•
•
•
گر دریائی ز شور بنشانندت
ور تیزْتَکی چو مور بنشانندت
بنشین که ز خاستن نخیزد چیزی
ور ننشینی به زور بنشانندت
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
[ #عطار_نیشابوری ]
⚫️
⚫️
⚫️
چنان قحط سالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
چنان آسمان بر زمین شد بخیل
که لب تر نکردند زرع و نخیل
بخوشید سرچشمههای قدیم
نماند آب، جز آب چشم یتیم
نبودی بهجز آه بیوه زنی
اگر بر شدی دودی از روزنی
چو درویش بیرنگ دیدم درخت
قوی بازوان سست و درمانده سخت
نه در کوه سبزی، نه در باغ شَخ
ملخ بوستان خورده، مردم ملخ
در آن حال پیش آمدم دوستی
از او مانده بر استخوان پوستی
وگرچه به مِکنَت قوی حال بود
خداوندِ جاه و زر و مال بود
بدو گفتم: ای یار پاکیزهخوی
چه درماندگی پیشت آمد؟ بگوی
بِغُرّید بر من که عقلت کجاست؟
چو دانی و پرسی سؤالت خطاست
نبینی که سختی به غایت رسید؟
مشقت به حد نهایت رسید؟
نه باران همی آید از آسمان
نه برمیرود دود فریادخوان
بدو گفتم: آخر تو را باک نیست
کُشد زهرْ جایی که تریاک نیست
گر از نیستی دیگری شد هلاک
تو را هست، بط را ز طوفان چه باک؟
نگه کرد رنجیده در من فقیه
نگه کردنِ عالم اندر سفیه
که مرد ارچه بر ساحل است، ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق
من از بینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد
نخواهد که بیند خردمند، ریش
نه بر عضوِ مردم، نه بر عضوِ خویش
یکی اول از تندرستان منم
که ریشی ببینم بلرزد تنم
مُنَغَّصْ بُوَد عیش آن تندرست
که باشد به پهلوی بیمارِ سست
چو بینم که درویش مسکین نخورد
به کام اندرم لقمه زهر است و درد
یکی را به زندان درش دوستان
کجا مانَدَش عیش در بوستان؟
____
#سعدی
@alef_laam_mim
_________
ذوذنبی بر خاک
همسرم!
این دعا و قسم را که سخت ناخواناست
به گردن اسبی بیاویز
که بر اجساد سربازان و ما خواهد گذشت.
اسبی به هیات انسان
به هیبت بهمنی در سهند.
اردیبهشت است
قتالترین ماه منظومه شمسی
فرو بند درها را ای بیوه سی ساله
اسب نبی در قریبان
شیهه میکشد و بیمرکوب،
در کمند سواره نظام است.
شام
دیگران را فطیر و کلم بده
برای بهرام
پونه بجوشان
ماه درشت خوب
دری که به لطف باد – باز و بسته میشود.
الامان ای جوخه
ماشه را نچکان
هنوز اندکی شب است...
برنوی روسی
سکوت قریبان را نشانه میگیرد
و نبی در ذهن شاعر
نشسته برباد و بر ارس میتازد.
___________
#بهرام_اردبیلی
@alef_laam_mim
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
تن پرستانِ جهان پیرو نَفْس اند و هوا
رهبرِ قافله مرده دلان خر باشد
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
#صائب
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
گردون قبازره زده بر انتقامِ مرگ
مرگش ز راه درزِ قبای اندر آمده
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
#خاقانی
•
•
•
محمد غزّالی می گوید: «در مصر قحطی عظیم بود، چون گرسنه شدندی به دیدار یوسف شدندی.گرسنگی فراموش کردندی»
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
[کیمیای سعادت| ۱۰_۶۰۹]
•
•
•
در کهنسالی ندارد ظلم دست از کار خویش
رعشه تیغ از پنجه قصاب نتواند گرفت
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
[صائب ]
•
•
•
شیخ الإسلام گفت که: گِردِ کِردار گَرد که از گُفتار جُز گرفتاری ناید.
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
[طبقات الصوفیه| ۳۹۹ ]
•
•
•
تمنّای هرچیزی مژدگانی است از حقّ به حصولِ آن چیز.
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
[مقالات شمس| ۲۹۷ ]
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
گلیلی در پردهی خون (شبانه)
___________
۱
شب که سروهای ناز، ماه را سوراخ کردهاند،
دستی، بریده در اقصای شهر
بر سقف همهی گورها چراغ میآویزد
پس بخوان که خروسان، تاج خویش را بر سرت گذاشتهاند
ای که قبلهنماها، مکان تو را در فریاد شرقیی من معلوم میدارند!
۲
کجاست خورشید
روح میلیونها خروس شهید
که در دوران پیش از ساعت
صبح را جار میزدند؟
۳
زورقها، پلکهای شبانی را افراشتند و رفتند
که با شیههی خرمهرهها
با یکصدوسی مرد زخمی چشم گشود
و خورشید را با چهرهی کامل آفتابگردانها سور زد
یکصدوسی مرد زخمی در فرسخها مهتاب برخاستند،
قد در حدود همین بهار
۴
شب که سروهای ناز، ماه را سوراخ کردهاند
(جنون سرزده، ای مهتاب! ای بزرگتر از شب!)
