تماس با ادمین @alimiriartPubRelations
قشنگی رو همه دوست دارن
همه میخوان زیبا باشن، زیبایی ببینن و زندگیشونو قشنگ کنن
واژه «قشنگی» همیشه بوده
ولی معنیش دائما در حال تغییره
بین آدم تا آدم، شهر تا شهر، قدیم تا جدید، قشنگی معنای متفاوتی داره
برای من یه چیزی قشنگه که برای دیگری نیست… قدیم یه چیزایی قشنگ بود که الان دیگه نیست
مثلا خونه پدربزرگ من، معماری و دیزاین فلان نداشت ولی زیبا بود
رنگ پردهها با دیوار و فرش ست نبود، ولی زیبا بود
پشتیها و متکاها هر کدوم یه رنگ و طرحی بود و هیچ هارمونی با هم نداشت، ولی قشنگ بود
پدربزرگم رولکس و امگا رو نمیشناخت، نمیدونست جورجیو آرمانی چیه… ولی قشنگ بود
ظروف آشپزخونه مادربزرگم هیچ اسم و رسمی نداشت، چندتا کاسه بشقاب ملامین گل منگلی بود و قاشق چنگالهای لنگه به لنگهای که بعضیاش بعنوان جایزه از توی جعبه پودر رختشویی درومده بود ولی زیبایی در مطبخ خونشون میرقصید
مادربزرگم نمیدونست کانسیلر و تینت و کانتور چیه، ولی ملکه زیبایی خونه پدربزرگم بود
اون زمان زیبایی زاییده صفا و سادگی بین آدما بود و مردم زیبایی رو با هم خلق میکردن
و امروز ما فقدانشو در برندها جستجو میکنیم
زیبایی امروز شبیه زیبایی قدیم نیست
#طنز
بخندین حالتون خوب بشه
این شخصیتها هیچ ربطی به اسمها ندارن و هرگونه شباهت اسم یا چهرهها تصادفیه!
اصلا هم کار خوبی نیست آدمها رو از روی ظاهرشون قضاوت کرد. من خودمم یواشکی این کارو میکنم!!😅
درضمن نسخه زنونه هم توی راهه!
کدوم یکیو از نزدیک میشناسید؟
به کدوم یکی هیچ جوره بله نمیگید؟
سلام
خب، بعد از مدتی که به دلایلی در شبکههای اجتماعی غایب بودم، با یه خاطره اومدم که امیدوارم حالتونو خوب کنه.
چالش خاطره گویی اونجاست که تو فقط میتونی اتفاقی که افتاده رو تعریف کنی، ولی مطمئن نیستی اون حس و حالی که تو تجربه کردی هم از طریق تعریف کردن منتقل بشه.
با این حال سعی خودمو میکنم.
دختر همساده ما مادربزرگی داشت معروف به خانوم جان. یک پیرزن بیآزار و آروم که جز یه نویز ریز دائمی، هیچ صدایی ازش در نمیومد. نه به چیزی توجه میکرد، نه حرفی میزد… گوشهاش هم تقریبا هیچی نمیشنید. خودش و تختش بخشی از وسایل خونه شده بودن، حضوری همیشگی ولی نامحسوس. گاهی بلند میشد و خرامان میرفت دستشویی یا میرفت کنار پنجره و سیگاری روشن میکرد و به آرومی میکشید.
سال ۷۸، چند شب بعد از خواستگاری و بله برون، برای مراسم شب چله، رفته بودیم خونه دختر همساده. فضای پر از رودواسی و خجالت بود و فامیل در حال بررسی و تحلیل نفرات مقابل! همه مؤدبترین پروفایل رفتاری خودمون رو بارگذاری کرده بودیم و گفتگوها در اولین کلمات و جملهها به گِل مینشست و گُل نمیانداخت!
(ادامه در متن بعد)
امسال دو تا تقویم رومیزی مختلف تولید کردیم.
اولی طبق روال هر سال تقویم یادش به خیر هستش با تصاویر منتخب از دهه شصت
و دومی یک تقویم عاشقانه و لطیف به اسم «مونس» که نگاه کردن بهش میتونه حال آدمو عوض کنه.
