mtsra | Unsorted

Telegram-канал mtsra - رنگ واژه

3631

https://telegram.me/mtsra نقد و تحلیل آثار نقاشی، تاریخ هنر عادله رفایی / کارشناسی ارشد نقاشی دانشگاه الزهرا #ثبت شده در وزارت #ارشاد (کد شامد 1-1-295216-61-4-1)

Subscribe to a channel

رنگ واژه

🔹گزیده‌ای از شعرهای محمّد‌علی بهمنی🔹


🔹سپید و وحشی و مغرور، شعر یعنی این
(چتر برای چه؟، برای منوچهر آتشی)


گرفته‌ست صدایت ولی رساست هنوز
اذان ماست هنوز و نماز ماست هنوز

فدای درد تو گردم! بخوان به خاطر ما
که دردمند تو را این صدا شفاست هنوز

دوباره شَنگی "آهنگ دیگرت" شده‌ام
که بی‌مبالغه سرفصل تازه‌هاست هنوز

"سپید و وحشی" و مغرور، شعر یعنی این
که ورد حافظه‌ی شهر و روستاست هنوز

تو آتشی و تمام من از تو شعله‌ور است
نه من، که روشنی نسلم از شماست هنوز

"فقط صداست" که باقی‌ست، گفت و باقی ماند
صدای توست که مصداق آن صداست هنوز


چقدر قافیه صف بسته و یکی که تو را
شناسه‌ای بدهد باز کیمیاست هنوز


🔹آمده‌ام با عطش سال‌ها
(گاهی دلم برای خودم تنگ‌ می‌شود)


با همه‌ی بی‌سر و سامانی‌ام
باز به دنبالِ پریشانی‌ام

طاقتِ فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پیِ ویران شدنی آنی‌ام

آمده‌ام بلکه نگاه‌ام کنی
عاشقِ آن لحظه‌ی طوفانی‌ام

دل خوشِ گرمایِ کسی نیستم
آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام

آمده‌ام با عطشِ سال‌ها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام

ماهیِ برگشته زِ دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی‌ام

خوب‌ترین حادثه می‌دانم‌ات
خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟

حرف بزن ابرِ مرا باز کن
دیر زمانی‌ست که بارانی‌ام

حرف بزن حرف بزن سال‌هاست
تشنه‌ی یک صحبتِ طولانی‌ام

ها... به کجا می‌کشی‌ام خوبِ من!
ها... نکشانی به پشیمانی‌ام!


🔹او سرسپرده می‌خواست من دل سپرده بودم
(گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود)


من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بَس که روزها را با شب شِمرده بودم

ده سال دور و تنها، تنها به جرمِ این‌که:
او سرسپرده می‌خواست من دل سپرده بودم

ده سال می‌شد آری در ذره‌ای بِگُنجم
از بس که خویشتن را در خود فِشُرده بودم

در آن هوای دلگیر وقتی غروب می‌شد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم

وقتی غروب می‌شد وفتی غروب می‌شد:
کاش آن غروب‌ها را از یاد بُرده بودم


🔹من قصدِ نفیِ بازیِ گل را و باران را ندارم
(گاهی دلم برای خودم‌ تنگ می‌شود)


تنهایی‌ام را با تو قسمت می‌کنم سهمِ کمی نیست
گسترده‌تر از عالمِ تنهاییِ من عالمی نیست

غم آنقدر دارم که می‌خواهم تمامِ فصل‌ها را
بر سفره‌یِ رنگینِ خود بنشانم‌ات بنشین غمی نیست

حوّایِ من! بر من مگیر این‌خودستایی را که بی‌شک
تنهاتر از من در زمین و آسمان‌ات آدمی نیست

آیینه‌ام را در دهانِ تک تکِ یاران گرفتم
تا روشنم شد در میانِ مردگانم همدمی نیست

همواره چون من نه! فقط یک لحظه خوبِ من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سوی‌ات محرمی نیست

من قصدِ نفیِ بازیِ گل را و باران را ندارم
شاید برایِ من که همزادِ کویرم شبنمی نیست

شاید به زخمِ من که می‌پوشم زِ چشمِ شعر آن را
در دستهایِ بی‌نهایت مهربانش مرهمی نیست

