onlyshear | Unsorted

Telegram-канал onlyshear - سرای شعر

8946

ارتباط بامدیر درتلگرام t.me/HOS_SE_IN فال حافظ👇 http://dl.payamneshan.com/Fal.html سرای شعر (شوریده دلان) گلچینی ازبرترین ونابترین اشعارکهن ومعاصربا زیباترین اهنگهای خاطره انگیز و موزیک ویدیوهای جذاب

Subscribe to a channel

سرای شعر

حسنت چو اشتیاق دلم بی‌نهایت است
وز عاشقان فراغت یارم به غایت است

با چشم مست و زلف پریشان نهاد او
همرنگ می‌شویم چه جای کنایت است

#همام_تبریزی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌    ‌‌

Читать полностью…

سرای شعر

آدم اینجا تنهاست،!!!


و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است،

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من...





سهراب_سپهری

Читать полностью…

سرای شعر

یکی ز شب‌گرفتگان چراغ برنمی‌کند
کسی به کوچه‌سار شب درِ سحر نمی‌زند

نشسته‌ام در انتظار این غبار بی‌سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سرنمی‌زند

#هوشنگ_ابتهاج

Читать полностью…

سرای شعر

چون بت رخ تست، بت‌پرستی خوشتر
چون باده ز جام تست ،مستی خوشتر

در هستی عشق تو چنین نیست شدم
کان نیستی از هزار هستی خوشتر


#مولانا

Читать полностью…

سرای شعر

نمی‌دانم چرا شد
دشمن جانِ منِ بیدل
جفاکیشی که‌در دل‌مهرش از جان بیشتر دارم


امیدم بین که
در این خشک سالِ آشنائیها
ز شاخِ خشکِ نخلِ دوستی، چشمِ ثمر دارم


#عاشق_اصفهانی

Читать полностью…

سرای شعر

.


بهرِ دلم که دَرد کش و داغدارِ توست
داروی صبر باید و آن در دیارِ توست

یک بار نام من به غلط بر زبان نراند
ما را شکایت از قلم مشکبار توست

بر پاره کاغذی دو سه مدی توان کشید
دشنام و هرچه هست غرض یادگار توست

تو بی‌وفا چه باز فراموش پیشه‌ای
بیچاره آن اسیر که امیدوار توست

هان این پیام وصل که اینک روانه است
جانم به لب رسیده که در انتظار توست

مجنون هزار نامه‌ی ز لیلی زیاده داشت
وحشی که همچو یار فراموشکار توست

#وحشی_بافقی

Читать полностью…

سرای شعر

به تیغم گر کشد دستش نگیرم
وگر تیرم زند منت پذیرم

کمان ابرویت را گو بزن تیر
که پیش دست و بازویت بمیرم

غم گیتی گر از پایم درآرد
بجز ساغر که باشد دستگیرم

برآی ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم

به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم

به گیسوی تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگیرم

بسوز این خرقه تقوا تو حافظ
که گر آتش شوم در وی نگیرم

#حافظ

Читать полностью…

سرای شعر

گفتم به ره ببینم و دامن بگیرمش
کای رشک آفتاب جمال منیر تو

شهری بر آتش غم هجران بسوختی
اول منم به قید محبت اسیر تو

انعام کن به گوشهٔ چشم ارادتی
تا بندهٔ تو باشم و منت پذیر تو

صاحبدلی به تربیتم گفت زینهار
غوغا مکن که دوست ندارد نفیر تو

شاهد منجمست چه حاجت به شرح حال
در وی نگاه کن که بداند ضمیر تو


#سعدی

Читать полностью…

سرای شعر

‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت

شد خزان به پایت بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده بر سر من

جز غمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی

چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من بهارم بهشت من کجایی؟

جان من کجایی کجایی که بی‌تو دل شکسته‌ام
سر به زانوی غم نهاده‌ام، به گوشه‌ای نشسته‌ام

آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که می‌رود به ناکجا

ای گل آشنا بی‌قرارم بیا داد از این غم جدایی
داد از این غم جدایی ....

#قیصر_امین_پور

Читать полностью…

سرای شعر

.


