ارتباط با ادمین کانال: @omidhosseini80
نوشتهای که من (یعنی ابراهیم گلستان) در یک مهاجرت بیدلیل هستم. اولا که از یک تکه خاک به خاک دیگر رفتن، هجرت نیست و ثانیا نه این انتقال ارضی و نه این دوری از ایران بیدلیل است. چگونه میگویی بیدلیل و حال آنکه دلیلی برای ماندن من در آن سوی دیگر نمیتوانی پیدا کنی؟ هفتصد سال پیش همشهری ما گفت: «نتوان مرد به سختی که در آنجا زادم.»
آیا درخت هستیم که چون نمیتوانیم متحرک باشیم، باید جفای تبر و جور اره را تحمل کنیم؟ اشکال در این است که جور اره و جفای تبر همراه حرکت درخت راه میافتند و همیشه با آن هستند. دلیلی که تو را به انزوا میکشاند، در همان انزوا هم در ذهن تو میماند، مگر اینکه خودت را مثل درویش غارنشینی با چرس و تریاک و اوراد جادوکننده تخدیر کنی که من هرگز این کار را نکردهام.
ابراهیم گلستان، نامه به سیمین دانشور
@ahestan_ir
شخصی به نام سید ابوالقاسم کاشی!
از میان مخالفان درجه اول دکتر مصدق که در واقع حق نمک بر زاهدی داشتند، اسامی مکی و آیت الله کاشانی و بقایی در لیست نمایندگان دوره هجدهم (مجلس بعد از سقوط دکتر مصدق) نبود. مکی که در دوره هفدهم نماینده اول تهران بود، در این دوره حتی یک رای نیاورد. تهیه لیست انتخابات تقریبا همزمان بود با از سر گرفته شدن روابط سیاسی ایران و انگلستان. مکی در نامه ۱۴ آذر ۱۳۳۲ به زاهدی تاکید کرد: باز هم با کمال صراحت بیان عقیدهای را که در نامه سرگشاده خود نوشتهام تایید مینمایم و با تجدید روابط سیاسی قبل از حل مساله نفت جدا مخالفم.
این مخالفت، عکسالعمل خشن و بیادبانه زاهدی را به دنبال داشت. در نامه ۱۸ آذر ۱۳۳۲ که از سوی رییس دفتر نخستوزیر خطاب به حسین مکی صادر شد، از قول زاهدی آمده بود: فرمودند که از مخالفت شما با دولت، مطلقا تاسفی نیست زیرا طی دو سه سال اخیر که بازار ریاکاری و اغفال مردم رواج داشت، شما به حدی تذبذب نشان دادید که احدی شما را صاحب رویه مستقیم نمیداند تا مثبت و منفی آن مورد اثر باشد.
آیت الله کاشانی هم بارها گفته بود که تجدید رابطه سیاسی، منوط و مشروط به حل مسأله نفت است و در اعلامیههای خود، دولت را به تهیه مقدمات انتخابات فرمایشی متهم میکرد...
اما آیت الله این حرفها را زمانی میزد که دیگر آن نفوذ کلمه و مقبولیت عامی را که داشت از دست داده بود. در گزارش اطلاعاتی مورخ ۲۹ آذرماه سال ۱۳۳۲ از قول شیخ محمد، ناظر آیت الله کاشانی آمده است: آیت الله به طوری شکست خورده که دیگر به این زودیها امید فعالیت و مبارزه او نمیرود. وجهه آیتالله کاشانی در بین بازاریها و حتی ساکنین پامنار که از طرفداری جدی کاشانی بودهاند، به کلی از بین رفته و ساکنین پامنار اظهار عقیده میکنند که آیتالله کاشانی نوکر انگلیسها بوده و افسوس میخورند که چرا چند سال در عقب او افتاده و مبارزه کردهاند و او را مسوول شکست مصدقالسلطنه معرفی میکنند.
جنگ و جدل میان آیتالله کاشانی و دولتی که با حمایت او بر سر کار آمده بود، چندان بالا گرفت که فرزانگان، وزیر پست و تلگراف و سخنگوی دولت، در ۱۸ اسفند ۱۳۳۲ که با خبرنگاران خارجی سخن میگفت از او به عنوان «شخصی به نام سید ابوالقاسم کاشی» یاد کرد و مخالفتهای او را در باب انتخابات و نفی، مبتنی بر خودنمایی و کسب شهرت قلمداد نمود.
محمدعلی موحد
خواب آشفته نفت، از کودتای ۲۸ مرداد تا سقوط زاهدی، صفحه ۱۰۹
@ahestan_ir
ملاقات آیت الله کاشانی با سرلشکر زاهدی بعد از کودتای ۲۸ مرداد
ملاقات زاهدی با کاشانی... در ۳۱ مرداد اتفاق افتاد و خبر آن در شماره اول شهریور روزنامه شاهد انتشار یافت. در این ملاقات حایریزاده، شمس قناتآبادی، نادعلی کریمی و دکتر بقایی نیز حضور داشتند. به گزارش روزنامه شاهد، آیتالله از نخستوزیر راجع به نفت و غرامت سوال کردند. نخستوزیر جواب دادند که نفت را به انگلستان به هیچوجه نخواهم داد. غرامت را هم چون انگلستان هیچگونه حقی ندارد، نخواهم داد.
محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت، از کودتای ۲۸ مرداد تا سقوط زاهدی، صفحه ۲۷۷
@ahestan_ir
در روز دوم یا سوم ورود قزاقهای ایرانی به رشت، بلشویکها هواپیمایی را برای بمباران شهر رشت و قشون دولتی ایران فرستادند. در نزدیکی خمام، هواپیما سقوط کرد ولی صدمهای به سرنشینهای آن نرسید. موقعی که این هواپیما را از خمام به رشت میآوردند تا آن را به تهران بفرستند، سرهنگ استاروسلسکی فرمانده دیویزیون قزاق ایران، با عدهای منتظر هواپیما بودند. وقتی که هواپیما دیده شد، در چشمهای سرهنگ اشک دیدم و پرسیدم: کلنل چرا گریه میکنید؟ در جواب گفت: از اینکه با قشون روس میجنگم و هواپیمای روس را سرنگون کردهام، به عوض اینکه در صف قشون ملی خود باشم و با دشمنان روسیه بجنگم، خیلی متاسفم.
گفتم: قشون روسیه کو؟!
پاسخ داد: این قشونی که تحت فرماندهی یک ژنرال روس، با اسلحهی روس و با همراهی کشتیهای روس در مقابل ما ایستاده و میجنگد، قشون روس است. ولی افسوس میخورم که نه برای روسیه بلکه برای چند یهودی خائن روس، با یک ملت و دولت دوست میجنگد.
شوروی و جنبش جنگل
گریگور یقیکیان
@ahestan_ir
از طرف کمیته ستار حکمی صادر شد که از اعیان و اشراف و متمولین قزوین برای مخارج قشون انقلاب، اعانه بگیرند. اجرای این حکم به عهده کمیسیون جنگ بود. کمیسیون مزبور از تمام طبقات به طور مناسب و متناسب مشغول جمعآوری اعانه شد و از همان پول، یک دستگاه ماشین چاپ با لوازم خریداری کردند که در قزوین دایر است.
