pesar_nawisnda | Unsorted

Telegram-канал pesar_nawisnda - پسر نویسنده

-

و از هر کس یک چیزی ساختند، نوبت من که رسید مرا گفتند تو قلم باش! که هر آنچه بر زبان گفته نمی‌شود را با جوهر آبی قلم بر روی کاغذ بیاوری. اینجا من از تو می‌نویسم، تو فقط مرا بخوان🤍🕊 دریچه ارتباطی با ما.👇 @Jaw6d_Sadat

Subscribe to a channel

پسر نویسنده

دیروز داخل جاده منتظر دوستم بودم،
دیدم یک پسر بچه ی حدودا ۷ ساله آمده و پشت من مخفی شد و گفت: کاکا، همی دخترک مر میزنه.
نگاهی انداختم دیدم دخترکی تقریبا ۴ ساله سنگی بزرگی به دستش بود و به طرف همین بچه نشانه گرفته و با لحن تهدید آمیز ‌گفت: تو برار مر میزنی هاا! مه خودی تو کار دارم!
بعد گفتم: صبر کن تو ماما جو!
یکبار بگوو چکار بشده؟ چره ای بیچاره میزنی تو؟
دخترک گفت: ای برار مر بزده مم اور میزنم،
نگاه کردم دیدم برادرش چند قدم دورتر ایستاده است و شاخه‌یی از درخت خشکیده به دستش است، به نظرم یک سالی از خواهر خود بزرگ تر بود.
خطاب به پسر پشت سر خود گفتم: راست میگه چره براریو بزدی؟
پسر بچه گفت: نفهمیدم، دگ نمیزنم.
به دخترک گفتم، انی ماماجو میگه دگ نمیزنم خیره دگ تو هم برو دگ نمیزنه.
بعد ای موضوع که خلاص شد دوستم که منتظرش بودم آمد.
داستان را به او هم تعریف کردم و گفتم: براری که به زندگی خو ایته خوهری دیشته باشه دگ اصلا باخت نداره.
چند دقیقه بیشتر آنجا ماندیم و همو خواهر برادر هم بودند،
اندکی بعد یک سگی آمد و گویا میخواست به طرف دخترک حمله کنه، دخترک دوید و فرار کرد، از آن طرف برادر کوچک‌ترش مثل شیری جلو آمد و با شاخه‌یی دستش که حکم شمشیر را داشت حمله کرد به طرف سگ.
سگ فرار کرد و رفت.
من بی حد و اندازه از شجاعتش تعجب کردم
رو به دوستم گفتم: ای بچه خورده نگاه کن تو، یک وجب قدیونه غیرت یو نگاه کن همالک از یک مرد ۳۰ ساله بیشتره.
دوستم گفت: ای خوهر و برار زندگی را بردند، خوشا به حال خوهری که چنین براری داره
و خوشا به حال براری که چنین خوهری داره
به هر حال امیدوارم رابطه شان تا آخر همین‌گونه باقی بماند.

#داستانک
#سهیل_سادات
@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

خدا آدم را از زُل زدن‌های طولانی، که با تبسمی تلخ، خاتمه می‌یابد؛ حفظ کند.

🖋 #جاوید_سادات

@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

برای متن سفارشی‌تان پیام بگذارید.

