aghalliat | Unsorted

Telegram-канал aghalliat - aghalliat.com ادبیات اقلیت

1693

کانال اطلاع‌رسانی سایت ادبیات اقلیت 📍 ادبیات جدی، ادبیات اقلیت است. سایت: www.aghalliat.com اینستاگرام: www.instagram.com/aghalliat ایمیل: aghalliat@gmail.com فیسبوک: facebook.com/aghalliat ارتباط با ادمین: @minorliterature

Subscribe to a channel

aghalliat.com ادبیات اقلیت

«آنچه ما را از دیگران برآشفته می‌کند، راهنمایی است که می‌توانیم با کمک آن، خودمان را درک کنیم.»
کارل گوستاو یونگ

قصه‌هایی که در روزگار کودکی می‌شنویم به‌یادماندنی‌ترین آن‌ها هستند. ما قصه‌های کودکی را باور می‌کنیم و تا وقتی زنده هستیم باور خواهیم داشت. قصه‌هایی که در کودکی شنیده‌ایم آخرین داده‌هایی هستند که از خاطر ما پاک می‌شوند. قصه‌های عامیانه از مکانی نامعلوم در زمان گذشته آغاز شده‌اند، به‌واسطگی راویان شفاهی، شهربه‌شهر و کشوربه‌کشور چرخیده و از جغرافیا و باورهای مختلف بومی تأثیر گرفته‌اند. قصه‌ها شاید آن‌قدر چرخیده باشند تا مبدأ خود را گم کرده باشند اما سینه‌به‌سینه نقل شده‌اند و هر بار تراش خورده و جذاب‌تر شده و تا امروز زنده مانده‌اند تا تبدیل به پُرکشش‌ترین روایت‌هایی شوند که شنیده‌ایم. قصه‌هایی که شاید به اندازۀ یک عمر ذهن مخاطب را درگیر خود کند...

🔺 یادداشتی از #رامین_سلیمانی دربارۀ کتاب #ایشان نوشتۀ #احمد_ابوالفتحی در سایت ادبیات اقلیت: 👇

🔺 bit.ly/3mNcZHr

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

گزارشی از نشست نقد و بررسی رمان “بداهه در لامینور” نوشتۀ مرجان صادقی

گزارشی از چهارمین نشست از سلسله‌ نشست‌های «شب‌های داستان فارسی» در گروه تلگرامی باشگاه همشهریان داستان با موضوع نقد و بررسی رمان بداهه در لامینور در سایت ادبیات اقلیت منتشر شده است.

این نشست با حضور نویسندۀ اثر #مرجان_صادقی و منتقدان #نسترن_مکارمی و #سالار_خوشخو، دوشنبه چهاردهم تیر ۱۴۰۰ برگزار شده است.

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

گزارشی از نشست نقد و بررسی رمان سونات لال نوشتۀ میترا معینی

🔖 ششمین نشست از سلسله نشست‌های «شب‌های داستان فارسی» در گروه تلگرامی باشگاه همشهریان داستان با نقد و بررسی رمان #سونات_لال و با حضور نویسندۀ اثر #میترا_معینی و منتقدان #ابراهیم_دمشناس و #کامران_سلیمانیان_مقدم، برگزار شد.

🔺 متن کامل گزارش این نشست را در این صفحه بخوانید.

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

امکان دستیابی به درون ذهن آدمی، عوض کردن خاطرات، بازسازی و پاک کردن عوامل اندوه و جایگزین کردن آن‌ها با احساس رضایت و شادمانی، رؤیای همیشگی بشر بوده است.
در حماسۀ ادیسه، هلن پودری جادویی را در مشربۀ منلائوس و تلماک می‌ریزد تا دلتنگی و اندوه ناشی از جور سرنوشت، بر باد رفتن دارایی‌ها و از دست‌ دادن عزیزانشان را فراموش کنند و در شادی عیش و عشرت سهیم شوند. صدها سال بعد، هندوها هیپنوتیزم را به کار می‌گیرند تا با القای گزاره‌هایی، ذهنیت انسان مضطرب و رنج‌کشیده را تغییر دهند. این آرمان چنان پابرجا می‌ماند که در دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی عده‌ای خود را به پروژۀ مهیب «کی ‌ام اولترا» می‌سپارند تا متخصصان و روانکاوان آن‌ها را از شر خاطرات بد و اندوه دنیای درونی‌شان نجات دهند، غافل از این‌که حالا که نجات‌دهنده به عمیق‌ترین لایه‌های خاطره و احساس دسترسی دارد، می‌تواند نه‌تنها عامل رنج اولیه که تصویر تمام آزارهایی را هم که ممکن است بعدها توسط خود او وارد شود، پاک کند. به‌راستی اگر نجات‌دهنده قدرت عوض کردن خاطرات را داشته باشد، آیا تضمینی وجود دارد که بیش از آن‌چه از او خواسته شده است، دست‌ورزی نکند؟ آیا می‌توان اطمینان یافت که با این قدرت ماورایی، اتوریتۀ خود را جهت کسب منفعت شخصی دخیل نخواهد کرد؟
در داستان «چراغ آژیر قرمز را خاموش کن فلور»، قهرمان خود را با چنین رؤیایی به دست متخصصانی از همان دست سپرده است. بانیان قدرتمندی که مرگ را منجمد کرده‌اند. او با زخم عشقی در سینه و سودای رهایی در سر، از هرچه او را به گذشته وصل می‌کند، گریخته است.

🔺 خوکی میان رانه‌های الکتریکی

🔖 یادداشتی از #نینا_کریمی دربارۀ داستان «چراغ آژیر قرمز را خاموش کن فلور!*» نوشتۀ #خاطره_محمدی

🔺 متن کامل این #یادداشت در سایت ادبیات اقلیت: 👇

🔺 https://bit.ly/3AEImHO

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

اما حالا
اما این‌جا
اما این‌جور
ناله‌ها در مرکب‌ها می‌دوند
پرونده با این‌که بسته است
در کشو رفته است
صدای التماس قطع نمی‌شود
پس از پایان وقت اداری
در پوشه‌های کاغذی
.
نگهبان گوشش پر است از دادگستری
پیک موتوری گریخته چیزهایی شنیده
راننده تاکسی فحشی حواله کرده از پنجره
باد می‌آمده
خورده توی صورت عابر
بهار بوده لابد
دامن گسترده
چمن‌ها سبز
بازوها لاغر
باد می‌آمده
نگهبان پارک گفته
پاییز که می‌شه
مرگ هر برگ
یک پرونده است که دست جارو می‌افته
باد می‌آمده
اما دخترم
تنم
نرسیده
در خبرها
به آرامش
وقتی شروع می‌شه هر صبح
مادر مچاله‌تر؛
ای کاش پرنده بودیم
تیر می‌خوردیم
در آسمانی مهربان‌تر
در بشقابی روشن‌تر
آرام می‌گرفتیم
در رستورانی
اما حالا
این‌جا
اما این‌جور
در گوشۀ عکس‌ها
مات و دور
به دوربین نگاه می‌کند
به نگاه نگاه می‌کند.

