aliamirimarbini | Unsorted

Telegram-канал aliamirimarbini - مرنج و مرنجان

188

محل نشرمطالب عرفانی، اخلاقی،معنوی آسایش دوگیتی تفسیراین دوحرف است بادوستان مروت بادشمنان مدارا💕 جنگ هفتادو دو ملت همه را عذربنه چون ندیدندحقیقت ره افسانه زدند💕 ارتباط بامدیر👇https://t.me/AliAmiriLawyer09121764016 لینک الحاق👇 @AliAmiriMarbini

Subscribe to a channel

مرنج و مرنجان

روی مرداب که نیلوفر آبی باشد
یعنی از عمق لجن راه تعالی باشد

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

#قصه‌ی_یوسف_خوانی‌های_من 99


ذوالنون مصری گوید سالی به حج رفته بودم. سرپوشیده‌ای [=زنی] را دیدم دست در حلقه‌ی کعبه زده و می‌گفت: بار خدایا گفته‌ای دعا کن تا من اجابت کنم. کردم آن چه به من حوالت کردی، بده آن چه مرا وعده کرده‌ای!
هاتف آواز داد: تعجیل مکن که ما مراد دشمن زود برآریم اما دوستان را در عالمِ مهر، ملازمِ درگاه بداریم.
[=به این زودی‌ها از اجابت خبری نيست!!]




@bahavabahane


#قصه‌ی_یوسف 
یا #الستین_الجامع_اللطائف_البساطین
اثر: #احمد_بن_محمد_بن_زید_طوسی
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
به اهتمام: #محمد_روشن
قرن هفتم هجری قمری
چاپ ششم، ۱۳۹۲ 
انتشارات علمی فرهنگی

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

#قصص_موسی 8


صدهزار عاشق در سلسه‌ی قهرِ او اسیر باشند. اگر زهر دهد بنوشند و اگر قهر کند نخروشند. آن روز که بساطِ انبساط می‌انداختند و عَلَمِ شوق و لوایِ عشق برمی‌افروختند، آتش در همه‌ی مرادها زدند و خرمنِ آرزوها را به باد دادند و گفتند: در زمینِ دلِ عشاق، جز تخمِ بی‌مرادی نروید و جز آبِ حسرت نخورد.






@bahavabahane




#قصص_موسی_ع
تفسیری عرفانی بر پایه‌ی آیات قرآن مجید
#قرن_نهم_هجری
#معین_الدین_فراهی_هروی معروف به #ملا_مسکین_هروی
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
به اهتمام و تصحیح #محسن_کیانی و #احمد_بهشتی_شیرازی
انتشارات علمی فرهنگی چاپ اول ۱۳۹۳

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

آرام من - محمد معتمدی

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟

مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!

شمس پاسخ داد: بلی.

مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!

ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.

ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟!

ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.

– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.

– پس خودت برو و شراب خریداری کن.

– در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!

ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم.


مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.



تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند. آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.



هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید. در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:” ای مردم! شیخ جلال الدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.” آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.


مرد ادامه داد: “این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!” سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند. در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:”ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول میکند.”
رقیب مولوی فریاد زد:”این سرکه نیست بلکه شراب است.”


شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.


رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند. این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.
پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود



@khodshnasi

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

#عین_القضات_خوانی‌های_من
#نامه‌ها 124



خلقِ جهان قرآن از سوادِ مصحف
[=خطوط قرآن] خوانند، من از بیاضِ مصحف خوانم. "والله فضَّلَ بعضکُم علی' بعض فی الرزقِ."





@bahavabahane


#نامه‌های_عین‌القضات_همدانی
به اهتمام: #دکتر_علینقی_وزیری و #دکتر_عفیف_عُسیران
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
قرن ششم هجری
انتشارات #اساطیر چاپ سوم ۱۳۹۵ در سه جلد



پ.ن: بدون اینکه بخواهم دچار خطای آناکورنیک (مغالطه‌ی زمان‌پریشی) شوم اما سپیدخوانیِ عین‌القضات واقعا شگفت‌انگیز است. 

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

باز فروریخت عشق
از در و دیوار من.


#غزل_مولانا

دکلمه: #عبدالکریم_سروش
💗
@shamsmowlana

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

درود و دعا
وقت و ایام به شادی و خیر و امید و رضا.
اگر آدمی را
شادی در دل می‌آید
جزای آن است که
کسی را شاد کرده است.

