مراسم گشایش مجتمع ذوب آهن اصفهان با حضور نخست وزیر شوروی، ۱۳۵۱ خورشیدی
روز ۲۳ اسفند ۱۳۵۱ آلکسی کاسیگین، رییس شورای وزرای شوروی، برای حضور در مراسم گشایش کارخانه ذوب آهن آریامهر (ذوب آهن اصفهان)، به همراه دخترش وارد تهران شد.
این دومین سفر نخست وزیر شوروی به ایران بود.
امیر عباس هویدا، نخست وزیر و عباسعلی خلعتبری، وزیر امور خارجه ایران به استقبال وی رفتند.
مدت زیادی از جشنهای ۲۵۰۰ ساله نگذشته و ایران با وجود نظر منفی آمریکا، با همکاری و مشارکت شوروی، نخستین کارخانه ذوب آهن اصفهان را راهاندازی کردهاست.
بخش عمده هزینه راهاندازی کارخانه از محل وام کم بهره و بخش دیگر از محل فروش گاز به شوروی تامین شدهاست.
پس از دیدار با محمدرضا شاه پهلوی، و امضای تفاهمنامههای اقتصادی، کاسیگین به اصفهان میرود.
در این مراسم ۳۵ هزار کارگر ایرانی و روس حضور داشتند.
آرزوی دیرینه ایران از زمان قاجار برای داشتن ذوب آهن، برآورده و مسیر تولید و کارآفرینی در ایران هموارتر شد.
بهروز بهادری فر
@AlfarusORG
فیلم روسی «آرایشگر سیبری»
The Barber of Siberia, 1998
کارگردان: Nikita Mikhalkov
آرایشگر سیبری داستان یک مثلث عشقی در زمان روسیه تزاری است.
یک مخترع آمریکایی ماشینی (آرایشگر سیبری) برای برداشت آسان چوب درختان اختراع کرده و به روسیه آمده تا حمایت یکی از شاهزاگان را برای خرید این دستگاه جلب کند.
در این سفر، جِین هم که در روسیه ارتباطاتی دارد، او را همراهی و کمک میکند.
جِین درگیر یک مثلث عشقی بین آندری که یک سرباز ساده است و فرمانده او، ژنرال رادلوف میشود.
رابطه جِین و آندری جدی شده، اما آندری متوجه میشود که جِین قصد دارد برای موفقیت پروژه فروش دستگاه آرایشگر سیبری، از عشق آندری به نفع ژنرال رادلوف که مرد بانفوذی است، صرف نظر کند.
آندری به ژنرال رادلوف حملهور میشود. ژنرال هم او را به چندین سال کار اجباری در سیبری تبعید میکند.
سالها بعد جِین برای ملاقات با آندری به سیبری میرود، اما موفق به دیدار او نمیشود.
داستان به شکل نامه جِین به پسر ۲۰ سالهاش روایت میشود که برای اولین بار این راز سر به مهر را بازگو میکند؛ پدر این پسر، همان سرباز عاشق پیشه است.
تماشای فیلم:
/channel/AlfarusORG/514
@AlfarusORG
رقص اسیران پارسی در دربار روسیه
اپرای «خاوانشینا» اثر آهنگساز روس «مادِست موسورگسکی»
حدود ۳۴۰ سال پیش در روسیه (تقریبا همزمان با اواخر دوران صفوی در ایران)، تزار «الکسی اول» فوت میکند. او از همسر اول و دوم خود چندین دختر و پسر داشته. به همین دلیل برای چند سالی بین خانواده دو همسر، جنگ قدرت سر میگیرد.
«فئودور» و «ایوان» از ازدواج اول و «پتر» از ازدواج دوم، کاندیداهای اصلی نشستن بر تخت قدرت بودند.
ابتدا «فئودور» پسرش از ازدواج اول، تزار میشود، اما زود فوت میکند.
در این میان «سوفیا»، خواهر «فئودور»، بر خلاف عرف آن زمان و نقش کمرنگ زنان در قدرت، تلاش میکند تا «ایوان»، برادر تنیاش تزار شود و برادر ناتنیاش «پتر» (پتر کبیر) به قدرت نرسد.
اختلافات خانواده دو همسر تزار «الکسی اول» بالا میگیرد و باعث بروز شورش «استرلتسی» (Streltsy) یا نیروهای نگهبان دربار (کرملین) میشود.
مسافرانی که به میدان سرخ رفته باشند، احتمالا مردانی را که برای کسب درآمد، لباس زرد و قرمز رنگ سربازان «استرلتسی» پوشیده و تبر به دست، کنار ورودی میدان سرخ میایستند را دیدهاند.
«سوفیا» با پرنس «ایوان خاوانسکی»، فرمانده «استرلتسی» (Streltsy) دست به یکی کرده و جانشین موقت «ایوان» و «پتر» که هر دو کم سن و سال بودند، میشود. در عمل، همه کاره دربار.
اما پرنس «ایوان خاوانسکی» که خود سودای قدرت در سر داشت، به مخالفت با «سوفیا» بر میخیزد و به «راسکولنیک» ها (Raskolnik) یا همان «باورمندان قدیم» قول میدهد در صورت به قدرت رسیدن، اصلاحات مذهبی را ملغی کند.
حدود ۲۰ سال قبل از این ماجرا، «نیکون» اسقف اعظم روسیه با حمایت تزار و به منظور همسان سازی با دیگر کشورهای ارتودوکس، دست به اصلاحاتی در مذهب ارتودوکس روسیه زده بود. از جمله مهم ترین این اصلاحات می توان به صلیب کشیدن با «سه انگشت» به جای «دو انگشت» و همین طور تغییر در املای کلمه «مسیح» اشاره کرد.
عده ای از معتقدان مسیحی این «بدعت» ها را کفر تلقی کرده و به شدت به مخالفت با این اصلاحات برخاستند. این عده به «راسکولنیک» ها یا «باورمندان قدیم» مشهور شدند.
اما تاریخ به شکل دیگری رقم خورد.
پرنس «ایوان خاوانسکی» و پسرش توسط فرمانده جدید نیروهای «استرلتسی» اعدام شدند.
«سوفیا» به صومعه «نووودویچی» در مسکو تبعید شد و بعد از ۶ سال زندگی به سبک راهبان، در صومعه جان سپرد.
خیلی از «راسکولنیک» ها به طور دست جمعی خودکشی کردند، و اصلاحات مذهبی به قوت خود باقی ماند.
و در نهایت، «پتر» کوچک، تزار روسیه و «پتر کبیر» شد و روسیه مدرن و متمایل به غرب را پایه گذاری کرد.
