ahestan_ir | Unsorted

Telegram-канал ahestan_ir - آهستان

2506

ارتباط با ادمین کانال: @omidhosseini80

Subscribe to a channel

آهستان

ترانه قدیمی کوراشیم با صدای زنده‌یاد فریدون پوررضا

🔹کوراشیم، یک ترانه‌‌ی عاشقانه‌ی قدیمی است که ظاهراً در نقاط مختلف گیلان خوانده می‌شد. هنرمندان مختلفی هم این ترانه را خوانده‌اند. از جمله زنده‌یاد عاشورپور، ناصر مسعودی و پری زنگنه.
مرحوم استاد پوررضا این ترانه را با لهجه و دوبیتی‌های شرق گیلان اجرا کرده است.

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

وضعیت عجیب

آدم به طور طبیعی دوست دارد راجع به مسایل مختلف دور و بر خود، اظهارنظر کند و یا چیزی بنویسد. درباره سیاست، اقتصاد، جامعه، فرهنگ و ... اما نمی‌دانم وضعیت و روزگار فعلی را چه بنامم که نه می‌توانی و نه می‌خواهی چیزی بنویسی. ماجراها و مسایل و موضوعات مختلف جامعه، گاه آنقدر مضحک و مبتذل و عجیب و غریب هستند که انگار در یک نمایش و داستان کمدی، غرق و رها شده‌ایم. کار از نقد و نقادی گذشته! بعضی آدم‌ها، بعضی حرف‌ها، بعضی رفتارها، بعضی سیاست‌ها، اصلا قابل نقد نیستند. فقط باید تماشا کرد و خندید. خنده تلخ...

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

گیلان (باران) با صدای زنده‌یاد احمد عاشورپور.
خدا خدا جان
بگو تی ابرا
بباره باران

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

سوال: چرا روشنفکران ایرانی تأثیر چندانی در قلمرو همگانی جامعه‌ی ایرانی ندارند و چرا این تأثیر اندک نیز چندان دلپسند و پذیرفتنی نیست؟

🔹مهرزاد بروجردی: از این پرسش چنین بر می‌آید که گویی می‌توان روشنفکران را به دادگاه تاریخ کشید اما از زمانه‌ای که روشنفکران را چون نقطه در میان گرفته است، هیچ نپرسید. همان‌طور که در بررسی رفتار روشنفکران در کتابم «روشنفکران ایرانی و غرب» آورده‌ام و به قول سارتر هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند از روشنفکرانش شکایت کند، بی‌آنکه خود را نیز متهم سازد. چراکه هر جامعه، خود پدیده‌ی روشنفکران خویش را به بار می‌آورد. روشنفکران ایرانی به خاموشی و سلامت و بسا از سر مهرورزی ساده‌دلانه از کنار سنت ایرانی گذشته‌اند و هیچ‌گاه گرمی دلپذیر اما رخوت‌آور سنت را با سرمای سوزان خرد نقاد سودا نکرده‌اند. گرچه گهگاه رفیقان سیاسی پیشین را با نوشته‌هایی چون «من متهم می‌کنم» نواخته‌اند اما هرگز دلیری پنجه افکندن با توده‌ی مردم و نقادی باورهای ریشه‌دار و سنتی ایشان را نداشته‌اند. گاه از «جعفرخان از فرنگ برگشته» نقدکی کرده‌اند اما به زودی تیغ زبان در کام کشیده‌اند و از سنتی که در تار و پود وجود و اندیشه‌ی خود ایشان ریشه دوانیده و دست و زبانشان را برای نقد خود سنت سخت بسته است، سراغی نگرفته‌اند.

چشم بستن روشنفکران ایرانی بر جامعه و سنتی که پاره درشتی از تفکر و اندیشه‌ی خود ایشان را سامان داده است، راه برون‌رفت از دایره‌ی _بـه قـول اقبال لاهوری_ بت‌تراشی و بت‌شکنی را بر روشنفکران ما بسته و بیرون جهیدن از دام دوگانه‌ی سنت - مدرنیته را برایشان ناممکن ساخته است.

هزاران سال با فطرت نشستم
به او پیوستم و از خود گسستم
نتیجه سرگذشتم این سه حرف است
تراشیدم، پرستیدم، شکستم

بی‌گمان پنجه افکندن دلیرانه روشنفکران ایرانی با سنت و عادتهای فکری ایرانی در گرو نقد خود فطرت‌گونه‌ای است که هزاران سال با آن نشسته و برخاسته‌ایم.

سوال: به نظر شما از چه رو در ایران کنونی تمامی افراد باسواد، خود را روشنفکر نیز می‌شمارند؟ آیا این به فروکاستن مفهوم روشنفکری نمی‌انجامد؟

🔹مهرزاد بروجردی: بله در جایی که هر اوستای معماری، مهندس می‌شود و هر عربی‌دانی، فیلسوف، هرکس هم که کار آزاد دارد، تاجر و بازرگان است، هر باسوادی و هر متفنن سیاست نیز کارشناس سیاسی است. به قول مرحوم دهخدا:

مشتی اسمال به علی کار و بارا، زار شده
تو بمیری، پاتوق ما بچه بازار شده
هرکسی واسه‌ی خود، یکه میوندار شده
على زهتاب درین ملک پاتوق‌دار شده
وكيل مجلس ما، جَخت آقا سردار شده ...


مهرزاد بروجردی: «تراشیدم، پرستیدم، شکستم. گفتارهایی در سیاست و هویت ایرانی»

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

قدرت، فاسد نمی‌کند.
ترس، فاسد می‌کند.
شاید ترس از دست دادن قدرت.

جان اشتاین‌بک
سلطنت کوتاه پپن چهارم، ص ۱۰۳

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

جوانکی هیجده نوزده ساله بود. لب‌های خشکیده، صورت سوخته و برافروخته‌ای داشت. بسیار دردمند. به طوری که بی‌اختیار همدردی آدم را بر می‌انگیخت. از آن صورت‌های داغدیده، عزیز مرده اما ساکت و صبور. در چشمهای خشکیده‌اش که رمق گریه کردن نداشت، نگاه دور و بی‌‌فروغی سرگردان بود. کنار خیابان ایستاده بود. با لباس سربازی، با پوتین‌های نو، بی‌کلاه و ساکی به دوش.

دستی به شانه‌اش زدم، برگشت. گفتم داداش مال کدوم سربازخانه‌ای؟ گفت سلطنت‌آباد.
_آنجا هم جنگ بود؟
_تمام شد.
_بچه کجایی؟
_رودبار
_حالا داری میری اونجا؟
با سر اشاره کرد که آره و بعد پرسید میدان شهیاد از کدام طرفه؟ من هم با دست نشان دادم و رفتم به سراغ اصل مطلب: حالا چرا آنقدر پکری؟

جوابی نداد. گفتم شاید پول نداری. گفت دارم. گفتم زد و خورد که تمام شد، مردم که خوشند، تو هم که داری میری خونه‌ات، این که دیگه پکری نداره. ایشالا شب خونه‌ای.

گفت آخه شخصی‌ها بیخودی سربازها رو می‌کشند. که بلافاصله سخنرانی من درباره برادری سرباز و شخصی، محبت اینها به آنها، زد و خورد و ناگزیری کشتار شروع شد. جوانک هاج و واج نگاه می‌کرد ولی نمی‌دید. دوباره پرسید شهیاد از کدوم طرفه؟

بیست سی تومانی گذاشتم توی مشتش. نمی‌گرفت. به اصرار بهش دادم. ما هم اظهار لحیه‌ای کردیم تا اومانیسم انقلابیمان را به خودمان ثابت کرده باشیم و جوانک همانطور که چشمش پی هم‌قطارهای کشته شده‌اش بود، به طرف میدان شهیاد راه افتاد.

