مجموعه نوشته های تحلیلی علی نصری پیرامون مسائل ایران و جهان.
تولید «خشم مصنوعی» شیوهء مشترک جناح اصولگرای ایران و دونالد ترامپ در کمپینهای انتخاباتی
علی نصری
تبلیغات انتخاباتی جناح اصولگرا در ایران از یک نظر کاملاً مشابه کمپین انتخاباتی دونالد ترامپ است. هر دوی آنها تلاش میکنند/میکردند تا با تولید مداوم «خشم مصنوعی» در جامعه و بالا نگه داشتن سطح آن تا روز انتخابات٬ رقیب را از صحنه خارج سازند و رای مردم را به سوی خود جلب کنند.
دونالد ترامپ در طول کمپین انتخاباتی خود برای تولید مداوم «خشم مصنوعی» در جامعه و بالا نگه داشتن آن تا روز انتخابات٬ بر تمام حساسیتهای ملی و دینی و فرهنگی و اجتماعی و صنفی جامعهء آمریکا دست میگذاشت و از هرگونه لحن دوستانه و مسلمتجویانه و دعوت به آرامش و قانونمداری و همزیستی اکیداً پرهیز میکرد.
او حتی درهمایشهای تبلیغاتی خود٬ هنگامی که حامیانش شعارهای خشونتآمیز سر میدادند و منتقدان را ضرب و شتم میکردند و خواستار انتقام و حصر و سرکوب و اعدام رقبای سیاسی او میشدند٫ نه تنها حامیان خود را به آرامش و احترام و عقلانیت و قانونمداری و رعایت اخلاق انتخاباتی دعوت نمیکرد که خود نیز بر آتش خشم آنها میافزود و مُهر تایید بر خشونت آنها میزد. او بارها در سخنرانیهای خود اعلام میکرد که «ما به شدت خشمگین هستیم و از این خشممان شرم نداریم».
دونالد ترامپ برای هر چه بیشتر دامن زدن به این «خشم مصنوعی» به مردم آمریکا القا میکرد که در دولت کنونی «هویت» و «ارزشها» و «عزت»شان بر باد رفته است. به آنها القا میکرد که دیگر هیچ کشوری به آمریکا احترام نمیگذارد چرا که رقبای سیاسی او به دلیل «نرمی» و«مسالمتجویی»شان اقتدار آمریکا را در عرصهء بینالمللی مخدوش کردهاند. او به ایالتهای سنتی و مذهبی سفر میکرد و به مردم آنجا هشدار میداد که جناح مقابل قصد دارد که جشن «کریسمس» و سایر مراسم دین مسیحیت را از درون مدارس حذف کند تا فرزندانشان بیدین و بیهویت شوند. به آنها میگفت که جناح مقابل برنامه دارد که ارزشهای سنتی و ساختار «خانواده» را نابود کند تا فساد و بیبند و باری در جامعه همهگیر شود. به آنها هشدار میداد که اگر همین روند ادامه یابد به زودی هویت مسیحی و سفیدپوست آمریکا به طور کل محو خواهد شد و جای خود را به هویتهای التقاطی و بیگانه خواهد داد. او به آنها میگفت که دولت کنونی و حامیانش همه این نقشهها را پیاده میکنند تا حقوق شما مردم زحمتکش را ضایع کنند و ثروتهای شما را غارت کنند و نیروی کار شما را در جهت منافع خود و دوستانشان استثمار کنند.
او موفق شد تا فرا رسیدن روز انتخابات این «خشم مصنوعی» را مدام در جامعه تولید کند و مردم را - نه با حس «امید» و «سازندگی» و «همبستگی» - که با انگیزهء انتقام و حس نفرت و کینه از قشر دیگری از جامعه٬ به پای صندوقهای رای بکشاند.
امروز جناح اصولگرای ایران نیز دقیقاً همین شیوه را پیش گرفته است و میکوشد تا با تولید «خشم مصنوعی» در جامعه پیروز میدان رقابتهای انتخاباتی شود.
جناح اصولگرا نیز از تمام حساسیتهای ملی و دینی و فرهنگی مردم برای تحریک خشم آنها مایه میگذارد و از پخش هیچگونه شایعهای برای دامن زدن به این خشم دریغ نمیکند.
همایشهای آنها نیز سرشار است از شعارهای «مرگ بر» و مشتهای گره کرده و فریادهای عضبآلود و تهمتهای ناروا و برچسبهای «خیانت» و «وطنفروشی» و «بیگانهپرستی» و تهدید به خشونت و انتقامگیری از رقبای سیاسی و حامیانشان. نامزدهای اصولگرا هم کمترین دعوتی به آرامش و عقلانیت و همبستگی و همزیستی و قانونمداری و پرهیز از نفرتپراکنی و خشونت نمی کنند بلکه بدتر به آن دامن میزنند.
آنها نیز به حامیانشان القا میکنند که «عزت» ملیشان نابود شده است٬ «اقتدار» کشورشان از بین رفته است٬ «ارزش»های فرهنگی وسنتی و خانوادگیشان در خطر است٬ «دین»شان دارد بر باد میرود٬ فرزندانشان دارند در مدارس آموزشهای «غیراخلاقی» میبینند٬ قرار است پای غارتگران بیگانه به منابع و ثروتهای مملکتشان باز شود٬ قرار است فقر و فساد و اعتیاد و فحشا بر تمام جامعه حاکم شود و ظلم و بیعدالتی همه جا را فراگیر تا دولت کنونی و حامیانش حاصل زحمتهای آنها را در جیبهای خودشان بریزند.
آنها نیز میکوشند تا فرا رسیدن روز انتخابات این «خشم مصنوعی» را مدام در جامعه تولید و بازتولید کنند تا مردم را - نه با روحیه «امید» و «سازنگی» و «همبستگی»٬ که با انگیزهء انتقام و حذف بخشی دیگری از جامعه از ارکان سیاسیت - به پای صندوقها رای بکشانند.
تولید «خشم مصنوعی» برای جناحهای پوپولیست چند منفعت دارد:
۱- مردم در حالت «خشم» دقت و توجهی به استدلالها و تحلیلهای علمی و آمار و ارقام و شاخصهای رسمی ندارند.
چندین سال طول کشید تا حکمت رفتار آن روز خانم دبی را درک کردم و فهمیدم که واکنش او نه تنها احساسی و از روی خشم و عصبانیت نبود که درس مهمی بود در «مسئولیتپذیری» شهروندی به دانشآموزانش. دموکراسی چیزی نیست جز «مسئولیت»پذیری شهروندان در قبال سرنوشت خودشان. این مسئولیتپذیری در وهله اول از یک «انتخاب» شروع میشود. تا «انتخاب» در کار نباشد «مسئولیت»پذیری مفهومی ندارد. من شهروند اول باید یک «انتخاب» کنم و بعد پای آن انتخاب بایستم و بعد در قبال آن انتخاب از مسئولین «پاسخ» بخواهم. مهم نیست که آن انتخاب بین «عالی و خوب» است یا «خوب و بد» یا «بد و بدتر» یا «بدتر و بدترین»٬ مهم این است که «انتخاب» باشد. اگر«انتخاب» نباشد اولین حلقهء زنجیرهء مسئولیتپذیری مفقود است و هیچ تحولی هرگز شکل نمیگیرد.
چندین سال طول کشید تا درک کردم که «رای» یک امر«شخصی» است و نه «مشارکت» در انتخابات. هیچ کسی حق ندارد دیگری را به خاطر رایاش مورد مواخذه قرار بدهد یا حتی در مورد آن از او سوال بپرسد. اما «مشارکت» در انتخابات یک امر شخصی نیست. مشارکت در انتخابات «مجوز ورود» هر شهروند به عرصهء سیاسی و اجتماعی است. کسی که به هر دلیلی تصمیم میگیرد که «انتخاب» نکند و «مسئولیت» این انتخاب را نپذیرد٬ خودش مجوز انتقاد و اعتراض و پاسخخواهی را از خودش میستاند.
- آنها «عزت» و «اقتدار» ملی را دوست دارند. برای شهدا و جانبازان و تمام کسانی که برای عزت و استقلال این ملت و حفظ این آب و خاک از جان و سلامتی خود مایه گذاشتهاند ارج و قرب بیحسابی قائلاند. آنها از قدرتهای سلطهجوی بیگانه که قصد تضعیف و تسلیم ملت ایران را از طریق تهدید نظامی و تحریم اقتصادی و ترویج «ایرانهراسی» دارند بیزار و متنفرند. آنها میدانند که موفقیت دیپلماتهای ایرانی در مذاکرات هستهای و شکستن اجماع قدرتهای جهانی علیه کشورمان و خروج پروندهء ایران از فصل هفت شورای امنیت سازمان ملل و شکستن تحریمهای نفتی و بانکی و بازگشت ایران به بازارهای جهانی و شکست پروژه «ایرانهراسی» و بهبود وجهه ایرانیان در افکار عمومی مردم جهان - علیرغم تمام مخالفتها و سنگاندازیها و کارشکنیهای جریانهای صهیونیستی و حکومتهای مستبد منطقه و بدعهدیهای دولت آمریکا - قدم بزرگی در راه «عزت» و «اقتدار» ملی و خنثی کردن دسیسههای جنگطلبان خارجی بود. آنها با وجود تمام دغدغههایی که برای اجرای درست برجام دارند٬ تهِ دلشان به خوبی میدانند که «عزت ملی» اصلاحطلب و اعتدلگرا و اصولگرا نمیشناسد و قدرشناس «کاردانی» تیم مذاکرهکننده دولت روحانی هستند.
- آنها دغدغهء «توسعه» و «پیشرفت» کشور را دارند. آنها میدانند که استقلال و اقتدار و امنیت و آرامش و رفاه یک ملت رابطهء مستقیمی با توسعه اقتصادی و علمی و فنآوری آن دارد و میدانند که چنین توسعهای بدون گشایش بیشتر به روی جهان و ورود سرمایه و تکنولوژی خارجی و افزایش ارتباطات و تبادلات علمی با جهان میسر نمیشود. آن تهِ دلشان میدانند که کدام جریان در ایران قادر است که این گشایش را ایجاد کند و فضا را برای توسعه و پیشرفت و رشد اقتصادی و علمی فراهم سازد و کدام جریان سیاسی کشور را بیشتر رو به انزوا و بسته شدن به روی خود و محدود کردن ارتباطاتش با جهان خواهد برد. اما هنوز فکر میکنند که «اصولگرا» هستند!
واقعیت این است که بخش بسیار بزرگی از کسانی که خود را «اصولگرا» میخوانند و در همایشهای نامزدهای اصولگرا شرکت میکنند و چه بسا گاهی نسبت به دولت اعتدال و جریان اصلاحطلب ابراز انزجار نیز میکنند٬ در تمام زمینههای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و حتی در فعالیتهای روزمره و سبکزنگیشان نزدیکتر به جریان اصلاحطلب و اعتدالگرا هستند. آنها علیرغم تمام انتقادات و اختلاف نظرها و تفاوت سلیقههایی که با دولت روحانی دارند باز هم در یک فضای «اعتدال» بهتر میتوانند که راهکارها و ارزشها و اهداف خودشان را ارائه بدهند و بر سیاستگذاریها و روند تکامل جامعه تاثیر بگذارند.
اگر به خاطر این فضای «خصومت» و «تنفر» و «بیاعتمادی» مصنوعی که بر جناحهای سیاسی کشور حاکم شده و به پایگاههای اجتماعی آنها نیز سرایت کرده نبود٬ چه بسا بسیاری از اصولگرایان - به ویژه نسل جوان - بدون نگرانی از «برچسب» خوردن٬ به جریان اعتدال میپیوستند و آن را با ارزشها و تجربهها و دیدگاههای خود غنیتر مینمودند و نقصها و کاستیهای آن را اصلاح میکردند.
مردم آمریکا و فرانسه هر دو از مشکلات سیاسی و اقتصادی و اجتماعیشان ناراضی بودند. هر دو در معرض چنین وعدهها و شعارهای دلفریب احزاب راستگرا و پوپولیست قرار گرفتند. و هر دو عدههای «واقعبینانه»تر و «صادقانه»تر و «علمی»تر و «عملی»تر جریانهای سیاسی «معتدل» و «میانهرو» را نیز شنیدند:
مردم آمریکا از روی بیصبری و استیصال و سادهاندیشی به این وعدهها و شعارها دل دادند و به دونالد ترامپ رای دادند و امروز آثارش مُخرب و ویرانگرا این تصمیمشان را میبینند.
مردم فرانسه علیرغم نارضایتیهایشان با تدبیر و آگاهی و واقعبینی٬ تداوم یک حرکت «پیوسته» و «حسابشده» و «مطمئن» به سمت توسعه و پیشرفت و بهبودی را بر شعارهای پوپولیستی و وعدههای موفقیتهای یک شبه ترجیح دادند و رای به میانهروی و اعتدال دادند.
اکنون نوبت ماست که بلوغ سیاسی خودمان را محک بزنیم.
جریان اصولگرا اگر بخواهد در فضای سیاسی کشور در آینده نقش موثرتر و سازندهتری ایفا کند به یک بازنگری و اصلاح و بازسازی اساسی درونی نیاز دارد٬ در غیر این صورت همان مسیری را خواهد پیمود که حزب جمهوریخواه آمریکا پیموده و به همان اندازه به تصویر و اعتبار خود - هم در داخل کشور و هم در صحنهء بینالمللی - لطمه خواهد زد.
