ارتباط با ادمین کانال: @omidhosseini80
موسیقی زیبای فیلم Interlude
آهنگساز: ژرژ دلرو
(شاید این قطعه را با صدای زیبای آقای ساعد باقری به خاطر داشته باشید)
@ahestan_ir
۲۶ دی/ بخش اول
با توجه به تصمیم شاهنشاه در جلسه شورای سلطنت، قرار بود مسافرت اعلیحضرت بعد از رای اعتماد مجلسین و در روز چهارشنبه ۲۷ دیماه صورت بگیرد ولی غروب روز دوشنبه ۲۴ دیماه که خبر رای اعتماد مجلس سنا به دولت آقای بختیار در روزنامهها منتشر شد، طولی نکشید که سپهبد بدرهای تلفنی اطلاع داد: اعلیحضرت به جای چهارشنبه، فردا سهشنبه صبح حرکت خواهند کرد و مسافرت خصوصی و غیررسمی است.
برای مسافرت غیررسمی هم روش جاری وجود داشت. معمولا نخستوزیر، روسای مجلسین، رییس ستاد و تعدادی از مقامات علاوه بر وزیر دربار و روسای تشریفات در فرودگاه حاضر میشدند. در مورد فرماندهان نیرو قبلاکسب تکلیف کرده بودم ولی اجازه نداده بودند که به فرودگاه بیایند. حتی به فرمانده نیروی هوایی که به علت داشتن مسوولیت حفاظت هواپیمای اختصاصی و تشریفات پرواز، معمولا در مسافرتهای خصوصی و داخلی هم حضور پیدا میکرد، اجازه نفرموده بودند که در فرودگاه حاضر شود.
در مورد برقراری ارتباط ستاد بزرگ ارتشتاران با اعلیحضرت در مدت مسافرت، از سپهبد بدرهای خواسته بودم که مجددا موضوع را به عرض برساند. لذا به محض رسیدن نامبرده، نتیجه را سوال کردم، جواب داد: فرمودند لازم نیست. ضمنا پاکت حاوی فرمان مربوط به تاکید حفظ انضباط در نیروهای مسلح را هم بدون اینکه امضا شده باشد، به من داد. من با توجه به مطالبی که در چند جلسه به عرض رسانده بودم، خیلی نگران شدم. چون آخرین لحظات بود و نمیبایستی وقت تلف شود و خوشبختانه اعلیحضرتین در اطاق تنها بودند و کسی در حضورشان نبود. بلافاصله شرفیاب گردیدم.
اعلیحضرت ضمن قدم زدن مشغول صحبت با علیاحضرت بودند. بعد از ورود من هم مدتی مذاکراتشان ادامه داشت ولی اعلیحضرت میل نداشتند که در آن لحظات کسی گفتگویشان را با علیاحضرت بشنود. پس از پایان صحبت با علیاحضرت به اطاق مجاور رفتند. اعلیحضرت در مورد مذاکراتشان با شهبانو به من فرمودند: «این مطالب نزد خودتان باشد، تکرار نکنید.» به همین دلیل مجاز نیستم درباره گفتگوهای خصوصی اعلیحضرتین مطلبی بیان نمایم.
من ابتدا فرمان تاکید حفظ انضباط در نیروهای مسلح شاهنشاهی را به عرض رسانیدم که بعد از قدری بحث، بالاخره توشیح فرمودند. ضمنا اعلیحضرت مجددا به موضوع حل مشکل مملکت به وسیله دولت از طریق سیاسی اشاره فرمودند و در مورد جلوگیری از خونریزی تاکید نمودند و اوامری که قبلا فرموده بودند تکرار کردند: «مواظب باشید که فرماندهان یکوقت دیوانگی نکنند و به فکر کودتا نیفتند»
در پایان دستوراتشان به عرض رسانیدم که از سپهبد بدرهای در مورد ارتباط با اعلیحضرت در مدت مسافرت سوال کردم، اظهار نمود که اوامری نفرمودهاید. درباره گزارشات فوری چه امر میفرمایید؟ یک مرتبه ناراحت شده فرمودند: «چه گزارشی؟ چه کاری خواهید داشت؟» و دیگر تامل ننموده از اطاق خارج و وارد سالن مشایعت کنندگان گردیدند. من از جواب اعلیحضرت خیلی متعجب شدم، تا اینکه بعدا در کتاب «پاسخ به تاریخ» خواندم که نوشتهاند: اکنون میتوانم صریحا بگویم که هفته قبل از این وقایع، من احساس میکردم که کار از کار گذشته است.
اعلیحضرت در حالی که شهبانو به ایشان ملحق شدند، در مصاحبه کوتاهی فرمودند: امیدوارم که دولت بتواند هم به جبران گذشته و هم در پایهگذاری آینده موفق بشود و برای این کار ما مدتی به همکاری و حس وطنپرستی به معنای اشد کلمه احتیاج داریم. اقتصاد ما باید راه بیفتد، مردم باید زندگی عادیشان شروع شود و پایهریزی بهتری برای آینده بکنیم. سخن دیگری غیر از حفظ وضع مملکت و انجام وظیفه بر اساس میهنپرستی ندارم.
سپس شاهنشاه از پاویون سلطنتی خارج شدند. مشایعتکنندگان غمگین، همه نگران، نگران اغتشاش و شورش، نگران آینده مملکت و اعلیحضرت بودند. تشریفات، نظم و ترتیب همیشگی را نداشت. برخلاف مسافرتهای گذشته، امام جمعه تهران هم حاضر نبود! اعلیحضرت بعد از خداحافظی از نخستوزیر، روسای مجلسین سنا و شورا، چند نفر دیگر و من، در حالی که خیلی متاثر بودند به طرف هواپیما حرکت کردند. در این موقع تعدادی از افسران و مأمورین مخصوص گارد شاهنشاهی و آشیانه سلطنتی، در مسیر راه، اطراف اعلیحضرتین را گرفته، به نشانه خداحافظی دستهای اعلیحضرت و شهبانو را میبوسیدند. یکی از آنها نزدیک پله هواپیما، قرآن در دست گرفته بود که اعلیحضرتین برحسب سنت از زیر آن عبور کرده و آنرا به رسم احترام ببوسند.
هرچه اعلیحضرت به هواپیما نزدیکتر میشدند، از دیدن این احساسات بیشتر متاثر میگردیدند. صحنه بسیار دلخراشی بود. تا اینکه بعد از بوسیدن قرآن، از پلههای هواپیما بالا رفتند. دستشان را به عنوان خداحافظی تکان دادند و سپس داخل هواپیما شده و در جای خلبان قرار گرفتند. اعلیحضرت شخصا هواپیما را هدایت و خاک ایران را ترک کردند.
خاطرات ارتشبد عباس قرهباغی
@ahestan_ir
از شومی این ملاحظات ناروا، ایران که گلستان روی زمین بود، باید اینگونه ویران گردد که سکنه آن که در ایام پیشین، عزیزترین اقوام روی زمین بودند، بدین پایه که امروز میبینیم خوار و بیمقدار شوند و کسی یارای آن نداشته باشد که سبب این همه خرابی مملکت و پریشانی رعیت را از ایشان بپرسد.
میدانید که خاک دولت ایتالی کوچکتر از خاک ایران است. در اوایل عصر نوزدهم، مالیات آن مملکت از همه جهت، پنج میلیون تومان بود ولی امروز پنجاه میلیون تومان است. افزایش جمعیت آن مملکت نیز به همین منوال، سایر دولتها به شرح ایضا. هرگاه بگوییم که واردات مطبعهی روزنامه تایمس، منطبعهی لندن بیش از مالیات یک ساله ایران است، وزرای بیعلم ما البته قبول نخواهند کرد، حال آنکه این معنی از آفتاب روشنتر است. هنوز وزرای مملکت ما بلکه صدراعظم ما نیز نمیدانند که راه رواج دادن پول کاغذی و بانک و معنی مجلس مبعوثان -پارلمنت- چهسان و چگونه است. تاکنون ما به یاد نداریم که یکی از وزرای ایران، تدبیر صوابی در امر تزیید مالیات مملکت به کار برده، کتابچهای در آن باب ترتیب داده باشند، زیرا که بسیاری از وزرای مملکت ما در مراتب فضل و دانش و علم و حقوق دول و ملل و معاهدات دولتی، رجحان و امتیازی به مهتر و آبدار و پیشخدمت خودشان ندارند. سمت امتیازشان یا دانستن اشعار عربیه است یا اینکه نیاکانشان آن منصب را به ایشان به وراثت گذاشتهاند. یعنی از پدر و جد، خائن دولت و ملت بودهاند و به سبب این خیانت که اسلافشان در نظر دولت به خرج دادهاند، باید بیست کرور مردم ایران را زرخرید خودشان پندارند و آنان را از موجودات نشمارند.