📩@Jaw6d_Sadat

Читать полностью…

پسر نویسنده

عمری از تو گذشته و تا کنون، صدها مشکلی که می‌گفتی: «این دیگر کمرشکن است و توانش را ندارم؛ خدایا، این دیگر چی بود؟ خسته شدم از این‌همه درد…» گذشته، و ده‌ها مشکلِ بدتر از آن آمده و پشت سر گذاشتی و گذشته است.
اما حالا چه شده تو را؟
این‌بار چرا پاهایت را شل می‌کنی و اجازه می‌دهی این بادها تو را بلرزانند؟
شاید بگویی: «او گذشته بود و گذشته تا حال، زمین و آسمان تفاوت دارد.
گذرِ زمان، کمرم را خم کرده و ضعیف و ناتوانم ساخته است.
الآن درکی از
سوی اطرافیانم نیست، معنویتی نیست، همراهی نیست، و هر طرف که چشم بیندازیم، فقط آیینه‌ی‌ست که خودت را برایت نشان می‌دهد.»
زندگی همان است که با تمامِ نبودن‌ها، بی‌درکی‌ها، بی‌کسی‌ها، باز هم بلند شوی؛ با پاهای لرزان ولی دلِ استوار؛ و خودت با دستانِ خودت، قلمت را برداری و زندگی‌ات را رنگین کنی.
زندگی همان است که هر بار فروریختی، از زیر آوارِ خستگی، دوباره خودت، خودت را پیدا کنی؛ نه این که در انتظارِ شخصی دیگر بمانی.
یادت بیاید که تو همان بودی که از دلِ درد، نغمه ساختی؛ از خاکستر، دوباره برخاستی.
این‌بار هم می‌توانی! فقط کافی‌ست دستانت را عصایت کنی برای ایستادن و مغزت را چراغِ راهت.
اگر معنویتی نیست، تو به معنای انسانی بمان؛ اگر همراهی نیست، خودت را رفیق جانت کن و آدمک درونت را بیدار کن.
قوی بمان، نه چون درد نیست؛ بلکه چون دیگر نمی‌خواهی تسلیم شوی… همین، می‌شود زندگی.

🖋
#جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

فرا رسیدن عید سعید قربان را به شما و فامیل های محترم تان تبریک و تهنیت عرض میکنیم
انشاءالله که این ایام پر برکت و مبارک را در فضای امن و به دور از مشکلات زندگی در کنار عزیزان خود به خوبی و خوشی بگذرانید.

#سهیل_سادات
@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

تکبیرات تشریق بر تمامی مسلمین اعم از مرد و زنش که بالغ شده‌اند، واجب می‌باشد؛ که از فردا اول صبح عرفه شروع می‌شود و تا چهارم عید روز سه شنبه بعد از اذان عصر آن، تمام می‌شود.
چه با جماعت نماز خوانده شود و چه به تنهایی، باید بعد از هر نماز فرض، بگوید:” اللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ، اللَّهُ أَكْبَرُ، وَلِلَّهِ الْحَمْدُ.”

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

به آن نقطه از زندگی رسیده‌ام که دلم می‌خواهد غلتیده در اتاقی سوت‌وکور بمانم و فقط خیره به سقف، باقیِ عمرم را بگذرانم؛ دور از هر دغدغه‌ی جان‌گداز.
قلبم دیگر توانِ حملِ این‌همه بار را ندارد، به خدا!

🖋
#جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

پدر و مادر، نه دو میوه‌ی کم‌پیدا هستند و نه هم گوهری نایاب؛ در اصل این دو را نمی‌شود به چیزهای ظاهری که گاه در دستِ ناپاکان می‌افتد، تشبیه کرد.
پدر و مادر هر یک، آب و غذایی‌اند برای فرزند؛ هر یک به‌تنهایی، حتی با وجود ضعفِ پیری، کوهی‌اند استوار، در زمانی که تمامِ تپه‌های لرزانِ رفاقت‌های چندین‌ساله، که جانت را برایشان می‌دادی، از جلویت محو می‌شوند.
این دو عجب مخلوقی‌اند! باید لب بر دست‌هایشان گذاشت و ساعت‌ها دست‌‌هایشان را بوسید و جز جان و جیگر، هیچ واژه‌ی دیگری بر زبان نیاورد.
این دو چقدر خوب‌اند! بدونِ هیچ دلیلی و منفعتی، چشم‌به‌راهِ پیشرفت ما هستند.
و اما ما، چقدر نامردیم، نه؟ شب‌ها بیداری کشیدند، از لقمه‌ی خود زدند تا گریه‌ی گرسنگی را تجربه نکنیم؛ و بی هیچ چشم‌داشتی از بازگشتِ خوبی‌هایشان، گاهی، تنها از سرِ انسان بودن، شاید نتوانند در لحظه تصمیم درستی بگیرند و ما کفر عالم را بر پایشان می‌ریزیم و رفتارمان با ایشان مثل دو حریف می‌شود.
تمامی خوبی‌هایی که کرده‌اند را در بادِ زودگذر رهسپار می‌کنیم و طوری حرف می‌زنیم که گویی تا این سن همانندِ حضرت آدم، بی‌پدر و مادر بزرگ شده‌ایم.
انگار باد، خوراک و آب‌مان را در دهان‌مان می‌گذاشت و حمام‌مان خودبه‌خود انجام می‌گرفت؛ لباس‌مان را همانند قصه‌های بی‌معنی از پشت دروازه برمی‌داشتیم و پول جیبی‌مان را موقع بیدار شدن، آماده در جیب‌مان می‌یافتیم.