Читать полностью…http://www.khabaronline.ir/(X(1o4zkfprnucuvkq3vxkrdvyc))/detail/654024/World/diplomacy
Читать полностью…«علی شیمیایی و رویای صادقهء سران غرب»
دیشب روح علی حسن المجید - ملقب به «علی شیمیایی»٬ از سردمداران حزب بعث عراق در حکومت صدام حسین - از قعرِ جهنمِ جنایکاران جنگی٬ با غُل و زنجیر به دست و پایش و چهرهای دود گرفته و رنجور٬ به خواب رهبران اتحادیه اروپا و آمریکا آمد. و به آنها گفت:
- یادتان است در جنگ ایران و عراق وقتی برای اولین بار برای «آزمایش» به شهر «سردشت» حملهء شیمیایی کردیم و صدها انسان را درجا خُشکاندیم تا «واکنش» شما - «جامعهء جهانی» - را بسنجیم٬ سکوت شما را نشانهء رضایتتان یافتیم؟
- یادتان است بعد از سردشت چندین بار شهر «نودشه» را بمباران شیمیایی کردیم و صدها انسان دیگر را در آنجا قتل عام کردیم و منتظر ماندیم تا ببینیم چه صدایی از شما بلند میشود و شما چشمتان را بستید و رویتان را برگرداندید تا ما با خیال راحت به کارمان ادامه بدهیم؟
- یادتان است روستای زرده٫ بانه٬ مریوان٫ حلبچه...؟
- یادتان است که در «منطقهء فاو» در مدت زمان کوتاهی ۱۳۷ حملهء شیمیایی انجام دادیم و بیش از ۱۰۰۰ بمب شیمیایی و ۷۰۰۰ توپ و خمپاره حاوی گازهای اعصاب و سیانور و تاولزا و خفهکننده بر سر ایرانیان ریختیم و بیش از ۱۰۰۰۰ نفر از آنها را مجروح شیمیایی کردیم و باز هم شما خم به ابرو نیاوردید؟
- یادتان است جزایر مجنون٬ هویزه٬ سومار٬ شلمچه و گاز خردل٬ تابون٬ سارین٬ سومان...سکوت؟
- یادتان است که من خودم «پیروزمستانه» شعار میدادم که ایرانیان «مگس»اند و ما آنها را با «حشرهکش» نابود میکنیم و از سنگ صدا درآمد و شما صدایی درنیامد؟
- یادتان است که در بایکوت مطلق خبریِ رسانههای شما «کاوه گلستان» تنها خبرنگاری در جهان بود که دوربین بدست گرفت و به حلبچه رفت تا آثار وحشتناک حملات شیمیایی ما را ثبت کند تا بلکه واکنشی در شما ایجاد شود٬ اما نشد؟
- یادتان است که ایرانیان به ناچار و به بهانهء «درمان» - «درمانی» که وجود ندارد - مجروحان شیمیایی خود را به کشور آلمان اعزام میکردند تا شهروندان شما مستقیم ببینند که سلاحهای شیمیایی چه بلایی بر سر انسانها میآورند تا شاید- لااقل در برابر افکارعمومی جوامع خودتان - عرق شرمی بر پیشانیتان بنشیند و اقدامی بکنید... اما نکردید؟
- یادتان است صدها شرکت آلمانی و فرانسوی و هلندی و بلژیکی و سوئدی و انگلیسی و آمریکایی: «پتروبراس»٬ «هی برگ»، «کارل کولب»٬ «پروتک اس ای»٬ «پروساگ»٬«ابكاك»٬ «ويلكاكس»٬ «مونته ديسون»٬ «تكني پترول»٬آلکاتل»٬ «ماترا» ...که در تمام مراحل تاسیس و تجهیز و مشاورهء فنی و نظارت مهندسیِ کارخانههای ساخت سلاح شیمیایی و «حشرهکشی»٬ در بغداد دفاتر بازرگانی داشتند و مدیران و پیمانکاران و مهندسان آنها در طول سالها - در حین استفاده ما از این سلاحهای مرگبار - به پایختمان رفت و آمد میکردند و شما هر سال مجوز بازرگانی آنها را امضاء میکردید؟
- یادتان است طرح فرانسوی استفاده از «هلیکوپترهای کشاورزی» برای سمپاشی «تهران» برای «تسلیم» کردن ایرانیان؟
- یادتان است تهدید دولت آمریکا به وتوی هر قطعنامهای که در محکومیت حملات شیمیایی مستقیماً نامی از کشور عراق و صدام حسین ببرد تا مبادا موقعیت «حرامزادهء» خودش در برابر ایرانیان تضعیف شود؟
- یادتان است که بعد از سالها تلاش بیوقفهء ایرانیان برای جلب توجه شورای امنیت سازمان ملل و شکستن بایکوت رسانهای و آگاهسازی افکار عمومی جهان در مورد استفادهء بیرویه و بیرحمانهء ما از سلاحهای شیمیایی و پس از هزاران کشته و دهها هزار مجروح شیمیایی از ایرانیان و کُردها عراقی - که تا همین امروز لحظه به لحظه در حال زجرکش شدن هستند- تنها واکش شما - «جامعهء جهانی» - قطعنامهای بود که در آن بدون ذکر نامی از صدام حسین و ارجاع به هیچ یک از موارد جنایات جنگی ما٬ در یک بیانیه کلی «هر دو» کشور ایران و عراق را از استفاده از سلاحهای شیمیایی منع نمودید؟...
... فرصتم دیگر تمام شد. باید به اسفل السافلین بازگردم. اما شما را هشدار میدهم که دیگر هرگز منافع سیاسی و استراتژیک و اقتصادی و هژمونیک خود را بر ارزشهای «حقوق بشر» ارجحیت نبخشید و نسبت به رنج انسانها بیتفاوت نباشید٬ که آتش دوزخ بد عقوبتیست!
اینطور بود که امروز صبح سیاستمدارن غربی با حیرت از خواب بیدار شدند٬ سراسیمه با یکدیگر تماس گرفتند و خوابشان را برای هم بازگو کردند و تصمیم گرفتند که در عرض ۲۴ ساعت تمام رسانههای خود را با تمام توان در رابطه با حملات شیمیایی «خانشیخون» سوریه فعال کنند٬ در شورای امنیت سازمان ملل «نشست اضطراری» برگزار کنند٬ عامل این جنایت را فوراً توسط نیروهای امنیتی خود شناسایی کنند و بیانیههای پیدرپی در محکومیتش صادر کنند و البته «آلمان» نیز کشور «ایران» را در رابطه با این حملات شیمیایی «مسئول» بخواند!
«جهان در ماست٫ نی ما در جهانیم»
پیام آقای فرهادی در مراسم اسکار بسیار قدرتمند و شایسته بود:
- او با صراحت و بی تعارف قانون تبعیضآمیز دولت جدید آمریکا را «غیر انسانی» خواند.
- عدم حضورش در مراسم اسکار را به «احترام» مردم ایران و 6 کشور دیگری که شامل این تبعیض شدهاند بیان کرد.
- و نگرشی که انسان ها را به «ما» و «دشمنان ما» تقسیم میکند را عامل ترس و توجیهکننده خشونت و جنگ معرفی کرد.
پیام آقای فرهادی پیام یک هنرمند «جهانی» بود که بیمی ندارد از اینکه مدافع ارزشها و مفاهیم بزرگ انسانی باشد، از حقوق و احترام سایر ملت ها در کنار مردم کشور خودش حمایت کند و جهانبینی که تولید ترس و خشونت و جنگ میکند را با قاطعیت محکوم کند.
هنرمندان ایرانی اگر به این خودباوری برسند که لازم نیست فعالیتشان را صرفاً به نقد معضلات اجتماعی و اخلاقی جامعه ایران محدود کنند و میتوانند در کنار آن نقش موثری در صحنه های بین المللی ایفا کنند و صدایی برای صلحطلبی و عدالتجویی در مقیاس جهانی باشند، قطعا جایگاه هنرمند و هنر ایرانی را بیش از این ارتقا خواهند بخشید.
و مسئولین سیاسی کشور نیز اگر صحنه هنر را به میدان زد و خوردهای جناحی تبدیل نکنند٬ هنرمندان را از زیر ذره بین بی اعتمادی و بدبینی خود خارج سازند٬ بار سنگین سیاستزدگی را از دوش این عرصه بردارند و به خلاقیت و بیان آنها مجال بیشتری ببخشند، بیشک ظرفیت عظیمی را در جهت ارتقای عزت و وجهه و جایگاه و امنیت ملی و نقشآفرینی ایرانیان در عرصه بین المللی آزاد خواهند کرد.
نویسنده: علی نصری
«حدس بزن چه کسی برای اُسکار میآید»
دقیقاً ۵۰ سال پیش٬ در بحبوحهء تنشهای نژادی و مبارزات مدنی علیه نژادپرستی در جامعهء آمریکا٬ فیلم مشهوری به نام «حدس بزن چه کسی برای شام میآید» (Guess who's coming for dinner) - به کارگردانی استنلی کریمر (Stanley Kramer) - نامزد ۱۰ جایزهء اُسکار شد. داستان فیلم از این قرار بود که یک دختر جوان سفیدپوست میخواهد مرد سیاهپوستی را برای اولین بار به عنوان خواستگار به خانوادهء خود معرفی کند و به همین منظور او را برای شام به خانهء پدر و مادرش دعوت میکند. پدر و مادر با دیدن رنگ پوست میهمان متحیر میشوند و این تصور که داماد آیندهشان یک «سیاهپوست» باشد آنها را به شدت آشفته و مضطرب میکند. اما رفته رفته با مشاهدهء کمالات و فضایل بینظیر میهمان دلشان نرم میشود و سرانجام با ازدواج دخترشان با او موافقت میکنند.
خواستگار جدید مرد قدبلندی است با قامتی تراشید و لباسهای فاخر و زبانی ادبی و چهرهء بینقص «سیندی پوآتیه» (Sidney Poitier)٬ او پزشک نابغه و سرشناسی است که مدرک دکترای خود را از دانشگاههای جانز هاپکینز (Johns Hopkins) و ییل (Yale) دریافت کرده و در «سازمان بهداشت جهانی» سازمان ملل (World Health Organization) کار میکند و کارنامهء فعالیتهای علمی او در جهت ریشهکن کردن بیماریهای کُشنده در قارهء آفریقا چنان پُر بار است که توجه سازمان «نوبل» (Nobel) را نیز جلب کرده. دختر خانوده در معرفی این خواستگار میگوید که او «سراسر آرامش است» و «کوچکترین تنشی در وجودش نیست» و «بر همه چیز مسلط است» و قادر است که فرزندانی تربیت کند که هر کدام «رئیسجمهور آمریکا» شوند. و البته کدام پدر و مادری چنین خواستگاری را برای دخترشان نمیپسندند؟ «حتی» اگر «سیاهپوست» باشد...
البته در نگاه روشنفکری سال ۱۹۶۷ این فیلم میکوشید تا کلیشهها و برچسبها و پیشداوریهای موجود آن زمان در مورد اقلیت سیاهپوست جامعهء آمریکا را به چالش بکشد و تنشها و تبعیضهای نژادی را کاهش بدهد و روابط میان قشر سفیدپوست و سیاهپوست جامعه را قدری «عادیسازی» کند. اما با نگاه نقادانهء سال ۲۰۱۷ میتواند گفت که این فیلم علیرغم انگیزه مثبتاش٬ یک «دینامیزم» قدرت نابرابر و ناسالم بین قشر سفیدپوست و اقلیت سیاهپوست جامعه را بازتولید و تقویت میکرد. یعنی این پیام را به جامعه منتقل میکرد که یک فرد سیاهپوست برای «پذیرفته شدن» و «تایید شدن» و «همطراز» قرار گرفتن با یک فرد سفیدپوست و برخورد شدن از حقوق اولیه و احترام و کرامت بدیهی انسانی خود حتماً باید فردی «فوقالعاده» و «استثنایی» و «بینظیر» - آن هم بر اساس معیارهای سطحی روز جامعه - باشد. او باید مظهر کامل زیبایی و نبوغ و دانش و ثروت و انسانیت و موفقیت - در حد جایزهء نوبل - باشد تا «سیاهپوست» بودن خود را «جبران» کند و در جامعه پذیرفته شود.
امروز ۵۰ سال بعد از جایزهء اسکار فیلم «حدس بزن چه کسی برای شام میآید»٬ این بار در فضای پُر تنش «مسلمانستیزی» و «ایرانهراسی» جامعهء آمریکا٬ آقای اصغر فرهادی در واکنش به فرمان اجرایی دولت جدید آمریکا برای منع ورود مسلمانان (#MuslimBan) به این کشور٬ دو شهروند ایرانی مقیم آمریکا را به عنوان «نمایندگان» خود برای حضور بر روی همان صحنه و پذیرفتن جایزه اسکار احتمالی فیلم خود٬ انتخاب کرده است:
خانم «انوشه انصاری»٬ بازرگان موفق و میلیونر ایرانی که با پرداخت ۲۰ میلیون دلار به سازمان فضایی روسیه در یکی از عملیاتهای فضانوردی آنها شرکت نموده و اسم خود را به عنوان اولین زن «توریست فضایی» به ثبت رسانده است.
و آقای «فیروز نادری»٬ از مدیران ارشد سابق سازمان فضایی ناسا (NASA) که نقش برجستهای در پروژههای کاوشگری علمی و اکتشافات مربوط به کرهء مریخ و منظومهٔ خورشیدی داشته است.
قطعاً هدف آقای اصغر فرهادی از برگزیدن این دو نفر به عنوان نمایندگان خود در مراسم اسکار سال ۲۰۱۷ همان چیزی بوده که استنلی کریمر در سال ۱۹۶۷ با ساختن فیلم «حدس بزن چه کسی برای شام میآید» دنبال میکرده است. آقای فرهادی نیز میخواسته کلیشهها و برچسبها و پیشداوریهای موجود در مورد ایرانیان را در افکار عمومی آمریکا به چالش بکشد.
«تقابل دو جهانبینی در دولت آمریکا و فرصت ما»
استعفای مایکل فلین به دلیل مکاتبات قبلیاش با مقامات روسیه را میتوان در برخورد بین دو «جهانبینی» موجود در دولت جدید آمریکا در عرصهء بینالملل تحلیل کرد.
