مجموعه نوشته های تحلیلی علی نصری پیرامون مسائل ایران و جهان.
یک سیلی ناقابل، اما کمی دیر!
نویسنده: علی نصری
چه شد؟ با یک سیلی بر روی مچ دستتان راهی بیمارستان شدید؟ دچار لطمات جسمی و روحی شدید؟ به پلیس شکایت بردید؟ و کمپین شکایت فضایی دست جمعی راه انداختید؟
حق دارید! «زندگی نرمال» در خارج از کشور - آن هم به هزینه وزارت خارجه آمریکا و دلارهای نفتی بنسلمان و لابیهای اسرائیل - روح انسان را لطیف، روانش را حساس و جسمش را زودرنج میکند.
شاید حق با شماست؛ انسان در شرایط «زندگی نرمال» همینقدر - مثل شما - نازک و شکننده است و تحمل کمترین ناملایمتها را ندارد.
شاید این ما - مردمان ساکن ایران - هستیم که تحت سیاست «فشار حداکثری» کارفرمایان شما بیش از حد سختجان شدهایم و زیر تحریمهای «خردکننده»، «فلجکننده» و «وحشیانه» آنها، پوستمان زمخت شده، کمرمان قوز برداشته و روانمان کبره بسته، و نسبت به ضربات و لطمات روزگار بیتفاوت شدهایم.
و شاید به همین دلیل است که شما در تمام این سالها، بی هیچ وکالت و اجازهای، در هر محفلی، «زبان» ما شدید و برایمان از قول خودمان، رنج و زجر بیشتری از کارفرمایانتان مطالبه کردید.
وقتی خانم معمار صادقی، مدیر موسسه «توانا»، در جمع جمهوریخواهان آمریکا، از قول ما به آنها پیام میداد که «خدا را شکر، وضعمان خیلی وخیم شده. لطفاً تحریمها را ادامه بدهید!»، انتظار نداشت که صدایی از ما بلند شود و اعتراضی به او بکنیم.
وقتی خانم علینژاد، در اوج پاندمی کرونا، هنگامی که بیمارستانهای کشور ظرفیت پذیرش بیماران و گورستانها جایی برای جانباختگان نداشتند، در پاسخ به برخی از نمایندگان کنگره آمریکا که خواستار تعلیق موقت تحریمها علیه ایران شده بودند تا بلکه دست مردم به کمکهای بشردوستانه نهادهای بینالمللی برسد، دست به قلم میشد و از «زبان» ما هشدار میداد که «مبادا کرونا بهانهای برای کاهش تحریمها شود»؟ توقع نداشت که واکنشی از سوی جامعه خسته ایران ببیند.
مگر کمپین برای تحریم ورزش کشور راه نیداختید تا حتی کوچکترین دلخوشیهای مردم را از آنها بربایید تا هیچ روزنهای برای تخلیه آلام روحیشان باقی نماند؟
مگر در همه این سالها هر هنرمند و ورزشکار و کنشگر اجتماعی که از ایران به خارج سفر کرده بود را با شعار «مرگ بر» و «بیشرف» و فحاشیها و عربدهکشیتان محاصره نکردید؟
مگر هر ایرانی که علیه تحریم و جنگ و کاهش رنج هموطنانش فعالیت کرد را به «مزدوری» و «مالهکشی» و «استمرارطلبی» متهم نکردید؟ کمپین «ایجاد شرمساری» راه نیداختید و رای دهندگان را در جلوی سفارتخانههای ایران به ضرب و شتم نگرفتید؟
خب حالا، بعد از این همه سال، شاید کمی دیر، یک سیلی ناقابل از یک هنرمند پیشکسوت کشورمان خوردید تا «سختجانی» یک ملت را به «بیزبانی»اش تعبیر نکنید و از این پس هرگاه خواستید از زبانش برایش رنج بیشتر مطالبه کنید، یادی از آن «پشتدستی» که به خاطرش راهی بیمارستان شدید، بکنید.
@AliNasriTelegram
«تلاش رسانههای جریان اصلی غرب برای حفظ روایت برتری نژادی سفید»
در این چند روز گذشته رسانههای جریان اصلی در غرب به صورت عجیبی با صراحت بر تفاوت میان قربانیان/پناهندگان «سفیدپوست»، «مو طلایی و چشم آبی»، «متمدن» و «مسیحی» اوکراینی نسبت به قربانیان جنگ در عراق و افعانستان و خاوخاورمیانه و آفریقا تاکید میکنند.
با توجه به حساسیت شدیدی که معمولا در آییننامههای رسانهای نسبت به بکارگیری زبان تبعیضآمیز و نژادپرستانه وجود دارد، این شیوه گزارشگری بیشتر به یک سیاست عامدانه شبیه است تا به لغزشهای زبانی گزارشگران و تحلیلگران این شبکهها.
به نظر میرسد که غرب که امروز خود را در جنگ فیزیکی در مقابل «شرق» شکستخورده و ناتوانان میبیند، مستاصلانه میکوشد تا به هر قیمتی که شده روایت «برتری نژادی» خود - که میراث تاریخ استعمارگری، جنگافروزی، قلدری و یکجانبهگراییاش است- را با در اذهان عمومی جهانیان حفظ کند.
https://twitter.com/i/status/1497607326487826435
https://twitter.com/i/status/1497974245737050120
https://twitter.com/i/status/1497999536324845573
نویسنده: علی نصری
@AliNasriTelegram
«کمپین ساخت بمب اتم یا تسلط تفکر نظامیگری بر فضای اندیشه مدنی»
نویسنده: علی نصری
اگر بنا باشد با هر نقض قوانین بینالملل یا تجاوز نظامی هر کشوری در جهان، متفکران و تحلیلگران مسائل سیاسی جامعه ما بلافاصله نتیجه بگیرند که تمام روابط بینالملل بر اساس «قانون جنگل» اداره میشود و اصولاً دیپلماسی و حقوق بینالملل ارزش چندانی ندارند و نسخه بپیچند که تنها راه تضمین امنیت کشور ساخت «بمب اتم» و سلاحهای کشتارجمعی است ؛ پس جا دارد که تمام کتب و متون فلسفه، علوم سیاسی، حقوق و اخلاق که محصول تاریخ اندیشه بشری و تمدنهای شرق و غرب - از هند و ایران و یونان باستان گرفته تا عصر روشنگری اروپا و جهان بهم پیوسته امروز - است، را کنار بگذاریم و به همان غرایز حیوانی که لازمه بقا در «جنگل جهانی» است اکتفا نماییم.
در این که «قدرت نظامی» از مهمترین - و چه بسا مهمترین - مولفه امنیت یک کشور است شک چندانی نیست. اما پذیرفتن این واقعیت نباید منجر به دست شستن قشر متفکر جامعه از هرگونه تلاش برای گفتمانسازی، تغییر پارادایم در روابط بینالملل، تقویت ساختارهای حقوقی، بها بخشیدن به گفتوگو و دیپلماسی و ترویج صلحاندیشی و آرمانگرایی در افکار عمومی جهان شود؛ و تنبلترین نتیجهگیریها و بدویترین نسخهپیچیها، جای چارهاندیشیهای عمیقتر و پیچیدهتر - بر اساس مبانی انسانی و اخلاقی - را بگیرد.
اجازه بدهید مقولاتی از قبیل «توازن وحشت»، «تخریب مطمئن متقابل»، «توان بازدارندگی» و «عمق استراتژیک» در حیطه تخصص و گفتمان استراتژیستهای امنیت ملی و یونیفرمپوشان نظامی بماند و اندیشمندان و تحلیلگران جامعه مدنی که نه تخصصی در امور نظامی دارند و نه رسالتشان رجزخوانی و قدرتنمایی برای قدرتهای خارجی است، به تولید اندیشههای عمیقتر، والاتر و آرمانگرایانهتر بپردازند. وظیفه شهروندان عادی، تحلیلگران سیاسی، فعالان جامعه مدنی و کاربران فضای مجازی، مطالبه، راهاندازی کمپین و فشار آوردن بر حاکمیت برای ساخت «بمب اتم» نیست.
اجازه بدهید که با وقوع هر جنگ یا تجاوز یا تنش در عرصه بینالملل، تمام فضای اندیشه جامعه و افکار عمومی کشور «میلیتاریزه» نشود و سایر مطالبات حیاتی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نیازهای روانی و معنوی مردم، قربانی تسلط تفکر/توهم نظامیگری بر فضای اندیشه مدنی، نگردد.
@AliNasriTelegram
در این دوراهی، اگر بخواهیم لااقل درسی از تاریخ خودمان بگیریم، باید هوشیار باشیم تا تجربه دوران قاجار برایمان تکرار نشود؛ و در حالی که ما انگشت تمسخر و تحقیر به سوی آنها دراز کردهایم و مشغول رجزخوانی و شعار و پوزخند به زوال و فروپاشی آنها هستیم، ناگهان با جهش تمدنی عظیمی از سوی آنها غافلگیر نشویم تا در بهت و حیرت، تا صد سال آینده، مجبور به دویدن و نرسیدن به دنبال آنها نشویم.
@AliNasriTelegram
«خودمان میدانیم و آیندهمان!»
#انتخابات_۱۴۰۰
نویسنده: علی نصری
در این سالها که در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی مینویسم، دیگر نبض مخاطب تا حدودی بدستم آمده. قبل از اینکه مطلبی را منتشر کنم، میتوانم - بر حسب موضوع و کلیدواژههایی که در آن بکار رفته - به طور نسبتاً دقیق پیشبینی کنم که چه واکنشهایی از سوی کدام گروه از خوانندگان دریافت خواهم کرد.
طبیعتاً، کمتر پیش میآید که مطلبی مورد پسند همگان باشد و همیشه مخالفان و موافقانی دارد. اما اصولاً هر چقدر هم که یک مطلب چالشبرانگیز یا ساختارشکنانه باشد، واکنشهای مخاطبان به آن - چه موافق و چه مخالف- معتدل و ملایم است.
عمدتاً اکثر خوانندگان واقف به این واقعیت هستند که همه ما - علیرغم اختلاف نظرها - نهایتاً اهداف مشترکی را دنبال میکنیم و در خیرخواهی و علاقه به وطنمان یکسانیم، پس دلیلی برای خشم و خصومت بینمان وجود ندارد.
اما در میان همه موضوعاتی که تا کنون به آنها پرداختم، موضوعی هست که همیشه واکنشهای تند نامتناسب و «خشم» غیرمنتظرهای را در مخاطبان تولید میکند، و قبل از انتشار آن، باید خود را آماده سیلی از انتقادات خشمگین و طعنهها و شکایتها و پیغامهای خصوصی بکنم.
آن موضوع، نه مربوط به جریان و جناحی سیاسی خاصی است، نه باورها و ارزشها و اعتقادات هیچ گروهی را به چالش میکشد، نه به مسائل ملی و بینالمللی ربط دارد و نه بر معضلات دردناک اجتماعی و حساسیتهای عمومی دست میگذارد.
بلکه آن موضوع؛ هرگونه اشاره به «مسئولیتپذیری» ما به عنوان شهروند و یا جامعه است.
به عنوان مثال، اگر در موضوع کرونا از سوءمدیریت «مسئولین» (واژهای که خود بیانگر فرهنگیست که «مسئولیت» را صرفاً مختص حاکمان و سیاستمداران میداند)، در مورد شیوه اعمال محدودیتها و جلوگیری از تجمعات و بستن مسیرهای سفر بنویسم، مطمئناً مورد تایید همه خوانندگان قرار خواهد گرفت. اما کافی است تا از رفتارهای اجتماعی - از سفرهای میلیونی نوروزی تا عید دیدنیها و میهمانیها - انتقادی بکنم و به لزوم «مسئولیتپذیری» مردم در مبارزه با پاندمی سخنی بگویم، تا بلافاصله با واکنشهای خشمگین که «یعنی باز هم مقصر مردماند؟!»، «دیوار کوتاهتر از مردم پیدا نکردی؟!»، «آخرش همه کاسه کوزهها سر مردم شکست؟!» مواجه شوم.
در مورد مشارکت در انتخابات هم همینطور است. میتوان طوماری از نواقص و خطاها و انحصارطلبیها و رفتارهای جناحی و غیر مردمسالارانه نهادهای مسئول نوشت؛ از حذف همه جریانهای سیاسی کشور به نفع یک نامزد خاص تا رفتار جناحی رسانه ملی تا تلاش برای کاهش مشارکت عمومی و غیره. و قطعاً مورد تایید اکثر خوانندگان قرار خواهد گرفت.
اما به محض اینکه به «مسئولیتپذیری» خود جامعه، در این مقطع حساس، برای شکلدهی به آینده خود، اشارهای شود و در مورد عواقب مخرب عدم مشارکت و قهر با صندوق رای - با ارجاع به تاریخ معاصر خود و شاهد گرفتن تجربیات تاریخی سایر ملتها - هشداری داده شود، باز هم بلافاصله سیلی از همان جنس هجمهها براه میافتد: «یعنی باز مقصر مردماند؟»، «آخرش همه کاسه کوزهها بر سر مردم شکست؟»، «یعنی باز باید بین بد و بدتر انتخاب کنیم؟!»
نمیدانم در ذهن مردم ما، این «ناظم» تخیلی کیست که گویا مدام بالای سر ملت ایران ایستاده تا ببیند «مقصر» کیست و چه کسی دعوا را شروع کرده تا از نمره انضباط خاطی کم کند و بر نمره قربانی بیافزاید تا از او دلجویی شود؟
نمیدانم مخاطب این ملت کیست وقتی که میگویند «یعنی باز باید بین بد و بدتر انتخاب کنیم؟!»؟ منتظر است تا چه کسی به او پاسخ بدهد که «نه عزیز، شما گل سرسبد تاریخاید، این حق مسلم شماست که همیشه بین بهترینها انتخاب کنید!»؟
زمان آن رسیده که به این واقعیت تلخ آگاه شویم که هیچ «ناظم»ی در کار نیست که به او شکایت ببریم و حق ما را بستاند. برای «آینده» کوچکترین اهمیتی ندارد که «امروز» چه کسی مقصر است. و «تاریخ» تا کنون منت قهر هیچ قومی را نکشیده.
ناظمی در کار نیست. اما پیرمرد کهنسال تاریخ بر شانه ما میکوبد؛ که خودتان هستید و خودتان! خودتان میدانید و آیندهتان!