شاهرخ مسکوب
۲۳ بهمن ۵۷
روزها در راه
@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

خواننده: هاتف

الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله
شعر #مسعود_هوشمند
آهنگ #علی_درخشان

هاتف ۱۸ ساله بود که سرود الله الله را خواند

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

ایران
فدای حسرت و امیدت...

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

خاطره‌ای تلخ از مشاهده جنازه‌ جنگلی‌ها در منجیل و رودبار

در اثنا راه، مشاهده کردیم دو آیروپلان (هواپیما) انگلیسی به سمت رشت عبور می‌کند. معلوم شد این چهار پنج روزه که در راه بودیم، همه روزه آیروپلان، رشت را بمبارده می‌کرد. به هر آبادی که می‌رسیدیم مردان و زنان آن آبادی به تماشای ما، گریه‌ و ناله می‌کردند...

درصدد شدیم که از این محل که یک فرسخ و نیم تا رودبار است، به رودبار رفته. گفتند چون این راه خطرناک است، خوبست شما به کلج بروید و از آنجا به منجیل حرکت کنید. ما هم قبول کردیم. یک قسمت اول از جاده، جلگه بود و بعد کم‌کم منجر به دره و تپه و ماهور و کوه شده، بالاخره به کوه علی‌آباد که از همه کوهها بلندتر و مشرف به تمام منجیل است، رفتیم. دو آیروپلان هم امروز به سمت رشت رفت...

اهالی آنجا شرحی از ترتیب جنگ انگلیسی‌ها با مجاهدین برای ما شرح دادند و کیفیت حمله انگلیسی‌ها را بیان کردند که در چند حمله ناگهانی، تلفات بسیاری به مجاهدین (جنگلیها) رسید. به طوری‌که تا آن‌وقت استخوانهای کشته‌شدگان در سنگرها و پشت سنگها ریخته بود و می‌گفتند پس از وقوع این کشتار تمام فضای این محل متعفن بود به طوری که کسی قادر به عبور کردن از این محل نبود و مجاهدین یک عده از مقتولین خود را دفن کردند و بقیه را نتوانستند، که خوراک حیوانات درنده شدند و بالاخره انگلیسیها عقب‌نشینی کرده و منجیل را تخلیه نموده...

نظر به اینکه استخوان‌های اموات و مقتولین همین‌طور ریخته شده بود، تکلیف شرعی به گردن ما افتاد. قریب نیم ساعت آنجا توقف کرده، استخوانها را جمع‌آوری نموده در یک چاله که همان نزدیکی‌ها بود ریخته و روی او را گذاشتیم خاک بریزند. بسیار حالت رقت و تأسف به ما دست داد از مشاهده استخوان‌های مقتولین که به دست اجانب و دشمن مملکت بدون جهت کشته و معدوم گردیدند.

🔹خاطرات و سفرنامه شادروان حسین شهیدی، منتشر شده در نشریه گیله‌وا، شماره ۶۷، سال ۱۳۸۱ (شهیدی، عضو نظمیه گیلان بود که در جریان جنگهای پی‌درپی بلشویک‌ها و جنگلی‌ها و انگلیسی‌ها و بمباران شهر رشت در شهریور سال ۱۲۹۹ شمسی، از گیلان به تهران مهاجرت کرد)

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

شلاق

در حیاط کریدور چهار (زندان قصر) که فرخی (مدیر روزنامه طوفان) هم در آنجا بود، ما شاهد و دقیق‌تر بگویم، شنونده صدای شلاقی بودیم که به یک زندانی زده می‌شد. فرخی سروصدا و داد و بیداد راه می‌انداخت و به شلاق زدن اعتراض می‌کرد. دکتر بهرامی به او نصیحت می‌کرد که ساکت شود و می‌گفت: این زندانی دزد عادی است و شلاق را به زندانی سیاسی نمی‌زنند، به دزدهای عادی می‌زنند. من با فرخی موافق بودم و به دکتر بهرامی از قول جامعه‌شناس فرانسوی (لاروشفوکو) یادآوری کردم که: در رژیمی که شلاق مجاز باشد، عاقبت به زندانی سیاسی نیز می‌زنند.

سرنوشت چنین بود که درست چند روز پس از این گفتگو، خود من در معرض تازیانه‌های زندانبانان قرار بگیرم و پس از یک ماه، من و دکتر بهرامی با هم از نو روی تخته شلاق بخوابیم. فرخی، بعدها غزلی سرود و آن را به دوستان بختیاری خود که زندانی بودند داد و خود قربانی آن غزل گردید که چنین آغاز می‌شد:

به ناخدایی این کشتی شکسته مناز
که ناخدا نتواند دم از خدائی زد

خاطرات سیاسی خلیل ملکی، صفحه ۲۲۷

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

حکایت از چه کنم سینه‌سینه درد اینجاست
هزار شعله‌ی سوزان و آه سرد اینجاست
به روزگار شبی بی‌سحر نخواهد بود
چو چشم باز کنی، صبح شب‌نورد اینجاست

شعر: سایه
آواز: سالار عقیلی
آلبوم: یار و دیار

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

در #انفجار سراوان، خوشبختانه قلعه تاریخی آسیب ندید. (چون میراث تاریخی برای ما خیلی مهم است) فقط چند زن و کودک کشته شدند که آن‌ها هم یا شناسنامه نداشتند و یا جزو اتباع بیگانه بودند!

دقت کنید: انفجار، نه حمله هوایی و بمباران خاک ایران توسط کشور همسایه. در متن خبر، حتی گفته نمی‌شود انفجار ناشی از چه چیزی؟ چه رسد اشاره به نام پاکستان!

حذف کلمات، ممکن است بار معنایی خبر را عوض کند اما آیا باعث تغییر واقعیت هم می‌شود؟ این حذف و اضافه، در واقع تفسیر و نگاه ما به مسایل است، با پیش‌فرض‌های مختلف سیاسی، امنیتی و نظامی. خودمان برای کاهش یا افزایش حساسیت، به آن خبر ضریب می‌دهیم. یکی را شهید می‌نامیم، یکی را کشته. کلمات فانتزی و زیبا را در تبلیغات شهری و حتی روی موشک استفاده می‌کنیم. (مثل عبارت «کاپشن صورتی با گوشواره قلبی» که روی موشکی به قصد اربیل عراق، نوشته شد) اما شکل گوشواره آن دختران و رنگ لباس آن پسران سراوانی، هرگز روی هیچ تابلوی شهری و هیچ موشکی نوشته نمی‌شود. چرا؟ چون آنها را اتباع بیگانه‌ای معرفی کرده‌ایم که بخاطر انتقام پاکستان (یا به قول بعضی‌ها، هماهنگی با پاکستان!) کشته شده‌اند.

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

۲۶ دی/ بخش دوم

وقتی من از فرودگاه مهرآباد به ستاد بزرگ رسیدم، سر و صدای بوق اتومبیل‌ها و بلندگوهای متحرک در خودروها و داد و فریاد تظاهرات شادی مردم در خیابانها، مانع کار کردن در داخل دفاتر ستاد بود. دستور دادم که فوری متن فرمان حفظ و رعایت انضباط که اعلیحضرت در فرودگاه امضا کرده بودند، علاوه بر تکثیر و ارسال به قسمت‌ها، عیناً به نیروها مخابره شود.