ای سفر کرده، دلم بی‌تو بفرسود،بیا
غمت از خاک درت بیشترم سود، بیا

سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد
گر زیانست درین آمدن از سود، بیا

مایهٔ راحت و آسایش دل بودی تو
تا برفتی تو دلم هیچ نیاسود بیا

ز اشتیاق تو در افتاد به جانم آتش
وز فراق تو در آمد به سرم دود، بیا

ریختم در طلبت هر چه دلم داشت، مرو
باختم در هوست هر چه مرا بود، بیا

گر ز بهر دل دشمن نکنی چارهٔ من
دشمنم بر دل بیچاره ببخشود، بیا

زود برگشتی و دیر آمده بودی به کفم
دیر گشت آمدنت، دیر مکش، زود بیا

کم شود مهر ز دوری دگران را لیکن
کم نشد مهر من از دوری و افزود، بیا

گر بپالودن خون دل من داری میل
اوحدی خون دل از دیده بپالود، بیا



اوحدی

Читать полностью…

سرای شعر

هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد
هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد

از دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَت
به جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نرود

در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند
تا ابد سر نَکشَد، وز سرِ پیمان نرود

هرچه جز بارِغمت بر دلِ مسکینِ منست
برود از دلِ من وز دلِ من آن نرود

آنچنان مِهرتوام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود

گر رَوَد از پِی خوبان دلِ من معذور است
درد دارد چه کُنَد کز پِی درمان نرود

هرکه خواهدکه چوحافظ نشودسرگردان
دل به خوبان ندهد وز پِی ایشان نرود

#حافظ

Читать полностью…

سرای شعر


می‌سوزم  از فــراقت  با دیدگانِ تر من

هم آبم  و هم آتش دریـای  شعله‌ور من

چشم  انتظاری من شب  را سیاه‌تر کرد

از بس ستاره چیدم از شام تا سحر من



سعید -بیابانکی
‎‌‌

Читать полностью…

سرای شعر

نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه‌های غریبانه قصه پردازم

به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم

#حافظ

Читать полностью…

سرای شعر

سلام دوستان عزیز و گرامی وقت بخیر از ابراز همدردی همه شما بزرگواران از صمیم قلب سپاسگزار و قدردانم همیشه شاد و سلامت باشید انشالله❤️

Читать полностью…

سرای شعر

شعله ای خاموش گشت و خانه ای بی نور شد

گوهر ارزنده ای پنهان به خاک گور شد

مادری شایسته از این عالم ناپایدار

چشم خود بربست و از چشم عزیزان دور شد

Читать полностью…

سرای شعر

اگر بی من خوشی یارا
به صد دامم
چه می بندی

اگر ما را همی خواهی
چرا تُندی
نمی خندی

بخند ای دوست چون گلشن
مبادا خاطر دشمن

کند شادی و پندارد
که دل زین بنده برکندی


مولانا

Читать полностью…

سرای شعر

پنهان شدی و در کلماتم رها شدی
با من رفیق بودی و از من جدا شدی

دیر آمدی به خاطرم ای نام ناشناس!
با من چه دیر دوست شدی،آشنا شدی

روی لبم نشستی و من از تو بی خبر
چیزی شبیه بوسه،شبیه دعا شدی

زیبایی ات به رنگ صدا و سکوت بود
در گل سکوت کردی و در من صدا شدی

رویای فاتحانه یک قلب نا امید
پایان عاشقانه یک ماجرا شدی



عبدالجبار_کاکائی

Читать полностью…

سرای شعر

همه با یار خوش و من به غم یار خوشم
سخت کاری است ولی من به همین کار خوشم

بلبلی همچو مرا  باغ جنون  باید باز
که در آن آب و هوا با گل و با خار خوشم

تلخ و شیرین جهانِ گذران می گذرد
با می تلخ و خیال لب دلدار خوشم

روزم ار تیره شد و بختم اگر خفت چه غم
با شب هجـر تو  و دیده بیدار خوشم

نرگس مست تو آموخت به من درس فسون
که سیه مستم و با مردم هشیار خوشم

گرچه در چنگ رقیبان همه شب می رقصی
من هم از بوی تو ای طرّه طرّار خوشم

دست و پاها زدم و سست نشد حلقه دام
تا در این بند شدم سخت گرفتـار خوشم

کوری چرخ که یک چرخ نچرخید به کام
مست می چرخ زنان در سر بازار خوشم

هرکسی گرم به کاری است در این خانه عماد
من  بدین  طبـع پرآشوب گهربار خوشم

#عماد_خراسانی

Читать полностью…

سرای شعر

کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم

بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم


سعدی

Читать полностью…

سرای شعر

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلــب مرا برده به تاراج

ای موی پریشــان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شــــب مواج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیـدیم و رسیـدیم به معراج

