یه بار تو چنل یگانه دیدم واسه اینکه بدونه بقیه چقد میشناسنش نظر سنجی گذاشته بود. منم خوشم اومد و در نتیجه دوس دارم الان خودمم اینکارو کنم. از طرفی هم همیشه واسه م جالب بوده نظر بقیه رو بدونم
Читать полностью…اگه نمیومدم و نمیگفتم میخوام چیکار کنم
الان دوماهی میشد که رفتم و از کسی خبر ندارم
و ۲۴ روز رو عادی زندگی میکردید بدون اینکه مدام شوک بهتون وارد شه از طرف من و پیامام
من تو این ۲۴ روز کلی حرف شنیدم
چه خوب چه بد همه شون رو دوست داشتم
تصمیم گرفتم واسه یه مدت کوتاه برم بیرون از این جو
ولی خب هنوز تصمیم قطعی نگرفتم
بعضی وقتا دوس داری بری و فرار کنی از همه چیز
ولی شرایط نمیذاره و دلتنگ خیلیاتون میشم
اگه بمونم هیچی تو زندگی واقعیم حل نمیشه و مدام حالم همینه و از خودم عقب میمونم.
و اگه برم از شما دور میشم
و تاحدود زیادی نمیتونم مجازی رو بذارم کنار چون هم بهش عادت دارم و هم درس دانشگاه و اینا توشه
واقعا دیوونه کننده س
اینجا واسه م جای خوبیه که بتونم حرفامو بزنم یا خوش باشم
اما میگم خب آخرش که چی؟ مگه قرار نیست بریم یه روز؟ خیلی درگیرم کرده این مسئله و اصلا هیچ جا نخواستم باشم
نخواستم که یه وقتی به کسی وابسته نشم
اگه یه وقتی دیدید بی خدافظی رفتم بدونید ته تهش تا ۲ ماهه و کم کمش ۲ هفته...
ولی سعی میکنم واقعا خدافظی کنم و برم - کاری که خیلی کم سر میزنه ازم. معمولا بی خدافظی ناپدید میشم درست عین فینچ :) -
دوس ندارم یهو بگم یالا من دارم میرم بچه ها خدافظ و بعدش بیام بگم پشیمون شدم...
واسه همین شاید یهو رفتن بهتر باشه
ولی بازم تو دو راهی ام و اول و آخر همه میگن "خودت" صلاح خودت رو بیشتر میدونی
میخواستم چنل رو پاک کنم
ولی فعلا نمیخوام تصمیم عجولانه ای بگیرم که پشیمون بشم.
ته ته تهش اینه همه رو ریمو کنم و تگ چنلو بردارم
به آدما فرصت شناخت نمیدید
بعد میشینید قضاوت میکنید و میگید
طرف چه آدم فلان فلان شده ایه؟
یکی از خوبی های جدید تلگرام اینه.
اگه بخوای چنل بزنی باید چنلای مزخرف قبلیتو که الکی زدی و بعدم لفت دادی و دلیت نکردی و ایدیشونو اشغال کرده بودی رو حذف کنی. واقعا خوشم اومد.
ولی بیاید بهتون اینو بگم
بیرون بودم. یه پسری رو دیدم قیافه ش عالی بود (عالی منظورم اینه که قیافه ش مورد علاقه خودم بوده) شبیه جاستین :}
خانواده مذهبی بودن، چرا؟ چون باباش روحانی بود :}
هیچی دیگه اگه یه ذره دیگه می ایستادن به باباش میگفتم صیغه محرمیت رو بخونه واسه مون💃
اوایل، قبل اینکه از شرق تهران بیایم غرب تهران خیلی واسه م سخت بود تا اینکه بابام بهم گفت خب قبل از اینکه بخوای بری غرب جهان، باید از غرب تهرانم شروع کنی دیگه
و اینگونه بود قانع شدم 💃
البته ناگفته نمونه بعدش دیگه شرق و شمال و جنوب رو قبول نمیکردم 😂🤦🏽
فرزند اول سر هر چیزی با خانواده ش میجنگه و آزادی ها رو یکی یکی به دست میاره تا یه پدر مادر open minded تحویل خواهر برادراش بده
قشنگه نه؟
میشه لطفاً از محل زندگیت عکس و اینا بذاری
لینک ناشناست هم بذار بیوت یا پین کن که انقدر نگردیم 😭
خونه هاشون رنگی بود خیلی خوشم اومد :") 🤍
دیگه امروز تموم میشه عکسا، میره تاااا دفعه بعد🤷🏼♀
- میخوای در آینده چیکاره شی؟
- یه نقاش یه نویسنده...