قبلا در شورای امنیت ملی، آقای بختیار ضمن دستورات خود بخصوص به فرماندار نظامی تاکید کرده بود که: «مذاکره شده، قرار است مردم شاخه‌های گل به سربازان فرمانداری نظامی در خیابان‌ها بدهند» و خواسته بود که سربازان و مامورین، شاخه‌های گل را بپذیرند و در مقابل رفتار مردم، در صورت پیشامدهای ناگوار، خونسردی خودشان را حفظ کرده، عکس‌العمل نشان ندهند. به موجب همین دستورات و تماس چندین ماهه‌ی سربازان در خیابان‌ها با مردم، وضع به جایی رسیده بود که در تهران، نه تنها پرسنل نظامی، شاخه‌های گل مردم را با میل و رغبت قبول کردند، بلکه یکدیگر را در بغل گرفته، روبوسی هم نمودند!

از طرف دیگر تحریک پرسنل نیروهای مسلح شاهنشاهی توسط مخالفان و آشوبگران به صورت ابراز احساسات شادی در پایتخت و شهرها ادامه پیدا کرد تا به عناوین مختلف، نظامیان و مأمورین نظامی را وادار به عکس‌العمل نمایند. مثلا برابر گزارش استاندار خوزستان، اهالی شهر با نصب بلندگو و اجتماع در اطراف سربازخانه‌ها، شب چهارشنبه ۲۷ دیماه را تا صبح به عنوان ابزار شادمانی به پرسنل لشکر اهواز اهانت کرده و بالاخره موفق به ایجاد برخورد و ریختن درجه‌داران به داخل شهر اهواز شدند. همچنین در شهر دزفول و سپس در رضاییه و چند نقطه دیگر موفق گردیدند برخوردهایی بین مردم و مأمورین به وجود آورند که در نتیجه تعدادی از تظاهرکنندگان و مأمورین انتظامی، کشته و زخمی شدند.

بر مبنای همین رویداد، برابر خواسته نخست‌وزیر، سپهبد بدره‌ای فرمانده نیروی زمینی به سربازخانه‌های پایتخت و پادگان‌های خارج از تهران اعزام شد تا به پرسنل دستور دهد در مقابل تحریکات مخالفین، عکس‌العملی از خود نشان ندهند. من هم به منظور تاکید در حفظ و رعایت انضباط در نیروها، در تعقیب فرمان اعلی‌حضرت، پیامی از طریق رادیو و روزنامه‌ها برای پرسنل نیروهای مسلح شاهنشاهی فرستادم که متن آن چنین بود:

«افسران، هنرفران، درجه‌داران، سربازان و کارمندان نیروهای مسلح شاهنشاهی، اطمینان دارم که همه با توجه به هدف اصلی و فلسفه وجودی نیروهای مسلح شاهنشاهی، به خوبی واقف هستید که شما افراد دلیر و جانباز از بین مردم وطن برگزیده شده‌ و با ایمان و اعتقاد به اصول و مبانی ملی و مذهبی، ماموریت پاسداری حدود و ثغور این سرزمین و حفظ موجودیت، وحدت، استقلال و تمامیت آنرا برعهده دارید.

در این مرحله حساس از تاریخ که هستی و یگانگی ملت و آسایش و امنیت مردم در معرض خطر قرار گرفته است، لازم دانستم یک‌بار دیگر وظایفی را که به عهده شما دلیران واگذار شده است، یادآوری نمایم و از همه بخواهم که با حفظ وحدت و یکپارچگی و رعایت انضباط و سلسله‌مراتب فرماندهی، در راه انجام این وظیفه که سرآغاز اعاده نظم و تامین آسایش عمومی و دفاع از جان و مال و حیثیت مردم است، همانگونه که بارها شایستگی خود را نشان داده‌اید، تا سرحد توانایی مجاهدت و فداکاری نمایید... خداوند یار و مددکار شما پاسداران شرافتمند ایران باشد.»

خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغی

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

سولیوان (سفیر آمریکا در ایران) می‌گفت که روز عزیمت من (شاه) حتی ساعت آن نیز بسیار با اهمیت است. او مرتب به ساعت خود نگاه می‌کرد. هردوی آنها (سولیوان و هایزر جانشین فرماندهی نیروهای آمریکایی در اروپا) از یک تعطیلات دوماهه صحبت می‌کردند اما هیچ‌یک از آنها چندان مطمئن نبودند که احتمالا روزی برگردیم"

خاطرات شاه از دیدار با هایزر و سولیوان به نقل از کتاب #شکل‌گیری_انقلاب_اسلامی
#محسن_میلانی
۲۶ دی روز فرار شاه از ایران

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

نامه اهالی کرمان به روزنامه جنگل

در بعضی از نمرات جریده فریده جنگل، که امروزه تنها روزنامه‌ایست که می‌تواند با کمال آزادی افکار، بدون هیچ قسم ملاحظه، قلم آتشین حریت‌پرور خود را برای حق‌گوئی و حقیقت‌نویسی و دادخواهی ستم‌زدگان ایرانی به جولان درآورد، دیده شد که همدردی و هم‌آوازی برادران شمالی را با فلک‌زدگان جنوبی، مخصوصاً اهالی کرمان، که در زیر فشار سرپنجه خون‌آلود اولین خیانتکار وطن‌فروش سردار نصرت یا حاجی صمدخان جنوب، جان می‌دهند گوشزد فرموده بودید.

اگرچه در مملکت ما امروزه دادرسی نیست و اولیاء امور به قسمی به خود گرفتار و پای‌بند می‌باشند که میل یا فرصت گوش دادن به این همه آه و ناله‌ها و فریادهای جگرخراشی که از اطراف بلند شده و می‌شود ندارند و ملت ایران حکم یک گله گوسفند بی‌شبان را دارد که در بیابان بی‌صاحب و بی‌کس، آواره و طعمه گرگان خونخوار داخلی و خارجی می‌شود.

لیکن همین که می‌شنویم و می‌بینیم که ناله‌های ما در قلوب انسانیت‌پرور برادران شمالی اثرات خود را بخشیده، یک مشت برادران خود را که به فرسنگ‌ها از آنان دورند، فراموش ننموده، یک قسم تسلیت و دلگرمی برای ما حاصل می‌شود. این است که توسط آن گرامی‌نامه‌ی آزاد، تشکرات خود را از احساسات مهرپروری برادران شمالی که اساس آن بر پایه مستحکم نوع‌پرستی و یگانگی ملی گذارده شده است، به آن برادران تقدیم داشته، امید داریم مجاهدات غیرتمندانه جوان‌مردان ایران‌پرست، یک آینده روشن مشعشعی برای این مملکت سیه‌روز تیره روزگار تهیه نماید.

در خاتمه، استدعا می‌کنم این مختصر را به نام سپاسگذاری و حق‌شناسی ما در اولین شماره جریده درج فرمائید.

