براي تبليغات به آيدي زير پيغام بدهيد @bookafzali
برشی از کتاب فصل وصل:
تکان اتابک را از گوشهی چشم دید. چرخیدنش سمت او و نفس گرفتنش را هم؛ اما هنوز نمیتوانست از جایش تکان بخورد. دلش فقط میخواست کسی کنارش نبود و یک دل سیر گریه میکرد برای دل بیتاب و افسار گسیختهاش...
اما انگار غدد اشکی هم با او سر لج افتاده بودند، آنجا که نباید، پرکار میشدند، میباریدند و حالا انگار خشکسالی گرفته بودند.
صدای گرم و آرام اتابک او را از میان افکار بی سر و ته خودش بیرون کشید.
-میدونم پیادهروی کردی و خستهای؛ ولی... فکر کردم اینجا، اون بالا، جایی که به جز من و تو و خدا کس دیگهای حضور نداره راحتتر بتونیم با هم حرف بزنیم تا اگه تو بخوای دعوا کنی، بد و بیراه بگی یا حتی دلت بخواد منو بزنی، راحت باشی و از کسی خجالت نکشی.
اشارهی اتابک به بالای تپهی روبهرویشان بود، اما جملههایی که گفت بیشتر به نظر الهه آمدند تا ارتفاعی که تپه داشت. خسته که بود، اما... یعنی واقعا میتوانست دست روی او بلند کند و تمام عقدههایی که دردلش سنگ شده بودند سرش خالی کند یا نه؟
رمان هاى خانم پور اصفهانى با ١٥٪ تخفيف ويژه موجود در كتابفروشى جمعه .
ارسال كاملاً رايگان به سراسر كشور .
#كتابفروشى_جمعه
سفارش در واتس آپ يا دايركت .
📖 برشی از كتاب پریزاده ام:
اشکی از گوشهی چشمم چکید.
چقدر دلم میخواست سر روی شانهاش بگذارم.
عمیقا پلک روی هم بفشارم و رایحهی خوشایندش تا ته ریههایم نفوذ کند، اما شدنی نبود.
میترسیدم...
میترسیدم غرق آن ابعاد دوست داشتنی شوم.
باز هم چشم بگشایم و ببینم نیست و باید چند ماه دیگر با درد نداشتناش زندگی کنم...
کاش میشد من هم بدون هیچ واهمه و ترسی مثل خودش دلتنگیهایم را با او قسمت میکردم...
ولی مگر میشد؟
تا میآمدم چیزی بگویم، رفته بود و ماهها جای خالیاش تکه تکه جانم را به یغما میبرد.
براى پيش خريد اين كتاب
تا پايان بيست و چهار بهمن فرصت هستش.
تردستى اثر جديد الناز محمدى
پبش فروش رمان جديد خانم الناز محمدى
" تردستى " با امضا نويسنده به نام شما
به همراه ارسال رايگان
ارسال هفته آخر بهمن
براى اينكه اسم شما در ليست امضا باشد لطفا سريع تر اقدام به پيش خريد كنيد.
با تشكر
كتابفروشى جمعه