تمام سیاهی در تو میگریست
و تو زیبا شده بودی در همان یک لکه نور...
بیژن الهی
@Ali_Darabifar
باری، خوش نمیدارم دیدارِ پوزههایِ گشاده به نیشخند را و تشنگیِ ناپاکان را.
آنان در چاه نگاه انداختهاند و اکنون لبخندِ نفرتانگیزِشان از تهِ چاه به سویِ من بَرمیتابد!
نیچه
می نوشم برای خانه ی ويران
برای زندگی قهرآلود خود
برای تنهایی
در حين با هم بودن...
و برای تو من مينوشم
برای دروغ لبهای خيانتگرت به من
برای سرمای بيجان چشمانت
برای آن که دنيا زمخت و بيرحم بود
و برای آن که خدا هم نجاتمان نداد.
آنا آخماتوا
امّا، ای دیوانه،
برایِ بدرود این آموزه را به تو پیشکش میکنم:
آنجا که دیگر نمیتوان عشق ورزید
باید آن را گذاشت و گذشت!
چنین گفت زرتشت،
و دیوانه و شهرِ بزرگ را گذاشت و گذشت.
@Ali_Darabifar
جهان استوار نمی ماند،
مگر با سری خمیده
بر شانهی کسی که دوستش داریم....
سوزان علیوان
ترجمه سعید هلیچی
شاید هر روز این موزیک محمد و گوش میدم و هر بار پلی میشه در خیالم باهاش میرقصم.
Soundcloud / Spotify
@m_darabifar
افسوس که تمام روابط انسانی
نیاز به نوعی نقاب دارند و تنهایی
آخرین گریزگاه انسان های صادق است.
بوف کور / صادق هدایت
دستهایش را دراز میکند
سوی وطنِ مرده، سوی خیابانهایِ لال...
آدونیس
--------------------------
(محنت آباد) قطعه ای برای سرزمینم.
soundcloud / Spotify
@Ali_Darabifar
محنتآباد
سرزمین خاموشی و اندوه
محنتآباد، سرزمینی است غرق در سکوت و فراموشی. اینجا، هر سنگ و دیوار، راوی دردهای کهن است. باد سرد، زمزمهگر رنجهای خاموش در کوچههای ویران است. درختان خشکیده، چون شاهدان خاموش ایستادهاند، و هر برگ ریختهشان، اشکی برای رؤیایی از دست رفته است.
دیوارها، با چشمان خستهشان، رازهای ناگفته را در سکوت فریاد میزنند. باد، این نوازندهی پیر، در کوچههای تنگ میپیچد و نوای دردهای خفته را مینوازد.
درختان، چون مجسمههای یادبود ایستادهاند؛ شاخههایشان، دستهایی که در دعایی بیپاسخ خشک شدهاند.
درختانِ خشکیده، در این سرزمینِ خالی از امید، همچون شاهدانی خاموش ایستادهاند، و برگهایشان بیصدا بر زمین میافتد؛ انگار که هر برگ، اشکیست برای رویایی که به دست باد سپرده شد.
در این دیار غریب، هر طلوع، تکرار غروبی دیگر است و هر غروب، وداعی با خورشیدی که دیگر برنخواهد خواست.
اینجا، در محنتآباد، زمان بیاثر و فراموشی بیپایان است. هر صدا، هر خاطرهای، چون مهی سنگین، در هوا میماسد و ردی از اندوه باقی میگذارد. سکوت محنتآباد، به هر چیز رنگ مرگ بخشیده، و جز پژواک درد چیزی نیست که گوش جان به آن شنوا باشد.
ایستادهام بر مرز سکوت و فراموشی، و محنتآباد را مینگرم و از خودم می پرسم که آیا روزی دوباره سبز میشویم؟
موزیک تراپی با فرکانسهای درمانی
برای خواب عمیق،مدیتیشن،مطالعه و خالی کردن ذهن✨🎧
دریافت تمام قطعات البوم در لینک های پایین:
SoundCloud / Spotify / خرید و دانلود
@m_darabifar / @ali_darabifar
آوار پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزیم ؟
هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟
منزوی
تو وقفِ خراباتی، دَخلت مِی و خَرجت مِیЧитать полностью…
زین وقف به هُشیاران، مَسپار یکی دانه
ای لولیِ بَربَطزن تو مستتری یا من؟
ای پیشِ چو تو مستی، افسونِ من افسانه
مولانا
روزی دوباره سبز میشویم 👇
https://www.instagram.com/reel/DCR4SHcMJIh/?igsh=eTMwM2k3bWMyNm5l
نُه ماه غلت خوردم و اصرار داشتم
در آن رَحِم لباس شوم تا بپوشی ام
یا کاسه ای شراب شوم تا بنوشی ام
هر نطفه ای که دوست ندارد پسر شود!
هر نطفه ای که دوست ندارد وَرَم شود
گفتم وَرَم شوم–وَرَمی در درون تو-
تا هی بزرگ تر بشوم ، تا جنون تو
همراه قد کشیدن من بیشتر شود
اما پسر شدم که تو را آرزو کنم
هی جان به سر شدم که تو را آرزو کنم
پیوسته آرزو کنمت بلکه آرزو
از شرم ناتوانی خود جان به سر شود
دستت مبارک است که چک می زند به گوش
دستت مبارک است که می آورد به هوش
عیسای دست های مبارک! بزن مرا...
تا مُرده ای به زنده شدن مُفتَخَر شود!
حسین صفا
1367/08/18 🎂🖕
اگر تونستی بخواب
اگر تونستی خسته شو
اگر تونستی بمیر
اما تو نمیمیری
تو سگجونی ژوزه
تنها تو تاریکی
مث یه چهارپای وحشی
بی هیچ خدا-پیغمبری
حتی بدون یک دیوار
که بتونی بهش تکیه بدی
بیاسب سیاهی
که بتازونیش
تو کوچ میکنی ژوزه
به کجا ژوزه؟
کارلوس دروموند د آندراده
ترجمهی محمدرضا فرزاد
و یک شب در خوابی
فرو خواهم رفت
و هیچ نوری
هیچ صبحی
"مرا بیدار نخواهد کرد"
@Ali_Darabifar