@AliNasriTelegram
«فخرفروشی و فقرفروشی»
(انتخابات ۱۴۰۰)
نویسنده: علی نصری
بسیاری از اقتصاددانان آفریقایی امروز معتقدند که از دلایل اصلی اینکه قاره آفریقا، علیرغم منابع طبیعی و نیروی انسانی بینظیرش، تا کنون قادر نبوده خودش را از منجلاب فقر بیرون بکشد، برچسب «فقر»ی است که سالیان سال به آن زدهاند تا همیشه این قاره عظیم خود را «محتاج» کمکهای سازمانهای خیریه غیردولتی و سخاوتمندی دولتها و شهروندان خارجی ببیند.
مالنس بارت ویلیامز (Mallence Bart-Williams) - اقتصاددان و فعال اجتماعی سیرالئون - در سخنرانی مشهوری، خود را اهل ثروتمندترین کشور جهان معرفی میکند؛ کشوری که بیش از ۲۰ معدن از گرانبهاترین عناصر مورد نیاز جهانیان - از الماس و طلا و آهن و تیتانیوم و کرومیت و بوکسیت - زیر پای مردمش قرار دارد. مردمی که بر روی معادن الماس راه میروند و کشف طلا در حیاط خانههایشان در هنگام باغبانی، اتفاق عجیب و نادری برایشان نیست. اما به دلیل برچسب «فقر»ی که عمدتاً دولتمردان خودشان - همراه با سیاستمداران خارجی و رسانههای بینالمللی و سازمانهای خیریه غیردولتی و کمپینهای روابط عمومیشان - به آنها چسباندهاند، خود باورشان شده که محتاج به «پول یک قهوه در روز» شهروندان غربیاند، پس هرگز بهرهای از ثروت عظیم خود نبردهاند.
دولتمردان کشورهای آفریقایی «فقر» میفروشند و در ازایش از مردم خود «حمایت» و از خارجی «کمک» انساندوستانه میگیرند، در حین اینکه همه منابع و ثروت ملیشان و سعادت آیندگانشان به غارت میرود.
فلسطین؛ مردمی که ۷۰ سال با ظلم و ستم یک نیروی اشغالگر و حامیان قدرتمند خارجیاش مبارزه کردهاند. در این چند دهه، تصویر کودک فلسطینی که با «سنگ و کلوخ» در برابر تانک عظیم اسرائیلی ایستاده، به «نماد» مردم فلسطین تبدیل شده است. کمتر رسانهای است در جهان که این تصویر را بازنشر نکرده باشد، و کمتر انسانی است که با شنیدن نام «فلسطین» این تصویر در مقابل چشمانش پدیدار نشده است.
اما واقعیت این است که در طول این ۷۰ سال، موازنه قدرت میان ستمگر و ستمدیده، و رویکرد جهانیان نسبت به این پدیده، تنها زمانی تغییر یافت که تصویر فلسطینی «ضعیف» که با تکه «کلوخ»ی در برابر تانک اشغالگر ایستاده، جای خود را به تصویر قدرتمند «هزاران راکت» که از سوی غزه به سمت تلآویو پرواز میکردند، داد. همان شد که آنهایی که تا دیروز منفعلانه دست بر شانه کودک فلسطینی میگذاشتند که «آفرین بر تو! که با سنگپارهای به جنگ تانک مرکاوا میروی»، حالا در برابر قدرت او سر فرود میآورند و رسانهها و دولتمردانشان، علیرغم میلشان، برای اولین بار از «آپارتاید» و «نژادپرستی» و «اشغالگری» غیرقانونی اسرائیل سخن میگویند.
۴۳ سال است که از انقلاب خودمان میگذرد. اما هنوز برخی از مسئولین از «فقر» و «ضعف» به عنوان یک مفاهیمی «مقدس» سخن میگویند و خود را نماینده «مستضعفین» جامعه معرفی میکنند. کی قرار است به جای تبلیغ فقر و ضعف، «غنی» و «قدرت» را تشویق کنیم و به جای «حمایت» از «مستضعفین» جامعه، به ساختن جامعه «مقتدرین» بپردازیم؟
بس است دیگر این نمایشهای «سادهزیستی» مسئولین. پس است فروش «فقر» به عنوان یک «ارزش» به مردم ایران، آن هم در برابر چشمان پر طمع قدرتهای کمینکرده خارجی. بس است سیرآب کردن «وقیحمایه درخت» فقر با شعارهای آبکی انتخاباتی!
چرا یک نامزد ریاستجمهوری که میخواهد «نماینده» یک ملت «مقتدر» باشد، و خود سالیان سال در بالاترین سطوح مدیریت کشور کار کرده، هنوز باید افتخارش اجارهنشینی و بیماشینی و حساب بانکی خالی و سفره تهی و لباس کهنه و کفش پاره باشد؟
چرا برخلاف سایر کشورها، که نامزدهای انتخاباتی، ترقی و موفقیت شخصی خود را تبلیغ میکنند و بعضاً حتی با اغراق، از اینکه از «صفر» به ثروتهای کلان و قدرت فرآوران رسیدهاند سخن میگویند، سیاستمدارن ما، افتخارشان «درجا» زدن در فقر و نداری، و بعضاً حتی «کاهش» ثروتشان در طی چندین دهه کار و زحمت و مسئولیت در بالاترین سطوح زمامداری است؟
«فقرفروشی» به اسم انقلابیگری هیچ برتری اخلاقی بر «فخرفروشی» اشرافیون ندارد. «فقرفروشی» و «فخرفروشی» دو روی یک سکهاند. هر دو ابزارهای «قدرت»اند برای ضعیف نگهداشتن و تسلط یافتن بر جامعه. فخرفروشان با «تحقیر» فقیر، و «فقرفروشان» با تمجید از فقر او. «فخر» را آقازادگان پورشهسوار میفروشند و «فقر» را پدران پراید-سوارشان.
جامعهای که با فقر خو بگیرد و نسبت به مفاهیم ثروت و قدرت، احساس کراهت و خجالت بکند، در دفاع از حقوق خود، چه در خانه، چه در برابر بیگانه، سست و معذب است.
@AliNasriTelegram
انعطافپذیری بهتر است یا اقتدار؟
به عنوان شهروندی که رای دادن را «حداقل» وظیفه خود میداند و هر انتخابات را «نقطه آغاز» و انگیزهای تازه برای مشارکت اجتماعی بیشتر، ایدهپردازیهای خلاقانه و مبارزه با ناامیدی میبیند، مهمترین ویژگیهایی که در یک نامزد انتخاباتی برایم اهمیت دارد «تاثیرپذیری» و «انعطافپذیری» اوست.
نامزدهایی که اصلیترین سرمایه خود را «اقتدار» و «قاطعیت» در مدیریت معرفی میکنند و برنامههای چند هزار صفحهای و دایره اطرافیان و خط فکری ثابت و انعطافناپذیر خود را از قبل مشخص کردهاند، برای شهروندانی مناسباند که میخواهند همه اختیاراتشان را به یک فرد «مقتدر» تفیض کنند و خود جز یک «رای دادن» - هر چهار سال یک بار - مسئولیتی در قبال آینده نداشته باشند.
نویسنده:علی نصری
@AliNasriTelegram
چند سوال از منتقدین دکتر ظریف: (لطفاً منصفانه پاسخ دهید)
نویسنده: علی نصری
در ماجرای محرومیت ۴ ساله جودوکاران ایران از مسابقات بینالمللی:
- آیا «میدان» بر سیاستهای کشور غالب بود یا «دیپلماسی»؟
- آیا اسرائیل ورزشکاران ایرانی را در «میدان» مبارزه از صحنه خارج کرد، یا در زمین «دیپلماسی»؟
- چه سیاستی باعث شد که جودوکاران اسرائیلی، در سرزمینهای اشغالی، در حضور ۶۰ کشور جهان، با پرچم رژیم آپارتاید صهیونیستی، بر روی سکوی قهرمانی برود، و جودوکاران ایرانی یا در محرومیت باشند یا به مغولستان پناه برده باشند؟
- آیا چنین صحنهای به نفع آرمان فلسطین بود یا به ضررش؟
- اگر سیاست اسرائیل فقط مقابله به مثل در «میدان» بود - مثلاً اجتناب از رویارویی با حریف ایرانی - و اهمیتی به «دیپلماسی» و قدرت نفوذش در نهادهای بینالمللی نمیداد، آیا میتوانست چنین لطمه اساسی به ورزش ایران بزند؟
- اگر در سیاست ایران «دیپلماسی» جایگاه مهمتری داشت، آیا نمیتوانست با اعمال نفوذ بر نهادهای بینالمللی، لااقل مانع برگزاری مسابقات جهانی در سرزمینهای اشغالی شود؟
- آیا مجال بیشتر دادن به «دیپلماسی» در سیاستهای کلی کشور، از اهمیت و ارزش «میدان» چیزی کم میکند یا تاثیرش را چند برابر میکند؟
- آیا نکته سخن دکتر ظریف چیزی به غیر از این بود؟
@AliNasriTelegram
ضرورت تفکیک بین «ناامیدان» و «ویرانیطلبان»
نویسنده: علی نصری
ضروری است که تمام فعالان و جریانهای سیاسی و به ویژه نامزدهای انتخاباتی، در تحلیلها و رویکردهایشان، صف «ناامیدان» را از «ویرانیطلبان» جدا کنند و بین این دو گروه تفکیک بنیادین قائل شوند.
«ویرانیطلب» شهروند «ناامید»ی نیست که بر اثر فشار و استیصال یا تحقق نیافتن مطالبات و آرمانهایش، از هرگونه مشارکت سیاسی دست کشیده یا مواضعاش افراطی شده.
«ناامید» آن پیرمرد روستایی فقیر است که میگفت «خودتان میدانید و مملکتتان!» و آن کشاور خشکسالیزده که شعار میداد «دشمن ما همینجاست» و آن جوان مستأصل که بر روح «رضاشاه» درود میفرستاد.
«ویرانیطلب» اما آن «پیمانکار» دولتهای متخاصم خارجی و موسسات و اتاق فکرهای ضدایرانی و رسانههای جنگروانی است که در ازای افزایش رنج و فقر و ناامنی و ویرانی کشورش، کمیسیون میگیرد؛ هر چه رنج و ویرانی بیشتر، ثروت و شهرت و موقعیت او بالاتر.
«ناامید» را میتوان از طریق صادقانه گوش دادن به دغدغههایش و برآوردن بخشی از مطالباتش و ایجاد یک تحول مثبت محسوس در زندگیاش، دوباره انگیزه بخشید، شعارها و مواضعش را تعدیل کرد و او را بار دیگر وارد عرصه سیاسی و مشارکت اجتماعی نمود.
«ویرانیطلب» را اما نمیتوان با «گفتوگو» و پاسخگویی و عذرخواهی و دعوت به آشتی و همکاری، «جذب» کرد و از او یک نیروی سازنده و مفید برای جامعه ساخت.
«ناامید» شاید کسی است که زمانی به اصلاحات امیدوار بوده، در کمپینهای انتخاباتی نامزدان اصلاحطلب با شور و شوق فعالیت میکرده، برای تحقق شعارهایی مانند «جامعه مدنی» و «قانونگرایی» و «آزادی بیان» و «رواداری» در انجمنها و روزنامهها و مجلات و عرصههای هنری و فرهنگی کشورش با جان و دل کار میکرده.
و شاید هم یک شهروند انقلابی و عدالتخواهی است که زمانی به امید مبارزه با رانت و فساد و اختلاس و آقازادگی به جریان اصولگرا دل بسته بوده و برای ساختن مدرسه و بیمارستان و کمک به مناطق محروم، در موسسات خیره و مسجد و بسیج محلهاش با خلوص قلب داوطلبانه فعالیت میکرده.
اما امروز، فارغ از باورهای گذشتهاش، از فرط ناامیدی، صندوق رای را تحریم کرده یا از شدت استیصال شعار «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» سر میدهد.
«ویرانیطلب» اما کسی است که تا صف جنگطلبان را دید که در دولت ترامپ جمع شدهاند، صلح را «کسلکننده» خواند. وقتی سیاست «فشار حداکثری» و جنگ اقتصادی آنها علیه مردم ایران را مشاهده کرد، به نقل از مردم کشورش از آنها تشکر کرد که «خدا را شکر، وضعمان خیلی خراب شده!»
در اوایل پاندمی مرگبار کرونا، زمانی که مردم کشورش حتی در تهیه ماسک و مواد شوینده عاجز بودند، برای نمایندگان کنگره آمریکا نامه نوشت که مبادا این شرایط باعث شود که تحریمها را - ولو موقتا - تعلیق کنید و اندکی از سیاست «فشار حداکثری» قدم پس کشید.
و وقتی هموطنانش در صف داروهای کمیاب و مرغ و پوشک به ستوه آمده بودند، برای نمک پاشیدن بر زخمشان، کمپین «زندگی نرمال» راه انداخت و از «سبد خرید»ش در آمریکای شمالی و اروپا برایشان عکس فرستاد.
«ناامید» به خبر تولید یک واکسن، خبر یک قدم نزدیک شدن به لغو تحریمها یا حتی یک پیروزی در مسابقات فوتبال، «دلخوش» میشود و آینده را به اندازه سر سوزنی روشنتر میبیند.
ویرانیطلب میکوشد که حتی این مقدار «دلخوشی» را از او بگیرد.
شرمنده، پاسخگو و خدمتگزار «ناامیدان» باشیم. اما دست رد محکمی بر سینه ویرانیطلبان بزنیم.
@AliNasriTelegram
«با شمشیر چوبی به جنگ اژدهای آزار جنسی»
نویسنده: علی نصری
چند سال پیش در دانشگاه مکگیل مونترآل، در جشنهای آغاز سال، دانشجویان قدیمیتر، دانشجویان سال اولی را به یک سری «چالش جنسی» در ملأ عام، در خیابانهای اطراف دانشگاه، ترغیب کردند. این چالشها چنان خارج از عرف و بهتآور بود که همانجا اعتراض بسیاری از رهگذران و کسبه آن منطقه را برانگیخت.
چند روز بعد، در راستای همان جشنها، تیم فوتبال-آمریکایی دانشگاه، مراسمی به اسم «دکتر جارو» (Dr Broom) - که در واقع «تجاوز» با «چوب جارو» به چند نفر از همتیمیهای «داوطلب» خود بود - را در وسط زمین فوتبال و در برابر چشمان تماشاچیان به نمایش گذاشت (مراسمی که سالها بعد به یک تجاوز واقعی منجر شد و باعث انحلال تیم فوتبال-آمریکایی دانشگاه مکگیل و تعلیق مسابقات در آن سال گشت.)
این اتفاق بحثهای زیادی در جامعه به راه انداخت و موافقان و مخالفان زیادی پیدا کرد. سرانجام یک برنامه مشهور تلویزیونی، برای بررسی همهجانبه ماجرا، میز گردی برپا کرد و از تعدادی از مسئولین دانشگاه، دانشجویان و تحلیلگران جامعهشناسی و روانشناسی برای شرکت در یک مناظره - بین «موافقان» و «مخالفان» این قبیل چالشها - دعوت نمود.