باری هرگاه از این هیأت وزرای بیدین کسی سوال کند که: آقایان وزرا، هرگاه یکی از افراد ملت به جایی سفر کند، در بازگشت البته چیزی که از آن فایدهای باشد به هدیه آورد، شما سه بار به فرنگستان سفر کردید و مبالغی پول مملکت را در آن راه خرج نمودید، در مقابل آن همه رنج راه و مصارف زیاد، چه هدیه و ارمغان به وطن و هموطنان خودتان آوردید؟ ایشان که چیزی نتوانند گفت، باری من خود بگویم، معایب و مفاسد را!
سبب عمده بقا و دوام این وضع ناگوار، بیعلمی است. تاکنون من هرچه داد میزنم که بیش از همهچیز برای ما، مکتب لازم است، علم لازم است، وضع ما اصلاح نپذیرد، مگر به همت مردمان بافضل و دانش که از علوم و فنون متداوله آگاهی داشته باشند، به جایی نمیرسد و به گوشی نمیرود.
افسوس که وزرای ما اگر صد سال وزارت کنند و مملکت را به هزار مخاطره بیندازند، نه از سوء ادارهی خود خجالت میکشند، نه خود را از کار، کنار مینمایند.
سیاحتنامه ابراهیم بیگ
@ahestan_ir
روزی که میخواستم این خاطرات را بنویسم، عاشورپور را به عنوان یکی از نمایندگان موسیقی اصیل ایرانی انتخاب کردم. یک روز که دورهی سالهای گذشتهی مجله را ورق میزدم، به خاطرات سفر جوانان ایرانی به بخارست و بازگشت آنها و برخورد سخت مقامات امنیتی با آنها رسیدم. وقتی فرمانده نیروی دریایی با ضربات سیلی به او دستور داد برایشان بخواند، عاشورپور که نمیخواست برای روسای ادارات خوانندگی کند، با اشاره به سربازان گفت: برای اینها میخوانم.
من همان زمان شرح این ماجرا را از قول پرویز خطیبی که ناظر جریان بود، در مجله سپید و سیاه چاپ کردم. عاشورپور همین که آزاد شد، به دیدن من آمد و این آغاز آشنایی و دوستی ما شد که سالها به طول انجامید...
در شمال به عاشورپور، بلبل گیلان لقب دادهاند. این لقب بیهوده نیست. او در نوجوانی اغلب به جنگلهای گیلان میرفت و همنوا با وزش نسیم در میان شاخههای درختان، نغمه سر میداد و در ساحل دریا همراه با صدای امواج، میخواند...
وقتی که او به خارک تبعید شد، محمد عاصی شعری درباره بلبل گیلان سرود. عاشورپور در خارک بود ولی رادیو تهران، ترانههایش را پخش میکرد.
شبه خاطرات، علی بهزادی
@ahestan_ir
دوست ما اینچنین تا گلو در سیاست فرو رفت، در حالیکه حق آن بود که همه حواسش را متوجه دانش و تعلیم کند و جز به دانشجویان و کتابهای خود نیندیشد. ولی برخی حوادث، ملتها را چنان در میان میگیرد که بیطرفی در نظر گروهی از افراد آن ملتها، گناهی است نابخشودنی و آثارش هرگز ناپدید نمیشود. جوان در آن هنگام، بیطرفی را نشانه ترس و دورویی میدانست.
مطلب اساسی آن بود که او در سیاست فرو رفته بود، یا آتش آن در دامانش گرفته بود و چارهای نداشت جز آنکه نتایج این فرورفتگی را تحمل کند. آیا همه زندگی او از آن روزگار جز نتیجه طبیعی سیاستپیشگی و فروافتادن در این گودال و سوختن به آتش آن حاصلی دیگر داشت؟
پس از آن روزگار، در زندگی هرچه از نیک و بد، و از پسندیده یا ناپسند، و از خشنودی یا خشم به او رسید، جز اثری از سیاست که بدون حساب و در نظرگرفتن عواقب و نتایجش درپیش گرفته بود، چیز دیگر نبود. با این همه با برخوردهای فراوان و یا بیمهای سیاسی و تحمل بار گران آن و روبهرو شدن با خشم تندروها گاهی، و میانهروها گاهی دیگر، هیچگاه اندکی از رفتار و کردارش را نادرست نشمرده است و از هیچکار و گفته خویش پشیمان نیست.
چه بسیار بودند دوستانی که او را سرزنش میکردند که چرا خود را مورد خشم این گروه یا آن دسته قرار میدهد ولی او تنها سرش را میجنبانید و شانهها را بالا میانداخت و به سخن آن دوستان با همان جملهای پاسخ میگفت که همیشه در جان و دلش استوار بود: اگر آن حوادث از همان نقطهی آغازش از سرگرفته شود، او نیز همان شیوه پیشین را از سرخواهد گرفت، بدون آنکه اندکی در آن تغییر دهد یا چیزی از آن را نادرست شمارد. زیرا او در مورد آنچه گفت و انجام داد، تنها پاسخگوی ندای وجدان خویش بود که به او میگفت: باید بدون هول و هراس گام به پیش نهاد، بخصوص هنگامی که آشوب همهگیر شود و فتنه به آخرین حد برسد.
در یکی از روزها متوجه شد که میان او و محنت، جز یک گام به سمت جلو، و میان او و عافیت جز یک گام به سوی عقب فاصله نیست. و دوستانی که نسبت به او مهربان و دلسوز بودند و در آن روزها جز مشورت و اندرز دادن، کاری دیگر از آنان ساخته نبود، با اصرار از وی میخواستند که عافیت را برگزیند، گرچه برای مدتی کوتاه، اما او به اندرز آنان گوش نداد و به خواهش هیچیک اعتنا نکرد، بلکه به سوی جلو گام برداشت. در نتیجه چنانکه یکی از شاعران پیشین گفته است، خود را طعمه شیران کرد و چه جانسوز بود دردهایی که از این رهگذر به او و خاندانش رسید و چه تلخ بود طعم آن بدبختی که او و خاندانش چشیدند. ولی خود او آن بلای رنجآور و آن دشواریهای بیرحمانه را بر آسایش و آرامش ترجیح میداد.
به هنگامی شاد بود که در راه آنچه به تشخیص او حق بود، با دشواری و پریشانی روبهرو شود. و زمانی خود را سخت سرزنش میکرد، بلکه از خود بیاندازه متنفر میشد که از راه سازش و نرمش به آسایش برسد و معلوم شود که به مجادله یا مدارا یا تظاهر به آنچه نمیپسندد، تن در داده و یا خشنودی سلطان را بر رضای دل خویش برگزیده است. شعار او پیوسته در پاسخ هرکس که با او دشمنی میکرد، یا میخواست او را برانگیزد، این شعر ابونواس بود:
و ما انا بالمشعوف ضربة لازب
و لا کل سلطان علی امیر
نه من برای همیشه گرفتار جنون دلدادگی هستم
و نه هر سلطانی بر من امیر است.
(آن روزها، طه حسین، ترجمه حسین خدیوجم)
@ahestan_ir
آدم باید زندانی باشد و محکوم به مرگ باشد تا بتواند همه آن نیروی روحی را که دریافت هدیهای از جانب یک انسان ناشناخته باعث برانگیختنش میشود، احساس کند.