حدود ۲۰۰ سال بعد از این ماجرا، «مادِست موسورگسکی» (Modest Mussorgsky) آهنگساز روس که تمایل شدیدی به بازگشت به «روسیه اصیل» و زدودن آثار فرهنگ غرب از روسیه داشت، با الهام از این داستان، اپرای «خاوانشینا» (Khovanshchina) را شروع کرد، اما او که در سالهای آخر زندگی به الکل اعتیاد پیدا کرده و دچار فقر شدید شده بود، نتوانست آن را به پایان برساند.
در نهایت، آهنگساز برجسته روس، «نیکولای ریمسکی-کورساکف» (Nikolai Rimsky-Korsakov) این اپرا را تکمیل کرده و به اجرا رساند.
در صحنه ای از این اپرا، پرنس «ایوان خاوانسکی» دخترکان اسیر پارسی را صدا میکند تا برایش برقصند. بعد از رقص، پرنس خنجر خورده و کشته میشود.
در این ویدئو (متعلق به سال ۱۹۵۹ در تئاتر «بالشوی» مسکو)، نقش رقصنده اصلی پارسی را «مایا پلیستسکایا» (Maya Plisetskaya) جوان، یکی از معروفترین رقصندههای دنیا اجرا میکند.
بهروز بهادری فر
@AlfarusORG
مِندِلییف، شیمیدان عاشق پیشه
همه ما از دوران مدرسه و کلاس شیمی با «جدول مِندِلییف» یا جدول تناوبی عناصر شیمیایی آشنا هستیم.
«دیمیتری مِندِلییف» شیمیدان معروف روس، حدود ۱۸۰ سال پیش، یعنی چند سال بعد از عهدنامه ترکمنچای، در «توبولسک»، شهر مهمی در «سیبری» متولد شد و گفته میشود که فرزند هفدهم خانواده بوده.
در سن ۲۳ سالگی شکست عشقی سنگینی میخورد و مریض میافتد. خواهرش، دختری را که ۶ سال از او بزرگ تر بوده پیشنهاد میدهد و کار به ازدواج میکشد. اما با وجود سالها زندگی مشترک و داشتن دو فرزند، همواره رابطه سردی با هم داشتند.
حدود ۲۰ سال بعد، «مِندِلییف» ۴۳ ساله که دیگر برای خودش شهرت زیادی به عنوان شیمیدان کسب کرده بوده، در سنت پترزبورگ یک دل نه و صد دل عاشق «آنا»، دختری ۱۹ ساله میشود.
پدر «آنا» به شدت مخالفت میکند و برای این که فکر این پیرمرد متاهل از سر دخترش بیافتد، «آنا» را به ایتالیا میفرستد. اما «مِندِلییف» هم به دنبالش میرود و خلاصه بعد از حدود ۴ سال کش و قوس، به «آنا» پیشنهاد ازدواج میدهد.
این در حالی است که او رسما متاهل است و طبق قوانین کلیسای ارتودوکس روسیه، باید حداقل ۶ سال از طلاق بگذرد تا بتواند مجددا ازدواج کند.
اما «مِندِلییف» به یک کشیش ۱۰ هزار روبل رشوه میدهد تا عقد او و «آنا» را جاری کند. ارزش کل زمین و ملک و املاک و دارایی غیر منقول «مِندِلییف» در آن زمان، حدود ۸ هزار روبل بوده است.
طلاق «مِندِلییف» از همسر اولش تنها یک ماه بعد اتفاق میافتد و همین ماجرا بهانهای میشود برای رقیبان علمی «مِندِلییف» تا او را به آکادمی علوم راه ندهند.
«مِندِلییف» از همسر محبوبش صاحب سه فرزند میشود که یکی از آنها به نام «لوبوف» همسر «الکساندر بلوک» شاعر برجسته روس میشود. «سرودههایی در وصف بانوی زیبا» اثر «الکساندر بلوک» در واقع درباره دختر «مِندِلییف» است.
«مِندِلییف» علاوه بر تدوین جدول تناوبی عناصر و پیش بینی وجود چندین عنصر دیگر، نقش مهمی در تاسیس اولین پالایشگاه نفت در روسیه داشت.
او رسالهای درباره ترکیبات آب و الکل دارد و زمانی هم رییس آرشیو دولتی اندازهگیری و اوزان بوده. همین باعث شده که در روسیه بگویند که رقم ۴۰ درصد برای ودکا، حاصل تحقیقات و ابتکار «مِندِلییف» بوده و بعضی از شرکتهای تولید کننده ودکا هم از این موضوع در تبلیغات خود استفاده کنند.
بهروز بهادری فر
@AlfarusORG
پانوشت: در برخی از مقالات ویکیپدیا درباره روسیه، از جمله لوبوک، بدون ارجاع به منبع، از مطالب آلفاروس (آی لاو راشا سابق) استفاده شده است.
تیم ما چندین بار تلاش کردند ارجاع به آلفاروس را به این مقالات اضافه کنند، اما ویراستاران ویکیپدیا با این توجیه که سایت آلفاروس فاقد اعتبار کافی است، ارجاعها را حذف میکنند و به این پرسش که چطور ممکن است اسم یک سایت غیر معتبر، اما مطالب آن معتبر و قابل استفاده باشد، پاسخ نمیدهند.
@AlfarusORG
لوبوک (Lubok)
امروزه مردم روسیه به کتابخوان بودن شهرت دارند. اما نقش کتاب در زندگی مردم عادی روسیه، همیشه به این اندازه پررنگ نبوده است.
برای دورهای حدوداً ۳۰۰ ساله در تاریخ روسیه، بین قرنهای ۱۷ تا ۲۰ میلادی، یعنی از زمان تزار «پتر کبیر» تا انقلاب ۱۹۱۷، با این که نخبگان و اعیان و اشراف اهل مطالعه بودند، اما خیلی از مردم سواد نداشتند و برای جمعیت اکثرا دهقان و فقیر روسیه، کتاب و روزنامه و مجله در دسترس نبود.
در این دوره، نقش کتاب و روزنامه را رسانه دیگری به نام «لوبوک» (Lubok) ایفا میکرد.
«لوبوک» چیزی است شبیه «کمیک استریپ»، شامل گرافیک و تصویرسازی رنگی و متن که توسط لوحهای چوبی و سنگی و فلزی روی کاغذ چاپ و بعد به صورت دستی رنگآمیزی میشد.
«لوبوک» هم مانند خیلی چیزهای دیگر، در ابتدا فقط در اختیار اعیان و اشراف بود، اما با گذشت زمان، تولید آن ارزان و ارزانتر شد و به زندگی مردم طبقه فقیر و متوسط راه پیدا کرد.
موضوعات «لوبوک» بسیار متنوع بود. اوایل، با الهام از سنت تمثالنگاری روی چوب که از قرنها قبل در روسیه رواج داشت، بیشتر تم مذهبی داشت. اما با گذشت زمان، ادبیات فولکلور و طنز و اخبار هم وارد «لوبوک» شد. حتی آموزش الفبا و شمارش.
