saalekia | Unsorted

Telegram-канал saalekia - سالِکیه

4507

سالِک راه دانش و کنجکاوی هستم اینجا چیزهایی که یاد می‌گیرم و چیزهایی که به نظرم جالب میان رو به اشتراک می‌ذارم راه ارتباطی: @Mr_Neuronaut پ.ن:سالک به معنای رهرو هست و به هرکسی اطلاق می‌شه که هدفی داره و در مسیر هدفش منفعل نیست (معنی مذهبی یا عرفانی نداره)

Subscribe to a channel

سالِکیه

لاتی یا گَنگ؟

چرا به جای "گنگت بالاست" نمی‌گیم "لاتیت پره"؟ این اصطلاح "بالا بودنِ گنگ" جداً اصطلاح احمقانه و مضحکیه. گنگ از گویش و فرهنگ آمریکایی گرفته شده ولی داره توی کانتکست فارسی استفاده می‌شه و توی خود فرهنگ غرب، بالا بودن گنگ یه چیز بی‌معنیه. این معنی‌ای که الان واژه‌ی "گنگ" توی فارسی پیدا کرده، دقیقاً همون معنی "لاتی" هست. صرفاً جایگزینش شده چون باکلاس‌تر به نظر می‌رسیده و باعث می‌شده فرد یه حس نزدیکی خیالی پیدا کنه با فرهنگ هیپ‌هاپ آمریکا، در حالی که گنگ رو به یه معنی ایرانی (لاتی) و به یه شیوه‌ی ایرانی (اطلاق بالا/پر یا پایین/خالی بودن گنگ/لاتی جهت ارزش‌بخشی) استفاده می‌کنه. مطلقاً ربطی به هیپ‌هاپ اصیل نداره و فقط یه تلاش ناشیانه برای غربی‌سازی فرهنگ عامیانه‌ی ایرانه. مخاطب ایرانی یاد گرفته که هرچیزی هرچقدر که غربی‌تر باشه باکلاس‌تره و هرچقدر که رنگ و بوی شرقی یا ایرانی داشته باشه به اصطلاح خز و بی‌کلاسیه. این حاصل خودکم‌بینی و عدم عزت نفس فرهنگیه که فرد سعی می‌کنه خلاء درونیش رو لزوماً با المان‌های بیرونی و خارجی (خارجی به معنای exotic، نه foreigner) پر کنه تا احساس کافی/باحال بودن پیدا کنه. این بحران عزت نفس فراتر از بُعد فردی، توی فرهنگ و ناخوداگاه جمعی خاورمیانه‌ای‌جماعت رسوخ کرده و توی همه زمینه‌ها نمود داره. در زبان و فرهنگ عامیانه، یکی از نمودهاش همینه. یه عده سلبریتی و خواننده‌ی سبک مغز و سطح پایین هم میان با تکرار این اراجیف ازمن‌درآوردی و خوندشون توی آهنگ‌هاشون باعث می‌شن این چرندیات بیفتن روی زبون مخاطب‌ها و مردم به نظرشون بیاد که لفظ باحالیه و وقتی به کار می‌برنش خیلی به اصطلاح cool به نظر میان. در حالی که این لفظ "پر/بالا بودن گنگ" در واقع همون "پر بودن لاتی" هست که به دلیل اینسیکیوریتیِ فرهنگی-شخصیتی، نیمه‌غربی شده.

Читать полностью…

سالِکیه

بحث امشب خرابات
باتوجه به مطالعات و تجربیات شخصیتون، چطور می‌تونیم تعادل خوبی بین محرک‌ها (کافئین و ریتالین و...) و زندگیمون برقرار کنیم و به بهینه‌ترین (کم‌ضررترین) شکل ممکن، نهایت بهره رو ازشون ببریم؟
آیا می‌شه اون تمرکز و "هایپ" رو بدون ماده‌ی خاصی ایجاد کنیم؟ چطور؟ تاثیرات و کارکردهای محرک‌های مختلف چه تفاوت‌هایی دارن و چرا؟
سیستم پاداش مغز چه ربطی به دقت و تمرکز داره و ارتباط این‌ها با حافظه چیه؟ این مواد چطور حافظه (چه کوتاه‌مدت چه بلندمدت) رو مورد تاثیر قرار می‌دن و تا کجا باعث بهبود و تا کجا موجب تخریبش می‌شن؟ چرا؟
کلاً چه set & settingهایی هستن که در برابر ضررهای محرک‌ها آسیب‌پذیرن و چجوری می‌شه ازشون در امان موند؟
در نهایت، فکر می‌کنین در کل باید چه رویکردی درباره محرک‌ها (و حتی کلاً سایکواکتیوها) در زندگی -مخصوصاً روزمرگی- اتخاذ کنیم؟ تا چه حد مبتنی بر عرف و اخلاقیات و تا چه حد کارکردگرایانه؟

Читать полностью…

سالِکیه

بحث جدید در خرابات
چرا آدم‌ها از چیره شدن (چه روانی چه فیزیکی) به همدیگه لذت می‌برن و حتی اگه بهش نیاز نداشته باشن، ناخوداگاه سعی می‌کنن انجامش بدن؟ می‌تونیم بگیم تنش و هیجان جدل لفظی و میل بهش، از همون سنخ تنش و هیجان دعوا/جنگ فیزیکیه و میلی که بهش وجود داره؟ ورزش‌های رقابتی که مسابقاتشون بعضاً تبدیل به مسئله‌ی مرگ و زندگی می‌شن چطور؟ می‌تونیم بگیم جدل‌های لفظی و رقابت‌های ورزشی توی دنیای مدرن، نقش بازدارنده و تعدیل‌کننده دارن برای رفع میل به تنش در قالب‌های خطرناک مثل دعوای فیزیکی؟

Читать полностью…

سالِکیه

ما از بچگی خواسته های مختلفی داشتیم. این خواسته ها بعضی پاسخ مناسب دریافت کردن بعضیا نکردن. هرآنچه پاسخ خوب نگرفته به نحوی تبدیل به نوعی عقده در ما میشه.
عقده رو به عنوان عبارت کلی در نظر بگیرید مثل تانسور.
و تانسور درجه ی 0 چیه؟ اسکالر یا همون good old-fashioned number.
عقده ی درجه ی 0 چیه؟ خواست!