استدلال «موافقان» این بود که همه افرادی که در این چالشها شرکت کردند بالای «۱۸ سال» سن داشتند، با «رضایت» کامل خود وارد این بازی شدند و «مالکیت بر بدن خود» دارند؛ پس تا زمانی که هیچ قانونی را نقض نکردند، کسی حق ندارد بر اساس سلیقه و قضاوت خود مانع برگزاری چنین برنامههایی شود.
«مخالفان» استدلال میکردند که شاید این «رضایت» چنان کامل هم نبوده و بر اثر «فشار نظیر» (peer pressure) داده شده و افراد شرکتکننده، علیرغم میل باطنی خود، برای حفظ «محبوبیت» یا به منظور «پذیرفته شدن» در جمع همتایانشان، به ناچار تن به این چالشها دادند.
نکته جالب توجه این بود که هر دو گروه «موافق» و«مخالف»، علیرغم طیف وسیعی از تخصصهایشان، هیچ معیار دیگری جز «رضایت طرفین»، «سن قانونی» و «مالکیت بر بدن خود» برای دفاع از موضعشان نسبت به این حادثه، نداشتند. و هر دو گره در قضاوتها و اظهار نظرهایشان، محدود به همین چند «فرمول» اخلاقی و تایید شده توسط قشر «آکادمیک» و «پیشرو»ی جامعه بودند.
مفاهیمی مانند «حرمت» دانشگاه، «کرامت انسانی»، «عزت نفس»، «عفت عمومی»، «احترام» به خود و دیگری، «غیرت» و «نجابت»، هیچ جایی در این مناظره نداشتند؛ چرا که این ارزشها، در طی سالها، توسط همین قشر «الیت» و «روشنفکر»، به عنوان مفاهیم «ارتجاعی»، «مردسالارانه» و «مطلقگرایانه» مردود شناخته شده بودند. و طبیعتاً هر کسی که «جرأت» اشاره به اینها را داشته باشد، بلافاصله با برچسب «مرتجع»، «عقبمانده»، «مردسالار» و «امل»، از فضای الیت روشنفکری حذف میشود.
امروز طبقه متوسط ایرانی نیز دچار همین معضل شده است. با این تفاوت که منتظر نشسته تا آخرین «فرمول» اخلاقی - مانند آخرین مدل iPhone - از غرب فرا رسد تا بلکه بتواند با استمداد از آن، اتفاقات پیرامون خودش را درک، تحلیل و قضاوت کند. این قشر نیز در طی این سالها، با تیشه به جان ریشه تمام معیارهای عرفی، فرهنگی و سنتی جامعه خود افتاده و در نتیجه امروز هیچ ابزار دیگری - جز همان «فرمول»های ترجمهای - برای قضاوت در مورد مسائل اجتماعی جامعه خودش، در دست ندارد.
یاد دارم چند سال پیش، در کنسرت محسن نامجو در شهر تورنتو، یک دختر جوان محجبه، چنان مورد آزار و اذیت جمعیت، با طعنههایی مانند «تو کجا، اینجا کجا؟»، «با این قیافه آمدهای کنسرت نامجو؟»، «تو هم مگر از این نوع موسیقیها گوش میدهی؟!»، «تو هم مگر نامجو میفهمی؟»، «راه مسجد را گم کردی؟» و... قرار گرفت، که با ناراحتی سالن کنسرت را ترک کرد و فردای آن شب در وبلاگش نوشت که حضور در آن جمع تلخترین تجربه زندگیاش بوده.
یا همین دو هفته پیش بود که «علی مطهری» - که هیچ سابقه آزارگری جنسی از او ثبت نشده - به خاطر بیان دیدگاههای سنتیاش، در تمام شبکههای اجتماعی و حتی رسانههای فارسیزبان، به «بیماری جنسی» متهم شد، کاریکاتورهای متعددی از او کشیده شد، جوکهای بیشمار برایش ساخته شد و به انواع و اشکال مختلف مورد تحقیر و تمسخر و اهانت قرار گرفت.
دقیقاً در چنین فضای مسمومی است که یک آزارگر جنسی مجال آزارگری میابد و میتواند در خلأ هرگونه ارزش عرفی - و بعضاً با بهرهگیری از همین فرهنگ برچسبزنی، تحقیر و خشونت جمعی - احساس ناامنی، بیپنهاهی و استیصال را در قربانیان خود بوجود آورد و آنها در دام خود بیاندازد.
کافی است تا به روایتهای اخیر آزاردیدگان جنسی توجه کنیم تا رویکرد مشترک آزارگران و الگوهای ثابت آزارگری آنها را مشاهده کنیم: (ادامه در پایین)
«معجزه رود هادسون» و بحران کرونا در ایران.
نویسنده: علی نصری
موفقترین فرود اضطراری تاریخ هوانوردی، ماجراییست که به «معجزه رود هادسون» مشهور است. در زمستان سال ۲۰۰۹، در آسمان نیویورک، یک هواپیمای مسافربری با ۱۵۵ مسافر، بر اثر برخورد با پرندگان دو موتورش از کار میافتد.
کادر پرواز پس از تلاشهای پیدرپی، موفق به راهاندازی مجدد موتورها نمیشود و در نتیجه کاپیتان سولنبرگر - که امروز به عنوان یک قهرمان ملی شهرت دارد - پس از بررسی تمام گزینهها، راه نجات هواپیما را فرود اضطراری و پر خطر در رودخانه هادسون تشخیص میدهد.
فرود در رودخانه با موفقیت انجام میشود و هر ۱۵۵ مسافر، بدون آسیب جدی، جان سالم بدر میبرند.
در مورد جزئیات این حادثه گزارشات تحقیقاتی متعدد، چندین مستند تلویزیونی، یک کتاب و حتی یک فیلم مشهور سینمایی، - با بازیگری تام هنکس در نقش کاپیتان «سالی» - ساخته شده است.
اما نکتهای که در مدیریت این بحران برجسته و جالب توجه است، نحوه اطلاعرسانی به مسافران و آمادهسازی آنها برای همکاری در فرود اضطراری است. کاری که اگر به نحوه دیگری صورت میگرفت، شاید سرانجام این حادثه طور دیگری رقم میخورد، یا لااقل با چنین موفقیتی خاتمه نمیافت.
«آماده ضربه شوید!» (!Brace for impact). این تنها جملهای بود که کاپیتان سولنبرگر در طول مدت حادثه به مسافران مخابره کرد.
«کوتاهی» و «قاطعیت» این پیام باعث شد تا مسافران بدون هیچ «چون و چرا» و بدون درگیر شدن با تمام پیچیدگیها و جزئیات شرایط، نسبت به آنچه که وظیفه و سهم خود در نجات یافتن از این حادثه درک نمودند، احساس «مسئولیت» کنند و خود دست به «عمل» شوند.
چه فرقی میکرد اگر کاپیتان سولنبرگر - یا کادر پرواز - از همان آغاز برخورد هواپیما با پرندگان، لحظه به لحظه؛ وضعیت موتورها، جزئیات ارتباطات با برج مراقبت، انواع گزینههای پیش رو، احتمالات موفقیت یا شکست عملیات در هر سناریو، فشار هوای داخل کابین، شرایط جوی، ارتفاع پرواز و سایر مسائل مربوط به فرود را برای مسافران از بلندگو گزارش میدادند و دستورالعملهای ایمنی را هر دقیقه به آنها یادآوری میکردند؟
آیا این روش باعث سردرگمی، هرج و مرج، بیاعتمادی، جدال، نافرمانی، خودسری، بلاتکلیفی و انفعال در بین مسافران و از کنترل خارج شدن اوضاع از دست کاپیتان و کادر پرواز، نمیشد؟
آیا این پیام کوتاه و قاطع و واگذاری عمدی بخشی از «مسئولیت» کار به خود مسافران و غریزه بقای آنها، به مراتب موثرتر از بمباران اطلاعاتی و تلاش برای کنترل لحظه به لحظه رفتارهای آنها نبود؟
حال میتوانیم همین سوال را در مورد مدیریت بحران کرونا در کشورمان از همان ابتدا شیوع ویروس تا امروز، بپرسیم؟
بیش از یک سال است که جامعهمان شبانهروز با بمباران اطلاعات ضد و نقیض، جزئیات ریز و درشت تمام اختلاف نظرها میان نهادهای مسثول، نظرات متناقض کارشناسان، مناظرات تلویزیونی، مصاحبههای خیابانی صدا و سیما، آمارهای روزانه با پسزمینه موسیقی ترسناک، انواع رنگبندیها و گرافها و منحنیهای متغیر ساعتی، اخبار تکتک شهرها و استانها، صدای شکایت استانداردان و شهردارها و مدیران بیمارستانها در هر شهر و روستا، اخبار و آمارهای بروز شده سایر کشورها، نامههای سرگشاده، و گلههای طعنهآمیز در لفافه، مواجه است. اما همچنان، برای حفظ جان خود، حتی در حد پرهیز از مسافرتهای نوروزی هم احساس «تکلیف» نمیکند.
آیا این حجم از اطلاعات آشفته، مردم را نسبت به مدیریت بحران بیاعتماد، در قبال مسئولیت خود بلاتکلیف و در مجموع «منفعل» نکرده است؟
آیا پیامهای کوتاه، منسجم و قاطع مردم را بهتر و موثرتر وارد صحنه نمیکند؟
@AliNasriTelegram
نخ سیگار و «مشعل آزادی»: تحلیل روانشناختی از واکنشهای جامعه ایرانی به رویدادهای سیاسی
در عصری که زندگی میکنیم، شناختن عوامل و نیروهایی که به صورت نامرئی و غیرمستقیم در شکلدهی و جهتدهی به افکار، خواستهها، سلیقهها و مواضع سیاسیمان نقش بنیادین دارند، از هر زمان دیگری حیاتیتر است.
اهمیت این شناخت برای جامعه ایرانی - که علاوه بر رسانههای ارتباط جمعی، شبکههای اجتماعی و شگردهای تبلیغاتی رایج در جهان امروز - در معرض یک جنگ تمام عیار روانی و بمباران بیامان رسانهای در جهت مقاصد سیاسی گوناگون قرار دارد، چندین برابر است.
در این راستا، مطالعه آثار، نظریهها و کارنامه حرفهای ادوارد برنیز (Edward Bernays) که او را بنیانگذار «روابط عمومی» و پدر «پروپاگاندای مدرن» میخوانند و به عنوان یکی از صد چهره تاثیرگذار قرن بیستم میشناسند، برای درک مکانیزمهای روانشناختی در دستکاری افکار عمومی، میتواند بسیار موثر باشد.
ادوارد بزنیز، تخت تاثیر نظریههای دایی مشهورش «زیگموند فروید» ( Sigmund Freud) - بنیانگذار رشته روانکاوی - معتقد بود که خواستههای انسان به مراتب بیش از اینکه برخاسته از نیازهای منطقی و عقلانی او باشند، ریشه در نیازهای پنهان روانی و ضمیر ناخودآگاه او دارند. پس هر دستگاه تبلیغاتی، رسانه یا فرد پروپاگاندیستی که بر این مکانیزمهای روانی شناخت کافی دارد، میتواند افکار عمومی، باورهای جمعی، مواضع سیاسی، خواستهها و سلیقههای جامعه را به دلخواه خود شکل و جهت بدهد.
ادوارد برنیز، «نماد»سازی را یکی از مهمترین ابزار این شیوه پروپاگاندا برای عبور از ذهن مخاطب و دست یافتن به ضمیر ناخودآگاه او میداند.
به عنوان مثال اگر از هر فردی بپرسیم که چرا «ماشین» داشتن برایش اهمیت دارد؟ پاسخ خواهد داد که او ماشین را به عنوان یک «وسیله نقلیه» برای تردد از نقطهای به نقطهای دیگر - مثلاً از منزل به محل کار - نیاز دارد. اما وقتی به صنعت اتوموبیلسازی توجه میکنیم، میبینیم که تبلیغ «برند» و «پرستیژ» ماشین اصلیترین دغدغه آنهاست و عموم مردم نیز به ماشینی بیشتر تمایل دارند که «نماد» بهتری برای جایگاه اجتماعی، قدرت، موفقیت و جذابیت است.
یعنی در مقطعی از زمان، شرکتهای اتوموبیلسازی موفق شدند تا یک وسیله نقلیه را در باور عمومی، به یکی از برجستهترین «نماد»های جایگاه و پرستیژ اجتماعی و پاسخ دادن به این نیاز ناخودآگاه مشتریان خود تبدیل کنند. در صورتی که هیچ ارتباط منطقی مستقیمی بین کارکرد یک وسیله نقلیه و جایگاه اجتماعی یک فرد وجود ندارد.
یک مثال دیگر که در کارنامه حرفهای ادوارد برنیز برجسته است؛ گسترش چشمگیر مصرف «سیگار» در میان جامعه زنان آمریکاست.
در دهه ۱۹۲۰ میلادی، سیگار کشیدن در جامعه آمریکا یک رفتار کاملاً «مردانه» به حساب میآمد. سیگار کشیدن برای زنان - به ویژه در اماکن عمومی - یک رفتار «تابو» و ناهنجار محسوب میشد که مختص زنان «بدکاره» و «خیاباتی» است.
شرکتهای دخانیات آمریکا علیرغم تمام تلاشهای تبلیغاتی و حتی همکاریشان با جامعه پزشکی برای معرفی سیگار به عنوان یک کالای «سلامتی» که در کاهش وزن و پایین آوردن استرس تاثیر مثبتی دارد، موفق نمیشدند تا زنان جامعه را با «استدلال منطقی» به مصرف سیگار متقاعد سازند. تا اینکه شرکت «American Tobacco Company» ادوارد برنیز را به عنوان مشاور روابط عمومی به استخدام خود درآورد.
ادوارد برنیز که تلاقی زمانی افزایش تولیدات سیگار با شتاب جنبشهای فمینیستی پس از جنگ اول جهانی را دریافته بود، در صدد برآمد تا این دو را به یکدیگر گره بزند و سیگار را به «نماد» رهایی و استقلال و قدرت زنان و عمل «سیگار کشیدن» را به عنوان روشن کردن «مشعل آزادی» (Torches of Freedom) در افکار عمومی جامعه جا بیاندازد.