ای کشتـــــۀ سوزاندۀ بر باد سپرده
جز عشق نیـــاموختی از قصـه حلاج

یک بار دگر کاش به ســـاحل برسانی
صندوقچه ای که رها گشته در امواج


#فریدون_مشیری

Читать полностью…

سرای شعر

شاد باد آنکه ز ناشادی من یاد نکرد
شد ز ناشادی من شاد و مرا شاد نکرد

ناله ی من اثری در دل صیاد نکرد
پر و بالم نگشود از قفس آزاد نکرد

آه از آن شوخ که صد کشور آباد به جور
کرد ویرانه و ویرانه ای آباد نکرد

شاه بیدادگر من به گدایی هرگز
وعده ی داد نفرمود که بیداد نکرد

ای بسا مرغ دل و طایر جان کان صیاد
در قفس کرد و یکی از قفس آزاد نکرد

دید چون حسن تو و عشق من آنکو همه عمر
جز ز شیرین و ز فرهاد ز کس یاد نکرد

پس از آن چشم به نقش رخ شیرین نگشود
بعد از آن ، گوش به افسانه ی فرهاد نکرد

غیر تو حور لقا جز تو پریزاد رفیق
مایل حور نشد میل پریزاد نکرد

▪️رفیق اصفهانی
‌‌‎‌‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎

Читать полностью…

سرای شعر

🌟🔑[به دلیل درخواست مکرر شما برای اخرین بار لینک کانال ( VIP ) رو میذارم خواهشا دیگه کسی تو PV درخواست نکنه]

🎁 اینم لینکش برای آخرین بار👇


/channel/addlist/Hou7is9DXiNmODBk

👑این کانال امشب فقط رایگانه👆
پیشنهاد ویژه 🎁👇
@royal_silencemind

Читать полностью…

سرای شعر

آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب
بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی

چشمی به رهت دوخته‌ام باز که شاید
بازآئی و برهانیم از چشم به راهی

دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه‌ به‌ گاهی

تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی ....


شهریار

Читать полностью…

سرای شعر


دلم پایِ پیاده راهِ عشقت را به جان طی کرد



کنون گم گشته و آزرده در این ره گرفتار است

#مجتبی‌خوش‌زبـان


Читать полностью…

سرای شعر


در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان دربازم

حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم
خازن میکده فردا نکند در بازم

ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم

صحبت حور نخواهم که بود عین قصور
با خیال تو اگر با دگری پردازم

سر سودای تو در سینه بماندی پنهان
چشم تردامن اگر فاش نگردی رازم

مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم
به هوایی که مگر صید کند شهبازم

همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم
از لب خویش چو نی یک نفسی بنوازم

ماجرای دل خون گشته نگویم با کس
زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم

گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد
همچو زلفت همه را در قدمت اندازم

           حافظ

Читать полностью…

سرای شعر

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی


#حافظ

Читать полностью…

سرای شعر

اے بوے دوست! شب همہ شب در بر منی
یادِ مدامِ حافظهِٔ بسترِ منی
اے دوست! اے خیال خوش! اے خواب خوش‌ترین!
تا زنده‌ام، تو زنده‌ترین در سر منی
افلاڪ را بہ خاڪ، تو آموختے ز عشق
پرواز من تویے ڪہ تو بال و پر منی

آفاق جانم از تو سحر در سحر شده‌ست
اے مشرقِ من! اے ڪہ سحر گستر منی
بی‌نام تو مباد مرا نامه‌اے ڪہ تو
شعر مڪرّر همهٔ دفتر منی



#حسین_منزوی

Читать полностью…

سرای شعر

چقدر ساده به هم ریختی روان مرا
بریده غصّه‌ی دل‌کندنت امان مرا

قبول کن که مخاطب‌پسند خواهد شد
به هر زبان بنویسند داستان مرا

گذشتی از من و شب‌های خالی از غزلم
گرفته حسرت دستان تو جهان مرا

سریع پیر شدم آن‌چنان‌که آینه نیز
شکسته در دل خود صورت جوان مرا

به فکر معجزه‌ای تازه بودم و ناگاه
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا

نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل
بگیر خنجر و در دَم بگیر جان مرا

تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد
بیا و تلخ‌تر از این مکن دهان مرا

چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا

تو نیم دیگر من نیستی؛ تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا


#امید_صباغ_نو

Читать полностью…

سرای شعر

با عرض سلام وقت بخیر محضر دوستان ارجمند وقفه چند روزه در ارسال پست بدلیل آسمانی شدن مادر مهربانم بوده 😭😭
و چند روزی هم شاید ادامه خواهد داشت
عذرخواهی بنده را پذیرا باشید سپاس از صبر و شکیبایی شما بزرگواران

Читать полностью…

سرای شعر

دلم را برده اما دل رُبایی را نمی داند
کسی را می پرستم که خدایی را نمی داند

تمام عمر پنهان کرده درخود حسن هایش را
چو طاووسی که هرگز خودنمایی را نمی داند

در آمد بعد عمری از پس ابر آفتاب عشق
ولی او قدر این بخت طلایی را نمی داند

مرا از بام خود پر می دهد هر چند می داند
که هرگز جلد معنای رهایی را نمی داند

بباریدابرهای تیره، باران درس شیرینی ست
به هر کس مثل او عقده گشایی را نمی داند

پس از یک عمر تنهایی به او بد جور دلگرمم
کسی چون کور قدر روشنایی را نمی داند

#جواد_منفرد
@onlyshear

Читать полностью…
Subscribe to a channel