آره اینجا عقده رو به معنای بدی تصور نکردم. در سطحی ترین حالت، عقده های ما همون خواسته هامون هستن. اینا نتیجه ی عدم دریافت پاسخ ایده آل میتونن باشن. اختصاصا اینجا دارم راجع به آن دسته از خواسته هایی صحبت میکنم که نتیجه ی عدم دریافت پاسخ به خواسته های پیشینی هستن. وگرنه به غیر از این گروه، خواسته های بنیادینی هم هستن که نیاز به ریشه ی مسبوق به سابقه ندارن.
حالا در درجات بالاتر عقده میتونه همون چیزی باشه که همه ازش بد یاد میکنیم. ولی اینا دیگه در نتیجه ی پاسخ های مزخرف گرفتن برای خواسته هامون بوده.

طبیعتا این عقده های به جا مانده از کودکی همواره روی ما تاثیر میذارن. به عنوان مثال اگر من معتقد باشم در کودکی شادی نداشتم، طبیعتا بخش عمده ی تصمیماتم در بزرگسالی حول محور این میچرخه که طوری زندگیم رو تنظیم کنم، کارم رو و روابطم رو که شادی در زندگیم حداکثری بشه.
و این خب بخشی هست که تصمیمات ما رو حتی در بزرگسالی هم متاثر میکنه.

Читать полностью…

سالِکیه

اسمش نظریه بازگشت روانی اجتماعیه

Читать полностью…

سالِکیه

موضوع جالب و قابل بحثی هستش آقا علی
با دیدگاه شما موافقم، ممکنه به این دلیل باشه که روحیات و خلقیات فرد در زمان حیات هنوز در حالت بالقوه است و در طول زمان و تدریجی شکل بالفعل پیدا می کنه و گسترده تر میشه.
طبیعتا همه ما انسان ها در سال های زیست مون آسیب های روانی مختلفی رو تجربه می کنیم که تاثیر بسیار زیادی در تغییر رفتار ما دارن و باعث دور شدن از چیزی که هستیم می شوند برای مثال حداقل هر کدوم ما انسان ها جمله: مگه تو بچه ای؟ را از زبون پدر و مادر یا اطرافیان شنیدیم و همین جمله یعنی سرکوب کودک درون؛ در اینجا ما تحت تاثیر همون جمله به صورت ناخودآگاه به ذهن تحمیل می کنیم که انجام یک کار که باعث ارضای روحی کودک درون ما بود بسیار اشتباه هستش و بهتره اون بُعد روحی رو از دیگران مخفی نگهش داریم،( می تونه دلیلش پذیرش ما از جانب دیگران باشه یا هر دلیل دیگه ای)؛ اما هرچقدر که سن بالاتر میره و تجربیات ما هم بیشتر میشه این رو یاد می گیریم که به هرحال کودک درون ما هم حق زندگی کردن رو داره و متوجه ظلمی که به خودمون و کودک درون مون کردیم میشیم؛ احساسش مثل پیدا کردن یک صندوقچه قدیمی هستش که حکم یک پرتال به گذشته رو داره.
به شخصه افراد زیادی رو دیدم که با توجه به اینکه در دوره میانسالی هستند اما به ثبات نرسیدن و در مرحله سرکوب و رهاسازي کودک درون گیر کردن.
درکل دیدگاه امروزه من خیلی نزدیک و مشابه با صحبت خودتون هستش.

Читать полностью…

سالِکیه

نکته جالبیه، بعنوان کسی که گروه دوستانی نزدیک داره می‌تونم تایید کنم تا حد زیادی از دید من این درسته، هرچه بیشتر پسر ها با دوستانشون احساس راحتی کنن راحت تر اون کودک درونشون رو نشون میدن.
از دلایلش هم می‌تونه این باشه که توی همچین گروه هایی بدون شرط و قضاوت میتونید با هم دوست باشید، یک رابطه معامله‌یی نیست و عمیق تر ازون شده
حتی مرد های سن بالا تر هم زیاد دیدم نزدیک به خودم، که توی جمع دوستان قدیمی‌شون، یهو کاملا رفتار خارج از شخصیتی که بطور معمول ازشون می‌دیدم رو نشون دادن.
با این تئوری خیلی موافقم، ولی درجه های زیاد و کمی داره تو هر سناریو و برای هر شخص.

Читать полностью…

سالِکیه

با بچه ها فرق دارن
و مخفیش نمیکنن

فرق اینه فلان رفتار در یک بچه غیر قابل کنترله براش و فقط میتونه اون کارو بکنه ، مثلا شوخی دستی بکنه با دوستش😂
ولی آدم بزرگسال براش حق انتخاب وجود داره به طور آگاهانه میتونه تصمیم بگیره یه جا با دوستش مثل ۲۰ سال قبل شوخی دستی بکنه، یه جای دیگه نکنه

فرقش تو اینه که بزرگسال هر دو حالتو داره ولی بچه نه

سن بالا میره کارای جدی کمتر میشه واسه همین کصکلک بازی هم بیشتر میشه😂

Читать полностью…

سالِکیه

لذت امتحان دادن (دروس معارف) به جای بقیه:

Читать полностью…

سالِکیه

یکم که پیرتر بشن می‌بینی نه‌تنها تینیجرها، بلکه با بچه‌ها هم هیچ فرقی ندارن. یکم که بیش‌تر توش ریز بشی می‌بینی اصلاً ربطی به سن نداره. اون خودِ بدون فیلترمون (کودک درونمون) هیچ‌وقت از بین نمی‌ره. فقط بعد از یه سنی یاد می‌گیریم چجوری حرفه‌ای مخفیش کنیم که کارمون توی جامعه راه بیفته. اغلب انقدر خوب مخفیش می‌کنن که باورشون می‌شه وجود نداره. ولی یکم که سن می‌ره بالاتر و آدم‌ها خسته‌‌تر و کم‌حوصله‌‌تر می‌شن، دیگه حال ندارن لزوماً همیشه اون حجم از سرکوب رو مثل قدیم هندل کنن. پس هرازگاهی توی موقعیت‌هایی که شرایطش رو دارن و احساس امنیت می‌کنن که قضاوت نشن، از فرصت استقبال می‌کنن. برای همین می‌بینی از میانسالی به بعد آدم‌ها هرچی پیرتر می‌شن، شباهت‌هاشون به بچگی‌هاشون هی بیش‌تر و بیش‌تر می‌شن. به نظرم همه آدم‌ها از نظر روانی یه حالت تقریباً بنجامین‌باتم‌طوری زندگی می‌کنن (مثال نادقیقیه ولی می‌دونین چی می‌گم). از میانسالی به بعد از نظر خُلقی شروع می‌کنن هی به گذشته برگردن تا جایی که توی سن‌های خیلی بالا (۸۰-۹۰ به بعد) اکثراً درست مثل بچه‌های زیر ۱۲ سال، بی‌حوصله و بهونه‌آور و زوددلگیرشونده و نیازمند مراقبت می‌شن (حتی اگه مهربون بمونن). نمی‌دونم نظریه‌ای چیزی هست که از این زاویه بررسیش کرده یا نه، ولی این جوریه که من به این قضیه نگاه می‌کنم
و خب طبعاً نظر شخصیمه.