چون بنای گرفتن اعانه از متمولین شد، ابتدا آقای مجدالاسلام با دو پسرش آقای حاج میرزا ابوتراب و امجدالوزاره به کانطور (اداره) روسها پناهنده شده، بعد هم آقای حاج میرزا هدایت شهیدی معروف به حاج مجتهد و آقای حاج شیخ عیسی شهیدی و حاج میرزا تقی و حاج محبعلیخان و آقا سید اسدالله خطیب و یمین خاقان و حاج محمد ابراهیم خباز و ... در عمارت کانطور اجتماع نمودند و به عنوان عدم امنیت جانی در آنجا تحصن اختیار کردند و بالاخره برحسب تقاضای متحصنین، از طرف سفارت روس، یک نفر قونسول مأمور قزوین شده و تأسیس قونسولخانه نمود و به بهانه محافظت از متحصنین و اتباع خود، قشون زیادی وارد کردند.
روسها و روسپرستها دست از تحریکات خود نکشیده، همه روزه به اشاعه اراجیف و مشوش کردن اذهان سادهلوحان اشتغال داشتند و اغلب اوقات، تامینیها در قنسولخانه انجمن کرده، علیه آزادیخواهان کنکاش مینمودند.
اطفال مدارس کفن به گردن، یا مرگ یا استقلالگویان در خیابانها به حالت عزا گردش کرده و همه روزه به تمام ولایات تلگراف میشد و از تمام تلگراف میرسید و نیز همه روزه قشون روس وارد و با وضع وحشتناکی به خانهها و کاروانسراها ریخته و اگر در خانه بسته بود، قفل را میشکستند، داخل میشدند و از بام به درون خانه و منزل و مأوای مردم داخل میشدند و در کوچهها متعرض زنهای بیچاره شده، هنگامه غریبی برپا نمودند و در آن تاریخ، قریب چهار هزار قشون از قزاق و سالدات و توپچی و متجاوز از شصت عراده توپ کوهستانی و شنیدر و مهمات زیاد در قزوین بود.
از طرفی قنسول روس برای برهم زدن اجتماعات و باز کردن دکاکین، مشغول دسیسه و آنتریک بود. از طرفی هم مردم بیچاره متوحش و از برای مخارج یومیه خود معطل، خصوص با بیاطلاعی از حقیقت حال مرکزیان و این که عملیات در این چند روزه چه نتیجه داده است، واقعا تکلیف آخری چیست و چه باید کرد.
روز بیست و هفتم شهر ذیحجه ۱۳۲۹، قشون روس در سرتاسر خیابان عالیقاپو حاضر شده و رییس قشون باراتف، قریب دو ساعت نطق کرد. فریاد هورا و موزیک، گوش فلک را کر میساخت و هر ایرانی پاکی، آن روز مشغول گریه و زاری بود. کشیش روسها و حاج شیخ عیسی مجتهد شهیدی که از تامینیهای روس بود، در جلوی صف قشون به دعا خواندن مشغول و ضمنا آب دعا به قشون میپاشیدند.
در مجمع ادب بودم که مسیو تگران خبر آورد که الساعه در تبریز جنگ با روسها درگرفت و امیرحشمت و مجاهدین با روسها جنگ میکنند. فردای آن شب، روزنامه ایران نو را توقیف کردند و به جای او روزنامه ایران نوین منتشر شد، آن را نیز توقیف نمودند. این دفعه روزنامه رهبر ایران را منتشر کردند و وقایع جنگ تبریز را نوشت. آن را هم دولت مانع انتشارش شد و از تمام مطابع التزام گرفتند که هر روزنامهای که اسم ایران داشته باشد، از طبع آن خودداری نمایند و بالاخره احرار تبریز شکست خوردند، مجلس شورای ملی منفصل شد و مجامع بسیاری توقیف گردید. آزادیخواهان بعضی فرار کردند و بعضی توقیف شدند.
آقای ثقهالاسلام را با عدهای از احرار (تبریز)، روسها به دار آویختند. در رشت و انزلی نیز به همین منوال رفتار کرده، وطنپرستان حقیقی را دار زده و جمعی را شهید و حبس نمودند. در تمام شهرهایی که قشون داشتند، همین معامله را با احرار نمودند. بعضی را حبس و بعضی را تبعید و برخی را شهید کردند.
(من و آزادی، خاطرات میرزا حسین خیاط)
@ahestan_ir
شیرینترین و تلخترین لحظات عمر سایه!
پیر پرنیاناندیش، صفحه ۱۱۰۴
@ahestan_ir
انقلاب رشت
انقلاب رشت مقام مهمی در برقراری حکومت ملی و مشروطیت ایران دارد که در خور دقت و مطالعه دقیق است و دانستن و پی بردن به ریشه و علل موجبات آن، از نظر فلسفه تاریخ حایز اهمیت است.
مردم گیلان مخصوصا ساکنین رشت و بندر انزلی، بیش از سایر نقاط کشور، استعداد قبول رژیم نو و مشروطیت را داشتند. علت اساسی این استعداد، بیشتر از این حقیقت سرچشمه میگیرد که گیلانیها کمتر از سایر مردم ایران، گرفتار قیودات و خرافات بودند و کمتر مرض ریاکاری و سالوسی در آنها دیده میشد.
بعلاوه از دیرزمانی به واسطه نزدیکی و رابطه تجارتی که با روسیه و قفقاز مخصوصا بادکوبه و تفلیس داشتند و مسافرتهایی که به آن نواحی میکردند و معاشرتی که با مردم آن دیار داشتند، تا حدی از افکار نوین آگاهی پیدا کرده بودند. به همین علت، همینکه انقلاب مشروطیت در تهران ظهور کرد، مردم رشت و بندر انزلی بدون درنگ و تردید آن نهضت ملی را با آغوش باز استقبال کردند و خود را طرفدار مشروطیت اعلام نمودند و چنانچه در واقعه میدان توپخانه و بمباردمان مجلس، تعطیل عمومی کردند و در تلگرافخانه مجتمع شدند و صدها نفر مسلح گشته و برای رفتن به تهران و یاری ملت آمادگی خود را اعلان داشتند. این احساسات مردم گیلان، به خلاف بعضی از شهرستانهای ایران، مصنوعی و تصنعی نبود و به عقیده قلبی آنها اتکا داشت.
برای آنکه خوانندگان این تاریخ بدانند که مردم رشت، روحا شوروی و به حکومت مشورت معتقد بودند، داستانی که در زمان حکومت عضدالسلطان در رشت پیش آمد و در روزنامه حبلالمتین منعکس شد، به طور مختصر در اینجا نقل میکنم:
در زمان سلطنت مظفرالدین شاه، چند سال پیش از طلوع مشروطیت، شاهزاده عضدالسلطان حاکم رشت شد. برگزیدگان مردم رشت، چون او را جوان و بیتجربه یافتند، پیشنهاد کردند که یک مجلس مشورتی از نمایندگان اعیان و تجار و اصناف در رشت تاسیس بشود و کلیه امور به مشورت و تصویب آن هیأت به موقع اجرا گذارده شود. این کشمکش چندی دوام داشت و برای بعضی سردستهها تولید زحمت زیاد کرد ولی این حقیقت را روشن نمود که مردم رشت طالب شرکت و مشورت در امور ملک و مملکت میباشند و از دیرزمانی حسن عقیده در آنها پیدا شده است.
