عشق ریمیری 😍❤️🔥
عشق یعنی در تو من معنا شوم
عشق یعنی با تو من دریا شوم ❤️
عشق یعنی قطره ای بر گل نشست
عشق یعنی مهر تو بر دل نشست ❤️
عشق یعنی سیب سرخ انتظار
عشق یعنی بی تو من عمری محال ❤️
عشق یعنی یک سبد بوی بهار
عشق یعنی بیقرار بیقرار ❤️
😘😘در آخر عشق یعنی ریمیر😘😘
@Mrakinozu✨
💚Yeşilinin💚
anasına ağlatan adamsın be akgöz🤤🤤🌪
شورشو درآوردی اما بسه دیگه..🤤💚
تناژ سبز خسته شد از دستت مررررررد.. نکن اما یا😭😂
⊱ | @mrakinozu | ⊱
یهویی اینو دیدم یاد آکین افتادم 😂👩🦼
آکین منو ببخش😂
(جنبه فان داره پست ... کمی بخندیم چی میشه مگه؟🥺😂)
#Fun
@MrAkinozu
sesiz öptüm nefesini🍃 söyleyemedim...
sana ben şırlar sözler🍃 büyütdüm...
söyleyemedim...
gününüz aydın olsun😌
@Mrakinozu✨
امشب اومدم جایزه بارون کنم اینجارو😌🏆
اول جایزه اسکار حرفه ای ترین قاتل که به کدینوزو تقدیم میکنم😈🔪
از جمله پشتکارهای ایشون میشه به راه رفتنش اشاره کرد که خیلیا رو از پیاده رو به بیمارستان کشونده و طبق تحقیقی که کردم اون افراد متاسفانه جون سالم به در نبردن😂💔😰
دومین جایزه هم به خودمون که تا کما رفتیم ولی فعلا زنده ایم پس به افتخارمون😎😂🤕
خلاصه که مواظب باشین اونور آب رفتین آکینو دیدین کشته نشین دمه دی دمیین🤧😂
#اخبار_شبکه_یوکسلیا_20:30🤓
@Mrakinozu✨
آکین افندی رفته دندون پزشکی 😍
چ دندون پزشک با کمالاتی هم هستن 😂
منم جاش بودم لبخند ۳۲ دندونی میزدم 😈🦎
@MrAkinozu
ویدیو اختصاصی آکین و ابرو برای پخش هرجایی در اسلواکی🤩
آکییین آکییین
ژستشو باک
بیشتر میرانه تا آکین
خودشو هم میران معرفی کرد😍😃
لهجه جفتشون چ قشنگه😋
(یه درصد فکر کنین ویدیو اختصاصی میدادن واسه ایرانیا و فارسی حرف میزدن😍🤤 ... من دوباره توی توهمات خودم غرق شدم 🥴)
@MrAkinozu
:درواقع یه انتخاب دارم اما..
میران مشکوک نگاهش کرد.
: اما؟؟
:پشتش یکمی بازه..
میران دستی ب صورتش کشید.
: ریان نیم ساعته داریم می گردیم..
ب شرطی ک تمام شب پیش خودم باشی یه کم باز بودنش اشکالی نداره
ریان سریعا لباسی رو از طرف دیگه کمد خارج کرد و ب طرف سرویس رفت.
:پس تو دوش بگیر.. لباستو عوض کن تا من اینو بپوشم..
قبل از بستن در گوشزد کرد.
:لباسات تو اتاق بغلی حاضره عزیزم
------
میران دکمه سرآستین شو صاف کرد.
تو سالن منتظر ریان بود.. حاضر شدن ریان زیادی طول کشیده بود اما میران سعی می کرد صبور باشه..
ساعت دستشو چک کرد, ساعت ب 6/30 نزدیک می شد..
رو ب طبقه ی بالا ریانو صدا زد
: ریان.. خانومم دیر شده ها
چند دقیقه بعد ریان جلوش ایستاده بود.
