فایلهای صوتی، تصاویر و کلیپهای مربوط به موسیقی، موزیک، هنر، اشعار، متنهای زیبا و ... https://t.me/+lrfproPHb7E4Y2Rk @Navazesh_e_rooh
.
زندگی مانند دوربین عکاسی است،
شما باید حداقل یک عکس خام درش بگذارید تا یک عکس از چیزی که میخواهید به شما تحویل دهد!
تیموتی اسکات
.
به روانیِ موسیقیست
عطری که میزنی به تنت
امضای توست
نمیشود جعلش کرد . . .
#نزار_قبانی
برگردان محسن آزرم
نوستالژی در زندگی روزانهشما چقدر حضور دارد؟
🪷🪷
.
همیشه آن که میرود
کمی از ما را
با خویش میبرد
کمی از خود را، زائر
با من بگذار . . .
#یداله_رویایی
#داستانک
مجلس میهمانی بود.
پیرمرد از جایش برخاست تا به بیرون برود...
اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد.....
و چون دسته عصا بر زمین بود
تعادل کامل نداشت...
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را برعکس بر زمین نهاده.
به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت:
پس چرا عصایت را بر عکس گرفتهای؟!
پیرمرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است، میخواهم فرش خانهتان خاکی نشود.
#ناشناس
C᭄𝄞 @negareshe10
─━━━━⊱🖋⊰━━━━─
بهار با همهی جلوه و جمال
گلی روی پیراهنِ بهارهی توست ...
#حسین_منزوی
.
تا فراموشی
به خاطرهاست
در یادیم ما
#بیدل
🗣 شهرام شبپره
#نوستالژی
🪷🪷
♧▬▬▬❄️
• @Navazesh_e_rooh •
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
معین
#نوستالژی
شکل بخشیدن به احساسات لطیف را هنر می گویند.
فردریک شوپن
🪷🪷
♧▬▬▬❄️
• @Navazesh_e_rooh •
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
جزایر غربی #هرمزگان زیبا🍃🦋
💬ترنج
.
- زن: روز خیلی بدی بود،
یه چیزی بگو حالمو خوب کنه.
و مرد نام او را چند باره تکرار کرد . . .
#دیلیپ_وئرما
خبری نیست سزاوار شنیدن صائب!
گوش خود کس به امید چه خبر باز کند؟
#صائب_تبریزی
معین
🪷🪷
♧▬▬▬❄️
• @Navazesh_e_rooh •
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
Ebrahim Monsefi - Labkhand (320) (1).mp3
Читать полностью….
برگرد و گوش کن
به صدای پرندههایی
که درونم پَر گرفتهاند . . .
#اردم_بایزید
برگردان سیامک تقیزاده
.
ماجراهای خانعلی هر قسمت یک ماجرا
این قسمت: گلپری جون عاقبت بخیر می شود✋
زمان شاه یه عدهای از طرف نمیدونم کدوم اداره میومدن روستای ما و شبهای تابستون در بازارچه روستا فیلم سینمایی میذاشتن.
فکر کنم کارمندان اداره فرهنگ و هنر بودن ..برق و تلویزیون و از این چیزها که نداشتیم در آن بی همه چیزی فیلم سینمایی اوج خوشحالی ما بود یه پارچه سفیدی به دیوار با میخ میکوبیدن و فیلم شروع میشد.
خودشون یه وسیلهای داشتن که برق ذخیره داشت نمیدونم چطوری روشن میشد.
در فصل تابستون دو سه بار برامون فیلم میاوردن.
همه اهالی روستا جمع میشدیم با دیدن فیلم سینمایی حال میکردیم انگار دنیا را به ما داده بودن...
یه شب برعکس همیشه زمستون بود که گفتن فیلم سینمایی آوردن ما خوشحال دویدیم طرف بازارچه روستا ...گفتن امشب براتون یه فیلمی آوردیم به نام گلپری جون ما هم شروع کردیم به دست زدن و میگفتیم تشکر تشکر ...
هرچه گشتن اون پارچه سفید یا همون پرده سینما را پیدا نکردن گفتن متاسفانه یادمون رفته پارچه را بیاریم و امشب باید خودتون زحمتشو بکشید یه پارچه پیدا کنید.
همه هی به هم نگاه میکردیم که یهو یادم به مشهدی نسا که یه پیرزن حدود نود ساله بود افتاد که چند سال پیش یه کفن برای خودش خریده بود و همیشه به من میگفت خانعلی یه ملای خیلی خوب پیدا کن تا یه دعایی روی کفن من بخونه وبنویسه.
قدیما منطقه ما بعضی پیرمرد پیرزنها برای خودشون کفن میخریدن و آماده میذاشتن داخل یه صندوقچه ... گفتم صبر بدین من الان پرده سینما میارم و دویدم طرف خونه مشهدی نسا گفتم کفن را زود بده که یه ملایی اومده تا ببرم برات روش دعا بخونه که با سرعت صوت بری بهشت... مشهدی نسا کفنو داد کلی هم برام دعا کرد گفت خانعلی تو چقدر خوب و مهربونی که به فکر من هستی... دویدم طرف محل نمایش فیلم گفتم این هم پرده سینما.