چه خوب بود اگر آدم میتوانست از تمام کسانی که روزی میتوانسته است محبتی به حالشان بکند و از آن دریغ ورزیده، بخشش طلب کند.
چه خوب بود اگر آدم میتوانست رضایت وجدان خود را که در هیچ حالتی بدین اندازه پرتوقع و مشکلپسند نیست به دست آرد!
دستکم برای خاطر آنها که دوستمان میدارند و از مرگ ما پریشانخاطر میشوند، میباید کوشید و از گرفتار شدن در چنگال مرگ جلوگیری کرد.
از فکر آنکه پس از من فرزندانم چه خواهند شد، جراحتی دردناک و عمیق در قلب خود احساس میکنم. چهره آنها در برابر چشمانم مجسم میشود. پنداری آنجا جلو روی من ایستادهاند. صدایشان را میشنوم. خدایا! خدایا! برای خاطر آنهاست، برای خوشبخت کردن آنهاست که من میخواهم زنده بمانم.
زندانی سلف من، با پشتکار و حوصله و بدون شک به کمک یک چیز نوکتیز، توانسته است سوراخ کوچکی دو برابر ته یک سنجاق، در شیشهی کدر و موجدار پنجره به وجود آورد.
شیرینترین لحظات روز من، هنگامی است که خمیر نان را از روی این سوراخ برمیدارم و چند ثانیهیی از آنجا به بیرون نگاه میکنم: آنچه از آنجا دیده میشود، چشمانداز کوچکی است از یک مزرعه منداب که تا افق ادامه دارد. یازدهم مه، هنگامی که مرا بدین سلول میانداختند، مزرعه سرسبز بود و حالا زرد زرد شده است.
یادم است یکجا خواندم که نویسندهای، «حزنانگیز» را به «در» زندان تشبیه کرده بود: حزنانگیز، چون در زندان!
۸۱۴۹۰، آلبر شمبون، ترجمه احمد شاملو
@ahestan_ir
دیالوگی ماندگار از سریال اميركبير ۱۳۶۴:
تهران از نفس افتاده، به ظاهر جنب و جوشى میكند اما از بُن ويران است...
فساد، رشوه، تملق و استيصال از جمع مردمی که فردا به استقبال میآیند مرداب عفنی ساخته، آب از مجرای اصل خارج شده...
ایران رو به موت است. به حال احتضار افتاده. نیمنفسی نمانده...
@ahestan_ir
صبح امروز منوچهر تلفن کرد. گفت شاهرخ. گفتم صدات از ته چاه درمیآید. گفت آره. گفتم چی شده؟ گفت: این اسلام (کاظمیه) دیشب کار خودش را تمام کرد، احمق!
من گفتم نه! دیگر نه او توانست حرف بزند، نه من. یک لحظه سکوت بود. پس از آن شکستهبسته، اضافه کرد صبح که در مغازه را باز کردم، دیدم یادداشتی گذاشته برای خداحافظی، عذرخواهی از زحمتهایی که داده و ...
پرسیدم حالا چی؟ در چه وضعی است؟ گفت هرموز و یکی دو نفر دیگر رفتهاند به سراغ جنازه. گوشی را گذاشتیم. از فرط درماندگی و بیچارگی نسلی که ماییم گریهام گرفت. نادان، ناتوان و دستبسته، رها شده در این جنگل مولا:
انقلابی، ضدشاه، طرفدار خمینی، مخصوصا از شبهای شعر انجمن فرهنگی ایران و آلمان (که یکی از کارگردانهای آن شبها بود)، شرکت در انقلاب، همکاری با ... در گروه یا جمعیتی که تشکیل داده بود، سردبیری کاوش و بعد، فرار و پناهندگی. سرنوشت محتوم انقلابیهای غیرمذهبی: یا زندان و مرگ یا فرار!
در پاریس با گروه «نجات ایران» دکتر امینی همکاری میکرد و با «ایران و جهان» که ارگان آنها بود. «نجات ایران» از هم پاشید، امینی مرد و اسلام کاظمیه شاگرد یک مغازه فتوکپی شد. چند سالی هم به شاگردی گذشت و به پیسی و نداری و آبروداری تا اینکه به کمک یکی از دوستانش، مغازه فتوکپی مفلوک بدبخت فقیر و بیچارهای باز کرد. این کاره نبود و در همه کار و همهچیزش درمانده بود. دو سکته قلبی و بیماری سخت، تنهایی، نداری و عزت نفس، گرفتاری مالی و اجراییه و بدتر از همه اینها، برای آدمی دردمند سیاست، نومیدی از هرچه در ایران میگذرد و بیگانگی تمام با هرچه در اینجاست و آخر سر؟ خودکشی و خلاص! مرگ یکبار و شیون یکبار. حالم خوب نیست، پریشانم و پراکنده مینویسم.
ساعت چهار بعدازظهر، پیش از کلاسش، غزاله آمد سری به من بزند، به قول خودش بوس بگیرد. پرسید پدر، آقای کاظمیه چطوره؟ گفتم بد نیست. غزاله گفت: باز بیمارستان رفته؟ مغازهاش بسته است. گفتم آره حالش خوب نیست. گفت: ای بابا، بازهم! وقتی دیدیش از طرف من ببوسش. گفتم باشه جونم، هروقت دیدمش از طرف تو میبوسمش!
شاهرخ مسکوب
روزها در راه صفحه ۷۱۹
@ahestan_ir
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا عکس دل ما است در آیینهی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
سایه
شجریان
علیزاده
کلهر
کنسرت همنوا با بم
@ahestan_ir
شهر خالی، جاده خالی، کوچه خالی، خانه خالی
جام خالی، سفره خالی، ساغر و پیمانه خالی
کوچ کرده دسته دسته آشنایان عندلیبان
باغ خالی، باغچه خالی، شاخه خالی، لانه خالی
وای از دنیا که یار از یار میترسد
غنچههای تشنه از گلزار میترسد
عاشق از آوازهی دیدار میترسد
پنجه خنیاگران از تار میترسد
شهسوار از جاده هموار میترسد
این طبیب از دیدن بیمار میترسد
سازها بشکست و درد شاعران از حد گذشت
سالهای انتظار بر من و تو بد گذشت
با صدای امیر جان صبوری
@ahestan_ir
لنین که با بحرانهایی روبرو شده بود و احتمال فروپاشی هم میداد، دست به عقبنشینی محدودی زد. جانشینان او زیر فشار رویدادها، انواع چرخشهای عملی و ترفندها و سیاستهای واقعبینانه را جایگزین طرح خیالآبادی پرزرق و برقی کردند که بر تفکر لنین حاکم بود. با این حال بیاعتنایی شدید به واقعیت را، که در بطن انقلاب بلشویکی بود، نمیشد از بین برد، بیآنکه رژیم در خطر سقوط قرار نگیرد. به هرحال، به هر دلیلی، هیچ تلاش جدی برای کنار گذاشتن این بیاعتنایی صورت نگرفت. به همین دلیل، جامعه شوروی اصلا جامعهای مدنی به معنای متعارف کلمه نیست.
هدف جوامع بشری در درجه اول، بقاست و در درجه بعد هم تأمین کردن آن چیزی که به نظر جان استوارت میل، عمیقترین منافع بشر به حساب میآید. یعنی ارضا کردن حداقل تعداد امیال متعارف بشر، به نحوی از انحا، بعد از تامین نیازهای اولیه. به عبارت دیگر، میل به ابراز وجود و اظهارنظر، میل به خوشبختی، میل به آزادی، میل به عدالت.
هر حکومتی که به میزان معقولی این ارزشها را محقق کند، وظیفه خود را انجام داده است. اما اینها هدفهای جامعه شوروی یا حکومت آن نیستند. حکومت و جامعه شوروی، منبعث از ریشههای انقلابی خود، برای رسیدن به هدفها و مواجه شدن با معضلات سازماندهی شده است و برای پیروز شدن. مانند مدرسهای است با تیمی از بازیکنانش، حتی بیشتر شبیه ارتشی است آماده. و میتوان گفت نهادی است تخصصی که برای مقاصد خاصی طراحی شده است و رهبران باید این مقاصد را برای اعضا معلوم کنند.