از این طریق بود که دهقانان روسیه با آثار نویسندگان بزرگ روس مانند پوشکین و گوگول و لرمانتوف و… آشنا میشدند، هرچند به صورت سطحی و ابتدایی.
گرافیک زیبا، رنگهای روشن و چشم نواز و جنبه طنزآمیز، «لوبوک» را به یک رسانه خیلی محبوب بدل کرد. انتشاراتیهایی هم پیدا شدند که کارشان طراحی و تولید «لوبوک» در تیراژ بالا و قیمت خیلی پایین و توزیع آنها در بازارهای محلی بود.
دهقانان که به هیچ رسانه هنری و اطلاعرسانی دیگری دسترسی نداشتند، دیوارهای خانهشان را با «لوبوک» تزیین میکردند.
جنبه آموزشی «لوبوک» به حدی بود که علاوه بر چاپ روی کاغذ، بعضی از دستورالعملهای ایمنی، بهداشتی، نظامی و… را روی پارچههای کوچک چاپ میکردند و در اختیار سربازها میگذاشتند.
با گذشت زمان، حکومت تزاری هم به قدرت رسانهای «لوبوک» پی برد و از آن برای تبلیغات سیاسی بهرهبرداری کرد. مثلاً در جریان جنگ با ژاپن (۱۹۰۵)، «لوبوک»های دولتی به تحقیر نیروهای ژاپنی و تقویت روحیه ملی میپرداختند. هرچند که در نهایت ارتش کوچک ژاپن، ارتش میلیونی و قدرتمند روسیه را شکست داد.
با سرنگونی حکومت تزاری و روی کار آمدن کمونیستها، سوادآموزی اجباری شد و کتابخانههای محلی توسعه پیدا کردند. به این طریق «لوبوک» جای خود را به کتاب و روزنامه داد.
البته باید به این نکته اشاره کرد که «لوبوک» به طور کامل از بین نرفت و به پوسترهای تبلیغاتی معروف شوروی تغییر شکل داد.
شاید جالب باشد که بدانید «ولادیمیر مایاکوفسکی» از شاعران معروف روسیه، برای «لوبوک»های یک انتشاراتی، متن و حاشیه مینوشته است.
در مورد تاریچه «لوبوک» میتوان گفت که در چین به وجود آمد، از آن جا به اروپا رفت و در زمان تزار «پتر کبیر» از طریق آلمان وارد روسیه شد. اما کلمه «لوبوک» روسی است.
کسانی که به این هنر علاقه دارند میتوانند به کاتالوگهای Dmitry Rovinsky، مهمترین کلکسیونر و تاریخنگار «لوبوک» مراجعه کنند.
موزهای هم در مسکو به نام «موزه دولتی هنر گرافیک مردمی» به «لوبوک» اختصاص دارد.
بهروز بهادری فر
@AlfarusORG
سرود در مدح طاعون
چون زمستان با غضب
همچو سرداری مخوف
لشکری از برف و یخ
پُر بتازانَد به ما
در مصافش آتشی
میجهد از هیزمی
یا که گرمایی مهیب
میرسد از محفلی.
ملْکهای دیوانهسر،
نام او طاعون
تاختن بر ما گرفته بیامان
شادمان نازد به خود
زانکه هستش کشتگان از حد فزون.
گورکنها روز و شب با بیلشان
زیر هر دیوار شهر
نغمهای غمبار را سر میدهند.
پس همان طوری که بر
هر زمستان، سخت میبستیم در
راه میبندیم بر طاعون کنون.
آتش افروزیم سخت،
لببهلب ریزیم جام،
شادمانه فروبنشانیم عقل،
با ضیافت، شاد نوشیدن و رقص،
میشماریمش گرامی، سلطه طاعون را.
حس مستیآوری باشد به هر پیکار و رزم؛
آنگهی کاستادهای بر پرتگاهی ژرف و شوم؛
در خروشانیّ اقیانوس پست،
گردِ قایقْ موج و توفانهای سخت،
یا که در توفان شن در سرزمین تازیان،
یا که در پیشت خرامانیّ این طاعون مست.
هرچه تهدیدت کند،
باشدش نیت که نابودت کند،
در همان دم برفروزد جوششی در قلب تو
جوششی یا لذتی
لذتی ناگفتنی:
گو نهادهای گرو
بر حیات جاودان.
پس خوش آن کس کو تواند در میان خوف و ترس
آن گرو بشناسد و برگیردش.
پس ستایش بر تو ای طاعون!
ما نمیترسیم از تاریکِ گور،
برنیاشوبیم از غوغای تو!
کف به جام آریم و سرخوش
به هر دم بوییم بیترسی نفس از دُخت رَز،
آن که شاید…
آن که شاید خود بوَد آکنده از طاعون!
اثر: الکساندر پوشکین
ترجمه و خوانش: دکتر آبتین گلکار
موسیقی: آلفرد اشنیتکه، موسیقیدان روس
کاری از بهروز بهادری فر
این شعر بخشی از نمایشنامه «ضیافت به روزگار طاعون» است اثر «الکساندر پوشکین» شاعر روس که توسط دکتر «آبتین گلکار» ترجمه شده و در کتابی به نام «تراژدیهای کوچک» (نشر هرمس) به چاپ رسیدهاست.
دکتر «آبتین گلکار» مترجم برجسته ادبیات روسی و استاد زبان روسی در دانشگاه تربیت مدرس تهران است.
@AlfarusORG
آهنگ روسی «دل من روشن است اما»
جاده را فرا گرفته برف
خوبِ من، کجایی؟
پاک شد ردپایت در کولاک
دل من روشن است اما
میدرخشد ستاره بر فراز بیدمشک
عشق اول را فراموش نتوان
نیستی دگر آن سرزنده دختر
دل من روشن است اما
آمدی و غیب گشتی در ازدحام، ناگهان
یا که شاید تو نبودی آنکه رفت
سرشار کردی روحم را از نور
کنون کجایی عزیزم، کجا؟
بهار است و موعد ذوب برف
فصل گلپوشی بستان و باغ
بیشکوفه مانده تنها، تک درخت ما
دل من روشن است اما
تنها به تو میاندیشم
ندانند دوستان، درد و رنجم
گویند که بازنگردد آب رفته به جوی
دل من روشن است اما
خواننده: Yan Frenkel
شاعر: Inna Goff
ترجمه: بهروز بهادری فر
@AlfarusORG
لئو تالستوی در جوانی
«لئو تالستوی» (Leo Tolstoy) نویسنده شهیر روس، در یک خانواده اشرافی و با اصل و نسب به دنیا آمد. او در سال های پایانی عمرش از فقر و تبعیض در جامعه به ستوده آمده و به حمایت از فقرا، زندانیان سیاسی، سربازان فراری و… روی آورد.
به دلیل همین افکار خاص او بود که چند سال مانده به مرگش، کلیسای ارتودوکس روسیه او را مرتد اعلام کرد.