Читать полностью…

سالِکیه

البته راه‌هایی هم وجود دارن برای جلوگیری از سوءمصرف‌ها. می‌شه بعضی از داروها رو جوری طراحی کرد که سوءمصرفشون سخت‌تر بشه. مثلاً یکسری از داروها هستن که تاثیرات سایکواکتیوشون، جزو عوارضشون هستن و فایده‌ی درمانی ندارن. یکی از این داروها -که قبلاً هم درباره‌ش نوشته بودم- هیوسین هست که برای گرفتگی‌های عضلانی و دردهای شکمی و حالت تهوع استفاده می‌شه ولی چون از سد خونی-مغزی هم رد می‌شه، روی مغز هم اثر می‌ذاره و باعث حالاتی مثل سرگیجه و -در دوزهای بالا- حتی توهم می‌شه. برای همین اومدن یه ورژن ازش ساختن به نام هیوسین‌اِن‌بوتیل‌بروماید که دقیقاً همون تاثیرات رو می‌ذاره ولی از سد خونی-مغزی رد نمی‌شه، برای همین عوارض سایکواکتیو نداره و کسی نمی‌تونه برای high شدن ازش استفاده کنه. مشابه همین کار رو درباره‌ی آنتی‌هیستامین‌ها هم انجام دادن و خانواده‌ی دارویی جدیدی ساخته شدن به نام آنتی‌هیستامین‌های نسل دو، که همون تاثیرات آنتی‌هیستامینی رو دارن ولی روی مغز خیلی کم اثر می‌ذارن و نمی‌شه برای high شدن ازشون استفاده کرد.

Читать полностью…

سالِکیه

اکستازی | MDMA

ماده‌ی متیلن‌دی‌اکسی‌متیل‌آمفتامین یه به اختصار MDMA، روان‌گردان شگفت‌انگیزیه که سال ۱۹۱۲ برای اولین بار ساخته شد. ولی این "شگفت‌انگیزبودنش" تا دهه‌ها ناشناخته موند، تا اینکه اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ یه شیمیدانِ سایکونات به نام الکساندر شولگین، شروع کرد به پرداختن به تاثیرات این ماده و بعد از اینکه دید چه پتانسیل روان‌درمانگرانه‌ای داره، به دوستش لئو زِف -که یه روان‌درمانگرِ سایکونات بود- معرفیش کرد و ازش خواست امتحانش کنه. MDMA متعلق به خانواده‌ای از سایکواکتیوهاست که معروفن به امپاتوژن. این‌ها هم یکسری از تاثیرات سایکدلیک‌ها (مثل تغییرات ادراکی و احساس یگانگی با محیط) رو دارن و هم یکسری ویژگی‌های محرک‌ها (مثل افزایش انرژی و هوشیاری) ولی جزو هیچ‌کدوم از این دو گروه نیستن و در یه دسته‌ی جدا -امپاتوژن‌ها- قرار می‌گیرن. امپاتوژن تقریباً به معنی همدلی‌زا هست، چون این مواد باعث تقویت احساساتی مثل همدلی و صمیمیت و کاهش استرس و ترس و تجربیات عاطفی مثبت می‌شن.
لئو زف طی دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ مشغول پژوهش روی روان‌درمانی با کمک LSD و طراحی پروتکل برای استفاده‌ی درمانی ازش بود. وقتی می‌بینه MDMA چقدر می‌تونه خواص مشابه داشته باشه، شروع می‌کنه به ترویج روان‌درمانی با استفاده از MDMA و باعث می‌شه روان‌درمانگران زیادی در دهه‌ی ۱۹۸۰ از MDMA برای روان‌درمانی استفاده کنن. حتی وقتی داشتم اتوبیوگرافی اروین یالوم رو می‌خوندم، توی فصل ۲۴ تعریف می‌کرد که وقتی زندگی زناشوییش به مشکل خورده بود، رولو مِی -پدر روان‌درمانی اگزیستانسیال آمریکا- که از دوستان خانوادگیشون بود، بهشون پیشنهاد می‌کنه با همسرش یه جلسه مصرف MDMA داشته باشن. یالوم تعریف می‌کنه:

"نه من نه مریلین (همسر یالوم) تا اون موقع اکستازی (MDMA) مصرف نکرده بودیم ولی جفتمون پیش رولو و جورجیا (همسر می) احساس امنیت می‌کردیم و واقعاً هم بعدازظهر فوق‌العاده شفابخش و دلپذیری شد! بعد از مصرف اکستازی صحبت کردیم، شام خوردیم، موسیقی گوش دادیم و هنوز که هنوزه هردومون باور داریم که اون روز مشکلات زناشویی ما به یه نحوی کلاً حل شدن! ما تغییر کردیم: احساسات منفیمون رو رها کردیم و عمیق‌تر از پیش همدیگه رو عزیز داشتیم. علاوه بر این معلوم شد این تغییرات دائمین! هیچ‌کدوممون درست درکش نمی‌کنیم و دیگه هم مصرفش نکردیم."