زندگی در شوروی عبارت است از تلاش در راه هدف. زیاد هم فرق نمیکند چه هدفی باشد. نظامی یا غیرنظامی، شکست دادن دشمن داخلی یا خارجی. یا رسیدن به هدفهای صنعتی. باید هدفهای اعلام شدهای در کار باشد تا جامعه شوروی به حیات خود ادامه دهد. رهبران کاملا این را میدانند. شاید بتوان گفت که این رهبران عملا زندانی نظام خود هستند، اما به هرحال میدانند که برای اجتناب از پاشیده شدن رژیمشان باید اتباع را به ادامه تلاشها و تشدید تلاشها برانگیزند. این رهبران در وضعیاند شبیه وضع فرماندهان نظامی در جنگ که میفهمند اگر سربازانشان مشغول خدمت فعالانه حداقلی نباشند، ممکن است انضباط، روحیه جنگی و حتی تداوم حیات ارتش و یگانهای رزمی به خطر بیفتد.
رهبران اتحاد شوروی شاید اکنون در نهان، طالب همزیستی مسالمتآمیز باشند، یعنی دست شستن از مجد و عظمت حداقل و قساوتها و مصیبتهای بیپایان رژیم و رو آوردن به زندگی متعارف. شاید چنین تمایلی داشته باشند اما میدانند که لااقل در کوتاهمدت این کار شدنی نیست. جامعه شوروی برای خوشبختی، راحتی، آزادی، عدالت، روابط شخصی و امثال اینها سازماندهی نشده؛ برای مبارزه و نبرد سازماندهی شده.
رانندگان و کنترلکنندگان این قطار غولآسا، چه بخواهند چه نخواهند، نمیتوانند آن را متوقف کنند یا از آن بیرون بپرند، چون خطر انهدام وجود دارد. اگر بخواهند بمانند و از همه مهمتر بر سریر قدرت بمانند، باید ادامه بدهند. نمیدانیم که آیا میتوانند قطعههایی از قطار در حال حرکت را تعویض کنند و قطار و نیز خودشان را مهارپذیرتر و برای خودشان و بشریت کمخطرتر کنند یا نه. باید دید.
آیزایا برلین
ذهن روسی در نظام شوروی
@ahestan_ir
اقتصاد ما، نتیجه مستقیم رژیم استبداد حاکم بر جامعه است. این حقیقت را همهکس میفهمد و میداند که اگر در این مملکت با وجود همهگونه مواهب الهی، باز اکثریت مردم در فقر و سیهروزی بهسر برده ... اگر درآمدهای عمومی و قرضههای خارجی صرف هوسرانی اقلیت حاکمه میشود، همه اینها و امثال آن ناشی از فقدان حکومت مردم بر مردم است.
همه میبینیم که تمام آزادیهای اولیه و اساسی ملت پایمال یک دیکتاتوری نظامی شده که کثیفترین عناصر دزد و وطنفروش در راس آن جای دارند. تفتیش عقاید و سانسور مطبوعات و کتب به قدری شدت یافته که موسسات عریض و طویل برای آن تعبیه کردهاند و رسما افراد شریف و مبارز و دانشمندان و نویسندگان را مجبور به اظهار عقیده و آمال باطنی میسازند و با ثبت و ضبط این عقاید و نظریات، پرونده و پاپوش برای آنان میدوزند. سانسور حتی به مصاحبههای تشریفاتی و نطقهای وکلای دولتی که مطمئنترین نوکران و سرسپردگان هستند، رحم نمیکند.
آزادی اجتماعات جز برای تظاهرات دولتی و احزاب مسخره اقلیت و اکثریت، برای قاطبه مردم به هیچوجه وجود ندارد. گذشته از محدودیت بیرحمانه اجتماعات سیاسی و فعالیتهای سندیکایی و صنفی، اجتماعات مذهبی هم که از تقدس دین و معنویات مایه دارد، اکیدا قدغن است. شکار افراد توسط مأموران مخفی در مساجد و محل کار و اداره و بازار و حتی اتوبوس، کاری معمول و رایج است و سربهنیست شدن بعضی از آنان، امری طبیعی و عادی است. تبعید، حبس، شکنجه و اعدام در انتظار هر جنبنده و فعالی است. هر حرکتی با سرنیزه مقابله میشود و هر اعتراضی و سخن حقی، با گلوله خاموش میگردد و هر فعالیت وطنخواهانهای در زندان با شکنجه خنثی میشود.
شریفترین فرزندان ایران، روحانیون بزرگ، فضلا و دانشمندان، استادان دانشگاه و مردان دیندار و آزادیخواه به بند کشیده شدهاند. آزادگان و روشنفکران، یا در زندان به سر میبرند یا در زیر سرنیزه میلیتاریسم محکوم به خاموشی و منتظر نوبت اسارتند.
اثرات سیاسی شرایط ناهنجار اقتصادی که به صورت مقاومتها و تظاهرات مردم بروز میکند، توسط نیروهای مسلح دولت درهم شکسته میشود. هیات حاکمه نمیگذارد با به جریان افتادن این آثار سیاسی در مجرای طبیعی و قانونی تجلی آن در مطبوعات و اجتماعات و انتخابات آزاد و بالاخره در مجلس مبعوث مردم، اوضاع عمومی رو به اصلاح و بهبود رود. دائما بروزات سیاسی مظالم و بیسامانی اقتصادی را خاموش و منکوب میسازد. تمام این وحشیگریها فقط به این منظور انجام میگیرد که رژیم استبداد، محفوظ بماند و قدرت حاکم جائر بر جای باشد و ثروت ملی با شرکت غارتگران بینالمللی و دزدان داخلی به یغما رود.
منشور نهضت اسلامی، جلالالدین فارسی (سال انتشار ۱۳۴۵ و ۱۳۵۲)
@ahestan_ir
دو ملت، کنار هم و دور از هم!
هر جای شوروی که میرویم باید دو دسته را از یکدیگر تشخیص بدهیم. دستهی اول کسانیاند متعلق به طبقهی فرمانبران، یعنی کسانی که از زبان معمولی استفاده میکنند، جاهطلبی غیرعادی ندارند، همان کارهایی را میکنند که همهی آدمها در همهجا میکنند و بعضی از مشخصات سنتی روسها را هم دارند که شکل نابش را در کسانی میبینیم که نویسندگان بزرگ در رمانها و داستانها توصیف کردهاند.
دستهی دوم افراد طبقهی حاکم هستند در سطوح مختلف، با زبان خشن و زمخت، رفاقت کاذب و آن حالت خاص چهره، حالت بسیار گویایی که برای گفتوگوی کمونیستی لازم است؛ همین طور حق بهجانبی و فرصتطلبی و تشخیص سریع چیزهایی که بالادستیها واقعا لازم دارند. روی هم رفته، ویژگی بارز اینها تلفیقی است از چاپلوسی کردن و مجیزگویی برای بالاییها و تحقیر کردن ظالمانهی پایینیها. همهی مردم از آنها میترسند اما تمجید میکنند و متنفرند اما ناچارند تحمل کنند. به نظرم فاصلهی آنها با مردم به حدی رسیده که دیگر بعید است پر شود. اینها دو ملتاند که اکنون اتحاد شوروی را تشکیل میدهند.
آیزایا برلین
ذهن روسی در نظام شوروی
@ahestan_ir
آینده دین، دین آینده
اکثریت مردم ایران باوجود همه تغییر و تحولات چند دهه اخیر، همچنان به مسایل اعتقادی و مذهبی علاقه نشان میدهند. البته اعتقاد، الزاما به معنای سبک زندگی خاصی نیست که سیستم رسمی حوزه و روحانیت و حاکمیت تبلیغ میکنند. منظور، گرایش باطنی آنها به معنویت و مسایل مذهبی است در عین اینکه از نظر ظاهری شاید جور دیگری زندگی کنند.