او با همکاری برخی چهرههای سرشناس جنبش فمینیستی آمریکا و چاپ عکسهای آنها در حال سیگار کشیدن در مجلات متعدد و همچنین با استخدام زنانی که در راهپیماییها - از جمله راهپیمایی بزرگ عید پاک در نیویورک - با سیگاری در یک دست و پلاکاردی در دست دیگر «اقتدار» خود را به نمایش میگذاشتند، موفق شد تا این محصول مضر شرکتهای دخانیات را به «نماد» کنشگری عدالتخواهانه و «مشعل آزادی» زنان تبدیل کند. «مشعل»ی که تا سالها - بلکه تا امروز - در دست بسیاری از زنان و مردان کنشگر اجتماعی، شاعر، نویسنده و هنرمند به عنوان نماد «روشنفکری» روشن بوده و هست، بدون اینکه لزوماً از ترفندهای تبلیغاتی اولیه این نمادسازی اطلاعی داشته باشند.
ادوارد برنیز، در مدت عمر طولانی خود، علاوه بر نقشش در مصرفگرایی جامعه آمریکا، مشاور چندین رئیس جمهور و نهادهای امنیتی این کشور نیز بود و مشهور است که در شکلدهی به افکار عمومی در جنگسرد، کودتای گواتمالا و برخی دیگر از رخدادهای مهم سیاسی زمان خود، نقش بسیار موثری داشت.(ادامه...)
«ناگهان تصمیم گرفتند که طور دیگری زندگی کنند!»
وقتی به تحریمهای اقتصادی آمریکا اعتراض میکردیم، میگفتند؛ به هر حال دولت آمریکا به فکر منافع ملت خودش است. تقصیر از ماست که «آمریکاستیزی» میکنیم.
وقتی از لشکرکشی آمریکا به منطقه و با خاک یکسان کردن کشورهای همسایه و محاصره کردن کشورمان با دهها پایگاه نظامی و قراردادهای تسلیحاتی صدها میلیارد دلاری با حکومتهای وابستهاش شکایت میکردیم، میگفتند؛ به هر حال آمریکا ابرقدرت جهان است. تقصیر از ماست که «ماجراجویی» میکنیم!
وقتی از تاریخچه روابطمان با آمریکا، از کودتای ۲۸ مرداد تا حمایت از صدام در تجاوز به ایران و حملات شیمیاییش تا تروریسم اقتصادی و تحریمهای فلجکننده و فشار حداکثری میگفتیم، میگفتند؛ چرا «کره جنوبی» نباشیم که - علیرغم ۱۵۰ هزار نظامی آمریکایی همیشه مسقر در خاکش - انقدر خوب است؟ تقصیر از ماست که «کره جنوبی» نشدیم!
وقتی دکتر ظریف در پاسخ به دلیل فشارهای آمریکا و اهمیت «استقلال» کشور و مستعمره نبودن میگفت که «ملت ما تصمیم گرفته که طور دیگری زندگی کند»، سر تا پا خشم میشدند و هشتگ میزدند که «من تصمیم نگرفتم»! (یعنی مشکلی با مستعمره بودن ندارم).
اما حالا که طرف معامله با ایران کشور چین است؛ که تا کنون نه کودتایی در ایران سازماندهی کرده، نه مرزهای کشور را محاصره نظامی کرده، نه با قلدری ملت ایران را به «چماق و هویج» و «گزینههای روی میز» و «فشار حداکثری» و «علفخواری» و «بمباران بناهای فرهنگی» تهدید کرده.
نه با زورگویی و تحریمهای ثانویه دولتهای و حتی شرکتهای خصوصی سایر کشورها را از تجارت با ایران منع کرده، نه حساب دانشجویان ایرانی را مسدود کرده، نه ویزای شهروندان ایرانی را لغو کرده، نه به دنبال تحریم ورزشی و علمی و فرهنگی و انزوای کامل ملت ایران بوده.
نه سردار نظامی کشور را ترور کرده، نه از ترور دانشمندان هستهای حمایت کرده، نه هیچ مقام سیاسیش در جمع تروریستهای رجوی وعده جشن و پایکوبی در پایتخت ایران را داده.
نه با بودجه دولتی شبکههای فارسیزبان و سازمانهای جنگ رسانهای و روانی علیه سلامت ذهن و روان ایرانیان راه انداخته.
ناگهان همان کسانی که تا دیروز در برابر جنگ اقتصادی و فشار حداکثری آمریکا سکوت میکردند یا در حمایت از آن در رسانه بنسلمان و وزارت خارجه آمریکا نظریهپردازی میکردند.
کسانی که استقلالخواهی در «جهان امروز» را «تحجر» و «شعار بیمعنی» و مسیر «کره شمالی» شدن و مقاومت در برابر قلدری و قانونشکنی و سلطهجویی آمریکا را «چپگرایی ورشکسته» میخواندند.
کسانی که تصمیم «نگرفته» بودند که طور دیگری زندگی کنند.
از دیروز ناگهان روح استعمارستیزی دکتر مصدق و ماهاتما گاندی همزمان در جسمشان حلول کرده، غیرت ملیشان در برابر یک توافقنامه تجاری دو طرفه به جوش آمده، یک نقشه کلی راهبردی بین دو کشور را «فروختن ایران» میخوانند و در برابر «بیگانه» سینه سپر میکنند.
بله، ناگهان تصمیم گرفتند! تصمیم گرفتند که طور دیگری زندگی کنند.
نویسنده: علی نصری
@AliNasriTelegram
«یک آمپول به خود، یک تیغ جراحی به دیگران»
مخالفت با طرحهایی نظیر «سازمان طب اسلامی» بدون نقد ساز و کارهای بوروکراتیک حاکم بر پزشکی رایج/غربی؛ انحصارطلبی و لابیگری صنعت داروسازی، بیتوجهی عامدانه و بعضاً سرکوب شیوههای درمانی کارآمد (حتی در چارچوب خود پزشکی غربی) و کارنامه آن در درمان بیماریها امکانپذیر نیست.
طرح «سازمان طب اسلامی» یک واکنش افراطی و لجوجانه به یک نظام پزشکیست که خود نیز پروتوکولهای درمانی معیوب FDA آمریکا را «وحی منزل» میداند و بدون نقد (یا شاید حتی آگاهی) از پروسه شکلگیری این پروتوکولها و ناکارآمدی و بعضاً ضرر آنها، متعصبانه در دفاع صنفی از آنها سینه سپر میکند.
امروز در خود جوامع غربی شکل افراطی و لجوجانه واکنشها به ناکارآمدی سیستم صنعتی_پزشکی از طریق ظهور جریانهای مخالف واکسیناسیون، نظریههای توطئه، تمایل روزافزون به طبهای آلترناتیو غیرعلمی، خود درمانی و - در سطوح سیاسی - گفتمان علمستیزانه پوپولیستی «ترامپ»گونه، بروز میکند.
اما شکل «سالم» واکنش نیز وجود دارد که شامل ایجاد پیوند و دیالوگ میان پزشکان منتقد و بیماران در شبکهها و فرومهای مجازی، ایجاد انجمنهای متعدد برای بیان تجربهها، شکلدهی به مطالبات سازمانیافته برای نقد علمی و اصلاح سیستم پزشکی است؛ که امروزه در بسیاری از کشورها مشاهده میشود.
جا دارد که جامعه پزشکی ایران نیز به جای نگاه «عاقل اندر سفیه» و تحقیر و تمسخر این «واکنش»ها.
نگاه صرفاً «سیاسی» به طرحهای پوپولیستی مانند «سازمان طب اسلامی» بدون در نظر گرفتن خاستگاه اجتماعی آنها.
نگاه «مقدسمآبانه» به نهادهایی مانند FDA آمریکا و نفی متعصبانه و کورکورانه تمام شیوههای درمانی آلترناتیو - و حتی غیر آلترناتیو - که به دلایل مختلف مورد تایید این سازمانها قرار نگرفتهاند.
و مهمتر از همه، عدم دیالوگ مطلق با بیماران و بیرغبتی به شنیدن دغدغهها، انتقادات و پیشنهادات آنها با این تصور که بیمار «صلاحیت» علمی برای گفتوگو با پزشک و نظر دادن در مورد سلامت خود را ندارد؛ در صدد برآید تا خارج از این جامه تقدس و پرستیژ و نفوذناپذیری - که پزشک ایرانی را بیش از پزشکان سایر جوامع پوشانده - به ریشهها و دلایل رویگردانی بخش قابل توجهی از جامعه از علم و سیستم پزشکی بپردازد و زمینههای اعتماد و آشتی مجدد را فراهم سازد...
یا به عبارتی؛ یک «سوزن» آمپول به خود بزند و یک تیغ جراحی به دیگران.
نویسنده: علی نصری
@AliNasriTelegram
...اما تا زمانی که خود جامعه ایرانی آگاهانه حق شادی ورزیدن خود را اعمال نکند و دستگاههای حکومتی این طبیعیترین و غریزیترین احساس انسانی را به خود مردم واگذار نکنند و از چنبره سیاست رها نسازند، هیچ میزان از تبلیغات حکومتی و حتی تغییر شرایط اقتصادی نمیتواند تأثیر چشمگیری بر میزان نارضایتی عمومی داشته باشد و جامعه را به سمت پویایی و سازندگی سوق بدهد.
نویسنده: علی نصری
@AliNasriTelegram
https://www.ilna.news/fa/tiny/news-1222876
Читать полностью…سردار سلیمانی یا سلاح هستهای؟
دو سوال ساده از کسانی که معتقدند که گفتمانسازی بدون سلاح هستهای امکانپذیر نیست:
۱ - آیا یک سردار سلیمانی بدون سلاح کشتارجمعی، قدرت نفوذ معنوی، محبوبیت، گفتمانسازی، بسیج و مدیریت نیروهای بومی بیشتری در منطقه دارد یا یک سردار سلیمانی دارای سلاح کشتارجمعی که میتواند مانند رئیسجمهورهای آمریکا با فشار یک دکمه جان میلیونها انسان بیگناه را نابود کند؟
۲- آیا رقبا و دشمنان منطقهای و فرامنطقهای ایران، از سردار سلیمانی دارای چنین نفوذ معنوی، محبوبیت، قدرت گفتمانسازی و بسیج نیروهای بومی بیشتر هراسناک هستند یا از یک سردار سلیمانی که در برابر دهها هزار سلاح هستهای نسل پنجم آنها، یک یا چند عدد کلاهک هستهای دارد؟
نویسنده: علی نصری
@AliNasriTelegram
#رشتو
آقای دکتر زیباکلام میگویند «مهمترین انتقادم از ظریف، بیتوجهی، بیتفاوتی و سرسوزنی اهمیت قابل نبودن به وضعیت حقوق بشر در ایران بود. بارها ایشان در قبال پرسش از نقض حقوق بشر در ایران گریخت و شانه خالی کرد». با این تحلیل ایشان به چند دلیل مخالفم:
اول اینکه این تحلیل نشأت گرفته از یک برداشت محدود و سطحی از مقولهٔ «حقوق بشر» است. منادیان این برداشت «حقوق بشر» را غالباً محدود به آزادیهای سیاسی میدانند و اغلب به حقوق اقتصادی - که عمدتاً در «میثاق حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ۱۹۶۶» برشمرده شده - هیچ توجهی ندارند.
یعنی حقوقی از قبیل حق برخورداری از استاندارد زندگی کافی، حق برخورداری از درمان و بهداشت و سلامتی، حق کار با شرایط مناسب، حق مسکن و حق برخورداری از آموزش را در گفتمان و تحلیلهایشان کاملاً در تحلیلشان نادیده میگیرند.
حال اینکه این دسته از «حقوق اساسی» جزء تفکیکناپذیر و لایتجزایی از مجموعه گستردهتر «حقوق بشر» هستند و دکتر ظریف - بواسطه تلاش بی وقفهاش در جهت رفع تحریمها و همچنین جلب توجه افکار عمومی جهان به #جنایت_تحریم و #تروریسم_اقتصادی - کارنامه درخشانی در حوزه دفاع از این حقوق دارد.
چطور میتوان وزیری را که تمام دوران صدارتش را معطوف به تلاش برای رفع فشارهای بینالمللی بر اقتصاد و معیشت مردم کرده و در چارچوب اختیارات سازمانی و قانونی خود - بلکه فراتر - از هیچ کوششی در جهت تأمین این حقوق فرونگذاشته، به بی توجهی به «حقوق بشر» متهم کرد؟
دوم اینکه کسانی که دکتر ظریف را متهم میکنند چرا عریضه به دشمن نبرده و رخت چرک ایران را در حوزه «حقوق سیاسی و مدنی» در مجامع بینالمللی نزد چشم جهانیان نشسته و پهن نکرده، عموماً نیتی غیر از آنچه دکتر زیباکلام تصور میکنند در سر میپروراندند!
در واقع، آنها - که به واسطه حمایتشان از تحریم خود در نقض حقوق اقتصادی مردم ایران نقش برجستهای ایفا کردهاند - نه تنها قصد اصلاح وضعیت حقوق سیاسی در ایران را نداشتند بلکه در کمین نشسته بود تا همان جمله را به عنوان مدرک و «سند اعتراف رژیم به نقض حقوق بشر» در دست بگیرند و از این راهروی کنگره تا آن دالان شورای اتحادیه اروپا بدوند تا بر تعداد تحریمها علیه ایران - این بار به بهانه حقوق بشر - بیفزایند.ند تا ظریف جملهای در نقد آن به زبان بیاورد.
تنها و تنها دلیل اینکه در سالهای اخیر آنها - با علم به محدودیتها، شرح وظایف، اولویتها و جایگاه وزیر خارجه در ساختار سیاسی ایران - بی وقفه جواد ظریف را به سکوت در این باره متهم میکردند و مورد هجمه رسانهای قرار می دادند، این بود که او را در تأمین هدف اول به شکست بکشانند؛ و بس جای تعجب و تأسف است که دکتر زیباکلام همان انتقاد بی اساس را تکرار میکنند.
خوب است ایشان از میلیونها جوانی که شغل و درآمد و آیندهشان را بواسطه تحریم از دست دادند، از صدها هزار بیماری که از دارو و درمان محروم ماندند، هزاران دانشجویی که ادامه تحصیل را رها کردند پرسند ظریف را حامی حقوق اساسی خود میدانند یا دستیاران ایرانینمای آقای پومپئو و برایان هوک و دو جین سازمان «حمایت از حقوق بشر در ایران» را که در این سالها توجیهگر سیاست جنایتکارانه «فشار حداکثری» و حامی نقض حقوق اقتصادی و اجتماعی آنها بودند؟
https://twitter.com/RezaNasri1/status/1494941644126367745
ما در دوراهی تمدن غرب؛ فروپاشی یا رنسانسی جدید؟
نویسنده: علی نصری
مدتی است که بسیاری از تحلیلگران، نظریهپردازان، سیاستمداران و سیاستگذاران کشور - در اتاق فکرهای خود - بنای روابط سیاسی، افتصادی و فرهنگی کشور در قبال «غرب» را بر این پیشفرض بنا کردهاند که تمدن غرب در حال «افول» و «فروپاشی» است.