یک جهانبینی که قائل به نظریهء «برخورد تمدنها» است و روسیهء مسیحیِ ارتدوکس و سفیدپوست را به عنوان یک همپیمان استراتژیکِ غرب در نبرد «اجتناب ناپذیر» آینده علیه تمدنهای اسلامی و چینی میبیند٬ و جهانبینی دیگری که قائل به نظریهء «پایان تاریخ» است و روسیه را یک رقیب جدی در برابر گسترش «هژمنونی» سیاسی٬ اقتصادی٬ فرهنگی و نظامی آمریکا در عرصهء بینالمللی میداند.
جریان معتقد به «برخور تمدنها» در کاخ سفید٬ به رهبری استیو بینن (Steve Bannon) - مشاور ارشد استراتژیک دونالد ترامپ - امیدوار است که با نزدیک شدن به روسیه از یک سو٬ و پیروزی احزاب راستگرای افراطی در اروپا - مانند حزب جبهه ملی (Front National) در انتخابات آیندهء فرانسه٬ جنبش «برگزیت» در انگلیستان و «حزب برای آزادی» به رهبری خیرت ویلدرز (Geert Wilders) در هلند - از سوی دیگر٬ و با بستن مرزها به روی مهاجران مسلمان در آمریکا و اروپا و همچنین محدود ساختن روابط تجاری آمریکا با چین؛ به تدریج اتحاد استراتژیک جدیدی را در مقابل تمدن اسلامی و چینی شکل بدهد.
اما بخش قابل توجهی از جمهوریخواهان سنتی و دستگاه دیپلماسی و نهادهای امنیتی آمریکا - که جهانبینی سیاسیشان عمدتاً ریشه در دوران «جنگ سرد» دارد - قائل به چنین تحول بنیادی در سیاست خارجی آمریکا نیستند٬ هرچند ممکن است در برخی از موارد - مثلاً افزایش فشارها بر ایران یا محدودسازی روند مهاجرت به آمریکا - با دولت جدید همسو و همنظر باشند.
این رقابت درونی بین این دو جهانبینی در درون کاخ سفید - و حزب جمهوریخواه - از آغاز کار دولت ترامپ تا امروز به تدریج شدیدتر٬ خشنتر و آشکارتر شده است. در هفتههای گذشته این تنشها را میشد در جملات تند و طعنههای شدید دونالد ترامپ به دو چهرهء شاخص و نمادین جمهوریخواه سنتی - جان مک کین (John Maccain) و لیندسی گراهام (Lindsey Graham) - که در پیام توییتری آنها را «به طرز غمگینی ضعیف» خوانده بود و متهم کرده بود که به جای «تمرکز بر داعش» (افراطیگری اسلامی) به دنبال راه اندازی «جنگ جهانی سوم » (تقابل با روسیه) هستند٬ مشاهده کرد. و امروز با استعفای مایکل فلین از سمت مشاور امنیت ملی به دلیل مکاتباتش با مقامات روسیه٬ آن هم کمتر از یک ماه از آغاز کار دولت٬ میتوان گفت که جریان مقابل نیز قدرت خود را به نمایش گذاشته و تنشهای درونی کاخ سفید - و به طور کلیتر ساختار سیاسی آمریکا - رو به افزایش است.
البته چنین وضعیتی برای ساختار سیاسی - اعم از دموکرات و جمهوریخواه - و نهادهای امنیتی آمریکا مطلوب نیست. آنها مصمم هستند تا هر چه زودتر این بحران را پشت سر بگذارند تا اقتدارشان در صحنهء بینالمللی آسیب نبینند. امروز بعضی از شخصیتهای خود حزب جمهوریخواه پا پیش نهادهاند تا روند تحقیق و تفحص و چه بسا «استیضاح» رئیس جمهور را آغاز کنند.
رقابت شدید درونی در کاخ سفید و حزب جمهوریخواه از یک سو و فشارهای حزب دموکرات و نهادهای امنیتی از سوی دیگر٬ ممکن است سرانجام به استیضاح رئیس جمهور و برکناری برخی دیگر از نزدیکان او نیز بیانجامد یا ممکن است دولت ترامپ با ایجاد یک بحران مصنوعی یا به میان کشیدن پایگاه اجتماعی خود یا توسط رایزنیهای فشرده خود را از این بحران خارج سازد و پس از آن به تدریج قدرت و جهانبینی خود را در ماههای آینده تثبیت نمایند.
حال سوال این است پیروزی کدام یک از این دو جریان در درون کاخ سفید به نفع ایران و صلح و ثبات در منطقه است؟ واقعیت این است که هیچکدام. تقابل خصمانه با ایران - چه به عنوان یک قدرت سیاسی و فرهنگی و نظامی رو به گسترش در بسر «تمدن اسلامی» و چه به عنوان «محور شرارت» و رقیب استراتژیک آمریکا در برابر انگیرههای هژمونیکش در منطقه - در دستور کار هر دو جریان در دولت کنونی آمریکاست.
اما از سوی دیگر٬ این شکاف و تضاد درونی در دولت ترامپ٬ یک فرصتی است دوباره - و شاید تکرارناپذیر - برای جریانهای سیاسی داخل ایران تا انسجام خود را بازیابند٬ اختلافات و تضادهای داخلی خودشان را ترمیم کنند و روابط دیپلماتیک و تجاری و فرهنگی کشور را با سایر کشورها تا حد امکان تقویت کنند. زمانی که جریانهای جنگطلب آمریکا دوباره یکسو و یکصدا شوند٬ شاید فرصت تجدید قوا و بازسازی نیروها و تقویت روابط خارجی و حل اختلافات درونی برای ما بسیار کمتر شود.
«رضا پهلوی: تیر خلاص به سلطنتطلبی»
نظام «پادشاهی» اگر چه بارزترین شکل استبداد بشمار آید٬ اگر چه در طول تاریخ رنجها و لطمات بیشماری به جوامع بشری تحمیل کرده باشد و اگر چه ملتهای فراوانی برعلیه آن قیام کردهاند تا خود را از بند آن رها سازند٬ اما یک «ویژگی» دارد که همچنان آن را برای بخشی از مردم جذاب نگه داشته و باعث شده که در جوامع مختلف هنوز طرفداران نوستالژیکی داشته باشد.
این ویژگی نوعی «غرور»، «غیرت» و «شکوه» ملی است که در نمادهای ظاهری سلطنت دیده میشود و پادشاهان و شاهزادگان و درباریان همواره کوشیدهاند تا - ولو در ظاهر - آن را در منش و گفتار خود متجلی کنند٬ حتی اگر حکومتشان «دستنشانده» یا «وابسته» یا در خدمت منافع «اجنبی» باشد.
امروز تنها تصاویر مثبتی که از محمدرضا شاه پهلوی باقی مانده و در شبکههای اجتماعی توسط حامیان - و بعضاً مخالفان - او دست به دست میشود همان لحظاتی است که نشانی از این غرور و عزت ملی دارد. مثلاً آن جملاتی که در مصاحبهاش با خبرنگار آمریکایی - مایک والاس (Mike Wallace) - در دفاع از حق فروش نفت به قیمت بالاتر توسط کشورهای خاورمیانه به غربیها بیان کرد یا آنجا که به «چشم آبیها» هشدار داد که از خواب غفلت خود بیدار شوند یا آنجا که از نفوذ لابی اسرائیلی در سیستم سیاسی و رسانههای آمریکا انتقاد کرد و یا جایی که به خبرنگار آمریکایی به خاطر استفاده از نام «خلیج» به جای «خلیج فارس»٬ به شدت عتاب کرد.
اصولاً اگر سلطنت چنین «ویژگی» را نداشته باشد٬ موضوعیت خود را به طور کل از دست میدهد. اگر قرار باشد یک «پادشاه» نماد غرور و عزت ملی نباشد٬ به چه دلیل یک ملت باید بر سر یک فرد خاص «تاج» بگذارد و او و فرزندان و خانوادهاش را مورد تکریم و تعظیم و تجلیل خود قرار بدهد؟
نظام پادشاهی اگر با ظلم و زور و فساد برپا بماند٬ سقوط قطعی آن لحظهای رقم میخورد که دیگر قادر نیست احساس عزت و غرور را - ولو در ظاهر - به جامعه منتقل کند.
حتی بیکفایتترین پادشاهان تاریخ هم به خوبی این واقعیت را درک کرده بودند و در خفتبارترین شرایط نیز میکوشیدند تا به این کارکرد سلطنت وفادار باشند.
نقل است که فتحعلیشاه قاجار پس از شکست سنگین ارتش ایران در برابر قشون روس٬ در همان لحظاتی که قلم به دست گرفته بود تا عهدنامهء «ترکمنچای» را امضاء کند٬ دست دیگرش را مدام بر شمشیر میبرد و به رجزخوانیهای نظامی خود همچنان ادامه میداد. اطرافیان او نیز با فریاد «وای بر روس» و «بد به حال روس» به دست و پای قبلهء عالم میافتادند تا ضامن روسهای «بیچاره» شوند و با التماس «قربان! مکش مکش! عالم زیر و رو خواهد شد» از او عاجزانه تقاضا میکردند تا رحم کند و از فرمان حمله دادن به قشون ایرانی پرهیز نماید. او نیز سرانجام با سرودن این ابیات که: کشم شمشیر مینایی که شیر از بیشه بگریزد/ زنم بر فرق پسکوویچ که دود از پطر برخیزد٬ عهدنامه شکست ایران را امضاء کرد.
اما امروز شاید برای اولین بار در تاریخ سلطنت در ایران٬ کسی که خود را وارث و ولیعهد نظام پادشاهی میداند نه تنها درکی از کارکرد سلطنت ندارد که خود تبدیل به نمادی از احساس «حقارت»، «بیگانهپرستی» و «سرسپردگی» محض در برابر «اجنبی» شده است.
چند سال پیش وقتی رضا پهلوی در یک مصاحبه با یک شبکهء تلویزیونی اسرائیل اعلام کرد که رژیم اسرائیل نیازی به حملهء نظامی و ارسال ارتش خود به ایران ندارد چرا که ۷۵ میلیون سرباز در خود ایران دارد و کل جمعیت ایران را «سرباز» ۸ میلیون اسرائیلی خواند٬ حامیان او این جملات را نادیده گرفتند یا کوشیدند که تفاسیر متفاوتی از آن ارائه بدهند.
وقتی رضا پهلوی خواستار بررسی پروندهء ایران در شورای امنیت سازمان ملل به اتهام «جنایت علیه بشریت» شد تا به تصور خود مکانیزم «مداخلهء بشردوستانه» - حملهء نظامی - علیه ایران را فعال کند٬ باز هم حامیان او با استناد به مواضع به ظاهر «ضدجنگ» او٬ از کنار چنین اقدامی عبور کردند.
وقتی رضا پهلوی سال گذشته با شلدون آدلسون (Sheldon Adelson) میلیاردر آمریکایی و حامی مالی حزب جمهوریخواه که در انتخابات پیشین ریاست جمهوری این کشور صراحتاً نسخهء «حملهء اتمی» به ایران را پیچده بود دیدار و گفتوگو کرد٬ اگر چه باعث دلخوری بخشی از حامیان خود شد٬ اما همچنان جایگاه خود را به عنوان نماد و ولیعهد و وارث پادشاهی ایران حفظ نمود.
اما چند روز پیش رضا پهلوی در مصاحبهاش با شبکهء «صدای آمریکا» مواضعی گرفت که دیگر حتی برای متعصبترین حامیان سلطنت وعلاقهمندان به نظام «مشروطه» و دوستداران خاندان پهلوی با هیچ تفسیری نمیتواند قابل اغماض باشد.
«فضای جناحی داخلی دست همهمان را بسته»
اخبار این روزها را که دنبال میکنیم میبینیم که در سراسر جهان اعتراضات گستردهای علیه دولت جدید آمریکا و اقدامات نژادپرستانه٬ جنگطلبانه و تنشآفرین آن برپاست. از دانشگاهها و فرودگاهها و خیابانهای خود آمریکا گرفته تا شهرهای اروپا و صحنهء جشنوارههای هنری و شبکههای اجتماعی مجازی همه سرشار از مخالفتهای گوناگون با دولت ترامپ است. فعالان اجتماعی٬ روزنامهنگاران٬ هنرمندان٬ طنزپردازان٬ تُجار٬ حقوقدانان و حتی بسیاری از سیاستمداران جهان هر یک با روش و ابزار کار و تخصص و خلاقیت خود از هر فرصتی استفاده میکنند تا جلوی روند مخربی و خطرناکی که از کاخ سفید أغاز شده بایستند و به تدریج در برابر آن یک جریان مسنجم «مقاومت» جهانی ایجاد کنند.
اما در این میان جای صدای «ایران» به شدت خالی است.
در این دو هفته که از آغاز ریاست جمهوری جنجالی دونالد ترامپ میگذرد٬ علیرغم اینکه «ایران» کانون اصلی فشارها و تنشآفرینیهای دولت آمریکا بوده؛ از درون خود ایران صدایی جز پاسخهای رسمی و عمدتاً کوتاه مقامات سیاسی و نظامی کشور شنیده نمیشود. در دانشگاههای کشور خبری از هیچ همایشی علیه سیاستهای ترامپ نیست٬ فعالان اجتماعی ایرانی هیچ کمپینی برای پیوستن و همراه شدن با جریانهای اعتراضاتی سایر کشورهای جهان راه نیانداختهاند٬ هنرمندان ایرانی هیچ اثر اعتراضی خلق نکردهاند و از هیچ تریبون هنری برای بلند کردن صدای مخالفتشان استفاده نکردهاند و چهرههای سرشناس سیاسی ایرانی با سایر سیاسیون مخالف ترامپ در جهان هیچ ارتباط موثری نگرفتهاند.
دلیل این انفعال در جامعهء ایرانی چیست؟
به نظرم میرسد که یکی از مهمترین دلایل آن٬ فضای به شدت «جناحی» است که در تمام عرصههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایرانیان ریشه دوانده و سالهاست که جامعه را در یک وضعیت «آچمز» قرار داده و از حرکت و پویایی بازداشته است.