«تالستوی» در ۸۲ سال عمر پرثمرش، اتفاقات تاریخی مهمی را به چشم خود دید. تولد او تنها چند سال بعد از حمله و شکست ناپلئون بناپارت به روسیه اتفاق افتاد. سی و اندی سال داشت که رعیت داری در روسیه ملغی و سیاست اصلاحات اراضی به اجرا گذاشته شد. سیاستی که به نارضایتی ها دامن زد و شورش های گاه و بی گاه مردمی را به همراه آورد.
طی ۴۰ سال پایانی عمر او، سطح سواد در جامعه از یک درصد، به ۲۰ درصد رسید و ساختار اجتماعی جامعه به سرعت در حال تغییر بود و به همین دلیل دغدغه آگاهی رسانی و آموزش، «تالستوی» را به یک فعال اجتماعی بدل کرد.
«تالستوی» انقلاب ۱۹۰۵ روسیه تزاری که شبیه انقلاب مشروطیت ایران بود و منجر به تاسیس مجلس «دوما» شد را هم در چند سال پایانی عمرش به چشم دید. انقلابی که چند سال بعد از مرگ تالستوی، روسیه تزاری را از عرش به فرش کشاند و کمونیست ها را به قدرت رساند.
نمیشود از «تالستوی» گفت، ولی از «سوفیا» همسرش نامی نبرد. همسری وفادار که از ۱۸ سالگی تا پایان عمر، در تمام مشکلات و تغییرات و طوفان های فکری، و حتی دوران عیاشی و خوشگذارانی های «لئو»، همراه و مراقب او بود.
منزل و محل دفن «لئو تالستوی» در منطقه «یاسنایا پالیانا» (Yasnaya Polyana) به معنای «بیشه آفتابی» است. در همین «بیشه آفتابی» بود که او «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» را نوشت.
«یاسنایا پالیانا» چند کیلومتر بیشتر با شهر «تولا» (Tula) فاصله ندارد. شهری در ۲۰۰ کیلومتری جنوب مسکو که به سماور سازی و صنایع مهمات سازی شهرت دارد.
امروزه، ملک و منزل «تالستوی» به یک موزه فضای باز تبدیل شده و بازدید از آن برای عموم آزاد است.
بهروز بهادری فر
@AlfarusORG
آهنگ روسی «دو گیتار»
در این شب مهتابی
ای یار هفت سیم* من
حداقل تو با من به صحبت بنشین
که تمام وجودم سرشار از توست
شب و راه طولانی و قطار و نورهای دوردست
قلبم پر درد و غم
روحم پر اضطراب
گلهای آبی و سرخ رنگ دشت را دوست میدارم
چشمان آبیات همچون گل گندم
لبان سرخات همچون گل خشخاش
تو شمع همیشه روشن عزیز و زیبایی
سوزان بودی و ذوب شدی
عشق ورزیدی و ترکم کردی
عزیزکم، قسمت ما، زندگی با هم است
کنار تو، گلستان
دوری تو، رنج و عذاب
عمرم، محبوبم، قلبت را روی قلبم بگذار
کسی گناه تو را نمیشوید
بگذار مردم من را قضاوت کنند
پشت دیوار، دو گیتار، نواختن سر دادهاند
نغمهای آشنا از خاطرات کودکی
دلبرکم، نکند تویی؟
* گیتار هفت سیم
خواننده: وادیم کوزین (Vadim Kozin)
شاعر متن اصلی قبل از تغییر: آپولون گریگوریف (Apollon Grigoryev)
ترجمه: بهروز بهادری فر
داستان زندگی «وادیم کوزین»، خواننده و ترانه سرای روس، شنیدنی است.
پدرش تاجر و مادرش اصالتا کولی (روما) و اهل موسیقی بود. خوانندگی را از سنت پترزبورگ آغاز کرد و به زودی به شهرت رسید. رمانسهای او که مانند دیگر رومانسهای روسیه، از موسیقی کولیها الهام گرفتهاند، گوشنوازند.
او برای سیاستمدارانی مانند استالین، چرچیل، شارل دو گل و... موسیقی اجرا کرده است.
در مسکو، یک مامور «کا گ ب» (که بعدها خودش اعدام میشود) از وی درباره آهنگهایی که برای لنین و استالین ساخته، سئوال میکند.
به فاصله کمی، به همجنسگرایی محکوم و به سیبری تعبید میشود. پس از گذشت مدتی، آزاد شده، اما دوباره او را تا پایان عمر به «ماگادان» تعبید میکنند.
آهنگ «دو گیتار» که ریشههای کولی دارد، بسیار معروف است و به اشکال مختلف و با تغییرات زیاد و توسط خیلی از خوانندههای روس اجرا شده است.
@AlfarusORG
تقویم ۲۰۲۴ روسیه – لیست کلیه مناسبتها و تعطیلات رسمی روسیه
به زبان فارسی و قابل جستجو
www.expograd.com/fa/taghvim
این تقویم که توسط اکسپوگراد تهیه شده است، به برنامهریزی و زمانبندی در تعاملات با کشور روسیه در زمینههای تجاری، اقتصادی، علمی، فرهنگی، تحصیلی، آموزشی و… کمک کرده و با استفاده از آن میتوانید با دید بهتری برنامهها، جلسات و سفر خود به روسیه را تنظیم کنید.
اکسپوگراد
تور نمایشگاهی، رزرو غرفه و غرفه سازی:
09375151691
واتساپ:
https://wa.me/989375151691
دفتر مسکو:
https://wa.me/79150004720
@expogradcom
آهنگ روسی «راه طولانی»
سوار بر سورتمه زنگولهدار میراندیم و چراغها سوسو کنان از دور چشمک میزدند
آه ای کاش میشد خود را به تو برسانم، تا مگر روح فسردهام را از غم برهانم
راه طولانی و نور مهتاب و نغمه بلند آهنگ و آواز، و گیتار هفتسیمه کهنهای که تا خود صبح مینواخت
همه آن آوازها و غزلها به پوچی رفت و همه شبهامان به بیهودگی سوخت
اکنون هرچه بود را به گذشتهها سپردیم و آن شبانهها هم به پایان آمد
سرنوشت این است که دیگر هرکس راه خود گرفته و رهسپار منزل خویش شود
سوار بر سورتمه زنگولهدار میراندیم، ولی دیرزمانی است که از هم گذر کردهایم
توضیح: کولیها گاهی سوار بر کالسکه و سورتمه (با سه اسب) میشدند و آوازخوانان حرکت میکردند.
خواننده: Nani Bregvadze
آهنگساز: Boris Fomin
شاعر: Konstantin Podrevsky
ترجمه: بهروز بهادری فر
«راه طولانی» یکی از آهنگهای معروف کولیهای روسیه است. این رومانس زیبا حدود ۱۰۰ سال قدمت دارد و توسط خوانندههای بسیاری به زبانهای مختلف اجرا شده است.