بعد از بمباردمان مجلس و از میان رفتن مشروطیت، همان سکوت مرگآسا که تمام شهرستانهای ایران را فرا گرفته بود، بالهای بیرحم خود را به سر مردمان رشت برافراشت ولی در میان همان سکوت عمیق، دلباختگان آزادی مجالس و محافل سری داشتند و برای نجات کشور از کابوس استبداد تلاش میکردند.
محمدعلیشاه که از تمایل مردم رشت به مشروطیت بیاطلاع نبود و از احساساتی که در طرفداری از مجلس و ملت در گذشته نشان داده بودند، به غایت خشمگین بود و نمیخواست واقعه تبریز در گیلان پیش بیاید، آقابالاخان سردار افخم را که در بیرحمی و شدت عمل و خبث طینت، معروف بود و سالها با بیدادگری ریاست نظمیه تهران را داشت و مکرر امتحان شقاوت و آدمکشی داده بود، با اختیار تام و قوای کافی از قزاق و سرباز به گیلان منصوب نمود و به او دستور داد که با شدیدترین وضعی از هرگونه تظاهر و تمایل به مشروطهخواهی مردم جلوگیری کند.
بزرگترین مصیبت آزادیخواهان گیلان در آن زمان این بود که روسها در آن سامان قدرت فوقالعاده داشته و در تمام حقوق و شئون زندگانی مردم مداخله میکردند و دستنشاندگان و تحتالحمایههای آنها بر جان و مال مردم تسلط داشتند و در حقیقت حکومت گیلان در دست روسها بود و مأمورین دولت ایران، آلت دست روسها بودند و بدون اراده آنها قدرت و جرأت کاری نداشتند.
ناگفته نماند که مشکل مشروطهخواهان رشت در آن موقع به مراتب از زمانی که ملت تبریز قیام کرد سختتر بود. زیرا وقتی که مجلس به توپ بسته شد، انجمن آذربایجان بر اوضاع مسلط بود و عده زیادی مجاهد مسلح در اختیار ملیون و مهمتر از همه قورخانه دولتی در اختیار آنان قرار گرفت. ولی در رشت نفوذ روسها و وجود یک حاکم جابر و نداشتن اسلحه، مانع بزرگ قیام ملی بود و هرگاه کمترین بیاحتیاطی میشد همهچیز از میان میرفت و نقش برآب میشد...
هرگاه بیش از انتظار در اطراف علل و موجبات انقلاب گیلان بسط کلام و قلمفرسایی کردم برای این بود که انقلاب گیلان با وجود موانع بسیار و قدرت و نفوذ دولت روسیه و حکومت مرکزی، به درجهای ماهرانه و از روی نقشه صحیح و زحمات طاقتفرسا و عقل انجام یافت که در تقدیرات مشروطیت و روی کار آمدن حکومت ملی سهم مهمی را حایز و در خور مدح و ستایش است.
تاریخ انقلاب مشروطیت، دکتر مهدی ملکزاده
جلد چهارم، صفحه ۱۰۳۵
@ahestan_ir
گیلان جان
جهانگیر سرتیپپور
محمد نوری
گیلان جان گیلان اوی گیلان
تاج سره خوشگلان
چی خوش و خرم رو داری
بری دل جه خوبان
🔹نهم مرداد، سالروز درگذشت محمد نوری
@ahestan_ir
جنایت روسها در تبریز، عاشورای ۱۳۳۰ هجری قمری، ۱۲۹۰ شمسی
@ahestan_ir
علمالهدی: «گاهی من خودم کارهای آقای سراج را گوش میدهم اما اینکه بگوییم کنسرت آقای سراج آزاد، نه نمیشود.»
🔹 هرچند این حرفها، به خودی خود هیچ ارزش و اعتباری ندارد و بهتر است که آدم با لبخند از کنار آن بگذرد ولی خیلی دوست دارم بدانم که علمالهدی چه تصوری درباره فضای کنسرت حسامالدین سراج دارد؟!
@ahestan_ir
قانون پنجاه و هشتم
چه کسی از میان ما، فشار چنگالهای فراگیر آن را بر گلوی خویشتن حس نکرده است؟ در حقیقت زیر گنبد آسمان، هیچ جرمی، هیچ قصد و نیتی، هیچ عملی یا هیچ عدم عملی وجود ندارد که به دست آهنین ماده پنجاه و هشتم گرفتار کیفر و شکنجه نشود.
ماده پنجاه و هشتم، در قانون جزا درباره جرایمی که برچسب سیاسی دارد، فصلی به وجود نمیآورد و در هیچجا هم نوشته نشده است که مفهوم «سیاسی» دارد. نه، این ماده به اتفاق جرمهایی چون اقدام به برهم زدن نظام حکومت و راهزنی سازمانیافته، در فصل جرمهایی آمده است که از اقدام به سرنگون کردن دولت سرچشمه میگیرد. بدینگونه، قانون جزا در همان سرآغاز خود، هیچکس را در سرزمین ما، مجرم سیاسی نمیداند. هرچه مجرم هست، متخلف از قانون عمومی است.
ماده پنجاه و هشتم چهارده بند داشت. بند اول میگوید که هر عملی (و به موجب ماده ششم، هرگونه عدم عملی) که غرض از آن، تضعیف دولت باشد، عملی ضدانقلابی است.
اما آن حدت و شدت و آن وجدان انقلابی سوزان و آتشین که در تفسیر بند دهم به کار رفت، در تعبیر و تفسیر هیچ بندی از بندهای ماده پنجاه و هشتم به کار برده نشد و تعریف آن چنین بود: «تبلیغ یا تحریکی که متضمن دعوت به واژگون کردن دولت شوروی یا لطمه به دولت شوروی یا تضعیف دولت شوروی باشد... و به همینگونه، توزیع، تهیه یا اختفای هر مطلب یا نوشتهای که چنین مفادی داشته باشد»
و چنین بود بیپروایی و بیباکی دولت معظمه در برابر سخنی که ممکن بود از دهان اتباعش بیرون آید.
زنی در کراسنودار، راننده تراموا بود و پاسی از شب رفته، پیاده از ایستگاه به خانهاش برمیگشت. از بخت بد، در انتهای شهر از برابر کامیونی گذشت که خراب شده بود و اشخاصی در کنارش سرگرم کار بودند. این کامیون انباشته از جسد بود و دست و پا از زیر روپوشش بیرون آمده بود. اسمش را یادداشت کردند و فردای آنروز، بازداشتش کردند. بازپرس پرسید چه دیده است؟ بیپرده، هرچه دیده بود گفت (انتخاب طبیعی به عقیده داروین) جرم: تبلیغ ضد شوروی، ده سال حبس!
مجمع الجزایر گولاگ، جلد اول
الکساندر سولژنیتسین
@ahestan_ir
درجه آجودانی گرفتم و یکی از مربیان شدم. بعد از سه ماه مدرسه را تمام کردم و به درجه ستوان سوم نایل آمدم و مأمور ناحیه دو سبزهمیدان (رشت) شدم. بعد به ناحیه یک رفتم که ساغریسازان بود و قزاقان روسی به علت مجاورت به پل عراق که جزو ناحیه یک بود، رفت و آمد زیاد داشتند و مزاحم مردم میشدند. من داوطلب آن ناحیه شدم.