شاید و یا شاید هزاران شایدِ دیگر اگر چه
اینک به گوشِ انتطارم جز صدایِ مبهمی نیست


🔹از هر طرف نرفته به بُن‌بست می‌رسیم
(گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود)


با پایِ دل قدم زدن آن هم کنارِ تو
باشد که خستگی بشود شرمسارِ تو

در دفترِ همیشه‌یِ من ثبت می‌شود
این‌لحظه‌ها عزیزترین یادگارِ تو

از هر طرف نرفته به بن‌بست می‌رسیم
نفرین‌ به روزگارِ من و روزگارِ تو

تا دستِ هیچ‌کس نرسد تا ابد به من
می‌خواستم که گُم بشوم در حصارِ تو

احساس می‌کنم که جدایم نموده‌اند
همچون شهابِ سوخته‌ای از مدارِ تو

آن "کوپه‌ی تهی" من‌ام آری که مانده‌ام
خالی‌تر از همیشه و در انتظارِ تو

این سوتِ آخر است و غریبانه می‌رود
تنهاترین‌ مسافرِ تو از دیارِ تو

هر چند مثلِ آینه هر لحظه فاش‌تر
هُشدار می‌دهد به خزانم بهارِ تو

اما در این زمانه‌ی عسرت مسِ مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیارِ تو


🔹امشب زِپشتِ ابرها بیرون نیامد ماه
(گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود)


از خانه بیرون می‌زنم اما کجا امشب!
شاید تو می‌خواهی مرا در کوچه‌ها امشب؟

پشتِ ستونِ سایه‌ها رویِ درختِ شب
می‌جویم اما نیستی در هیچ‌جا امشب

می‌دانم آری نیستی اما نمی‌دانم
بیهوده می‌گردم به دنبال‌ات چرا امشب؟

هر شب تو را بی‌جست‌و‌جو می‌یافتم اما
نگذاشت بی‌خوابی به دست آرم ترا امشب

ها... سایه‌ای دیدم! شبیه‌ات نیست اما حیف!
ای کاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدایِ پایِ تو می‌آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی‌آید صدا امشب

امشب زِ پشتِ ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قُرق را ماهِ من بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه‌ها را یک نَفَس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی‌آرم تو که می‌دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی‌تو تا امشب

ای ماجرایِ شعر و شب‌هایِ جنونِ من
آخر چگونه سَر کنم بی‌ماجرا امشب؟


🔹تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
(گاهی دلم برای خودم‌ تنگ می‌شود)


لب‌ات نه گوید و پیداست می‌گوید دلت آری
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری

دل‌ات می‌آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرفِ تلخی را همیشه بر زبان آری

Читать полностью…

رنگ واژه

🔹فهرست آثارِ محمّدعلی بهمنی🔹


▪️باغ لال: ۱۳۵۰
▪️در بی‌وزنی: ۱۳۵۱
▪️عامیانه‌ها: ۱۳۵۵
▪️گیسو، کلاه، کفتر: ۱۳۵۶
▪️گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود: ۱۳۶۹
▪️غزل: ۱۳۷۷
▪️شاعر شنیدنی است: ۱۳۷۷
▪️گزیده‌ی ادبیات معاصر: ۱۳۷۹
▪️کاسه‌ی آب دیوژن، امانم بده: ۱۳۸۰
▪️این خانه واژه‌های نسوزی دارد: ۱۳۸۲
▪️گزینه‌ی اشعار: ۱۳۸۷
▪️من زنده‌ام هنوز و غزل فکر می‌کنم: ۱۳۸۸
▪️تنفس آزاد با محمّدعلی بهمنی: ۱۳۹۰
▪️چتر برای چه، خیال که خیس نمی‌شود: ۱۳۹۱
▪️غزل زندگی کنیم (گزیده غزل): ۱۳۹۲
▪️هوا دو نفرِ هم که باشد در من جمعیّتی‌ است: ۱۳۹۳

Читать полностью…

رنگ واژه

🔵در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست...


یاد و خاطرش جاوید
#محمدعلی_بهمنی

@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

🔵پیروزی مرگ
.
.

