیا
خانمها: زهرا عادلی راد، فاطمه انصاری، پریسا کلته، معصومه حاج قاسمی، زهره گودرزی، سمیه فلکی، سمانه باقری، زهره کمالیان
📩 فاطمه انصاری
@HesarakMemories
💠 یک دورهمی هیجانانگیز
✍ فاطمه مرادیپور، جغرافیا ۱۳۷۵
به نام خالق یکتا
به وقت دورهمیهای جان افزایمان 😍
اگر برای همه، پاییز فصل قرارهای عاشقانه است، برای ما بهار فصل قرارهای رفیقانه است. ❤️
رفیق!!! چه واژه پرمعنا و آرامشبخشی است برای جمع ما.
در ابتدای اردیبهشتِ سرمستِ بهار، قرار دورهمی امسالمان را گذاشتیم.
مقصد؛ شمال
زمان؛ فصل شالیزار و بارانهای کوهستان و طراوت جنگل.
بله، قرار شد در ابتدای شهریور - ماه مبهم و دیوانه سال - که هوا خودش هم نمیداند چه کند، در مازندران زیبا، آمل(شهر آرزوها و آرش کمانگیر) روستای باصفای بزمینان منزل یکی از همین رفیقهای همیشه پایه دورهمیها، چند روزی کنار هم سپری کنیم.
البته این بار میزبان ما فقط یکی از رفقای همکلاسی نبود بلکه زوج همکلاسی ما بودند (آقای جواد ابراهیمی و خانم مریم وزیری هر دو ورودی ۷۵ جغرافیا) که همین باعث شد تا دورهمی متفاوت و جالبتر از دفعات قبل باشد. 👌😄😍
یکشنبه دوم شهریور ماه از راههای دور و نزدیک به تهران آمدیم و عصر همان روز به سمت آمل، مقصد اصلی حرکت کردیم.
ساعتی از غروب خورشید گذشته بود که به بزمینان رسیدیم.
به گمانم میتوانید تصور کنید اوج هیجان و ذوق ما را در لحظات اولیه رسیدنمان، در آغوش گرمِ دوستیها خستگی سفر جایی نداشت. 🥹🥹😍
شب اول خواستیم زودتر بخوابیم تا از فردا پرانرژی شروع کنیم. به همین خاطر ساعت ۲ بامداد شب بخیر گفتیم 😌 مگر خندهها و ذوق دلمان میگذاشت زودتر ازین حرفها چشم بر هم نهیم. 😊😍😍
طبق برنامهریزیِ میزبان عزیزمان از فردا به مدت دو شب در یکی از زیباترین ییلاقات جاده هراز در جوار گنبد گیتی سپری میشد. ییلاق گیلاس دقیقا چشم در چشم دماوند. 👌🌁
خنکای جانبخش هوا، طبیعت زیبا، شکوه دماوند و حضور رفقای جان، دیگر جای هیچ ملالی در جمع ما نبود. اکسیژن بود و تنفس در هوای دوست. 🌺
عصر سومین روز سفر و بازگشت از البرز سرافراز، استراحتی کوتاه در منزل و شب هم پرسهای در شهر زنده آمل و صرف شام. 😋😋
در چهارمین روز سفر یکی دیگر از آقایان همکلاسی که ساکن فریدونکنار هستند به همراه خانواده دوست داشتنیاش برای دیدن ما به بزمینان آمدند و خوشحالی مضاعفی ازین دیدار در این دورهمی حاصل شد.
طعم اردک شکمپُری که دست پروردهی آقای میزبان و دست پخت خانم میزبان (زوج همکلاسیمان) بود تا همیشه زیر دندان خواهد ماند. 😁😋😋
عصر آن روز برای گردش و قدم زدن در روستا و دیدن شالیزارهای سرسبز و سد پرآبی که بر روی رودخانه هراز زده شده، بیرون رفتیم. عکسهای یادگاری، دویدن در دشت بیانتهای روستا و برگشت به خانه میزبان عزیزمان.
تا نیمه شب گفتن و خندیدن و مرور خاطرات دانشگاه و خوابگاه که البته آن شب با حضور دو نفر از آقایان همکلاسی (آقای میزبان و همکلاسی فریدونکناری) خاطرات ویژهی آنها را هم شنیدیم و از عمق وجودمان خندیدیم. 👌😊😍
روز بعد همه مهمان آقای عابدپور در شهر ساحلی فریدونکنار بودیم. چه میزبان باصفایی، ماهی سفید شکمپر و سفره خوشمزه میزبان عزیزمان، بازهم گپ و گفت، بازهم شادی و خنده و دوباره، ساختن خاطراتی زیبا که دست کمی از دوران دانشجوییمان ندارد.👌👌👌😍😍😍
غروب دریا و قدم زدن روی ماسههای نرم و خیس ساحل هم که میدانید چقدر لذت و آرامش دارد. 😊😊👌
و بالاخره جمعه شب، شب آخر سفر بود.
برگشت به بزمینان و این بار بستن چمدانها برای بازگشت به خانه.