یک شب من مامور گشت بودم و از بازارچه خواهرامام (منطقه و زیارتگاهی در شهر رشت) میگذشتم. صدای سوت پلیس را شنیدم. به طرف آن صدا دویدم. ساعت دو بعد از نیمه شب بود. دیدم سه نفر قزاق روسی با پاسبان گلاویز شدهاند. پاسبان همینکه مرا دید احترام نظامی انجام داد. قزاقان متوجه من شدند. پاسبان گزارش داد که این قزاقان میخواستند درب مغازهای را بشکنند و اشیای آنجا را به سرقت ببرند. مغازه زرگری بود. دستور جلب آنها را دادم. امتناع کردند. زد و خورد شروع شد. ما پنج نفر بودیم. بالاخره آنها را خلع سلاح کردیم. با کمک عدهای از پاسبانان که به کمک رسیده بودند، آنها را به کلانتری جلب کردیم. فردای آن روز، رییس شهربانی مرا خواست، گفت که فرمانده کل قشون (روسیه) شما را احضار کرده است. فوری برو و خودت رو معرفی کن.
من فوری نزد فرمانده رفتم و خودم را معرفی کردم. یک نفر ایرانی مترجم بود. فرمانده با خشم هرچه تمامتر از من سوال کرد که با چه جراتی، با قزاقان امپراطوری دست به گریبان شدی و آنها را کتک زدی و اسلحه آنها را گرفتی و در کلانتری زندانی کردی؟
گفتم قزاقان شما نیمهشب مشغول سرقت بودند. پاسبان خواست جلوگیری کند، او را کتک زدند. من به کمک رسیدم، با من هم زدوخورد کردند و به من حمله کردند. آنها را خلع سلاح کردم. زخم صورت خود را نشان دادم.
در جواب گفت که من دستور دادهام آنها را تیرباران کنند. نه از این جهت که دزدی کردهاند بلکه برای اینکه چرا شما را نکشتند و تسلیم شما شدند! و مرا تهدید کرد که مجازات شما هم اعدام است. با کمال تغیر مرا از اطاق بیرون کرد. خیلی ناراحت و عصبانی شدم. ناچار تحمل کردم و از اطاق بیرون آمدم. مدتی در حدود یک ساعت معطل شدم. استولبرک رییس شهربانی رشت، با مترجم خود آمد، مرا دید. جریان را گفتم. او هم ناراحت شد. رفت به ملاقات فرمانده. مدتی طول کشید. بیرون آمد و به اتفاق به اداره رفتیم.
رییس شهربانی گفت که من با هزار زحمت، کاری کردم که از اعدام شما صرفنظر کنند. دستور داد بعدها اگر قزاقی، عملی انجام داد، فقط نظارت کنید و به عنوان شاهد، ناظر اعمال آنها باشید.
مرا از کلانتری یک به مرکز آوردند و مشغول خدمت شدم. یک روز میرزا محمدعلی خان، برادر میرزا کوچک خان مرا ملاقات کرد و گفت: میرزا میل دارد با تو ملاقات کند. میل وافری به ملاقات ایشان داشتم. به اتفاق رفتیم منزل میرزا محمدعلی خان که در استادسرا بود. میرزا احوالپرسی کرد. من ناراحتی خود را از وضع آشفته مملکت و مخصوصا ضعف دولت و تسلط اجنبی برای او تعریف کردم. او به من وعده داد به زودی قیام خواهیم کرد. من خوشحال شدم و آمادگی خود را برای هرگونه فداکاری اعلام کردم ولی گفت که ما به وجود شما در شهر احتیاج داریم.
🔹خاطرات صادق کوچکپور ، افسر شهربانی رشت که بعدها به جنگلیها پیوست.
@ahestan_ir
در گلستانه
شهرام ناظری
صدای احمدرضا احمدی
و موسیقی زیبا و دلنشین هوشنگ کامکار
ده سال پیش در چنین روزهایی #ابراهیم_گلستان درباره مشاهدات و خاطراتش از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ از فردای کودتا گفت و غارت خانه محمد مصدق
@ebrahimgolestanc
⭐
پرویز جاهد: به عنوان یک چهره تاثیرگذار روشنفکری در ایران...
ابراهیم گلستان: کی میگه من چهرهام روشنفکره؟
پرویز جاهد: به عنوان کسی که چه در زمینه ادبیات و چه سینما تاثیرگذار بودید...
ابراهیم گلستان: چه تاثیری؟ من روی چه کسی تاثیر گذاشتهام؟ این حرفها شکل چاخان دارد. اگر میتوانستم من تاثیر بگذارم، همین چاخان نکردن و ضدچاخان بودن من باید تاثیر میگذاشت، گذاشت؟
جاهد: به هرحال چه بخواهید و چه نخواهید، از شما به عنوان یک چهره موثر در جریان روشنفکری ایران در دهههای سی و چهل اسم برده میشود.
گلستان: چقدر آدم بدبخت است یا باید باشد که این حرفها تو کتاش برود و مغرور شود از آنها و بعد خودش بخواهد از این چرت و پرتها تاثیر بگیرد. من از سالهای اول دهه بیست است که مینوشتم تا حالا. هیچ هم ندیدهام که تاثیر داشته باشد.
جاهد: به عنوان نویسندهای که سالها از وطن دور افتادید، چه احساسی نسبت به آن دارید؟
گلستان: من از وطن دور نیستم. این وطن، مصر و عراق و شام نیست. وطن تو هرجا هست که هستی. وطن تو مسأله فکری تو هست. مسأله روحی تو هست. وطن یک فرمول روانیه، وطن توسعه و تداوم حس و علاقه توست. مسأله خاک، خوب، خاک ایران خیلی قشنگ هست. علاقه من را میخواهی راجع به مملکت بدونی، فصل اول «اسرار گنج دره جنی» را بخوان. یا مقدمهی همین «گفتهها» را. خصوصا تکه آخر آن را.
(نوشتن با دوربین، رودررو با ابراهیم گلستان، اثر پرویز جاهد)
حسن فیاد: دلیل بیرون آمدن شما از ایران سیاسی بود یا شخصی؟
ابراهیم گلستان: دلیل سیاسی یعنی چی؟ دلیلش شخصی بود. من توی این مملکت چکار میتوانم بکنم؟ اقلا اینجا میتوانستم تلویزیون درست تماشا کنم، موزیک بشنوم، همه کار بکنم. تو خانه خودم اگر میخواستم بنشینم، خبری نبود در تهران. من تئاتر میخواستم ببینم، فیلم میخواستم ببینم، موزیک میخواستم بشنوم. آدم هستم. این کارها کار بدی نیست. جز صفحههای خانه خودم، چه چیز دیگری داشتم که تو تهران موزیک گوش بکنم؟
فیاد: بالاخره مهاجرت یا تبعید، خواسته یا ناخواسته، یک نوع ماهیت سیاسی دارد.