«از طرف مصیبت‌زدگان کرمان»

نشریه جنگل، سال اول، شماره پانزدهم، صفحه ۵، (۲۳ محرم ۱۳۳۶ ، ۱۷ آبان ۱۲۹۶)

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

شاه یا رعیت؟

امیر بهادرجنگ، از نزدیکترین یاران مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه بود. او در خانه‌ی بزرگ خود واقع در سرپل امیر بهادر (خیابان ارامنه فعلی در خیابان شاهپور) هر سال روضه‌خوانی‌های مفصل می‌کرد. آیینه‌خانه‌ی منزل او هم‌اکنون محل انجمن آثار ملی است و عجیب است که مرحوم تقی‌زاده در خرید این خانه از ورثه‌ی او اثر بسیار داشت و عجیب است که این مرد که از مخالفان امیر بهادر بود، خود برای حفظ خانه‌ی او و جلوگیری از خرابی آن توسط بساز و بفروشها اینقدر پافشاری داشت.

به‌هرحال نظر امیر بهادر در مورد مشروطه‌خواهان تقریباً روشن است، اما واقعیتی که نقل شده آن است که یک‌روز وقتی با مظفرالدین شاه از مزایای مشروطه صحبت می‌کردند و از عدالت‌خانه صحبت در میان بود، مظفرالدین شاه که شاهی ملایم و خیرخواه بود اظهار کرد که بعضی حرفهای اینها چندان بیراه هم نیست. معروف است که امیر بهادر با خشم در مجلس از جای برخاست، کارد از کمر خود کشید و گفت: اگر اعلی‌حضرت، دیگر اینگونه فرمایش بفرمایند، با همین خنجر شکم خود را پاره خواهم کرد.

همچنین معروف است که یک روز به جمعی از مشروطه‌خواهان که به او مراجعه کرده بودند گفت: شما چه می‌خواهید؟

گفتند: مجلس ملی و عدالتخانه
گفت: مجلس که چه بشود؟
گفتند: برای اینکه شاه تنها سلطنت کند و مسئول نباشد و این مجلس و دولت مبعوث رعیت باشند که مسولیت به عهده بگیرند.

امیر بهادر گفت: نه، این دیگر نمی‌شود. تا حالا سی کرور رعیت بود و يك نفر شاه که ما از او اطاعت می‌کردیم. حالا شما می‌گوئید يك نفر رعیت باشد و سی کرور شاه؟ ما که از عهده بر نمی‌آییم!

برخلاف تصور، این امیر بهادر که چنین تظاهر تندی داشت، بسیار هوشیار و هم‌چنین اهل ذوق و ادب نیز بود و به دستور و راهنمایی هم‌او بود که شاهنامه را چاپ کردند و چاپ امیر بهادری امروز از معروفترین چاپهای شاهنامه است.

تلاش آزادی، صفحه ۵۶۸
ابراهیم باستانی پاریزی

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

این فیلم زیبا را دوست عزیزی از استان لرستان فرستاده. طبیعت زیبای لرستان و ترانه گیلکی احمد عاشورپور :

فامج فامج را دکف بیا ماتابِ شبان روخانه لب
بینیشینیم دوتایی ایجا تک و تنها کُر بزنیم گب

تی چوم شبان وَل زنه یار
تی دیم کولان گولِ انار
تی زولفانا کُر چی بگم من

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

باران
آواز: علی حق‌ره
آهنگ: محمد میرنقیبی
تنظیم تازه برای ارکستر: سینا رحیمی‌فطرتی
شعر: احمد عاشورپور
زبان: گیلکی
نشر: ۲۵ بهمن ۱۴۰۱

آی...
خودا خوداجان
بوگو تی ابره، بباره باران
بوگو بباره، به دشت و دامن،
به اَ بجاران...


#تک_ترانه
#ترانه_گیلکی
@aminhaghrah

Читать полностью…

آهستان

موقع مهم صدارت ایران، البته به او (حاجی میرزا آقاسی) زیبنده نبود اما در ایران، کار بر آن نسق است که سفیر فرانسه مقیم اسلامبول، به یکی از وزرای دولت عثمانی گفت. سفیر مشارالیه در تحقیق انتخابات و رجوع خدمات عمده بحثی به میان آورد. از قدرت و قوت سلطان، تحسین کرد که در ملک ما، انتخاب و اختیار اشخاص برای خدمت از روی استحقاق آنها است؛ زهی اقتدار که اعلی‌حضرت سلطان، در تفویض مقام و رتبه، قابلیت و استعداد را هم به اشخاص اضافه می‌کند!

خاطرات سیاسی امین‌الدوله
@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

پیچ شمیران را سنگربندی کرده بودند. در پیاده‌روها جابه‌جا مردم چند تا چند تا ایستاده بودند و از سیاست و انقلاب حرف می‌زدند. رفتیم توی یکی از این حلقه‌ها. فهمیدیم که بختیار بیست یا دویست میلیون تومان از شاه گرفته و شاه، پریروز سه دفعه آمده ایران و برگشته! اطلاعات خنده‌داری بود ولی پیدا بود که یارو با وجود همین اطلاعات، اگر پا می‌داد حاضر بود جانش را بدهد و دیگر نه شاه را ببیند و نه بختیار را.

شب تا ساعت یک و دو با دلواپسی دردناک و بی‌تاب کننده‌ای پای رادیو بودم. رادیوی انقلاب که از غروب به دست دولت موقت افتاد و لحظه به لحظه خبرهای شهر، دستورهای امام و اعلامیه‌های دولت و سفارش‌های گوناگون را پخش می‌کرد. خبر بی‌اساس حمله دوباره لشگر گارد به قصر فیروزه، یکی دو ساعتی همه را در اضطراب ترسناکی نگه داشت. زمان نمی‌گذشت، متوقف شده بود و گلویم را می‌فشرد. نفسم می‌گرفت. تا بعد که معلوم شد خبر دروغ بود. شب پر از انتظار و تهدیدکننده‌ای بود. مثل این بود که در تاریکی از میدان مین بگذری و هر آن بیم آن باشد که زیر پایت گودالی دهان باز کند و با این همه ساحل نجات دم دست، در شعاع دیدت باشد، آنطرف‌ این دیوار روبرو.

صبح که از خواب بیدار شدم کمی آرام بودم. نفسی کشیدم و خدا را شکر کردم که نمردم و دیدم و لااقل یک روز بی‌آقابالاسر را دیدم. زمان می‌گذرد بی‌آنکه کرم‌های ناپیدای ترسش در دلم بخزند و به سماجت زالو و تنبلی حلزون در آن لنگر بیندازند.

جمعیت پیاده‌رو چنان فشرده بود که به زحمت می‌شد راهی باز کرد. در این حیص و بیص پیرزن ریزه و لرزانی، رنگ‌پریده با مانتویی رنگ‌پریده‌تر-نیلی مرده- و بی‌نواتر، سراغ کوچه مشتاق را می‌گرفت. از آژیر آمبولانس‌ها و بوق وانت‌بارها، صدای تیرهای هوایی که بازی‌کنان در می‌کردند و داد و فریاد جمعیت، خودش را باخته بود. هی می‌گفت ننه جنگ که تموم شده پس چرا شلوغه؟ کشیدیمش کنار و کوچه را نشانش دادیم.

مرد سیبیلوی چهل ساله‌ای، آیندگانی خرید. چشمش به عنوان درشت صفحه اول افتاد: «نظام شاهنشاهی لغو شد» گفت به به، به به، نظام شاهنشاهی لغو شد. سرش را بلند کرد، چشمش به من افتاد. گفت آقا تبریک عرض می‌کنم. نظام شاهنشاهی لغو شد. من ابلهانه جواب دادم قربان شما و نیشم باز شد و بار دیگر حس کردم کسی که به صورتم تف می‌کرد، نیست و دستبندهایم باز شده است، گرچه هنوز بلد نیستم دستهایم را به کار ببرم.