- که داستان بنویسی و نقاشی بکشی؟
- آره
- که من بهت افتخار کنم؟
(سکــوت)
از هشتگ زدن خوشم نمیاد ولی دو تا هشتگ گذاشتم چون مدام ازشون عکس میذارم
#The_Office_Of_My_Dreams
#Photography_of_mybooks
یکی از دلایلی که باعث میشه تگ چنلمو رو عکسای زیبایی که به اشتراک میذارم نزنم اینه که خب من هرطور شده میتونم ثابت کنم اون عکس مال خودمه و اون کسی که اسکی کرده غیر اون عکس هیچ چیز دیگه ای نداره •---•
اما چون حس میکنم یه چیز کمه منم میزنم و حرف زیبام رو نقض میکنم •---• الا برکته الله
یکی از انگیزه هام واسه مامان شدن اینه که تموم اون چیزایی که نتونستم داشته باشم رو واسه دخترم مهیا کنم.
Читать полностью…یه زمانی یکی از اشتراک های بین من و همکارم این بود که هروقت یکی از کسی که خوشمون میاد حرف میزنه یا میگه دوسش داره حسودیمون میشد و دوس داشتیم بهش بگیم حرف بیخود نزنه
الانم بازم اونو داریم
و من هروقت میشنوم یکی از آدری حرف میزنه همین حس رو پیدا میکنم.
جالبیش چیه برام؟! اینه که این حس خیلی کمرنگ شده بود نسبت به ۴ سال پیش.
یادمه قبل از اینکه با مرجان آشنا شم
عادت داشتم وقتی حالم خوب شده (بعد از یه اتفاق بد) خیلی خیلی اونو به نمایش بذارم
یکی دو روز بعد از آشناییمون وقتی یهو شاد شدم و خواستم بگم نه دیگه به فکر فلان چیز نیستم ورداشت ویس داد و گفت:
الان جوگیر نشو بگی به خودت وای من حالم خوبه من چه خفنم من چه آدم خوبی ام!
باعث میشه بعدا دوباره یه حس افسردگی و سرخوردگی بگیری. (با لحن خاص خودش باید اینو خوند :"] 💕)
بعد از اون واقعا هرباری که خواستم اینکارو کنم ناخودآگاه حرفش یادم میومد. واقعا مفید بود...
یکیو دیدم چقد شبیه دست راستم بود :)))
اونقد بهش خیره موندم که بهم گفت شما با من کاری دارید؟ :))))
ماسکمو پایین آوردم گفتم منو میشناسید؟ حس میکنم جایی دیدمتون
یه ذره فکر کرد و گفت فکر نمیکنم :)))
نمیدونم دروغ بود یا نه
ولی خودش بود
خودش :))
تفاوت اساسی من و خواهرم از جایی شروع میشه که....
خواهرم از اون آدماییه که علنی کاراشو انجام میده و همه میدونن حتی اگه داره مسیر بدی رو میره میتونن بفهمن
ولی من همیشه کارامو بدون سرصدا و بدون اینکه کسی بدونه بردم جلو و همین باعث میشه بقیه بترسن و بگن من دارم چیکار میکنم واقعا؟!
بابام میگه مثل موریانه ای
آدم نمیدونه از اینکه صدات در نمیاد و تو خودتی خوشحال باشه
یا استرس خونه خرابیشو داشته باشه ...