واقعیت این است که ما بیش از اینکه در برابر یک جریان متخاصم خارجی فعال و منسجم باشیم٬ نگران فشارها و برچسبها و تهمتها و ملامتها و سرزنشها و بهرهبرداریهای سیاسی جناحهای داخل خودمان هستیم و این روند تنها خودمان را در برابر خطرهای خارجی ضعیف و منفعل میکند.
مثلاً اگر وزارت امور خارجه ایران امروز در فکر این بیفتد که به ورزشکاران آمریکایی مجوز ورود به کشور بدهد تا از این حرکت بهرهبرداری سیاسی بکند یا اگر بخواهد با دستگاه دیپلماتیک آمریکا یک کانال ارتباطی برقرار کند تا پروندهء ایران را از دست نهادهای نظامی و امنیتی جنگطلب این کشور خارج سازد و به دست دیپلماتها بدهد، یا اگر احساس کند که باید با حکومتهای منطقه به منظور تنشزدایی وارد تعامل و مذاکرهء مستقیم شود و یا اگر بخواهد گروهی از حقوقدانان و سیاستمداران پُرنفوذ مخالف ترامپ را از آمریکا و اروپا به ایران دعوت کند تا از موقعیت ویژهء آنها به نفع منافع ملی کشور بهرهبردای کند٬ یا بخواهد هر ظرفیت و خلاقیت دیگری را در چارچوب دیپلماسی بکار گیرد؛ ناچار است که قبل از هر چیز به «مدیریت» فضای داخلی و چگونه مواجه شدن با واکنشهای جناحهای رقیب داخلی بیاندیشد و گزینههای خود را بر اساس چنین ملاحظاتی به شدت محدود کند یا به طور کل از آنها منصرف شود.
از سوی دیگر٬ اگر مثلاً یک هنرمند صاحبنام ایرانی بخواهد در مورد تاریخ روابط ایران و آمریکا مستندی بسازد و جنایتها و دخالتها و حقکشیها و تهدیدها و تحریمها و بدعهدیهای دولت آمریکا در قبال ملت ایران را برای افکار عمومی مردم جهان به تصویر بکشد و روشن سازد٬ یا در یک جشنوارهء بینالمللی - مانند همتایان آمریکایی خود در این روزها- بلندگو را بدست گیرد و خشم خود نسبت به تبعیض دولت آمریکا علیه مسلمانان یا حمایتش از رژیم آپارتاید اسرائیل و حکومت مستبد آل سعودی یا حضور پایگاههای نظامیاش در منطقه فریاد بزند؛ قبل از هر چیز نگران میشود که مبادا برچسب هنرمند «حکومتی» به او بزنند و «استقلال» هنریاش را زیر سوال ببرند و آثارش را تحریم کنند و اعتبارش را نابود سازند.
ما امروز نیاز داریم که از همهء ظرفیتهای جامعهء خود برای مقابله با تهدیدهای جدید دولت آمریکا استفاده کنیم. جریانهای جنگطلب آمریکایی و اسرائیلی مدام میکوشند تا القا کنند که ملت ایران مخالفتی با افزایش فشارهای همهجانبه و تهدیدهای نظامی و تحریمهای اقتصادی علیه حکومت ایران ندارد و بلکه از آن استقبال نیز میکند. چندی پیش نخستوزیر اسرائیل در یک پیام ویدئویی خطاب به ملت ایران چنین ادعا کرد که اسرائیل دوست «ملت ایران» است اما به زودی به واشنگتن سفر خواهد تا تکلیف «حکومت» ایران را روشن کند و در انتظار روزی است که این دو کشور با هم روابط دوستانهای داشته باشند.
«شوک بزرگ»
علت «بُهتزدگی» بسیاری از ایرانیان از قانون جدید منع ورودشان به آمریکا این است که تا کنون با قشر «سفیدپوست» مرفه آن جامعه همذاتپنداری میکردند و آمریکا را از چشم او میدیدند و خود را شریک امتیازات و سبکزندگی ویژهء این قشر تصور میکردند؛ آمریکای دانشگاههای معتبر٬ اُسکار٬ هالیوود٬ ناسا٬ استیو جابز٬ متالیکا٬ کیم کارداشیان٬ درختِ کریسمس و جشن هالووین و ولنتاین ...آمریکایی که در آن حقوق شهروندیشان همواره محفوظ است٬ هیچ خطری موقعیتشان تهدید نمیکند و نوسانات سیاسی تبعات چندانی بر زندگیشان ندارد ...آمریکایی که در آن «آزاد»اند که حتی اگر خواستند حامی حزب جمهوریخواه باشند یا خواستار تحریم اقتصادی علیه ایران شوند یا بعضاْ پابهپای جریانهای راست افراطی از مسلمانان ابراز انزجار کنند و برچسب «تروریست» و «متحجر» به آنها بچسبانند٬ و همواره پُشت سپر نژاد و طبقه اجتماعی و موقعیت تاریخی خود امن و امان بمانند.
ِ
اما امروز ناگهان برایشان آشکار شده که «آمریکا»ی دیگر هم وجود دارد؛ آمریکای سیاهپوستی که زیر فشار زانوی پلیس مینالد که «نفسم بند آمده» و میمیرد٬ آمریکای شکنجهء قانونیِ «waterboarding» (غرق مصنوعی) برای اعترافگیری از زندانیان خاورمیانهای٬ آمریکای بازداشت و تبعید دستجمعی شهروندان ژاپنی-تبار به اردوگاههای نظامی به اسم «امنیت ملی»٬ آمریکای لغو تمام حقوق شهروندی یک اقلیت با امضای یک «فرمان اجرایی»... آمریکایی که تا کنون از چشمشان پنهان بوده چرا که در رویای دیگر بسر میبردند٬ آمریکایی که هرگز آنها را از آنِ خود ندانسته٬ هرچند که آنها آن را قبلهء آمال خود می دانستند.
امروز دونالد ترامپ به عنوان تجسم «خودشیفتگی» و «سلطهجویی» و «استکبار» در برابر چشمان جهان ظاهر شده و برای اولین بار مردم جهان این «درد» مشترک را به وضوح میبینند و تشخیص میدهند؛ دردی که هرگز جدا جدا درمان نمیشود.
Читать полностью…«ما بر سر دوراهی پلاسکو»
اگر تعریفی برای «پیشرفت» و «عقبماندگی» کشورها وجود داشته باشد٬ به وجود یا عدم وجود یک «ویژگی» یا «خصلت» جمعی در ملتهایشان برمیگردد؛
ملتهای «پیشرفته» قادرند که از درون حوادث روزگار - سیل و طوفان و زلزله و سونامی و آتشسوزی و ترور و افنجار و اشغال و جنگ - هر بار قویتر و منسجمتر و سربلندتر از قبل بیرون بیآیند و انبوهی از تجربهها و ارزشهای جدیدی را به نسلهای آینده منتقل میکنند.
اما ملتهای «عقبمانده» با هر ضربهای که میخورند قدری شکستهتر٬ تلختر٬ خشمگینتر و افسردهتر میشوند و کولهبار سنگینتری از احساس حقارت و ذلت و حسرت و افسوس و نفرت از خود را بر دوش نسلهای آینده میگذارند.
بسیاری از کشورهایی که ما امروز به عنوان نمادهای «پیشرفت» و «توسعه» میشناسیم٬ کشورهایی هستند که تاریخشان بستر خانمانسوزترین حوادث و دشوارترین آزمونها بوده؛
ملت «آلمان» که در طی یک قرن در مرکز دو جنگ جهانی قرار داشته٫ ۹۰٪ شهرهای بزرگش در آتش سوخته بودند٬ ویرانگرترین ایدئولوژی تا مغر استخوانش ریشه دوانده بود٬ نیروهای خارجی خاکش را اشغال کرده بودند٬ و دیوار قطوری سرزمینش را دو نیمه کرده بود؛ اگر «آگاهانه» چشم بر نقاط قوت خود نمیدوخت و آنها را برجسته نمینمود و جایگزین احساس حقارت و ننگ و تلخی نمیکرد٬ امروز در چه جایگاه متفاوتی قرار داشت؟
ملت «فرانسه» تنها یک سال بعد از آغاز جنگ جهانی دوم تسلیم دشمن شدند٬ کلید پایتختشان را به او تحویل دادند٬ دولت دستنشاندهء «ویشی» را بر مسند قدرت نشاندند٬ در خیابان مشهور شانزلیزه استقبال چند میلیونی از مارشال پتن (Maréchal Pétain) - رئیس دولت دستنشاندهء نازیها - به عمل آوردند٬ اعضای «مقامت» را شناسایی میکردند و لو میدادند٬ و به طور گسترده در جنایات نازیها همکاری میکردند. اما در سال ۱۹۹۴ وقتی خبرنگار فرانسوی در یک مصاحبهء تلویزیونی از فرانسوآ میتران (Francois Mitterrand) - رئیس جمهور - میپرسد که آیا حاضر است به عنوان نمایندهء کشور فرانسه به خاطر تشکیل دولت «ویشی» در جنگ جهانی دوم عذرخواهی کند؛ او با عصبانیت پاسخ میدهد که «کسانی که چنین تقاضایی دارند هیچ درکی از تاریخ پُر افتخار فرانسه ندارند. آنها صد سال دیگر هم میتوانند منتظر بمانند؛ من هرگز تسلیم گفتمان نفرت نخواهم شد!»
فرانسوآ میتران به درستی درک کرده بود که یک ملت بر «روایت جمعی» خودش استوار است؛ روایتی که باید هر لحظه در هر رویداد و حادثهای «آگاهانه» نوشته شود. او ترجیح میداد که روایت جمعی ملتش حکایت اندک شهروندانی باشد که شبنامههای «ژان مولن» (Jean Moulin) - چهرء مقاومت علیه نازیها- را پخش میکردند و نه شهروندانی که اعضای مقاومت را لو میدادند٬ حکایت استقبالِ گستردهء مردم از ژنرال دوگل (De Gaulle) در روز آزادی باشد و نه استقبال از مارشال پتن در روز اشغال٬ و ارزشهای «آزادیخواهی» و «عزت» و «مقاومت» به نسلهای آینده منتقل شود و نه شرمندگیِ «تسلیم» و «سرسپردگی».
حالا ما از خودمان بپرسیم که از دل حوادث روزگار با چه قامتی بیرون میآییم؟
دیروز ساختمان #پلاسکو فروریخت؛ میلیونها شهروند ایرانی با دلهای شکسته و چشمان نگران لحظه به لحظهء اخبار این حادثه را پیگیری کردند٬ مغازهدران اطراف با پخش غذا و آب و میوه به نیروهای امدادرسانی یاری رساندند٬ هزاران شهروند در مقابل بانکهای اهدای خون ساعتها صف کشیدند٬ گروهی از مردم در کنار ایستگاههای آتشنشانی شهر دستههای گُل و روبانهای سیاه و پیامهای تسلیت گذاشتند٬ و ایرانیان از سراسر جهان میلیونها پیام و شعر و عکس برای ابراز همدردی با هموطنانشان ارسال کردند.
اما در«روایتی» که ما امروز در شبکههای اجتماعی مشغول نوشتن آن هستیم٬ چه میزان توجه به این واکنشهای انسانی و یاری رسانیها و ابراز همدردیها و همبستگیها شده و چند میلیون بار عکس فردی که صحنهء حادثه در حال لبخند زدن و «سلفی» گرفتن است با عنوان «بیشعوری» و «سقوط اخلاقی» ایرانیان بازنشر شده است؟ چه میزان از اطلاعرسانی جمعیمان صرف برجسته نمودن نقاط قوت و پخش تصاویر لحظههای انسانی و تقویت روحیهء همبستگی و سازندگی و خیررسانی شده و چه میزان صرف «خودزنی» و لعن و نفرین ملت شده است؟
ما از دل این حادثه - و حوادث دیگر - چه ارزشهایی استخراخ خواهیم کرد٬ چه تجربههایی کسب خواهیم کرد٬ و چه روایتی برای نسلهای آینده خواهیم نوشت؟
«خرج کردن از عزت دیگران»
« خود را از هر پستی اى بركنار دار٬ گرچه تو را به خواسته هايت برساند؛ چرا كه در برابر آنچه از آبروی خود میپردازى٬ چيزى به دست نخواهى آورد.» ( نهج البلاغه، نامه ۳۱)
چند سال پیش یک تحقیق روانشانی منتشر شد که نشان میداد که در لیست بزرگترین «وحشت»های انسان وحشت از «مرگ» در رتبهء «چهارم» قرار دارد و سه مورد دیگر هست که انسانها از آنها حتی بیش از مُردن هراس دارند: «طرد شدن»٬ «شکست خوردن» و «سخنرانی در جمع».
این سه مورد به این دلیل برای انسان حتی از «مرگ» هراسناکترند که با «عزت» و «آبرو»ی او سر و کار دارند. تعداد زیادی از مردم حتی «سخنرانی در جمع» را ترسناکتر از مُردن میدانند چرا که «خطر» از دست رفتن «آبرو»شان را در بر دارد و آبرو و عزتشان از جانشان برایشان ارزشمندتر است. از دست رفتن «آبرو» و «عزت» ریشه اکثر وحشتهای انسان است: از «فقر» میترسد مبادا دستش سوی کسی دراز شود٬ از «بیماری» میترسد مبادا سربار دیگران شود٬ از «جنگ» میترسد مبادا در مقابل دشمن خوار و ذلیل شود. وحشت از «مرگ» در وهلهء دوم است.
در جهانبینی دینی نیز برتری انسان بر سایر موجودات به «کرامت» اوست و بزرگترین خسران و عذاب او «خواری» و «ذلت» است.
متاسفانه امسال در تبلیغات انتخاباتی نامزدهای جریان اصولگرا «عزت» و «کرامت» و «آبرو»ی انسانها به یک ابزار سیاسی و جناحی برای سیاهنمایی وضعیت موجود و تخریب رقیب و «دلسوز» جلوه دادن خود تبدیل شده است.