این ماده همون‌طور که گفتیم هم یکسری از ویژگی‌های سایکدلیک‌ها رو داشت هم یکسری از ویژگی‌های محرک‌ها. کاری که توی مغز می‌کنه اینه که فرایند بازجذب سروتونین و دوپامین و نورآدرنالین رو معکوس می‌کنه و باعث می‌شه به جای اینکه این نوروترنزمیترها به وزیکول برگردن، در واقع نوروترنزمیترهای بیش‌تری هم از وزیکول‌ها به فضای سیناپسی وارد بشن و به اختصار، غلضت سروتونین و دوپامین و نورآدرنالین توی مغز افزایش پیدا کنه. علاوه بر این، ترشح آکسی‌توسین توسط هیپوتالاموس رو هم بالا می‌بره.
همه‌چیز برای این حیطه داشت عالی پیش می‌رفت تا اینکه جریانات جنگ ویتنام و جنبش‌های ضدجنگ پیش اومدن. بخش قابل توجهی از مخالفان جنگ رو هیپی‌ها تشکیل می‌دادن که مصرف توهمزاها میونشون رواج داشت و نیکسون -رئیس‌جمهور وقت آمریکا- از همین استفاده می‌کنه برای بی‌اعتبار کردن مخالفانش. دولت شروع می‌کنه به تبلیغات و پروپاگاندای گسترده علیه سایکدلیک‌ها و توهمزا و وحشتناک نشون دادنشون توی رسانه‌ها. قوانین سفت و سختی درباره‌ی این مواد تنظیم می‌کنن و با هروئین و شیشه توی یه طبقه‌بندی قرارشون می‌دن و تمام پژوهش‌ها و کارآزمایی‌هایی که دربارشون در جریان بودن رو کنسل می‌کنن. سال‌ها بعد در سال ۱۹۹۴ جان ارلیکمن -مشاور حقوقی کاخ سفید در اون زمان و دستیار نیکسون در امور داخلی- در مصاحبه‌ای به این قضیه اعتراف می‌کنه:

"ما می‌دونستیم نمی‌تونیم ضدجنگ بودن یا سیاه‌پوست بودن رو غیرقانونی کنیم، ولی می‌تونستیم باعث بشیم مردم هیپی‌ها رو با ماریجوانا و سیاه‌پوست‌ها رو با هروئین بشناسن (از طریق رسانه) و سپس با جرم‌انگاری جفتشون می‌تونستیم این گروه‌ها رو درهم بشکنیم، رهبرهاشون رو دستگیر کنیم، به خونه‌هاشون حمله کنیم، جلسه‌هاشون رو خراب کنیم و شب به شب توی اخبار شامگاهی مدام بدنام‌ترشون کنیم. آیا نمی‌دونستیم داریم درباره‌ مواد دروغ می‌گیم؟ قطعاً می‌دونستیم!"

سال‌ها می‌گذره و از اواسط دهه‌ی ۱۹۹۰ و اوایل قرن ۲۱ کم‌کم پژوهش‌ها و کارآزمایی‌های حول محور توهمزاها و امپاتوژن‌ها دوباره جون می‌گیرن، که به این دوره می‌گیم رنسانس سایکدلیک. بالاخره سال ۲۰۱۹ اسکتامین -یکی از ایزومرهای کتامین- برای درمان افسردگی تاییدیه‌ی FDA رو می‌گیره و بقیه توهمزاها هم کارآزمایی‌های نویدبخشی رو می‌گذرونن و MDMA حتی تا فاز ۳ هم پیش می‌ره. ولی پارسال که در FDA، تاییدش برای درمان PTSD به رای گذاشته شد نتونست آرای کافی رو به دست بیاره، پس هنوز تا تاییدیه مسیر قابل توجهی رو پیشِ رو داره.

Читать полностью…

سالِکیه

من معمولاً اینجا از مناسبت‌ها حرفی نمی‌زنم ولی نوروز فرق داره. سال نو رو بهتون تبریک می‌گم و امیدوارم این نوروز واقعاً روزهای نویی رو برامون رقم بزنه و بالاخره این شب کذایی خفقان هم روز بشه. سالتون پویا، سازنده، پرپیشرفت، پرپول و خفن🍻

Читать полностью…

سالِکیه

🪻 50 درصد تخفیف نوروزی EHIA
🧠 دانش مغز، قدرت تغییر

به بهانه‌ی سال جدید و شروعی جدید به مدت ۲۴ ساعت تمامی دوره‌های EHIA رو با ۵۰ درصد تخفیف ثبت‌نام کنید.
⚡️مهلت تا ۱۲ ظهر روز شنبه

🧩 کد تخفیف: newyear

🌐مشاهده تمامی دوره‌ها از طریق لینک زیر:
EHIACo.ir

Читать полностью…

سالِکیه

Le titre de celui-ci est "Embodiment". Je ne tenais pas à mentionner son nom ici car je souhaite l'observer avec mon propre regard. Cette fois, l'interprétation de l'artiste ne m'intéresse pas.

Читать полностью…

سالِکیه

یک پیشنهاد کوچک برای یادگیری کریستالی در پزشکی

Читать полностью…

سالِکیه

پنج سال پیش یا بیش‌تر، نصفه‌شبی گوشه‌ی اتاقم نشسته و از پیش‌درآمد جلد اول لنینجر درباره‌ی آنتروپی خواندم. از آن‌روز برایم به محبوب‌ترین مفهوم فیزیکی که در زیست‌شناسی و سایر علوم نیز حضور دارد، مبدل شد.
حالا در ممان میرایی از پیکان زمان، به آنتروپی روزافزون سیستم پویایی که اتاق من است، فکر می‌کنم [پس هستم و] گمان می‌برم که اراده‌ی آزادی دارم برای کاستن از این بی‌نظمی‌.
به بی‌نظمی که برگردانی از "disorder" است، دقت می‌کنم. disorder از چند لباس که سر جای خودشان نیستند تشکیل نشده، بل‌که مرکب از -dis و order است! بی‌معطلی درباره‌ی -dis جست‌وجو می‌کنم، مطابق پیش‌فرض‌هایم می‌خوانم که در معنای "جدا کردن"، "دوتایی" یا "دور شدن" به‌کار می‌رود.
در لاتین این پیش‌وند را به‌عنوان نفی‌ یا معکوس‌کننده می‌شناسیم. (مثل ترکیب "dis-parare" که به "disappear" یعنی "ناپدید شدن" مبدل شده).
خود پیش‌وند -dis از ترکیب محتمل "*dwi-" (دو) و "*s-" (جدا) مشتق شده که تقویت‌کننده‌ی حس "جدایی"ست.

[از طرفی در یونانی باستان، "-dia" به معنای "جدا از هم" یا "عبور از میان"، خویشاوند هندواروپایی نسبتاً نزدیکی به شمار می‌رود که مسیر تکاملی جداگانه‌ای را طی کرده است. مثال مرکبی که از آن به ذهنم می‌رسد، "diatonic" است که فاصله‌ی بین نت‌ها را مشخص می‌کند. یا "diameter" که بیانگر فاصله‌ی بین دو نقطه یا اندازه‌گیری از میان دو چیز است‌ و "dialogue" نیز به همین ترتیب.] — به‌عنوان یک خویشاوند دیگر، در سانسکریت نیز "dvi-" (دو) نمایشی از جدایی یا دوگانگی‌ست.