رفتار مردم البته تا حدود زیادی به شرایط موجود بستگی دارد. مثلا در پاسخ به کنشهای غیرمذهبی رژیم شاه، علاقه مردم به نمادها، شعارها و مظاهر دینی (مثلا حجاب) پررنگتر شد حتی از سوی آنهایی که پیش از آن تمایلی به این نمادها نداشتند. همین رفتار در جمهوری اسلامی به شکل دیگری در حال رخ دادن است. حالا تمایل به رفتارهای به ظاهر غیرمذهبی (حتی گاهی در میان مذهبیها) روز به روز بیشتر میشود.
این بحث به هیچوجه در مقام ارزشگذاری نیست، فقط تحلیل و بررسی رفتار اجتماعی است. چرا آدمها به چنین واکنشی میرسند؟ ما میتوانیم در پاسخ، همه دلایل داخلی و خارجی از قبیل تبلیغات دشمن و ماهواره و اینترنت و شبکههای مجازی و اجتماعی را ردیف کنیم و بار همه گناهان را بیندازیم گردن آنها، اما یک عامل مهم را معمولا درنظر نمیگیریم: واکنش غیرارادی (و گاه ارادی) آدمها به اجبار.
مردم ایران، پیش از انقلاب هم مردمی دیندار و معتقد بودند. حتی حکومت و شخص شاه هم ادعای معنویت داشتند، با این حال مخالفان توانستند این باور را در مردم ایجاد کنند که حکومت پهلوی دارد با دین واقعی آنها مخالفت میکند. (در این خصوص بد نیست به کتاب خاطرات احسان نراقی مراجعه کنیم که همین مساله را دارد برای شاه توضیح میدهد)
بعد از پیروزی انقلاب، اعتقاد به تقدس روحانیت آنچنان برجسته شد که در دهه شصت، روحانیون حرف اول و آخر را میزدند و از اعتماد و حمایت حداکثری مردم برخوردار بودند. طیفهای سکولار و لیبرال و حتی مذهبیهای روشنفکر و غیرمعمم، به راحتی حذف شدند یا خودشان کنار رفتند و آب از آب تکان نخورد و حساسیت چندانی هم در جامعه به وجود نیامد. چون احساس عمومی (چه در میان روحانیت و چه مردم عادی) این بود که ما اصلا نیازی به آنها نداریم. حالا روحانیت همه ارکان قدرت را در اختیار داشت و اصلا تصور اداره جامعه بدون حضور روحانیون، تصوری اشتباه تفسیر میشد.
این حضور همهجانبه، انحصاری و البته غیرپاسخگو، تاثیرات سیاسی، اجتماعی و مذهبی زیادی برجای گذاشت. از جنبه سیاسی، هرچه از دهه شصت فاصله گرفتیم، علاقه مردم به روحانیت تغییر کرد که این را میتوان از جمعیت نمازهایجمعه و یا انتخاب روحانیون مخصوصا در عرصههای رقابتی ببینیم. (مثلا تمایل مردم به انتخاب نمایندههای متخصص و غیرمعمم به تدریج بیشتر شد. در مقایسه با تعداد زیاد نمایندگان روحانی مجلس در دهه شصت)
از نظر اجتماعی هم شاهد جدایی و فاصله بین مردم و روحانیت بودیم. مخصوصا در سبک زندگی کاملا متفاوت، باورهای اجتماعی مختلف و نیازها و توقعات جدید. (حال تغییر وضعیت زندگی و جایگاه خود روحانیت بماند!) اگر ۵۰ یا ۱۰۰ سال پیش مردم به روحانیون به چشم نیروهای پیشرو جامعه نگاه میکردند، حالا لزوما چنین دیدگاهی ندارند و گروههای متخصص و مرجع جدیدی وارد عرصه شدهاند.
از نظر مذهبی هم، با بروز تغییرات اجتماعی و با گسترش شبکههای مجازی و رسانههای ارتباطی، باورهای مردم متحول شد و نگاه تازهای به دنیا و حتی دین پیدا کردند. این در حالی است که روحانیت و حوزهها در اکثر موارد نتوانستند پاسخ مناسبی به نیازهای جدید بدهند و از قافله عقب ماندند؛ اما همچنان مدعی عالم بودن هستند! (چند روز پیش یکی از شخصیتهای مطرح حوزوی در مصاحبهای گفته بود که پیشرفتهای علمی حوزه خیلی زیاد است اما رسانهای نمیشود! معلوم نیست پیشرفت علمی را چه چیزی میدانند؟ احتمالا منظور ایشان تکرار همان مباحث چند قرن پیش به شکل نرمافزاری و کامپیوتری است! نهایتا در فقه حکومتی و سیاسی حرف جدیدی دارند که همان هم در جامعه اثری ندارد)
از سویی به جای نرمش و انعطافپذیری، گاهی همچنان با ادبیات سلبی و تکلیفی و دستوری و اربابی با نیازهای مردم برخورد میکنند. مخصوصا در مسایل اجتماعی و فرهنگی و امور زنان و جوانان. همه اینها باعث شده که به تدریج شاهد جدایی فکری، روحی و ذهنی مردم از روحانیت باشیم. حالا حتی بسیاری از مذهبیون هم توجه چندانی به دستورات حوزوی ندارند. در خوشبینانهترین حالت، مردم سکوت میکنند و کار خودشان را میکنند!
آیندهی دینداری را باید اینگونه دید. مردم ایران همچنان به معنویت گرایش دارند. معنویتی که با تعریف خاص حوزهها فرق دارد و معنایش الزاما مخالفت با موسیقی و ورزشگاهها و نیازهای جدید نیست. انگار زندگی در دو دنیای کاملا متفاوت. بنابراین تعجب چندانی ندارد اگر دیر یا زود شاهد همان تجربه کلیسا باشیم.
@ahestan_ir
۲۶ دی/ بخش دوم
وقتی من از فرودگاه مهرآباد به ستاد بزرگ رسیدم، سر و صدای بوق اتومبیلها و بلندگوهای متحرک در خودروها و داد و فریاد تظاهرات شادی مردم در خیابانها، مانع کار کردن در داخل دفاتر ستاد بود. دستور دادم که فوری متن فرمان حفظ و رعایت انضباط که اعلیحضرت در فرودگاه امضا کرده بودند، علاوه بر تکثیر و ارسال به قسمتها، عیناً به نیروها مخابره شود.
قبلا در شورای امنیت ملی، آقای بختیار ضمن دستورات خود بخصوص به فرماندار نظامی تاکید کرده بود که: «مذاکره شده، قرار است مردم شاخههای گل به سربازان فرمانداری نظامی در خیابانها بدهند» و خواسته بود که سربازان و مامورین، شاخههای گل را بپذیرند و در مقابل رفتار مردم، در صورت پیشامدهای ناگوار، خونسردی خودشان را حفظ کرده، عکسالعمل نشان ندهند. به موجب همین دستورات و تماس چندین ماههی سربازان در خیابانها با مردم، وضع به جایی رسیده بود که در تهران، نه تنها پرسنل نظامی، شاخههای گل مردم را با میل و رغبت قبول کردند، بلکه یکدیگر را در بغل گرفته، روبوسی هم نمودند!
از طرف دیگر تحریک پرسنل نیروهای مسلح شاهنشاهی توسط مخالفان و آشوبگران به صورت ابراز احساسات شادی در پایتخت و شهرها ادامه پیدا کرد تا به عناوین مختلف، نظامیان و مأمورین نظامی را وادار به عکسالعمل نمایند. مثلا برابر گزارش استاندار خوزستان، اهالی شهر با نصب بلندگو و اجتماع در اطراف سربازخانهها، شب چهارشنبه ۲۷ دیماه را تا صبح به عنوان ابزار شادمانی به پرسنل لشکر اهواز اهانت کرده و بالاخره موفق به ایجاد برخورد و ریختن درجهداران به داخل شهر اهواز شدند. همچنین در شهر دزفول و سپس در رضاییه و چند نقطه دیگر موفق گردیدند برخوردهایی بین مردم و مأمورین به وجود آورند که در نتیجه تعدادی از تظاهرکنندگان و مأمورین انتظامی، کشته و زخمی شدند.