از جمله آهنگ انگلیسی «یاد آن روزها بخیر» (Those Were The Days) با صدای «مری هاپکین» (Mary Hopkin) که البته متن متفاوتی از نسخه اصلی روسی آن دارد.
زنده یاد «الهه» هم آهنگ «دشت بیپایان» را روی موسیقی روسی خوانده، با متنی متفاوت از نسخه اصلی روسی.
@AlfarusORG
سرود کروبی، اثر چایکوفسکی
همانطور که مسلمانان شیعه، دعای توسل و ندبه و جوشن کبیر دارند، مسیحیان ارتودوکس، نیایشهای قدسی دارند که بدون ساز و به صورت آواز جمعی اجرا میشوند.
در مناسبتهای مختلف، در کلیساهای نیایشی، گروه همسُرایان، این نیایشها را اجرا میکنند.
یکی از این نیایشهای قدسی، نیایشی است به قلم قدیس یوحنای زریندهان (جان کریسوستوم) که در قرن چهارم میلادی میزیسته است.
او به قدری در سخنوری و منبرنشینی خبره بود که به او لقب زریندهان دادند.
به نوعی میتوان قدیسان مسیحی در مذهب کلیسای ارتودوکس را، با وجودی که هیچ نسبت خونی با حضرت مسیح ندارند، با امامزادگان در اسلام و شیعه مقایسه کرد.
این قدیسان، چه مرد و چه زن، مورد تکریم باورمندان هستند و به طور کلی میتوان گفت که هر کلیسایی به افتخار و نام یکی از این قدیسان نامگذاری شده است و مردم برای دعا و طلب حاجت، به ایشان متوسل میشوند.
به هر قدیسی، کرامات خاصی نسبت داده شده و باورمندان تصاویر (تمثال) برخی از قدیسان را در منزل و کیف و خودروی خود نگهداری میکنند تا از بلاهای خاصی به دور باشند.
اجرای نیایشهای قدسی در زمان روسیه تزاری، در انحصار کلیسا بود و هر نوع اجرایی باید به تایید کلیسا میرسید.
پیوتر چایکوفسکی، آهنگساز برجسته روس که به غنای هنری نیایشهای قدسی پی برده بود، بیش از ۱۴۰ سال پیش، نیایش «قدیس یوحنای زریندهان» را برای گروه همسُرایان بازنویسی و تنظیم کرد.
این کار باعث جنجال و دعوایی حقوقی شد و در نهایت، برای اولین بار، حکم دادهشد که آهنگسازان برای آثار مذهبیشان، نیازی به مجوز کلیسا ندارند و چایکوفسکی اولین آهنگساز برجستهای بود که وارد خلق موسیقی مذهبی شد.
پس از او، دیگر آهنگسازان روس مانند ریمسکی-کورساکف و راخمانینف هم این مسیر را ادامه دادند.
سرود کروبی (Cherubic Hymn) قطعهای بسیار معروف از نیایش قدیس یوحنای زریندهان با تنظیم چایکوفسکی است که میشنوید.
فرشتگان کروبی (کروبیان)، بعد از فرشتگان اورنگی (اورنگیان)، دومین ملائک مقرب پرودگار در آسمان اول هستند که ۴ بال دارند.
ملائک در مسیحیت دارای مراتب و درجات ۹ گانه در ۳ آسمان هستند. فرشتگان نگهبان، در آسمان سوم، نزدیکترین فرشتگان به انسانها هستند.
بهروز بهادری فر
@AlfarusORG
نیکلای دوم، آخرین تزار روسیه بود.
سقوط او در سال ۱۹۱۷ میلادی، به بیش از ۳۰۰ سال حکومت خاندان رومانوف پایان داد.
نیکلای دوم، شاهزاده جوان، حکومت را از پدرش، تزار الکساندر سوم به ارث برد.
همسرش، الکساندارا (آلیس)، شاهدخت آلمانی - انگلیسی و نوه ملکه ویکتوریای انگلستان بود.
نیکلای و الکساندارا ۴ دختر و ۱ پسر داشتند.
بیماری پسرشان باعث نفوذ راسپوتین که ادعای نیروهای درمانی ماورایی داشت، به درباره تزار شد.
در سال ۱۹۱۸، مدتی پس از پیروزی انقلاب شوروی، نیکلای دوم و همسر و فرزندانش و چند خدمتکار در یکاترینبورگ تیرباران شدند و قبرشان تا سالها مشخص نبود تا این که در سالهای گذشته با تشخیص DNA اجساد آنان شناسایی شد.
بسیاری دیگر از اعضای خاندان رومانوف، به خارج از کشور گریختند و آثار هنری و ثروت هنگفتی را از روسیه خارج کردند و برخی از نوادگان آنان هنوز در رفاه کامل در خارج از کشور زندگی میکنند.
عکسهای نیکلای دوم و همسر و فرزندانش که رنگی شدهاند را میبینید.
@AlfarusORG
داستان عشق پنهان نیکلای و مروارید
تا حدود ۱۶۰ سال پیش، رعیتداری در روسیه رواج داشت و بیشتر از ۸۰ درصد جامعه را رعیتها تشکیل میدادند. در مقابل، نجیبزادگانی بودند که هرطور میخواستند با رعایای خود رفتار میکردند. رعیتها از بسیاری از حق و حقوق محروم بودند و از جمله آنها، حق ازدواج با نجیبزادگان را نداشتند.
زمانی که رعیتداری در روسیه لغو شد (۱۸۶۱)، روسیه به اندازه ایران امروز، یعنی حدود ۷۵ میلیون نفر جمعیت داشت.
حدود ۲۵۰ سال پیش (یعنی در زمان «کریم خان زند») در این جامعه به شدت طبقاتی، «کاترین کبیر» به قدرت رسید. زنی اصالتا آلمانی (اهل پروس) که ۳۰ و اندی سال حکمرانیاش به «دوران طلایی» تاریخ روسیه معروف است. در دوران او روسیه قدرتمندتر شد و فرهنگ و هنر رو به رشد گذاشت. با این وجود بسیار خوشگذران و ولخرج بود و در دوران او رعیتها فقیرتر و اربابان پولدارتر شدند.
خاندان نجیب زاده «شـِرِمی تی یـِف» (Sheremetev) هم از این دسته بودند که هر روز بیشتر و بیشتر به املاک و ثروت خود افزودند. فرودگاه بین المللی «شرمیتوا» در شمال غرب مسکو، در منطقهای که املاک این خانواده بوده واقع شده است.
«نیکلای شـِرِمی تی یـِف» یکی از اعضای این خاندان نجیبزاده بود که از «سنت پترزبورگ»، پایتخت آن زمان، به مسکو فرستاده شد تا یک بانک را اداره کند. او که تحصیلکرده اروپا بود و شیفته موسیقی، یک مجموعه فرهنگی برای آموزش هنر به رعیا تاسیس کرد.