خودم این کارو خیلی دوست دارم و صادقانه بگم که براش خیلی مایه گذاشتم. سعی کردم با حس و حال خوبی انجام بدم که انرژیش به مخاطب منتقل بشه.
امیدوارم همینطور شده باشه.
هر دو تقویم سایزشون ۱۷ در ۲۴ هستش روی ۱۵ صفحه مقوای گلاسه چاپ شدن با ۱۵ تصویر مختلف.
امسال پایه مقواییه و نسبت به پایههای قبلی ایستایی بهتری داره.
قیمت تک هر کدوم از این تقویمها ۱۲۰ تومن هستش که میتونید از سایت
www.alimiriart.com
بصورت آنلاین خرید کنید.
(کسانی که هردو تقویم رو با هم سفارش بدن، هزینه ارسال براشون رایگان خواهد بود.)
هر سوالی داشتید میتونید در واتساپ به همکارانم پیام بدید و بپرسید:
شماره واتساپ (فقط پیام):
09022221661
طبیعت اگر آدم بود.
در مورد طبیعت و حفظ اون حرف زیاد گفته شده. چیز جدیدی ندارم بگم.
فقط زبان دیگری برای بیانش استفاده کردم. زبان تصویر.
برای اولین بار در تمام سالهایی که در شبکههای اجتماعی فعال بودم میخوام ازتون خواهش کنم این اثر رو تا جایی که میشه نشر بدید. خدا رو چه دیدیم… شاید تاثیری داشت.
ممنون
همیشه برام جالب بوده و هست که چیزهای مختلف رو بصورت شخصیت انسانی تصور و تصویر کنم. مثلا هر وقت توی شهر راه میرم، درختهای مختلفی که میبینم، انگار هر کدومشون یک شخصیت خاص دارن، یکی غمگین یکی شاد، یکی شوخ، یکی جدی… این بار هم سراغ کیفهای مختلف رفتم و سعی کردم تصور شخصی خودم از کیفها رو نشون بدم.
اعتراف میکنم که به عنوان یک مرد، هیچ وقت تصور نمیکردم در چیز سادهای مثل کیف، این همه تنوع کاراکتر وجود داشته باشه!
امیدوارم از دیدن این مجموعه هم لذت ببرید.
اسپانسر: دیوید جونز ایران، نمایندگی رسمی محصولات دیوید جونز فرانسه
Music: Gypsy Jaxx - Jonny Boyle
عکس که میخواستیم بگیریم، لباس خوشگلامون رو میپوشیدیم و قشنگترین جای خونه رو انتخاب میکردیم
این قشنگترین قسمت خونه یواش یواش از باغچه پر از گل، از کنار درخت گیلاس پرشکوفه، از کنار تخت خانوم جان، از لب پنجره رو به حیاط، تبدیل شد به کنار تلویزیون رنگی جدید، کنار تلفنی که فقط بعضیا داشتن، کنار ظرف خوشگلایی که تو دکور چیده شده بود
اینا از نظرمون مهم بودن و ایستادن کنارشون اعتبار بیشتری به عکس میداد
اون روزها نمیتونستیم امروز رو تصور کنیم
متوجه نبودیم مسحور چیزی شدیم که قراره همه چیو تغییر بده
فکر میکردیم زندگی پراز صفامون قراره قشنگتر و راحتتر بشه
کسی نگفت که داریم این چیزای جدید رو با زندگی ساده پر از مهرمون عوض میکنیم
تا جایی که تجمل و تظاهر روی همه زندگیمون چنبره زد و به خودمون اومدیم دیدیم نه صداقتی مونده برامون و نه خوشی عمیقی
آدم امروز پشت یک بیلبورد خوش آب و رنگ از زندگی بزک شده نشسته و محتاج یک سیر دل خوشه
بنظرم اگه بخوایم بفهمیم یه آدم یا جامعه در آینده کجاست باید ببینیم امروز چی توی ذهنش از همه چی مهمتره و دغدغه و فکرش کدوم سمتیه
خلاصه که اگه بخوایم یکیو بشناسیم باید ببینیم توی عکسهاش کنار چی میایسته
امشب میخوام با لحن پیجهای آشپزی کپشن بنویسم:
«هر چی غذا تا الان دیدید بذارید کنار که براتون چندتا غذای جدید آوردم که مطمئنم اگه ببینید عااااااشّقش میشید» (تشدید روی شین واجبه)!!