مولانا، فیه‌ ما فیه
مرنج و مرنجان واتساپ
https://chat.whatsapp.com/BjQftKVtAEF13XfB7aruvP
مروت و مدارا تلگرام👇
/channel/MorovvatOModaaraa
مرنج و مرنجان تلگرام
/channel/AliAmiriMarbini

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

درود و مهر به اهالی بیداری
شبانه، غزلی در محضر فخرالدین عراقی،
شادی مزید😍🙉🙈🙊😍

شاد کن جان من، که غمگین است
رحم کن بر دلم، که مسکین است

روز اول که دیدمش گفتم:
آنکه روزم سیه کند این است!

روی بنمای، تا نظاره کنم
کآرزوی من از جهان این است

دل بیچاره را به وصل دمی
شادمان کن، که بی ‌تو غمگین است

بی‌ رخت دین من همه کفر است
با رخت کفر من همه دین است

گه گهی یاد کن به دشنامم
سخن تلخ از تو شیرین است

دل به تو دادم و ندانستم
که تو را کبر و ناز چندین است

بنوازی و پس بیازاری؟!
آخر، ای دوست این چه آیین است؟

کینه بگذار و دلنوازی کن
که عراقی نه در خور کین است

🌹🙈🙊🙉🌹
مرنج و مرنجان ۱واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/BjQftKVtAEF13XfB7aruvP
مروت و مدارا تلگرام👇
/channel/MorovvatOModaaraa
مرنج و مرنجان تلگرام👇
/channel/AliAmiriMarbini

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

🎼
اندک اندک ، اندک اندک
جمع مستان می‌رسند...


🌹🙈🙊🙉🌹
مرنج و مرنجان ۱واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/BjQftKVtAEF13XfB7aruvP
مروت و مدارا تلگرام👇
/channel/MorovvatOModaaraa
مرنج و مرنجان تلگرام👇
/channel/AliAmiriMarbini

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

⚫️ ده فرمان

مادرم گفت: خبر داری که موسی الواح را شکسته است؟ وقتی که فهمید مردم گوساله می پرسند از غصه، الواح را شکست، خدا ده فرمان را بر آن نوشته شده بود. حالا همه ی فرمان ها پراکنده است در بیابان!
مادرم گفت: دخترم می توانی به صحرای سینا بروی به کوه طور؟
برو ببین شاید تکه ای از لوحی را در بیابان پیدا کنی، یا شاید فرمانی از فرامین بر باد رفته را جایی بیابی. شاید تابوت عهد جایی افتاده باشد و شاید کسی در آن تابوت هنوز زنده است و نفس می کشد!
من حرف مادرم را پذیرفتم زیرا که پنجمین فرمان از ده فرمان احترام به پدر و مادر بود؛ پس من باید می رفتم.

من هرگز نخواهم گفت که چگونه از آن بیابان مخوف گذشتم و از آن کوههای‌ مهیب که زنجیروار تمام طول بیابان را گرفته بودند و از آن ستاره های فراوان که پاشیده شده بودند بر سیاهی شب و از آن سرما که می خزید زیر پیراهنم و از آن ترس که پشت ظلمات پنهان بود.

من اما از آن بامدادی می گویم که برق خاک ذهاب بر چشمم زد و کوه های سرخ و بنفش را دیدم و الواح شکسته بر بیابان و فرامین بر باد رفته را…
من نعلین هایم را در نیاوردم با آنکه می دانستم آنجا مقدس است اما جرأت پابرهنگی نداشتم.
هر جا که می رفتم می فهمیدم فرمانی را زیر پا گذاشته ام. فرامین همه جا افتاده بودند تکه تکه و خرد، و بر هر فرمانی جای چکمه های قدرت و کفش های سلطه بود.

اولین فرمان این بود:
من خداوند خالق تو هستم که تو را از اسارت و بندگی مصر آزاد ساختم.
من اما هیچکس را آزاد ندیدم، فقر و استبداد غل ‌و زنجیر بود. به دست و پای هر مصری بندی بود و طنابی.
جای شکنجه روزگار و تازیانه زمان بر همه چیز و همه کس پیدا بود.
لوحی که این فرمان بر آن نوشته شده بود، هزار تکه بود، هزاران تکه و حروف خ د آ و ن د در باد می وزید و هر حرفی به گوشه ای می افتاد…

دومین فرمان را در سینه فشردم:
تو را معبود دیگری جز من نباشد. هیچ تصویری از آنچه در آسمان یا بر روی زمین یا در آب است، نساز و آنها را پرستش نکن.