یکی از شاگردان این مجموعه فرهنگی، دختر یک آهنگر بود به نام «پراسکوویا» (Praskovia). این دختر آن چنان با استعداد بود که تا سن ۱۷ سالگی به زبان فرانسه و ایتالیایی تسلط پیدا کرد، هارپ مینواخت و در اپرا و بازیگری تئاتر بسیار توانمند بود، به طوری که به او نام هنری «ژِمچوگُوا» (Zhemchugova) (به معنی مروارید) دادند.
در یکی از نمایشهای تئاتر، «کاترین کبیر» به قدری مجذوب اجرای او شد که بعد از نمایش با این بازیگر جوان دیدار کرد و به او یک انگشتر الماس هدیه داد.
در همین سالها بود که داستان رابطه عاشقانه او با «نیکلای شـِرِمی تی یـِف» بر سر زبانها افتاد. درز کردن این خبر میتوانست برای نیکلای گران تمام شود. رعیت هرچقدر هم که هنرمند و معروف، در یک خانواده نجیب زاده، حتی در حد یک معشوقه هم جایگاهی نداشت. حتی کلیسای ارتودوکس هم از این بی عدالتی حمایت میکرد.
با این وجود رابطه نیکلای و «مروارید» ادامه پیدا کرد. نیکلای جوان به یکی دیگر از املاک «شـِرِمی تی یـِف» در شرق مسکو، در منطقهای به نام «کوسکووا» (Kuskovo) نقل مکان کرد و به طور مخفیانه با معشوقه هنرمند و بازیگرش به زندگی ادامه داد.
چند سال بعد، نیکلای به یک سمت دولتی در دربار منصوب شد و با «مروارید» به سنت پترزبورگ رفت و همچنان رابطه عاشقانهاش را مخفی نگاه میداشت. در همین زمان، «مروارید» به شدت بیمار شد و از فعالیت هنری فاصله گرفت.
نیکلای مجموعه فرهنگیاش را تعطیل کرد، کل خانواده «مروارید» را از رعیت بودن رسما آزاد کرد و با صرف هزینه زیاد، شجرهنامه جعلی از اروپا تهیه کرد تا به دروغ به خانوادهاش بگوید که «مروارید» از یک خانواده نجیب زاده اهل لهستان است.
به این ترتیب این دو عاشق و معشوق در سال ۱۸۰۱ طی مراسمی مخفی در مسکو ازدواج کردند.
چند ماه بعد «مروارید» باردار شد و بلافاصله بعد از زایمان، حالش رو به وخامت گذاشت و پس از چند ماه در سن ۳۵ سالگی درگذشت.
«مروارید» وصیت کرده بود تا مبالغ قابل توجهی صرف فقرا و بچههای یتیم و همینطور تهیه جهیزیه (به روسی «پریدانایه») برای دختران دمبخت شود.
نیکلای به وصیت همسرش عمل کرد و به یاد او، نوانخانهای در مرکز مسکو راه انداخت. در دوران شوروی این مرکز به موسسه تحقیقات پزشکی بدل شد و امروز بزرگترین و تخصصیترین مرکز سوانح و اورژانس مسکو (Sklifosovsky Institute) است.
گفتنی است که رایزنی فرهنگی ایران در نزدیکی این مرکز واقع شدهاست.
و اما حاصل این عشق ممنوعه و پنهان.
خبر پسر دار شدن نیکلای، خانواده «شـِرِمی تی یـِف» را برآشفته کرد. اقوام نیکلای به ملک و املاک بیوارث چشم داشتند و تولد «دیمیتری» تمام اهداف آنها را نقش بر آب میکرد. برای همین، سعی کردند تا پسربچه را از هر طریقی که شده بکشند، اما موفق نشدند.
«دیمیتری شـِرِمی تی یـِف» راه پدر و مادرش را ادامه داد. بسیار نیکوکار بود و از اشرافیگری دوری میکرد. یک مدرسه موسیقی رایگان راهاندازی کرد و سالانه صدها جهیزیه میداد و به طور ناشناس به فقرا کمک میکرد و مدرسه و کلیسا میساخت.
داستان عشق پنهان نیکلای و «مروارید» موضوع چندین کتاب در روسیه و کشورهای غربی بوده است.
بهروز بهادری فر
@AlfarusORG
آهنگ (تانگو) روسی «بینهایت فسردهام»
دلبرکم، آن شب بیهوده تو را چشم انتظار بودم
اکنون میدانم که تو دیگر برای من غریبه گشتهای
بینهایت فسردهام، چه رویاهایی، چه آرزوهای محالی
با تو خوشبختی را میجستم
اما افسوس که راه ما یکی نیست
اینک من ماندهام و عذاب خاطرات تو
خواننده: Ivan Shmelyov
ترانه سرا: Alexander Tsfasman
ترجمه: بهروز بهادری فر
@AlfarusORG
رقص اسیران پارسی در دربار روسیه
اپرای «خاوانشینا»
اثر آهنگساز روس «مادِست موسورگسکی»
در این ویدئو (متعلق به سال ۱۹۵۹ در تئاتر «بالشوی» مسکو)، نقش رقصنده اصلی پارسی را «مایا پلیستسکایا» (Maya Plisetskaya) جوان، یکی از معروفترین رقصندههای دنیا اجرا میکند.
@AlfarusORG
آهنگ روسی «زبانگنجشک را پرسیدم»
زبانگنجشک را پرسیدم
کو نگارم؟
سر تکان داد، بی جواب
صنوبر را پرسیدم
کو نگارم؟
برگ پاییزی ریخت بر سرم
پاییز را پرسیدم
کو نگارم؟
باران بود جوابش
باران را پرسیدم
کو نگارم؟
بسی گریست پشت پنجره
ماه را پرسیدم
کو نگارم؟
ابر پوشید به خود
ابر را پرسیدم
کو نگارم؟
محو شد در آسمان آبی
یگانه دوستم
کو نگارم؟
کجا پنهان است، بگو
تو میدانی؟
وفادار دوستم
پاسخ داد صادقانه
نگارت بود
نگارت بود
نگارت بود
همسر من است اکنون
خواننده و آهنگساز: Sergey Nikitin
شعر: Vladimir Kirshon
ترجمه: بهروز بهادری فر
@AlfarusORG
«مسکو اشکها را باور ندارد» یکی از فیلمهای خاطرهانگیز ساخت شوروی سابق به کارگردانی ولادیمیر منشوف (۱۹۷۹) است که برنده جایزه اسکار به عنوان بهترین فیلم خارجی (۱۹۸۰) شده است.