و به احتمال زیاد بر مبنای همین تحلیل است که اهمیت حیاتی احیای برجام برای لغو تحریمهای «خردکننده» (crushing), «فلجکننده» (crippling) و «وحشیانه» (brutal) آمریکا/غرب علیه ایران را بیاهمیت جلوه میدهند و تلاش برای ممانعت از سر گیری مجدد پروژه سیاسی- رسانهای «امنیتیسازی» (securitization) کشور و یا بازسازی و عادیسازی روابط ایران با غرب را در لیست اولویتهای سیاست خارجی خود قرار نمیدهند.
البته نظریه «افول» یا «فروپاشی» تمدن غرب، موضوعی نیست که امروز از درون اتاق فکرها یا دانشکدههای علوم سیاسی جریان اصولگرا در ایران شکل گرفته باشد یا حاصل تحلیلهای دقیق علمی و مستقل نظریهپردازان این جناح باشد.
بلکه بیش از یک دهه است که فلاسفه، جامعهشناسان، تاریخدانان، روانشناسان اجتماعی و کارشناسان مسائل ژئوپلیتیک غربی - از هر دو جریان فکری چپ و راست - هشدارهای جدی در مورد این پدیده میدهند و کتابهای متعددی، با تیراژهای نجومی، در این زمینه منتشر میکنند. تا جایی که امروز این موضوع به مهمترین میدان نبرد جدالهای سیاسی در بالاترین سطوح قدرت و اصلیترین محور مناظرات انتخاباتی - مانند مناظرات مقدماتی انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۲ فرانسه - تبدیل شده است.
در میان این نظریهپردازان سرشناس و تحلیلهای آنها، میتوان به فلاسفه و اندیشمندان تراز اول معاصر فرانسه و کتابهایی مانند «L’identité malheureuse» (هویت بدبخت) نوشته آلن فینکلکروت، «Le suicide français» (خودکشی فرانسوی) نوشته اریک زمور تاریخدان مشهور - که امروز با اتکاء بر همین نظریه «فروپاشی تمدنی» در نظرسنجیهای انتخاباتی، گوی سبقت را از رقبای کارکشته سیاسی خود ربوده و به یکی از چهرههای برجسته انتخابات ریاستجمهوری آینده فرانسه تبدیل شده، «Décadence» (انحطاط) نوشته میشل انفره و «Soumission» (تسلیم) نوشته میشل ولبک؛ اشاره نمود.
اما «آسیبشناسی» و «هشدار» در مورد یک پدیده به معنی اجتنابناپذیر بودن وقوع آن نیست. و خوب است تحلیلگران اتاق فکرهای جریان اصولگرای کشور، در اعلام زودهنگام مرگ تمدن چند هزار ساله غرب، رویکرد بیاعتنایی و رویگردانی از آن به عنوان یک بازیگر قدرتمند و تاثیرگذار در صحنه بینالمللی، یا رویاپردازی در مورد تبدیل کردن کاخهای ریاستجمهوری آنها به «حسینیه» عجله نکنند.
واقعیت این است که در زیر پوست همین مشاهدات و شواهد «افول» تمدنی، نشانههای محکمی از تولد جریانهای بسیار وسیع و عمیق فکری به منظور متوقفسازی این روند، ریشهیابی و درمان آن و نهایتاً بازسازی مجدد تمدنی در حال شکلگیری است.
کافی است تا گشتی در کانالهای یوتوب، با عضویتهای چند صدهزاری و میلیونی، بزنیم تا به وسعت تولید اندیشه - از مناظرات آکادمیک فلسفی و به بحث و گفتوگو گذاشتن سوالات بنیادین و اگزیستانسیالیستی نسل جوان، تا بازخوانی و تفاسیر روانکاوانه داستانهای کتب مقدس مسیحی (مثال: دروس Jordan Peterson)، کنکاش و غواصی در عمق متون تاریخی یونان باستان برای بازیابی ریشههای «پیشاسقراطی» تمدن غرب، بازخوانی فلسفه و ادبیات و تاریخ «هویتساز» قرون گذشته، و چگونه تطبیق و ادغام آنها با سبکزندگی «انسان غربی» در قرن پر تلاطم بیستویکم - پی ببریم.
و از آن مهمتر، این جریانهای فکری امروز برای بازیابی و بازسازی هویت «غربی» - هرچند هر از گاهی به شیوه فرصتطلبانه و ناشیانه توسط احزاب راست افراطی، نژادپرست و شوینیستی این کشورها مصادره به مطلوب میشوند - اما در وهله اول به مثابه تلاشی برای چارهاندیشی برای معضلات عظیم آینده بشریت؛ سرعت غافلگیرکننده تحولات جهان، بحرانهای پیشروی آب و انرژی، تغییرات اقلیمی، تحولات جهان پس از پاندمی کرونا، و چگونه ارتقای سطح آگاهی عمومی بشریت برای ابداع مدیریت جدید این چالشها شکل گرفتهاند. دغدغههای بنیادینی که متاسفانه امروز در سپهر فکری اجتماعی، سیاسی و حتی نخبگانی کشورمان، کمتر اثری از آنها مشاهده میشود.
ما امروز در تنظیم روابطمان با غرب، در یک دوراهی ایستادهایم؛ آیا در برابر تمدنی در حال زوال و فروپاشی قرار گرفتهایم که باید نسبت به آن رویگردان و بیاعتنا باشیم؟ یا در برابر تمدنی در آستانه «رنسانسی» جدید و در حال بازیابی ریشهها و بازسازی ساختارهای خود؟ (... ادامه مطلب در پایین)
@AliNasriTelegram
«بسیار زیباتر است وقتی که بیهوده است»
نویسنده: علی نصری
در پرده آخر نمایشنامه سیرانو دو برژراک (Cyrano de Bergerac) - شاهکار ادمون روستان، نویسنده فرانسوی قرن نوزدهم - قهرمان داستان (سیرانو) که تمام عمرش، در عرصههای مختلف زندگی - از میدان جنگ تا هنر و ادبیات و عشق و رفاقت - در مبارزه برای آرمانهایش سپری شده، و اینک در یک صحنهآرایی از پیش طراحی شده، با ضربهای ناجوانمردانه از پشت، روانه مرگ گشته و زخمی و خسته، به نفسهای آخر افتاده؛ برای آخرین بار تمام از جا بلند میشود، باقیمانده نیرویش را جمع میکند، شمشیرش را از غلاف بیرون میکشد و لنگ لنگان، با قامتی خمیده، در جنگل تاریک اطرافش، با تکیه بر درختان، قدم برمیدارد و به سمت «دشمنان قدیمیاش» - یعنی دروغ و تزویر و سازشگری و بیعدالتی و تبعیض - هجوم میبرد و شمشیر بر روی هوای خالی میکوبد و در خطاب به آنها میگوید: «بله شما هزار نفرید! میدانم. میگویید که بیهودهست؟ میدانم! اما من به امید موفقیت نمیجنگم. بسیار زیباتر است وقتی که بیهوده است....»
گاهی در شرایطی که بیعدالتیها ما را محاصره کرده و همه مسیرها مسدود گشته و نتیجه بازی از پیش تعیین شده و استیصال همه فضای ذهن و روان انسان را پر کرده، و منطق و استدلال و مشورت و همفکری و مصلحتاندیشی راه به جایی نمیبرد، «آرمانگرایی» محض - به عنوان آخرین طناب نجات روح از مرداب یاس و انفعال - به فریاد میرسد.
امروز ما - مایی که از لحظهای که با سیاست آشنا شدیم «مردمسالاری» و «جمهوریت» و «صندوق رای» همه تار و پود هویت و شخصیت سیاسیمان را ساخته - و امروز این دستآوردهای تاریخی ملتمان را در خطر نابودی میبینیم، در چنین وضع استیصالی قرار گرفتهایم.
تمام استدلالهای موافقان و مخالفان رای دادن، در این انتخابات غیرمعمول، را شنیدهایم. همه سناریوهای ممکن را بارها و بارها در ذهن خود مرور کردهایم. همه تفسیرها و بهرهبرداریها و مصادره به مطلوب کردنهای رای دادن یا ندادنمان را میدانیم. اما فرصت تا روز انتخابات بسیار کوتاه است و عقل جمعی راه به جایی نمیبرد و رسیدن به یک توافق نظر عمومی بر اساس منطق و استدلال غیرممکن به نظر میرسد. پس بگذاریم تا «آرمان» فصلالخطابمان باشد.
رای میدهم، چون هویت سیاسی من است. آرمان من است. آخرین لحظات مبارزه من است. حتی اگر «بیهوده» باشد. چون بیهودگی آرمانگرایانه از انفعال مصلحتاندیشانه «زیبا»تر است.
@AliNasriTelegram
«روحانی متشکریم. شاید کمی دیر...»
نویسنده: علی نصری
آن روز که تصمیم گرفتیم همراه با خیل عظیمی از فعالان سیاسی و رسانهای و تحلیلگران و روشنفکران و هنرمندان و سلبریتیها و کاربران شبکههای اجتماعی، به خاطر اندکی جلب توجه رایگان یا کسب محبوبیت آسان یا اعتراض کمهزینه، با ویرانیطلبان خارجی و انحصارطلبان داخلی همصدا شویم، تا هشتگ «پشیمانم» علیه دولت روحانی را داغ کنیم و همه معضلات معیشتی کشور را - در حین سهمگینترین جنگ اقتصادی خارجی، سنگینترین تحریمهای «خردکننده» و «فلجکننده» و «وحشیانه» تاریخ مدرن روابط بینالمللی و سیاست «فشار حداکثری» ابرقدرت جهان و قدرتهای منطقهای - بر گردن «دلار جهانگیری» و واردات «چوب بستنی» و «خودت بمال» فلان وزیر و «امضای کردی سند است» دیگری، بیاندازیم، مسیر رد صلاحیتهای گستره امروز، به بهانه مقابله با «وضع موجود»، را با دست خود ترسیم نمودیم.
به ما گفته بودند «هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید» اما ما - اصلاحطلب و عدالتخواه و اصولگرا - هر چه فریاد داشتیم بر سر دولت روحانی کشیدیم؛ آن هم در زمانی که ایرانستیزترین دولت چهار دهه اخیر آمریکا، دست در دست قدرتهای منطقهای، کمر به فروپاشی اقتصاد کشورمان، کشیدن جنگ به داخل شهرهایمان، ترور قهرمانان و دانشمندان ملیمان و تزریق یاس و افسردگی و استیصال در ذهن و روان مردممان، بسته بود.
آنقدر فریاد بر سر دولت کشورمان کشیدیم که دیگر صدایمان برای اعتراض به دشمن بیگانه گرفته بود. روزها، پشت دولتی که یکتنه در برابر قلدران جهان ایستاده بود را خالی کردیم، و شبها به تماشای سریالها و مستندها و برنامههای طنز تلویزیونی، از رسانه ملی، در تخریب و تمسخر و تحقیر دولتمان، نشستیم.
آنقدر خسارات جنگ تمام عیار اقتصادی خارجی، را بر گردن «سوءمدیریت» روحانی انداختیم که آمارهای رشد اقتصادی و نرخ تورم و بیکاری و اشتغالزایی، یک ماه قبل و بعد از خروج ترامپ از برجام، فراموشمان شد.
آنقدر چشمانمان را بستیم و گوشهایمان را گرفتیم و واژه «ناکارآمدی» را ورد زبانمان کردیم که ندیدیم چگونه، در شرایطی که حتی تصورش برای «کارآمد»ترین و ثروتمندترین دولتهای جهان غیر ممکن بود، دولت روحانی، تحت «فشار حداکثری» و در حین پاندمی جهانی، با یک دست ساختارهای اقتصادی و با دست دیگر نظام سلامتی کشور را از فروپاشی حتمی نگه داشت و قدم به قدم کشور را در مسیر بازسازی بازگرداند.
آنقدر از ترس «بدنامی» یا از روی مصلحتطلبی سیاسی یا برای حفظ خود از هجمههای از هر سو، فاصله گرفتن از روحانی و برائت جستن از او را پیشه خود ساختیم، تا حتی شهامت به زبان آوردن خدمات دولت او - از ایجاد بیمه سلامت همگانی تا گسترش تامین اجتماعی و خودکفایی در تولید بیشتر داروهای مورد نیاز کشور و پیشرفت صنایع پتروشیمی و فضایی و ارتباطات و تجارت الکترونیکی و ساخت واکسن کرونا و افزایش خطوط راه آهن و جاده و .. - را در خود نیافتیم.
آنقدر بر آتش خشم و نفرت بیمنطق از دولت روحانی دمیدیم تا شعلهاش دامان خودمان - و تمام جریانهایی که در طرفداری یا نقد یا مخالفت، به حداقلی از اعتدال و انصاف باور دارند - را گرفت و جز کینهورزترین مخالفان، احدی را بر روی خاکستر صحنه سیاسی کشور باقی نگذاشت.
روحانی متشکریم. هر چند کمی دیر...شاید.
@AliNasriTelegram
کمپینهای انتخاباتی با محور «بیرغبتی»، «واقعیتگریزی» و «مسئولیتگریزی»:
نویسنده: علی نصری
کمپینهای انتخاباتی در ایران به طور مشخصی ضعیفاند و با آنچه یک جامعه آگاه و بالغ امروزی انتظار دارد، فاصله چشمگیری دارند.
عمده این کمپینها، به جای اینکه بنای تبلیغات خود را بر پایه «صلابت»، «واقعبینی» و «شفافیت» بگذارند، به طور ناخواسته، «بیرغبتی»، «واقعیتگریزی» و عدم «مسئولیتپذیری» نامزدهای خود را تبلیغ میکنند.
بیرغبتی:
در فرهنگ انتخاباتی سیاستمداران ما، به هر دلیلی، این باور جا افتاده که یک نامزد انتخاباتی باید نسبت به مسندی که برای کسب آن وارد رقابت شده «بیرغبت» و بلکه «منزجر» باشد.
از این رو، بسیاری از نامزدها، از روز اول ثبتنام خود در وزارت کشور، مراتب انزجار و اکراه خود نسبت به شغل ریاستجمهوری را اظهار میکنند و حضور خود در عرصه رقابتها را تصمیمی در «لحظه آخر» و صرفاً بر اساس احساس «وظیفه» و به دلیل فشارهای مستمر هواداران خود بیان میکنند.