هفت غذای جدید از نگاه من تقدیم به شما.
امیدوارم لذت ببرید.🥰
آها راستی اینجا که فرصت گفتنش هست بگم؛ شیشلیک به معنی شش تیکه کباب توی یک سیخ نیست و به هر کدوم از اون قطعات هم «لیک» نمیگن. شیش لیک یعنی یک چیز به سیخ زده شده (شیش همون سیخ ماست و لیک هم اینجا منسوب به سیخ میکنه).😉🤓
@alimiriart
قسمت سوم #اگه_غذاها_آدم_بودن
(پست بعدی قسمت پنجم «شهر/استانها» خواهد بود.)
مثل همیشه تاکید میکنم و برای این تاکید موکدم دلیل دارم(!) که ما هیچ کدوم مرکز خلقت نیستیم!
فقط یک نفریم از چند میلیارد آدم و باید باور کنیم فکر، سلیقه، عقیده و نظر ما همون قدر اهمیت داره که مال دیگران داره. یاد گرفتن این موضوع که آدمها رو همونطور که هستن بپذیریم و نخوایم ذهنیتهای خودمون رو بهشون فرو کنیم کمک میکنه دنیا جای بهتری برای زندگی باشه و این سری کارها تمرین کوچیکیه برای جا افتادن این مطلب مهم.
من به عنوان یکی از هشت میلیارد آدم، ذهنیت خودم از غذاها رو تقدیمتون میکنم. امیدوارم لذت ببرید.
ذهن خودمه، پارتیبازی هم دلم بخواد میکنم!!😂😂😂
@alimiriart
خب، برای تنوع هم که شده، موقتا بریم سراغ یه موضوع دیگه!
قسمت اول «اگه غذاها آدم بودن».
مجموعه شهر و استانها هنوز ادامه داره و همینطور قسمت قسمت براتون میذارم انشالله.
مثل همیشه تاکید میکنم و برای این تاکید موکدم دلیل دارم(!) که ما هیچ کدوم محور خلقت نیستیم. یکی هستیم از چند میلیارد و باید باور کنیم فکر، سلیقه، عقیده و نظر ما همون قدر اهمیت داره که مال دیگران داره. یاد کرفتن این موضوع که آدمها رو همونطور که هستن بپذیریم و نخوایم ذهنیتهای خودمون رو بهشون فرو کنیم کمک میکنه دنیا جای بهتری برای زندگی باشه.
من به عنوان یکی از هشت میلیارد آدم، ذهنیت خودم از غذاها رو تقدیمتون میکنم. امیدوارم لذت ببرید.
@alimiriart
سومین سری اگه شهرها (استانها) آدم بودن (جوری که من شهرها رو تصور میکنم!)
دوستانی که کپشن قسمت دوم شهرها رو خوندن، من همون متنو تکرار کردم، میتونید از خوندنش بگذرید.
الف) شما ممکنه تصور دیگهای داشته باشین که طبیعیه. نه نظر من درستتره نه نظر شما.
شروع خوبیه برای تمرین این که خودمونو مرکز خلقت ندونیم و نخوایم هر چیز و هر کسی رو به دلخواهمون تغییر بدیم.
ب) برا اون دوستانی که براشون سواله چرا همه تصاویر آقا هستن، قبلا در کامنتها و استوری مستقل توضیح دادم ولی بازم میگم؛
به دو دلیل!!
اولیش اینه که من تسلطم روی چهره مردها بیشتره و میتونم حسی که میخوام رو نشون بدم. این تسلطم در چهره خانمها...
ادامه در پست بعد ...