داستان سه دختر شهرستانی است که برای کار به مسکو میآیند و در خوابگاه با هم دوست میشوند. یکی از آنها به اسم «کاتیا» دختر صاف و صادق و باهوشی است. «آنتونینا» دوست پسر سادهای دارد و قصد ازدواج دارند. «لودمیلا» سر و گوشش میجنبد، خیلی قریفری است و دنبال شوهر پولدار میگردد.
یکی از اقوام «کاتیا» که در مسکو خانه بزرگی دارد برای چند روز به مسافرت میرود و از «کاتیا» خواهش میکند که مواظب خانه باشد. «لودمیلا» به اصرار، «کاتیا» را مجاب میکند تا در خانه خالی مهمانی بگیرند و چند جوان پولدار را دعوت کرده و وانمود کنند که از خانواده بااصل و نصب و پولداری هستند.
یکی از مهمان ها با «کاتیا» دوست میشود. بعد از آن که «کاتیا» باردار میشود، دوست پسرش او را ول میکند، به این بهانه که دختر به او دروغ گفته بوده و ماجرای آن خانه و مهمانی ساختگی بوده.
«آنتونینا» با دوست پسرش ازدواج میکند و بچهدار میشود و زندگی ساده و صمیمی را در پیش میگیرد.
«لودمیلا» مدام دوست پسر عوض میکند و دچار یک مرد الکلی میشود و در نهایت تنها و مجرد باقی میماند.
اما داستان «کاتیا» ادامه دارد. با وجود فقر و درس و کار، بچهاش را بزرگ میکند و مدیر کارخانه میشود. اما همچنان تنها است.
تا این که وقتی دخترش «الکساندرا» حدود ۱۵ سال سن دارد، اتفاقی با یک مرد خیلی ساده و خوش مشرب با نام «گوشا» در قطار آشنا میشود. مرد خیلی باغیرتی است، برای همین «کاتیا» از ترس این که مرد او را رها نکند، مدیر کارخانه بودنش را پنهان کرده و وانمود میکند که یک کارگر ساده است.
این داستان کش و قوس زیادی پیدا میکند چون «گوشا» متوجه میشود که «کاتیا» زن بانفوذ و موفقی است. اما در نهایت با هم ازدواج میکنند.
تماشای قسمت اول: /channel/AlfarusORG/507
تماشای قسمت دوم: /channel/AlfarusORG/509
@AlfarusORG
اجرای آهنگ «جان مریم» توسط «یوگنی گرینکو» آهنگساز روس
یوگنی گرینکو (Evgeny Grinko)، با کلیپی که در آن سیگار به لب، در یک دشت پیانو مینواخت، معروف شد.
درست مانند موسیقیهایش، آرام، درونگرا، خلاق، ساده پوش، کم صحبت و مینیمالیست است.
مقدمات برگزاری کنسرتش در ایران را فراهم کرده بودیم، اما به دلیل شلوغیهای سیاسی ایران، برنامه کنسل شد.
چند آهنگ ایرانی برایش فرستادم و پیشنهاد کردم به عنوان پیش زمینه کنسرتش در تهران، از میان ملودیهای ایرانی، قطعهای را اجرا کند.
در نهایت «جان مریم» را انتخاب کرد.
بعدها، به دلیل خودداری من از هر نوع تعامل با مقامات فسیل مغز ایرانی، با اصرار خودش، کنسرتش با همکاری عمارت روبرو و موسسه ققنوس، در تهران برگزار شد.
بهروز بهادری فر
نسخه یوتیوب:
https://www.youtube.com/watch?v=qGVS_Ugb92c
@AlfarusORG
صدای لئو تالستوی
در سال ۱۹۰۷ میلادی (۱۲۸۶ خورشیدی) Stephen Bonsal گزارشگر معروف روزنامه «نیویورک تایمز» به روسیه سفر کرد و با لئو تالستوی دیداری داشت.
پس از بازگشت به آمریکا، از طریق دوستی به توماس ادیسون، سفارش یک دستگاه ضبط صدای گرامافون (فونوگراف) داد تا برای تالستوی بفرستد.
ادیسون در ژانویه ۱۹۰۸ دستگاه را به تالستوی هدیه کرد و از او درخواست کرد صدای خود را به زبانهای مختلف روی استوانههای مومی ضبط کرده و برای او بفرستند.
تالستوی از ادیسون تشکر کرد و علاوه بر اجابت درخواست وی و ضبط صدای خود به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسه و روسی، که تعدای از آنها موجود است، گاهی اوقات به جای نامهنگاری با دوستان یا برای ثبت افکار و نظراتش، صدای خود را ضبط میکرد.
با وجودی که تعداد زیادی از این استوانههای مومی از بین رفتند، اما تعداد کمی باقی ماندهاند و بدین طریق، صدای تالستوی در ۳ سال پایانی زندگی پرثمرش، ماندگار شد.
در یکی از این پیغامهای صوتی، تالستوی داستانی پندآمیز تعریف میکند:
یکی بود پولدار بود، ولی بعد فقیر شد.
انواع و اقسام بدبیاری ریخت سرش. اول خونهاش آتیش گرفت. بعد دامهاش از بین رفتن.
رفت تو خونه مردم کار کنه، گیر یه صاحبکار بدجنس افتاد.
کار کرد، کار کرد، اما وقتی که موعد تسویه حساب رسید، معلوم شد طرف پولی نداره که بده.
بیپول از اونجا رفت و هرچی تنش داشت فروخت تا گرسنه نمونه. کار به جایی رسید که پول نداشت کفش بخره و پابرهنه میرفت خونه.
سر راه نشست رو زمین و شروع کرد از خدا شکایت کردن. گفت خدایا، آخه چرا من انقدر بدبختم؟ از من بدبختتر کسی تو این دنیا نیست.
یه دفعه چشمش به یکی افتاد که پا نداشت و رو زانو راه میرفت.
بعد پیش خودش گفت، درسته لباس و کفش ندارم بپوشم، ولی به جاش پا دارم. این بنده خدا پا هم نداره. اون از من هم بدبختتره.
بهروز بهادری فر
@AlfarusORG
آهنگ روسی «همه چی عالیه مادام»
الو؟ جِم، چه خبرا؟
خیلی وقته که خونه نبودم. دو هفته است که نیستم. اوضاع چطوره؟
همه چه عالیه، مادام. اوضاع ردیفه و زندگی شیرین
خبر خاصی نیست، به جز یک مورد بیاهمیت
چیز خاصی نیستا، فقط اسب تون مُرد. غیر از این همه چی عالیه
الو؟ مارتن، چه خبر بدی. اسبم مُرده
بگو ببینم، درشکهچی معتمد من، چجوری مرد؟
مادام، همه چه عالیه، خوبِ خوب. از این بهتر نمیشه
سر یه موضوع بیاهمیت خودتونو ناراحت نکنین، چیز خاصی نبوده که
اصطبل آتیش گرفت، اسب شما هم توش بود سوخت
غیر از این، همه چی عالیه، خوبِ خوب
الو؟ پاسکال، مخم داره سوت میکشه
ضربه روحی خیلی بدی بود. راستشو بگو ببینم، اصطبل کِی آتیش گرفت؟
مادام، همه چه عالیه، خوبِ خوب. اوضاع ردیفه
از شانس بد شما، یه حادثه دیگه هم اتفاق افتاده
اصطبل و خونهتون با هم آتیش گرفتن و همه چی دود شد رفت هوا
غیر از این، همه چی عالیه مادام، خوبِ خوب
الو؟ لوک، قصر آتیش گرفته؟
اصلا به هم ریختم. تو حال خودم نیستم. چه جوری این اتفاق افتاد؟
شوهرتون فهمید که هر دوتون ورشکسته شدین
نتونست تحمل کنه و با اسلحه خودکشی کرد
وقتی میافته زمین، دو تا شمع هم میافتن رو فرش. باد میزنه و کل قصر گُر میگیره.