پیروزی مرگ یک تابلوی رنگ‌ روغن است که پیتر بروگلِ مِهْتَر (Elder) آن را در حدود سال ۱۶۵۲ نقاشی کرده است. این نقاشی از سال ۱۸۲۷ در موزه دل پرادو مادرید قرار دارد. این نقاشی نمایی سراسرنمای از ارتشی از اسکلت‌ها را نشان می‌دهد که در منظره‌ای سیاه و متروک در حال نابودی مناظر هستند. در این نقاشی، آتش از دور در حال سوختن است و دریا پر از کشتی‌های غرق شده است. چند درخت بی‌برگ، تپه‌هایی را پوشانده‌اند که به جز این درخت‌ها چیز دیگری از پوشش گیاهی ندارند. ماهی‌ها در حال گندیدن در ساحل یک برکه پر از جسد هستند. جیمز اسنایدر، مورخ هنر، بر وجود «زمین سوخته و بایر، عاری از هر گونه حیات تا جایی که چشم کار می‌کند» در این نقاشی تأکید می‌کند. یک اسکلت با نواختن نوعی ساز (Hurdy-gurdy) شادی انسان‌ها را تقلید می‌کند. این در حالی است که چرخ‌های گاری او مردی را له می‌کنند که گویی زندگی او اهمیتی ندارد. زنی در مسیر گاری مرگ افتاده است. زن نخ باریکی دارد که عن‌قریب است که با قیچی در دست دیگرش قطع شود. این صحنه برداشت بروگل از اتروپوس است. اتروپوس یا آیسا (به یونانی: Ἄτροπος) در اساطیر یونانی بزرگ‌ترین ایزدبانو در میان سه مویرای یا الهه‌های سرنوشت، در کنار خواهرانش لاخسیس و کلوتو است. در همان نزدیکی، زنی دیگر در مسیر گاری، دوک و ستونی را در دست دارد که نمادهای کلاسیک شکنندگی زندگی انسان هستند. این شکل برداشت بروگل از کلوتو و لاخسیس دیگر خواهران سرنوشت است.این نقاشی منظره‌ای متروک را به تصویر می‌کشد که در آن ارتشی از اسکلت‌ها ویران می‌کنند و همه چیز را در مسیرشان نابود می‌کنند. آسمان تاریک و پر از ابرهای شوم است نشانگر که بر حس نابودی است..
.

برخی دیگر از مناظر این عبارت اند از:
.
.
۱- ارتش اسکلت: اسکلت‌های متعددی که برخی زره‌پوش هستند و برخی دیگر اسلحه حمل می‌کنند و در حال رژه و حمله به افراد زنده‌اند. معنی آن مرگ در مقام یک نیروی غیرقابل‌توقف است که بدون تبعیض حمله می‌کند. ارتش اسکلتی نماد جهانی بودن مرگ است که بر افراد متعلق به تمام طبقات و موقعیت‌های اجتماعی تأثیر می‌گذارد.
.
.
۲- اسکلت‌های به دار آویخته: اسکلت‌هایی دیده می‌شوند که از چوبه دار آویزان شده‌اند. این ممکن است هم نماد اعدام مجرمان و هم ماهیت اجتناب‌ناپذیر مرگ حتی برای کسانی که ممکن است توسط جامعه محکوم شده بودند باشد.
.
.
۳- ساعت شنی و ناقوس: یک ساعت شنی و یک ناقوس به شکل برجسته‌ای در صحنه نمایش‌داده‌شده‌اند. ساعت شنی نشان‌دهنده گذشت زمان و اجتناب‌ناپذیر بودن مرگ است. صدای ناقوس هم اغلب با تشییع‌جنازه همراه است و به‌عنوان یادآور مرگ‌ و میر به شمار می‌رود.
.
.

برخی از تفاسیر نمادین این نقاشی عبارت اند از:
.
.

Memento Mori:

.
.
یکی از کارکردهای این نقاشی "Memento mori" (یادآوری مرگ) است. Memento Mori  موضوعی رایج در هنر رنسانس است که بینندگان را تشویق می‌کند تا در مورد فانی بودن خود و ماهیت گذرا لذت‌ها و دستاوردهای زمینی فکر کنند.(معادل لاتین خودبینی و غرور)

.
.