من اما به هر جا که نگاه کردم تصویری ساخته بودند هم در زمین، هم در آسمان هم در آب. خدایان را نمی پرسیدند، خدایان را می فروختند. نه، خدایان، آدمیان را می فروختند. هر چوب و هر سنگ و هر سکه و هر برگ کاغذین، معبودکی بود که مردمان بندگی شان را می کردند.
جان را می فروختند تا نان بخرند و آنکه جانش را می فروشد تا زنده بماند، دیگر توان پرستیدن معبود یکتا را نخواهد داشت.
دومین فرمان، ساییده چون شن های بیابان بود. دست در خاک می کردم و معبود از لای انگشتانم می ریخت و می گریستم…

هر پاره سنگ، فرمانی و هر سنگریزه قانونی بود که شکسته و فرو ریخته بود، سرتاسر بیابان سنگریزه های قانون بود:
قتل
نکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ نده، چشم طمع به مال و‌ ناموس همسایه نداشته باش.
اما از همانجا که من ایستاده بودم گرداگرد صحرای سینا آتش و خون بود. جان ها دزدیده می شد و به زندگی ها تجاوز.
صدای بمب می آمد، صدای موشک می آمد، صدای مویه مرگ و ضجه قتل می آمد. مردان می جنگیدند و ‌کودکان و زنان می مردند. خانه ها فرو می ریخت و شهرها ویران می شد و ایمان، خاکستری بود که بر جنازه شهدا می نشست.
دریای سرخ، سرخ از خون مردمان بود.
پسران اسحاق پسران اسماعیل را می کشتند و پسران اسماعیل پسران اسحاق را؛ و ابراهیم و سلیمان و داود و موسی و هارون و یعقوب و یوسف می گریستند.
همسایه چشم طمع به مال و ناموس همسایه داشت و تا چشم کار می کرد، چشمانی بود که همسایگان از حدقه همسایگان درآورده بود. زیر پا قلوه سنگ های سیاه نبود، چشم بود، هزاران چشم، مردمک مردمان بود.
همسایگان نابینایان بودند و در جوار هم نه خویش را می دیدند نه دیگری را. آنها از کشتگان یکدیگر کشتزار درست کرده بودند و از جنگ، جهنم…

پیروان هر پیامبر پیروان پیامبر دیگر را تحمل کردن نمی توانستند، همسایه همسایه را، برادر برادر را و مادران جنین خویش را…

دره ها از استخوان پر بوده و فرامین الهی خاک و خاکستر بود که بر سر و تنم می نشست.
من تابوت عهد را هم دیدم، الواح در آن نبود اما جنازه های بسیار در آن بود، قاتلان و‌ مقتولان همه بر هم افتاده بودند. شهیدان شرع و رستگاران راه روشنی و هیزم آوردندگان دوزخ و معرکه گیران مرگ همه در تابوت بودند.

من کیسه پارچه ای کوچکی داشتم از روی زمین شریعت و شن و لوح شکسته جمع می کردم…
من از صحرای سینا برگشتم و کیسه شریعت را به مادرم دادم و فرمان پنجم را.
مادرم کیسه را گشود و گریست و پس از آن دیگر هیچ نگفت…

✍️#عرفان_نظرآهاری
#سفر_به_مصر
#طور_سینا
#ده_فرمان
@erfannazarahari

www.nooronaar.ir

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

آرامش با همایون شجریان



راه، امشب می بَرد ســویت، مـــرا…
می کِشـد در بندِ گیســویت، مـــرا...
گـاه لیـلا… گاه مجنــون… می کنـــد
گـرگ وُ میش چشمِ آهــویت، مـــرا...




@eshgh_javdanegi_channel

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

هر آنچه بدان می‌اندیشی،
هر آنچه به زبان می‌آوری،
هر آنچه انجام می‌دهی،
هر آنچه می‌خوری،
بر زندگی‌ات تأثیر خواهد داشت.
طبیعت انرژی‌های ما را به ما باز خواهد گرداند.

@Godlovemolana

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

براى آنچه از دست رفته است،
#غم به دلت راه نده؛
چون تو را از آنچه مى آيد، باز مى دارد...