اصطبل درش قفل بوده، اسب شما هم میسوزه و میمیره
غیر از این، همه چی عالیه مادام گرامی، خوبِ خوب
خواننده: Leonid Utesov (ft. Edit Utesova)
ترجمه: بهروز بهادری فر
آهنگ کمدی «همه چی عالیه، مادام» یک آهنگ در اصل فرانسوی است که اولین بار در سال ۱۹۳۵ میلادی اجرا شد.
همان سال، به روسی ترجمه شد و توسط «لئونید اوتیوسوف» (از مشهور ترین خواننده های پاپ و جاز شوروی) و دخترش «اِدیت» به روی صحنه رفت و بسیار معروف شد و تا به امروز، نام این آهنگ به عنوان یک اصطلاح در زبان روسی، در شرایطی که اوضاع خراب است ولی کسی سعی میکند همه چیز را خوب جلوه دهد، مورد استفاده قرار میگیرد.
درست مثل قطار پیشرفت ایران.
@AlfarusORG
عشق
گاه همچو ماری بر دل میخزد
و طلسمش را
بر جان و دل میافکند.
گاه همچو کبوتری کوچک
یک روز تمام، با اندوه
بر لب پنجرهات مینشیند.
گاه همچو شبنم سرمازده میدرخشد
و گاه از درون میخکی خوابآلود
به بیرون میجهد.
گاه حیلهگرانه تو را
از هر آنچه شاد و آرام است
دور میکند.
و گاه در هیات ویولونی دلتنگ
گریه و نغمه غمگین سر میدهد.
و عشق، زمانی که حتی تصورش دل را به آشوب میکشاند
در لبخند یک غریبه جا خوش میکند.
آنّا آخْماتُووا
Anna Akhmatova
شاعر روس (۱۹۶۶-۱۸۸۹)
خوانش: خانم مهسا ملک مرزبان
ترجمه و ویدیو: بهروز بهادری فر
@AlfarusORG
قطعهای از فیلم «مرشد و مارگاریتا»
هشدار! این فیلم حاوی صحنههایی است که ممکن است برای عدهای ناخوشایند باشد!
«میخاییل بولگاکوف» نویسنده برجسته روس، مانند «نیکلای گوگول»، اصالتا اوکراینی و مانند «آنتون چخوف» پزشک بود.
بولگاکوف رمان «قلب سگی» را چند سال بعد از انقلاب اکتبر شوروی نوشت، اما به دلیل تمسخر خلاقانه وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی انقلاب، تا بیش از ۶۰ سال به آن اجازه انتشار داده نشد.
رمان «مرشد و مارگاریتا» هم که نمونهای از ادبیات «رئالیسم جادویی» روسیه به شمار میرود، در زمره بزرگترین آثار ادبی قرن بیستم روسیه قرار دارد. «مرشد و مارگاریتا» هم به طوری زیرکانه به نقد دوران خفقان حکومت استالین میپردازد، هرچند که از بنمایههای فلسفی هم بیبهره نیست.
نوشتن این کتاب ۱۲ سال و تا مرگ این نویسنده به طول کشید و در نهایت همسرش کتاب را به پایان رساند. مانند «قلب سگی»، دیگر کتاب او، «مرشد و مارگاریتا» هم تا بیش از ۳۰ سال اجازه انتشار بدون سانسور نیافت.
در این قطعه کوتاه که از سریال «مرشد و مارگاریتا» انتخاب کردهام، شیطان (استاد ولند) به همراه دستیارانش در یک سالن تئاتر دیده میشود که به نظاره رفتار انسانها مشغول است و به نوعی آنها را به بازی میگیرد.
«میخاییل بولگاکوف» در پایان عمر دچار اعتیاد شد، اما به یک باره ترک کرد و در نهایت در سن ۴۸ سالگی از دنیا رفت. مقبره او و همسرش (که ۳۰ سال بعد فوت شد و در این فاصله دو همسر دیگر اختیار کرد) در صومعه «نووودویچی» قرار دارد و خانه آنها در مرکز شهر، به موزه تبدیل شده.
بهروز بهادری فر
@AlfarusORG
آهنگ روسی «دیگی دیگی» (عقبافتادهها)
تو کشوری به این بزرگی که سر و ته نداره
هر جا که جنبندهای باشه، یه عده هستن
که از مهد کودک تا سر قبر دور و ورت وول میخورن
هرجور دلشون بخواد رانندگی میکنن
جا پارک چیه، هرجا شد، رو چمن پارک میکنن
کارشون بساز بفروشیه، آشغال میسازن، گرون میفروشن
عقب-عقب-عقب-عقب افتادهان
با آهنگای مزخرف تو کلابا خوشن و میرقصن
هر دنگ و دونگ آبکی و چرندی براشون ارکستره
هر متن بیمعنی و احمقانهای براشون شعره
دانای کل و نابغه و همهچیدانن
آخر کلاسن و باکلاسیشون تو چشم میزنه
اعتماد به نفسشون رو هزار، انتظار دارن همه بهشون افتخار کنن
احترام به بزرگتر و کوچیکتر اصلا حالیشون نیست
عقب-عقب-عقب-عقب افتادهان
خوش و خرم و خوشبختن
از ازل بودن و تا ابد باید باهاشون کنار بیای
با همین آهنگ هم حال میکنن و خر کیف میشن
زندگی یعنی عشق و حال و بیخیالی
زیاد فکر نکن تا خوب بخوابی
کار چیه؟! پاتو بنداز رو پات حال کن
زندگی همهچیو عوض میکنه
اما عقبافتادهها عوض بشو نیستن
خواننده: Vasya Oblomov
ترجمه: بهروز بهادری فر
@AlfarusORG
کارتون روسی «مارتینکو»
کارگردان: Eduard Nazarov
بر اساس داستانی از: Boris Shergin
محصول شوروی، ۱۹۸۷
ترجمه و زیرنویس: بهروز بهادری فر
www.iloverussia.org/martynko
@AlfarusORG