Vanitas:
.
.

هم چنین این نقاشی در حوزه‌ی Vanitas هم قرار می‌گیرد که بر بیهودگی کارهای دنیوی در برابر مرگ و زندگی پس از مرگ تأکید می‌کند.
.
.

مضامین اخلاقی و مذهبی:
.
.

این نقاشی منعکس‌کننده دغدغه‌های دینی و اخلاقی زمانه، به‌ویژه پیامدهای گناه و روز قیامت است.




@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

.
🔹️این کارگاه، شامل دو بخش عمده است. اول تدریس مباحث نقد نظری و سپس نقدِ عملی شعرهای هنرجویان بر اساس مباحث نظری مطرح شده. در بخش نقد نظری، مباحثی چون مبانی و مولفه‌های شعر از جمله فرم، ساختار، موسیقی، تخیل و کارکرد متنوعِ آن‌ها در جریان‌های مختلف شعری؛ و همچنین رویکردهای زیباشناسانه‌ی جریان‌های شعر معاصر ایران و مکاتب ادبی غرب تدریس خواهد شد. در بخش نقد عملی نیز، خوانش دقیق و بررسی شعرهای هنرجویان و همچنین آثار مهم معاصر بر اساس مباحث مطرح شده صورت خواهد گرفت تا علاوه بر ارتقا شعر هنرجویان و به فعلیت رساندن ظرفیت شعری آنها، در وجود هر شاعر منتقدی پرورش داده شود تا دست‌کم نقاط قوت و ضعف شعرهای آن شاعر را به خودش نشان دهد و در یافتن ادامه‌ی مسیر شاعری‌اش، موثر و راه‌گشا باشد.
لازم به ذکر است که این جلسات علاوه بر شاعران، برای علاقه‌مندان شعر نیز مفید خواهد بود و کمک می‌کند تا دنیای شعر را عمیق‌تر درک کنند و به شکلی گسترده‌تر با فضای شعر ایران و جهان آشنا شوند.

🔹️دوستان عزیز برای کسب اطلاعات بیشتر می‌توانند با مدیر اجرایی کارگاه‌ها -خانم نیلوفر آبها-
با شماره ۰۹۱۲۸۹۰۳۲۹۲ هماهنگ کنند.
@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

🔵اثری ملهم از تابلوی بوسه
گوستاو کلیمت
@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

🔹نقشخانه کلمات
🔹کلود مونه

کلمات

Читать полностью…

رنگ واژه

شباهنگم!
تو می توانی هر شب
روی شاخه ها
هق هق مرا بخوانی و
حقم را از زمان بازپس گیری
همین زمانی که دور دست هایم پیچیده
و گردی ساعت
همان گیوتینی ست که بی خون می کشد
چه خشونتی دنبالم افتاده و
هرچه بیش تر می دوم
زنجیرش را تندتر در هوا می چرخاند
عزیزم ببین کبود کبودم!

تو می دانی این لکه های بنفش کی زرد می شوند؟
کی دردهایم می ریزند؟


#عادله_رفایی
سطرهایی از شعر شباهنگ
کتاب #نارنجی_تند
#نشر_چشمه

اثر: بدون عنوان
زجیستوآ بکشینسکی
@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

🔵در تمام رؤیاهایم از دوران‌های باستانی ، رد پای تو را می‌بینم ، ضمناً می‌دانم همه جا کنارت بوده‌ام ، با نوازش سر انگشتانت به خواب رفته‌ام . اگر هزار سال بعد هم مثل سبزه از خاک برویم در آوندهایم جریان داری .


#غزاله_علیزاده
خانه ادریسی‌ها
@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

من در واقع خسته نیستم ولی بی‌حس و سنگینم و نمی‌توانم کلمات مناسب را پیدا کنم.
آنچه می‌توانم بگویم این است که: در کنارم بمان و تنهایم نگذار...
زندگی خیلی دشوار و غم‌انگیز است.