درباره‌ی ریشه‌ی order می‌خوانم: از لاتین "ordo" (به معنای "ترتیب"، "ردیف" یا "نظم") به‌دست آمده. "Ordo" نیز از فعل "ordire" (به معنای "بافتن" یا "ردیف کردن") مشتق شده است که از زوایای هندواروپایی نیز "پیوستن"، "تنظیم کردن" یا "هماهنگی" را بیان می‌کند.

زمانی‌که "dis-" به "order" افزوده می‌شود، به معنای "نفی نظم" یا "جدا شدن از ترتیب" در می‌آید. در لاتین پسین، "disordinare" (به هم ریختن نظم) شکل گرفت که از طریق فرانسه قدیم "desordre" به انگلیسی رسید.

از نگاه تاریخی و لاتین کلاسیک، واژه‌ی "ordo" در متون رومی برای نظم نظامی، ردیف سربازان یا ساختار اجتماعی به کار می‌رفت. "Disordinare" بیشتر در مفهوم به هم زدن این نظم (مثلاً در ارتش) استفاده می‌شد.
در فرانسه قدیم (قرن 13) "Desordre" وارد زبان شد و به "آشوب" یا "بی‌ترتیبی" (چه اجتماعی، چه فیزیکی) اشاره داشت. تلفظش در آن زمان چیزی مثل /dɛsˈɔrdrə/ بود. که یک سده بعدتر به انگلیسی میانه (قرن 14) به شکل "disordre" وارد شده و در متون مثل آثار چاوسر دیده می‌شود. کم‌کم با تغییر تلفظ به /dɪsˈɔːrdər/ امروزی رسید.
در انگلیسی مدرن نیز معنای آن گسترده‌تر شد و از آشوب اجتماعی به بی‌نظمی علمی و پزشکی هم کشید.

حالا با نگاه تازه‌تری به dis-order فکر می‌کنم. که در همه‌جا تمثیلی از بی‌نظمی‌ست. از به‌هم ریختگی هومئوستاز مابین نورون‌هایمان، تا در سلول‌ها و سیستم‌های پیچیده— از مغز تا کیهان. یک برداشت شخصی برایم ایجاد می‌شود و آن هم این است که disorder با افزایش درجه آزادی اجزا، رابطه‌ی مستقیم می‌تواند داشته باشد. گواه این ایده، این است که در برخی اختلالات عصب‌شناختی مانند OCD، فعالیت بیش از حد قشرپیشانی را شاهد هستیم. در شیمی‌فیزیک نیز این بی‌نظمی، در تغییر فازها با افزایش درجه آزادی مولکول‌ها سنجیده می‌شود. در ترمودینامیک و معادله‌ی بولتزمن نیز disorder به پراکندگی حالات میکروسکوپی سیستم اشاره دارد؛ هر چه درجه آزادی مولکول‌ها بیشتر شود، بی‌نظمی محتمل‌تر است.

به‌عنوان یک نتیجه‌ی آماری و نه یک قصد ذاتی، آنتروپی فزاینده را بخشی از ماهیت سیستم‌ها می‌بینیم. در این میان، برای خودم استنتاج می‌کنم که آنتروپی‌ مغز در حالتی نظیر اضطراب نیز فزاینده‌ست و برای جمع کردن این پراکندگی‌ها هم بایستی انرژی به‌خرج داد؛ که خود بهانه‌ای برای افزایش آنتروپی— با صرف انرژی به گونه‌ای دیگر، به شمار می‌رود.

در پایان یادم به اصل شخصی جدیدم می‌افتد که در تصمیم‌گیری‌ها اخیراً آن را دخالت می‌دهم: «دویست سال دیگر هم من مرده‌ام و هم آدم‌هایی که مرا می‌شناختند؛ پس این تصمیم کوچک و دمی طربناک زیستن، به جایی بر نخواهد خورد.» این زیستایی منجر به میرایی، مکرراً شکلی از آنتروپی را نمایش می‌دهد. در نظریه اطلاعات، آنتروپی به عدم قطعیت یا پراکندگی اطلاعات مرتبط می‌شود، با نیستی من و ما شکلی از پراکندگی اطلاعاتی رخ می‌دهد. که فراموشی خودْ نمودی‌ست از بی‌نظمی‌.

Читать полностью…

سالِکیه

بحث‌های این موضوع به نظرم انقدر جالب بودن که تصمیم گرفتم بحث‌های به این مفیدی رو آرشیو نکنم و همین‌جا بمونن.

Читать полностью…

سالِکیه

من معتقدم چند تا core concept اینجا با هم مختلط شدن که برای تحلیل درست نیازه از هم جدا بشن.
1- رفتار گله ای
2- فرسودگی حفظ ظاهر در اثر زمان
3- قوه ی محرکه ی کودک درون


در باب رفتار گله ای:
اصل مسئله ای که مطرح شد بیشتر به این برمیگرده. و سایر توضیحاتت هستن که دو مورد بعدی رو معرفی میکنن به مسئله.
مرد های میانسال در گروه های دوستیشون با تینیجر فرقی ندارن؟
شما مرد غیرمیانسالی دیدی که در گروه دوستیش با تینیجر فرقی داشته باشه؟

متاسفانه متاسفانه این مسئله اختصاصا زیرمجموعه ی رفتار گله ای هست. و مصادیق بسیار ترسناک و شنیعی هم داره.
چه بسا بسیاری از تجاوز های گروهی بودن که اگر فرد تنها در موقعیت قرار داشت این کار رو نمیکرد.
اما وقتی چند مرد کنار هم قرار میگیرن به طرز عجیبی تمایل به تحت تاثیر قرار دادن هم پیدا میکنن. این هم ریشه ی فرگشتی داره. به طور خلاصه میگم. مال هر کی بزرگتره (هر صفتی منظورمه بیترادب‎‌ها) شانسِ یافتن پارتنر برای تولید مثلش بیشتر میشه. چیش بزرگتره؟ هرچه به بقا کمک کنه. پول، قدرت، صفات ثانویه جنسی و غیره و ذلک. همزمان اگر من بتونم بدون درگیری فیزیکی یک رقیبِ نر رو قانع کنم من بهترم در طول زمان احتمال اینکه بین من و اون، من به ماده برسم بیشتره. چرا که کمبود اعتماد به نفس توسط اون و بیشینگی اعتماد به نفس در من باعث میشه اون با احتمال کمتری بخواد برای جذب ماده ی مدنظر من تلاش کنه.
لذا اگر سایر مرد ها من رو بهتر ببینن، شانس بقای من بیشتره!