میران سوت زد
ریان با استرس چشم غره رفت..
:میراااااان
منتظر تأییدیه بود..
میران دست ریانو گرفت و چرخوندش
:ببینیم این یکم.. چقدر بازه؟؟
#ب_قلم_نفس
#این_داستان_ادامه_دارد ..
:
صدای آب باعث شد یواش یواش چشماشو باز کنه
نیم خیز شد و ب تاج تخت تکیه داد.
صدای شرشر آب و سوت زدن میران مثل یه موسیقی ملایم تو فضا میپیچید..
پتو رو کنار زد و ساعت کنار چراغ خواب رو چک کرد.
10/30بود..
: آاا مامانی انگار این خواب آلو بودن تو حالا حالا ها ادامه داره ها
آروم شکمشو نوازش میکرد ک متوجه میران شد.
: اما ریان خانوم فندق خواب آلوعه یا مامان فندق؟
ریان لبخند قشنگشو ب صورت میران پاشید.
: معلومه ک فندق
میران با نیم تنه برهنه و حوله ای ک دور گردنش بود کنارش روی تخت نشت.
: صبح بخیر خانوم
ریان از دو طرفه حوله رو گرفت و میرانو به سمت خودش کشید, لب های میران کوتاه بوسیده شد.
: صبح بخیر بابایی
میران به عادت همیشه خم شد و روی شکمشو بوسید.
: صبح شما هم بخیر
ایستاد و در ریلی کمدو هل داد .
: دیگه تنبلی بسه..
پیراهنی ک انتخاب کرده بود و تن زد و ب سمت ریان چرخید.
: کاراتو انجام بده ک صبحونه پایین منتظر ماست.
ریان دستش ب دکمه های پیراهن میران بند بود.
: چه کارا .. میران بی و آشپزخونه؟
یه ابروشو بالا انداخت و دکمه یکی مونده ب آخرو بست. میران دکمه رو باز کرد.
:ریان خفه شدم
: چی چی و خفه شدم..
لب ساحل نمیریم میران قراره بری شرکت.. اصلا چرا امروز اینقدر دیر میری؟
ریان بود و بهانه های وقت و بی وقتش,
میران سعی می کرد خندشو کنترل کنه..
: ببخشید ولی رئیس منم.. هر وقت دلم بخواد میرم
ریان ازش جدا شد و وارد سرویس بهداشتی شد.
: ولی فیرات هر روز 8صبح شرکته
میران جلوی آیینه مشغول حالت دادن ب موهاش بود
: فیرو خانوم 5ماهه حامله نداره
و از تو آیینه قدی ب ریانی ک مسواک می زد نیشخند زد
: اولا 5ماه کجا بود. . 20هفته!
بعدشم درصد سهام تو و فیرات یکیه.. اما اون میگه من رئیسم هر وقت دلم بخواد میرم سر کار؟؟
میران ک کارش با موهاش تموم شده بود کتشو برداشت و مسیر راهرو رو پیش گرفت.
: پایین منتظرتم عزیزم
ریان سرگرم تعویض لباس خوابش شد..
:باشه
-------
تو آشپزخونه میران قهوه می خورد و از طرفی
طبقه ی بالا, ریان ک جلوی موهاشو بافته بود, ب ریمل و رژ مختصری اکتفا کرد و از اتاق خواب خارج شد..
وارد آشپزخونه ک شد تعجب کرد.
: میران صبحانه است یا مهمونی ؟؟
میران صندلی ریانو کنار کشید تا بشینه و داخل استکان چایش یه قند انداخت.
: مهمونی نیست.. میز صبحانه سه نفره است ریان خانوم
قاشق چای خوری رو دو بار ب گوشه استکان زد و لپ ریانو کشید.