مشخص نیست که چرا «بیرغبتی» یا «انزجار» نسبت به یک شغل، باید نکته مثبتی برای نامزدی که میخواهد ۴ یا ۸ سال بر آن مسند بنشیند، محسوب شود. آیا هیچ کارفرمایی فردی را استخدام میکند که در همان مصاحبه اول، نسبت به شغلی که برایش اقدام کرده، ابزار بیرغبتی و انزجار کند؟
البته معمولاً بعد از این اظهار «بیرغبتی»، همان نامزدها، بلافاصله، از برنامههای چند هزار صفحهای خود سخن میگویند و بعضاً با یکدیگر بر سر تعداد صفحات برنامههایشان وارد رقابت میشوند. برنامههایی که مراحل تحقیقات، نگارش و تدوینشان قاعدتاً باید ماهها - و بلکه سالها - طول میکشید و ادعای تصمیم ورود به رقابتها در «لحظه آخر» و «بیرغبتی» آنها نسبت به آن مسند را بیاعتبار میسازد.
سپس همان نامزدها، در مرحله بعدی، اعلام میکنند که پولی برای ایجاد یک ستاد انتخاباتی و فعالیت تبلیغاتی ندارند و از مردم میخواهند که خود وارد عمل شوند. باز در اینجا سوال پیش میآید که چرا نامزدی که چندین هزار صحفه برنامه برای اداره کشور تهیه نموده، در این برنامهریزی دقیق، هیچ بودجه و امکاناتی برای فعالیت انتخاباتی خود در نظر نگرفته است؟ این چگونه برنامهریزی است که شخصی هزاران صحفه برای فردای پیروزی خود در انتخابات طرح دارد، اما برای خود «پیروزی» هیچ تدبیر و تدارکی ندیده؟
«اغراق» و «واقعیتگریزی»:
یکی دیگر از ویژگیهای انتخابات در ایران، تمایل شدید نامزدها به «اغراق» است. این اغراق میتواند در مورد «سادهزیستی» خود، «مردمی» بودن خود، توصیف منفی رقبا، تحلیل وضعیت موجود و یا وعدهها و چشماندازهای مثبت آینده در صورت رای آوردن خود، باشد.
خالی بودن حساب بانکی شخصی (سادهزیستی). پیگیری و حل مشکلات شهروندان به طور شخصی در دیدارهای مستقیم با آنها (مردمی بودن). توصیف رقبای خود به عنوان خائن، سازشکار، بیگانهپرست، فاسد، و حتی مافیایی و داعشی. تحلیل شرایط موجود به عنوان جامعهای در حال «سقوط» در تمام عرصههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی. و از آن طرف، وعدههایی مانند رشد اقتصادی ۲۵٪ و ۳۰٪ی، صادرات تلفن همراه هوشمند به ژاپن در کمتر از ۶ ماه و ریشهکن کردن کلی فقر و بیکاری در یک سال، از نمونه اینگونه اغراقهاست که با درک عمومی جامعه از واقعیت فاصله بسیار دارد.
«مسئولیتگریزی»:
یکی دیگر از ادعاهای رایج نامزدهای انتخاباتی «استقلال» کامل آنها نسبت به تمام احزاب و جناحها و جریانهای سیاسی موجود در کشور است.
این ادعا عمدتاً به این دلیل مطرح میشود که این نامزدها نمیخواهند هیچ میزان از «مسئولیت» نسبت به وضع موجود را بپذیرند و در قبال آن سالها فعالیت خود در مناصب مختلف «پاسخگو» باشند. طبیعتاً اگر وضعیت اقتصادی و اجتماعی موجود کشور بهتر بود، به همان نسبت هم از تعداد نامزدهای «مستقل» و «خارج از سیستم» در انتخابات کاسته میشد و همگی میکوشیدند تا سهم خود را در ایجاد رفاه و خرسندی مردم نمایان سازند.
ایراد ادعای «استقلال» نامزدها این است که از شروط اصلی احراز صلاحیت در انتخابات ریاستجمهوری «رجل سیاسی، مذهبی» و «مدیر و مدبر» بودن است. یعنی در واقع هیچ نامزدی در ایران وارد رقابتهای انتخاباتی نشده و نمیشود، مگر این که جایگاه مهمی در عرصه سیاست و سهم قابل توجهی در مدیریت - و در نتیجه وضع موجود - داشته است.
فردی که در زمان نامزدیاش شجاعت کافی برای پاسخگویی را ندارد، قطعاً به عنوان رئیسجمهور - که تحت فشارها و انتقادات به مراتب بیشتری است - شهامت مسئولیتپذیری نخواهد داشت.
سال ۱۴۰۰ است و ۴۳ سال از انقلاب میگذرد. امروز مردم ایران بیش از چهار دهه تجربه مشارکت مستقیم پای صندوقهای رای دارند. وقت آن رسیده که کمپینهای تبلیغاتی نیز آن بلوغ و پختگی که شایسته این موقعیت تاریخیست را از خود نشان بدهم.
@AliNasriTelegram
«دولت مرهم و درمان»
نویسنده: علی نصری
هر انتخابات فرصتی برای احیای مجدد جامعه است. هرچند سیاستمداران به ندرت این فرصت را دریابند یا قادرند از آن چنین استفادهای بکنند. تزریق مجدد حیات در رگهای جامعه مستلزم این است که یک نامزد انتخاباتی بتواند نبض تاریخ را در آن مقطع خاص در دست بگیرد؛ درد جامعه را به درستی تشخیص بدهد، نیازهایش را با زبان شفاف بیان کند و نسخه درمانش را به شکل «برنامه سیاسی» بپیچد و تحویل بدهد.
یک مثال آن - فارغ از اختلاف نظرها و سلیقههای سیاسی - انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۷۶ است. در سال ۱۳۷۶، سید محمد خاتمی، که آن زمان فردی ناشناخته بود، نبض جامعه را گرفت؛ دید که جوان است، پر از انرژی نهفته است، سرشار از آرزو و هدف است، اما مجالی برای ابراز وجود ندارد، صدایی برای سخن گفتن ندارد، و فضایی برای اعمال خلاقیت ندارد. پس احساس خفقان میکند. بیتاب و کلافه است. از زندگیاش راضی نیست. مفهمید که جامعه جوان، نیاز دارد که شخصیت مستقلش به رسمیت شناخته شود، آزادی بیان و عمل میخواهد، استقلال اندیشه و سلیقه میخواهد.
پس شعار «جامعه مدنی» داد، از «تکثرگرایی» و «رواداری» سخن گفت. و تشکیل نهادهای غیردولتی، ایجاد رسانههای مستقل، ترویج فعالیتهای اجتماعی و اهمیت دادن به عرصههای فرهنگی و هنری، ارائه داد را به عنوان نسخه ارائه داد.
مخالفان و منتقدان اصلاحات - هر انتقادی که به کارنامه این جریان دارند - نمیتوانند منکر این واقعیت شوند که انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۷۶ حیاتی مجدد در رنگهای جامعه پژمرده آن زمان جاری کرد و جوششی که - علیرغم گذشت زمان و ناکامی این جریان - تا امروز منشأ بسیاری از تحولات سیاسی-اجتماعی کشور بوده است.
حال به جامعه امروز بنگریم:
اگر یک نامزد انتخابات ریاستجمهوری، در مقطع کنونی، نبض جامعه را بگیرد، دردش را چه تشخیص میدهد؟ نیازش را با چه شعاری بیان میکند؟ نام دولتش را چه میگذارد؟ و چه برنامه سیاسی برایش تدارک میبیند؟
آیا جامعه امروز ما همان شعارهای دهه ۷۰ یا ۸۰ یا ۹۰ را میطلبد؟ توسعه سیاسی؟ عدالت اجتماعی؟ تدبیر و امید؟ آیا میخواهد سکان دولت، در ۴ یا ۸ سال آینده، را بدست یک «سرهنگ» بدهد یا یک «حقوقدان»؟ یا شاید یک «درمانگر»؟
تصورم این است که جامعه امروز بیش از هر چیز به یک «درمانگر» توانا نیاز دارد.
جامعهای که «جسم»ش سالها زیر تحریمهای «خردکننده»، «فلجکننده» و «کمرشکن» کوفته شده. ۴ سال گلویش را با «فشار حداکثری» فشردهاند و نفسش را بریدهاند. و یک سال و نیم است که در همین شرایط دشوار، با پاندمی مرگبار کرونا نیز دست و پنجه نرم میکند.
جامعهای که سالها «روان»ش در حوادث طبیعی و غیرطبیعی پیدرپی - از سیل و زلزله و آتشسوزی و فروریزی اقتصادی و اعتراضات خیابانی و خشونت و ترور و سقوط هواپیما و خطر جنگ - مدام در حالت اضطراب و احساس ناامنی بوده. و همزمان، در یک جنگروانی سیستماتیک تمام عیار - از طریق شبکههای فارسیزبان خارج از کشور - مورد بمباران بیامان یاس و ناامیدی و افسردگی قرار گرفته.
جامعهای که «روح»ش با امید بستنها و ناامید شدنهای مکرر، و بخاطر فاصله بزرگی که میان «آرمانها» و «واقعیت»هایش افتاده و به دلیل شکاف عمیق و خشم و کینهای که در درون خودش - میان جریانها و تفکرها و سلیقههای مختلفش - ایجاد شده، خسته و آزرده است.
امروز جامعه ما به «مرهم و درمان» نیاز دارد. به فضایی که در آن، مدتی آرامش را تجزیه کند و زخمها و جراحتهای جسم و روان و روحش ترمیم گردد. همانند سربازی که در میدان جنگ، هر از گاهی به نوشیدن یک جرعه آب در زیر سایه، یا مشتزنی که هر از گاهی به یک مشتومال در گوشه رینگ، نیاز دارد. تاریخ هم چنین میدان نبردی است.
دولت «مرهم و درمان» باید اولویتش را کاهش هرگونه «رنج» در جسم و روان و روح جامعه قرار بدهد:
- بازسازی و اصلاح اساسی سیستم «سلامت» کشور و اولویت ویژه بخشیدن به حفاظت از این بزرگترین «نعمت» و «دغدغه» انسانها- درسی که کرونا به بشر داد.
-کمک به تامین همه مایحتاج ضروری یک زندگی سالم - از غذا و مسکن و تحصیل و ورزش تا آب و هوا و محیطزیست سالم - برای همه طبقات جامعه.
- ترویج نشاط و شادی و پویایی - برای سلامت روانی جامعه - با اهمیت ویژه بخشیدن به عرصههای فرهنگ و هنر. و تضمین آزادیهای لازم اجتماعی برای شکوفایی استعدادها و خلاقیتها.
- تنشزدایی و نفرتزدایی از عرصه سیاست، احیای فرهنگ تعامل مسالمتآمیز و خنثیسازی جنگروانی و رسانهای خارجی، با ایجاد یک فضای سالم و مناسب گفتوگوی همگانی در رسانه ملی.
- و ترمیم روح اعتماد و امید و آرمانگرایی در جامعه، از طریق پاسخگویی و شفافسازی و کاهش فاصله شعار و عمل.
چنین برنامه انتخاباتی مختص به یک جریان یا جناح سیاسی خاص نیست، چرا که «سلامت» جناح نمیشناسد و «درمان» حق همگانی است.
(ادامه)...در اکثر این روایتها، فرد قربانی، از ترس برچسب «امل»، «عقبمانده»، «متحجر» و «جهانسومی» خوردن یا طرد شدن توسط جمع «هنرمند»، «روشنفکر» و «الیت»ی که در آن قرار گرفته، خود را در معذوریت پذیرفتن سخنان نامربوط، رفتارهای گستاخانه و پیشنهادات بیشرمانه فرد آزارگر میابد. یا اگر در جایی شهامت رد کردن دعوت او را داشته، بلافاصله احساس «شرمندگی» میکند و خود را مستلزم به جبران و دلجویی از فرد آزارگر میبیند.
این فشار اجتماعی، در آنجایی بیشتر عیان میشود که قربانیان، حتی در بیان تجربه خود در شبکههای اجتماعی، میکوشند تا از فرمولهای اخلاقی پذیرفته شده در قشر متوسط و روشنفکر عدول نکنند.
مثلاً کمتر روایتی میخوانیم که فرد قربانی دلیل معذب شدنش از دعوت آزارگر به «شراب خوردن» در زیرزمین خانهاش را «حرام» بودن شراب در اعتقادات مذهبی خود بخواند، یا تماس فیزیکی یک «نامحرم» با خود را در فرهنگش روا نداند، یا دعوت او به هتل در دیدار اول یا سخنان جنسی و سوالات خصوصی بیمقدمه او را «بیحیایی» بنامد. چرا که میداند استفاده از چنین الفاظی و بیان چنین مطالبی، او را در معرض هجمهها و برچسبهای گوناگون قرار میدهد.
پس فرد قربانی میکوشد تا در روایت خود، صرفاً به نقض فرمول «نه یعنی نه» - با نادیده گرفتن مخالفتهایش- یا نقض فرمول «مالکیت بر بدن خود» - با لمس فیزیکی غیرمجاز - یا نقض فرمول «رضایت کامل طرفین» - با داروی خواب خوراندن به او در شراب - اکتفا نماید.
واقعیت این است که با ترجمه و از بر کردن چند فرمول و کلیشه اخلاقی فردگرایانه مانند «نه یعنی نه»، و در عین حال تحقیر و تمسخر و سرکوب تمام دلایل فرهنگی، عرفی و سنتی این «نه» گفتن، نمیتوان به جنگ هیولای آزار جنسی رفت.
فرد قربانی باید بداند که تمام وزن فرهنگ، عرف، سنت و مذهب یک تمدن در پشت او قرار گرفته و هرگونه «تعرض» به او، «تجاوز» به ارزشهای کل این مجموعه محسوب میشود. تنها در این صورت است که او احساس امنیت و حمایت و قدرت میکند و جسارت لازم برای بیان تجربهاش را میابد.
و تنها در این صورت است که فرد آزارگر، خود را نه در برابر یک «فرد» و چند فرمول اخلاقی حفظی و بدون پشتوانه، که در برابر یک جامعه منسجم، با ارزشهای واحد و ریشهدار، میبیند و هیبتش او را به لرزه درمیآورد.
@AliNasriTelegram
«گفتوگوی اجتماعی یا دویدن بر روی تردمیل؟»
نویسنده: علی نصری
چند سال پیش - در اواخر دهه ۹۰ میلادی- یک برنامه تلویزیونی در آمریکا، عدهای از اعضای سازمان نژادپرست کوکلاکس کلن (KKK) را برای مناظره به استودیوی خود دعوت کرد.
در آغاز برنامه، مجری رو به دوربین گفت که هدف از این مناظره «تایید» دیدگاههای کوکلاکس کلن نیست، بلکه «درک» بهتر آن برای مخاطبان و جامعه است.