و این میشه هسته ی دردسر! جایی که توی گروه های مردانه این ویژگی ذاتی مشکل ساز میشه. هرکس از اعضای گروه میخواد خودش رو بهتر جلوه بده تا به اون جایزه ی goody یِ افزایشِ شانس بقا برسه. به همین دلیل تحت تاثیر قرار دادن سایر اعضای گروه میشه هدف. اینجا ولی سادگی ذهن این جماعت خودشو بروز میده. طرف میدونه هدفش چیه ولی روشش رو نمیدونه. یا حداقل به خاطر کمبود رشد ذهنی روش های بدوی ای رو به عنوان روش معیار برای تحت تاثیر قرار دادن میپذیره. اگر دقت کرده باشین؛ در میان این گروه ها اصولا صدا های بلند، کار های با خطر فیزیکی بالا و غیره خیلی طرفدار دارن.

در این گروه ها کسی که از قبل ویژگی های برتری داره به سرعت خودشو نمایان میکنه و زمینه از اینجا چیده میشه. چون بقیه هم سریع میبینن این در فلان چیز بهتره. مثلا پولداره. یا بهتر حرف میزنه. یا کلا هیچی به تخمش نیست. اینا همه میتونن باعث بشن طرف cool جلوه کنه. که خب متعاقبا باعث میشه بقیه طرف رو بهتر ببینن. در نتیجه وقتی این آدم توسط گروه (بدون اعلام رسمی و صرفا به عنوان قرارداد ناگفته و نانوشته) به عنوان نفرِ cool ِ ماجرا شناخته میشه؛ از اونجا بقیه سعی میکنن خودشونو با این بسنجن. و کم کم پاچه خواری ها و smear campaign ها شروع میشه. بعضی ها پاچه خواری اینو میکنن که به هسته ی قدرت (coolness) نزدیک تر باشن و بعضی ها در تلاش برای بی اعتبار کردن این شخص میشن و بدین ترتیب الگوهای پیچیده در گروه و ارتباط های خاص بین اعضا شکل میگیره که بر اساس شباهت و تفاوت های اعضای هر زیرگروه میشه.

همه ی اینها زمینه ی این میشن که اعضای گروه در مواجهه با یک مسئله نخوان کم بیارن. و خب چه راهی برای اثبات کم نیاوردن بهتر از نشان دادن قدرت در مسائلی که کلا خطرناک هستن و حتی مردان نسبتا شجاع هم ازشون میترسن؟

این میشه که یه reinforcement behavior شکل میگیره. الگویی مخرّب و خودتقویت‌‌گر.
حالا اگر کاری غیرقانونی هم باشه، میبینی که اعضا با کله میپرن روش.

این بخش اول رفتار متفاوت مردا در جمع خودشونه. و توضیح جمله ای که از کانال دیگر quote کرده بودی.

اما در باب دو مورد دیگر که بیشتر از میان حرفات برداشت کردم.

2- فرسودگی ظاهر در اثر زمان

اینو خودت اشاره کردی بهش. هرچی زمان از زندگی آدم میگذره هزینه ی تلاش ها برای خوب جلوه دادن خویش در شرایطی که واقعا نیست بیشتر و بیشتر میشه.
طرف خوشش میاد برینه به شخصیت کسانی که ازشون خوشش نمیاد؛ ولی نُرم های اجتماعی بهش یاد دادن که این کار رو نباید بکنه. در جوانی هم شور هست و هم انرژی. طرف وقت و انرژی میذاره که جلوی خودش رو بگیره. اما زمان همه چیز رو تغییر میده.

مجموعه ی همه ی تلاش ها و زحمت های طرف هزینه ی زیادی برای روانش در طول زندگیش دارن. هرچی زمان میگذره بیشتر خسته میشه از این هزینه ها و بدنش هم کم کم بهش خیانت میکنه و دیگه انرژی قبل رو نداره. در نتیجه کم کم فیلترهاش برداشته میشن و برمیگرده به آنچه همواره پنهانش میکرده.

میرسیم به بخش سوم.

3- قوه ی محرکه ی کودکِ درون

Читать полностью…

سالِکیه

به نظرم بحث ضعف و قدرته
این رفتارها وجهه‌ی اجتماعی آدمِ بزرگسال رو کم‌اعتبار و بی‌نفوذ می‌کنن که نتیجه‌ش می‌شه جدی‌ گرفته نشدن و رفتن توی موضع ضعف. فرد بزرگسال یاد می‌گیره یسری رفتارها رو توی خودش ایجاد کنه که معیارهای یه بزرگسال قوی رو برآورده کنه و بتونه اتوریته‌ی یه آدم بزرگسال موفق رو به دست بیاره. این چیزیه که خیلی از آدم‌ها توی پیری دیگه بهش اهمیت نمی‌دن، چون هم خسته هستن، هم اندازه‌ی قدیم نیازش ندارن، هم از نظر جسمی دارن دچار ضعف‌هایی می‌شن (و متعاقباً اینسیکیوریتی‌ها) که از اون موضع اوج قدرتشون هی دورترشون می‌کنه. انگار دوباره کم‌کم به مرور می‌رن توی همون موضع ضعفی که موقع کودکی توش بودن. از یه جایی به بعد هم کلاً نیازمند به مراقبت می‌شن، کاملاً مثل یه نونهال. این دیگه اوج موضع ضعفیه که یه آدم توی زندگیش درش قرار می‌گیره.

Читать полностью…

سالِکیه

به نظرم نمیشه الگوی کلی پیدا کرد البته که تا حد زیاد همینه
اینم مطرحه که رفتار بچگونه چیه
من خودم خیلی کودک درونم ذوق داشت که خودشو بروز بده
مثلا وقتی غذای مورد علاقمو درست کنن بپرم بالا پایین و...
اما فشار اجتماع مثل پتک میکوبید تو سر بچه. فشار تا یه یه جایی زوش میچربه و این بستگی داره که علایق کودکانه ما چقدر تمایل به بروز داره؟ اجتماع چه قدر سرکوبگر کودک انسانهای جامعست و کلی چیز دیگه
این فشار همونطور که گفتی بیشتر تو یه سنی به بعد میشکنه که برای من زود شکست

سوال دیگه اینه که اصلا چرا جامعه میخواد کودکان درون ما ساکت بشن

Читать полностью…

سالِکیه

مشاهدات من نشون داده
اصلی ترین ویژگی‌شون هیچ تغییری نمیکنه
مثلا ادم مهربون و دلسوز تو پیری‌ش هم همون طوری مهربونو دلسوزه حتی با وجود الزایمر و ادمی که ایگوی بزرگی داشته همواره تو پیری‌ش هم همونه
ولی یه سری توانمندی های اجتماعیی ای که تو فاصله کودکی تا پیری برای حفظ و بقا به دست اورده بودن انگار از بین میره.