کفن مشهدی نسا را میخ کردیم به دیوار و فیلم گلپری جون که بیک ایمانوردی و میری و جمیله در آن بازی میکردن شروع شد خدایی چقدر آن شب خندیدیم و جمیله چه رقص قشنگی داشت.
بعد از پایان فیلم کفنو بردم دادم مشهدی نسا خیلی برام دعا کرد...
روزی که مشهدی نسا رحمت خدا رفت گذاشتیمیش در همون کفن و وقتی داشتیم خاکش میکردیم همش فیلم گلپری جون و اون رقص جمیله در نظرم بود چند شب پیش خواب دیدم تا رفتم اون دنیا مشهدی نسا را دیدم تا خیلی خوشحاله گفتم کدوم قسمت از بهشت هستی گفت خانعلی دستت درد نکنه منو انداختن قسمت هنرمندان و اینجا خیلی خوش میگذره خدا بیامرز یه رقصی هم میکرد که گور بابای محمد خردادیان... وقتی داشتم از جلوی در جهنم رد میشدم دیدم یه نفر را کردن داخل گونی و با چماق دارن میزنن روی گونی. گفتم این بیچاره مگه چکار کرده که اینقدر کتک میخوره... یکی از فرشتهها گفت خانعلی میدونی این کیه گفتم نه. گفت این همونی هست که بدون اطلاع ایتالله صدیقی آنهمه زمین را زده بود بنام او و بچههاش و ما الان داریم شکنجهاش میکنیم که دیگه کسی از این کارها نکنه. گفتم ببخشید پس تکلیف کسی که اینهمه کشتی بنام بچه شمخانی زده و اینهمه پول ریخته به حساب بچههای ولایتی چه میشه گفت خانعلی میری گورتو گم میکنی یا خودتم بکنیم تو گونی. که یهو از خواب پریدم.
مخلص همه #خانعلی😆🙈😅👌🌷
معین
#نوستالژی
🪷🪷
♧▬▬▬❄️
• @Navazesh_e_rooh •
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
..
هنگامی که مدام به شما دروغ میگویند، نتیجه این نیست که شما این دروغها را باور میکنید، بلکه این است که دیگر هیچکس به هیچچیز باور ندارد؛
مردمی که دیگر نتوانند چیزی را باور کنند، نمیتوانند نظری هم داشته باشند.
نه تنها از توانایی اقدام به کاری محرومند، بلکه از توانایی اندیشیدن و داوری کردن محروم میشوند و با چنین مردمی، شما هرکاری بخواهید میتوانید بکنید.
_توتالیتاریسم
#هانا_آرنت
.
از رابرت آدامز پرسیدند اگر کسی ما را رنجاند چه کنیم؟
یاد بگیرید که به سادگی به سویی دیگر نگاه کنید و فراموش کنید
یاد بگیرید ذهنتان را از فکر کردن،متوقف کنید
به شرایط واکنش نشان ندهید
روی خودتان باشید و فورا بپرسید چه کسی رنجیده است؟
چه کسی احساس بهم ریختگی میکند؟
پاسخ من_من است
بسادگی منِ شخصی خود را گرفته و به منبع یعنی سمت راست قفسه سینه خود بازگردانید
فقط سکوت کنید
بعد از مدتی لبخند میزنی و همه چیز عبور کرده است و تو فراتر رفته ای
یاد بگیرید به هر چیزی عشق بورزید
یاد بگیرید فقط خوبی را ببینید
یاد بگیرید برای هر چیزی دلیلی هست پس با خودت صادق باش
از اینجا شروع کن و بدان هیچ انسانی کامل نیست همه اشتباه میکنیم،
برای خودت تاسف نخور و بدان تو هوشیاری ناب و خرد مطلق و نیروانا و سعادت هستی
#رابرت_آدامز
.
اَدبیّات،
لذتبخشترین شیوهیِ نادیدهگرفتنِ زندگیست . . .
ــ فرناندو پِسّوآ
▫️گفتوگو با حمیدرضا محمدی، بنیانگذار #گنجور دربارۀ داستان شکلگیری و تکامل این وبگاه.
گنجور گونهای خویشکاری فرهنگی است که بیصدا، اما پیوسته و پراثر، طی سالها به ثبت، ترویج و تحلیل #ادب_پارسی پرداخته و اکنون به بخشی از حافظه جمعی ایرانیان و فارسیزبانان تبدیل شده است؛ مصداق:
#تو_یکی_نه_ای_هزاری_تو_چراغ_خود_بر_افروز_
⬅️ وبگاه گنجور
اهمیت
«دوستی که میتواند در لحظات ناامیدی و سردرگمی در کنار ما سکوت کند، دوستی که میتواند در لحظات سوگ و داغداری با ما بماند، دوستی که میتواند ندانستن، التیامنیافتن و مداوا نشدنِ ما را تاب بیاورد، دوستی است که به ما اهمیت میدهد.»