مردم بی‌تابانه می‌رفتند تا بمیرند. یعنی بی‌صبرانه به سوی زندگی می‌شتافتند. سر از پا نمی‌شناختند که زندگی را لاجرعه سرکشند... به اوج آزادی رسیده بودند. در پیاده‌روها رهگذران و تماشاکنندگان خوشحال نگاه می‌کردند و قند توی دلشان آب می‌شد. ایستاده بودند و بحث می‌کردند.

دو تا پیرمرد فرتوت، لنگ‌لنگان می‌آمدند. نه به چیزی نگاه می‌کردند و نه به چیزی گوش می‌دادند. در بینایی و شنوایی امساک می‌کردند. با خودشان هم حرف نمی‌زدند. گیج و گول به نظر می‌آمدند... شلوغی را حس می‌کردند و می‌ترسیدند و در دل به نادانی و بیهودگی جوانان می‌خندیدند. ( البته اگر خنده را فراموش نکرده بودند) با امساک خسیسی که آخرین دینارهایش را خرج کند، لحظه‌ها را از دست می‌دادند. در چنان سرمستی شورانگیزی، اینها تجسم دلمردگی و پایان بودند، در فوران آغاز.

۲۳ بهمن ۵۷
روزها در راه
شاهرخ مسکوب

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

روزهای انقلاب و #هاتف در کنار #الهه_حمیدی ، در حال ضبط سرود انقلابی "الله الله تو پناهی بر ضعیفان"

هاتف به دلیل ممنوع الکاری در سال ۱۳۶۲ در آمریکا  ساکن شد.


#دل‌آهنگان
گنجینه موسیقی ایران و جهان از دیروز تا امروز

𝄞♡︎ @DelAhangaan

Читать полностью…

آهستان

حسرت‌های ایرانیان

این روزها آنقدر درباره حسرت چهل ساله و پنجاه ساله ایران برای قهرمانی در فوتبال آسیا صحبت کرده‌اند که همه خاطرات گذشته ما دوباره زنده شدند. از کودکی، از وقتی که فوتبال و معنای برد و باخت را فهمیدیم، از وقتی که آه و افسوس بزرگترها را دیدیم و حس کردیم که پدر، عمو، دایی از باخت تیم ملی ناراحتند، آن حسرت به جان ما هم نشست و همراهش بزرگ و بزرگتر شدیم.

شاید هم سن و سال‌های من یادشان باشد که زمان کودکی و نوجوانی، هیچ قانون و الزامی برای پخش زنده تلویزیونی وجود نداشت. البته گاهی فوتبال را به طور زنده می‌دیدیم ولی معمولا مسابقات فوتبال ملی را از طریق رادیو می‌شنیدیم! (یعنی اینکه به‌هرحال امکان پخش زنده تلویزیونی وجود داشت، اما اینکه چرا پخش نمی‌شد، نمی‌دانم) خلاصه با داد و فریاد گزارشگر، متوجه می‌شدیم که خطری متوجه دروازه ایران یا حریف است. با فریاد او آرزو می‌کردیم که فرصت تیم ایران به گل تبدیل شود. گاهی می‌شد، گاهی هم با فروکش کردن هیجان و پایین آمدن صدای گزارشگر، ما هم حسرت می‌خوردیم که آه، گل نشد.

جالب اینجاست که همان فوتبالی را که از رادیو می‌شنیدیم، با تاخیر چند ساعته (و گاهی با یک نیمه تاخیر) از تلویزیون هم می‌دیدیم و آن‌وقت تازه می‌فهمیدیم که بازی چطور بود، چه موقعیت‌هایی داشتیم و یا چه گل‌هایی زدیم و خوردیم.

الان درست یادم نیست که آیا دوره‌ای هم وجود داشته که فوتبال ایرانی را با تاخیر پخش کرده باشند ولی نتیجه آن را از قبل اعلام نکرده باشند؟ فوتبال‌های خارجی معمولا همین‌طور بودند. ملت با هیجان تمام، رقابتی را تماشا می‌کردند که چند ساعت پیش برنده و بازنده‌اش معلوم شده بود. مجریان ورزشی هم آن‌چنان با حرارت، آن مسابقه را گزارش می‌کردند که گویی از نتیجه خبر ندارند. شاید هم واقعا خبر نداشتند. (خدابیامرز بهرام شفیع، بعد از سالها لو داده بود که گاهی حتی اسم بازیکنان را هم نمی‌دانستند و خودشان اسمی برای هر بازیکن انتخاب می‌کردند!)

بگذریم. صحبت از حسرت ما ایرانیان بود، البته در فوتبال! گذشت و گذشت، رسیدیم به مسابقات جام ملت‌های آسیا در امارات، سال ۱۳۷۵. دبیرستانی بودیم و نزدیک کنکور. یعنی دیگر از عالم کودکی و نوجوانی فاصله گرفته بودیم، اما باز هم یکی دو مسابقه اول زنده پخش نشد. مسابقات را همچنان از رادیو می‌شنیدیم. با گزارش آقای عبدالله کوتی که هرگاه تیم ملی، تحت فشار و یا در حال شکست بود، از مردم می‌خواست که از درگاه "خداوند ودود" بخواهند تا ایران پیروز شود...

و ایران، کره جنوبی را با نتیجه عجیب شش بر دو شکست داد! شش بر دو؟ کره جنوبی؟ بله. توقعات بالا رفت و نمی‌دانم چه شد و یا چه کسی دلش به حال ملت ایران سوخت که گفت بابا حالا که داریم می‌بریم، لااقل به طور زنده برای مردم پخش کنید! (شاید در مسابقات قبلی، احتمال شکست ایران را می‌دادند و با خودشان حساب و کتاب می‌کردند که چرا اینقدر پول برای پخش زنده بدهیم؟ چند ساعت دیگر، با یک سوم آن پول، نشان می‌دهیم!) خلاصه، از آن دوره به بعد مسابقات تیم ملی، به صورت زنده پخش شد و یکی از حسرت‌های مردم ایران، برای همیشه به تاریخ پیوست، جز حسرت قهرمانی که همچنان باقی ماند.

برای نسل‌های جدید قطعا خنده‌دار است اگر بشنوند روزی روزگاری، موقع معرفی بازیکنان فوتبال به بینندگان، رنگ لباس و شورت ورزشی و جوراب فوتبالیست‌ها را هم اعلام می‌کردند (به دو رنگ کلی تیره و روشن) تا مردم بدانند که سمت راست و چپ زمین، کدام تیم بازی می‌کند! تلویزیون‌ها سیاه و سفید بود و ما همان نسل سیاه و سفیدی هستیم که از تماشای فوتبال زنده‌ی رنگی، ذوق‌زده شدیم اما نسل جدید حتی همین چند ثانیه تاخیر در پخش زنده را هم تحمل نمی‌کند! اصلا منتظر پخش زنده تلویزیونی نمی‌ماند. با همین گوشی موبایل فوتبال تماشا می‌کند بدون سانسور ولی حسرت‌های بیشتری دارد. حسرت‌هایی که قطعا اثرات روحی و روانی آن هم بیشتر است.