: نوش جان
ریان لقمه مربای دستشو نیمه کاره کنار گذاشت و در حالی ک با حسرت ب فنجون قهوه میران زل زده بود یه قلپ از چای خورد.
میران لقمه کره عسلو تو بشقاب ریان گذاشت و مسیر نگاه ریانو دنبال کرد تا ب فنجون رسید.
دوباره ریانو نگاه کرد.
: میران منم قهوه میخوام
و لب برچید.
میران خودشو ب نشنیدن زد و لقمه نیمه تموم ریانو جلوی دهنش گرفت.
ریان صورتشو عقب کشید.
: میراان
: جانم
:قهوه
:ریان چشماتو مثل پیشی نکن میدونی ک اجازه نمیدم قهوه بخوری..
برات خوب نیست,کافئین داره اما..
ریان در لحظه خوشحال شد.
:اما؟
:اگه آب پرتقالتو بخوری شاید ی فکری کردیم
ریان مثل بچه ها لیوان آب پرتقال و سر کشید و لیوان خالی رو جلوی میران گذاشت.
میران فنجون قهوه تازه ای ریخت و ب ریان نزدیک شد,
اما لحظه آخر فنجونو سر کشید و لبای ریانو بوسید.
سرجاش نشست و زبونشو رو لب پایینش کشید
: آب پرتقال و قهوه.. مزش عجیبه
ریان ک تازه فهمیده بود چه کلاهی سرش رفته بق کرده روشو اون ور کرد
: واقعا ک میران .. یادم میمونه اینا
میران لقمه شکلات و کره بادوم زمینیو ب بشقاب ریان اضافه کرد.
:چاییت سرد شد.
ریان با حرص لقمشو جوید و تا آخر صبحانه دست ب استکان چای نیمه کاره نزد..
صبحانه شون تموم شده بود و ریان تو محوطه ورودی میرانو بدرقه می کرد..
میران شال بافت رو شونه های ریانو مرتب کرد.
: مواظب خودت باش عزیزم..
امروز ی چندتا کار خارج از شرکت دارم سعیمو می کنم تا 6بیام دنبالت
گونه ریانو بوسید اما ازش فاصله نگرفت.
: قهوه هم نمیخوری باشه عمر من؟
'عمرم' گفتنای میران همیشه جواب میداد..
ریان لبخند زد و ب گفتن باشه ای اکتفا کرد.
میران سوار ماشین شد و ریان همزمان با خروج کامل ماشین ب سمت عمارت راه افتاد.
-------
پرونده رو پرت کرد روی میز و عصبی شماره منشیشو گرفت.
:افسون وصل کن فیرات
اتمام جملش مساوی شد با تقه خوردن در و پشت سرش فیرات وارد شد.
با گفتن 'نمیخواد اینجاست ذاتا..' گوشیو قطع کرد.
فیرات روی یکی از مبل چرم های جلوی میز میران نشست.
: آقا این پرونهٔ هتل آپارتمان اینجاست؟ چون یه چندتا کاغذ کمه ..
میران ب پرونده رو میزش اشاره زد.