به عنوان مثال٬ در مستند تبلیغاتی آقای قالیباف٬ او در یک شهرستانی به منزل یک خانوادهء شهید میرود. در آن خانه مرد جوانی را میبینیم که دقیقاً مشخص نیست چه رابطهای با آن خانواده دارد و نقشش در این مستند چیست و از کجا به آن خانه آمده؟ این مرد جوان پدر و خواهر شهید را - که سرشان را پایین انداختهاند و ساکت نشستهاند - با اشاره دست نشان میدهد و در حین فریاد زدن و گریه کردن و با دو دست بر سر خود کوبیدن از زبان آنها میگوید که «اینها اشک میریزند و گریه میکنند که ما نان شب نداریم بخوریم!» و پدر و خواهر شهید را نشان میدهد و میگوید «این خواهر شهیده! این آقا یخچال نداره» و بعد با همان لحن گریه و زاری از «واردات دارو» و وضعیت صنعت «پتروشیمی» و «سیمان» و «فولاد» نیز شکایت میکند! و میپرسد که «آیا اینها ننگ دولت نیست؟»
بلافاصله در سکانس بعدی آقای قالیباف را میبینیم که روی صندلی در برابر دوربین نشسته و میپرسد «کدام انسان است که دوست داشته باشد دست نیاز به سمت کسی دراز کند؟ اما یک ۴٪ ی هایی هستند که حق آنها را ضایع میکنند»
در اینجا باید از آقای قالیباف و دستاندرکاران این مستند تبلیغاتی و سازمان صدا و سیما - که این صحنهها را پخش کرده - و جریان اصولگرا که خود را حامی «کرامت» انسانها میخواند٬ پرسید:
۱- کدام انسان است که دوست داشته باشد «عزت» و «کرامت»اش در رسانهء ملی در برابر میلیونها بیننده اینچنین بازیچهء یک شعار انتخاباتی شود؟
۲- آیا خانوادههای شهدا که فرزندانشان را در راه «عزت» ملت دادهاند «عزت» خودشان در این است که جلوی دوربین به آنها اشاره کنیم و برای «یخچال» نداشتنشان دو دستی بر سرمان بکوبیم و به حالشان گریه و زاری کنیم؟ آیا آنها گرانبهاتر از «یخچال» در راه «عزت» ما نبخشیدند؟
۳- آیا وضعیت نابسامان بسیاری از خانوادههای شهدا و جانبازان مربوط به مدیریت ۴ سال دولت آقای روحانی است یا به دلیل همین سوءاستفادههای ابزاری و سیاسی و جناحی در۳۰ سال گذشته از این قشر است ؟
۴- آیا رسیدن به خواستههای سیاسی خود ارزش هزینه کردن از عزت و آبروی «دیگران» را دارد؟
«درس مهم خانم دَبی»
#انتخابات۹۶
#تحریم
علی نصری
سال ۱۹۹۵ در ایالت انتاریوی کانادا حزب محافظهکار به رهبری مایک هریس (Mike Harris) پیروز انتخابات ایالتی شد. محور اصلی برنامهء سیاسی او «قطع بودجه» در تمام حوزههای خدمات اجتماعی بود. دولت مایک هریس معتقد بود که حوزههایی مانند آموزش و سلامت و حملونقل عمومی و پروژههای عمرانی هزینههای فراوانی بر دولت ایالتی تحمیل میکنند و دولت باید با قطع بودجه ایالتی این حوزهها خودش را از فشار مالی و قرضهای سنگین خلاص کند. طبیعتاً سیاستهای «قطع بودجه» مایک هریس موجب بیکار شدن تعداد زیادی از معلمان و پرستاران و کارگران میشد و سطح رفاه اجتماعی را برای طبقهء متوسط جامعه تا حد زیادی کاهش میداد. مهمترین عامل پیروزی حزب محافظهکار مایک هریس در انتخابات ایالتی آن سال مشارکت پایین مردم بود.
در سال ۱۹۹۵ در شهر تورنتو دانشآموز دبیرستان بودم. یک روز صبح که «خانم دبی» - معلم انگلیسی - برخلاف همیشه که روحیهء بسیار شادآب و سرزندهای داشت با چهرهای دلخور و ناراحت وارد کلاس شد. او از دانشآموزان عذرخواهی کرد که مثل روزهای دیگر سرحال نیست وعلت ناراحتیاش را گفت که نگرانی از آینده شغلی خودش و همکارانش است٬ چرا که شب قبل مایک هریس در یک پیام تلویزیون وعدهء یک «قطع بودجه» گسترده در حوزهء آموزش و پرورش را داده بود.
درون کلاس همهمهای به پا شد. هر کسی به زبان خودش ابراز ناراحتی میکرد: یکی میگفت که مادرش کارمند بیمارستان است و قرار است عدهء زیادی را از محل کار او اخراج کنند و این باعث اضطراب شدیدی در خانوادهاش شده. یکی دیگر با ناراحتی میگفت که اگر مایک هریس بلیطهای رایگان اتوبوس را برای دانشآموزان حذف کند رفتوآمدش به دبیرستان برایش بسیار دشوار خواهد شد. یکی دیگر با نگرانی میپرسید که آیا قرار است که دبیرستان ما هم برنامههای ورزشی و هنری را کاهش بدهد؟ یکی دیگر با عصبانیت میگفت اگر معلمانمان را اخراج کنند ما هم اعتصاب خواهیم کرد و سر کلاسها حاضر نخواهیم شد!...خانم دبی هم به سخنان دانشآموزان گوش میداد و سرش را با ناراحتی تکان میداد و با آنها ابراز همدردی میکرد.
ناگهان چشم خانم دبی به یکی از دانشآموزان در وسط کلاس که مشغول صحبت کردن بود خیره شد. او را صدا زد:
- اولیویا! تو ۱۸ سالت تمام شده٬ درسته؟
- بله.
- در انتخابات شرکت کردی؟
- نه.
خانم دبی چهرهاش را نگران کرد و پرسید: - نکند مریض بودی و در بیمارستان بستری بودی؟!
- نه٬ مریض نبودم.
خانم دبی با لحنی نگرانتر پرسید: خدایی نکرده برای یکی از بستگانت اتفاق ناگواری افتاده بود؟!
- نه٬ اتفاقی ناگواری نیافتاده بود.
خانم دبی با لحنی متعجب: - پس به چه دلیل در انتخابات شرکت نکردی؟!
اولیویا که کمی هول شده بود با تردید پاسخ داد: - ...چون از هیچ کدام از احزاب خوشم نمیآمد.
خانم دبی با عصبانیت گفت: - پس تو دیگر حق هیچگونه اظهار نظر در این مورد را نداری! دیگر به صحبتهای تو گوش نخواهم داد.
اولیویا که مشخصاً از این برخورد خانم دبی دلخور شده بود گفت: - اینجا یک کشور آزاد است. من آزادم که نظر بدهم. شما نمیتوانید این حق را از من بگیرید!
خانم دبی پاسخ داد: - این حق را من از تو نگرفتم٬ تو خودت از خودت گرفتی. تو اگر در انتخابات شرکت کرده بودی من حتی حق نداشتم از تو بپرسیدم که به چه کسی رای دادی. تو میتوانستی به مایک هریس رای بدهی و در اینجا از رای خودت دفاع کنی و من هم وظیفه داشتم به نظرت احترام بگذاشتم و به حرفهایت گوش بدهم. اما حالا که اصلاً رای ندادهای اظهار نظر کردنت تنها بیاحترامی به کسانی است که وقت گذاشتهاند و از خانههایشان بیرون رفتند و در انتخابات شرکت کردند.
اولیویا با ناراحتی گفت: - آخه من هیچ کدام از احزاب را دوست نداشتم! خانم دبی چشمهایش را بست و انگشتش را روی لبش گذاشت و با یک «هیسسس» طولانه جملهء او را قطع کرد. گفت: الان خیلی دیر است. تو در هر حال حق انتخاب داشتی و این حق را از خودت گرفتی!
من در آن زمان از این برخورد خانم دبی بسیار متعجب شدم. فکر میکردم که دارد عصبانیت خودش را روی یک دانشآموز بیگناه تخلیه میکند. فکر میکردم که رفتار او «غیردموکراتیک» است. فکر میکردم که «دموکراسی» همین است که هر کسی دلش میخواهد در انتخابات شرکت کند و هر کسی که به هر دلیلی نمیخواهد شرکت نکند.او چه انتظار سختگیرانهای از یک جوان ۱۸ ساله دارد که بنشیند و تمام مناظرات انتخاباتی را با دقت دنبال کند و تشخیص بدهد که کدام حزب سیاسی برنامهء مفیدتری دارد و به آن رای بدهد؟! آن هم در انتخابات ایالتی انتاریو که سراسر بحثهای فنی و تخصصی و جدالهای کسلکننده بر سر شیوههای تخصیص بودجههای ایالتی و فدرال است.
«اصولگرایانی که خودشان هنوز نمیدانند که (تهِ دلشان) اعتدالگرا/اصلاحطلباند»
علی نصری
در میان طیفهای سیاسی که در انتخابات ریاستجمهوری امسال با یکدگیر رقابت میکنند٬ بخش قابل ملاحظهای از «اصولگرایان» وجود دارند که خودشان هنوز نمیدانند که در واقع اصلاحطلب/ اعتدالگرا هستند:
- آنها حضور بسیار فعالی در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی دارند و قطعاً از اینکه برای حضور در این شبکهها ناچارند که قانون را زیر پا بگذارند و از «فیترشکن» استفاده کنند ناراضیاند. آنها تهِ دل خودشان به خوبی میدانند که آزادتر شدن فضای مجازی و پُر سرعتتر شدن اینترنت در ایران تنها با وجود یک دولت اصلاحطلب یا اعتدالگرا مقدور است. آنها نمیخواهند دسترسیشان به شبکههای اجتماعی و سایتهای اینترنتی محدود شود یا سرعت اینترنتشان کاسته شود. آنها میدانند که محدودیت اینترنت تا امروز از سیاستهای جناح اصولگرا بوده و در آینده نیز چنین خواهد بود. اما هنوز تصور میکنند که «اصولگرا» هستند!
- آنها به شیوهء گفتوگو و مناظره استدلالی و تبادل نظر و «تریبون آزاد» بسیار علاقهمند هستند و سالهاست که به آن عادت کردهاند. آنها شیوهء مُشت گره کردن و شعار «مرگ بر» مخالف سر دادن و فریاد کشیدن و برچسب چشباندن و اتهام زدن و سرکوب کردن را غیرعقلانی و غیراخلاقی و غیردینی میدانند. آنها از هرگونه «بیاحترامی» هم نسبت به مخالفان بیزاند. آنها حتی امروز از آقای روحانی گله میکنند که چرا در جایی مخالفان خود را «بیسواد» خطاب کرده. آنها تهِ دلشان به خوبی میدانند که این فرهنگ «گفتوگو» و احترام گذاشتن به رقبا و به رسمیت شناختن حق انتقاد مخالفان و ارزش قائل بودن برای «آزادی بیان» میراث کدام جریان و تفکر در فضای سیاسی ایران است. اما با این وجود هنوز فکر میکنند که «اصولگرا» هستند!
- آنها مخالف تبعیض جنسیتی و نابرابری حقوق زنان و ایجاد محدودیت برای پیشرفت زنان و جداسازی زن و مرد در دانشگاهها و ادارات و محیطهای کار و اماکن عمومی و مراکز تفریحی هستند. آنها «کرامت» انسانها را بالاتر از اینگونه تبعیضات و محدودیتها و تحمیلها میدانند. آنها با شنیدن خبر دریافت بالاترین جایزه ریاضی جهان توسط یک زن ایرانی - مریم میرزاخانی - یا مدال آوردن وزرشکار زن ایرانی - کیمیا علیزاده - در مسابقات المپیک٬ احساس عزت و افتخار و غرور کردهاند. آنها تهِ دلشان میدانند که برابری حقوق زنان و مردان و امکان شکوفایی استعدادهای زنان با وجود کدام تفکر در ادارهء کشور میسر میشود. اما همچنین تصور میکنند که «اصولگرا» هستند!
- آنها به «کرامت انسانی» اعتقاد راسخی دارند. دل خوشی ندارند از این که مثلاً «گشت ارشاد» در خیابانهای شهر تردد کند و به اسم «امر به معروف و نهی از منکر» جوانها را مورد خشونت و اهانت و تحقیر قرار بدهد و آنها را از دین و انقلاب و نظام دلخور و دلزده کند. آنها بارها از زبان و قلم علمای دینی و متفکران انقلابی در سخنرانیها و مقالات و حتی میزگردهای تلویزیونی شنیدهاند که مفهوم و کارکرد واقعی «امر به معروف و نهی از منکر» «اصلاح» تدریجی جامعه از طریق فعالیتهای فرهنگی و تقویت «قانونمداری» و مبارزه با فسادهای گسترده از طریق «شفافسازی» و «پاسخگو» کردن مسئولین در برابر اختیاراتی است که مردم به آنها واگذار کردهاند٬ و نه «تحمیل» به زور یک سبکزندگی و پوشش و ظاهر خاص بر کل جامعه. آنها تهِ دلشان میدانند که «اصلاح» تدریجی و فعالیتهای «فرهنگی» و «قانونمداری» و «شفافسازی» و «پاسخخواهی» از مسئولین با وجود کدام تفکر در دولت امکانپذیرتر است و «تحمیل» یک سبکزندگی یکسان به کل جامعه متعلق به کدام دیدگاه است. اما هنوز تصور خودشان این است که متعلق به جناح «اصولگرا» هستند!