-نامه به فلیسه
-فرانتس کافکا
@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

🔵تصمیم گرفته‌ام شما را فراموش کنم
و مطمئن باشید فراموش خواهم کرد. به عقیده و فکر شما بی‌اندازه اهمیت می‌دادم ولی بی‌ثباتی آن بر من ثابت شد. دنیا خیلی بزرگ است، من اگر شما را که صورت آرزوها و امیال باطنم بودید از دست داده‌ام مسلماً در این دنیای بزرگ کسی را پیدا خواهم کرد که به عواطف و احساسات من بی‌اعتنا نباشد و قدر مرا بداند و به‌علاوه، اگر من شما را از دست داده‌ام، شما هم در عوض دلی را از دست داده‌اید که تپش‌های عاشقانه آن را در هیچ جای دیگر نخواهید یافت.


اولین تپش‌های عاشقانه‌ی قلبم
بخشی از نامه‌ی فروغ به پرویز شاپور

@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

🔵👆نگاهی بر زندگی و آثار پابلو پیکاسو

Читать полностью…

رنگ واژه

🔹️نقشخانه کلمات
🔹️پابلو پیکاسو

کلمات

Читать полностью…

رنگ واژه

راستی اول فروردین چه روزی ست
پای کوبی پامچال در باغچه؟
یا رنگ دواندن بنفش در سبز؟
نه!
جایی که
کهنگی در من خاک گرفته
مرگ
زیر گرد زمان خس خس می کند
و سفره ی هفت سین هم هر سال
عمرکوتاه ماهی قرمز را به تنگ می اندازد


مگر چند روز می شود حقیقت را
لای بیدمشک ها پنهان کرد وقتی
غروب سیزده یأس را ورق می زند
و بی حوصلگی
زودتر از ما روی مبل می نشیند
پیک شادی حل می کند
لباس های رسمی فردا را اتو می زند
و خوب می داند فردا باید رفت
و دهان کجی های زندگی را با خستگی
گل گرفت و روی خاک باغچه
منتظر آمدنت از ساقه ی گیاهی شد
که ریشه هایش
افکارش را کرک کرده است.

برشی از شعر قراردادصوری
#نارنجی_تند
#نشر_چشمه
#عادله_رفایی

Читать полностью…

رنگ واژه

🔵برای دوستداران شعر👆

Читать полностью…

رنگ واژه

🔹️شعری از محمّدعلی بهمنی با خوانش شاعر(۲)

Читать полностью…

رنگ واژه

🔹دقایقی با محمّد‌علی بهمنی🔹


«من
دلِ رفتن نداشتم
درختِ خانه‌ات ماندم
تو
رفتن را
دل دل نکن!
ریزش برگ‌هایم آزارت می‌دهد.»