این دو فرشته‌اند، بی‌بال، اما با دلی بزرگ‌تر از تمامِ آسمان‌ها.
اگر امروز زنده‌ایم، اگر امروز حتی بویی از مهربانی می‌دهیم، همه‌اش از آنان است.

🖋#جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

🏷دیوث

می‌خواستم بنویسم «عربِ دیوث»؛ اما مشکل اینجاست که ما شما را عرب نمی‌دانیم، جز یک مشت حلقه‌به‌گوشِ کافر.
می‌خواستم بنویسم: عرب، و عرب‌زاده؛ چند قرنی می‌شود منقرض شده است و همه خلاصه می‌شود به مردمِ بقیع؛ اما بودنِ اهل غزه نگذاشت،
اینگونه بگویم؛ پس این‌قسمی می‌نویسم: عرب، تمامیِ شوکت و بزرگی اقتدار خویش را از تمامی نقاطِ زمین رخت بربسته است و همه‌شان خود را در غزه جا داده‌اند.
می‌دانید شما بزرگ‌ترین غصب را در تاریخ نموده‌اید؟ و لقبی را بالای خود گذاشته‌اید که با افعال و افکارتان همانندِ آب و آتش است.
عرب بودن دیوثی را نمی‌شناسد که؛ کجای تاریخ خوانده‌ایم مسلمانی شهید شود و در کنارش، مسلمانِ
دیگر زیر پای کافر، دلار فرش کنند و ناموس خود را در پیش‌شان به رقص مو در آورد؟
کجای تاریخ خوانده‌ایم طفلِ مسلمان از ناداری، استخوان‌های قفسهٔ‌ سینه‌اش همچون آفتاب ظاهر شود و در کنارش مسلمانِ پرادعای
دیگر، با باعث‌وبانی این عمل، تجارت‌های دو هزار میلیاردی بکنند؛ و برای کافر جت هدیه دهند و برای مسلمانان کامیون‌ها از کفن؟
می‌خواستم به شما چند وعظ و سخنی از
قرآن بگویم؛ اما مشکل اینجاست که شما به قرآن باور ندارید و چیزی از آن نمی‌فهمید.
من چطور به شما عرب و عرب‌زاده گویم، درحالی‌که فهم شما از زبان انگلیسی و فرانسوی بیشتر از زبانِ عربی‌ست؟
ای‌کاش همه‌ی کثافت‌کاری‌هایتان را به نام عرب نمی‌کردید! من زمانی که به قدرتِ کلمه‌ی عرب می‌اندیشم، مو بر تنم سیخ می‌شود.
شما که با کارهایتان آبروی نداشته‌تان که هیچ، اسلام را زیر سؤال بردید.
با آن ادعای پوچِ‌تان «ما عرب استیم!» و با این سخنِ دشمن: «در عمرم این‌قدر دست نداده بودم که در این سفرم دادم؛ این اعراب چقدر محبت داشتند به من!» ننگ بر شما که با دستی دست دادید که با همان دست، امضاهای حمله‌ی بیشتر بر مدافعین اسلام می‌اندازند.
منِ ساده را ببین که دارم راجع به مدافعین اسلام با شما سخن می‌گویم؛ آخر شما که از اسلام و مدافع اسلام چیزی نمی‌دانید؛ پس بهتر است بگویم:
به امید زود‌ رسیدنِ روزی که چهره‌ی ننگین‌تان از شرم به زمین بخورد؛ و آن روز دور نیست.
اگرچه شما به قرآن باور ندارید؛ اما ما داریم؛ و این را خداوند از هفت طبقه‌ی آسمان به ما بشارت داده است.