🔺 شعری از #فرزاد_آبادی در سایت ادبیات اقلیت: 👇

🔺 https://bit.ly/3CGLqoT

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

✔️ در سوگ #مجتبا_گلستانی

👤 شعری از #منصور_علیمرادی

در باراندازِ مه آلود
آن که از روبرو می آمد، موجی مُرده بود
با سُرفه های پی در پی.

بادِ بیهوش
بر دوشِ مرگ می گذشت
زاریِ مَلاحی از مِه می آمد
و ماهِ میانسال تب داشت

سایه ات بر سکویی سیاه ایستاده بود
واسبانی سرخ
بر مراتعِ خنده هات می چریدند.

گفتم ای سایه ی سرد
بر آستانه ی سیاه!
تو مسافر کدام یک از آن زورق های بی بادبانی
که قرار است از هادسِ هراس بگذرند؟

سایه اش بر سکو شکست
و ته مانده ی سیگارش را در آب انداخت.

ماه وَرَم می کرد
پیراهنت از سرودی مانوی تَر بود
و
دریا لکنت داشت.

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

🔖 دریغی بزرگ برای نقد ادبی در ایران؛ در سوگِ مجتبی گلستانی

نفیسه مرادی: مجتبی گلستانی را بسیاری با کتاب «واسازیِ متونِ جلال آل‌احمد» شناختند. کتابی که در زمستان ۱۳۹۴ منتشر شد و نویدِ حضور منتقدی جدی و پژوهشگری پرسشگر را می‌داد. آن‌چه آن سال‌ها پیش از هر چیز، مخاطبِ جدی ادبیات را درگیرِ این کتاب کرد، نامش بود. آغازِ نامش؛ واسازی. انتخابِ این نامِ هوشمندانه کافی بود تا مخاطب را متوجهِ این موضوع سازد که قرار است سنتِ ادبیِ شکل‌گرفته و تثبیت‌شده پیرامونِ یک چهره‌ی ادبی و فرهنگیِ شناخته شده به چالش کشیده شود. مجتبی گلستانی، در این اثر، واسازی را به عنوانِ یک استراتژی سودمند برای خوانشِ متون برگزیده بود. سودمند برای هدفی که او در پی‌اش بود؛ افشای متون ادبی و شاید از این رهگذر، پیوند زدن مطالعات ادبی به مطالعات فرهنگی. هدفی که بعد از انتشارِ این کتاب، با انتشار مقالات و آثاری دیگر هم‌چنان در مسیرش گام برمی‌داشت.

🔺 متن کامل #یادداشت #نفیسه_مرادی در سایت ادبیات اقلیت: 👇

🔺 https://bit.ly/3BPtqbs

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

او
پسر سرشاری بود
سرشار از نمی‌دانم چه

از خودم عاجزانه درخواست کردم که شاعر نباشم
چون نوشتن سخت‌ترین کار است وقتی نمی‌نویسم
وقتی می‌نویسم
نوشتن همچنان غیرممکن است
و وقتی نوشته‌ام… لزومی ندارد که بدانم چه کرده‌ام
اصلاً چرا باید بدانم که چه کار کرده‌ام وقتی ناچارم؟!
واژه “من”
واژه “شعر” واژه “شاعر” یا حتی “مرگ”
از سر و کول شعرهام می‌روند بالا
چون شاعر نبوده‌ام هیچ‌وقت
فقط شعری نوشته‌ام به کام شاعری که می‌توانم من نباشم!
نوشتن غیرممکن است
و سرشارم از هیچ
و استعداد خوبی در نبودن دارم
و سرشارم سرشار…
و سرشارم از نمی‌دانم چه

او لبریز بود
و آزاد
آن‌قدر آزاد که حتی اگر شعری درباره‌اش بنویسم
تنها چاره نشرش مُردن است
او پسر سرشاری بود
و در آغوشم
تا صبح
آن‌قدر از نبودن حرف زد
که تنها از خواب پا شدم لعنتی!
پنجره را بستم
و از خودم عاجزانه درخواست کردم که شاعر نباشم
تا در سوگ پسری که تیغ اصلاحش را جا گذاشت و رفت
از خواب پا شوم و ببینم که پنجره را بسته
بعد هم به رگ‌هام نگاه کنم
و چیزی عوض نشده باشد
او پسر سرشاری بود
یک شعر به من داد
و یک مرگ
تیغ اصلاحش را هم چند روزی در پاکت سیگارم نگه می‌داشتم
بعد از آخرین نخ
پاکت را دور انداختم
او سرشار بود
از نفهمیدم چه.