حسرت نسل ما همچنان قهرمانی است؛ حسرت نسل جدید، شاید بیشتر از قهرمانی، کیفیت زمین فوتبال باشد، داشتن ورزشگاه مدرن، نفس ورزشگاه رفتن! حسرت امکانات و تجهیزات و پیشرفت همسایگانی که تا همین چند سال پیش، در تلویزیون ایران مسخره می‌شدند! حسرت همسایه‌ای که طی دو سال، دو رویداد بزرگ جهانی و آسیایی را برگزار می‌کند. حسرت رنگ رخسار مردمانی که شادمانه فریاد می‌زنند و انگار هیچ غم و اندوهی بر چهره‌هاشان نیست. حسرت گوشی‌هایی که در دست دارند و خودروهایی که سوارند. حسرت یک زندگی معمولی.

بله فوتبال، شبیه زندگی است، پر از فرصت و زندگی ما ایرانیان هم شباهت عجیبی به فوتبال خودمان دارد، پر از حسرت. بخش مهمی از زندگی و عمر ما اینگونه گذشت. همچنان در حسرت‌ها مانده‌ایم و همسایگان‌ ما، حسرت‌هایشان را به شادی و شادکامی تبدیل کرده‌اند.

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

شاه گرچه می‌توانست ادعا کند که در فاصله سالهای ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۷ دستاوردهای محسوسی داشته است ولی مردم طبقه پایین هرگز نمی‌توانستند برای اقدامات رژیمی ارزش قایل باشند که در رأس آن شاه، دوستان و بستگانش را آزاد گذارده بود تا با اطمینان‌خاطر کلیه امور تجارتی کشور را به خود اختصاص دهند و صرفاً به فکر پر کردن جیب‌هایشان باشند. در این مورد حتی طبقات مرفه نیز اکثرا از رفتار شاه و مواضع سیاسی وی آشکارا انتقاد می‌کردند و روی‌هم‌رفته وضع به جایی رسیده بود که با گسترش سایه دیکتاتوری بر تمام شئون جامعه، هر مسأله نامطلوبی در هر جا به چشم می‌خورد، همگی آن را به شاه نسبت می‌دادند و همین نکته است که می‌تواند علت اصلی نفرت عمومی ایرانیان را از شاه در سال ۱۹۷۸ به خوبی آشکار سازد.

ولی با این حال پس از سقوط رژیم شاه آیا احتمال نمی‌رود علی‌رغم عنوان کردن نام «خدا» از سوی کسانی که هريك داعيه‌ی حل مسائل اقتصادی، قضایی و سیاسی کشور را دارند، باز هم شاهد انحراف امور کشور از مسیر واقعی آن باشیم؟...

در این مورد هنوز فراموش نکرده‌ایم که پس از قیام روحانیون و مردم علیه استبداد قاجاریه در اوایل قرن حاضر، ملت ایران در عوض دستیابی به هدف انقلاب، که نیل به حکومت پارلمانی بود، دیکتاتوری رضاشاه را به خود دید و اینک هم لازم است از خود سؤال کنیم که آیا بازگشت به قوانین اسلامی، واقعاً می‌تواند مردم را به آزادی مورد نظرشان برساند؟ به این سؤال شاید نتوان در حال‌حاضر پاسخ گفت ولی مجادله‌ای که هم‌اکنون (سال ۵۸) در بین سران دولت جریان دارد، مبشر مسایل دیگری است.

سقوط شاه، فریدون هویدا

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

درباره فترت مجلس و انتخابات

من عقیده دارم کسانی که بر مردم حکومت می‌کنند باید راهی پیدا کنند تا وضع موجود به انقلاب منجر نشود. وقتی نارضایتی به شدت خود رسید زمینه برای انقلاب آماده می‌گردد و آنوقت خشک و تر با هم خواهند سوخت. اصولاً چه مانعی دارد که حق قانونی مردم را امروز با خوشروئی و با کمال میل به دست آنها بدهند تا مجبور نشوند که فردا آن را به زور از کف بدهند. مگر انتخابات دوره اول و دوم مجلس شورای ملی که رأی دهندگان آن از حق خود استفاده کردند و وکلای برگزیده خود را به مجلس فرستادند چه عیب داشت که امروز از انجام انتخابی مشابه آن جلوگیری می‌کنند. مگر مجلس سنای دوم که خود من رئیس آن بودم و در آن کوچکترین تقلبی نشد و فقط دولت مانند ناظر بر آن نگاه می‌کرد چه عیب داشت؟

اینکه می‌گویم دولت وقت در آن موقع فقط ناظر انتخابات بود سخن گزافی نگفته‌ام. در تمام ممالک دنیا دولتها فقط ناظر بی‌طرف انتخابات هستند و هیچ نقش دیگر ندارند. مثلاً وقتی در انگلستان انتخابات شروع می‌شود نخست‌وزیر فقط مانند یک متصدی در رأس امور مملکتی باقی می‌ماند و تمام دستگاههای تبلیغاتی از رادیو گرفته تا غیره به طور متساوی در اختیار احزاب قرار می‌گیرد تا از آن استفاده کنند ولی در ایران نه دولت کنار می‌رود و نه اینکه دستگاههای تبلیغاتی را در اختیار مردم می‌گذارند. هر دولتی که سرکار است برای خود تبلیغ می‌کند و مخالف خود را می‌کوبد و اگر احیاناً مخالف صدایش درآمد به او هزار وصله ناجور می‌بندند. در قدیم بهائی‌گری را برای کوبیدن به کار می‌بردند و امروز تا کسی حق خود را خواست می‌گویند کمونیست است و دین و ایمان ندارد.

انتخابات دوره دوم مجلس سنا که بنده هم رئیس آن بودم کاملاً آزاد بود. در واقع آن مجلس چه ترسی داشت و چه نتیجه سوء و خطرناکی از آن گرفتند که امروز تا این درجه از دادن آزادی در امر انتخابات می‌ترسند؟ بعد از انتخابات دوره دوم مجلس که به تدریج آزادی انتخابات از بین رفت من خودم را کنار کشیدم. معهذا انتخابات با همه فرمایشی بودن هنوز تا درجه انتخابات تابستانی و زمستانی گذشته شرم‌آور نشده بود و باز جزئی آزادی و شرم و حیایی در بین بود. در همان دوران بود که مرحوم مدرس و سلیمان میرزا اسکندری از مجلس با مردم صحبت می‌کردند و من نیز با اینکه در ایران نبودم به نمایندگی مجلس انتخاب شدم.

من از شما می‌پرسم اگر انتخابات در یک مملکتی آزاد نباشد پس به چه درد می‌خورد؟ اگر احتیاجی و نیازی به این مشروطه نیست چه لزومی داشت استبداد گذشته را به هم بزنیم و در راه استقرار مشروطیت آن همه کشته بدهیم؟ می‌گویند اگر انتخابات آزاد باشد جبهه ملی یا دیگران اکثریت خواهند آورد. اگر کسی رأی طبیعی داشته باشد چه لزومی دارد که نگذارند به مجلس برود؟ مگر دکتر صدیقی چه چیزش از نمایندگان ادوار اخیر کمتر است؟ باید عرض کنم که متأسفانه بعضی از اولیای امور در اداره مملکت حسن نیت ندارند.