Читать полностью…

سالِکیه

البته جنس بهونه گیری در سالمندی با دوران کودکی کاملا متقاوته.

Читать полностью…

سالِکیه

میشه چنین قیاس کرد که گرچه اکنون تیوری آو اوری‌تینگ (نظریه‌ای که چهار نیروی بنیادین هستی رو یکپارچه کنه) نداریم اما نوعی صلح کل با کاربست ترجمانی دانش پایه ممکنه.

Читать полностью…

سالِکیه

برای کلاس A2 چندتا ظرفیت اضافه شده. اگه کسی مایل بود شرکت کنه اطلاع بده.
@Mr_Neuronaut

Читать полностью…

سالِکیه

به نظرم اگه تجاوزی هم بوده باشه از طرف مواد بوده به علم. لفظ مخدر رو به کار نمی‌برم چون برای MDMA زیاد دقیق نیست. شاید بهتر باشه اگه بگیم تجاوز "سوءمصرف مواد" به علم. همین MDMA اولین بار سال ۱۹۱۲ توی شرکت داروسازی مِرک ساخته شد به عنوان یه ماده‌ی واسط در سنتز یه داروی دیگه (که یادم نیست چی بود) و کسی نمی‌دونست که خودش چه تاثیراتی داره. دهه‌ی ۱۹۷۰ -بعد از ۶ دهه ناشناخته بودن!- بود که الکساندر شولگین فهمید چه تاثیرات سایکواکتیوی داره و شروع کرد دربارش پژوهش کردن. این‌جور مواد وقتی که یکم شناخته می‌شن و شرح تاثیراتشون از آکادمیا درز می‌کنه میون مردم، کم‌کم توسط سایکونات‌ها و دراگبازها هم شناخته می‌شن و سوءمصرفشون شروع می‌شه. خیلی کم بودن دراگ‌هایی که اول واسه سوءمصرف بودن، بعد وارد پژوهشکده‌ها و آکادمیا شدن. اکثراً بالعکس بودن. دراگبازها هم این‌جورین که واسه بالا رفتن تقریباً هرچی می‌زنن و خیلی‌هاشون عاشق تست کردن چیزهای مختلفن و حد مرز خاصب ندارن. واسه همین یجورایی سخته که این چیزها رو تو آزمایشگاه‌ها و دانشگاه‌ها نگه داشت. همیشه یجوری باهاش آشنا می‌شن و پخش می‌شه میونشون. وقتی تقاضاش به وجود بیاد، عرضه‌ش هم به وجود میاد (توسط موادفروش‌ها) و خب اگه زیادی محبوب بشه، کم‌کم از دارو تبدیل می‌شه به دراگ. توهمزاها داروهایی بودن که تبدیل شدن به دراگ و الان دوباره دارن از دراگ تبدیل می‌شن به دارو. تقریباً هر دارویی که از سد خونی-مغزی رد بشه، دراگ هم محسوب می‌شه چون قابلیت سوءمصرف واسه high شدن هم داره (به خاطر تاثیرات سایکواکتیو).
در نهایت معمولاً هیچ‌کدوم اون‌یکی رو خنثی نمی‌کنه و اون ماده، حیاتش هم به عنوان دارو و هم به عنوان دراگ ادامه پیدا می‌کنه مشابه صدها داروی سایکواکتیو دیگه مثل بنزودیازپین‌ها، اوپیوئیدها، آمفتامین‌ها، آنتی‌هیستامین‌ها و غیره.

Читать полностью…

سالِکیه

یکی دیگه از معادل‌سازی‌های جالب سایمد که اخیراً بهش برخوردم "روان‌پرور" برای "Psychotropic" بود -در این کتاب- که به نظرم جالب اومد. تا پیش از این فقط برابرهایی مثل روان‌گرا و روان‌افزا و روان‌گردان رو برای این واژه دیده بودم که به نظرم این از همه‌شون رواتر و دقیق‌تر اومد. مخصوصاً که واژه‌ای مثل روان‌گردان می‌تونه کژتابی‌های زیادی به بار بیاره باتوجه به اینکه ممکنه به معنی Psychedelic یا Psychoactive هم به کار بره.

Читать полностью…

سالِکیه

کتامین: از بیهوشی تا درمان افسردگی!

وقتی درباره کتامین و کاربردهای جدیدش در درمان بیماری‌های روانی می‌خوندم، یه چیز خیلی برام جالب شد: این دارو که قبلاً فقط برای بیهوشی استفاده می‌شد، حالا به یه ابزار قدرتمند برای درمان افسردگی‌های مقاوم تبدیل شده. اما چیزی که واقعاً منو شوکه کرد، این بود که کتامین چطوری می‌تونه روی نوروپلاستیسیتی مغز تأثیر بذاره و حتی به بازسازی اون کمک کنه. این موضوع نشون می‌ده که مغز ما چقدر شگفت‌انگیزه و چطور یه ماده می‌تونه هم خطرناک باشه و هم نجات‌بخش.

کتامین روی گیرنده‌های NMDA در مغز اثر می‌ذاره. این گیرنده‌ها نقش مهمی در یادگیری، حافظه و انعطاف‌پذیری مغز دارن. وقتی کتامین این گیرنده‌ها رو مسدود می‌کنه، در کوتاه‌مدت ممکنه باعث حالت‌هایی مثل جدا شدن از واقعیت یا توهم بشه. اما در بلندمدت و در دوزهای پایین، می‌تونه تأثیرات شگفت‌انگیزی داشته باشه، مثلاً افزایش انعطاف‌پذیری مغز. این یعنی مغز می‌تونه خودش رو با شرایط جدید وفق بده و ارتباطات عصبی جدیدی ایجاد کنه—یه فرآیند حیاتی برای بهبود عملکرد مغز و درمان بیماری‌هایی مثل افسردگی.