اما ۲۰ دقیقه که از مناظره گذشت، مجری ناگهان طاقتش از شنیدن حرفهای نژادپرستان تمام شد و آنها را با عصبانیت از استودیوی بیرون کرد.
بعد از مدتی سکوت، دوباره رو به دوربین کرد و گفت؛ یک لحظه به خودم آمدم و متوجه شدم که ما به عنوان یک ملت، در تاریخمان، از دوران بردهداری و جداسازی نژادی و جنبش حقوق مدنی، با آن همه سختی و مشقت، عبور نکردهایم تا امروز دوباره، در آستانه قرن بیستویکم، پای استدلال بردهداران دو قرن پیش بنشینیم!
گفتگو، مناظره، شنیدن دیدگاههای متفاوت، زمانی ارزشمند است که باعث «پیشرفت» و «تکامل» آگاهی در جامعه بشود و به شکلگیری باورها و ارزشهای «مسلم» و «بدیهی» در خرد جمعی ملت منجر شود.
اگر قرار باشد سالیان سال همان بحثها، همان استدلالها و همان موضعگیریها تکرار شود و هیچ بدیهیاتی از دل آن بیرون نیاید، پس اصولاً هدف از گفتوگو چیست؟
آیا اینکه جامعه ما علاقه زیادی به گفتوگو دارد و برای آن از آخرین امکانات تکنولوژی و ارتباطات استفاده میکند، به خودی خود امر مثبتی است یا آنچه اهمیت دارد «پیشرفت» و «تکامل»ی است که این گفتوگوها در طول این سالها داشتهاند؟
دیشب ۲۰ هزار کاربر ایرانی - که شامل چهرههای سرشناس سیاسی، فعالان مدنی و رسانهای کشور بود - در یک اتاق «کلاب هاوس»، مشغول گفتوگو شدند. اما در مورد چه موضوعاتی؟ اینکه از «تحریم اقتصادی» و «فشار حداکثری» خارجی علیه کشورشان حمایت میکنند یا نه! اینکه «مشکلی» با ترامپ دارند یا نه! اینکه آیا خودمان «مقصر» تحریمهای خارجی هستیم یا نه! اینکه به رسانههای فارسیزبان عربستان سعودی و وزارت خارجه آمریکا اعتماد داریم، یا نه!
اینکه باید در انتخابات شرکت کرد، یا نه! اینکه مشارکت بالا در انتخابات مطلوب است، یا نه!
آیا واقعاً هنوز بخش چنین مهمی از جامعه و نخبگان سیاسی ما، از این پرسشها «عبور» نکرده است؟
آیا هنوز به این درک «بدیهی» نرسیده که «تحریم اقتصادی» خارجی و قطع شریانهای حیاتی کشور و جنگ اقتصادی و سقوط ارزش پول ملی و فقر و رنج و ویرانی ناشی از آن، در جهت منافع کشور و مردم نیست؟
آیا هنوز بخشی از مردم و نخبگان ما را باید «متقاعد» کرد که تحریمهایی که خود مقامات آمریکایی آنها را «خردکننده»، «فلجکننده» و «وحشیانه» توصیف کردهاند و هدفشان از آن را به «علفخواری» انداختن مردم و «فروپاشی اقتصادی» و ایجاد تنش اجتماعی و اغتشاش و ناامنی و بیثباتی در کشور خواندهاند، به سود کشورشان نیست و جای «حمایت» ندارد؟
آیا هنوز بخشی از جامعه و نخبگان ما، که در طول این سالها، خودشان مستقیماً لطمات ۸ سال جنگ و حملات شیمیایی و تحریم اقتصادی را لمس کردهاند «مسلم» نشده که فشار خارجی مطلوب و سازنده نیست؟ و هنوز باید این موضوع را در بخش «پرسش و پاسخ» گفتوگوها به «بحث» و «تحلیل» بگذارد؟
یا آیا هنوز - در سال ۱۴۰۰ - برای بخشی از جامعه و نخبگان ما، موضوع «رای دادن»، هدف از «انتخابات»، کارکرد صندوق رای، اهمیت مشارکت سیاسی مردم و ایفای نقش آنها در سرنوشت خود، واضح نشده؟ آیا همچنان در آستانه هر انتخابات، باید بحث فرساینده «تحریم» یا «عدم تحریم» انتخابات را تکرار کنیم و برای همدیگر استدلال بیاوریم که آیا «حق رای» وسیلهای برای ایفای نقش در آینده خودمان است یا ابزاری برای «لجبازی» و ابراز «نارضایتی» از حاکمیت؟
واقعیت این است که ما به عنوان یک جامعه، سالهاست که داریم در مباحث نظری «درجا» میزنیم و مانند فردی که بر روی یک «تردمیل» ثابت میدود، قدمی جلوتر و فراتر نمیگذاریم. ممکن است بر اثر این «تمرین»، در توانایی گفتوگو، قدرت استدلال و ظرفیت شنیدن نظر مخالف، «ورزیده»تر شده باشیم. اما در مسیر گفتوگو «پیشرفت» نکردهایم.
@AliNasriTelegram
(ادامه)...حال جا دارد که با توجه به این موضوع، ما نیز به چگونه شکلگیری رفتارها، واکنشها و موضعگیریهای اجتماعی و سیاسی خودمان توجه بیشتری بکنیم.
مثلاً از خود بپرسیم چرا واکشنهای قشرهای مختلف جامعه نسبت به توافقنامه «برجام» و توافقنامه «۲۵ ساله با چین»، اینچنین دقیق و مستقیم با خطکشیهای مرسوم اجتماعی، جناحی و رسانهای مطابقت دارد؟ چرا قشری از جامعه آنقدر مشتاقانه امضای «برجام» را جشن گرفت و از امضای توافقنامه با چین چنان برآشفت؟ و قشری دیگر «برجام» را «ننگین» و «خائنانه» خواند و از توافقنامه با چین به گرمی استقبال نمود؟ این برداشتهای کاملاً متضاد از یک متن واحد - یا بعضاً حتی بدون خواندن آن - از کجا نشأت میگیرد؟
برای پاسخ به این سوال، باید یک لایه عمیقتر در ضمیر ناخودآگاه جامعه برویم و «نماد»هایی که رسانههای مختلف برای مخاطبان خود از این توافقنامه ساختهاند را بررسی کنیم.
مثلاً اگر نگاهی به سایتها و رسانههای منتقد «برجام» بیاندازیم؛ خواهیم دید که بسیاری از آنها نقدشان از این توافقنامه را در کنار عکس مرد جوانی که تی.شرتی با پرچم آمریکا به شکل یک «قلب» پوشیده، در وسط خیابان، در یک جمع مختلطی از دختران و پسران، مشغول رقصیدن است.
این تصویر دریچهای به ناخودآگاه قشر سنتی جامعه است که برجام را برای آنها - نه به عنوان یک سند حقوقی روابط بینالملل - که به عنوان «نماد» آغاز دوره «بیبند و باری» و زیر پا گذاشتن «عفت عمومی» و «غربپرستی» تبیین کردهاند. ترسی که هیچ ارتباط منطقی با یک توافقنامه بینالمللی هستهای که به منظور لغو تحریمهای اقتصادی مذاکره شده ندارد، اما به یک نیروی محرک پنهانی مهم برای مخالفت با برجام تبدیل شده.
همچنین، مخالفت قشر دیگر جامعه با توافقنامه چین را نیز میتوان از همین منظر بررسی کرد؛ قشری که سالها جهان
«غرب» را برایش به عنوان «نماد» علم و پیشرفت و آزادی و نشاط و «زندگی نرمال» معرفی کردهاند و «شرق» را «نماد» سنتگرایی و سرکوب و انضباط خشک و زندگی در اردوگاههای کره شمالی ترسیم نمودند.
قشری که «پرستیژ» و جایگاه جهانی خود را از نظرگاه «غرب» میبیند، به جوایزی که هنرمندان و سلبیتریهای ایرانی از جشنوارههای غربی میگیرند عمیقاً میبالد، به دانشمندان کشورش که در دانشگاهها و مراکز علمی غرب جذب شدهاند به شدت افتخار میکند، و اصولاً مقصودش از واژه «جهان» یا «جهانیان» ساکنین کشورهای غربیاند. این قشر وحشتی عمیق ناخودآگاهی از «شرقی»تر شدن دارد، چرا که آن را بریده شدن از «جهان» و فرو رفتن در انزوا میبیند. وحشتی که هیچ ارتباط منطقی با یک توافقنامه راهبردی میان دو کشور ایران و چین ندارد، اما به یک نیروی محرک پنهانی برای مخالفت با آن تبدیل شده است.
در عصری که زندگی میکنیم، شهروند «مستقل» بودن و نظر مستقل داشتن و مواضع آگاهانه سیاسی گرفتن، به صرف خواندن اخبار و مطالعه مقالات و دنبال کردن مناظرات و گوش دادن به تحلیلها و عضویت در شبکههای اجتماعی و شرکت در کمپینها و مشتری رسانههای گوناگون بودن، میسر نمیشود.
یک شهروند امروز باید با عوامل نامرئی و شگردهای رسانهای و پروپاگاندای تبلیغاتی که به افکار و باورها و احساسات و خواستهها و سلیقهها و واکنشهای او شکل و جهت میدهند نیز تسلط و آگاه لازم را داشته باشد؛ تا یک نخ سیگار را به عنوان «مشعل آزادی» به دستش ندهند.
نویسنده: علی نصری
@AliNasriTelegram
«جاده دو طرفه قدرت و مسئولیت»
خبرنگاران و تحلیلگران حرفهای شبکههای فارسیزبان خارج از کشور، فعالین سیاسی جناحی داخلی، کارشناسان و استادان علوم سیاسی و سلبریتیهای منتقد، اگر «حق» پرسشگری از دستگاه دیپلماسی کشور را طلب میکنید، خود نیز باید در قبال تحلیلی که به افکار عمومی تحویل میدهید «مسئولیت»پذیر باشید.
نمیتوانید کارمند ایراناینترنشنال، صدای آمریکا، بیبیسی، دویچهوله، رادیو فردا و ایرانوایر باشید و با بودجه دولتهای خارجی، شبانهروز مشغول تحریف خبر، واژهسازی، جنگ روانی و دستکاری افکار عمومی باشید، و بعد در هر کنفرانس خبری یا جلسه مجازی، مجال پرسشگری هم بخواهید.
نمیتوانید به اعتبار عنوان «متخصص» و «کارشناس» اعتماد افکار عمومی را جلب کنید و هر شب پروپاگاندای جریانهای ایرانستیز و توجیه تحریمهای اقتصادی و فشار حداکثری را به اسم «تحلیل» در ذهن جامعه تزریق کنید، و همواره در صف اول سوال و جواب از مسئولین سیاست خارجی بایستید.
نمیتوانید «استاد» دانشگاه علوم سیاسی باشید و قبل از اینکه حتی «فکت شیت» توافقنامهای منتشر شود و یک خط از آن را خوانده باشید، آن را به معاهده «ترکمانچای» و «گلستان» و «قرارداد ۱۹۱۹» تشبیه کنید و آسایش روانی جامعه را مختل سازید، و بعد به اسم «شفافیت»، از دستگاه دیپلماسی کشور طلب اطلاعات بیشتر برای تخریب بیشترش را داشته باشید.
نمیتوانید فعال سیاسی جناحی باشید و رقابت جناحی را همواره بر منافع ملی اولویت ببخشید؛ در حین مذاکرات نمایندگان کشورتان با قدرتهای خارجی پوسترهای «فریب خوردن» وزیر خارجه را در سراسر شهر نصب کنید، برای تخریب دستگاه دیپلماسی مملکت سریال تلویزیونی بسازید، با برچسب «غربگرا» و «نفوذی» و «وطنفروش» مواضع کشور در عرصه بینالمللی را تضعیف کنید و نمایندگان ملت را در برابر همتایان خارجیشان سکه یک پول کنید، و بعد هر لحظه از آنها انتظار «پاسخگویی» داشته باشید.
نمیتوانید «سلبریتی» باشید و از دسترسیتان به پر بینندهترین تریبونهای بینالمللی و شهرتتان نزد میلیونها طرفدار نه تنها - حتی یک بار - برای رساندن صدای مردم رنجدیده کشورتان از سیاستهای فشار حداکثری و تحریمهای «خردکننده» و «فلجکننده» اقتصادی قدرتهای خارجی استفاده نکنید، که زیر نقشه «تجزیهشده» کشورتان هم بنشینید، در کمپینهای ایرانهراسی و انزوای ملتتان از جامعه جهانی همواره نقش اول را بازی کنید و برای تخریب دستآوردهای دیپلماتیک کشور با جوسازی و دروغپردازی فضای اجتماعی را لبریز از خشم و بدبینی و التهاب و حس ناامنی کنید، و بعد مدعی «محرم» بودن در مسائل بینالمللی کشور هم باشید.
همانطور که قدرت سیاسی «مسئولیت» میآورد؛ قدرت رسانهای، اعتبار علمی، عضویت جناحی و شهرت عمومی نیز «مسئولیت»آفرین است. همانقدر که مسئولین سیاسی باید به ازای قدرت تأثیرگذاری که بر زندگی مردم دارند پاسخگو باشند، شما نیز باید در قبال قدرت نفوذ و تاثیرگذاری که بر افکار عمومی و روان جامعه دارید، پاسخگو باشید.
نویسنده: علی نصری
@AliNasriTelegram
«نفرت از خود» و فروپاشی تمدنها
فروپاشی یک «تمدن» با هجوم دشمن خارجی اتفاق نمیافتد. بلکه یک روند درونی است که با «نفرت از خود» آغاز میشود و با اوراق کردن تمام اجزای هویت خود ادامه میابد تا لحظه فروپاشی فرا رسد.
وقتی بخشی از جامعه از هویت خود متنفر میشود و این روند تخریبی را در پیش میگیرد، بخش دیگر جامعه، از وحشت فروپاشی و برای حفظ بقای خود، با چنگ و دندان میکوشد تا ساختارهای سنتی و هویتی موجود را نگه دارد و در این راه از هیچ افراط و تعصب و خشونتی دریغ نمیورزد.
این دو قطبی شدن و تضاد درونی جامعه به تدریج به یک «جنگ سرد» درونتمدنی تبدیل میشود و روند فروپاشی را سرعت میبخشد.
اگر امروز نگاهی به جهان بیاندازیم، میتوانیم نشانهها و آثار این نوع فروپاشی تمدنی - با شدت و ضعفهای مختلف - را در بسیاری از جوامع - از جمله جامعه خودمان - مشاهده کنیم.