🔺 دو #شعر از #احسان_اورنگی در سایت ادبیات اقلیت: 👇🏼

🔺 https://bit.ly/3k7YUD4

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

🔻#بریده هایی از #مکان_نگاری_بوترفایه / نوشتۀ #محمد_عابدی🔻

🔸فهمیدن یک چیز یعنی فهمیدن مکان‌نگاری آن. یعنی دانستن راه تهیۀ نقشه‌ای از آن. و دانستن راه گم کردن آن. (والتر بنیامین)
🔸... پیش از این گفته‌ام برایت که زمان برایم معنا و مفهومی ندارد اگر به فضا و مکان تبدیل نشود. اصلاً هر تاریخی که به دنبال روزشماری باشد، برایم قابل درک و به تبع آن قابل حافظه‌سپاری نیست. رویداد‌ها نه در بستر اوقات و روز و شب‌های پی‌در‌پی سلسله‌وار که مرجعیت تقویمی داشته باشند‌، بلکه در بستر مکان‌ها و فضاهایی که احتمالاً نزد دیگران قابل تصور و تجربه نیستند، برایم قابل درک هستند.
🔸آنچه را به ذهنم می‌سپارم، یا بهتر است بگویم آنچه خودش را به ذهن من می‌سپارد، در واقع‌‌ همان چیزی است که خودش را در معرض ویرانی به دست من می‌سپارد. وگرنه بوترفایه چیزی نیست الّا قطعه‌زمینی، از یک سو چسبیده به جادۀ معشور ـ هندیجان، از سویی به قطعه‌ای دیگر به نام «مولح» و از شمال آن، لوله‌های نفت‌اند که می‌گذرند، دروازۀ ورودی‌اش را هم می‌توان خاک معشور شمرد، بی‌آب و علف: چند هکتار زمین نه‌ شور و نه شیرین. در حالی‌که بوترفایه را به عنوان یک مکان ـ فضا وقتی بخواهیم با خطوطی از مرکزش به جاهایی قابل اتصال به آن وصل کنیم، یک خطش به اصواتِ ته‌حلقی طایفه یا طوایفی از ماهی‌گیران بندری وصل می‌شود، یک خط دیگرش به فارس‌عرب‌های بندری. یک خطش به نوستالژیست‌های خارج‌رفته‌ای که درحالی‌که در آمریکا و اروپا به کار و تحصیل مشغول‌اند، طاقت از کف‌داده از آن سر دنیا برمی‌گردند و دختری معشوری به زنی می‌گیرند و دوباره که برمی‌گردند، با خود می‌برند و در حالی‌که سرکلاس مهندسی شیمی نفت نشسته‌اند و قرار است ظهر هات‌داگ فلان صرف کنند، به یاد قلیه‌ماهی سگ‌دندون، سرز و پله می‌افتند. و یک خطش به کاچاق‌چی‌های اجناس کویتی ـ یعنی‌‌ همان آدم‌های ایرانی با ماشین‌های آریا ـ شاهینشان. و یک خطش به دیم‌کاری‌های موجود در خودش...

🔸متن کامل «مکان‌نگاری بوتَرفایه» را در سایت ادبیات اقلیت بخوانید: 👇🏽
http://www.aghalliat.com/4324-2/
@aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

وقتی در شهری قدیمی حفاری می‌کنی
یک مشت از خاک چشم‌هایم را بردار
بردار به آسمان بپاش این ذرات بینا را
تا ببینند
تا ببینید
که سفیدی چشم است برف‌های دانه درشتی که بر سیاهی شب می‌بارد
که پشت پنجره بود و گفت: من نزدیک‌بینم عزیزم
من کیست تخمدانم را هر روز با خودم می‌برم خرید
و تاریخ پریودم را هر ماه از سالنامه خط می‌زنم
و پیری زودرس در پوست گردنم را می‌برم هواخوری از خیالی به خیابانی
که انگشت‌هایش روی میز
تقویمی با ورق‌های پاره بود
و بر پوست شب‌نامه‌اش
جاهای دردناک را نشان می‌داد
وقتی از نماز اول وقت
وقتی از صف رأی‌گیری
وقتی از رنگ‌ها شکست خورده‌ایم
از کلمه‌ها
از کلمه‌های خالی خطرناک
وقتی از تاریکی صورت شسته‌ایم تا بپریم
فقط باید بپریم
این عادت از کودکی با ماست
همیشه دوست داشتیم بپریم
بارها دیده بودم که بچه‌های جعفرطیار با هم قرار پرواز می‌گذارند
من هم برای اولین بار وقتی تهمینه را در شاهنامه دیدم آن‌قدر نامش را تکرار کردم تا پریدم
و این چیزی شبیه پرواز غازهای خانگی بود وقتی پی‌شان می‌دویدم
چیزی مثل پرواز رمدیوس خوشگله...

🔺 متن کامل این #شعر از #سهند_پاک_بین در سایت ادبیات اقلیت: 👇🏼

🔺 https://bit.ly/3gmfVXZ

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

جشنواره داستانک «در جست‌وجوی نان» با موضوع #زباله‌گردها

🔸 www.instagram.com/khaneshinstitute/

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

📣 فراخوان جشنواره داستانک «در جست‌وجوی نان» با موضوع #زباله‌گردها

🔖 جشنواره داستان‌نویسی «در جست‌وجوی نان» با موضوع زباله‌گردها برگزار می‌شود.

مؤسسه فرهنگی هنری خوانش با همکاری سایت ادبیات اقلیت جشنواره‌ی مستقل داستانک «در جست‌وجوی نان» (با موضوع زباله‌گردها) را در قالب داستانک ۵۰ کلمه‌ای و با محوریت دغدغه‌های زیر برگزار می‌کند:
ـ توجه آسیب‌شناسانه به مسائل اجتماعی، اقتصادی و محیط زیستی این پدیده؛
ـ جلب مشارکت عمومی به‌ منظور چاره‌جویی در جهت کاهش خطرهای احتمالی برای افراد در معرض آسیب‌؛
ـ تلاش در جهت بازآفرینی کرامت انسانی زباله‌گردها.
* شرایط عمومی:
ـ برای شرکت‌کنندگان در جشنواره محدودیت سنی وجود ندارد.
ـ هر شرکت‌کننده می‌تواند فقط یک داستانک ارسال کند.
ـ هر داستانک نباید بیش از ۵۰ کلمه داشته باشد.
ـ داستانک‌ها باید مشخصاً با موضوع «زباله‌گردی» باشند.
ـ داستانک‌ها نباید پیش از این منتشر و یا در جشنواره‌ی دیگری برگزیده شده باشند.
ـ آثار باید به زبان فارسی و با خط فارسی نوشته شده باشند و ارسال شوند.
ـ تمامی حقوق آثار ارسال شده، متعلق به دبیرخانه‌ی جایزه خواهد بود.

* نحوه ارسال آثار:
آثار از طریق ایمیل darjostojooyenan@gmail.com پذیرفته می‌شود.
داستانک باید در فایل ورد ارسال شود. اطلاعات نویسندۀ اثر (شامل نام و نام خانوادگی نویسنده‌ی اثر، سن، تحصیلات، نشانی محل کار یا منزل، شمارۀ تماس) در داخل فایل ورد ارسالی و در صفحۀ اول فایل درج شود.

* زمان‌بندی جشنواره:
ـ مهلت ارسال آثار از لحظه‌ی اعلام فراخوان تا پانزده مرداد ۱۴۰۰ است.
ـ نتایج مرحله‌ی اول جشنواره تا اول مهرماه اعلام خواهد شد.
ـ نتایج مرحله‌ی نهایی جشنواره، تا اول آبان‌ماه اعلام خواهد شد.