مسئله این است که نمی‌دانیم چرا همه دولتها سعی می‌کنند که بدنام‌ترین و منفورترین افراد را به نام نماینده ملت به مجلس بفرستند. برای نمونه باید بگویم که در یکی از ادوار گذشته، حکومت وقت تلگرافی به یکی از شهرستانها کرد و از فرماندار پرسید که چند نفر در آن شهرستان خود را کاندیدای نمایندگی کرده‌اند؟ شنید هشت نفر. باز پرسید چند نفر زمینه دارند و چند نفر ندارند؟ در جواب آن تلگرافی آمد که چهار نفر دارند و چهار نفر ندارند. این نکته بسیار ناراحت کننده است که باز پرسید چند نفر از آنها خوشنام هستند و چند نفر بدنام؟ معلوم شد که دو نفر از آنها خوشنام هستند و دو نفر بدنام. می‌دانید چه دستوری صادر شد؟ دستور این بود که یکی از آن دو نفر بدنام را از صندوق درآورید. اصلاً مثل این است که تعمدی برای انتصاب ناباب‌ترین و معلوم‌الحال‌ترین افراد وجود دارد.

تا خود ملت اراده نکند هیچوقت آزادی و مشروطیت در مملکتی مستقر نمی‌شود. تا مردمی نخواهند هیچوقت دولتی نمی‌تواند حق مسلم ایشان را غصب و انتصابات مضحکی به نام انتخابات انجام دهد. به نظر من باید ملت زور داشته باشد و قدرت به کار ببرد و بخواهد تا حق قانونی خود را به دست آورد و گرنه تا قیام قیامت بر این چشمه، همان آب روانست که بود.

«درباره فترت مجلس و انتخابات، آبان ۱۳۴۰» مقالات سید حسن تقی‌زاده، جلد ۱۸، صفحه ۴۹۹

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

اعلامیه نیروهای انگلیسی‌ بعد از نبرد شهری با جنگلی‌ها و تصرف شهر رشت

تاریخ ۱۸ شوال ۱۳۳۶ - ۴ اسد ۱۲۹۷

موضوع: اعلان قونسول انگلیس در خصوص نظامی بودن شهر رشت

اعلان

(۱) برای اطلاع عموم، هرکس در کوچه و بازار با اسلحه و آلات ناریه دیده شود، اسلحه او ضبط و خود او هم جلب به محكمه نظامی انگلیس شده، در تحت محاکمه خواهد آمد.

(۲) هر خانه که در آن اسلحه یافت شود، آن اسلحه توقیف و صاحب خانه دستگیر و آن خانه سوزانیده خواهد شد.

(۳) از هر خانه که شلیک به طرف قشون انگلیس شود، آن خانه را بکلی با خاک یکسان و مردهای آن خانه تیرباران خواهد شد.

(۴) اگر کسی در شهر گفتگو یا نزاعی کند که مربوط به قشون انگلیسی بوده باشد، در محکمه نظامی انگلیسی محاکمه شده و مجازات او به موجب قوانین انگلیسی داده خواهد شد.

(۵) هیچکس حق خارج شدن از خانه خود بعد از ساعت ۱۰ فرنگی که سه ساعت از شب گذشته باشد، ندارد مگر با اجازه صاحب منصب انگلیسی. چنانچه بر خلاف مراتب فوق رفتار نمایند تیرباران خواهند شد.

(۶) خاتمتا اشعار می‌دارد که قوانین دیگر در تحت نظر است، نشر داده خواهد شد.

به تاریخ ۱۸ شوال ۱۳۳۶
از طرف مایر قونسول انگلیس

کتاب: «نهضت جنگل به روایت اسناد وزارت خارجه، ۱۳۷۷، صفحه ۱۴۶»

🔹قابل توجه آنهایی که بدون بررسی منصفانه تاریخ، صرفا با کنار هم گذاشتن چند خط نامه، و با تکرار ادعاهای تکراری و واهی، جنگلی‌ها را به خیانت و تجزیه‌طلبی متهم می‌کنند اما پایتخت‌نشینان وابسته‌ را (که در دوران آنها، چنین جنایاتی در گوشه و کنار ایران علیه مردم ایران اتفاق می‌افتاد) چهره‌های ملی و وطن‌پرست می‌دانند!

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

درد

حکایت از چه کنم سینه‌سینه درد اینجاست
هزار شعله‌ی سوزان و آه سرد اینجاست

نگاه کن که ز هر بیشه در قفس شیری‌ست
بلوچ و کرد و لر و ترک و گیله‌مرد اینجاست

میان این همه نامردمی و نامردی
نشسته در غم مردم هنوز مرد اینجاست

بیا که مسئله‌ی بودن و نبودن نیست
حدیث عهد و وفا می‌رود نبرد اینجاست

بهار آن سوی دیوار ماند و یاد خوشش
هنوز با غم این برگ‌های زرد اینجاست

به روزگار شبی بی‌سحر نخواهد ماند
چو چشم باز کنی صبح شب‌نورد اینجاست

جدایی از زن و فرزند سایه‌جان! سهل است
تو را ز خویش جدا می‌کنند، درد اینجاست


@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

میراث

آرام بگیر، طفل من، آرام
وین شادی‌ کودکانه را بس کن
بنگر که ز درد، پیکرم فرسود
بی‌دردی بی‌کرانه را بس کن

آرام بگیر،‌ طفل من،‌ آرام
آشفته و بی‌قرار و دلتنگم
دیوانه و گیج و مات و سرگردان
در ماتم دوستان یکرنگم

امروز دمی کنار من بنشین
بر سینه من بنه سر خود را
بازوی ظریف و خرد را بگشای
در بر بفشار مادر خود را

اشکش بزدا به نرمی انگشت
با دست ظریف خویش بنوازش
با دیده کنجکاو خود، بنگر
بر دیده او، که دانی از رازش

ای کودک نازنین، چنین روزی
اوراق کتاب عشق را کندند:
اوراق کتاب عشق را آن روز
در آتش خشم و کینه افکندند

ای کودک نازنین، چنین روزی
بس غنچه عشق و آرزو، پژمرد:
بس غنچه عشق و آرزو را باد
با خود به مزار ناشناسی برد

امروز، هزار حیف!‌ حتی ابر
اشکی به مزارشان نمی‌بارد
امروز، هزار حیف! حتی باد
یک لحظه شمیمشان نمی‌آرد

ای کودک نازنین، نمی‌دانی
کاین درد به جان من، چه سنگین است:
می‌میرم و ناله بر نمی‌آرم
لب دوخته‌ام، چه چاره جز این است؟

این کینه که خوانده‌یی ز چشمانم
بر گیر و به قلب خویش بسپارش
از بود و نبود دهر، این میراث
از من به تو می‌رسد... نگهدارش!

سیمین بهبهانی
@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

۲۶ دی/ بخش اول

با توجه به تصمیم شاهنشاه در جلسه شورای سلطنت، قرار بود مسافرت اعلیحضرت بعد از رای اعتماد مجلسین و در روز چهارشنبه ۲۷ دیماه صورت بگیرد ولی غروب روز دوشنبه ۲۴ دیماه که خبر رای اعتماد مجلس سنا به دولت آقای بختیار در روزنامه‌ها منتشر شد، طولی نکشید که سپهبد بدره‌ای تلفنی اطلاع داد: اعلیحضرت به جای چهارشنبه، فردا سه‌شنبه صبح حرکت خواهند کرد و مسافرت خصوصی و غیررسمی است.