بر مبنای همین رویداد، برابر خواسته نخستوزیر، سپهبد بدرهای فرمانده نیروی زمینی به سربازخانههای پایتخت و پادگانهای خارج از تهران اعزام شد تا به پرسنل دستور دهد در مقابل تحریکات مخالفین، عکسالعملی از خود نشان ندهند. من هم به منظور تاکید در حفظ و رعایت انضباط در نیروها، در تعقیب فرمان اعلیحضرت، پیامی از طریق رادیو و روزنامهها برای پرسنل نیروهای مسلح شاهنشاهی فرستادم که متن آن چنین بود:
«افسران، هنرفران، درجهداران، سربازان و کارمندان نیروهای مسلح شاهنشاهی، اطمینان دارم که همه با توجه به هدف اصلی و فلسفه وجودی نیروهای مسلح شاهنشاهی، به خوبی واقف هستید که شما افراد دلیر و جانباز از بین مردم وطن برگزیده شده و با ایمان و اعتقاد به اصول و مبانی ملی و مذهبی، ماموریت پاسداری حدود و ثغور این سرزمین و حفظ موجودیت، وحدت، استقلال و تمامیت آنرا برعهده دارید.
در این مرحله حساس از تاریخ که هستی و یگانگی ملت و آسایش و امنیت مردم در معرض خطر قرار گرفته است، لازم دانستم یکبار دیگر وظایفی را که به عهده شما دلیران واگذار شده است، یادآوری نمایم و از همه بخواهم که با حفظ وحدت و یکپارچگی و رعایت انضباط و سلسلهمراتب فرماندهی، در راه انجام این وظیفه که سرآغاز اعاده نظم و تامین آسایش عمومی و دفاع از جان و مال و حیثیت مردم است، همانگونه که بارها شایستگی خود را نشان دادهاید، تا سرحد توانایی مجاهدت و فداکاری نمایید... خداوند یار و مددکار شما پاسداران شرافتمند ایران باشد.»
خاطرات ارتشبد عباس قرهباغی
@ahestan_ir
سیا ابران
( آه و نالهی چوپان بینوا در سرمای زمستان)
فریدون پوررضا
ابرهای سیاه، باد و بوران است
ستارهای در آسمان نیست.
میترسم که گرگ به آغلم راه یابد
آه! بزهای من ، گوسفندان من ، برههای من
کی تمام میشود این زمستان؟ این باد و باران؟ برف و طوفان؟
تا آفتاب بتابد بر دشتهای سبز ، بر دشت و جنگل و کوه و کوهستان
گلهای سرخ در بهاران سر در بیاورند، برههای من هم سر و صدا کنند.
گرگهای گرسنه در کمین هستند، میترسم آخرش چوپان بیمزد شوم
خداجان آغلم را شب گرفته، کوههای بالادست در برف است و قلب چوپان را غم گرفته است.
دلم دیوانه شده ای خداجان
کی قرار است این زمستان برود و آتش به جان گرگها بیفتد
خدایا تو نگهدار بزها و گوسفندها و برههای مرا
@ahestan_ir
کسانی که معتقدند بستن دهان طاغیان فکری، زیانی ندارد، باید در نظر بگیرند که در نتیجهی این خاموشی اولا فرصت عادلانهای به عقاید طاغی داده نمیشود که اگر برحقند، حقانیت خود را اثبات کنند و دیگر آنکه آن قسمت از این عقاید که آزادی بحث ممکن بود بطلان آنها را نشان دهد، هرچند در نتیجهی سکوت منتشر نمیشوند، از میان هم نمیروند و به جا میمانند.
اما زیان بزرگ در ممنوع کردن بحثی که از آن نتیجهای مخالف عقاید مقبول گرفته شود، به صاحب عقیده نمیرسد بلکه به مردمی میرسد که در نتیجهی این منع، نمو و پیشرفت ذهن آنها متوقف میگردد و عقل آنها از وحشت طغیان، راه و رسم بردگی در پیش میگیرد.
چه بسیار ذهنهای روشن و قابل که چون با منش سست و ترسویی همراهند، یارای آن ندارند که افکار خود را با دلیری و قدرت ادامه دهند و به نتیجهی منطقی خود برسانند، از ترس آنکه مبادا نتیجهای که به دست میآید در نظر توده عوام، مخالف دین و اخلاق خوانده شود و زیانی که از این بابت به جهان وارد میآید، اندازه نتوان گرفت...
آزادی تفکر نه تنها بدان علت لازم است که به برکت آن متفکران بزرگ به وجود آیند، اما همانقدر بلکه بیشتر ضروری است بدان منظور که در نتیجهی آن، توده مردمان به حدی از بلوغ فکری که استعداد آن را دارند، برسند.
راست است که گاه در محیطهای بردگی فکری، متفکران بزرگ برخاستهاند و هنوز برمیخیزند، اما در چنین محیط خفقانآوری، ملت بالغ و نمو کردهای هرگز به وجود نخواهد آمد. هر زمان ملتی از لحاظ فکری نمو کرده است، زمانی بوده است که قید بردگی فکری، موقتا از گردن او برداشته شده است. وقتی سنت مقبول آن باشد که در اصول، بحث جایز نیست، زمانی که تفکر در مهمترین مسایل انسانی ممنوع باشد، امید نمیتوان داشت جنب و جوش فکری زیادی که بعضی از دورانهای تاریخ بشر را ممتاز و برجسته کرده است، به وجود آید.
در آزادی عقیده و بیان، جان استوارت میل
(از کتاب: آزادی فرد و قدرت دولت، ترجمه محمود صناعی، صفحه ۲۳۳)
@ahestan_ir
🔹 اگر عرضه ندارید، کنار بروید تا ما اقتصاد و سیاست و فرهنگ و جامعه را آباد کنیم!
نمونه کامل یک وزارت دارایی از نظر حفظ دارایی و ازدیاد ثروت و صرفهجویی و اقتصاد یک مملکت، یک دکان عطاری و بقالی است... بهترین درس اقتصاد و صرفهجویی که دانشگاههای بزرگی در دنیا برای تدریس و تکمیل آنها تاسیس شده، همان حساب عالمانه عطاران ایرانی است که همیشه صادرات و واردات خود را به خوبی سنجیده، اجناس نافع را به موقع میخرند و به موقع میفروشند و اجناس ضروری را که حفظ کسب و سرمایه به آن بستگی دارد، همیشه ذخیره میکنند و به بهترین نحوی کسب مینمایند.
علم اقتصاد و برنامه هفت ساله و مستشاران امور مالی، همه و همه اینها حقهبازی و مردمفریبی است و برای دزدی است که هیچگاه هم به نتیجه نرسیده و همه روزه بر فقر مردم میافزاید و چنانچه یک بقال پاکی هم در رأس دارایی قرار گیرد، بدون احتیاج به سخنان بیمغز مردم فریب علمای اقتصاد و مستشاران مالی و غیره، سرمایه ایران را حفظ و به طور شایانی روزافزون نموده، راههای صرفهجویی و اقتصاد عمومی را با بهترین وسایل آسایش عمومی مشروع فراهم میکند.
بایستی مردی پاک (نه دکتر اقتصاد و مستشار و وزیری ناپاک) در رأس وزارت دارایی قرار گرفته، از ورود اجناس گران بازیچه مثل وسایل آرایش و رقاصی و بادکنک و چه و چه، به کلی جلوگیری نموده، آنچه برای زندگی و آسایش مشروع عمومی ضروری است وارد کند و با کمک وزارت کشاورزی و پیشه و هنر، خوراک و پوشاک و مواد اولیه و کارخانجاتی در داخله ایران ایجاد نماید و تمام موارد ضروری و وسایل زندگانی عمومی و رفع احتیاجات همگانی را فراهم نماید و با کمک انتشارات و رادیو و تبلیغات، مردم را به صرفهجویی و اقتصاد آشنا نماید تا مگر ایرانیان ستمدیده مسلمان، از فقر و سرگردانی کنونی به یاری خدای توانا نجات یابند.