مثلاً در جوامع غربی، نسل جدید انسان سفیدپوست با حس «شرم تاریخی» و عذاب وجدان از گذشته بردهداری، استعماری، نژادپرستی، تبعیض، نسلکشی و جنگافروزی تمدن خود، تیشه به دست گرفته و بر ریشههای هویت خود میکوبد. یا بهتر بگوییم «پیچگوشتی» به دست گرفته و تمام پیچ و مهرههای هویت نژادی، ملی، دینی، سنتی، عرفی و حتی بیولوژیکی و جنستی خود را از هم جدا میسازد و نقش بر زمین میکند، و این خودکشی هویتی و تمدنی را به عنوان تنها مصداق «اخلاق» و «کنشگری» اجتماعی میداند.
بخش دیگر جامعه در واکنش به این فروپاشی، به دامان گفتمانهای پوپولیستی، نژادپرستانه، سنتگرایانه، خودبرتربینانه و سلطهجویانه با وعدههای بازسازی «بزرگی» و «جلال» تمدنی و «دیوار»کشی در برابر هجوم مهاجران و دفاع از هویت خود از طریق «پاکسازی» درونساختاری به اسم «انقلابیگری» ولو با اسلحه و خشونت، پناه برده است.
پدیده «ترامپ» در آمریکا، هجوم تاریخی معترضین آمریکایی به ساختمان کنگره در واشنگتن دیسی، افزایش چشمگیر خرید اسلحه، حملات مسلحانه و عملیات تروریستی توسط افراد سفیدپوست در آمریکای شمالی و اروپا، حکایت از این دوقطبی خطرناک و روند تخریبی در آن جوامع دارد.
اما ما در جامعه خودمان نیز با مقیاسی کوچکتر نشانههای «نفرت از خود» و «دو قطبی» شدن جامعه و آغاز یک روندی تخریبی را مشاهده میکنیم. با این تفاوت که ریشههای این پدیده در جامعه ما با جوامع غربی تفاوت دارد.
شاید سه عامل اصلی خارجی و داخلی را بتوان برای بروز این پدیده در ایران نام برد:
- جنگ روانی و رسانهای تمام عیار و بیامان از سوی شبکههای خارجی فارسیزبان، که با دامن زدن مدام به احساسات خشم و ناامیدی و نارضایتی و حسرت و افسردگی و با هدف فروپاشی روانی جامعه، علیه سلامت روانی جامعه ایرانی اعمال میشود.
- تلقین و تقلید از «شرم تاریخی» و خودکشی هویتی جوامع غربی به عنوان تنها شیوه «کنشگری» اجتماعی و مبارزه با تبعیض و بیعدالتی، در قشر آکادمیک و روشنفکر جامعه.
- احساس بیگانگی و غریبی و «غیرخودی» بودن بخش عظیمی از طبقه متوسط جامعه نسبت به نظام سیاسی کشور که از طریق انحصارطلبی جناحی، به رسمیت نشناختن - و بعضاً سرکوب - سبکزندگی و مطالبات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی آنها و حذف کامل دیدگاههای آنها از «رسانه ملی» و سوق دادنشان به سمت رسانههای خارجی و کنشگری تقلیدی.
جدی گرفتن معضل «نفرت از خود» و تلاش برای آسیبشناسی و درک و درمان ریشههای آن، از ضروریترین اقدامات یک تمدن برای بقای خود در جهان فرداست.
شاید جهان آینده متعلق به تمدنی باشد که نه تنها «نفرت از خود» ندارد و درگیر تنشها و تضادهای درونی نیست، که با موفقیت در راستای جهانی شدن «علاقه» و «تحسین» به تمدن خود قدم برمیدارد. کاری که زمانی آمریکا در آن موفق بود و امروز چین در این راستا با تمام توان میکوشد. تا جای ما در این میان کجا باشد.
نویسنده: علی نصری
@AliNasriTelegram
«حاجی فیروز و شیرینی کروسان 🥐 »
اروپاییها هر روز صبح با قهوهشان کروسان میخورند، بدون اینکه لحظهای به تاریخچه این شیرینی - که نماد «هلال ماه» مسلمانان برای تحقیر آنها پس از شکست عثمانی در برابر اتریش در قرن ۱۷ بوده - فکر کنند یا نگران «سوءبرداشت»های نژادپرستانه و مسلمانستیزانه از آن باشند.
امروز کروسان خوردن، در ذهن یک شهروند اروپایی، به همان اندازه یک کنش «نژادپرستانه» و مسلمانانستیزانه محسوب میشود که تماشای نمایش حاجی فیروز در مراسم نوروزی در ذهن یک شهروند ایرانی نماد بردهداری و نژادپرستی علیه سیاهپوستان است.
در اصل هیچ اهمیتی ندارد که تاریخچه کروسان واقعاً مربوط به جنگ میان مسلمانان عثمانی با مسیحیان اروپا در قرن ۱۷ است یا نه. و یا اینکه شخصیت «حاجی فیروز» مربوط به دورهای از بردهداری - در هر مقیاسی - در ایران قدیم بوده یا نبوده.
آنچه که مهم است درکی است که آن شهروند در آن جامعه، در همان لحظه، از خوردن یک کروسان یا تماشای نمایش حاجی فیروز دارد.
البته بیشک اگر از فردا در اروپا کمپینهای اجتماعی علیه «کروسان» راه بیافتد و تولیدکنندگان کروسان را به «مسلمانستیزی» و مصرفکنندگان آن را به حمایت از نفرتپراکنی و نژادپرستی علیه مسلمانان متهم کند، به زودی همین شیرینی ساده به یک ابزار واقعی خشم و تفرقه در جامعه تبدیل میشود.
چه بسا بتوان تصور کرد که در آن شرایط، احزاب راستگرای افراطی اروپا به منظور تحریک و جریحهدار کردن احساسات اقلیتهای مسلمان، در اماکن عمومی مراسم «کروسان خوری» برگزار کنند، چنانچه سالها پیش حزب جبهه ملی فرانسه FN کمپین توزیع کاسههای رایگان «سوپ هویتی» (soupe identitaire) با گوشت خوک و ساندویچ ژامبون در خیابانهای شهر راه اندازی کرده بود تا «گوشت خوک» را به یک نماد هویتی «فرانسوی» علیه مسلمانان مقیم این کشور تبدیل کند.
واقعیت این است که ایجاد «حساسیت» نژادی/قومی در جامعه یا کپیبرداری از حساسیتهای سایر جوامع، لزوماً و همیشه در جهت «مبارزه» با نژادپرستی و کاهش مصدایق آن نیست. بلکه در بسیاری از مواقع عین زمینهسازی برای تولید یا ظهور و بروز آن است.
قطعاً همگی یاد داریم زمانی را که جکهای رشتی، اصفهانی، ترکی، آبادانی، یزدی، شیرازی و...جک «قومیتی» نام نداشت و هرگز حتی به ذهن کسی هم خطور نمیکرد که گوینده یا شنوندگان این جکها خود متعلق به کدام قوم و دیاری هستند و یا نیتی جز خندیدن در کنار جمع داشته باشند.
چه بسا بهترین گویندگان این جکها متعلق به همان شهرها بودند که میتوانستند با لهجه مخصوص خودشان بر چاشنی طنز بیافزایند.
امروز اما پس از سالها «کار فرهنگی» و و ایجاد «آگاهی» و کپیبرداری کور از «حساسیت»های نژادی جوامع غربی، فضایی ایجاد کردهایم که عدهای میتوانند «شمالی» خواندن غذاهای شمال کشور را «تحقیر» مردم گیلان و مازندران یا مراسم نوروز را «تحمیل» قوم «فارس» بر سایر اقوام تلقی کنند.
جا دارد که از خودمان، به عنوان یک جامعه مستقل، بپرسیم که در سالهای اخیر با استفاده از این روش، چقدر در ایجاد اتحاد ملی و کاهش تنش و تفرقه میان اقوممان، نسبت به گذشته خودمان (و نه پیادهسازی آخرین مد روز جوامع غربی در مبارزه با معضل نژادپرستی خودشان)، موفق بودیم؟
و جا دارد که به این نکته نیز توجه کنیم که مسائل اجتماعی و فرهنگی - یا هر مقولهای که با روابط و عواطف «انسان»ها ارتباط دارد - مانند علوم ریاضی نیست که با «فرمول»های ثابت و مشخص یا کپیبرداری از راهکارهای جوامع «پیشرفته» نتایج مورد نظرمان حاصل شود.
بلکه اتکا به تجربه «خودمان» و بازنگری در مسیری که خود پیمودهایم و ترسیم راهی که خود برای آینده کشورمان سازگارتر و مفیدتر تشخیص میدهیم، به مراتب کاراتر و ثمربخشتر است.
نویسنده: علی نصری
@AliNasriTelegram
«ضرورت سیاستزدایی از شادی»
پیشنهاد میکنم این آزمایش را در اولین فرصت انجام بدهید؛ دفعه بعد که در یک میهمانی، جمعی از دوستان، همکاران، مترو، تاکسی، صف خرید حضور داشتید؛ یک نظر مثبت در مورد یکی از عادیترین و روزمرهترین موضوعات زندگی در ایران بیان کنید. موضوعی که هیچ ارتباطی با مسائل سیاسی، روابط بینالملل یا معضلات کلان اجتماعی و اقتصادی نداشته باشد و صرفاً خوشحالی و رضایت شما از زندگی، در آن لحظه خاص، را نشان میدهد.
مثلاً در یک روز خوش بهاری بگویید «امروز چقدر هوا پاک و تازه است» یا نکتهای در مورد یکی از جذابیتهای شهرتان بگویید، مثلاً «چقدر کافیشاپها و رستورانهای تهران در این سالها خوب و با سلیقه شدهاند» یا «چقدر تنوع و تعداد کلاسهای ورزشی و هنری زیاد شده»...
و بعد به واکنش جمع، نوع نگاهها، تغییر چهرهها، زبان بدنی و سکوتهای معنیدار مخاطبان یا پاسخهای احتمالی آنها و کلا فضایی که جملات شما در اطرافتان ایجاد کرده و سنگینی که ناگهان بر روی خودتان احساس میکنید، توجه کنید.
در اکثر مواقع خواهید دید که خود را «ملزم» و ناچار به اضافه کردن یک تصبره به جمله قبلیتان برای ایجاد «موازنه منفی» و جبران «گناه» مثبتاندیشیتان مییابید. احساس خواهید کرد که باید به هر نحوی خود را از سوءظنهایی که نسبت به شما ایجاد شده مبرا کنید و به جمع «ثابت» کنید که دیدگاه کلیتان به ایران و زندگی در ایران به اندازه آنها - و بلکه بیشتر - تیره و منفی است.
مثلاً اگر از پاکی و تازگی هوای بهاری سخنی گفتهاید باید بلافاصله اضافه کنید که «البته برای ما که ریههایمان در طول سال عادت به تنفس سم کرده، همین اندک اکسیژن هم هوای پاک محسوب میشود!» یا اگر از کیفیت کافیشاپها و رستورانهای شهر گفتید، فوراً با لحنی عصبانی و حسرتآلود بگویید «جوانهای بیچاره مملکت که تفریح دیگری جز این ندارند» یا اگر مثلاً از امکانات ورزشی حرفی زدید، حتماً اضافه کنید که «البته چه فایده؟ با این همه فساد و رانتخواری و بیکفایتی که در ورزشمان وجود دارد، امیدی به موفقیت در عرصه جهانی نداریم!». و بعد برای محکمکاری یک آه سوزناکی هم بکشید و سر تاسفی تکان بدهید و در آخر یک «خانه از پایبست ویران است» هم بگویید تا خیال مخاطبان از حسن نیت و شرافت شما راحت شود.
واقعیت این است که در سالهای اخیر جامعه ایرانی - به ویژه طبقه متوسط - به تمام معنی «شرطی» شده است تا حتی نسبت به خوشیهای روزمره واکنش «سیاسی» نشان بدهد و هرگونه ابراز رضایت از زندگی را به عنوان تأیید فساد و بیعدالتی و سوءمدیریت ساختار قدرت حاکم تعبیر کند.
در این فضا، هر چه که یک شهروند ناراضیتر، شاکیتر، ناامیدتر، تلختر، پوچگراتر، منفعلتر و متنفرتر از تمام لحظات و جزئیات زندگیاش در ایران باشد «واقعبین»تر، «باوجدانتر»، «آزادهتر»، «مردمی»تر و «شریفتر» است. و هرچه بیشتر برای پیشرفت کردن، ساختن، معنی بخشیدن و لذت بردن از زندگی سخن بگوید و بکوشد، «مالهکش»تر، «استمرارطلب»تر، «مزدور»تر، «رانتخوار»تر و «غیرمردمی»تر خواهد بود.
این فضای مسموم روانی که تمام تعاملات روزمره شهروندان ایرانی را تحت احاطه قرار داده و شادیهای معمولی زندگی را به یک امر «سیاسی» مبدل ساخته، خود به خود به وجود نیامده است. بلکه محصول دو سیاست مشخص، یکی از خارج و دیگری در داخل کشور است:
۱ - سالهای متمادی جنگ روانی سیستماتیک به مثابه مکمل تحریمهای «خردکننده» اقتصادی و سیاست «فشار حداکثری» که توسط رسانههای فارسیزبان خارج از کشور، کمپینها و هشتگهای اینترنتی (مثل هشتگ «زندگی نرمال»)، «آموزشکده»های مجازی، حملات فلهای رباتها و ترولهای شبکههای اجتماعی و تنبیه و ارعاب و تخریب چهرههای مروج نشاط و امیدواری، در جریان بوده و هست.
۲- انحصارطلبی نهادهای فرهنگی، قضایی، امنیتی و رسانهای حکومتی در تعیین مصادیق «مجاز» و «غیرمجاز» شادی و خط و نشان کشیدن و جرمانگاری و مجازات «خاطیان»ی که احساس شادی خود را، نه در چارچوبها و محدودیتها و روشهای تعیینشده، که بر طبق سلیقه و خلاقیت خود ابراز کنند.
با توجه به این شرایط، عجیب نیست که در بسیاری از آمارهای جهانی، شهروندان ایرانی، علیرغم برخورداری از یک «فرهنگ جمعی» قوی، ارتباطات گرم اجتماعی و امکاناتی که بسیاری از مردم جهان از آن محرومند، خود را از «غمگین»ترین و ناراضیترین مردمان جهان معرفی میکنند.
طبیعتاً نمیتوان از طراحان جنگ روانی که با بودجههای کلان دولتها و جریانهای ایرانستیز خارجی سلامت روانی جامعه را نشانه گرفتهاند انتظار تغییر رویه داشت...(ادامه در پایین)