:آقا من نباشم هیچی نباید طبق روتین خودش پیش بره؟؟
#ب_قلم_نفس
نکند بوی تو را 😈🔥
باد به هر جا ببرد❤️😍
خوش ندارم دل هر 💋
رهگذری را ببرد 🔥😍
خب ببینید از این به بعد کپشن رو با دو بیت شعر توصیف می کنم 😂
شعر های آتیشی 😈🔥😂
و چیکولاتی 😂🍫🍫
@Mrakinozu✨
۳۴ سالمه🥲
فقط به تو عاشق شدم احمقانه ست😢
خیلی احمقانه ست لان پیشمی ولی نمیتونم بهت دست بزنم نمیتونم بغلت کنم داغون میشم خیلی احمقانه ست😩🥺
منم،منم همینطور🤧
داره صدای درون آکین رو توضیح میده😭🤣
@Mrakinozu✨
سنیِ کدینوزو سِنی😈😂
خوبه دیگه پنهونی نگاش کنی و اشاره رو هم نمیدونم کجای دلم بزارم😐🥴😂
بعد جلو دوربین میگه من فقط کارمو انجام میدم🥸😂
ابرووووووو اون گوشیو بزار کنار بچه اون همه دست و پا زد🥺😑😂
تو کارتو انجام بده آدامس و قهوه هم یادت نره پاشام😉😂
#پشت_صحنه🎬
#اپیدمی_شاهینوزو گورویوروم😈💋
@Mrakinozu✨
یه ادیت ارسالی خیلی خوب تقدیم بهتون ☺️❤️
ممنونیم از دوست عزیزمون بخاطر ادیت قشنگش 😁🌹
#ارسالی 🧩
@MrAkinozu ✨
چشماش زخمیمون کرده 🔥😍🍯
برمودا !
پیش از آنکه
نیمی از
جذابیت چشم های تو را 🔥🍯
بدزدد
یک مثلث ساده بود ❤️😘
جذابیت تو منحصر به فرد است آکین بی ❤️💋
✨ @Mrakinozu✨
فول جذابیت اوردم پست قبلو یادتون بره😎😋
اون قسمت بین دوتا ابروش هستا
دوتا خط افتاده
منو همو لا دفن کنین🤤
ک اگه خسته شدم شیرجه بزنم توی عسل خوشرنگ چشماش😋
شاعر شدم رف 👩🦼
زاویه فکت بزنه تو کمرم بلکه آدم بشم 🥴
@MrAkinozu
reymir dan ogrendik ki:
Aşk tüm benliginle ona güvenmektir...✨
her şey ragmen birbirleri için hayat da kalmaktır...✨
ما از ریمیر یاد گرفتیم که:
عشق این است که با تمام وجود به او اعتماد کنی...✨
با وجود همه چیز ، بخاطر همدیگر زندگی کردن...✨
iyi geceler🙃
#reymir_dersi_vol_1✍
@Mrakinozu💫
ادیتی زیبا از ریمیر کیوت 😍
فقط دیدم پریشانم ......
فقط یک لحظه فهمیدم ❤️
که خیلی دوستت دارم ........
@Mrakinozu✨
از ما آکرویی ها باید ترسید😌
نسخه بویله داها گوزل😋
داغه داغ
تازه از تنور در اومده 😎
#اپیدمی_شاهینوزو 😈💋
@MrAkinozu
گل پسرم یکی از محبوب ترین بازیگرا توی کشور فلسطین (اسرائیل) شده و حتی جایزه هم دریافت کرده 😋
از طرف اون کشور بهش پیشنهاد شده ک چهره تبلیغاتی یک برند لباس بشه
اگه قبول کنه بزودی به فلسطین میره 😍😋
اره اینجوریاس😌
جذابیت بعضیا شرق و غرب نمیشناسه😎😋
@MrAkinozu
از قسمت بعدی ب احترام اونایی ک رمانو دوست نداشتن دیگه پارت ها رو اینجا نمیذارم..
مرسی از درکتون😉
خود نویسنده میذاره چنل خودش😉❤
#شب_خوش 😈😌
فیرات پرونده رو برداشت و یکم کاغذا رو بررسی کرد.
: سریع جوش نیار آقا.. افسون اشتباها پرونده قبلی رو برات آورده.. بیا این جدیدش.. همه چی هم تکمیله..
و پوشه مشکی رنگ و ب سمت میران گرفت.
میران مشغول کنترل پرونده جدید با اطلاعات ایمیلش شد.
فیرات دنبال ناقصی ها میگشت ک تلفن میران زنگ خورد.
میران تماما حواسشو ب پروژه داده بود.
: آقا ی نگاه بنداز ببین کیه
فیرات با دیدن 'عمرم' تلفنو سمت میران گرفت.