بله! شنبه ۸ شهریورماه در میان اشکهای خداحافظی، از زیر آینه قرآنی که میزبان برایمان گرفته بود، رد شدیم و دوباره یکدیگر را در آغوش گرفتیم و قرار دورهمی بعدی را قطعیتر کردیم.
و چقدر عمر سفر کوتاه است. 🌺😔🌺
میدانید دوستیهای ما حقیقتا از جنس رفاقت است. میگویم رفیق و تو خود تا آخر خط را بخوان! ❤️❤️❤️
از خداوند بی همتا
از کائنات
از وجود پر عشق و غیرت خودمان
از خانوادههای عزیزمان، همسران فهیم و همیشه همراهمان و از فرزندان پاره تنمان و از میزبان خوبمان سپاسگزاریم که سفری چنین زیبا را رقم زدند و رقم زدیم. 🙏🙏🙏🌺🌺🌺
گروه دختران ورودی ۷۵ جغرافیا دانشگاه خوارزمی(تربیت معلم) - حصارکِ جان
تابستان ۱۴۰۴
@HesarakMemories
💠 قطعهٔ بلند شیرین
✍ محمود فتوحی رودمعجنی
سال ۱۳۸۱
🔹باصدای ژاله اختریار
🔸ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیگر سرودهها را هم بخوانید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🔸
#محمودفتوحی #شعر
🔸دکتر فتوحی، دانشآموختهی رشته کارشناسی زبان و ادبیات فارسی ورودی ۱۳۶۴ و استاد پیشین دانشگاه خوارزمی(تربیت معلم تهران) است.
@HesarakMemories
♦️فرار از زندان
✍ سید فخرالدین شریف مقدم، زبان و ادبیات عرب ۱۳۷۶
سال ۱۳۷۹ از طرف دانشگاه خوارزمی(تربیت معلم) اردویی برای دانشجویان جدید الورود گذاشتیم که بنده هم از مسئولین برگزاری اردو بودم.
یکی از هم اتاقیهایم که انسان دقیق و هنرمندی بود زحمت فیلمبرداری اردو را به عهده گرفت.
علیرغم اینکه افکارش با تشکیلات دانشجویی که ما در آن فعال بودیم سازگاری نداشت اما به خاطر لطفی که به بنده داشت با ما همراهی نمود.
اردو به طرف همدان، غار علیصدر و آثار دیدنی آن شهر زیبا و تاریخی بود.
در محلی که برای صرف صبحانه درنظر گرفته بودیم سه اتوبوس پسرها طبق هماهنگی، زودتر رسیدند تا بعد از رفتن به سرویس بهداشتی و کمی استراحت، آقایان صبحانه را بخورند و حرکت کنند و سپس خانمها برسند و همین کار را تکرار کنند.
موقع حرکت دیدیم خبری از آقای فیلمبردار نیست. هرچه با بچهها دنبالش گشتیم، پیدایش نکردیم!
همه بچهها سوار اتوبوس شدند که حرکت کنیم ولی فیلمبردار محترم پیدا نشد! همه جا را گشتیم ولی به اصطلاح لری (وابی وا تِپ روغن).
حدود یک ساعت ایشان مفقود شده بود.
اتوبوسهای دخترها هم دقایقی بعد رسیده بود و خانمها هم صبحانهشان را خورده بودند.
خیلی نگران و مستاصل شده بودیم و نمیدانستیم چه کنیم!
بعد از مدتی یهو آقای فیلمبردار را با صورتی عرقکرده و خسته مقابل چشمانمان ظاهر شد. انگار از زندان فرار کرده بود!
با صورتی پر از اخم و لبخند درهم به سمت ما آمد.
به طرفش رفتم که بگویم کجایی پسر. نزدیک یک ساعت است اتوبوسها و این همه جمعیت منتظر تو هستند، اما خنده و دلهره امانش نداد که حرفی بزند و کلامی بر زبان بیاورد.
سوار اتوبوس شد و بچهها دورش حلقه زدند تا علتِ گمشدنش را جویا شوند. رانندهها هاج و واج بودند و بهخاطرِ تاخیر بهوجود آمده بدخلقی میکردند.
اما ماجرا چه بوده؟
دوستِ فیلمبردار ما آخرین پسری بوده که به دستشویی رفته بود و قبل از خروج ایشان، اتوبوسهای دختران رسیده و دخترها وارد سرویسهای بهداشتی شده بودند و آقای فیلمبردار خجالت کشیده و جراتِ بیرون آمدن از دستشویی که آن لحظه پر از خانم شده بود را نداشته است.
هیچ راه فراری نداشته و مجبور بوده تا داخل دستشوییِ دربسته منتظر بماند تا همهی ۱۲۰ دختر کارشان را تمام کرده و از آنجا دور شوند!
ترس و اضطراب عجیبی داشته و صبرش سرآمده اما چارهای جز تحمل و انتظار نداشته است.