تحقیقات جدید نشون دادن که کتامین حتی می‌تونه به بازسازی سیناپس‌ها (ارتباطات بین نورون‌ها) کمک کنه. این موضوع به‌ویژه برای افرادی که از افسردگی مقاوم به درمان رنج می‌برن، خیلی مهمه. در این افراد، سیناپس‌ها در بعضی مناطق مغز آسیب دیدن و این مسئله علائم افسردگی رو تشدید می‌کنه. کتامین با افزایش انعطاف‌پذیری مغز، می‌تونه به بازسازی این سیناپس‌ها کمک کنه و حتی در بعضی موارد، فقط چند ساعت بعد از مصرف، بهبودی قابل توجهی ایجاد کنه.

یه نکته دیگه هم هست که جالبه: کتامین می‌تونه سطح BDNF (فاکتور نوروتروفیک مشتق از مغز) رو افزایش بده. BDNF یه پروتئینه که برای رشد و بقای نورون‌ها ضروریه و کمبودش با افسردگی و اختلالات خلقی مرتبطه. با افزایش BDNF، کتامین به بهبود نوروپلاستیسیتی مغز و کاهش علائم افسردگی کمک می‌کنه.

اما یه نکته مهم: این تأثیرات مثبت فقط در شرایط کنترل‌شده و تحت نظارت پزشکی اتفاق می‌افته. مصرف خودسرانه یا دوزهای بالا می‌تونه به جای بهبود، آسیب‌های جدی به مغز وارد کنه. پس همیشه قبل از مصرف هر دارویی، حتی اگه به نظر ساده بیاد، با یه متخصص مشورت کنید.

در کل، کتامین یه مثال عالیه از اینکه چطور یه ماده می‌تونه هم خطرناک باشه و هم مفید. این موضوع اهمیت استفاده مسئولانه از داروها و پرهیز از مصرف خودسرانه رو نشون می‌ده. حتی ترکیباتی که به نظر بی‌ضرر می‌رسن، می‌تونن تأثیرات عمیق و گاهی غیرقابل پیش‌بینی روی مغز داشته باشن.

References:

1, 2, 3, 4, 5, 6, 7, 8, 9, 10.

Читать полностью…

سالِکیه

سره‌گرایی فارسی

امشب جلسه‌ی شاهنامه‌خوانی بی‌نظیری در کافه ریشه داشتیم و به گفتگوهای بی‌نظیری پرداختیم. وقتی بحث از زبان فارسی و سره‌گرایی به میون اومد، متوجه نکته‌ی جالبی شدم. آقایی که بحث سره‌گرایی رو باز کرد، با لهجه صحبت می‌کرد و لهجه‌ی اهوازیش رو مخفی نمی‌کرد. خیلی شیرین بود و باعث شد به فکر فرو برم درباره‌ی ریشه‌ی گرایشم به سره‌گرایی: آشنایی با زبان‌ها و گویش‌های محلی! اغراق نکردم اگه بگم من فارسی اصیل رو از لرها یاد گرفتم. خاطرم هست اولین بار که واژه‌ی "ویر" (به معنی یاد، حافظه، فهم) رو از یکی از دوستان بختیاری شنیدم داشتم شاخ درمی‌آوردم. آخه من این واژه رو از متون زرتشتی به زبان پهلوی ساسانی یاد گرفته بودم! باورم نمی‌شد که این واژه‌ی اصیل نه‌تنها هنوز زنده‌ست، بلکه حتی فراتر از زبان رسمی و کتابی، در گویش محاوره و خودمونی یسری از مردم رایجه! این اتفاق در زمانی افتاد که  دوره‌ی اوج علاقه‌م به زبان پارسیگ (پهلوی ساسانی) بود و باعث شد خیلی درباره‌ی لری کنجکاو بشم و حتی برم بهش مسلط بشم. بیش‌تر که یاد گرفتم دیدم خیلی واژه‌ها و فعل‌های اصیل فارسی زیادی هستن که شاید قرن‌هاست توی زبان ما نارایج شدن، ولی این مردم هنوز استفاده می‌کنن.
گسترده‌تر که مطالعه کردم دیدم این صرفاً درباره‌ی لری نیست و حتی گویش‌های محلی‌تر فارسی هم پر هستن از این واژگان اصیل که مردم محلی استفاده می‌کنن و خیلی از به اصطلاح شهری‌ها، استفاده از این واژه‌ها رو بی‌کلاسی می‌دونن. مثل فعل‌های "هِشتن" و "سرشتن" و "نهادن" یا حتی واژه‌ی "چو" به معنی مثل! حتی صرف افعال هم از شیوه‌های صرفی اصیل‌تر انجام می‌شن مثلاً کوفتن به جای کوبیدن یا خفتن به جای خوابیدن. اصلاً می‌تونین تصور کنین مواردی که نام بردم رو توی زبون محاوره و خودمونیمون به کار ببریم و کاملاً رایج باشن؟! اون موقع بود که فهمیدم سره‌گرایی صرفاً این نیست که بشینی مثل دکتر کزازی شبیه کتاب صوتی حرف بزنی و از واژه‌های دهن‌پرکن عجیب و غریب استفاده کنی. بلکه می‌شه در عمل، در زبان محاوره و خودمونی هم از این واژه‌های اصیل استفاده کرد. زمانی که فرهنگستان نسل اول تاسیس شد، خیلی از ادیبان و اندیشمندان مخالفش بودن و ایده‌ی سره‌گرایی رو مسخره می‌کردن. کسی باورش نمی‌شد طیاره بشه هواپیما یا کولا بشه نوشابه. معروفه که حتی صادق هدایت می‌گفت امکان نداره روزی مردم به جای اونیورسیته بگن دانشگاه! ولی...عه! شد که!
اگه فکر می‌کنین پاکسازی زبان یه چیز رویاییه و فقط مال توی کتاب‌هاست، پیشنهاد می‌کنم تاریخ زبان‌های ترکی استانبولی و عبری نوین رو مطالعه کنین و ببینین چطور زبان‌هاشون رو رسماً بازسازی و احیا کردن، کاری که ما به این شدت حتی نیازش هم نداریم. فقط یسری واژگان رو باید جایگزین کنیم (البته اگه فرهنگستانِ حال حاضر بذاره و انقدر با دلقک‌بازی‌هاش وجهه‌ی سره‌گرایی رو میون مردم منفورتر نکنه).

پ.ن: سپاس از خانم ناصری و آقای شاهنده برای ترتیب دادن چنین رویداد بی‌نظیری.

Читать полностью…

سالِکیه

©️ by Denis Sarazhin

Читать полностью…
Subscribe to a channel