گلستان: حتما دارد. هرکاری که ما میکنیم ماهیت سیاسی دارد. همین الان این کاری که شما دارید میکنید، صدای مرا ضبط میکنید، مگر این سیاسی نیست؟
(از روزگار رفته، چهره به چهره با ابراهیم گلستان، گفتگو از حسن فیاد)
🔹 ابراهیم گلستان، ۱۳۰۱، ۱۴۰۲
@ahestan_ir
حمایت نواب صفوی از سقوط مصدق و کودتای ۲۸ مرداد
نواب صفوی در بیانیهای که یک هفته بعد از کودتا در شماره مورخ ۴ شهریور ۱۳۳۲ روزنامه اطلاعات به چاپ رسید، سوابق مخالفت شدید خود را با دولت مصدق یادآور شد و تاکید کرد که مصدق « در تمام حکومتش از ترس من و برادرانم در گوشه خانهاش متحصن بود و هر واسطهای برای سازش با من میفرستاد چون حاضر نبود که تسلیم احکام خدا شود، مایوس میشد»
نواب میگوید: بزرگترین جنایت مصدق تقویت عمال شوروی در ایران بود. به خدای محمد قسم که اگر دو روز دیگر حکومت مصدق باقی مانده و رجالهبازیهای بیگانهپرستان ادامه پیدا میکرد عقدههای درونی مردم مسلمان ایران به هزاران برابر شدیدتر از آنطور که شد منفجر گردیده و رگهای بدن فرد فرد عمال بزرگ و کوچک شوروی رذل را به دست و دندان خشمناکشان بیرون کشیده، بنیاد هستی یک یک آنها را بدون استثنا در شعلههای سوزان آتش غیرت خویش میسوزاندند.
نواب صفوی تاکید میکند: مملکت بخاطر اسلام و به نیروی ایمان حفظ گردید و هر نفعی به هرکه رسید، در پناه اسلام رسید.
او میگوید: اگر قانون اساسی صحیح است، اصل دوم متمم قانون اساسی و سایر اصول آن هم صحیح است و شاه و نخستوزیر و وزرا عملا باید دارای مذهب شیعه و مروج آن باشند.
مخالفت صریح فداییان اسلام با دکتر مصدق برای شاه و زاهدی مغتنم بود. گفته میشود که زاهدی پس از این بیانیه، نمایندگانی را به ملاقات با نواب فرستاد و پیشنهاد کرد که او مسوولیت وزارت فرهنگ را در دولت بپذیرد ولی نواب این پیشنهاد را نپذیرفت.
محمدعلی موحد، خواب آشفته نفت، از کودتای ۲۸ مرداد تا سقوط زاهدی، صفحه ۱۵۶
@ahestan_ir
کدام روایت از ۲۸ مرداد؟
کودتا بخشی از کتاب آبراهامیان قسمت اول
کودتا بخش دوم
کودتا بخش سوم
کودتا بخش چهارم
کودتا بخش پنجم
کودتا بخش ششم
کودتا بخش هفتم
کودتا بخش هشتم
کودتا بخش نهم
۲۸ مرداد به روایت کیانوری، قسمت اول
۲۸ مرداد به روایت کیانوری، قسمت دوم
۲۸ مرداد به روایت کیانوری، قسمت سوم
۲۸ مرداد به روایت پسر دکتر مصدق
۲۸ مرداد به روایت محمدرضاشاه پهلوی
۲۸ مراد به روایت اسدالله علم
۲۸ مرداد به روایت شعبان جعفری (بیمخ) قسمت اول
۲۸ مرداد به روایت شعبان جعفری قسمت دوم
۲۸ مرداد به روایت شعبان جعفری قسمت سوم
۲۸ مرداد به روایت هوشنگ ابتهاج (سایه)
استعفای اللهیار صالح بعد از ۲۸ مرداد
تکفیر مصدق در دادگاه
شعر اخوان ثالث در فضای تیره و تار پس از ۲۸ مرداد
مخفی شدن دکتر فاطمی بعد از ۲۸ مرداد
ملاقات آیتالله کاشانی با زاهدی بعد از کودتای ۲۸ مرداد
حمایت نواب صفوی از سقوط مصدق و کودتای ۲۸ مرداد
فرق روس و انگلیس از نظر میرزاکوچک؛
روس بلشویک، همان روس نیکلایی است!
کار کردن با بلشویکها سختتر از کار کردن با انگلیسیهاست
روز بیست و چهارم مه ۱۹۲۰، یعنی یک روز بعد از رسیدن دستور کاراخان (معاون کمیسر خارجهی دولتی شوروی) به نمایندگان شوروی در ایران و دومین مذاکرهی میرزا با اشخاص نامبرده در انزلی، برای ملاقات با میرزا به پسیخان رفتم. ضمن صحبت از مشارالیه پرسیدم: «درحالیکه احمدخان حاکم گیلان و عدهای از ساکنین شهر رشت و بنده چندین بار از جنابعالی خواهش کردیم قوهی مسلح خود را وارد شهر نمایید، چرا تا به حال به این خواهشهای مردم ترتیب اثر ندادهاید؟»
در جواب گفت: «اولا عجالتا در شهر امنیت بوده و لزومی ندارد در امر آن دخالت کنم. ثانیا میخواهم به خوبی درک کنم که آیا روسها و انگلیسیها نسبت به رشت چه رفتاری خواهند کرد؟ انگلیسیها میگویند میخواهند از رشت و گیلان بروند. روسها هم میگویند که میل ندارند به رشت بیایند. بعلاوه حتی اگر انگلیسیها از رشت بروند، تا نفهمم روسها چه خیال دارند، قشون خود را وارد رشت نخواهم کرد.»
پرسیدم:«شما دو بار با روسها مذاکره کردهاید. چطور شد که تا حال به خیالات و نقشههایشان پی نبردهاید؟»
در جواب گفتند: «کار کردن با بلشویکها سختتر از کار کردن با انگلیسیهاست. بلشویکها همان روسهای نیکلایی هستند که در ایام امپراطوری با ما به خشونت رفتار میکردند. انقلاب سه ساله نتوانسته روح و عقایدشان را اساسا عوض کند. انقلاب شش سالهی جنگل نیز قادر نبوده روح و اخلاق مجاهدین ما را تغییر دهد. در ایام امپراطوری روس، اگر بر ما فشار میآوردند، ما داد و فریاد کرده و از افکار عامهی دموکراتها و آزادیخواهان دنیا کمک میخواستیم. ولی اگر از طرف دولت انقلابی روسیه بر ما فشار بیاورند، ما از هیچکس نمیتوانیم کمک بخواهیم. زیرا روسهای انقلابی خواهند گفت که کلیه اقداماتشان برای پیشرفت انقلاب بینالمللی و آزادی ملل کوچک انجام میشود. با انگلیسیها میشود حرف زد و اگر آنها حرفهای حسابی ما را نپذیرند، خواهیم گفت که انگلیسیها ظالم و دشمنان کشور ما هستند و میخواهند ما را خفه کنند. بعلاوه آنها با اوضاع کشور ما آشنا هستند و زودتر حرف ما را خواهند فهمید و خاطرجمع باشید که انگلیسیها با صدهزار نفر قشون نمیتوانند ما را محو کنند و تشکیلات ما را بهم بزنند، زیرا به افکار عامهی ملت و کارگران کشور خود و دنیا احترام میگذارند. ولی روسهای انقلابی با صدنفر میتوانند برای انهدام ما تمام جنگلها را آتش بزنند و کسی حق نخواهد داشت اعتراضی کند یا چیزی علیه آنها بگوید. زیرا آنها ما را آلت و مزدور سرمایهداران خارجه خواهند نامید و امحای تشکیلاتمان را برای نفع و فتح انقلاب لازم خواهند دانست.»