@alimiriart
دومین سری اگه شهرها (استانها) آدم بودن
که البته مجبورم عنوانشو تغییر بدم به:
جوری که من شهرها رو تصور میکنم!
الف) شما ممکنه تصور دیگهای داشته باشین که طبیعیه. نه نظر من درستتره نه نظر شما.
شروع خوبیه برای تمرین این که خودمونو مرکز خلقت ندونیم و نخوایم هر چیز و هر کسی رو به دلخواهمون تغییر بدیم.
ب) برا اون دوستانی که براشون سواله چرا همه تصاویر آقا هستن، قبلا در کامنتها و استوری مستقل توضیح دادم ولی بازم میگم؛
به دو دلیل!!
اولیش اینه که من تسلطم روی چهره مردها بیشتره و میتونم حسی که میخوام رو نشون بدم. این تسلطم در چهره خانمها خیلی کمتره. و البته در بانک دیتای تصویری ذهنم، تعداد مردها خیلی خیلی بیشتر از زنهاست.
و دوم این که وقتی چهره مرد کار میکنم، میتونم هر مفهومی که لازمه توی چهرهش نشون بدم و نگران چیزی به نام زیبایی نیستم.
مثلا میتونم یه چهره تکیده و خسته نقاشی کنم و بگم این فلان شهر کویریه.
ولی در چهره خانمها...
ادامه در پست بعد...
@alimiriart
قسمت نهم رادیوچل منتشر شد!
📂 خلاف
خلاف، کسبوکار من است
در این لینکها بشنوید:
▶️ رادیوچل در کستباکس
▶️ رادیوچل در اپل پادکست
▶️ رادیوچل در اسپاتیفای
@ChelcheraghMag
میدونم خیلیهاتون تعجب میکنید که چیز به این سادگی این همه توضیح نمیخواد ولی باید دایرکت منو ببینید!!!🤦🏻♂️
بهترین راه همین بود که خیلی ساده و مستقیم و با زبان ساده یه توضیح سریع بدم.
این تقویمها پایه چوبی دارن
هم بصورت دیواری و هم رومیزی قابل استفادهن
ابعاد صفحاتشون ۱۷x۲۴ سانتیمتره
قیمت تک فروشی هر کدوم از تقویمها ۳۳۰ تومان هستش که تا پایان بهمن ۲۹۸ تومان تقدیم میشه با ارسال رایگان🤩
برای سفارش میتونید به لینک زیر مراجعه بفرمایید:
https://alimiriart.com/campaign-1404/
برای خرید کلی، یا کسب اطلاعات بیشتر میتونید از طریق واتساپ به شماره ۰۹۰۲۲۲۲۱۶۶۱ پیام بدید و با همکاران من گفتگو کنید.
#طنز
اینم نسخه خانومها
امیدوارم ببینید و چند لحظه حالتون خوب بشه❤️🌸
فقط بازم اینو بگم… چون خیلیا این تصور براشون ایجاد شده که من خواستم شخصیت اسمها رو نشون بدم. ولی من همچین قصدی نداشتم و ندارم.
اسمها همین جوری انتخاب شدن و هر گونه شباهت تصادفیه مثلا!
پن: طوری که الان میدونم خیلیا برای خانمهای این پست، از پست قبل شوهر انتخاب میکنن!!😂
(ادامه از متن قبل)
موضوع مشترکی برای صحبت نبود خب، اون موقع گفتگوی سیاسی و اقتصادی هم به اندازه الان مد نبود.
زمان در فضای سنگین حاکم به کندی حرکت میکرد که ناگهان خانوم جان از روی سریر همیشگیش بلند شد و با کمال تعجب اومد وسط اتاق، با صدای خفهای گفت:
- عروسی مریمه
چادرشو دودستی گرفت و شروع کرد به رقصیدن!!
انقدر این حرکت عجیب بود که تا چند لحظه همه مات بودیم و نمیدونستیم باید چه واکنشی نشون بدیم.
حرکت خلاقانه بعدی بابابزرگم در همراهی با خانوم جان در رقص، جهت مهمونی رو به صورت آفیشال تغییر داد و همه شروع کردیم به دست زدن و قهقهه.