ظاهرا با توجه به اینکه درِ آن دستشویی به مدت طولانی بسته بوده و خالی نمیشده، خانمهایی که در صف بودند بدون این که بدانند چه کسی داخل هست، مدام در زده و غر میزدند که: چرا یارو اینقدر طول میده و زودتر بیرون نمیاد و...!
آقای فیلمبردار با هیجان از گفتوگوهای دختران در آن صحنه و فحشها و کنایهها و شوخیهایشان، مطالب جذاب و جالبی میگفت که هم خندهدار بود و هم زشت!
مثلا میگفت خانمها مدام به در و پنجره توالت میزدند که یا بیا بیرون یا در را میشکنیم!
اونجا داری چیکار میکنی؟ خوابت برده؟ زندهای؟ و...
اما او درِ توالت را قفل کرده و در گوشهای کز کرده و بعد از این که مطمئن شده بود همه خانمها
از سرویسهای بهداشتی استفاده کرده و از آنجا دور شدهاند، از توالت فرار کرده و با اضطراب و حس رهایی به سمت ما دویده بود!
یاد آن دوران بخیر
چه روزهای بیتکراری بودند.
@HesarakMemories
💠 دانشجویان رشته زبان انگلیسی ورودی ۱۳۶۵ دانشگاه تربیت معلم(خوارزمی) به همراه اساتید آقای دکتر الحسینی و خانم دکتر ساییتی
📩 حجت حسین نژاد، املش، گیلان
@HesarakMemories
"تصور کن! آنچه میبینی، لمس میکنی، حتی خودت… شاید تنها یک تصویر باشد. یک توهم در جهانی که در آن زندگی میکنی. اما این توهم از کجا میآید؟ شاید این واقعیت که به آن میپردازی، یک نمایش هولوگرافیک باشد. بله، درست شنیدی، یک نمایش!"
"طبق نظریه جهان هولوگرافیک، همهچیز که به نظر میرسد، فقط یک تصویر از یک سطح پیچیده است. چیزی بیشتر از آنچه که در ظاهر میبینیم، در عمق و دورتر از این دنیای سهبعدی وجود دارد.
سوال اینجاست: آیا این فقط یک بازی ذهنی است یا حقیقتی نهفته در پشت این نمایش؟"
"ما تنها روایتکنندگان این داستانیم. ما آنچه را که درک میکنیم میگوییم. اما در نهایت، آیا این فقط یک روایت است؟ یا حقیقتی در دل این توهمات پنهان است؟"
"آیا آمادهای که از این تصویر بیرون بیایی؟ آمادهای که به عمق این دنیای هولوگرافیک بروی و حقیقت را کشف کنی؟"
🔸گوینده: شیما رحیمی، دانشآموخته رشته علوم اجتماعی ۱۳۸۱ دانشگاه خوارزمی
تهیه شده در رادیو دارالفنون، جایی که ما فقط روایتکنندگان داستانی هستیم که ممکن است هیچگاه کامل آن را درک نکنیم...
🔹مشاهده مطالب بیشتر در اینستاگرام:
instagram.com/shima_saeb_r
@HesarakMemories
💠 اعلام نتیجه نهایی چالش عکاسی طبیعت
🔸چالش عکاسی طبیعت ۱۴۰۴ ویژه دانشآموختگان دانشگاه خوارزمی با ارائه ۲۳۰ عکس برگزار شد و
بر اساس داوری جناب آقای شهرام صاحبالزمانی، سه عکس برتر این مسابقه عبارتنداز:
عکس شماره ۷۱
عکس شماره ۱۸
عکس شماره ۹۳
و اما معرفی برترین عکس
🔹نکته جالب این که برترین عکس این چالش، هم از نظر داور محترم و هم از نظر مخاطبان ارجمند(مطابق رایگیری انجام شده) عکس شماره ۷۱ است.
این عکس متعلق به آقای علیرضا علی آبادی، دانشآموخته رشته زبان و ادبیات فارسی، ورودی سال ۱۳۷۵ است.
کسب عنوان برترین عکس را به ایشان تبریک میگوییم.
@HesarakMemories
💠 رایگیری برای انتخاب بهترین عکس از نگاه دانش آموختگان دانشگاه خوارزمی 🔸شما بهصورت ناشناس در این رایگیری شرکت میکنید و میتوانید به یک عکس رای بدهید. 🔹مهلت رایگیری: ساعت ۲۲ روز شنبه ۱۸ مرداد
anonymous poll
عکس شماره ۷۱ – 107
👍👍👍👍👍👍👍 33%
عکس شماره ۲۰۴ – 59
👍👍👍👍 18%
عکس شماره ۲۲۹ – 48
👍👍👍 15%
عکس شماره ۴۷ – 26
👍👍 8%
عکس شماره ۲۲۸ – 22
👍 7%
عکس شماره ۱۸۷ – 19
👍 6%
عکس شماره ۱۸ – 13
👍 4%
عکس شماره ۱۹۲ – 11
👍 3%
عکس شماره ۹۳ – 9
👍 3%
عکس شماره ۱۶۷ – 7
▫️ 2%
👥 321 people voted so far. Poll closed.