* راه‌های ارتباط با دبیرخانۀ جایزه:
ایمیل: darjostojooyenan@gmail.com
ارسال پیام به شماره واتس‌اپ یا تلگرام: ۰۹۰۲۶۰۵۶۴۶۷

📎 متن فراخوان در سایت ادبیات اقلیت

@Aghalliat | @Khaneshinstitute

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

در مه قدم می‌زنم.
درختان که در پدیداری‌شان مرور می‌شوند
از اشباح زنان و مردان در شهر تجلی بیشتری ندارند.
زیر آسمان ستاره‌های فروزان
همان افکاری را دارم که در اتاق خواب.
دیگر بادی بر بادبان‌ها نمی‌وزد.
و کارها در بیکاری فصل‌ها
پاره‌پاره‌اند در فضا دست‌ها.
بر عرشۀ کشتی می‌خوابم
و از کاناپۀ اتاق نشیمن برمی‌خیزم.
و با آن‌که فنجان قهوه
دیر زمانی است
در انتظار من سرد شده با حشره‌ای شناور در خود
کره را به نان می‌مالم با عسل
که در رقص بال زنبورهاست
و عاقبت بر پیشخوان فروشگاه
با رمز چهار رقمی احضار می‌شود.
در مه قدم می‌زنم.
شاخه‌ها سوی خورشید نمی‌روند.
بر زمین سقوط می‌کنند.
ابرهای تیره، نابهنگام‌اند
و پیاده‌روی شامگاهی
بر سنگفرش‌های خیابان
خطوط بی‌موردی است.
پس آدمی باید به کجا رود؟
که می‌تواند بگوید در آرایشگاه خیابان روبه‌رو
شگفتی کمتری از نوک قلۀ دماوند وجود دارد؟
سیاه می‌شنوم
از ورطۀ پیشانی‌ها
از خلال قلب‌ها اما
گذر نمی‌توانم...

🔺 دو شعر از #امین_حامی_خواه در سایت ادبیات اقلیت:

🔺 https://bit.ly/3fAVia5

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

🔹شاعر بیرونات / نگاهی به مکان‌های دور دست در شعر فرزادِ آبادی🔹


#ابراهیم_دمشناس:

🔻و اصل غزنین است و آنگاه خراسان و دیگر همه فرع است. (تاریخ بیهقی)

🔻این نوشته پی گشت و گذری ست اطراف این پرسش که مکان‌هایی دور دست همچون شیلی و اسپانیا و سانتیاگو و مادرید چرا و چگونه در شعر فرزاد آبادی احضار می‌شوند و برغم حضور نرودا و لورکا چه می‌تواند باشند؟ شاعر چه تجربه‌ای از این فضاهای دور دست دارد که به آن اسناد می‌دهد؟ شاعر تاکیداتش بر مکان را از آستانه‌های دفتر اشعارش آغاز می‌کند: جن جنوبی ۱۳۸۲ از بندرمعشوق ۱۳۸۷ کروکی بهشت ۱۳۸۹ از خیابان ایرانی ۱۳۹۱. یک دهه شاعری آبادی معطوف به مکان و متوسعأ جغرافیا بوده اما از جایی دیگر سخن می‌گوید امری که به شعر او خصلتی اشاری می‌دهد و از صراحت آن می‌کاهد. حرکت شاعر میان اینجا و آنجا از جهان شعر نشئت می‌گیرد یا جهان شاعر؟ یا باید آن را در سنت شعری فارسی جست؟ سنتی که خود حد وحدودش را از جغرافیای تاریخی‌اش می‌گیرد.

🔺متن کامل این #یادداشت را در سایت ادبیات اقلیت بخوانید:🔻

🔹 https://goo.gl/WWJjNf

🔸 @aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

دخترک هنوز در پیاده رو، درست در دهانۀ ورودی مترو زانو زده بود. توپ‌های رنگارنگش از دامنش ریخته بودند و سنگ‌فرش پیاده رو پر از توپ‌های رنگی شده بود. دخترک با حرکت‌های عجولانه و عصبی سعی می‌کرد توپ‌هایش را جمع کند. اما دامنش کوچک بود و همۀ توپها توی آن جا نمی‌گرفتند. تا سعی می‌کرد توپی را از زمین بردارد بقیۀ توپ‌ها از دامنش می‌ریختند و مثل آبشاری رنگارنگ بر پیاده رو جاری می‌شدند. مرد دوست داشت ساعت‌ها آنجا بایستد و این تکرار بی‌نتیجه را نگاه کند. مردم می‌آمدند و سریع، در ورودی مترو فرو می‌رفتند، بی‌توجه به دخترک و توپ‌هایش. مرد دوست داشت به دخترک کمک کند اما نمی‌دانست اگر جلو برود دخترک چه واکنشی نشان خواهد داد. می‌ترسید تا بخواهد توپی را بردارد دخترک فریاد بزند و او را دزد بخواند. این کلمه کافی بود تا مردمی که بی‌توجه به ورودی مترو می‌رفتند را متوجه مرد کند. آن وقت پلیس‌ها فوری از ناکجا پیدایشان می‌شد و او را دستگیر می‌کردند. باید همان‌جا بایستد و اجازه دهد ماجرا همین طور پیش برود. تعجب می‌کرد چرا دخترک گریه نمی‌کند. هر بار که توپ‌ها از دامنش می‌ریختند دخترک سمج‌تر می‌شد. مرد ساعت بالای ورودی مترو را نگاه کرد. دقیقاً یک ساعت می‌شد که آنجا ایستاده بود و دخترک و توپ‌هایش را تماشا می‌کرد. کم کم زمان تعطیلی اداره‌ها می‌شد. زمانی که جمعیت از هر طرف به سمت ورودی مترو می‌آمدند. دخترک سعی کرد توپ‌ها را سریع‌تر جمع کند اما توپ‌ها انگار شرورتر شده بودند. توپ آبی رنگی قل خورد و به طرف مجرای فاضلاب رفت. دخترک سعی کرد در آخرین دقایق بگیردش اما نتوانست.
مرد بالاخره صدای گریۀ دخترک را شنید. توپی را که تا کنار پاهایش قل خورده بود برداشت. آرام جلو رفت و توپ را به دخترک داد. دختر روی مجرای فاضلاب خم شده بود و توپ آبی را صدا می‌زد. مرد پرسید: «سبدت چی شده؟»
#بریده_داستان

دخترک و توپ‌های رنگارنگش
#روح_الله_کاملی

متن کامل #داستان را در سایت ادبیات اقلیت بخوانید: 👇🏽

🔺 https://goo.gl/tLcuNv
🔸 @aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

قدما معتقد بودند: جهان اقیانوسی است و در این اقیانوس مرواریدی است و آن مروارید #هرات است