(مادربزرگم هم حاضر بود ولی خانوم جان سن مامانشو داشت و بنابراین همه چی به خیر گذشت!)
اون شب من فهمیدم که خانوم جان درسته هیچ تعاملی با دنیای بیرونش نداره، ولی باید حواسم جمع باشه چون میبینه و میفهمه!
و فهمیدم چقدر «خود بودن» و «راحت بودن» میتونه بهتر از تعارف و تکلفاتی باشه که هممون بهش مقیدیم!
یک شب به یاد موندی و شیرین، با یه حرکت ساده و صمیمی از سمت مسنترین فرد هر طرف فامیل.
خدا این دو عزیز و همه رفتگان شما رو رحمت کنه، روحشون شاد.
@alimiriart
🌸سلام به همه عزیزان و همراهان🌸
سال نو رو بهتون تبریک میگم و صادقانه و از صمیم قلبم براتون سال خوب و پر از خیر و برکتی آرزو میکنم.
❤️
از من زیاد پرسیده شده که چرا انقدر پولتو راحت خرج میکنی؟ چرا پس انداز نمیکنی؟ چرا انقدر پول خرج سفر رفتن میکنی؟
یادمه زمانی که بچه دبستانی بودم و رفته بودم روستای اجدادی، با دوست و همبازی همیشگی کودکیم حسین، تیرکمون به دست راه افتاده بودیم توی دشت و نشونه میزدیم.
یه جاهایی بود که روی زمین ریگ مناسب خیلی کمی وجود داشت، بنابراین من به ذهنم رسید از جایی که ریگ زیاده چندتایی توی جیبم ذخیره کنم.
از اونجایی که اون ریگهای برای لحظات مبادا بود، ازشون استفاده نمیکردم. یا اگه یه دونه برمیداشتم، از ترس تموم شدن، دو سه تا دیگه جایگزین میکردم!
یواش یواش یه جوری شده بود که همه جیبهام از سنگهای کوچولو پر و سنگین شده بود.
طوری که دائم باید شلوارمو با دست بالا میکشیدم!
تا به فکرم میرسید که یه کم سبکشون کنم، به صدایی توی سرم میگفت:
این همه به زحمت جمع کردی حیفه… بذار الان برسید یه جایی که هیچی سنگ و ریگ نیست، اونجا معلوم میشه این ریگهای توی جیبت چقدر ارزش دارن!
همینطور که من تقریبا نگاهم به زمین و سبک سنگین کردن شرایط و محتویات جیب و نگه داشتن شلوار بود، حسین تلپ و تلپ با تیرکمونش برا خودش تفریح میکرد و عین خیالش نبود!
در حالی که من حتی دست بیکاری برای نگه داشتن تیرکمونم نداشتم!
اون روز غروب شد و ما دو نفر برگشتیم توی ده و خونه خدا بیامرز دایی بابام، در حالی که من جیبهام لبالب پر از سنگ بود و تقریبا در طول روز هیچ پرتاب سنگ و نشونه زنی نکرده بودم!
الانم که شب شده بود و برگشته بودیم و اصلا هم راحت نبودم.بنابراین قبل از این که وارد خونه بشیم، جیبهامو توی باغچه کنار خونه خالی کردم و رفتم داخل!
تمام روز من به این گذشته بود که اگه یه جایی برسیم سنگ نباشه چی!؟ و حسین بدون این که چنین سوالی به ذهنش برسه، هر جا که تونست و عشقش کشید یک سنگ از رو زمین برداشت و شلیک کرد و حالشو برد!
فردا شد و صبح بدون این که به انبوه ریگ کنار باغچه نگاه کنم، راهی دشت و کوه شدم و یک دونه سنگ هم ذخیره نکردم!
گاهی ما برای رسیدن به هدفی، لازم میدونیم که مقدمات و ابزاری فراهم کنیم. ولی بعد از مدتی، پیدا کردن اون ابزار و مقدمات خودش میشه هدف و از هدف اول کاملا غافل میشیم.