از این اظهارات میرزا کوچکخان فهمیدم که تا آن روز بین سران واحدهای روس و هیأت اتحاد اسلام توافقنظر کامل حاصل نشده است و بعدا وقتی با مضمون تلگراف کاراخان آشنا شدم، به خوبی برایم واضح شد که چرا میرزا چنین اظهاراتی درباره انگلیسیها و روسهای انقلابی کرده بود.
از کوچکخان پرسیدم: «در آخرین ملاقات ما گفتید که روسها روی خوش به شما نشان دادند»
وی گفت: «بله، بله آنها روی خوش به من نشان دادند و من حاضر به همکاری با آنان گردیدم»
سوال کردم: «اگر آنها روی خوش به شما نشان ندهند چه خواهید کرد»
میرزا جواب داد: «دوباره در جنگلها پنهان میشوم و سعی میکنم بیطرف بمانم و اگر به ما حمله کردند از خود دفاع میکنیم ولی هرگز ما به آنها حمله نخواهیم کرد»
این مصاحبه را مفصلا در اینجا درج کردم تا قارئین محترم بدانند که میرزا کوچک خان اوضاع آتیه را پیشبینی کرده و نقشه خود را قبلا تهیه دیده بود.
(شوروی و جنبش جنگل، گریگور یقیکیان، صفحه ۸۰ _ ۸۲)
@ahestan_ir
از راست به چپ: شیخ عیسی شهیدی، افسینکوف (کنسول روسیه در رشت و قزوین)، میرزا هدایت شهیدی، حاج سید حسین مجدالاسلام.
این افراد از ترس مشروطهخواهان به کنسولگری روسیه در قزوین پناهنده شدند. 🔽
@ahestan_ir
ایران ای سرای ... ؟!
افتاده ز بام، خاک درگه شدهام
چون سایهی نیمروز کوته شدهام
روزی شوهر، پدر، برادر بودم
امروز همین شمارهی ده شدهام
#سایه
@ahestan_ir
بخشی از اتهامنامه شیخ فضلالله نوری:
تلگرافهای افساد شما به شهرها در تلگرافخانهها موجود است. در همه قسم فساد و هرج و مرج و اغتشاش بلاد و مغشوش کردن ذهن محمدعلی میرزا و تقویت او به مخالفت با ملت اقدام کافیه کردید.
در بیرون رفتن محمدعلی میرزا از شهر به باغشاه و ترتیب مقدمات تخریب مجلس شورا و محل امید ملت ایران ... سرسلسله شما بودید و اکثر دستورالعملها را شما میدادید.
آیا در شکستن عهد و قسم و توپ بستن به خانه خدا و قتل نفوس و هتک قرآن و زدن افترا و بهتان به وکلای مردم بیتقصیر، و کشتن آن جمع کثیر، محمدعلی میرزا را مصاب میدانستید یا مخطی؟ اگر مخطی میدانستید چرا نهی نکردید؟ و اگر قدرت نداشتید، چرا مثل ملت علم مخالفت و اعتراض و تحصن به حضرت عبدالعظیم و جمع کردن مردم، جلوگیری از منکر و رفع فساد نکردید؟ بل که با کمال خرمی و انبساط به تبریک رفته و اظهار شادمانی کردید و تایید شدتهایی که نمودند، کردید؟
بعد از توپ بستن مجلس و مسجد و هتک قرآن و قتل نفوس، چه محبوبیت در دربار محمدعلی میرزا پیدا شد که شما شب و روز و اکثر اوقات را با محمدعلی میرزا و امیر بهادر و غالب اوقات در کالسکهی مشیرالسلطنه تشریف برده، خلوتها کرده و نقشه برای تخریب بلاد و تعذیب عباد کشیدید؟ با آن همه قدس و مسجد و عمامه، علنا بر عداوت حجج اسلام و آیات الله فی الانام که مرجع خاص و عام در عتبات مقدسه هستند، اظهار عناد کردید، بل که تفسیق هم نمودید.
شما که خود را از روسای اسلام نامیده و نهی از منکر میکردید، چرا سایر منکرات را رد نکردید؟ آیا این حبس و زجرها و گوش بریدنها و دهان توپ گذاردن و مهار کردن و جریمهها و رشوهها و غارتها و تعرض به عرض مسلمین و چوب بستن و شلاق زدن و شکنجه کردن و داغ نمودن و تعطیل حدود اسلام و مساجد و احکام و شهادت ناحق و ناسخ و منسوخ و خوردن اوقاف، وصیتهای اجباری و جمع مال فقرا و صرف تجملات و فسق و معصیتهای واضح و تعطیل مساجد، منکرات نیستند؟ مرتکب خمر و هر معصیت، بلکه هر کافر و مرتد در امان بود ولی مشروطهخواه در امان نبود! حتی اینکه مردم برای خلاص شرور شما زیر بیرق فرنگیها و کفر رفتند و به بلاد خارجه گریختند و در پناه خارجه درآمدند، معذالک امان نیافتند، مثل دوستداران اهل بیت در زمان معاویه.
شما گفتید مشروطهخواه واجبالقتل است و کافر است. آیا تمام رعایای عثمانی و نه عشر ایرانی و تمام مسلمانان هند و قفقاز و مصر و آفریقا و سایر بلاد که شب و روز برای آزادی از قید عبودیت کوشش میکنند و نشر عدالت را مطالبه میطلبند، همه کفار و واجبالقتل هستند، جز شما اشرار و حامیان ظلم و استبداد و معاونان شر و فساد؟
بدترین جنایات اینکه نقشه قتل و دستگیری را در مقام محترم حضرت عبدالعظیم، خصوصا با آقاسیدعلی آقا یزدی کشیدید و مفاخرالملک و صنیع حضرت را با اشرار نابکار واداشتید که شبانه ریختند بیچاره میرزا مصطفی آشتیانی و میرزا غلامحسین و رفیقان ایشان را با موحشترین وضعی به قتل رسانیدند. چرا با همه اینها که دیدید تمام ولایات ایران بهم خورده و هیجان ملت از قتل جوانان امت به نهایت رسیده، اعمال عمل به قانون اساسی را میطلبند و محمدعلی میرزا جز قبول، علاجی نداشت و اعلام کرد، باز تو از خون مردم ایران سیر نشده، اصرار داشتی که حرام است؟
🔹اتهام نامه در یک محیط بهت و سکوت قرائت شد. حاج شیخ فضلالله نوری به دقت به مندرجات آن گوش میداد. پس از قرائت ادعانامه یا اتهامنامه مذکور ، چند دقیقه صحبتی به میان نیامد. همه منتظر بودند که شیخ چه عکسالعملی از خود نشان خواهد داد. چه گونه از خود دفاع خواهد کرد ولی شیخ ساکت بود.