🖋#جاوید_سادات

@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

باران که شدى مپرس اين خانه ى کيست
سقف حرم و مسجد و ميخانه يکيست

باران که شدى پياله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پيمانه يکيست

باران, تو که از پيش خدا مى آیی
توضيح بده عاقل و دیوانه يکيست!

بر درگه او چونکه بيفتند به خاک
شير و شتر و رستم و موريانه يکيست

با سوره ى دل اگر خدا را خواندى
حمد و فلق و نعره ى مستانه يکيست

اين بى خردان خويش خدا مى دانند
اينجا سند و قصه و افسانه يکيست

از قدرت حق هر چه گرفتند به کار
در خلقت تو,و بال پروانه يکيست

گر درک کنى خودت خدا ميبينى
درکش نکنى , کعبه و بتخانه يکيست

#شعر
#سهیل_سادات
@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

و اولین پست‌مان که هزار‌تایی دیده شد در مدت دو روز؛ اگر فالوم کنی ممنون می‌شم.

https://www.instagram.com/writer_sadat1?igsh=MXRma2RlZmdwM2dlbg==

Читать полностью…

پسر نویسنده

امشب، شبِ شعر سرایی‌ست
و قافیه‌های هر غزلم،
الهامی‌ست از چشمانِ بسان مرواریدت...


🖋#جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

دوست دارم پا‌به‌پایم باشی؛ کنارم بمانی، دستت تا ابد در دست باشد و قلب‌هایمان گره‌خورده، برای هم بتپند.
دوست دارم صاحبِ همیشگیِ لبخندِ ملوست باشم.
دوست دارم تنها دستان من در لابه‌لای موهایت گم شود.
دوست دارم فقط من باشم که برای داشتنت ذوق می‌کنم.
دوست دارم «جانم» گفتن‌هایت را تنها برای من نگه‌داری.
دوست دارم چای و قندی کلبه‌ی فقیرانه‌ام را با تو بنوشم.
دوست دارم صدای خواندنت از کتاب را فقط من بشنوم.
دوست دارم زیر باران با تو برقصم.
دوست دارم چشمانت همیشه، فقط قلبِ مرا نشانه گیرد.
دوست دارم لاک را برای من
بزنی و رژت را برای من پر رنگ کنی.
و در آخر، دوست دارم «شب‌بخیر» هر شب را از زبان من بشنوی و صبحت را با «صبح‌بخیر» من آغاز کنی.
آری، دوست دارم که دوستت داشته باشم و دوستم داشته باشی؛ و برای تو باشم و تو برای من.

🖋#جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

امشب را خسته و کوفته‌ام! حالم از روزگار بهم خورده است؛ به مسکن نیاز دارم! می‌دانی مسکن! مسکن! و چه چیزی بهتر از وجودت؟
از چشمانِ دلفریبت گرفته تا دستانِ نرم و ملایمت؟
چه چیزی بهتر از دیدن سرخیِ گونه‌هایت و لبخندی ملیحی گوشه‌ی لبت؟
چه چیزی بهتر از تو؟ که خودِ «مورفینی» برایم.