: آقا ریانه
قیافه جدی میران در ثانیه ای ب لبخند باز شد و تلفنو از فیرات گرفت.
:سلام عزیزم خوبی؟
:سلام عشقم خوبیم
فیرات ک هراز گاهی میرانو زیرچشمی می پایید ب لبخندی ک از لبش پاک نمی شد خندید و سرشو تکون داد .
چندثانیه مکث شد و ریان دوباره ادامه داد
:میران ساعت 5.. کی میای؟
:کم کم راه میوفتم عزیزم.. این پرونده آخره..
:باشه پس من بیشتر وقتتو نمی گیرم.. زود بیا..
:باشه عزیزم.. میبینمت.. مواظب خودت باش
میران میخواست قطع کنه ک ریان ادامه داد.
:میران
:جانم
: منتظریم بابایی
پررنگ شدن لبخند میران از چشم فیرات دور نموند.
:چشم
و مکالمه تموم شده بود.
میران خودکار جلوی دستشو ب سمت فیرات پرت کرد.
: ب چی میخندی مرتیکه
فیرات جا خالی داد.
:ب میرانی ک هیچ دختری رنگ لبخندشو ندیده اما ب ریان ک میرسه..
و جملشو از قصد ادامه نداد..
میران صداش در اومد.
: آقاااا
فیرات خندشو جمع کرد و ب سمت در رفت.
: باشه آقا باشه..
من برم کپی این برگه ها رو بگیرم.. تو میری؟
میران سرشو ب تأیید تکون داد.
: آره آقا دیر میشه
فیرات با گفتن 'پس فردا میبینمت' از اتاق همراه پرونده ها بیرون رفت.
-------
میران ک کلید انداخت و وارد شد نیمی از چراغ های طبقه پایین خاموش بود,
و سکوت دلنشین خونه گاهی با صدای یواش غرغرای ریان بهم می ریخت..
میران همونطور ک از پله ها بالا می رفت ب صدای ریان گوش می داد.
: عوفففف این هم خیلی جذب شده..میران همش تقصیر توعه..
:باز چی تقصیر منه خانوم خوشگلم؟
و دستاشو رو سینش قلاب کرد و ب درگاه در تکیه داد.
ریان با دیدن ناگهانی میران ترسید.
: هییییین.. میران زهره ترک شدم.. چرا اینجوری بی صدا میای ؟؟
میران تازه متوجه شد ک ریان ب جز لباش زیر چیزی تنش نیست..
ریان لباس شبی ک دستش بود رو بیشتر بخودش چسبوند و سعی کرد از جلوی آینه قدی، پشت کمد بره ک میران زودتر از اون وارد عمل شد و از پشت بغلش کرد.
سرشو رو شونه ی ریان گذاشت.
ته ریشش باعث میشد شونه برهنه ریان قلقلک بیاد.
: سلام عزیزم
ریان با اینکه یکم خجالت کشیده بود ولی از پشت ب میران تیکه داد.
: سلام عزیزم.. کی اومدی؟
و گونه میرانو نوازش کرد ک ی سمت لباس لیز خورد و افتاد.
میران پقی خندید ک ریان فورا دست از نوازش میران برداشت و لباسو جلوی خودش گرفت.
میران از توی آیینه ریانو برانداز می کرد.
: همین الان.. حالا خانوم کجا با این عجله؟
شیطون نگاهش کرد و دستشو بیشتر دور شکم گرد کوچولوی ریان حلقه کرد.
: اینجوری نگاه نکن میران
میران با گفتن 'چجوری' آروم از گوشه لباس کشید..
لختی لباس باعث شد دوباره سر بخوره..
اگه ریان دوستی نگهش نداشته بود ک کامل افتاده بود..
ریان لباسو بالا کشید و آروم رو دست میران زد.
: میرااان
میران باخنده از ریان فاصله گرفت و ریان روی پاف پایین تخت نشست.