_علی‌بن‌ابی‌طالب‌علیه‌السلام

غررالحکم،حدیث۱۰۴۳۴

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

.
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

#مصلح‌الدین_سعدی

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

گر دریائی ماهی در یای تو ام
ور صحرائی اهوی صحرای توام

درمن می دم بنده دمهای تو ام
سرنای تو سرنای تو سرنای توام

#حضرت عشق مولانا

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

.
عشق از اول چرا خونی بوَد/ تا گریزد آن‌که بیرونی بوَد

زوج چینی در جنگ جهانی اول (جنگ با ژاپن) یگدیگر را گم می‌کنند. زن هرگز ازدواج نمی‌کند، اما مرد ازدواج کرده و صاحب فرزند و نوه می‌شود!

صحنه‌ی دیدار زن وفادار با شوهرش پس از ۵۴ سال، بیش از اندازه تاثر انگیز است. حسی در آن هست از جنس وفا، عشق، جفا، مرام و..... معجونی بشدت تاثیرگذار از آنچه انسان را میان دو بی‌نهایتِ سیال نگه میدارد.

این‌گونه است که خواجه شیراز گفته:
هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به‌عشق



@tahlilvarasad

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

من
تمامِ غربت‌های جهانم
تو
همه‌ی خانه‌ها و پناه‌ها.♡

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✨️

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

اَنا الحَق"
تواضعی عظیم باشد.

زیرا
آن که می‌گوید: "من عبد خدایم"
دو وجود را اثبات می‌کند.

یکی خود را،
و یکی خدا را.

اما آن که "اَنالحَقّ" می‌گوید،
خود را عدم کرد، به باد داده،
می‌گوید: "اَنالحَقّ "
یعنی من نیستم؛
همه اوست،
جز خدا را هستی نیست.

من به کلّی عدم محضم و هیچم.

مولانا
فیه‌ مافیه

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

آن كس كه در باب "حقيقت" مى گويد؛ مى داند!!
نمى داند.
حقيقت ، دانستنى نيست،
قابل توصيف نيست،
حقيقت، " هست".

#كريشنامورتى
@@Godlovemolana

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

و یک روز شیخ می‌رفت
جوانی قدم بر قدم شیخ نهاد
و می‌گفت: قدم بر قدم مشایخ چنین نهند
و پوستینی بر تن شیخ بود
گفت: یا شیخ پاره‌ای از پوستین
به من ده تا برکت تو به من رسد
شیخ گفت:
اگر تو پوست بایزید در خود کشی
سودت ندارد تا عمل بایزید نکنی.

#تذکرة_الاولیاء/ ذکر #بایزید_بسطامی

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

#قصه‌ی_یوسف_خوانی‌های_من 98



پس چون آن زنان دیده بر جمال یوسف گماشتند زلیخا را در کار معذور داشتند، گفتند: این نه جمال بشری است، این جسمی از اجسام مَلِکی است یا مثالی از انوارِ لطفِ فلکی است، اگر غلطی است بر ماست. بار ملامت کشیدن در راه عشق چون اویی رواست. 

زلیخا چون سخن ایشان شنید، تن در کار داد و به راستی اقرار داد: "انا راودته عن نفسه." 
گفت من او را به خود دعوت کردم و جرم به وی نسبت کردم و اگر بعد از این آن نکند که منش گویم، به زندانش کنم. تا بعد از آن که عزیز و خطیر است، خوار و ذلیل گردد و هر چه به وی آثار نعمت است به اندوه و محنت بدل گردد. 






@bahavabahane


#قصه‌ی_یوسف 
یا #الستین_الجامع_اللطائف_البساطین
اثر: #احمد_بن_محمد_بن_زید_طوسی
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
به اهتمام: #محمد_روشن
قرن هفتم هجری قمری
چاپ ششم، ۱۳۹۲ 
انتشارات علمی فرهنگی

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

✨ ﷽ ✨
╆━━━┅═❂═┅┅─
─┄🌷
از " عقل آبے “
🔹«اگر می‌خواهید پُر باشید، خالی شوید.»