مطالبی که در اتهامنامه قید شده بود، بر دو نوع بود: بعضیها به درجهای مسلم و غیرقابلانکار بود که شیخ جوابی بر رد آنها نداشت. مثلا واقعهی میدان توپخانه و منبر رفتن شیخ و تکفیر کردن مشروطهخواهان و بیدین خواندن وکلا و تشویق کردن الواط و اشرار و اوباش بر ضد مجلس و در تحریم مشروطیت با رساله که به خط خود نوشته و در همه بلاد منتشر شده بود. و همچنین تلگرافهایی که به روحانیون شهرستانها کرده بود و آنها را به مخالفت با مشروطیت تحریک نموده بود که در موقع تصرف تلگرافخانه به دست مجاهدین افتاد. و فتوایی که به امضای خود و جمعی از علمای مستبد تهران نوشته و در باغ شاه تسلیم محمدعلیشاه کرده بود و اعلامیههایی که به امضای خود در حضرت عبدالعظیم و مدرسه مروی منتشر نموده بود و از این قبیل. دیگر سوالات قابل دفاع بود که شیخ میتوانست رد یا انکار کند.
قسمت اول را چون نمیتوانست تکذیب کند، جواب داد: من مجتهد هستم و بر طبق الهامات قوهی اجتهادیه و شم فقاهت، راهی را که مطابق شرع تشخیص دادم، پیروی و عمل نمودم.
خاطرات من، یا تاریخ صد ساله ایران، حسن اعظام قدسی، صفحه ۳۰۰_ ۳۰۵
@ahestan_ir
بخشی از شرح مرحوم سید حسن تقیزاده و معرفی شهدای عاشورای تبریز:
🔹ضیاءالعلما ، اسمش میرزا ابوالقاسم به سن سی و پنج تقریبا. متحلی به انواع فضایل و کمالات و متصف به اخلاق حمیده و دارای علوم و فنون و فضل و کمال و متبحر در علوم قدیمه و متتبع در فنون جدیده، نسبت به عالم ایران، از فضلای درجه اول بود. زبان فرانسه و روسی را کاملا و قدری انگلیسی میدانست. تجددپرست و مشروطهطلب و وطنپرست بود. از ابتدای مشروطیت ایران از پیشروان بوده. در این اواخر چندین کتاب قانونی و حقوقی فرانسه به فارسی ترجمه کرده بود. عیالش چند روز پیش از این واقعه وفات کرده بود و خودش مشغول ماتم و عزای او بود که روسها به خانهاش ریخته و گرفتار کردند. ضیاءالعلما را هم مثل سایرین پیش از اعدام خیلی زده بودند و در موقع اعدام بنا به روایت کسی که دیده بود و گفتگویش را شنیده، رویش ورم بزرگی داشت. اولاد یگانه مادرش بود و بعد از شهادت، مادرش در حالت جنون و مرگ است و بسیار بیتاب است.
🔹محمدقلی خان، خالوی ضیاء العلما: تقریبا به سن چهل و پنج یا قدری بیشتر. از قدمای مامورین دولت و بسیار آدم فقیر و ساکت و بیطرف و غیرمعروف بود. کاری به هیچ کار نداشت. اگرچه خیلی مشروطهطلب بود. واقعه قتل او از غرائب است. زیرا مشارالیه سهوا اعدام شده. بدین ترتیب که او از کثرت علاقه و محبتی که به خواهرزادهی خود یعنی ضیاءالعلما داشت، در موقع بردن ضیاءالعلما به پای دار، دنبال او افتاده و او را در آغوش کشیده، میگفت: نمیگذارم به تو زحمت و اذیتی بدهند و شهادت میدهم که تو به هیچ کاری دخالت نداشتهای. چون به پای دار میرسند، محمدقلیخان بنای التماس و الحاح و جزع و فزع از برای خواهرزاده خود میگذارد و استخلاص او را رجا میکند که یکمرتبه خود او را نیز گرفته به دار میزنند.
🔹ثقه الاسلام مرحوم شهید، اسمش میرزا علی. شرح و تفصیل ترجمه حال این فاضل بینظیر و مجتهد تجددپرست و وطندوست را یک کتاب بزرگ لازم است. اینجا چند کلمه از تفصیل شهادت و گرفتاریش که به تازگی از یک ماخذ موثقی شنیدهام ذکر میکنم. روایت به یک واسطه منتهی میشود به ترجمان قونسولگری روسیه که خود ثقهالاسلام را در محکمه نظامی روس استنطاق کرده بود. بعد از آنکه مشارالیه را عصر روز تاسوعا یعنی نهم محرم از خانهاش روسها برداشته به قونسولخانه میبرند، در حضور دو سه نفر صاحب منصب و قونسول که با کمال بیحیایی اسم آن را محکمه میگویند، از او میپرسند: چرا به طهران تلگراف کردید که روسها در شهر مردم را میکشند و تجاوز میکنند؟
با کمال وقار و عظمت میگوید که آیا مرا میشناسید؟
میگویند: بلی، ملا هستی.
میگوید: ملا یعنی رییس مذهبی مسلمانان، پس تکلیف ملا این است که هرجا دید به مسلمانان صدمهای وارد میآید، اظهار کند و در مصیبت مردم شریک و به تخفیف بلای آنها بکوشد. من غیر از این کاری نکردهام.
میگویند: ولی شما ضد روس چرا تلگراف کردید؟
میگوید: ضد روس نبود. اظهار امر به دولت خودمان و استمداد اصلاح از آنها بود. ولی این را هم کتمان نمیکنم که از روسها هم چندان خوشم نمیآمد و استیلای آنها را مکروه میداشتم.
قونسول گوید: بس است ، کافی است.
آن وقت برمیدارند و با قزاقها به باغ شمال که مقر اردوی روس است میفرستند. او را خیلی میزنند، عمامه از سرش میافتد، در موقع اعدام در سرش ورم بزرگی بود که اثر ضرب بوده است. روز عاشورا هر هشت نفر را در گاری تختهای گذاشته و آورده بودند. در سربازخانه کمال متانت و نهایت وقار و تمکین فوقالعاده به خرج میدهد. اصلا نیز خیلی موقر و محترم و بسیار سنگین بود. در قونسولخانه نیز با کمال بیاعتنایی حرف زده بود. در سربازخانه اجازهی یک نماز خواسته بود و وضو ساخته نماز کرده بود. شهدای دیگر نیز به او اقتدا نموده و نماز کرده بودند. بعد یک سیگار خواسته بود. بعد از کشیدن سیگار، طناب به گردنشان، پیش چشم هم انداخته بودند. شیخ سلیم قدری جزع میکرده، ثقهالاسلام او را با کمال وقار تسلیت و دلداری داده بود. معروف است که ثقهالاسلام به اطمینان حرف قونسول انگلیس که گفته بود و اطمینان داده بود که با کسانی که سلاح برنداشتهاند کاری نخواهد شد، در خانه نشسته و امنیت پیدا کرده بود.
🔹شیخ سلیم، تقریبا به سن پنجاه سال. از علمای تبریز بود. از واعظین مشهور. به عضویت انجمن ایالتی منتخب شد و تا روز شهادتش وکیل ملت در انجمن بود. در حادثه اخیر به هیچوجه اشتراک نداشت. جمعی از مستبدین او را گرفتار کرده و تسلیم کردند و پیش از اعدام، مشارالیه را خیلی زده بودند، به قدری که میگویند اگر هم به دار نمیزدند، خود میمرد. این بدبخت را بیشتر از همه اعدامشدگان در دست روس اذیت کرده بودند. در نفس آخرش پیش از اعدام همینقدر گفته بود: ای ملت، در راه شما جان میدهیم.