«آیا ما مانند مردم آمریکا رای خواهیم داد یا مانند مردم فرانسه؟»
علی نصری
انتخابات امسال آمریکا و فرانسه از جهات زیادی به هم شباهت داشت: نارضایتی عمومی از وضعیت موجود. بیاعتمادی نسبت به احزاب و کل سیستم سیاسی حاکم. خشم از فساد موجود در سطوح مختلف مدیریت سیاسی و اقتصادی کشور. احساس استیصال در برابر مشکلات اقتصادی و اختلاف طبقاتی. احساس بیثباتی و ناامنی نسبت به آینده. احساس ناامنی و اضطراب در برابر پدیدهء «تروریسم». افزایش تنشهای اجتماعی با مهاجران. مواجه شدن با چالشهای «جهانی شدن». درگیری با «بحران هویت». قرار گرفتن در دوراهی «گشایش» بیشتر به روی جهان یا و «بسته شدن» به روی خود. شکاف میان اقشار مختلف جامعه. و بسیاری از مسائل دیگر.
از سوی دیگر٬ علیرغم تمام این نگرانیها٬ هر دو ملت آمریکا و فرانسه در حرکتی «پیوسته» و «گام به گام» و «حسابشده» در مسیر پیشرفت و بهبود شرایط قرار داشتند:
در آمریکا٬ دولت اوباما توانسته بود پس از «آواربرداری» از ویرانیهای بازمانده از دولت جرج بوش و عبور دادن کشورش از شدیدترین بحران اقتصادی چند دههء اخیر و ترمیم تصویر آمریکا در جامعهء بینالمللی٬ تمام شاخصهای اقتصادی و رفاهی جامعه را بهبود بخشد٬ صنایع ورشکته را احیا کند٬ قوانین متعددی برای حفاظت از محیط زیست تصویب کند٬ بیمهء خدمات درمانی همگانی راهاندازی کند٬ برنامههای موفقی برای مبارزه با فقر و حاشیهنشینی در کلانشهرها پایهگذاری کند و ممکلتش را در مسیر مشخصی برای حل مشکلات قرار بدهد.
در فرانسه دولت اولاند علیرغم عدم موفقیتش در سامان بخشیدن به وضعیت اقتصادی٬ روند مثبتی در مبارزه با فساد مالی و شفافسازی نظام مدیریتی کشور آغاز کرد٬ در سال آخر ریاستجمهوریاش - با تاخیری سه ساله نسبت به وعده انتخاباتیاش - موفق شد تا شاخص بیکاری را رو به کاهش ببرد٬ و با وجود تمام فشارهای داخلی و بینالمللی - مانند رشد احزاب راستگرای افراطی٬ خروج انگلستان از اتحادیه اروپا و وقوع بیش از ۱۰ عملیات تروریستی مرگبار در خاک فرانسه - جایگاه کشورش را در دل اتحایه اروپا حفظ کند.
در برابر این حرکت «آهسته و پیوسته»٬ در هر دو کشور آمریکا و فرانسه٬ جریانهایی در صحنهء سیاسی ظهور کردند که با سوار شدن بر موج نارضایتیهای مردم و ارائهء «وعده»های بزرگ و استثنایی سعی در پیروز شدن در رقابتهای انتخاباتی داشتند:
در آمریکا٬ دوناد ترامپ با شعار «آمریکا را دوباره عالی کنیم» به مردم این کشور وعده داد که «باتلاق» فساد سیاسی و اقتصادی کشور را خشک خواهد کرد٬ امور کشور را دوباره بدست مردم خواهد سپرد٬ مالیاتها را کاهش خواهد داد٬ بیکاری را ریشهکن خواهد کرد٬ تمام زیرساختهای کشور را بازسازی خواهد کرد٬ تمام معاهدات تجاری بینالمللی آمریکا را بازخوانی و به نفع کارکننان آمریکایی اصلاح خواهد کرد (یا از آنها خارج خواهد شد)٬ شرکتهای آمریکا خارج از کشور را به داخل آمریکا بازخواهد گرداند٬ معادن را احیا خواهد کرد٬ بیمهء درمانی همگانی اوباما را لغو و با یک بیمه درمانی به مراتب بهتر جایگزین خواهد کرد٬ تروریسم را نابود خواهد کرد٬ مرزها را امن خواهد کرد٬ مهاجران غیرقانونی را اخراج خواهد کرد٬ جلوی قاچاق مواد مخدر به داخل کشور را خواهد گرفت٬ جایگاه و احترام و عزت آمریکا را در سراسر جهان ارتقا خواهد بخشید و ملت آمریکا را چنان در تمام عرصهها «پیروز» خواهد کرد که از این همه پیروزی «خسته» خواهند شد!
در فرانسه٬ مارین لوپن با یک برنامهء سیاسی شامل ۱۴۴ وعده وارد رقابت انتخاباتی شد. او به مردم فرانسه وعده داد که آنها را از فساد ساختاری سیستم سیاسی فرانسه و اتحادیه اروپا «آزاد» خواهد کرد٬ «یورو» را کنار خواهد گذاشت و واحد پول ملی فرانسه را بازخواهد گرداند٬ ماهانه به حساب شهروندان کمدرآمد پول خواهد ریخت٬ قدرت خرید مردم را بالا خواهد برد٬ هزینه برق و گاز را کاهش خواهد داد٬ خدمات اجتماعی را افزایش خواهد داد٬ مالیات بر درآمد را کاهش خواهد داد٬ صنایع را احیا خواهد کرد٬ بیکاری را از بین خواهد برد٬ روند مهاجرت را متوفق خواهد کرد٬ امنیت مرزها را تضمین خواهد کرد٬ شبکههای تروریستی را نابود خواهد کرد٬ پلیس را تقویت خواهد کرد٬ آمار جنایت شهری را کاهش خواهد داد٬ رسانهها را مستقل خواهد کرد٬ سیستم اداری را منظم خواهد ساخت٬ سیستم آموزشی را اصلاح خواهد کرد٬ هویت و فرهنگ ملی فرانسه را احیا خواهد نمود٬ قدرت نظامی فرانسه را افزایش خواهد داد٬ اقتدار و جایگاه فرانسه را در عرصهء بینالمللی افزایش خواهد داد٬ و «عزت» را به ملت فرانسه بازخواهد گرداند.
«گوله برفی جمهوریخواهان آمریکا و جریان اصولگرایی در ایران»
در سالهای ۱۹۷۰ و۱۹۸۰ میلادی حزب جمهوریخواه آمریکا به لقب «حزب ایدهها» (The party of ideas) مشهور بود. این حزب بستر نظری و عملی مکتب «محافظهکار» (conservatism) در حوزههای سیاسی٬ اقتصادی٫ اجتماعی و فرهنگی بشمار میرفت و سیاستگذارهای آن توسط اتاق فکرهایی چون «American Enterprise Institute» و «Heritage Foundation» تدوین و کارشناسی میشدند. مدیریت داخلی و خارجی کشور نیز مستقیماً به غولهای آکادمیک دانشگاه هاروارد مانند هنری کیسینجر (Henry Kissinger ) و دانیل پاتریک موینیهان (Daniel Patrick Moynihan) سپرده شد بود. نشریات وزینی چون «Wall Street Journal» افکار و نظریات این حزب را در اقشار تحصیلکرده جامعه بازتاب میدادند و رئیسجمهوران این حزب تاکید فراوانی بر فن بلاغت و سخنوری خود برای ارائه افکارشان به عموم جامعه داشتند. کافیاست نگاهی به سخنرانیهای رونالد ریگان بیاندازیم تا کیفیت ادبیات و بیان آن زمان حزب جمهوریخواه را مشاهده کنیم.
حزب جمهوریخواه آن زمان هر چه که بود و هر تاثیر مخربی که بر آمریکا و جهان داشت٬ یک پشتوانهء نظری محکم و رویکرد مدیریتی دقیق و خطمشی فکری و سیاسی مشخص خود را داشت و میتوانست بر اساس آنها با برهان و استدلال از مواضع و عملکرد خود دفاع کند. در نتیجه حزب جمهوریخواه در آن زمان از اعتبار سیاسی بالاتری در داخل و خارج از آمریکا و پایگاه اجتماعی با کیفیتتری در درون جامعه برخوردار بود.
سه دهه از آن دوران گذشت. نشریات وزین سیاسی و اقتصادی جریان محافظهکار رفته رفته جای خود را به صدها برنامهء رادیویی سیاسی سطحی و تبلیغات عوامانه در شبکههای مجازی و تریبونهای کلیساهای افراطی دادند. نظریات اقتصادی و فلسفی و اجتماعی رفته رفته با نظریههای «توطئه» و «دسیسهیابی» جایگزین شد. و سیاستمداران حزب جمهوریخواه در رقابتهای انتخاباتی٬ برای کمرگ نشان دادن موفقیتهای حزب رقیب - عمدتاً در دروان ریاستجمهوری بیل کلینتون و باراک اوباما - به بیاهمیت و غیرواقعی جلوه دادن «آمار»ها و «شاخص»های علمی و تحقیر رویکردهای «آکادمیک» و مدیریت علمی پرداختند.
به تدریج حزب جمهوریخواه تبدیل شد به حزبی سردرگم و هویتباخته و بدون بشتوانهء نظری با رویکردی صرفاً «سلبی»٬ «مخالف»٬ «پرخاشگریانه»٬ «خردستیزانه» و «قُلدرمآبانه». حزبی که نه با تحلیل علمی دقیق از وضع جامعه و ارائه راهکارهای عملی که با تکیه بر شیوههای «برچسبزنی» به رقبای خود و «سیاهنمایی» و گریز از تحلیلهای استدلالی و ارائهء «وعدههای غیر عملی» سعی در پیروز شدن در رقابتهای سیاسی دارد.
حزبی که امروز سناتور آن - سناتور جمیز اینهوف (James Inhofe) - برای اثبات «دروغ» بودن نظریهء «گرمایش جهانی» (تغییرات اقلیمی) «گوله برفی» با خودش به صحن مجلس میآورد و به نمایندگان مردم آمریکا نشان میدهد تا ببینند که هوا هنوز سرد است و بدین وسیله ۵۰ سال تحقیقات گسترده علمی و هشدار مراکز تحقیقاتی جهان در مورد این پدیده را نفی کند.
امروز خطری که جریان اصولگرای ایران را تهدید میکند حرکت کردن در همین مسیر تحول حزب جمهوریخواه آمریکاست.
امروز جریان اصولگرای ایران نیز از فضاهای نظری فاصله گرفته است٬ روشهای مدیریتی علمی را مغایر با «سیاست مردمی» میداند ٬آمار و ارقام و شاخصهای علمی را «بیاهمیت» و «غیرواقعی» جلوه میدهد٬ نظریهء «توطئه» و «دسیسهیابی» را جایگزین تحلیلهای اقتصادی و جامعهشناختی کرده است. راهکارهای «ضربتی» را بر برنامهریزیهای درازمدت و حسابشده و حرکت پیوسته به سوی توسعه ترجیح میدهد. مکتب اقتصادیاش مشخص نیست. نگاهش به فرهنگ و هنر مُبهم است. نظریهپردازان و متفکران شاخصی ندارد. نشریات وزینی ندارد تا افکار خود را در سطح جامعه بشناساند و به نقد و گفتوگو بگذارد و رقابتهای سیاساش عمدتاً شامل حملات شخصی و پوسترسازی و واژهسازیهای عصبی و سیاهنمایی وضع موجود و شعارهای احساسی و وعدههای غیرعملی شده است.
امروز در گفتمان جناح اصولگرا انسجام نظری و رویکرد ایجابی و سازنده پیدا نمیشود و جای مفاهیم بلند و اندیشههای بزرگ خالی است. ردی از آثار یک جامعهشناس نامدار یا فیلسوف یا اقتصاددان یا مصلح اجتماعی معاصر مشاهده نمیشود. چشمانداز واضحی از جامعهء ایدالی که میخواهند بسازند موجود نیست.
امروز نامزدهای جریان اصولگرا به دنبال «مچگیری» و «دسیسهیابی» و «افشاگری»اند و نه نمایندگی از یک جریان اصیل تاریخی و اعتقادی در کشور.
حتماً این تحول عظیم و بیداری ناگهان وجدان بشردوستانهشان به خاطر آن خواب بوده. وگر نه مردم سردشت٬ نودشه٬ زرده٬ حلبچه٬ مریوان٬ بانه٬ شلمچه٬ فاو٬ سومار٬ گاز خردل٬ اعصاب٬ سارین٬ تابون٬ سیانید٬ سومان...سکوت
نویسنده: علی نصری
«جانبازان صلح»
بارها در این جملهء مایستر اکهارت (Meister Eckhart) - فیلسوف و عارف مشهور آلمانی - که میگوید «خدا در جزئیات است» تامل کردهام اما تا چند روز پیش که برای بار دوم گذرم به «موزهء صلح تهران» افتاد٬ حقیقت آن را عمیقاً لمس نکرده بودم.