نمیدونم درسته یا نه و قصد توصیه به کسی رو هم ندارم، ولی شخص من پول رو صرفا یک وسیله برای بهرهمندی از زندگی میدونم و حواسم هست که جمع کردن یا فکر زیاد کردنش باعث نشه اون بهرهمندی اصلی، تحت الشعاع قرار بگیره.
برای همینه که «ممکنه» مثلا یک سفر برم و تا قرون آخر پولمو خرج کنم!
و معتقدم اون لذت و خاطرات مونده رو با هیچ قیمتی نمیشه خرید.
فایل با کیفیت تصاویر «اگر طبیعت آدم بود» برای دوستانی که میخوان نشر بدن.
❤️🙏🌸
بازی مافیا خوبه یا بد نمیدونم.
بعضیا بازی میکنن، بعضیا نه! یه عده نگاه میکنن یه عده هم نمیکنن… در هر صورت هر کسی همون کاری رو میکنه که فکر میکنه درسته.
من خودم گاهی این بازی رو از پلتفرمهای مختلف نگاه میکنم. چند باری هم که یه عده علاقهمند دوست داشتن بازی کنن و تعداد نفراتشون کم بوده منو توی بازیشون فرو کردن و خوشبختانه به شکل خوشایندی در تمام این موارد من در ساید سفید بودم و مجبور نشدم دروغ بگم! و از اونجایی که در رده بندی افراد ناشی در دروغگویی من جزو ده ناشی برتر هستم، مطمئنا اگه در طرف سیاه بازی بیفتم، در ثانیه اول تشخیصم میدن و با زبان خوش یا تیر غیب منو میندازن بیرون!
ولی یه چیزی در این بازی منو به شدت تحت تاثیر قرار داد.
وقتی در سمت شهروندها بازی میکنی، گاهی پیش میاد که به یک نفر شدیداً مظنون میشی. اونجاست که همه حرفهاش، حرکاتش، استدلالهاش… همه و همه اون شخص رو پیش تو سیاهتر میکنه و به جایی میرسی که طرف رو گردن میگیری و با خوشحالی بیرونش میکنید. هنوز در سکرات پیروزی هستی که بازیگردان اعلام میکنه شخص خارج شده از بازی، شهروند بوده!
اون لحظه خیلی لحظه عجیبیه. کسی که مطمئن بودی دشمن توئه، ناگهان میبینی که اشتباه کردی و یار خودتو از بازی بیرون کردی. انگار یه پارچ آب یخ میریزن روی سر آدم.
بعد از این تجربه با خودم فکر کردم تا الان توی زندگی، چند بار شده که به چیزی صددرصد مطمئن بودم و روی این اطمینان عکسالعمل نشون دادم؟ چند بار یقین داشتم فلان موضوع حقیقت داره و نداشته؟ چند بار با کسی که یارم بوده مقابله کردم؟ چند بار فکر کردم تشخیص من درسته و نبوده؟؟
روزی که بازیگردان عالم درست و غلط تشخیصها و رفتارهای ما رو بگه، قراره چه حالی بشیم؟
کیه که بگه من مصونیت دارم و همه تشخیصهام درسته؟
تجربه من میگه هر چقدر یک نفر به خودش مطمئنتر باشه، احتمال آسیبش بیشتره.
خدا آخر عاقبتمون رو بخیر کنه.
پن: با آقای سینا رازانی در مجموعه پدرخوانده آشنا شدم و چقدر حسم نسبت به این مرد مثبته. به نظرم سینا یک انسان متشخص، دقیق، بااخلاق، باهوش و دوستداشتنیه و در بازی مافیایی که اخلاق اونجا هیچ جایگاهی نداره، رفتار و اخلاق این مرد میدرخشه.
دوست داشتم چهره ایشون رو نقاشی و تقدیمشون کنم.
تصویر خودش گویاست و نیازی به توضیح نداره.
البته برای اونایی که چنین خاطره ای دارن و میدونن چیه.
من خودم که اصلا نمیدونم این چه کاری بود و از کجا اومده بود ولی خیلیا رو دیدم که به تاثیر این کار باور دارن و ازش نتیجه گرفتن!!