«نامههایی از تبریز، ادوارد براون»
@ahestan_ir
بنبست
گاهی مسیر جاده به بن بست میرود
گاهی تمام حادثه از دست میرود
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راهِ هوشیاری خود مست میرود
گاهی غریبهای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلبِ خون شده بشکست میرود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفتهست میرود
گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبارِ معرکه بنشست میرود
اینجا کسی برایِ خودش حکم میدهد
آن دیگری همیشه به پیوست میرود
وای از غرورِ تازه به دوران رسیدهای
وقتی میانِ طایفهای پست میرود
هرچند مضحک است و پر از خندههای تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست میرود
این لحظهها که قیمتِ قدِ کمان ِ ماست
تیریست بینشانه که از شصت میرود
بیراههها به مقصد ِ خود ساده میرسند
اما مسیرِ جاده به بنبست میرود
مرحوم افشین یداللهی
علیرضا عصار
@ahestan_ir
🔹از اخبار اسفانگیز مدت اقامت شما در خارج، درگذشت مهدی اخوانثالث است. رابطه دوستی و همچراغی او و شما، نکتهی پوشیدهای نیست. مایلید در این مورد چیزی بگویید؟
🔹احمد شاملو: راستش موضوع زندگی و مرگ را من سالهاست که برای خودم حل کردهام و با هیچکدام هم مسالهای ندارم. انسان کاملا برحسب تصادف به دنیا میآید اما مرگش حتمی است و همین مقدر بودن مرگ است که به زندگی معنی میدهد. انسانی که دانسته زیسته و لحظهلحظهی عمرش معنی داشته، آبروی جامعه، پشتوانهی سربلندی و بخشی از تاریخ یک ملت است؛ حتی هنگامی که محیط او به درستی درکش نکند. من به خاموشی تقدیری جسم او اشک نمیریزم. حضورش حرمت آموخت و لاجرم غیابش به این حرمت ابعاد افسانهای میبخشد.
🔹 دوم مرداد، سالروز درگذشت احمد شاملو
@ahestan_ir
خالو محمد
در ارتفاعات دو هزار، یکی از کردها زخمی شده بود. مجاهدین چریک برای او نگران بودند. خالوقربان گفت موقعیت بسیار وخیم است. ممکن است مورد حمله قزاقان قرار گیریم. من سواره میروم با میرزا ملاقات میکنم و کسب تکلیف میکنم. او رفت، ما همچنان سنگرها را محافظت میکردیم. خالو قربان پیغام فرستاد که سنگرها را رها کنید، فوری حرکت نمایید. باران به شدت میبارید. شب شده بود. زخمی، جان سپرده بود. مجاهدین جسد را کول میگرفتند و نمیخواستند رها کنند. آبادی در آن نزدیکی نبود. بعد از مدتی راهپیمایی، به کلبه محقری رسیدیم. کسی آنجا نبود. درب کلبه را باز کردیم. خالی بود. حتی حصیر یا فرشی نبود. تصمیم گرفتیم جسد را برای آنکه طعمه جانوران نشود در آن کلبه جا دهیم و روی یک تکه کاغذ نوشتیم: «شهید راه وطن، خالو محمد» ۲۵ قران هم برای غسل و کفن روی نعش گذاشتیم. درب کلبه را بستیم و به راه افتادیم.
خاطرات صادق کوچکپور
@ahestan_ir
پیوست نمرهی ۴۳: «خوانشهای دیلمان»
در این فایل که پیوستیست برای نمرهی مخصوص، «دیلمان»، من ۳۲ اجرای مختلف از دیلمان را معرفی کرده و آنها را به طور کامل در این فایل پخش خواهم کرد.
5:19| اجرای استاد صبا برای دخترشان
6:35| بنان - معروفی - فرزان
10:07| حسن کسایی
12:10| محمدرضا شجریان
15:20| محمود کریمی
17:53| جواد معروفی
21:20| بنان - معروفی - فرزان
27:54| شجریان - پیرنیاکان - عندلیبی
31:40| غلامحسین بنان
35:47| عبدالوهاب شهیدی
38:54| لطفی - فرهنگفر
42:41| طلایی - سروستانی
46:54| حبیبالله بدیعی
49:12| شجریان - ر.بدیعی
54:53| ایرج بسطامی
58:25| شجریان - قاسمی - تبریزیزاده
62:46| جلال ذوالفنون
67:00| سلیم فرزان
69:44| ولیالله البرز
71:29| محمد شمس - عماد رام
73:24| فرامرز پایور
76:12| بنان - قباد ظفر
79:41| پریسا - مشکاتیان
82:44| شجریان - مشکاتیان
85:58| شجریان - پایور
92:12| شجریان - صارمی
95:28| بسطامی - پرنیا
98:21| شاهو عندلیبی
101:16| سولماز بدری
103:20| ابوالحسنخان صبا
110:42| همایون خرم
113:25| فریدون پورضا
@RadioSargozasht
@aminhaghrah
در کشورهای کمونیستی، تفتیش عقاید و بازرسی شهروندان، از فعالیتهای اساسی و مداوم رژیم محسوب میشود. برای اینکه نقاش اجازه عرضه کردن نقاشیهایش را کسب کند، برای اینکه کسی بتواند ویزا بگیرد تا تعطیلات را در کنار دریا بگذراند، برای اینکه بازیکن فوتبال در تیم ملی پذیرفته شود، نخست باید انواع گزارشها و گواهیهای جورواجور (از دربان، از همکاران، از پلیس، از حوزه حزب، از کمیته کارخانه) راجع به او جمعآوری گردد. سپس این گزارشها و اطلاعات جمعآوری شده، سبک و سنگین و خلاصه میشود.
آنچه در این اوراق مطرح است، مطلقا با استعداد نقاشی شهروند یا مهارت او در بازی فوتبال ارتباطی ندارد، همچنین این مطلب که ممکن است سلامتی کسی بستگی به کنار دریا رفتن او داشته باشد مورد توجه قرار نمیگیرد. در این اوراق تنها یک چیز مطرح است که نیمرخ سیاسی شهروند نام دارد. (صحبتهایی که میکند، آنچه میاندیشد، آنچه رفتار میکند، شرکت او در تظاهرات و جلسهها یا حضور در رژه اول ماه مه) با توجه به اینکه همه چیز (زندگی روزانه، ترفیع رتبه و تعطیلات) به چگونگی توصیف اخلاق و رفتار شهروند بستگی دارد، همه مجبورند (برای بازی فوتبال در تیم ملی، برگزاری یک نمایشگاه یا گذراندن تعطیلات در کنار دریا) تا حدی که خوب توصیف شوند، با مراجع رسمی کنار بیایند.
بار هستی (سبکی تحملناپذیر هستی )
🔹میلان کوندرا، نویسنده رمانهای معروفی چون بار هستی، جاودانگی، شوخی و ... امروز در سن ۹۴ سالگی درگذشت.
@ahestan_ir
کفشهایم کو
سهراب سپهری
صدای احمدرضا احمدی
آهنگساز: هوشنگ کامکار
آلبوم در گلستانه