برای مسافرت غیررسمی هم روش جاری وجود داشت. معمولا نخست‌وزیر، روسای مجلسین، رییس ستاد و تعدادی از مقامات علاوه بر وزیر دربار و روسای تشریفات در فرودگاه حاضر می‌شدند. در مورد فرماندهان نیرو قبلاکسب تکلیف کرده بودم ولی اجازه نداده بودند که به فرودگاه بیایند. حتی به فرمانده نیروی هوایی که به علت داشتن مسوولیت حفاظت هواپیمای اختصاصی و تشریفات پرواز، معمولا در مسافرتهای خصوصی و داخلی هم حضور پیدا می‌کرد، اجازه نفرموده بودند که در فرودگاه حاضر شود.

در مورد برقراری ارتباط ستاد بزرگ ارتشتاران با اعلیحضرت در مدت مسافرت، از سپهبد بدره‌ای خواسته بودم که مجددا موضوع را به عرض برساند. لذا به محض رسیدن نامبرده، نتیجه را سوال کردم، جواب داد: فرمودند لازم نیست. ضمنا پاکت حاوی فرمان مربوط به تاکید حفظ انضباط در نیروهای مسلح را هم بدون اینکه امضا شده باشد، به من داد. من با توجه به مطالبی که در چند جلسه به عرض رسانده بودم، خیلی نگران شدم. چون آخرین لحظات بود و نمی‌بایستی وقت تلف شود و خوشبختانه اعلی‌حضرتین در اطاق تنها بودند و کسی در حضورشان نبود. بلافاصله شرفیاب گردیدم.

اعلیحضرت ضمن قدم زدن مشغول صحبت با علیاحضرت بودند. بعد از ورود من هم مدتی مذاکراتشان ادامه داشت ولی اعلیحضرت میل نداشتند که در آن لحظات کسی گفتگویشان را با علیاحضرت بشنود. پس از پایان صحبت با علیاحضرت به اطاق مجاور رفتند. اعلیحضرت در مورد مذاکراتشان با شهبانو به من فرمودند: «این مطالب نزد خودتان باشد، تکرار نکنید.» به همین دلیل مجاز نیستم درباره گفتگوهای خصوصی اعلی‌حضرتین مطلبی بیان نمایم.

من ابتدا فرمان تاکید حفظ انضباط در نیروهای مسلح شاهنشاهی را به عرض رسانیدم که بعد از قدری بحث، بالاخره توشیح فرمودند. ضمنا اعلی‌حضرت مجددا به موضوع حل مشکل مملکت به وسیله دولت از طریق سیاسی اشاره فرمودند و در مورد جلوگیری از خونریزی تاکید نمودند و اوامری که قبلا فرموده بودند تکرار کردند: «مواظب باشید که فرماندهان یک‌وقت دیوانگی نکنند و به فکر کودتا نیفتند»

در پایان دستوراتشان به عرض رسانیدم که از سپهبد بدره‌ای در مورد ارتباط با اعلیحضرت در مدت مسافرت سوال کردم، اظهار نمود که اوامری نفرموده‌اید. درباره گزارشات فوری چه امر می‌فرمایید؟ یک مرتبه ناراحت شده فرمودند: «چه گزارشی؟ چه کاری خواهید داشت؟» و دیگر تامل ننموده از اطاق خارج و وارد سالن مشایعت کنندگان گردیدند. من از جواب اعلیحضرت خیلی متعجب شدم، تا اینکه بعدا در کتاب «پاسخ به تاریخ» خواندم که نوشته‌اند: اکنون می‌توانم صریحا بگویم که هفته قبل از این وقایع، من احساس می‌کردم که کار از کار گذشته است.

اعلیحضرت در حالی که شهبانو به ایشان ملحق شدند، در مصاحبه کوتاهی فرمودند: امیدوارم که دولت بتواند هم به جبران گذشته و هم در پایه‌گذاری آینده موفق بشود و برای این کار ما مدتی به همکاری و حس وطن‌پرستی به معنای اشد کلمه احتیاج داریم. اقتصاد ما باید راه بیفتد، مردم باید زندگی عادیشان شروع شود و پایه‌ریزی بهتری برای آینده بکنیم. سخن دیگری غیر از حفظ وضع مملکت و‌ انجام وظیفه بر اساس میهن‌پرستی ندارم.

سپس شاهنشاه از پاویون سلطنتی خارج شدند. مشایعت‌کنندگان غمگین، همه نگران، نگران اغتشاش و شورش، نگران آینده مملکت و اعلی‌حضرت بودند. تشریفات، نظم و ترتیب همیشگی را نداشت. برخلاف مسافرت‌های گذشته، امام جمعه تهران هم حاضر نبود! اعلیحضرت بعد از خداحافظی از نخست‌وزیر، روسای مجلسین سنا و شورا، چند نفر دیگر و من، در حالی که خیلی متاثر بودند به طرف هواپیما حرکت کردند. در این موقع تعدادی از افسران و مأمورین مخصوص گارد شاهنشاهی و آشیانه سلطنتی، در مسیر راه، اطراف اعلیحضرتین را گرفته، به نشانه خداحافظی دست‌های اعلیحضرت و شهبانو را می‌بوسیدند. یکی از آنها نزدیک پله هواپیما، قرآن در دست گرفته بود که اعلیحضرتین برحسب سنت از زیر آن عبور کرده و آنرا به رسم احترام ببوسند.

هرچه اعلیحضرت به هواپیما نزدیک‌تر می‌شدند، از دیدن این احساسات بیشتر متاثر می‌گردیدند. صحنه بسیار دلخراشی بود. تا اینکه بعد از بوسیدن قرآن، از پله‌های هواپیما بالا رفتند. دستشان را به عنوان خداحافظی تکان دادند و سپس داخل هواپیما شده و در جای خلبان قرار گرفتند. اعلیحضرت شخصا هواپیما را هدایت و خاک ایران را ترک کردند.

خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغی

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

ایرانی، هم‌وطن عزیز ... ابرهای متراکم سیاه‌بختی از افق ایران، نزدیک است به کلی مرتفع شود. نسیم صبح صادق روح‌افزای امید به خوابگاه ما وزیدن گرفته، بیاییم یکدل و یک‌جهت کلیه اغراض شخصی متصوره يا موهومه را از لوح دل پاک کنیم؛ برخیزیم منتظران مقبره‌های غم‌انگیز شهدا و ارواح سعیده‌ی طیبه‌ی رفتگان را از خود خوشنود کنیم؛ منتخبین و وکلای دارالشورای کبری ملی را حتی‌المقدور از اشخاص امین و صدیق و از خود‌گذشته‌ی بی‌طمع انتخاب کنیم. (سید حسن) تقی‌زاده و امثال او از پرورش‌یافتگان این آب و خاک‌اند که پارلمان ایران به وجود امثال آنها افتخار دارد. وحیدالملک، ادیب‌السلطنه گیلانی و میرزا محمد علی خان کلوپ و آقا سید محمدرضا مساوات و سایر دمکرات‌های معروف مشهور و غیره و غیره و غیره در همین آب و خاک تربیت یافته‌اند که ما به وجود اقران آنها مباهات می‌ورزیم. نفوذ ملی محترم است ولی نفوذ شخصی و ثروت و تمول، آن‌هم از مال زنهای بیوه، اسباب تقديس خائنین نمی‌شود.

حسین کسمائی
نشریه جنگل، شماره چهارم، ۱۱ تیر ۱۲۹۶

@ahestan_ir

Читать полностью…

آهستان

گیلان (باران) با صدای زنده‌یاد احمد عاشورپور.
خدا خدا جان
بگو تی ابرا
بباره باران

@ahestan_ir

Читать полностью…
Subscribe to a channel