🔹زمانی‌ که بیشتر از ۹ سال نداشت، اوّلین شعرش را با عنوانِ «برای مادر» در مجلّه‌ی روشنفکر، در سال ۱۳۳۰ به چاپ رساند؛ آن‌ روزها فریدون مشیری، مسئول صفحه‌ی شعر و ادبِ هفت تار چنگ، از مجله‌ی روشنفکر بود. آشنایی و دوستیِ عمیقِ وی و مشیری از همین‌جا آغاز شد.
بله... محمّد‌علی بهمنی یکی از موثرترین و خوش‌ذوق‌ترین غزل‌سرایانِ عصرِ حاضر، در ۲۷ فروردینِ سال ۱۳۲۱ در دزفول چشم به جهان گشود. خود درباره‌ی تولدِ خویش چنین می‌گوید: «دو ماه تا زمان تولدم باقی مانده بود که برادرم در دزفول بیمار شد. خانواده راهیِ دزفول شدند تا به عیادتش بروند. این شد که در قطار به دنیا آمدم و دایی‌ام در ثبت احوالِ آن منطقه بود؛ شناسنامه‌ام را همان زمان می‌گیرد و در شناسنامه‌ام، متولد دزفول درج شد. هر چند زیاد نماندیم، حدود ۱۰ روز یا یک ماه را در آنجا سپری کردیم. پدرم برای دِه‌ ونک، و مادرم برای اوین است و تهرانی هستیم. و در اصل ساکن خودِ بندرعباس بودیم.»
خانواده‌ی بهمنی متشکل از ۵ فرزند پسر و سه فرزند دختر است که خود بهمنی فرزند هشتم و آخر خانواده است؛ پدر ایشان «محمّدحسین بهمنی» و مادر «ام‌البنین باباخان‌وکیل» نام داشت. بهمنی از کودکی به دلیل علاقه‌ی مادر و برادران به مطالعه و شعر، به طور مستقیم، در هم‌نشینیِ شعر و جهانِ شعر قرار گرفت و اوّلین درس‌ها و خطِ‌مشی‌های ادبی‌اش را از مادرِ مسلط به شاهنامه‌، سعدی و حافظ یاد گرفت. مادر علاوه‌بر علاقه‌ به شعر و ادبیات، مسلط به زبان فرانسه نیز بود؛ از این رو بهمنی با مکتبِ مادر، راه برایش هموارتر و انگیزه‌اش روشن‌تر شد. پدرش در راه‌آهن کار می‌کرد و ماموریت‌های ایستگاهی داشت، از این رو دوران کودکیِ بهمنی در تهران، بخش شمیرانات، شهر ری، کرج و... به‌ صورت پراکنده گذشت. بهمنی از همان دوران کودکی به کار کردن در چاپخانه مشغول شد. و جهان شعری‌اش با رنگ و جوهر و حروف سربی و... مزیّن شد.
استادش فریدون مشیری شعر را در او تقویّت کرد و دلسوزانه و ماهرانه مشوّقش شد. در اصل بهمنی با ورود به دنیای چاپخانه به دنیایِ شعر و اهالیِ نابش راه یافت و الحق که اکنون خود نیز از اهالیِ اصلیِ این خانه به شمار می‌رود. بهمنی با شاعر و هنرمندانِ خوش ذوقِ زیادی چون نیستاتی، منزوی، بهبهانی، آتشی، شهداد روحانی، محمد نوری و... آشنا و یار شد و اینگونه ادبیّات و موسیقی را درهم آمیخت و آثارِ نابی خلق کرد.
در سال ۱۳۴۵ با رادیو همکاری کرد و سپس شغل آزاد داشت. حضورش در تلویزیون و رادیو، برای برنامه‌های ادبی، و همکاری با شورای شعر دفتر موسیقیِ وزارت ارشاد، بخش‌هایی از کارنامه‌ی فرهنگی-دولتیِ اوست. بهمنی تا سال ۱۳۵۲ در تهران بود و بعد ساکن بندرعباس شد؛ وی مجدداً بعد از انقلاب ۵۷، به تهران بازگشت. در سال ۱۳۵۸ با همسرش پروانه میرعلی‌قره‌گوزلو، در انجمن‌های شعری آن زمان آشنا شد و این آشنایی به وصال انجامید؛ ثمره‌ی این وصال ۵ فرزند دختر و یک فرزند پسر با نام‌های آیه، واژه، بهمن، ترانک، ساده و غزل است.
بهمنی راجع‌به سرایش شعرهایش چنین می‌گوید: «من آزادنه شعر می‌نویسم و خود را ادامه‌ دهنده‌ی راه نیما می‌دانم. وقتی کسی کتابم را بخواند متوجّه خواهد شد که شاعرِ زمانه‌ی خودم هستم. البته باید به این نکته نیز توجّه داشت که تنها بخشی از پتانسیل شاعر برای زمانه‌ی خودش است و ظرفیت‌های اصلی او برای آیندگان به‌ جای خواهد ماند.»
درواقع او، مهم‌ترین ویژگیِ شاعر را عمق شعرهایش می‌داند و این امر که عمقِ شعر برای نسل‌های بعد چه چیز به ارمغان می‌آورد.
سرانجام محمّدعلی بهمنی، چهره‌ی شاخص و تاثیرگذار غزل، درروز جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳، جهان را با تمامِ تعلّقاتش وداع گفت.

«در مرور خود به درک بی‌حضوری می‌رسم
زنده‌ام، اما خودم را سوگوارم خوب نیست
مرگ‌ هم آرامش خوبی‌ست، می‌فهمم ولی
این که تا کی در صفِ این انتظارم خوب نیست.»