به طناب دار بگویید:
من عاشق زیستنم
می‌مانم تا ابد و یک روزش شاید شادی طلوع کند
گره زدم به خودم انتهای دنیا را
من غنیمت فاتحان شهرم
نو عروس حجلۀ تجاوزم
آخرین خوشۀ انگور هرات
که با خنجر چیده شد
بی‌خطبه حلالم
بیرون می‌زنم از پنجرۀ ذهن
می‌گذرم از تسلیم تنم به پرده‌ها
شبیه‌ترینم به دیوار نوشته‌های باستان
چیزی شبیه درد می‌کُشدم
می‌کِشدم به راهی نرفته
کلمات می‌رقصند، حتی با درد
آبشاری می‌رقصند
شبیه رقص «هارون خان»
کودکیِ دوازده‌ساله‌ام را با خون،
پشت دژ «اختیارالدین» گم کردم
در آغوش عروسکم مادر شدم
برای دردهای تنم
برای
غزنی
برای زنان زابلستانِ خفته در شاهنامه
برای گریۀ دختران کابل
برای مردان همیشه خشمگینِ عابد
من برای فردای ابدیتی سیاه،
قصه‌ها دارم؛
قصه‌هایی از نور
خنده
و فریادهایی برای شادی
نه بغض‌هایی که گره می‌خورد به غم
اشکم را باد می‌رساند به «هیرمند»
«ارغنداب» بوسه بر حنجره‌ام می‌زند
و صدای جیغم منعکس می‌ماند در بلندای «کوه بابا»
خروشان جاری می‌شوم
با صدای غریو
و جان بخشی مادرانۀ یک رود
من باز می‌گردم
به رود
به دریا
به قعر اقیانوس
من نفس دوبارۀ یک وطنم
مروایدی پنهان در دل تاریکی
من دوباره باز می‌گردم…

🔺 شعری از #لیلا_درخش در سایت ادبیات اقلیت: 👇

🔺 bit.ly/3BmgMzn

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

مدام تو را
تو را مدام
ای همیشه‌ای که مدام
در من
خواستنت را مداوم داشته‌ای!

بلد نیست خون شبیه تو
که در کجای من
چنین مدام
چنان بیاید
که گویی همیشه در رفتنی.

مدامِ منی ‌ای که در دو گوش من
مصوتِ کوتاهی
صامتِ بلندی
حروف مقطعه‌ای در اول/ در آخر/ در وسط/ در پایان / در اول/ در وسط/ در آخر /در پایانِ آخر
رایجِ صدای حلقِ منی

فراغت از تو، فراغت از تویی که دیگر یکی نیست،
همه است. یکی که دیگر نیست اما همه است، ممکن نیست.

دوستم داشته بودی اگر
دوستت دارمِ مدامِ منی
بی‌آن‌که فراقتم از عشق ممکن بود اگر
ممکنِ ناممکنِ منی
آن‌قدر نزدیک که در دورِ تو هی نزدیک می‌شوم که بیا بیا در آغوشم اما
شبیه کسی که کنارت را بلد نیست
کنار می‌روم
از من، تو کنارِ مداومی
که غرقِ مدام بوده‌ام حتی اگر تمام جهان کنارِ من بود
از من کنار مداومی

من هر روز هر ساعت
به زبانم گفته‌ام نامش را نگو
گفتم تمام شد، تمامِ آن‌چه ماندنی بود، تمام شد.
من با زبانم مدام حرف می‌زنم
که زمانی در کام کسی بوده‌ای که تو را دوست می‌داشت.
نام زبانم یادم نیست
من زبانم را به نامِ تو صدا می‌زنم.

🔺 شعری از #احمد_بیرانوند در سایت ادبیات اقلیت: 👇

🔺 https://bit.ly/2XPksLH

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

چیزی از من
در تَندۀ پدر جا ماند
و با یک چهارم صورت زاده شدم
چه مالیخولیایی بود
در آن جهانِ یک میلی متری
که رُشد کرد در کیسه
گوشتم قرضی
پوستم قرضی است
از ارواحی
که سوار بر گاومیش مرگ
راه‌های میانبُر نشان دادند
زیر این درخت فندق دریچه‌ای است
که مرا به جَده‌ام می‌رساند
ــ آ از برای خدا
طالعم دو اسبه گریخت
آ اَز برای خدا آ پدر لعنت‌ها
چغندرها را حرام نکنید…

تب کرده‌ام گیاه زوفا
تب کرده‌ام
و جده مرا نمی‌بیند
در نقرابی رگ‌ها
در چَغوک سینه‌اش
می‌چَمد و شِکَن شِکَن
خرِ خانه را هِی می‌کند…

چیزی از پدر
در بچه‌دان مادرش جا ماند
گوشتش قرضی
پوستش قرضی است
از جنگاورانی که از تن غار آمدند
و با صاعقه‌ای در جلد
نشستند در شناسنامه

های بلا بگیرم ‌های
که ندانستم چه جا مانده و سوار بر مرگ
شب را دیدم از میان لاشه‌ها برخاست
مرده‌ها را در دَخمه‌های پوستم می‌گذاشتند
عفریتی در گوش‌هام سنجد می‌کاشت
مادر با روحی مایع
می‌گریست و می‌گفت
ــ چرا چهار گَز پارچۀ بی‌بی خوش آقا دق نخریدی؟

من آواز خواندم
ای غم که اژدهاک شدی بر سَرِ دلم…
ای غم که اژدهاک شدی… که مرا تکاندی از خواب و میرزا صدایم کردی
آتر
آتر
خدای دیوافکنِ زیر تخت و زیر درخت‌های پشه‌خوان
بابای خوب و دلیرِ خانه
ببین کابوس که می‌گریخت بر پشت چهارپایی
اکنون تا قوزک پایم ادامه دارد

های بلا بگیرم ‌های
که ندانستم چه جا مانده و نمی‌خواهم که بدانم…

🔺 دو #شعر از #مایرم_تکیه‌ای در سایت ادبیات اقلیت: 👇

🔺 https://bit.ly/3yTFBSr

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

📢 سومین جشنواره سراسری داستان‌نویسی ویژه کم/ناشنوایان (صدای سکوت) در دو بخش داستان کوتاه و داستان کودک

🎁 هدایای نفرات برتر جشنواره در هر بخش
🥇 نفر اول: ۱۰.۰۰۰.۰۰۰ ریال
🥈 نفر دوم: ۸.۰۰۰.۰۰۰ ریال
🥉 نفر سوم ۷.۰۰۰.۰۰۰ ریال

🔸 دبیر جشنواره
زهره عارفی
🔹 داوران نهایی جشنواره
ابوتراب خسروی
کامران رحیمی
معصومه میرابوطالبی

⚠️ نکات مهم
1️⃣ هر شرکت‌کننده می‌تواند در هر بخش سه اثر ارسال نماید. 2️⃣ آثارارسالی نباید پیش از این در کتاب، نشریه یا مجموعه‌ای منتشر شده و یا در مسابقه‌ای شرکت داده شده باشند. 3️⃣ آثار ارسالی عودت داده نخواهد شد و دبیرخانه جشنواره درباره نحوه انتشار آنها تصمیم‌گیری خواهد نمود. 4️⃣ جشنواره ویژه کم/ناشنوایان است و هرگونه تخطی از قوانین آن منجر به حذف اثر و نویسنده گردیده و پیگرد قانونی خواهد داشت.