🖋#جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

گاهی مادرانی را می بینی که دین، دنیا و اقبال شان را به متاعی ناچیز فروخته اند.
و عزت و ابرو خود را نه برای خدا، که برای نگاه های مردم حفظ میکنند.
مردمانی که خودشان، یا معنی دوستی را فراموش کرده اند، یا دیگر اصلا وجود ندارند.
چی مردمانی؟ چی دوستی؟ چرا من نمی نگرم؟

آیا عزت و ابرو با پوشاندن حقیقت و وادار کردن دختران‌شان به ازدواج‌های ناخواسته ساخته می‌شود؟ 
آیا می‌دانند چیزی به نام تقدیر، عشق و تقاص الهی نیز هست، یا فقط در وقت مصیبت خدا را به یاد می‌آورند؟

شما بگویید آیا واقعاً مردم داری و دوستی باقی مانده‌ است یا برای مردم نفس می‌کشیم؟ یا اینا همه پندار های وهم آور است؟
پدرم که واژه [بار صبر و تقاص الهی] ورد زبانش بود.
آیا حظ صبر شیرین است یا پر از دغا و محیل؛ آیا تقاص حق بوده و یا مغلوط؟
اکنون، که می اندیشم در دنیایی پر از یابویی به سر میبریم و همه اینا چیزی نیست، جز فسون.
بلی، حالا دانستم و مینگرم که بهر صبر لذیذ است و با ثبات!
و تقاص حقی است که دیر یا زود، به سوی ما باز میگردد.
امروز می‌دانم که زنده‌گی، بدون عشق رنگی ندارد.
فرقی ندارد چگونه عشق باشد، عشق به معشوق، حب به رب، احترام به والدین و یا هر آن لقب دیگری که در قالب محبت و عشق باشد. عشق را خود باید درک کرد که جز "تو" دیگری نمیتواند!
اما پایان این عشق در دستان توست؛ یا خود را نجات میدهی، یا در اعماقش غرق میشوی.

حقا که حضرت یار صدق میگفت!
عشق یعنی آغاز آدمیزادی،
عشق یعنی رهایی، پیوسته بودن، عامل زندگی، یعنی تعهد قلبی.
عشق یعنی ماورای تمام باور ها و تنها احساسی که هیچ قدرتی مانع آن نبوده و یارایی خاموش کردنش را ندارد.
عشق یعنی آغاز بودن!
عشق لذیذ است و اگر کسی عاشق نشود گویا هنوز بدنیا نیامده!
عشق یعنی بزرگ ترین هدیه خداوند به بنده اش!

هنگامی که سخنانش را شنیدم تعجب کردم، چقدر قشنگ بیان میکرد؛ بعد از فراق و وصال برایم چنین گفت:
خوشا به حال آنانی که عاشق اند، عشق میورزند و عشق می‌گیرند.
از نظر من خوشبختی و سعادتی بالاتر از وصال معشوق نیست!
و اما فراق سخت است و جان فکن، ذره ذره در آتش حسرت آغوشش خواهی سوخت، تا جایی که دیگر حتی خودت را نیز از یاد خواهی برد.
بعد از فراق باید دو روح را در یک کالبد زنده نگهداری و باید دو شخصیتی جانانه را به پیش ببری.
بله، این عاشق و معشوق هر دو خودت هستی جایی که نیاز است عاشق باش و جایی که نیاز بود معشوق،
و بعد بر همین شعر" بر همان عهد که بستیم بر آنیم هنوز"
ادامه ده و یک فراق معشوق را به هزاران وصال بیگانه عوض مکن، که معشوق حقیقی، ارزش صبری ابدی را دارد..!

پشتون_زمانی

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

فارغ از همه چی و همه کس و با بی‌خیالیِ عالم؛ و با تبسمی کنج لب، ثانیه‌هایم را تبدیل به دقیقه و ساعت می‌کنم و چشم در انتظار موعودم.