دوباره غرغراش شروع شد..
:ساعت داره 6 میشه و من حتی لباس انتخاب نکردم!!
:خب این ب جز رنگش مشکل خاصی نداره..
رنگ قرمز آتشین لباس زیادی چشم نواز بود و میران نمیخواست هیچ مردی جز خودش ریانو اونجوری ببینه..
:رنگش خیلی هم خوبه.. حتی خودت انتخابش کرده بودی ولی مشکل اینه ک تنگ شده و نمی تونم بپوشمش.. تقصیر توعه
میران زیر لب گفت 'منم برا دل خودم انتخابش کردم' و متفکر سمت کمد ریان ک کنار کمد خودش قرار گرفته بود رفت..
کمی بین لباسا گشت و بعد لباس شب مشکی ماتی ک یقه بسته بود و از زیر سینه گشاد میشد رو ب ریان نشون داد
: این چطوره؟؟
: اول اونو امتحان کردم.. تنگ بود میران.. فندقتون اذیت میشه
میران خندید.
: من قربون این فندق دردسرساز بشم
و دوباره مشغول گشتن شد
-------
نزدیک نیم ساعت بود ک میران لباس انتخاب می کرد و ریان نمی پسندید..
یا تنگ بود
یا مورد پسند ریان نبود
یا مورد قبول میران واقع نمیشد
ریان ک حوصلش سر رفته بود از سرجاش پاشد.
:واااااای من چی بپوشم
میران هم کم کم داشت حوصلش سر می رفت
دستاشو ب جیب زد و ی طرفی ب درب کمد تکیه زد
: عزیزم چرا نگفتی بریم خرید؟؟
و اخماشو تو هم کشید.
ریان با بدجنسی مظلومانه ترین ماسکشو ب صورت زد.. موقعیتو برای اجرای نقشش مناسب می دید..
#ب_قلم_نفس
خب مثل اینکه این عکسم از اون عکس های هشتگ داره😂🙂
اگه نگفتم بدونین دیگه😌
کدینوزو از ذوق بغل کردن خانومش همش یادش میره ساعتشو دربیاره دیگه فک نکنم جزو چیز های پوشیدنی باشه یکسره دستشه😂🥺
خلاصه که شبتون چیکلاتی😈🍫
#شببخیر_های_بیخوابی_آور🥱
@Mrakinozu✨
عاشق شده ام بر تو 😍❤️😈
تدبیر چه فرمایی 😍
از راه صلاح آیم😍
یا از ره رسوایی 😂😍🔥😜
@Mrakinozu✨
Gerçek sandım.. kahretsin 🥺😭😑💔
(فکر کردم واقعیه.. لعنت🥺😭😑💔)
اما بود زمانایی ک فصل یک بود .. حتی فصل دو بود.. و عکس های اینجوری میومد:))
اینم باید بگیم یادش بخیر؟ ای زندگی..
#اپیدمی_شاهینوزو 😈💋
⊱ | @mrakinozu | ⊱
کپشنو بخون بعد باز کن🤓
خب اول از همه گون آیدین😌
عاماااا دوم اینکه عمه ندارم(اوزلم آنه و تامر ددی پاسخگو ان نه عمه نداشته من)🙂😂
و سوم گفتم کپشنو بخون بعد باز کن ببین احیانا
👩🦽فشارت افتاد
🫀حمله قلبی اومد
😖تشنج کردی
🧫سلول های بدنت بندری رقصید
😵چشات سیاهی رفت
⚰غش کردی
خلاصه اگه بخاطر این پست یه خراش هم برداری من به هیییییییییییییچ عنوان مسئولیتشو قبول نمیکنم حالا فحش بده😂💔
باز ناگفته نماند که چشاش منو برد اون بالا بالاها🤤🌍
#هشدارامو_جدی_بگیر🥸🔪
@Mrakinozu✨