⏳ مهلت ارسال آثار تا ۳۱ شهریور ۱۴۰۰

📃 علاقه‌مندان می‌توانند آثار خود را با تلگرام و‌ واتساپ برای شماره ۰۹۳۶۷۸۱۸۱۴۹ ارسال کنند.

⭕️ جهت کسب اطلاعات بیشتر نیز می‌توانید از طریق پیامک یا واتساپ با شماره همراه فوق ارتباط برقرار کنید.

🔴 دبیرخانه جشنواره صدای سکوت

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

📣 فراخوان داستان کوتاه و روایت با موضوع «بحران آب»

🔖 بخش داستان سایت ادبیات اقلیت فراخوانی را با موضوع #بحران_آب در دو قالب داستان کوتاه و روایت منتشر کرده است.

در این فراخوان آمده است: بحران آب بزرگ‌ترین بحران قرن جدید است. تغییر اقلیم، فرسایش زیست‌محیطی، ضعف مدیریتی و اسراف در مصرف همگی از عوامل به‌وجودآورنده یا تشدیدکنندۀ این بحران‌اند.

آیا تا به حال با بحران‌های ناشی از کمبود آب مواجه شده‌اید؟ داستان‌ها و روایت‌های خود را با موضوع بحران آب برای ما ارسال کنید. آثار برگزیده در هر بخش پس از بررسی در سایت ادبیات اقلیت منتشر خواهد شد.

داستان‌های خود را در حداکثر ۱۵۰۰ کلمه و روایت‌های خود را در حداکثر ۸۰۰ کلمه به صورت فایل Word به این ایمیل ارسال کنید:
dastan@aghalliat.com

📆 مهلت ارسال آثار تا تاریخ ۱۰ شهریور ۱۴۰۰ است.

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

🔺 فلاتِ تودرتو در “نامکتوب”… و اعجاز الکترونیک در رمان هایپرتکست

👤 یادداشتی از #مهین_میلانی

🔖 هایپرتکست یک ژانر در ادبیات الکترونیکی است که با لینک‌های متعدد در هر صفحه متونی غیرخطی در ادبیات فراهم می‌آورد و خواننده را درگیر می‌کند. به عبارتی اگرچه نویسنده در هر متن به روایت‌هایی دیگر که می‌تواند بخشی از کل روح نوشته باشد لینک می‌دهد، اما از آن‌جا که انتخاب لینک با خواننده است، نقش می‌دهد به خواننده درخلق اثر، در ترکیب نظرها، و تولید متنی دیگر در ارتباطی دگرگونه.

🔖 کتاب “نامکتوب” به سبک «نام‌ناپذیر» بکت نوشته شده است. با این تفاوت که یک شخصیت اصلی ندارد. این حسن است. گسست و درماندگی را بیشتر همگانی نشان می‌دهد. خواننده است که انتخاب می‌کند. نه انگار که نویسنده‌ای چقدر بالایش زحمت کشیده است. چون هر قطعه کوتاه است و با لینک‌های متعدد در هر قطعه خواننده مشتاق می‌شود که ببیند بالاخره چه می‌شود. در اواسط کار ممکن است بفهمد که نتیجه‌ای در کار نیست. اما از جلوِ کامپیوتر بلند نمی‌شود به امید واهیِ یافتن آن‌چه به طور معمول در ادبیات کلاسیک انتظارش را می‌کشیدند. می‌تواند مطالعه را متوقف کند و وقت دیگری سروقت کتاب بیاید. و نتیجه را خودِ خواننده شاید از خوانش لینک‌های گوناگون به طور انحصاری برای خود دریابد و در واقع بازنویسد…

🔖 «برای شخص من یکی از ویژگی‌های این فرم انتشار اثر این است که می‌تواند «بی‌پایان» باشد. یعنی می‌شود که همیشه بخش‌هایی به آن اضافه شوند و بخش‌هایی از آن کاسته. و به عبارتی مدام می‌تواند ویرایش شود.» این یعنی که مؤلف هیچ‌گاه نمی‌میرد، به معنای بارتیِ کلمه. هر از چندگاه نبش قبر می‌کند با یک بیلاخ گنده به خواننده. و یعنی دیگر هیچ اعتباری به هیچ حرفی نیست. چراکه مکتوب نیست و هیچ سندی باقی نمی‌گذارد بر آن‌چه پیش از این گفته است واین یعنی حتی اعتباری به حرف‌های یک ساعت پیش ما نیز نیست. می‌تواند با وارد شدن فاکتورهایی دیگر زبان را به سمتی متفاوت هدایت کند. زبان دنیایی دیگر می‌سازد.

🔺 متن کامل این #یادداشت در سایت ادبیات اقلیت: 👇

🔺 bit.ly/3zJqwCZ

📖 لینک به نامکتوب

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

تو نیستی
اما من کاملن آرامم

به‌موقع حرکت می‌کنند قطارها
هواپیماها بلند می‌شوند
پهلو می‌گیرند کشتی‌ها

من نیستم
اما تو کاملن آرامی

ما دیگر نیازی نداریم
این بلا را برسر یکدیگر بیاوریم
در این مورد
هرگز

اگر هنوز می‌تپد
قلب یکی
از تو
یا از من

🔺 یازده #شعر از #اولا_هان با ترجمۀ #مصطفا_صمدی در سایت ادبیات اقلیت:

🔺 https://bit.ly/3ixwfVJ

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

با احتمال بریدن از بندها آمدم،
آمدم تا به نقطه‌ها خیرگی کنم؛
احتمال دارد این‌بار بریده‌هایم را به مکاتب بروز دهم
ابراز انزجار از این نقطۀ جغرافیایی و زیستِ بیمار

خاورمیانه را از لای سرم/ سُر می‌خورد،
تودۀ مغشوش با تومورهای انتحاری
محدوده‌ای غم‌انگیز و قابل انتشار

جبرانم را برمی‌دارم و از مراکز وحشت، حس انزجارم را به احتمال می‌برم؛
با برش‌های محتومم چه کنم؟
با اسفنج‌های درونم که از چرک و دمل به حالت اشباع رسیده و
پوستِ متورمم، ترکیدنش حتمی‌ست؛
سال‌هاست این محدوده انفجارش حتمی‌ست.
نام‌های آشنا را به ثبت برسانی، با تکه‌های منبسطشان چه باید کرد؟!
دختران زیادی گوشواره سقط کرده و از جنین‌های متحصن بازگشته‌اند
قندهارِ لب‌هاشان رنج برداشته
با فاصله‌ای به قدر شب‌هاشان طولانی.