یه عده هم بودن که یه وقتایی به اقتضای موقعیت، یه فشار مضاعف ریزی به تخم مرغ بیچاره میدادن که درست در لحظه لازم بشکنه و نتیجه حاصله در عرصه دیپلماسی فامیل مورد استفاده قرار بگیره!
اگر نظر منو میخواید، من ترجیح میدادم برم خونه همساده و پینیسیلین بزنم! حالش بیشتر بود!! (تازه واردین کانال به پستهای گذشته درباره دختر همساده مراجعه کنن!)
@alimiriart
اونایی که منو میشناسن میدونن که من آدم پرانرژی و فعالی هستم. غالبا رو به جلو حرکت میکنم و بجای موندن توی مساله، تمرکزم رو میذارم روی راه حل. اگه بتونم حلش میکنم ولی اگه نتونم، میذارمش کنار که جلو چشمم نباشه اذیتم کنه.
الحمدلله زندگی خوبی دارم
عزیزانی دارم که از صمیم قلب دوستشون دارم و میدونم اونها هم منو دوست دارن
بخوام نعمتهایی که خدا بهم داده بشمارم باید بینهایت پست بذارم!
ولی یه روزها یا شاید ساعتهایی میاد که کم میارم و دلم تنگ میشه
توی برزخ توان محدود و خواسته نامحدودم گیر میکنم و با این که میدونم جز پذیرش چارهای ندارم، ولی بازم تمام وجودم در برابر تسلیم شدن مقاومت میکنه. میشینم یه گوشه و به همه اون چیزایی فکر میکنم که احساسم بهشون گره خورده
چیزهایی که دیگه نیست و اغلبشون دیگه هیچ امیدی هم به برگشتشون نیست
نمیدونم اگه همین نقاشی کردن نبود، چطور با این احساست و هیجانات غلیان کرده کنار میومدم.
اگه میخواید بدونید الان چه حسی دارم، پسربچهای هستم که خسته از درس و مدرسه، تنهایی کنار پنجره نشسته، برف بیرونو تماشا میکنه و داره فکر میکنه آیا امروز پرندهها و گربهها سردشون نیست؟ غذا دارن؟
@alimiriart
سلام سلام!☺️
بعد از یه زمان نسبتا طولانی و مشکلاتی که شکر خدا پشت سر گذاشتم، با یه پست جدید در خدمتتون هستم.
قرار بود این پست ادامه شهر/استانها باشه ولی به دلیل همون مشکلات فنی، هنوز نتونستم ادامه شهرها رو کامل کنم و فعلا این پست که اتودهای اولیهش رو مدتی قبل زده بودم آماده و تقدیم میکنم.
امیدوارم از دیدن بوها (از نگاه من) لذت ببرید.
ادامه غذاها، شهرها و چیزای دیگه هم به تدریج آماده و پست میکنم انشاالله.
برای همتون سلامتی، عافیت و خرسندی آرزو میکنم.
دلتون گرم و لبتون خندون🌸🌸
پن: برچسب ضد کباب به من نچسبونید! این تصویر بوی کبابه نه خود کباب و منظورم از بوی کباب هم اونیه که وقتی ده دقیقه میذاریش توی ماشین، تمام ماشینت رو عطرآگین میکنه!!
قسمت دوم «اگه غذاها آدم بودن»
مثل همیشه تاکید میکنم و برای این تاکید موکدم دلیل دارم(!) که ما هیچ کدوم محور خلقت نیستیم!
فقط یک نفریم از چند میلیارد آدم و باید باور کنیم فکر، سلیقه، عقیده و نظر ما همون قدر اهمیت داره که مال دیگران داره. یاد گرفتن این موضوع که آدمها رو همونطور که هستن بپذیریم و نخوایم ذهنیتهای خودمون رو بهشون فرو کنیم کمک میکنه دنیا جای بهتری برای زندگی باشه و این سری کارها تمرین کوچیکیه برای جا افتادن این مطلب مهم.