🖋 #جاوید_سادات

@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

‼️نوشته درخواستی‌تان

🏷دختر افغان

من یک دخترِ افغانم، دختری از جنسِ درد.
در اصل نمی‌شود گفت: «دخترِ افغانم» و خنده‌ام روزی از ته دل شده باشد.
دنیا را شاهد است، اگر گویم دخترِ دردم، همه می‌دانند اهل کجایم (افغانستان).
بدبختی‌مان از آغازِ پیدایش پیدا می‌شود؛ آنگاه که پدر و مادر با فهمیدن جنسیت‌مان داخلِ رحم، می‌گویند: «کاش پسر بود!»
همان وقت مهرِ بدبختی در پیشانی‌مان زده می‌شود.
اینکه در این میان اهدافی که در سر داریم، آرزوهایی که در تخیلات خود می‌پرورانیم، شوقی که به بعضی از چیزها داریم… و دیده نمی‌شود بماند بع کنار، در
پهلویش ده‌ها مهر و تاپۀ تهمت و بی‌بندوباری را هم از فامیلِ خود به خود می‌گیریم؛ حالا بیگانه بماند یک طرف.
این وسط آدم حساب نمی‌شویم و همیشه آله‌ای شده‌ایم برای پدر و مادری که فکرِشان، پیش قوم‌هایی‌ست که جز بدبختی‌مان چیزی نمی‌خواهند.
هی به هر طرف کشانده می‌شویم و با اندکِ اعتراض، با وجودی‌که شنیده هم نمی‌شود، مهر نافهمی را هم خوب محکم به‌مان می‌چسبانند:
«ساکت! تو نمی‌فهمی؛ بگذار بزرگ‌ترهایت که جز خیر چیزی برایت نمی‌خواهند، تصمیم بگیرند!».
شب‌ها را تا صبح صدای‌مان را در گلویمان خفه می‌کنیم و فقط چشمان‌مان باران عجز و ناتوانی را بر گونه‌هایمان می‌ریزند… این است خیرخواهی؟
می‌فهمید؟ گاهی آرزو می‌کنیم “که حداقل همانند گوسفندهای هشت‌هزاری ارزش می‌داشتیم!”
و حتی گریه کردن‌مان را پرچسب تهمت‌های بی‌عفتی و هزار سخن دیگر می‌کنید.

هیچ‌گاه در چیزهای که خواستیم‌
پهلوی‌مان نبودید؛ حالا شدید حامی و حمایت‌گر؟
هیچ‌گاه نشد سفرۀ دلمان را پیش‌تان هموار کنیم؛ حالا شما خود را کوه پشت سرمان حساب می‌کنید؟
هیچ‌گاه نشد از ترس لت، دشنام، و باز پرچسب «نافهم بودن» چیزی از توی پدر و مادر بخواهیم؛
حتی در مهم‌ترین و بزرگ‌ترین تحولِ زندگی‌مان که ازدواج باشد، عشق و عاشقی را در بی‌عفتی و بی‌حیایی تلقی کردید و به هر کس که خوشتان آمد، جواب «بلی» را دادید.
گویا خودتان با او زندگی می‌کنید!
و ناراحتی و خوش نداشتن‌مان را باز هم به نافهمی برچسب زدید و با این گفته:
«به مرور زمان دوستش می‌داری و مهرش به دلت می‌شینه»
خودتان را بازی دادید.
حالا شما هی نماز بخوانید و قرآن بخوانید و با فخر بگویید:
«جای‌مان را در بهشت حفظ کرده‌ایم!»
فقط که بهشت تنها با قرآن و نماز خلاصه می‌شود؟

🖋
#جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

بجای دعا، خیرخواهی و دخالت در کار‌هایمان، خوشحال می‌شویم فراموشِ‌مان کنید.
که اگر چنین باشد، لطفِ بزرگ‌تری در حق‌ِمان کرده‌اید.
بگذارید چه خوب و چه خراب، خودِمان از خود، کسی شویم و حداقل حرفِ‌مان روی خودِمان بچلد؛ بگذارید اختیار اعضای بدنِ‌مان را خودمان داشته باشیم و تصمیم‌های زندگیِ که تهش به خودِمان خاتمه می‌یابد، با خودمان باشد.
بزرگ‌تر هستید که هستید؛ بادار که نیستید.
بزرگ‌تر هستید که هستید؛ خدا که نیستید( که هیچ اشتباه نکنید و فکرتان صد فیصدی درست باشد).
بزرگ‌تر هستید که هستید؛ مگر بزرگ‌تر ها عاری از درک‌اند؟ که تا زمانی‌که حرف‌تان شنیده شود دنیا گل‌وگلزار هست و اما اگر اندکی، خلافِ میلِ شما عمل شود و روی حرف‌‌تان حرف بزنیم، به خود بی‌احترامی تلقی می‌کنید و آخرِ سر، باز هم ما، بخاطرِ چیزیکه حق‌ِمان است، از شما معذرت‌خواهی کنیم.