موزهء صلح تهران یکی از ۱۵۰ موزهء صلحی است که در سراسر جهان وجود دارد و «تنها» موزهء صلح خاورمیانه است. ویژگی موزه صلح تهران این است که کارمندان آن خود جانبازان جنگ و قربانیان حملات شیمیاییاند. و ما چه میدانیم که جانباز شیمیایی یعنی چه تا در محضر آنها یک نفس ننشینیم و از زبان خودشان نشنویم که یک عمر در حسرت یک نفس کشیدن و روزی ۱۴۰۰ بار سرفه کردن و ۳۰ سال به خواب عمیق فرو نرفتن و ماهی یک بار پوست انداختن٬ چه رنجی است؟
اما جانبازان شیمیایی در «رنج»شان خلاصه نمیشوند. آنها یک «سینه» سخن دارند - در لابهلای سرفههایشان. و ما چه میدانیم که ۳۰ سال سوختن و گداختن و در احوال خود و جهان اندیشیدن٬ ذهن و روح انسان را چگونه کیمیا میکند٬ تا گوش به سخنانشان نسپاریم:
گفت: «در زمان جنگ٬ در یکی از شهرهای مرزی٬ مردم هر روز برایمان بستههای آجیل به جبهه میفرستادند. اما بادامهایش هیچ کدام نوک نداشت. آیا کسی میداند که چرا بادامها نوک نداشت؟» کسی نمیدانست. گفت: «مردم آن شهر نوک بادامها را میشکستند و خودشان میخوردند تا مطمئن شوند که مبادا بادام تلخی نصیب رزمندهای بشود». و ما چه میدانیم که رزمندهای که «گاز خردل» خورده چگونه تا امروز شیرینیِ بادامِ نوک شکسته را میچشد٬ تا خودش خدا را در جزئیات به ما نشان ندهد؟
نویسنده: علی نصری
اما واقعیت این است که نگاه جامعهء ۲۰۱۷ به مقولهء حقوق اقلیتها و عدالت و کرامت انسانی و تبعیض نژادی با نگاه سال ۱۹۶۷ بسیار متفاوت است. امروز صدها میلیون مخاطبی که در سراسر جهان شاهد دریافت احتمالی جایزهء اسکار توسط خانم انوشه انصاری و آقای فیروز نادری - به نیابت از آقای فرهادی- خواهند بود٬ لزوماً مجذوب و شیفتهء اِلیت میلیونر و آکادمیک اقلیت ایرانی مقیم آمریکا نیستند و روشنفکران و هنرمندان و فعالان مدنی و نسل جوانی که امروز به شیوههای گوناگون معترض افکار نژادپرستانه و اِلیتیست دولت جدید آمریکاست٬ حقوق و کرامت اولیه انسانیِ اقلیتها قومی و نژادی و مذهبی را مشروط به «میزان ثروت» و «مدارج علمی» اعضای آن نمیداند.
بنا نیست که شهروندان ۷ کشوری که قربانی قوانین تبعیضآمیز دولت جدید آمریکا شدهاند یا اقلیتهای مکزیکی و سیاهپوست و مسلمانی و غیره که خود را در معرض تحقیرها و خشونتهای روزافزون و رشد و تکثیر نگرانکنندهء جریانهای نژادپرست و راستگرای افراطی در سطوح مختلف سیاسی و اجتماعی آمریکا - و اروپا - میبینند٬ همگی «توریست فضانورد میلیونر» یا «دانشمند کاوشگر کرهء مریخ» باشند تا مورد «تایید» و «عنایت» قشر سفیدپوست این کشورها قرار بگیرند. مبارزه با این روند نیازمند رویکردی به مراتب عمیقتر و ریشهایتر و امروزیتر است.
یک هنرمند امروزی و سرشناس در مقیاس جهانی٬ دیگر به خاطر به چالش کشیدن یک کلیشه یا تصویر غلط در افکار عمومی بخشی از جامعهء آمریکا٬ یک دینامیزم نابرابر قدرت و ساختار قدیمی تبیضآمیز را بازتولد و تقویت نمیکند بلکه رویکردی «معناییتر» و «جهانشمول»تر به مسائل دارد.
پیشنهاد:
آقای فرهادی اگر میخواهد از طریق یک حرکت نمادین اعتراض خود را به قوانین تبعیضآمیز و نگاه نژادپرستانهء دولت جدید آمریکا ابراز کند٬ اعتراض او به مراتب تاثیرگذارتر و قویتر و جهانشمولتر خواهد بود اگر به جای الیتهای جامعهء ایرانی مقیم آمریکا٬ مثلاً یک «پناهجوی سوری» یا یک کودک یمنی یا یک «پُلساز» ایرانی - مانند لیلا عراقیان - یا یک هنرمند معترض آمریکایی - مانند مایکل مور - را به نیابت از خود به روی صحنه اسکار بفرستد تا به شیوهء سال ۲۰۱۷ و نه ۱۹۶۷ صدای خود را علیه نژادپرستی بلند کند.
نویسنده: علی نصری
چندی پیش مقاله ای با عنوان «دیپلماسی ماتادوری» نوشته بودم که در این روزها در کانال ها و سایت های مختلف به اشتباه به اسم فرد دیگری «امیر خرمی شاد» منتشر میشود. لطفا در صورت بازنشر این مقاله اسم نویسنده را اصلاح بفرمایید. با تشکر. علی نصری
Читать полностью…در این مصاحبه٬ رضا پهلوی علاوه بر اعلام حمایتش از سیاستهای جنگطلبانهء دولت دونالد ترامپ در قبال ایران٬ و علاوه بر تایید وضع تحریمهای اقتصادی جدید علیرغم توافق هستهای٬ و علاوه بر پیشنهاد اینکه «کشورهای منطقه» در مورد آیندهء سیاسی ایران تصمیم بگیرند٬ حتی از «فرمان اجرایی» دونالد ترامپ برای منع ورود شهروندان ایرانی (و۶ کشور دیگر) به آمریکا حمایت کرد.
یعنی رضا پهلوی حتی حاضر نشد که برای دفاع از حقوق و عزت شهروندان ایرانی مقیم آمریکا٬ از قانونی انتقاد کند که بخش عظیمی از جامعه و دادگاهها و سیاستمداران خود این کشور، آن را بر خلاق قانون اساسی و ارزشهای فرهنگی و تاریخ خود و بر ضد اخلاق انسانی در جهان امروز میدانند. فعالان اجتماعی و سیاسی و حقوقدانان و قضات آمریکایی برای دفاع از حقوق این ملتها در برابر دولت خود مبارزه میکنند اما کسی که خود را «نماد» عزت ایران میداند٬ از این قانون تبعیضآمیز و تحقیرآمیز حمایت میکند.
امروز حامیان نظام پادشاهی باید بدانند که دیگر آن متاع «عزت» و «غرور» ملی که در نمادهای ظاهری سلطنت به دنبال آن میگردند٬ نزد ولیعهدشان یافت نمیشود. مواضع «شاهزاده» رضا پهلوی در تمام این سالها نشان داده که او نه درکی از این مفاهیم دارد و نه از جایگاه و کارکرد خود به عنوان «نماد» سلطنت آگاه است.
شاید اگر او در این سالها - علیرغم مخالفتش با نظام سیاسی ایران - از منافع ملی و استقلال سیاسی وعزت و صلح و توسعه برای کشورش دفاع میکرد و در برابر تحریمهای اقتصادی و تهدیدهای نظامی و تبلیغات ایرانهراسی خارجی قاطعانه موضع میگرفت٬ چه بسا امروز میشد او را به عنوان نماد یکی از جریانهای سیاسی کشور به رسمیت شناخت. اما واقعیت این است که او «تیر خلاص» را به سلطنت زده و از این پس هر گونه حمایت از او به معنی تایید سیاستهای جنگطلبانه و تحقیرهای خارجی علیه ملت ایران است. زمان آن است که حامیان نظام سلطنتی٬ یک بار برای همیشه مفاهیم «غرور» و «عزت» ملی را در ایستادن در کنار «ملت» - و نه در «تاج و تخت» یک خانواده – جستوجو کنند.
نویسند: علی نصری
در چنین شرایطی بسنده کردن به پاسخهای رسمی و کوتاه مسئولین سیاسی و قدرتنماییهای نیروهای نظامی کشور یا شرکت کردن در مراسم سالانهء ۲۲ بهمن٫ به تنهایی کافی نیست تا میزان مخالفت تمام اقشار جامعهء ایران با تهدیدها و تحریمهای جدید دولت آمریکا را به نمایش بگذارد.
ما امروز نیاز داریم که با شکستن فضای «جناحی» داخل کشور٬ دست جامعهء مدنی و مسئولین سیاسی کشور را بازتر کنیم تا بدون نگرانی از برچسبها و تهمتها و سرزنشها و بهرهبرداریهای سیاسی٬ با اطمینان خاطر از تمام ظرفیتها و استعدادها و خلاقیتهای خود در جهت حفظ امنیت ملی و تنشزدایی با کشورهای منطقه و دفع تهدیدهای جنگطلبان خارجی به بهترین شکل استفاده کنند و نیروی عظیم خود را به جریان مقامت جهانی علیه دولت آمریکا اضافه کنند.
نویسنده: علی نصری
«دیپلماسی ماتادوری»
#پاسخایرانبهتهدیدآمریکا
امروز دونالد ترامپ در یک مکالمهء تلفنی با رئیس جمهور مکزیک این کشور را تهدید به فرستادن نیروی نظامی کرد. و همین امروز مایکل فلین - مشاور امنیت ملی دولت ترامپ - در یک بیانیه ایران را غیرمستقیم تهدید به حملهء نظامی کرد. یک روز قبل٬ استیو بَنِن - استراتژیست و مشاور ارشد دونالد ترامپ - اظهار داشت که در همین چند سال آینده «بدون تردید» یک جنگ میان آمریکا و چین رخ خواهد داد؛ تحلیلگران در سراسر جهان هشدار دادند که از چنین اظهاراتی چنین برداشت خواهد شد که آمریکا در حال برنامهریزی برای یک حملهء گستردهء و غیرمنتظرهء اتمی به چين است و ایجاد این وحشتی در دل مسئولین چینی احتمال وقوع یک جنگ هستهای تمام عیار را به شدت بالا میبرد. در روز قبل از آن٬ دونالد ترامپ با متهم کردن دولتهای چین و آلمان و ژاپن به دستکاری در «نرخ ارز» کشورشان و سپس تهدید چین به قرار دادن تعرفههای ۴۵٪ بر کالاهای صادراتیاش٬ این قدرتهای اقتصادی جهان را نگران یک «جنگ تجاری» در مقیاس جهانی نیز کرده است. علاوه بر اینها٬ در هفتهای که گذشت٬ دولت ترامپ با امضای یک «فرمان اجرایی» ورود شهروندان ۷ کشور و پناهجویان جنگزده را به آمریکا ممنوع کرد و جامعهء بینالمللی و فضا داخلی آمریکا را در یک التهاب و تنش بیسابقهای فرو برد.
پس با توجه به مجموعهء این رویدادها؛ «ایران» تنها کشوری نیست که در عرض دو هفتهای که از تحلیف دونالد ترامپ میگذرد مورد تهدیدهای بیپروای دولت او قرار گرفته و بنا براین معقول هم نیست که واکنش ایران به این تهدید به صورت «منزوی» و «مقابله به مثل» مستقیم و «جدا» از سایر کشورها باشد. بلکه ایران هر چه موضع «کلی»تری در این مورد بگیرد٬ و تهید آمریکا علیه خود را در یک بستر «کلی»تر تشریح و محکوم کند٬ و تمرکز را از روی خود بر دارد٬ و بر «شباهت» موقعیت خود به سایر این کشورها تاکید کند؛ باعث انزوا و تضعیف و افشاری بیشتر دولت آمریکا در عرصهء بینالمللی میشود.
امروز دولت دونالد ترامپ همانند یک «گاو خشمگین» است که آشفته و سر در گُم و بیهدف در وسط میدان میچرخد و سُم بر زمین میکشد و به اینسو و آنسو حملهور میشود؛ طبیعتاْ هر کس که بیشتر توجه او را جلب کند و مستقیمتر در مقابلش قرار گیرد٬ خطر شاخ خوردنش بیشتر است. اما اگر به او فرصت تمرکز کردن و جهت یافتن و شتاب گرفتن داده نشود٬ پس از مدتی خود از پا میافتد و به زانو مینشیند.
نویسنده: علی نصری
«بازنگری در مسئله مهاجرت»
(علی نصری)
از زمانی که روند مهاجرت ایرانیان به غرب آغاز شده٬ روزی نبوده که این جماعت در موضع «دفاع» از وجهه و شخصیت و حقوق اولیه خود نبوده باشد. دههء ۱۹۸۰ دههء کتاب «بدون دخترم هرگز» بود و تصویر یک انسان متحجر٬ خشن٬ زنستیز٬ بینزاکت٬ کثیف٬ دورو و دروغگو و غیرقابل اعتماد با نام «ایرانی» عجین شده بود و ایرانیان مهاجر نیز با فرار از اسم «ایران» و معرفی خود به عنوان «پرشن» (Persian) و اصرار بر «آرایایی» بود نژاد خود و افراط در نمایش سبکزندگی «غربی» و تغییر ظاهر و منش و زبان و حتی نام کوچک خود؛ مدام در اضطراب فاش شدن هویت واقعیشان بسر میبردند تا از فشارهای جامعهء میزبان در امان باشند؛ - آیا شما ایرانی هستید؟ - نه! نه! «پرشن» هستم.
دههء ۱۹۹۰ دههء تصویر ایرانی «تروریست» بود و «انگشتنگاری» در مرزها و توهین در سفارتخانهها و بازجویی در ادارات مهاجرت و نگاههای مشکوک شهروندان جامعهء میزبان در خیابان و رستوران و محل کار٬ و تلاش بیوفقهء بخش عمدهء مهاجران ایرانی برای اثبات اینکه «عرب» و «مسلمان» نیستند و هیچ «آزار»ی ندارند و سیاستهای غرب را هم تایید میکنند و جز تفریح و رقص و لباس مارکدار و ماشین مدلبالا مشی دیگری در زندگی ندارند.
در سالهای ۲۰۰۰ تصویر ایرانیان را با «بمب اتم» و «کلاهک هستهای» و «تهدید» برای صلح جهانی درآمیختند؛ سالهای تحریم اقتصادی و مسدود کردن حسابهای بانکی و محدودیت در انتقال پول و محرومیت از تحصیل در برخی رشتههای علمی و زندانی کردن شهروندان ایرانی-تبار به جرم «نقض تحریمها» و زیر ذرهبین قرار دادن تمام فعالیتها و تعاملات و رفت و آمدهای مهاجران ایرانی؛ سالهایی که برای مهاجران ایرانی هر روزش با «Petition» نوشتن و امضاء جمعکردن و کمپین راه انداختن و دست به دامان وکلا و سیاستمداران و فعالان اجتماعی شدن و در پی استدلالات حقوقی و اخلاقی و انسانی گشتن٬ برای حفظ شأن و غزت خود٬ گذشت!