من به عنوان یکی از هشت میلیارد آدم، ذهنیت خودم از غذاها رو تقدیمتون میکنم. امیدوارم لذت ببرید.
ذهن خودمه، پارتیبازی هم دلم بخواد میکنم!!😂😂😂
@alimiriart
...ادامه پست قبل
اولیش اینه که من تسلطم روی چهره مردها بیشتره و میتونم حسی که میخوام رو نشون بدم. این تسلطم در چهره خانمها خیلی کمتره. و البته در بانک دیتای تصویری ذهنم، تعداد مردها خیلی خیلی بیشتر از زنهاست.
و دوم این که وقتی چهره مرد کار میکنم، میتونم هر مفهومی که لازمه توی چهرهش نشون بدم و نگران چیزی به نام زیبایی نیستم.
مثلا میتونم یه چهره تکیده و خسته نقاشی کنم و بگم این فلان شهر کویریه.
ولی در چهره خانمها، مخاطب به صورت ناخودآگاه توقع زیبایی هم داره. مخصوصا که احتمالا هر کسی دوست داره شهر خودش زیباترین باشه!
البته که از نظر من هر آدمی زیباست و ربطی به قیافه و سایز و رنگش نداره ولی با مفاهیم غلطی که متاسفانه فراگیر شده، کافیه خانمی که نقاشی میکنم یه ذره تپلتر، تیرهتر، مسنتر یا… باشه!! اونوقت دیگه نمیشه جمعش کرد!😂
مخصوصا که از نظر همه، شهرشون یک خانم خوشگل و خوش اندام و مهربون همه چی تمومه!! 😂😂
حالا در آینده که شهرهای خانم رو مصور کنم با خوندن نظرات متوجه میشین منظورم چی بود!!
@alimiriart
...ادامه پست قبل
ولی در چهره خانمها، مخاطب به صورت ناخودآگاه توقع زیبایی هم داره. مخصوصا که احتمالا هر کسی دوست داره شهر خودش زیباترین باشه!
البته که از نظر من هر آدمی زیباست و ربطی به قیافه و سایز و رنگش نداره ولی با مفاهیم غلطی که متاسفانه فراگیر شده، کافیه خانمی که نقاشی میکنم یه ذره تپلتر، تیرهتر، مسنتر یا… باشه!! اونوقت دیگه نمیشه جمعش کرد!😂
مخصوصا که از نظر همه، شهرشون یک خانم خوشگل و خوش اندام و مهربون همه چی تمومه!! 😂😂
حالا در آینده که شهرهای خانم رو مصور کنم با خوندن نظرات متوجه میشین منظورم چی بود!!
@alimiriart
اگر شهرها (استانها) آدم بودند…
قسمت اول
مجموعه حاضر باز هم تصور منه از شهرها (دقت کنید تصور من از خود اون شهر! اگه کسی بگه من اهل این شهرم ولی این شکلی نیستم سرمو میکوبم به دیوار!!😅)
تعمد دارم که تکرار کنم، بعضی افراد خودبخود توی ذهنشون تجسم انسانی از هر چیزی دارند و بعضی نه. برای گروه دوم ممکنه حتی عجیب و غیر قابل درک بیاد که یعنی چی که مثلا شهرها آدم باشن!؟
هر دو حالت گروه اول و گروه دوم طبیعیه و این تفاوتها جزو خصوصیات بشره.
همین طور به احتمال خیلی زیاد ممکنه تصورات شما با تصاویر بالا (که تصور شخصی منه) منطبق نباشه. این هم طبیعیه!!
در مورد تصورات من از شهرها، اگه دوست داشتین که خدا رو شکر، اگه دلچسبتون نبود، بذارید به حساب ذهن نافرم من!
درضمن کسانی که دوست دارن تصور منو نسبت به شهرشون عوض کنن، راهش اینه یه چند روز من و دختر همساده رو دعوت کنن شهرشون، جاهای دیدنیش رو نشونمون بدن، اونوقت با یه تصور جدید دوباره اون شهر رو نقاشی میکنم!!😎😂
به امید روزهای خوب برای کشور قشنگمون ایران.
@alimiriart