چهار نقطه را گره می‌زنم، به چهار کنج برسم، با چهار ضربه سُم بکوبم، به دیوان بپاشم لاتِ نگام را، از چه چگونه برات بگویم که آماس نبرد پوست متبرکت؟
به فاصله حرف می‌زنی، به جدال راه می‌پوید آن مغمومِ بی‌سر که نفیر است و در گلو هجرانش گرفته…
جای زخم روی پیشانی اما حکایت دیگری دارد،
به نام نمی‌خوانیش
_ ما با نام‌ها غریبگی داریم از روی نژاد شلیک می‌کنیم...

🔺 متن کامل این #شعر از #سمیه_جلالی را در سایت ادبیات اقلیت بخوانید: 👇🏼

🔺 https://bit.ly/3vUfhFK

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

🔺 انفرادی

👤 داستانی از محمدرضا زندیه

🔖 ذهنم صدایش را می‌بُرد. خش‌خش برگ‌های خشک چنار آرام از پنجره باریک می‌خزد توی سلول. چشم که می‌بندم، می‌بینمش؛ برگ‌های خشک نارنجی که دیگر نمی‌توانند به شاخه بند شوند. باید بروند؛ زمستان آمده و چنار می‌خواهد بخوابد.
– از کجا می‌دونی چناره؟
گوشۀ انفرادی زانو بغل کرده و باند بزرگی با لکۀ خشکیدۀ خون، نیمی از صورتش را پوشانده. می‌گویم:
-چنار قشنگ‌تره، دوست دارم چنار باشه. چه برگ به شاخه‌اش باشه، چه نباشه. سرو هم دوست دارم، ولی سرو از دور قشنگه فقط.
دیگر چیزی نمی‌گوید به دیواری که در تاریکی پیدا نیست، خیره می‌شود و زیر ناخن‌هایش را تمیز می‌کند. همه فکر می‌کنند من دیوانه‌ام. حتی خودم هم فکر می‌کنم دیوانه‌ام....

📎 متن کامل داستان در سایت ادبیات اقلیت

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

🔺 هوشنگ گلشیری؛ زیستِ ادبی در زمانۀ عسرت

👤 یادداشتی از #احمد_ابوالفتحی

هوشنگ گلشیری می‌گوید: «من قبلاً کاری از نویسنده‌ای جوان خواندم و خوشم آمد از کارش. خیلی تلاش کردم و پیدایش کردم. آمد و با هم نشستیم و حرف زدیم. از آن‌وقت تا حالا نمی‌بینمش. ندیدمش دیگر. خیلی برای من جالب است. آدمی هم نیستم که از من رمیده باشد. می‌فهمم که یک جایی مشکل دارد. این می‌خواهد کتابش دربیاید. سروکله زدن با من به ضررش است.»
گلشیری این جملات را در گفت‌وگویی مربوط به آخرین سال‌های عمرش بیان کرده. گفت‌وگو با شاهرخ تندروصالح که در کتابی به‌اسمِ گفتمان سکوت منتشر شده است. در سال ۱۳۷۹؛ همان‌سالی که گلشیری درگذشت.
گلشیریِ این گفت‌وگو خسته است و تا حدودی احساسِ عدم‌موفقیت می‌کند: «من امیدم در چهل سالگی، در سال ۵۷ این بود که با باز شدن فضا، چون دیدم کتاب‌های من در آمد، به‌خاطر انتشار آزادانۀ این کتاب‌ها و اسطوره‌نشدن نویسنده‌ها (چون غلط است که نویسنده‌ها اسطوره بشوند و شهید و فلان و بهمان) رشد کنم. برای این‌که با نویسنده‌های اروپایی و آمریکایی در آمریکا ملاقات کرده بودم و احساس حقارت کرده بودم. این اتفاق (رشد کردن) نیفتاد.»...


🔺 متن کامل این یادداشت در سایت ادبیات اقلیت

🗒 پل‌ها / یادداشت‌های احمد ابوالفتحی در سایت ادبیات اقلیت

@Aghalliat
#هوشنگ_گلشیری #داستان_نویسی #گلشیری

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

هر کاری کردم تا اگر
مرتب شد ردیف کلمات روی لب‌ها
می‌شد اگر هوا بارانی، ابر می‌شدم
تا بعد خودم رنگین‌کمان خودم باشم
یک ‌چند وقت
این زمستان هم به خانۀ ما آمد
خسته شده قلمش ضعف کرده خیلی ضعیف
به سلامتی اتاق تاریک را تحویل نفر بعدی بده
خبر داری از اگر که سوء‌تفاهم بود نگاه‌ها
مچاله شده پوست اگر خراشیده
لرزیده اشیای لغزیدۀ حروف در صفحه
آخرین لحظه شامل احتیاط و غفلت اگر
از چشم‌های زل‌زده نترس
در دایره وقت نمی‌گذرد
شب ترک می‌خورد
روبه‌روی چراغ
بخواه از هر که پرده بردارد از سمت زن
دم در آهو می‌خرامد
زیر پنجره
پرنده برای هر که می‌خواند
از کجا بوسه می‌ریزد کنار دار و درخت؟
تقدیر من است این
با نبض آخر کلام گره خورده اگر
با خراش تن قدم‌ می‌زنم با هر که
جمجمۀ شخص نامعلوم افتاده
چاک‌ خورده پهلو
دست می‌برم به گلو
ترانه‌ای می‌خوانم برای کلاغ
با یک بغل اشتباه نمی‌کنم
شبیه سر خوردن لب گودال تاریک
شمشیر به کف سنجاق شده به موزۀ تاریخ
تو چه می‌دانی؟
بگو هی عاقبت دوست داشتن اگر این است
با لیلا‌ اگر فلان فلان شده
بنویس می‌جنگد در غلاف خویش
و بعد‌ خراش گل‌ها روی لب‌ها
به هر طرف کج نیست
گیح شدم اگر
به من فرصتی بده مرا ببین در تفاهم
خیلی ساده است‌‌ هر کاری کردم اگر.