شیخ ابوالفضل سرخسی( پیر شیخ بوسیعد) می‌گوید: هر آن‌چه میان‌تهی‌تر باشد، ظریف‌تر و زیباتر است. کوزه‌های سفالی اگر درون‌شان خالی نباشد، به کار نمی‌آیند و صدای نیکویی از آنان برنمی‌خیزد. تو باید میان‌تهی و خالی از خویشتن شوی، تا ظریف و زیبا گردی.
(نقل به مضمون از مجالس عارفان: ابوسعید ابوالخیر، خواجه یوسف همدانی، عارفی ناشناخته؛ تحقیق و تصحیح: اکبر راشدی‌نیا، نشر فرهنگ معاصر)
———
همین نگاه را مولانا با اشاره به فضای خالی درونِ «نی» درمیان می‌گذارد:

تا گره با نی بوَد همراز نیست
همنشین آن لب و آواز نیست
(مثنوی/دفتر اول)

برای آنکه نی، همراز و هم‌نشین لب‌های دمندگان باشد، باید میان‌تهی باشد.
—————-
همین حکمت کهن را لائوتسه(حکیم چینیِ قرن پنج یا شش قبل از میلاد) چنین بیان می کند:

«برای ساختن چرخ محورها را به هم وصل می‌کنیم
ولی این فضای تهی میان چرخ است
که باعث چرخش آن می‌شود.
از گل کوزه‌ای می‌سازیم،
این خالی درون کوزه است
که آب را در خود جای می‌دهد.
از چوب خانه‌ای بنا می‌کنیم،
این فضای خالی درون خانه است
که برای زندگی سودمند است.
مشغول هستی‌ایم
در حالی که این نیستی است که به کار ما می‌آید.»
(تائوت چینگ، لائوتزو، ترجمه فرشید قهرمانی، نشر مثلث)
——————
و این متفاوت است با
فرهنگ معاصر که پیوسته ما را به پُر شدن سوق می‌دهد. به انباشتن هر چه بیشتر خود، از خود.

در قصه جدال چینیان و رومیان در نقاشی،
نیز، مولوی اشاره می کند:

بر نوشته هیچ بنویسد کسی
یا نهاله کارَد اندر مغرسی؟
کاغذی جوید که آن بنوشته نیست
تخم کارد موضعی که کشته نیست
تو برادر! موضع ناکشته باش
کاغذ اسپید نابنوشته باش
(مثنوی/ دفتر پنجم)

قواعد معنوی، اغلب، ظاهری پارادوکسیکال دارند.
ابوسعید می‌گفت: «تا سوخته نگردی، افروخته نگردی. و تا خاک نگردی، پاک نگردی. و تا نیست نگردی، هست نگردی. تا مرده نگردی، زنده نگردی. تا فانی نگردی، باقی نگردی.»
(مجالس عارفان، به کوشش اکبر رشیدی‌نیا)

«باید از همه ی نقش ها خالی شوی تا چهرهٔ آن یار سرمدی در تو باز نماید.»

نويسنده
خانم دكتر دولت آبادي
🌹🙈🙊🙉🌹
مرنج و مرنجان ۱واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/BjQftKVtAEF13XfB7aruvP
مروت و مدارا تلگرام👇
/channel/MorovvatOModaaraa
مرنج و مرنجان تلگرام👇
/channel/AliAmiriMarbini

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

#مناجات

الهـی
مران کسی را که خود خواندی
ظاهر مکن جرمی را که پوشاندی

کریما...
میان ما و تو، داور تویی
آن کن که سزاوار آنی
نه آنچنان که سزاوار ماست.

✍ خواجه عبداله انصـاری
🌹🙈🙊🙉🌹
مرنج و مرنجان ۱واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/BjQftKVtAEF13XfB7aruvP
مروت و مدارا تلگرام👇
/channel/MorovvatOModaaraa
مرنج و مرنجان تلگرام👇
/channel/AliAmiriMarbini

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

.
بالاترین شکل شهوت فریب آلود، زمانی رخ می دهد که ابزار فریب، به وسیله معنویت و عرفان است.

در این حالت، فرد (استاد کاذب) انسان های ساده و بی گناه و زودباور را با انواع و اقسام حرف های مذهبی، عرفانی و معنوی فریب می دهد و از آنها در راستای امیال شهوت آلود خود استفاده می کند. به عنوان نمونه، استاد سامائل در فصل دوم کتاب
"راز شکوفه طلایی" به راسپوتین اشاره می کند؛ شیطان مقدس.

راسپوتین، به خاطر انرژی جنسی بسیار قدرتمند خود، بیماری یکی از شاهزاده های تزاری را درمان کرد و با این کار، وارد دربار تزارها شد.

بعد از آن تقریبا با همه زنان دربار تزار رابطه برقرار کرد و به نوعی بر آنها تسلط داشت.