🖋 #جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

نمی‌دانم، شاید بختم بد است؛ و شاید همان‌طور که در حرف‌های بی‌معنای قدیمی می‌گفتند و حالا کم‌کم دارم باورشان می‌کنم «از پهلوی چپ به دنیا آمدی»، حقیقت داشته باشد ‌ و من از پهلوی چپ به دنیا آمده‌ باشم.
شاید هم نفرین زمین و زمان، دامنم را گرفته؛ چون هیچ‌وقت نشد فرزندِ محبوبِ خانواده باشم، با آن‌همه فداکاری، با آن‌همه دل‌سوختن…
هیچ‌وقت نشد شاگردِ خوبی باشم؛ کسی که استادش حتی ذره‌ای تحسینش کند.
نه اینکه تلاش نمی‌کردم؛ می‌کردم، زیاد هم می‌کردم… اما بختِ سیاه، خیلی بد به من چسبیده بود.
حتی نوه‌ی محبوب هم نبودم، با آن‌همه دعاهای پنهانی و دست‌بوسی‌های بی‌منت.
نشد که نشد.
تا حالا که هیچ چیز نشد، و سهم ما از این دنیا فقط شده: «ما نگاه، ما سکوت»…
و افتادنِ بی‌صدا در دلِ خودمان، هر لحظه.
و حتی هیچ‌وقت هم نشد، اولویت کسی باشم! مزه‌اش را نچشیدم… حتی یک‌بار.

🖋 #جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

این هم از خواهر زده‌ من💜🥰

Читать полностью…

پسر نویسنده

این مرد چقدر قشنگ می‌خوانه!

Читать полностью…

پسر نویسنده

جاوید سادات هستم، فردی که ماه آینده، پا به بیستمین خزانِ عمرش می‌گذارد؛
بهارِ عمرش؟! نه بابا، بهار کجا بود؟ هر آنچه دیدم و نظاره کردم، جز افتادن چیز دیگری نبود؛ چون همیشه همچون برگ‌های خزان، در حالِ افتادن بودم.
همیشه پر از درد، غم و مشکلات بودم؛ و همیشه خودم به خودم دلداری دادم و به خود نهیبِ مستحکم بودن زدم.
دنیا همین است؛ باید همیشه خودت دستِ خودت را بگیری، به
خصوص وقتی که به شدت به عصایی نیاز داری و می‌بینی تنها هستی.
برای همین، همیشه‌ی همیش برای خود گفتم: بلند شو! نباید تنها بودن، نقطهٔ ضعفِ تو شود و از پا بیفتی.

🖋#جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

#تازه
هم اکنون | اطلاعیۀ کميتۀ مرکزی رؤیت هلال در رابطه به ماه ذوالحجة الحرام (عید الأضحی)