بایستی سطح مخارج زندگانی عمومی را از راههای خود به طرق مذکور پایین بیاورند تا خرج مردم کمتر از دخلشان باشد. وزارت دارایی و رجال اقتصادی چنانچه از عهده این وظیفه بزرگ برنیایند، از ما استمداد کنند تا به طور آسانی وسایل کار و نقشه عمل و تسهیل امر را ( اقتصاد و صرفهجویی و ازدیاد ثروت و پایین آوردن سطح مخارج زندگی عمومی) در اختیارشان بگذاریم.
(بخشی از اعلامیه فداییان اسلام یا کتاب رهنمای حقیقت، آبان ۱۳۲۹، چاپ دوم خرداد ۱۳۳۲ )
@ahestan_ir
موسیقی زیبای فیلم «زندگی زیباست» اثر نیکولا پیووانی
کارگردان: روبرتو بنینی
@ahestan_ir
بعد از ظهر روز هشتم، احساس کردم که دیگر غیرممکن است بیش از این هم فروتر رفت. فکر کردم، درست همانطوری که هر آدم خامی فکر میکند، به زودی دیگر دیوانه میشوم. آنوقت به ذهنم رسید که دانته چهار سال آزگار، زنجیر شده به یک نیمکت، در سیاهچال تاریکی نشسته بود و حتی نمیتوانست عقب و جلو برود یا دراز بکشد. چهار سال آزگار یعنی یک هزار و پانصد روز. او دیوانه نشده بود.
سعی کردم این نمونه را پیش چشم داشته باشم و همچنین سرنوشت زندانیها و بردگان رومی را که در کشتیهای پارویی قرون وسطی به زنجیر کشیده میشدند، و از این افکار تسلیبخش که کمتر شوم هستند، دل و جرأت بگیرم. اما این هم خنکترین نوع تسلی است. به مردی که یک پایش را از دست داده است، گفتن اینکه کسانی هستند که هردو پایشان را از دست دادهاند، تسلی دادن نیست، بلکه دستانداختنشان است. در درجه معینی از درماندگی و بیچارگی، دیگر هر مقایسهی کمی، معنایش را از دست میدهد.
علاوه بر این به ذهنم رسید که یک «ابد» معمولی، یک امتیاز دارد: دستکم دارش نمیزنند. بنابراین با وضعش کنار میآید. حبس ابد، آخرش حبس ابد است و دستکم به معنای خاطرجمعی و پایان یافتن ترس است. ضربالمثل قدیمی میگوید که آدم به همهچیز عادت میکند و ضربالمثلی دیگر میگوید بلاتکلیفی دشوارتر از مرگ است.
اینها افکاری یکنواخت بود و مثل چرخ آسیاب در کلهام چرخ میزد. چرخ آسیاب دو سه پشیزی از معمولیترین و ارزانترین چوب.
علاوه بر این، دیگر احتیاجی نبود که به «ابدها» حسودی کنم. سه روز بعد، نخستین حکم رسمی را از مقامات مربوط دریافت کردم. به مرگ محکوم شده بودم، اما این حکم ممکن بود به حبس ابد تخفیف یابد.
آرتور کوستلر
گفتوگو با مرگ، صفحه ۱۳۶
@ahestan_ir
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا عکس دل ما است در آیینهی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
سایه
شجریان
علیزاده
کلهر
کنسرت همنوا با بم
@ahestan_ir
توهم تاریخی
دوشنبه ۲۹ ربیعالاول ۱۳۰۹ هجری قمری:
ناصرالدین شاه خیالا نقشهی کوهی کشیده بودند مخروطی شکل که قلهی کوه به آسمان میرسید. میفرمودند در این کوه دیواری خواهم ساخت. فرنگیها که به تماشای این کوه میآیند، از یک دروازه وارد این کوه میکنم و سالی بیست کرور از آنها مداخل که کردم، آنوقت هریک از آنها بالای کوه که میروند جهت سختی کوه پرت میشوند میمیرند. به مرور دهور به این تدبیر، هم پول فرنگیها را با این وضع میگیرم، هم معتبرین آنها که به تماشا میآیند پرت میشوند و میمیرند. از شر آنها آسوده خواهم شد.
روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه
صفحه ۷۷۵
@ahestan_ir
🔹فضا مناسب فعالیت فکری یا هنری نیست. مقامات که از اختراع و اکتشاف در عرصه تکنولوژی با اشتیاق استقبال میکنند، ظاهراً از تفکیکناپذیری آزادی تحقیق و کسب اطلاعات آگاهی ندارند و این چیزی نیست که بشود در چارچوب محدودههای تجویزی حبسش کرد. فعلا نوآوری و نوجویی را فدای امنیت کردهاند.
🔹دانشآموزان و دانشجویان تشویق میشوند که بیشتر به رشتههای علمی و فنی روی بیاورند تا به علوم انسانی و هرچه رشتههای تحصیلیشان به علوم سیاسی نزدیکتر باشد، سطح درسها هم پایینتر است. اوضاع اقتصاددانها، تاریخنگاران مدرن، فیلسوفان و پژوهندگان حقوق از همه بدتر است.
آیزایا برلین
ذهن روسی در نظام شوروی
@ahestan_ir
«تاریخ سایر ملتها، تاریخ آزادیشان است. تاریخ روسیه، تاریخ گسترش رعیتداری و فردسالاری است.»
«ویژگی تاریخی سیستم کنونی ما که از نظر جهانی نیز منحصر به فرد است، در این واقعیت جای دارد که علاوه بر تمام قید و بندهای فیزیکی و اقتصادی که به ما تحمیل میکند، اعطای کامل روحمان را هم از ما میخواهند: شرکت دائمی و فعال در دروغی فراگیر که همه از آن آگاهند. انسانهایی که دوست دارند انسان بمانند، دقیقا به همین انحطاط روح و بردگی معنوی است که نمیتوانند تن بدهند.»
از دفتر خاطرات آندری تارکوفسکی
@ahestan_ir
عدالت برای میرسلیم!
🔹میرسلیم، ۲۳ آذر ۱۴۰۱:
اعدام عوامل ناآرامیها به موقع و درست بود. به نظر بنده فاصله بین دستگیری عوامل ناآرامیها تا اعدام آنها بسیار زیاد است و باید در فاصله ۵ یا ۱۰ روز بعد از دستگیری اعدام شوند منتها قوه قضائیه روال خودش را دارد.
🔹 میرسلیم، ۲۷ تیرماه بعد از افشای خبر بازداشت پسرش :
فرزندم بسیار عاطفی و ساده لوح و سست اراده است؛ این ضعف موجب ناتوانی در تامین وضعیت معیشتی او شده و منافقین نیز با استفاده از همین موارد توانستند او را جذب کنند و به انحراف بکشانند و مأموران امنیتی نیز گمان کرده بودند که او عنصر اثرگذاری است. مهدی در دوران بازجویی متوجه شد که فریبخورده و به دام افتاده و کاملا نادم و افسرده شد به گونهای که دائم پس از بازجویی و بهویژه در زندان احساس غربت میکرد و شب و روز را با اشک و ناله میگذراند و همبندیهایش او را وادار کرده بودند از قرصهای آرامبخش استفاده کند و همین موجب شد ضعف جسمانیاش تشدید شود و حتی تعادلش را از دست بدهد. همچنین برخی از همبندیهای او در هنگام مرخصی به من گفتند که دیگران، مهدی را وادار به بیگاری کرده و از او اخاذی می کنند و بدتر از همه به مناسبت شرکت در رأیگیری و انتخابات ریاست جمهوری به او اهانت میکردند. اینها نمونههایی بود از آنچه در زندان رخ میداد و وقتی یقین به صحت گزارشها پیدا کردم و برایم محرز شد که از طرف همبندیهایش ظلمی رخ داده، در نامهای از رئیس قوه قضائیه سؤال کردم که آیا منظور از ٥ سال حبس، زندان توأم با تحقیر و توهین و اخاذی است؟ ایشان هم بزرگواری کردند و جواب دادند.