کلمات

Читать полностью…

رنگ واژه

🔵همه مى‌گويند من آدم شجاعى هستم. وقتى كه بينايى‌ام را از دست دادم، همه گفتند شـجاع هسـتم. وقتى پدرم رفت، گفتند شجاع هستم، اما اين شجاعت نيست. چون من چاره‌ى ديگرى ندارم. من از جايم بلند ميشوم و زندگى را ادامه مى‌دهم. مگر تو همين كار را نمى‌كنى؟ مگر تمام مردم اين كار را نمى‌كنند؟!

تمام نورهایی که نمیتوانیم ببینیم
#آنتونى_دوئر
@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

🔵چهاردهم تیر
روز قلم
روز خلقت معرفت
و روز زیبای آفرینش
بر تو اندیشمند دانا مبارک باد!

@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

🔵مرا دفنِ سراشیب‌‌ها کنید
که تنها نَمی از باران به من رسد
اما سیلابه‌‌اش از سر گذر کند
مثل عمری که داشتم

#بیژن_الهی
بنا بر وصیتش ، بر سنگ گور او هیچ‌چیز جز امضایش حک نشد.
@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

🔹️مروری تصویری بر مهم‌ترین آثار کلود مونه

کلمات

Читать полностью…

رنگ واژه

🔵بررسی آثار کلود مونه به قلم بنده در مجله ادبی کلمات👇

Читать полностью…

رنگ واژه

🔵فکر می‌کنی دردِ من به خاطرِ خورشید است؟
چه فایده بهار بیاید؟
بادام‌ها شکوفه کنند؟
آخرش مگر مرگ نیست؟
هست، اما مگر من می‌ترسم
از مرگی که خورشید می‌آوَرَد؟
من که هر فروردین یک سال جوان‌تر می‌شوم،
هر بهار عاشق‌تر می‌شوم؛
می‌ترسم؟
آه، دوست من، درد من چیز دیگری‌ست...


اورهان ولی
رنگِ قایق‌ها مالِ شما
ترجمه‌ی شهرام شیدایی

@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

🔵دسیسه‌ ی پاتزی‌ ها
استفانو یوسی
#مدونا_لیا


✍️🏻این نقاشی تاریخی اثر «استفانو یوسی»، از نقاشان معروف تاریخیِ نیمه دوم قرن نوزدهم ایتالیاست. یوسی صحنه‌ای مهم در تاریخ را ثبت کرده است. نقاشی درست لحظه‌ی عطف ماجرا را نشان می‌دهد یعنی خنجر خوردن «جولیانو د مدیچی».

از دسیسه‌ی معروف پاتزی و حال و هوای فلورانس و ماکیاولی بیشتر بخوانید👇


              


https://telegra.ph/دسیسه‌ی-پاتزی‌ها-05-09


@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
که مادران سیاه‌پوش
ــ داغداران زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجاده‌ها
سر برنگرفته‌اند...


#احمد_شاملو
@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

🔵خورشید نقاله ای ست فرو رفته در افق
این شب را
از هر زاویه ای نگاه می کنم تاریک است...
#توماج_صالحی

برشی از، شعر نیستی
مجموعه #نارنجی_ تند
#عادله_رفایی
#نشر_چشمه

Читать полностью…

رنگ واژه

🔹️مروری تصویری بر اثرگذارترین نقاشی‌های پیکاسو؛ به ترتیب دوره‌های تاریخی فعالیت نقاش!

کلمات

Читать полностью…

رنگ واژه

می‌دانی خاطره دام بزرگی‌ست و من تا می‌توانستم تلاش می‌کردم به دام نیفتم. اجازه ندهم به سراغم بیایند. ولی اخیرا هر روز بیشتر در خاطرات گذشته
فرو می‌روم و گاه می‌خواهم در آن حال بمانم.