روز شنبه هفته‌ی بعدی را اول عید اضحی گفته اند

@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

عارفی بر سرِ یک پیچش مو کافر شد
منِ رند و سه وجب زلف پر از فِر، چه شود!؟

#شعر
#سهیل_سادات

@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

زندگیِ ما را تکه کاغذی احاطه کرده است؛ و همه چیز بی‌چون و چرا رگی از آن آب می‌خورد.
تکه کاغذی که نه توان مقابله با آب را دارد، نه در برابرِ آتش توانی و نه در برابر باد قدرتی؛ اما خصلت و ذات‌های سنگینِ بسیاری را به زمین زده است.
بعضی‌هایی که شرفشان، صداقتشان، آخرتشان، مردانگی‌ِشان و حتی ایمانشان را با کاغذی اندک، معلق به بادِ هوا می‌سپارند.
همان ضرب‌المثلِ مشهور: «کاری را که پول می‌کند، غول نمی‌کند» چه راست بر حالِ تک‌تک‌ِمان صدق می‌کند.
توکل‌ها را فروکاسته، امید را بی‌بنیاد و سست کرده و در نهایت وجدان‌ِمان را به گوشه‌ی رانده است.
مجالس شعر و عرفان، تعلیم و تعلم، تفسیر و فقه، فلسفه و منطق، تزکیه و اخلاق را بی‌رنگ کرده؛ و مفهومِ تمامِ حرف‌ها خلاصه شده به همین تکهٔ‌ کاغذ.

🖋#جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

پُرم؛ می‌خواهم همچون بمب انفجار کنم و این احساسِ سنگینی درونی را به دور افکنم و آسودگی جان بیابم.
اما آنکه چقدر ضعیف، ناتوان و اسیرم، موجِ پریشانی را در وجودم برمی‌انگیزد و خودم را در خود می‌بلعم.

🖋#جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

دوستان عزیز!
تازه فعالیتم را در اینستاگرام شروع کرده‌ام و دلم می‌خواهد شما هم در این سفر نوشتن همراهم باشید.

برای خواندن نوشته‌ها و حرف‌های تازه‌ام، می‌توانید صفحه اینستاگرامم را دنبال کنید:

https://www.instagram.com/writer_sadat1?igsh=MXRma2RlZmdwM2dlbg==

منتظرتان هستم

Читать полностью…

پسر نویسنده

زندگی‌ام زیباست با داشتنِ تو.
زندگی‌ام معنا می‌گیرد با داشتنِ تو.
زندگی‌ام سرشار از خوشی می‌شود با داشتنِ تو.
زندگی‌ام طعم شیرینی‌ها را به من می‌چشاند با داشتن تو.
زندگی‌ام مملو از نعمت می‌شود با داشتنِ تو.
زندگی‌ام تصویرِ تبسمی ملیح بر گوشه‌ی لب می‌شود با داشتن تو.
زندگی‌ام شمعی در شب تار می‌شود با داشتنِ تو.
و در پایان، زندگی‌ام خودِ زندگی می‌شود با داشتن تو؛
پس این “داشتنت”، زندگی را به من می‌بخشد، زندگیم.

🖋#جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

سلام دخترِ جنگجوی قشنگم!

نمی‌گویم روزت مبارک؛ چرا که این جفاست در حقت.
بلکه من ثانیه‌ها را گوارای وجودت می‌دانم و از شیرزنی‌ات در برابر تک‌تکِ لحظاتِ طاقت‌فرسا و نفس‌گیر، سبحان‌الله می‌گویم.
از داشتنِ شیر‌دختری چون تو، تنگیِ روزگار از درونم دور می‌شود.
تحسینت می‌کنم که از مرد، مردتری؛
دلت دریاست و شجاعتت، حیرت‌انگیز.
سختی‌ها را پشت سر گذاشتی و در راه اهدافت، همچون باد می‌شتابی.
پس شیر‌دختر بودن را به تو که خیلی شجاعی مبارک می‌گویم؛ نه روزِ دختر را.

🖋#جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…

پسر نویسنده

نامه‌ی به او…




امروز را مستم! نه از بهرِ شراب؛ بل از نرمی و قشنگیِ دستانت.
می‌دانی دستانت مرا به یاد آب خنک رودِ قریهٔ‌مان می‌اندازد در هنگام سپیده‌دم؛ همان اندازه خوشگوار و لذیذ.
قشنگیِ قالب دستانت مرا به ذوق وا می‌دارد؛ و بدون بال، حسِ پرواز می‌چشاند مرا.
تو سراپا زیبایی هستی، در اصل می‌شود گفت زیبایی از تو سرچشمه می‌گیرد جانا!

🖋#جاوید_سادات

🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده

Читать полностью…
Subscribe to a channel