🎼 کانال نوای شیرین ، اشاعه موسیقی فاخر ایرانی و جهان و اشعار بزرگان ایران زمین متنها و تصاویر جذاب 🎼
.
آدم گاهی از یک سرزمین مهاجرت میکند،
گاهی از یک فرهنگ، گاهی از یک رشتهی تحصیلی
و البته گاهی از یک آدم.
«مهاجرت از آدمها»
شاید سختترین نوع مهاجرت باشد؛
باید از یک گوشهی قلب خودت به گوشهای دیگر از قلبت مهاجرت کنی؛ به آن گوشهی کوچک خلوتی پناه ببری که کسی آنجا نیست،
پناه به خویشتن از دست خویشتن..
ابراهیم سلطانی
.
پربسته
آهنگ: پرویز یاحقی
ترانه : نواب صفا
بانو دلکش
@Navayeshirin
.
مثل بارانِ بهاری
که نمیگوید کی
بیخبر دربزن و
سرزده از راه برس...
@Navayeshirin
.
.
آرزو میکنم خدا یک خوشحالی بهمون بده،که نگران پایانش نباشیم..
شبتون آروم ....
@Navayeshirin
.
🕊
میشنیدم به حسن چون قَمَری
چون بدیدم از آن تو خوبتری :)
سعدی
@Navayeshirin
.
.
وارد هر بازی که بشی قواعد خودش و داره و باید رعایت کنی.
سیاست،
جنگ،
عشق، عشق... عشق؛
مثلا میگن قاعدهی عشق رسواییه!
مگه با دستِ بسته میشه شنا کرد؟
مگه با دهنِ بسته میشه آواز خوند؟
مگه با پنهونکاری میشه عاشقی کرد؟
آنچه پنهان در میان سینه باشد عشق نیست
عاشقان با رسم رسوایی به میدان میروند :)
سالار منصوری
@Navayeshirin
.
.
با هر طلوعِ تازه دنیا دیگر همان دنیای روز قبل نیست و تو هم دیگر همان آدمی که بودی نیستی، منظورم را میفهمی؟
هاروکی موراکامی
.
.
در مسیر زندگی
غم و شادی،
عشق و نفرت،
امید و نا امیدی هست؛
انتخاب با توست
که نظر به کدام سو کنی.
@Navayeshirin
.
.
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود
گویند سنگ لَعل شود در مقامِ صبر
آری شود، ولیک به خونِ جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دستِ غم خلاصِ من آنجا مگر شود
از هر کرانه تیرِ دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیثِ ما بَرِ دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیایِ مهرِ تو زر گشت رویِ من
آری به یُمْنِ لطفِ شما خاک زر شود
در تنگنایِ حیرتم از نخوتِ رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیرِ حُسن بِباید که تا کسی
مقبولِ طبعِ مردمِ صاحبنظر شود
این سرکشی که کنگرهٔ کاخِ وصل راست
سرها بر آستانهٔ او خاکِ در شود
حافظ چو نافهٔ سرِ زلفش به دستِ توست
دَم درکش ار نه بادِ صبا را خبر شود
@Navayeshirin
.
🕊
.
ازکه دورمکه به خود ساختنم دشوار است؟ :)
بیدل دهلوی
.
.
@Navayeshirin
زاهد و سبحه صد دانه و ورد سحری
من و پیمودن پیمانه و دیوانهگری
چون همه وضع جهان گذران در گذر است
مگذر از عالم شیدایی و شوریدهسری
تا کی از شعبدهٔ دور فلک خواهد بود
بادهٔ عیش به جام من و کام دگری
تا شدم بی خبر از خویش، خبرها دارم
بی خبر شو که خبرهاست در این بی خبری
تا شدم بیاثر، از ناله اثرها دیدم
بی اثر شو که اثرهاست در این بی اثری
تا زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخرید
بی هنر شو که هنرهاست در این بی هنری
سرو آزاد شد آن دم که ثمر هیچ نداد
بی ثمر شو که ثمرهاست در این بی ثمری
تا سر خود نسپردیم به خاک در دوست
خاطر آسوده نگشتیم از این دربه دری
بیستون تاب دم تیشهٔ فرهاد نداشت
عشق را بین که از آن کوه گران شد کمری
پری از شرم تو در پرده نهان شد وقتی
که برون آمدی از پرده پی پردهدری
شهرهٔ شهر شدم از نظر همت شاه
تو به خوش منظری و بنده صاحب نظری
آفتاب فلک عدل ملک ناصردین
که ازو ملک ندیدهست به جز دادگری
آن که تا دست کرم گسترش آمد به کرم
تنگ دستی نکشیدیم ز بی سیم و زری
تا فروغی خط آن ماه درخشان سر زد
فارغم روز و شب از فتنه دور قمری
(فروغی بسطامی)
.