مرخصی از زندان تابع ضوابطی است که مهمترین آنها مربوط به رفتار خود زندانی است. با توجه به گزارش دادیاران مقیم و وضع جسمی و روحی فرزندم، او را مستحق مرخصی تشخیص دادند. در این فاصله، مهدی درخواست عفو کرده بود که با ملاحظه رفتار و شرائط او نیمی از مدت حبس او مشمول عفو شد. به نظر من، دستگاه قضا باید این نکته را در نظر بگیرد که زندان، مجازات مناسبی برای فردی با این شرایط ضعیف نیست؛ آن هم زندانی که در شرائط کنونی امکان طبقهبندی زندانیان در آن به نحو شایسته وجود ندارد.
🔹من به عنوان یک پدر، حرف میرسلیم را میفهمم اما سوال این است که آیا همه پدران این سرزمین، مانند او این قدرت و فرصت و شانس و اقبال را دارند که به قوه قضاییه بگویند پسرمان در زندان افسرده و ناراحت و گریان است و مستحق بخشش؟!
میرسلیم فقط یک مورد از مسوولانی است که در سالهای اخیر زندگی آنها و فرزندانشان در داخل و خارج کشور، رسانهای شدهاست. مسوولانی که در خطابه و سخنرانی، مردم را به مقاومت و ایستادگی و سبک زندگی اسلامی دعوت میکنند اما گاهی فیلم و عکس و خبری از سبک زندگی آنها منتشر میشود که مغایر و مخالف با شعارها و ادعاهایشان است.
در اینصورت آیا مردم حق دارند که ناراحت و ناراضی شوند؟ آیا جوانان حق دارند که ناامید و افسرده شوند و نتیجه بگیرند که در ایران، جایگاهی ندارند؟ آیا احساس تحقیر و تبعیض نمیتواند باعث خشم و عصبانیت شود؟ پاسخ این سوال را باید با نگاه روانشناسی و جامعهشناسی داد، نه صرفا امنیتی. آنها که دنبال راهحل امنیتی برای حل مسایل جامعه هستند، طبعا با حرفم مخالفند اما آنها که از جنبههای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به جامعه نگاه میکنند، احتمالا موافقند که تبعیض و احساس تبعیض یکی از مهمترین عوامل نارضایتی و ناامیدی و خشم مردم است. (برخورد متفاوت با دو خانم باحجاب و بیحجاب در اتوبوس یادتان هست؟) مردم این معیارهای دوگانه را میبینند و زندگی خود را با زندگی مقامات کشور مقایسه میکنند. این مقایسه صرفا مقایسه وضعیت مادی و معیشتی نیست، بلکه مسایل ذهنی و روانی و مفاهیمی چون آزادی و برابری و اختیار و انتخاب و حق و حقوق شهروندی و سبک زندگی ... مهمترین بخش این مقایسه است.
کاش آقای میرسلیم که همه مشکلات جسمی و روحی پسرش را برای توجیه جرم و اتهامش ردیف میکند، همین دلرحمی و ریشهیابی و آسیبشناسی را برای فرزندان مردم هم میداشت و علل عصبانیت و خشونت آنها را هم درک میکرد. کاش زندگی همین جوانانی را که به اتهام قتل منتظر اعدامند، بررسی میکرد و دلایل و ریشههای اعتراض آنها را هم میفهمید. کاش لااقل حالا که به منطق حکمرانی جدید علاقه ندارد، به احادیث امام علی در خصوص عدالت توجه میکرد:
عدالت، زندگى است.
عدالت برترين سياست است.
عدالت، فضيلتِ فرمانروا است.
عدالت، حفاظ دولتهاست.
عدالت، مردم را اصلاح مىكند و مايه اصلاح و سامان يافتن رعيّت است.
عدالت، رشتهی نظامبخش فرمانروايى است.
عدالتِ فرمانروا، بهتر از فراخى و حاصلخيزى زمانه است.
عدالت پيشه كن تا [همچنان]حكومت كنى.
سياستِ دادگرانه سه چيز است: نرمىِ توأم با دورانديشى، عدالت كامل و احسان همراه با ميانهروى.
@ahestan_ir
بحث علمی!
این روزها در مملکت ما، مباحث داغ علمی در جریان است. دادستان پیشین و کنونی، فقیه و حقوقدان، روحانی و استاد دانشگاه، فعال مجازی و حقیقی، مشغول بحث علمی، فقهی و حقوقی درباره معنای محارب و درست بودن یا نادرست بودن اعدام یک جوان به اتهام بستن خیابان و زخمی کردن یک بسیجی هستند. آن جوان البته پیش از این مباحث علمی و فقهی، اعدام شده است!
تا اینجا مشخص شده که نظرات علما و فقها در این خصوص و یا تفاسیر موجود از نظرات آنها متفاوت است. که البته این اختلاف نظر فقهی کاملا عادی است. مثل اختلاف نظر در رؤیت هلال! همگی مأجورند انشاءالله.
@ahestan_ir
خاطرات #علی_اصغر_حکمت (وزیر فرهنگ پهلوی اول) از گفت و گویش با #سرپاس_مختاری رییس شهربانی درباره بازداشت و محاکمه #۵۳_نفر (دکتر #ارانی و یارانش) :
«او را به کناری برده و گفتم خداوند متعال شاهد است که در اینباره جز صداقت و وظیفهشناسی محرک من نیست که تکلیف وجدانی خود را در پیشگاه خداوند ادا کنم. آنچه که برای من در ضمن مطالعه تاریخ سیاسی ممالک جهان ثابت و محقق شده، غالبا مراکز قدرت سلاطین بزرگ و امپراطوریهای مقتدر، مراقبت و جلوگیری از مخالفان خود را به پلیس واگذاشتهاند و دستگاه پلیسی را محل اعتماد و وثوق خود قرار دادهاند. اما پلیس گاهی یا از ترس و بیم یا برای حفظ موقعیت خود یا به امید جلب خاطر و کسب رضایت آنها، از حد طبیعی خود خارج شده و به کارها با چشم دیگری نظر کرده، یا حقیقت را نگفتهاند یا کاهی را کوه جلوه دادهاند. از این جهت پیوسته مابین دولت و ملت ایجاد فاصله کردهاند.
اکنون اگر نسبت به این ۵۳ نفر متهم به خرابکاری، از حق واقع تجاوز کنیم و قضیه را بزرگ جلوه دهیم، بیگناهی را گناهکار کنیم یا از جرم کوچکی، جنایت بزرگی بسازیم، برخلاف وظیفه وفاداری و صمیمیت خود به پادشاه رفتار کردهایم و خودمان باعث و مسبب انقلاب و آشفتگی افکار و توسعه سرکشی و طغیان شدهایم. اگر پلیس فرانسه در اواخر عهد سلاطین بوربن و لوییها شدت عمل به کار نمیبرد و با کمال قساوت، مردم آن کشور را زیر فشار نمیگذاشت، هر آینه انقلاب تاریخی فرانسه که عالم را منقلب کرد روی نمیداد...
مختاری در برابر سخنان صمیمانه من متفکر شده همینقدر گفت: ولی اینها به جرم خود اعتراف کردهاند و دولت باید آنها را مجازات کند.
گفتم آقای رییس، فکر نمیکنید در میان این عده یک یا چند نفر بیگناه باشند یا در اثر جوانی و نادانی فریب خورده باشند؟ فکر نمیکنید که آنها هرکدام عائله و خانواده دارند و در حقیقت جمع کثیری از بستگان آنها آزرده خاطر میشوند و با این عمل بر عده مخالفان خواهیم افزود؟
مختاری پرونده را گرفت و رفت. در یکی از روزهای بهار ۱۳۱۷ بار دیگر با مختاری مصادف شدم. آهسته به من گفت، فلانی خبر داری که محاکمه ۵۳ نفر تمام شد و آنها به حبسهای مختلف محکوم شدهاند؟ گفتم آخر عرایض صادقانه مرا نشنیدید و این جوانها را بدبخت کردید. مختاری وحشت کرد و گفت: شما را به خدا از این حرفها نزنید و ما و خودتان را در زحمت نیندازید...»
@ahestan_ir