🔺 دو #شعر از #حسن_فرخی در سایت ادبیات اقلیت: 👇🏼

🔺 bit.ly/3irCw6D

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

🔺 آوازهای پرندۀ مغموم بلوط‌های زاگرس

👤 نقدی بر مجموعه‌شعر با برند زاگرس اثر #رضا_روشنی / نوشتۀ #عباس_عبادی

🔖 شاعر، در شخصی‌ترین آنات شاعرانۀ خود با شعور و هشیاری خویش همگام و همصداست امّا به باور عدّه‌ای، شعر بیداری عمق جان و جوشش ناهشیاری روح شاعر است یا باید باشد.
با عنایت به این باور به نقد و بررسی مجموعۀ شعر با برند زاگرس تازه‌ترین سروده‌های رضا روشنی می‌پردازم.
رضا روشنی شاعر، داستان نویس، منتقد و نظریه پردازی است که ادبیات می‌داند، زبان را می‌شناسد و براصول و مبانی سرودن تسلّط کافی دارد. به همین دلیل با موشکافی بیشتر به مرور شعرهای این مجموعه می‌نشینیم.
در بندهای زیادی از شعرها، روح ناهشیار شاعر حاضرو ناظر است ولی کم نیستند بندها و سطرهایی که خودآگاه فربهِ شاعر و دانش اکتسابی او بر شعرها سایه انداخته و فضا را اشغال کرده است.
راهی که شعر روشنی از اولین مجموعه‌اش نیمۀ گمشده سال ۸۵ تا این مجموعه، با برند زاگرس سال ۹۷ طی کرده است، از نظر زمانی راهی نسبتاً طولانی است، امّا در مقایسه با این سال‌ها میزان تغییر و تحوّلی که در وجوه فنّی شعر او اتفاق افتاده است، شاید مخاطب را کاملاً راضی و اقناع نکند. همان‌گونه که گفتم، طبعاً اشراف شاعر به جهان شعر و آگاهی گستردۀ او از نظریه‌ها و نحله‌های دیروز و امروز شعر سطح توقع ما را بالاتر برده است...

🔺 متن کامل این نقد در سایت ادبیات اقلیت:

🔺 bit.ly/3uPHDQR

@Aghalliat
#نشر_هشت #نقد_شعر #مجموعه_شعر #با_برند_زاگرس

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

ـ برات، یادت میا قضیۀ رژه رفتن علی حسین موری جلو فرنگی؟…
ـ ها، که داخل رژه سر کیسۀ توتونش باز شد و توتوناش از تو جیب بیلرسوتش می‌ریختن؟
ـ یادت میا نفر پشت سری‌اش ـ راستی اسمش چه بود برات؟ ـ
ـ پرس چه می‌کنی مرد؟ من اسم خودمم یادم رفته.
ـ حالا هرکی، خواست که رژه را به هم نزنه، به همون آهنگ رژه به علی حسین حالی کرد که توتوناش دارن می‌ریزن.»
ـ ها، علی حسین هم به همون آهنگ گفته بود خودم ملتفتم.
دو پیرمرد به هم خیره شدند و تلخ و بلند خندیدند. بعد از جاشان بلند شدند، رفتند توی حیاط مسجد، دست انداختند دور شانه‌های هم، هم‌پا و هم‌صدا رژه رفتند و خواندند:
لفت، رایت علی حسین!
لفت، رایت علی حسین!
تتنات ریسستن
تتنات ریسستن
هیچی مگو فهمستم
ز فرنگی ترسستم
لفت رایت علی حسین!
لفت رایت علی حسین!

#بریده_داستان
رژه / نوشتۀ #قباد_آذرآیین

متن کامل #داستان در سایت ادبیات اقلیت: 👇🏽

https://goo.gl/LhD7KK

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

من اندوه بودم
در اتاقی زرد
که دور تا دور دیوارهایش را عنکبوت‌ها تار تنیده‌اند
عنکبوت‌های محافظ
که از حضور هر حشره سایبرنتیکی که برای شنود می‌فرستند
جلوگیری کنند
من روزی دوازده ساعت اندوه بودم با کتانی سفید
سوییشرتی طوسی با آستین‌های مشکی
شلوار لی سیاه
و تی‌شرت خاکستری
هر شب سیاه و سفید
خاک و یخ را
با هم ترکیبی می‌کشیدم
از زمانی که رهایم کردند تا به حال خود در این برهوت انسانیت بمیرم اندوه شدم
از زمانی که زن‌ها را هیچ حساب کردم اندوه شدم
از زمانی که وجود پول را غیر ضروری دانستم اندوه شدم
از زمانی که تمامی فلاسفه را جز دلقک‌هایی که لب‌هاشان مثل هلال ماه سرخی رو به پایین بود ندانستم...

🔺 متن کامل شعر "اندوه شدم" همراه با مؤخره‌ای کوتاه در مورد سبک شعری خیابان

👤 #پدرام_محمدزاده

@Aghalliat

Читать полностью…

aghalliat.com ادبیات اقلیت

لبریزم از چای
که ساقِ پای زنی
در آن سُر می‌خورد
از کیسه‌ای
که مزرعه را در آن داغ کرده‌اند
و از بورژوایى که لهجۀ گیلکى دارد
دراز کشیده‌ام
در شمال این فنجان
و در جنوب کارگری که نیشکر را زخمى می‌کند
تکه
تکه
تکه
شیرین می‌شود دهانم
شیرین می‌شود خونى که در تظاهرات مرده است
و کورمال، کورمال راه می‌رود
تا دانشگاه
تا روسری‌ام
تا گشتی که مو‌هایم را ارشاد کرده به تاریکی

اعتراف کرده‌ام
به دستبندهای سبز
به شفای خواهرم
در امین آباد
که پشت به زندگی، سلفی می‌اندازد

اعتراف کرده‌ام
به افسردگی‌ام
در جشن‌های ملی، که مولودی خوانده است
و در جمهوری بزرگ
فکرهای روشنش، سد معبر کرده
به چنارهای بریده
کارگران شهرداری
و تهران با گردنبندِ یاقوت

پرده
پرده
بگذار شهر را ببینم
مجسمهٔ دربند را
و جرثقیلى که با مرده‌ها دوستی بیشترى دارد.

دو #شعر از #الهام_گردی را در سایت ادبیات اقلیت بخوانید: 👇🏽

🔹 https://goo.gl/tBOcZc

🔸 @aghalliat

Читать полностью…
Subscribe to a channel