هِنری نوون
Henri Nouwen (1932–1996)
(منبع:
پذیرش سوگ، كلیر بی ویلیس و مارنی کرافورد ساموئلسون، ترجمه سبحان خسروجردی، نشر میلکان، ص۵۹)
🪷🪷
♧▬▬▬❄️
• @Navazesh_e_rooh •
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
و اما عصر پنجشنبهها که از راه میرسید . . . 🎼💔🥀
.🎼🍂
.
برای کفشی که همیشه پایت را میزند، فرقی نمیکند تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه؛ هر مسیری را با او همقدم شوی، باز هم دست آخر به تاولهای پایت میرسی.
آدمها هم به کفشها بیشباهت نیستند. کفشی که همیشه پایت را میزند، آدمی که همیشه آزارت میدهد، هیچوقت نخواهد فهمید تو چه دردی را تحمل کردی تا با او همقدم باشی.
او در چارچوبِ محدودِ درکِ خودش محصور است و تواناییِ تجربه و درکِ دردِ تو را ندارد.
این نه لزوماً از روی بدخواهی است، بلکه ناشی از اختلاف عمیق در نگرش، تجربه و احساسات است.
او میتواند حتی با نیتِ خوبی عمل کند، اما عدم آگاهی از تأثیر رفتارش بر تو، باعث میشود که دردِ تو را نادیده بگیرد یا حتی آن را درک نکند. این جایی است که انتخاب ما اهمیت پیدا میکند.
ما باید بیاموزیم که برای حفظ سلامت روانی خود، از ارتباط با افرادی که به طور مداوم آسیب میرسانند، اجتناب کنیم.
همراهی با چنین افرادی، مانند راه رفتن با کفشی پاره است؛ هر قدم، درد و آسیب به همراه دارد.
در نهایت، انتخاب با شماست: آیا میخواهید به راه رفتن با این کفش ادامه دهید و درد را تحمل کنید، یا اینکه راهی جدید و بدون درد را انتخاب کنید؟
به یاد داشته باشید که ارزش سلامت روانی شما، از هر رابطهای ارزشمندتر است.
فاطمه دهقان
.
هیچکس، هرگز کاری را تنها به خاطر دیگران انجام نداده است.
همهی اعمال ما خودمدارانهاند، هرکس تنها در خدمت خویش است، همه تنها به خود عشق میورزند.
به نظر میرسد از صحبتم متعجب شدهاید. اینطور نیست؟ شاید به کسانی میاندیشید که به آنها عشق میورزید.
بیشتر غور کنید تا دریابید که آنها را دوست ندارید: آنچه دوست میدارید، حس مطبوعی است که از عشق ورزیدن به آنان در شما ایجاد میشود!
شما اشتیاق را دوست دارید، نه کسی که اشتیاق را برمیانگیزد.
اروین_دی_یالوم
..
..
یک روز از پدرم پرسیدم فرق بین عشق و ازدواج چیست؟
روز بعد او کتابی قدیمی آورد و به من گفت این برای توست.
با تعجب گفتم: اما این کتاب خیلی با ارزش است، تشکر کردم و در حالیکه خیلی ذوق داشتم تصمیم گرفتم کتاب را جایی دنج بگذارم تا سر فرصت بخوانم...
چند روز بعد پدرم روزنامهای را آورد، نگاهی به آن انداختم و بنظرم جالب آمد که پدرم گفت این روزنامه مال تو نیست، برای شخص دیگریست و موقتا میتوانی آن را داشته باشی، من هم باعجله شروع به خواندنش کردم که مبادا فرصت را از دست بدهم،
در همین گیر و دار پدرم لبخندی زد و گفت: حالا فهمیدی فرق عشق و ازدواج به چیست؟
در عشق میکوشی تا تمام محبت و احساست را صرف شخصی کنی که شاید سهم تو نباشد اما ازدواج کتاب با ارزشیست که به خیال اینکه همیشه فرصت خواندنش هست به حال خود رهایش میکنی!
#ناشناس
۷ خرداد ، روز ازدواج و همسر
بر همه همسران ایران زمین مبارک❤️
صدف ز دوری گوهر، چمن ز رفتن گل
چنان به خاک برابر نشد که من بیتو
#صائب_تبریزی
.
موضوع دیگری که میخواهم راجع به آن بنویسم لمسکردن است. اینکه گاهی چگونه لمسکردنِ کوتاه شانهی فردی بعد از مدتها، پس از سالها، میتواند برای هر دو نفر تسکیندهنده باشد.
جریان خون در رگها سریعتر میشود و از انسان؛ اطمینان، محبت و اهمیت متصاعد میشود. تمام اینها با مکث دستی روی شانهی فردی!
_چیزهایی که برای هیچکس تعریف نکردم
#نهال_سهیلیفر
.
دستهای تو کلید صبح است
که سوی مشرق میچرخد
و سپیدی را
از پس نردهی سایه روشن
به سوی پنجرهها میخواند.
#منوچهر_آتشی