از سال ۲۰۱۷ به این طرف هم ظاهراْ برای دولت جدید آمریکا و لابیهای اسرائیلی و حامیان سعودی و مشاوران نومحافظهکار و جنگطلب آن٬ دیگر هیچ «توجیه» و «بهانه»ای هم برای اعمال فشار بر شهروندان ایرانی-تبار و خانوادههایشان نیاز نیست. کافی است که رئیس جمهور پشت میزش بنشیند و یک «فرمان اجرایی» امضاء کند و با بادی در غبغب آن را جلوی دوربین تلویزیون بگیرد تا میلیونها ایرانی را از ورود به کشورش منع کند.
اما عجب اینجاست که در طول تمام این سالها حتی ذرهای از شوق و اشتیاق و حرص بیپایان ایرانیان برای مهاجرات به غرب کاسته نشده؛ هنوز «آرزو»ی بسیاری از جوانان ایرانی رفتن به «خارج» است٬ هر ساله صدها هزار ایرانی در انتظار رسیدن نوبتشان برای «مصاحبه» در کنسولگریهای کشورهای غربی نشستهاند٬ هنوز همهء اندوختهء سرمایههایشان را دو دستی تقدیم وکلای مهاجرت و قاچاقچیان مرزی میکنند تا کارشان را «درست» کنند یا از مرز عبورشان بدهند٬ هنوز دانشجویان و نخبگان ایرانی به محض دریافت یک مدرک تحصیلی یا کسب یک رتبهء بالا در یک کنکور یا مسابقه یا المپیاد علمی بیدرنگ اقدام به مهاجرات میکنند٬ هنوز آموزشگاههای زبان در سراسر کشور پُر است از ایرانیانی که با هیچ هدفی جز «مهاجرت» مشغول فراگیری زباناند٬ هنوز در اردوگاههای پناهندگی اروپا در کنار آورگان جنگی خاورمیانه و آفریقا چهرههایی ایرانیانی با لبهای دوخته دیده میشود که برای دریافت پذیرش در این کشورها در حال تحصناند...
کاش یک هزارم این بُردباری و تحمل و انعطافپذیری و تلاش و انگیزهای که برای «زندگی» در خارج از کشور در جامعهء ما وجود دارد برای «ماندن» و «ساختن» کشورمان وجود داشت. کاش یک هزارم نیرو و عمری که ایرانیان برای مقابله با سختیهای «غربت» و کنار آمدن با بدخُلقیهای جامعهء میزبان و تلاش برای «پذیرفته» شدن و جدال روزمره برای شهروند «درجه دو» نشدن و کوشیدن برای اثبات شخصیت و منزلت خود در کشورهای غربی میسوزانند٬ صرف ارتقای سطح زندگی و رفاه و حقوق شهروندی و رتبهء علمی و جایگاه بینالمللی کشور خودشان میکردند.
هر چند مبارزه با قوانین تبعیضآمیز و نژادپرستانهء دولت ترامپ علیه شهروندان ایرانی-تبار و مسلمان آمریکا - و هر اقلیت دیگری - واجب است؛ اما جامعهء ما نیازمند یک بازنگری کلیتر و اساسیتر در مسئلهء «مهاجرت» و یک عزم جمعی برای بازیافتن جایگاه و مختصات واقعی خود در جامعهء جهانی است تا با امضای یک «فرمان اجرایی» توسط یک سیاستمدار خارجی تا این حد متاثیر نشویم.
« پیوستن به استکبارستیزی جهانی»
(علی نصری)
انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئيس جمهور قدرتمندترین کشور جهان و روندی که او بلافاصله پس از مراسم تحلیفش در پیش گرفته٬ اگر چه «زنگ خطر»ی برای آیندهء بشریت است٬ اما همانند «شیپور بیدارباشی» نیز جنبشهای حقطلب و عدالتخواه و ظلمستیز را یکی پس از دیگری - از درون خود آمریکا تا سراسر جهان - بیدار نموده و وارد صحنهء عمل کرده است. جنبشهایی که اگر به یکدیگر بپیوندند تبدیل به جریانی منسجم و امیدبخش برای تغییر وضعیت کنونی بشر خواهند شد.
جِنس اعتراضات و تظاهراتی که این روزها با جمعیتهای میلیونی در سراسر آمریکا و جهان علیه دونالد ترامپ برخاسته با اعتراضاتی که تا کنون در سالهای گذشته در مقاطع خاص - مثلاْ برعلیه یک جنگ یا یک قانون تعیضآمیز یا یک بیعدالتی اجتماعی - شکل میگرفته٬ متفاوت است؛
معترضین به دونالد ترامپ تنها یک «فرد» یا یک حزب سیاسی یا یک جریان فکری خاص را نشانه نگرفتهاند و در پی حمایت یا مخالفت با یک قانون یا لایحهء بخصوص یا رفع یک تبعیض اجتماعی خاص نیستند؛ بلکه برای اولین بار به طور بنیادی برعلیه رذیلتهای اخلاقیای برخاستند که آنها را به عنوان منشاء اصلی معضلات اجتماعی داخلی وجنگافروزیهای خارجی کشورشان شناختهاند و امروز تجسم تمامقد آنها را در چهرهء رئیس جمهور جدیدشان میبینند. صفتهایی چون «تکبر» و «خودشیفتگی» و «خودمحوری» و «سطحینگری» و «سلطهجویی» و «تمامیتخواهی» - یا به عبارتی همان صفتهایی که مردم ایران در انقلاب سال ۵۷ در یک کلام: «استکبار» میخواندند.
اعتراضاتی که امروز در سراسر جهان به طور گسترده - در قالب تظاهرات خیابانی٬ سخنرانیهای پُر محتوای سیاسی٬ خلاقیتهای هنری٬ کمپینهای اجتماعی٬ برنامههای طنز تلویزیونی و غیره - بیان میشود٬ مختص به جریانهای «چپ» یا هیچ جریان سیاسی و فکری خاصی نیست بلکه در میان طیف گستردهای از تفکرات و دیدگاهها و حتی در میان قشرهای اِلیت سیاسی و اقتصادی نیز مشاهده میشود؛
به عنوان مثال٬ هفتهء گذشته در اجلاس اقتصادی داووس٬ «جک ما» (Jack Ma) کارآفرین و میلیاردر مشهور چینی - که در فهرست ثروتمندترین افراد جهان قرار دارد - در خطاب به جامعهء آمریکا گفت «این تصور غلطی است که سایر مردم جهان مشغول دزدیدن شغلهای شما هستند! اگر شما امروز علیرغم درآمدهای عظیمی که شرکتهای آمریکایی کسب میکنند همچنان از بیکاری و معضلات اقتصادی رنج میبرید؛ دلیلش این است که دولت آمریکا تنها در ۳۰ سال گذشته در ۱۳ جنگ مختلف بیش از ۱۴.۵ تریلیون دلار هزینه کرده و پولی که میبایست خرج شهروندان خود و تقویت زیرساختهای کشورش بکند را صرف اهداف استراتژیک نظامیاش کرده است٬ مشکل اصلی شما همین است». قطعاْ در گذشته٬ چنین سخنرانی توسط چنین فردی و در اجلاسی با حضور اِلیتهای سیاسی و اقتصادی جهان «شعاری»٬ «رادیکال» و دور از تصور بود.
فضایی که امروز در جهان بوجود آمده٬ فرصت کمیابی است برای جامعهء ایرانی - اعم از شهروندان عادی و تمام جناحهای سیاسی داخل کشور - تا سوءتفاهمهایی که در طول این سالها در افکار عمومی جهان نسبت به شعارهای انقلاب ۵۷ و نگاه ایرانیان به غرب بوجود آمده را برطرف کند٬ مفهوم «استکبار» و «استکبارستیزی» را با زبانی که خود آنها امروز درک کردهاند تشریح کند٬ و به عنوان یک نیروی پیشکسوت و پیشرو در این مبارزه به جریان «استکبارستیز» نوپای جهان بپیوندد.
رابرت فیسک (Robert Fisk) - نویسنده و رونامهنگار مشهور انگلیسی و متخصص امور خاورمیانه - در مقدمهء کتاب «جنگ بزرگ برای تمدن» (The Great War for Civilization) نوشته «انقلابیون ایرانی آمریکا را "کانون استکبار جهانی" (centre of world arrogance) میخواندند و من در آن زمان از این اصطلاحِ عجیب خندهام میگرفت. اما امروز پس از گذشت این همه سال٬ تازه به عمق معنی این اصطلاح پیبردم». همین ادراک را میتوان در سایر شهروندان جهان نیز ایجاد کرد.
البته استفاده از این فرصت٬ مستلزم درکی دقیق از شرایط جدید جهان٬ بهروزرسانی گفتمان ضداستکباری برحسب این شرایط و بازبینی و اصلاح روشهای اعتراضی جناحهای داخلی ایران برعلیه «اسکتبار» است. در زمانی که معترضان آمریکایی به منظور دفاع از حقوق مسلمانان پرچم کشورشان را به عنوان «حجاب» بر سر میگذارند و پلاکارتهای «ما همه مسلمان هستیم» بدست میگیرند٬ رفتارهایی مانند آتش زدن و لگدکوب کردن پرچم کشور آمریکا در تجمعات اعتراضی ایران یا نصب بیلبوردهای اهانتآمیز به ملتهای غربی در بزرگراههای شهرهای کشور٬ نتیجهای جز دفع نیروهای همسو در این مبارزه و قطع و انزوای جنبشهای استکبارستیز ایرانی از سایر جریانهای ضداستکباری جهان ندارد.
«صحنهء حادثه و صحنهء شبکههای اجتماعی»
در ایالت انتاریوی کانادا٬ سالی دو بار در تمام مدارس٬ ساختمانهای مسکونی٬ ادارجات و مراکز خرید تمرین «سناریوی آتشسوزی» اجرا میشود. در این تمرین به طور ناگهانی و غیرمنتظره آژیر خطر به صدا درمیآید و همهء افراد حاضر در ساختمان موظفاند که در مدت زمان مشخصی خودشان را به یک مکان امن در خیابان و با چند متر فاصله از ساختمان برسانند و همواره راه نیروهای آتشنشانی و امدادرسان را باز نگه دارند.
تکرار مداوم این تمرینات در طول سالها متمادی از سنین پایین٬ علاه بر آموزش اجباری مبانی ایمنی «Fire code» به تمام صاحبان املاک تجاری و مسئولین مدارس و ادارجات٬ و همچنین صدور جرایم سنگین برای هرگونه تخطی از قوانین و آئیننامههای ایمنی؛ باعث شده که شهروندان این ایالت با وجود پیشینههای فرهنگی متنوع٬ به خوبی میدانند که در شرایط حادثه چگونه به بهتر عمل کنند.
اما در ایران؛ با وجود تجربهء ۸ سال جنگ و برخورداری از رتبهء ششم جهان در وقوع حوادث طبیعی و قرار داشین اکثر مناطق کشور بر گسلهای زمینلرزه و متراکم بودن جمعیت در شهرهای بزرگ و کمبود امکانات امداد رسانی؛ هیچگونه تمرین و آموزش سیستماتیک شهروندان در برابر حوادث ناگوار وجود ندارد.
اگر امروز بسیاری از شهروندان ایرانی در صحنههای حوادث واکنشهای نامعقولی از خود نشان میدهند و دچار سردرگمی میشوند و نکات ایمنی را نقض میکنند و حساسیتی نسبت به دستورالعملهای نیروهای امدادرسانی ندارند؛ دلیلش چیزی نیست جز فقدان یک آموزش سیستماتیک برای آمادهسازی آنها برای چنین شرایطی.
اما واکنشهای احساسی و نامعقول و فقدان مدریریت عاطفی در مواجهه با حوادث غیرمترقبه محدود به صحنهء حادثه نمیشود. واکنشهای جمعی ما در شبکههای اجتماعی نیز دست کمی از رفتارهای حاضرینِ صحنه حادثه ندارد؛
کافی است به پُستهای کاربران ایرانی در شبکههای اجتماعی در مورد حادثهء ساختمان #پلاسکو بنگریم تا با سیل عظیمی از «خودزنی»ها و «فحاشی»ها و «خشونتورزی»ها و پیشنهادات افراطی و غیرمنطقی رو به رو شویم؛ از «گلهء گوسفند» خواندن هموطنان تا نوشتن اینکه ایرانیان از رنج دیگران «لذت مالیخولیایی میبرند» و اعلام «مرگ انسانیت» در جامعهء ایرانی و بیان اینکه ایرانیان «شهوت مشاهدهء مرگ دیگران را دارند» و پیشنهاد دادن به نیروی انتظامی برای «شل و پل کردن» حاضرین با «باتوم و گاز اشکاور» و پیشنهاد «خودکشی» به مسئولین و انواع لعن و نفرینها و ابراز نفرت و انزجار کردنها از همه چیز؛ همگی حکایت از همان میزان سردرگمی و ندانمکاری جامعهء ایرانی در برابر حوادث دلخراش شوکآور و غیرمترقبه دارد.
چه بهتر بود که واکنشهای جمعی در برابر چنین حوادث دلخراشی تقویت «همبستگی» و «نوعدوستی» و برنامهریزی برای حمایت از قربانیان و اصلاح نواقص ایمنی موجود بود.
رعایت نکات ایمنی در مواجهه با حوادث غیرمترقبه را میتوان با برنامهریزیها و سیاستگذاریهای دقیق از طریق «نهادهای رسمی» آموزش داد - همانطور که مثلاْ در سالهای گذشته در مورد «بستن کمبرند ایمنی» یا «حفاظت از محیط زیست» تولید آگاهی و ایجاد حساسیت مناسبی صورت گرفته است - اما اصلاح رفتارهای جمعی در شبکههای اجتماعی نیازمند همت کردن برای «یک قدم» فاصله گرفتن از خود و بازنگری واکنشهای لحظهای و مدیریت درست عواطف و احساسات خود است. و این یک مسئولیت فردی است.