دیگر مردی نیست که با بستن چشمان خود از مه انتقام بگیرد!
فوارهها، غرور زخمهای تواند،
ای که دست خونین با گلبرگهای داوودی پاک کردهیی!
باران چندان کوچک است
که بیانگاری دوستانه گریستهیی.
۵
شب که گلهی تیشهها را فرهاد میچراند
(با همیشهاش، که لحظههای پس از بارانهاست)
تنها یک کشتی در دورترین بندر دنیا سوت میکشد.
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
#بیژن_الهی.
جزوهی شعر |شمارهی۹، آذر ۱۳۴۵.
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
۷۰
کار اجباری هیتلر
در دوزخ کدام است؟
دیوارها را رنگ میکند یا جنازهها را؟
آیا بوی دود مردگانش را میشنود؟
آیا از خاکستر آنهمه کودکان سوخته
غذایش می دهند؟
یا از وقتی که مرده است تاکنون
با قیف به او خون نوشاندهاند؟
یا دندان طلاهایی را که از دهانهای دیگر کشیده
در دهانش میکوبند؟
۷۱
یا برای آنکه بخوابد
او را روی سیمهای خاردارش دراز میکنند؟
یا دارند پوستش را
برای چراغهای جهنم خالکوبی میکنند؟
یا زبانههای سیاه آتش
بیرحمانه گازش میگیرند؟
یا باید هرشب و هرروز، بیوقفه
همراه زندانیانش سفر کند؟
یا باید تا ابد در زیر گاز
بمیرد بیآنکه بمیرد؟
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
#پابلو_نرودا
دفتر پرسشها، ترجمهی نازی عظیما، تهران: مازیار، ۱۳۸۰، چاپ اول، صص ۵۳-۵۴.
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
« هر آواز »
هر آواز
سکون عشق است.
هر ستارهی صبح،
سکون زمان.
گرهی
زمان.
و هر آهی
سکون فریادی.
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
#لورکا. نگارشِ #بیژن_الهی. تهران: بیدگل، ۱۳۹۸، چاپ دوم، صفحهی ۳۹۲-۳۹۳
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
[...حالا صبح است. آسمان آبیفیروزهایست. در هوای خنک، بلوری و عطرافشان پرندهها گرم کارند و یک سینه صدا را مثل یک مشت مروارید که از توی دستمال ابریشمی رنگینی بیرون بریزد رها میکنند، به هوا نوک میزنند و در آن میدمند و باز آن را فرو میدهند و در گلو میگردانند و صدا بازیگوش روی شاخهها میجهد و از روی برگها میگریزد و ناپدید میشود...]
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
#شاهرخ_مسکوب. خواب و خاموشی. لندن. نشر دفتر خاک. ۱۹۹۴. چاپ اول. صفحه ۵۸.
•
•
•
محمد غزّالی می گوید: «در مصر قحطی عظیم بود، چون گرسنه شدندی به دیدار یوسف شدندی.گرسنگی فراموش کردندی»
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
[کیمیای سعادت| ۱۰_۶۰۹]
_____________
اردیبهشت است
قتالترین ماه منظومه شمسی...
____________
#بهرام_اردبیلی
@alef_laam_mim
•
•
•
زمانه کینِ مظلومان ز ظالم میکشد آخر
به پیشِ اهلِ معنی، زخم بر شمشیر میخندد
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
[سلیم تهرانی ]
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
زین برودتکده هر نغمه که بر گوش خورد
شور دندانِ بهم خورده ی سرما زده است
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
#بیدل
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
۷۲
اگر آب همه رودها شیرین است
دریا شوریاش را از کجا میآورد؟
فصلها از کجا میفهمند که باید پیراهنشان را عوض کنند؟
چرا در زمستان چنین به کندی
و پس از آن، چنان تپنده و تند؟
و ریشهها از کجا میدانند که باید به سوی نور بالا روند؟
و سپس با آن همه گُل و رنگ
به هوا سلام کنند؟
بهار همیشه آیا همان بهار است
که نقشش را از نو تکرار میکند؟
۷۳
بر زمین کدام سختکوش ترند؟
انسان یا خورشید دانه؟
زمین صنوبر را بیشتر دوست دارد
یا شقایق را؟
و ارکیده را ترجیح میدهد
یا گندم را؟
چرا آنهمه زرق و برق را به گل دادند
و طلای کثیف را به گندم؟
پاییز آیا قانونی وارد میشود
یا فصلی زیرزمینیست؟
۷۴
چرا میان شاخهها آنقدر میماند
تا برگها بریزند؟
و شلوار زردش را
کجا آویخته است؟
راست است که پاییز گویی
منتظر وقوع واقعهای است؟
شاید لرزش یک برگ
یا جنبش جهان؟
آیا مغناطیسی در زیر زمین است،
که برادر خواندهی مغناطیس پاییز است؟
حکم انتصاب گل سرخ
در زیر زمین، کِی صادر میشود؟
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
#پابلو_نرودا
دفتر پرسشها، ترجمهی نازی عظیما، تهران: مازیار، ۱۳۸۰، چاپ اول، صص ۵۴-۵۶.