کشور آخرین‌ها
#پل_استر

نقاشی: ویلهم همرشوی
@mtsra

Читать полностью…

رنگ واژه

🔹️آفتابکاران جنگل (سر اومد زمستون)

🔹️متن ترانه: سعید سلطان‌پور
🔹️ساخت و تنظیم: مهرداد برآن
(با الهام از ملودی قطعه‌ای ارمنی)
🔹️اجرای ارکستر فیلارمونیک پاریس شرقی
🔹️رهبر ارکستر: آرش فولادوند

کلمات

Читать полностью…

رنگ واژه

🔹گزیده‌ای از شعرهای هوشنگ بادیه‌نشین🔹


🔹آتش تلخ

من و تصویر خزان
ما دو تن کولیِ آشفته‌سریم
دل من سخت گرفته‌ست ز باران غروب
جادّه پوشیده ز برگ و مرطوب
باد در کار گریز
می‌روم با پاییز

می‌روم قصّه‌ی من قصّه‌ی سردارِ اسیر
پیش رویم گودال
پشت سر یاد تو، ای چشمه‌ی صحرای خیال
سایه‌ی کولیِ پیر

گِرد آتشکده‌های اشجار
رقصِ خورشید کنون رقصِ غم است
این همه شعله و خاکستر چیست
باز در روحِ من و قصر خزان؟

با تو، ای دخترِ غم
دخترِ آتش تلخِ پاییز
می‌روم از رهِ این دهکده‌ی سردِ غریب

باد در کارِ گریز...


🔹در قطار..‌.

در پس مرموز کوهی کاو
دیرگاهی با قطار ماست
پیکر خورشید، با موجی مکدّر در دهان لکّه‌های شب فرود آمد

در اتاقک‌ها
دود سیگار و سکوت و فکر
کودکان را این سفر حالی‌ست
می‌گریزد دشت
باد با ما و قطار ماست
لحظه‌هایی پیش
خلوتی بود از "سفر بدرود"
عدّه‌ای را چشم‌ها و گونه‌ها مرطوب
عدّه‌ای را نیز- کانان را نه مادر بود و نه معشوق-
چشم‌ها خونسرد و مغموم و تماشاگر
گوش‌ها در انتظار آخرین سوت قطار


کوپه‌ها را دود سیگار و سکوت و فکر
سرعت ما بازگوی روزگار ماست
می‌گریزد دشت
باد با ما و قطار ماست!


🔹عطر

روح
در زندان بی‌شکل زمان
محبوس
میوه‌های لحظه‌ها بر شاخسار زرد عریان عبوس زندگی بی‌طعم
در پی دیوارهای آهنین روز و شب‌ها، از عدم‌آور


جادّه‌ها را چیست پایان‌ها و راه‌آهن‌ دانش به سوی مرزها و نقطه‌ی مجهول
آهن و زنجیرها بر گرده‌ی احساس و اندیشه فضای سرنوشت آلوده با خاکستر و آتش

نبض انسان و گیاهان صفر و دنیا را نفس‌های پراکنده
در تونل‌ها
زیر سرپوشی زدود و شعله: آینده!


🔹او با غروب رفت

یک لحظه زیستم
در زیر آسمان بلورین دست او
باران لطف‌ها
سرشار کرد پهنه‌ی خشک کویر را


آن لحظه زیستم
در لحظه‌ای که طعم دگر داشت زندگی
گلدانِ هر نفس
پر بود از ترانه‌ی زرّین یاس‌ها
این زندگی و قصّه‌ی تلخِ نبود و بود
یک لحظه کاش بود

یک لحظه زیستم
آن لحظه سرکشید ز من قصرهای یاد
بر ساحل طلایی تن
تایید موج آتش و رقصید موج باد
آن لحظه جان گرفت
هر مرده‌ای که بود به گودال روحِ من

بود از کدام مرز؟
آن آفتاب کز رگ من شعله می‌کشید
در قطب‌های منجمد فکر
آن جا که جسم شعر
چون جسم پاک سرد خدا اوفتاده بود
موّاج بر کرانه‌ی الماس‌های نور
گویی که روح پاک مسیح ایستاده بود

یک لحظه زیستم
آن لحظه زیستم
در تنگنای معبد تاریکِ سردِ تن
او بر فراز نیلی معبد
سیّاره‌ی سپید
پس سویِ جاودانه‌ی این لحظه‌ی وسیع
می‌خواستم چو بال گشایم
از معبد وجود
دیدم که با غروب
او نیز رفته بود!


🔹بازگشت نیست

زنگ ساعت کوبید
یاد آینده به دل شور افکند:
اژدهایی‌ست که آینده و ره بسته به کس!

من چو آن عقربه در خویش فرو
که ندارم ره پس!

کلمات

Читать полностью…
Subscribe to a channel