راسپوتین، از دین، معنویت و عرفان استفاده نمود تا شهوت خود را سیراب نماید و انسانهای بسیاری قربانی شهوت او شدند و در نهایت خود او نیز قربانی شهوت خودش شد.



"نه فریب بدهیم، نه اجازه دهیم فریب مان دهند."

#شهوت #راسپوتین #فریب #اساتید_کاذب

@hooshmandy

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای
شمه‌ای واگو از آنچ دیده‌ای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد

راز بگشا ای علی مرتضی
ای پس سؤ القضا حسن القضا
یا تو واگو آنچ عقلت یافتست
یا بگویم آنچ برمن تافتست

🖌مولانا
📗مثنوی معنوی
🎙عبدالکریم سروش

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

هرگز اجازه ندهید دماسنج ذهنی شما بالا برود
اگر از دست کسی عصبانی شدید ، بدانید که در هشیاری مادی هستید
حتی اگر با شما بدرفتاری هم بشود ، باز هم باید آماده ی بخشیدن باشید
وقتی شما می بخشید ، در هشیاری معنوی هستید

بخشش یعنی اینکه به دشمن خود فرصتی دوباره برای درک بهتر بدهی
اما اگر انتقام جو یا عصبانی شوید ، دشمن خود را بیشتر کور و عصبانی می کنید

حتی ممکن است دشمنان بیشتری تولید کنید ، زیرا یک فرد عصبانی هدف همه است
علاوه بر این ، به محض عصبانی شدن ، ادراک شما دچار  سوء تفاهم و تعبیر اشتباه می‌شود و با گرمای تسکین بخش خشم و استدلال نادرست از احساسات اشتباه خود پشتیبانی می کنید .

هرگز اجازه ندهید که خشم و عصبانیت بر شما غالب شود و کنترل شما را به دست گیرد
اگر چنین گرایشی در خود دارید به آن خاتمه دهید ، زیرا چنین گرایشی بزرگترین عامل در تخریب معنویت شماست

بدانید که عصبانی نشدن به نفع خودتان است ، خشم برای شادی شما مخرب است

هرگز اجازه ندهید دماسنج ذهنی شما بالا برود ، از درون آرام باشید و خشم را از درون کنترل کنید
هرگز در قلب خود به آن جایی ندهید .

پاراماهانسا یوگاناندا _ شور عشق  الهی

@eshgh_javdanegi_channel

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

#بیهقی_خوانی_های_من 29



و مادر حسنک زنی بود سخت جگر‌آور. چنان شنودم که دو سه ماه از او این حدیث نهان داشتند. چون بشنید، جَزَعی نکرد، چنان‌که زنان کنند، بل که بگریست به درد؛ چنان‌که حاضران از دردِ وی خون گریستند. پس گفت: "بزرگا مردا که این پسرم بود _که پادشاهی چون محمود این جهان به او داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان." 
و ماتمِ پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید، بپسندید و جایِ آن بود.




@bahavabahane


#تاریخ_بیهقی 
#ابوالفضل_بیهقی_دبیر
ویرایش متن: #جعفر_مدرس_صادقی 
به‌گزین: #پارسا_نوروزی 
قرن پنجم هجری
#انتشارات_مرکز
چاپ اول 1377

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

.
تصنیف شورانگیزِ مست و دیوانه
با اجرای
#حمیدرضا_خجندی

گوهرِ پاک بِباید که شود قابلِ فیض
ور نه هر سنگ و گِلی، لؤلؤ و مرجان نشود
اسمِ اعظم بِکُنَد کارِ خود ای دل، خوش باش
که به تَلبیس و حیَل، دیو مسلمان نشود
عشق می‌ورزم و امّید که این فَنِّ شریف
چون هنرهایِ دگر موجب حِرمان نشود
دوش می‌گفت که فردا بدهم کامِ دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
حُسنِ خُلقی ز خدا می‌طلبم خویِ تو را
تا دگر خاطرِ ما از تو پریشان نشود
ذره را تا نَبُوَد همّتِ عالی حافظ
طالبِ چشمهٔ خورشیدِ درخشان نشود ..

#شمس‌الدین_حافظ

Читать полностью…

مرنج و مرنجان

▪️صحبتهای جالب و قابل تامل از استاد
«الهی قمشه ای» درباره سر مزار رفتن
ایرانی ها را بشنوید!

بسیاری از رفتارهای ما از سر عادت است
و هیچ گونه منطقی ندارد!!!

#اندکی_تامل

Читать полностью…
Subscribe to a channel