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
سرایت می کند در عالَمی بی قیدی عالِم
که از گمراهی رهبر جهان گمراه می گردد
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
#صائب
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
«واگویه»
[...پس بنویس؛ آنچه اکنون میگذرد در شأن کیست و آنچه از این معنا بازمییابیم شایستهی کدام الفاظ است؟
بنویس روی خاک به اندازهی ستاره، گامهایی روان بودهاست و همچنان روان است و این زمین به گامهای فرومانده نیز میاندیشد و اندیشیده است و حافظهاش همچنان میانبارد و میانبارد و خطی میشود و در فرصت شهاب که سنگ از ستارههای فروریخته به نجوا میافتد با سنگ یا استخوان که فرومیرود در خاک و ذرهذره حکایت را بازمیگوید.
بنویس اکنون کجاست رؤیامان کجاست؟ کجاست بندبند استخوانهامان کجاست؟ کجاست حرفهای گمشده که میخواست گوش دنیا را کر کند؟
بنویس آزادی رؤیای سادهای است که خاک هر شب در اعماق ناپیدایش فرومیرود و صبح از حواشی پیدایش برمیآید و این زبان اگرچه به تلفظش عادت نکردهاست، صدای هجی کردنش را آن سوی سکوت شنیدهاست...]
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
آرایش درونی
#محمد_مختاری
تهران، نشر توس، چاپ نخست، ۱۳۷۸، ص۸۸.
•
•
•
ظالم به ظلم خویش گرفتار میشود
از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
[صائب ]
•
•
•
در مقامِ حرف بر لب مُهرِ خاموشی زدن
تیغ را زیرِ سپر در جنگ پنهان کردن است
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
[ صائب ]
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
اینک شیر و خون از بیستون روانهست!
ابنمقفع، با عطر نان گرم، از تنور کلمات بیرون میآید!
پس که
یک شب، پس از باران، چتر را میبندد و تنها میشود؟
**
الف ــ لام ــ میم، سلام بر تبرهایی که
حروف آزادی را
جداجدا کردهند!
پشت بوریای هجامت نفس از پرطبلترین لحظهی پس از رگباری
[در میان صبح و گل شیپوری ــ که ناقوس سپید عشق بود،
خاکستریی مشرف به دردی که سایههای طلائی را بر پلههای تیمارستان، چون
[چون شیههیی میلرزاند، از بال هاروت به سقفی تبعید شد که خستگی را طعمهی ما میکرد.
ما بر مهتاب ــ ذوزنقهیی که از تجرید بومیی ذهن نقاش
بر بوم میگریخت ــ
سیم میبستیم و چندان مینواختیم که ابنمقفع با عطر نان گرم،
[از تنور بیرون آید.
اما برق اسلحه با نور چشمانت در کشو، تحلیل رفته بود!
و شیرهای پول خرد در هیپودرم* . . .
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
#بیژن_الهی
جزوهی شعر | شمارهی ۳ و ۴، خرداد و تیر ۱۳۴۵.
*HIPPODROME :
میدان بیضی شکل برای اسبدوانی و ارابهرانی در روم و یونان قدیم.
•
•
•
شکوهٔ من نیست از رهزن سلیم
آنچه با ما کرده رهبر کردهاست
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
#سلیم_تهرانی
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
« تأمل »
حَراکی اگر نبود، سکون را حالتی به تَغَیُّر بود: تَلَوُّنی که حراکِ سکون بود و، بی که نافیی او باشد، بی سکونیی او بود :
سرخیی میوهها خُنَک میشد.
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
#بیژن_الهی. دیدن. تهران: بیدگل. ۱۳۹۹. چاپ پنجم. صفحهی ۳۷.
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
«به راستی»
دریغا، چه سخت دوست داشتنت
آن گونه که من دارم!
که از عشق تو ام رنج میدهد هوا،
دلم
و کلاهم.
پس که میخرد از من
این نوار مرا
و این دلتنگیی پنبهی سپید را
تا دستمالها سازد؟
دریغا، چه سخت دوست داشتنت
آن گونه که من دارم!
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
#لورکا. نگارشِ #بیژن_الهی. تهران: بیدگل، ۱۳۹۸، چاپ دوم، صفحهی ۶۲-۶۳.
•
•
•
ـــــــــــــــــــــ
[...کوه نیستی که اگر اسم تو را فریاد کنم دستکم صدای خودم را باز بشنوم. تو مرگِ کوهی، صدا را نمیگیری و انعکاس آن را باز نمیگردانی...]
ـــــــــــــــــــــ
@alef_laam_mim
#شاهرخ_مسکوب. خواب و خاموشی. لندن. نشر دفتر خاک. ۱۹۹۴. چاپ اول. صفحه ۵۹.