199
به کانال اشعار من خوش آمدید مرا شمرده بخوانید! @Amirmahdi06110 ارتباط با ادمین؛
ذوقِبلَتِین؛
اتاقی است که در آن ؛
پدر و مادرم
در کنار هم ننشسته باشند!
امیرمهدی زبیدانی
#ذوقبلتین
#قبله_گاه
#استوری
مَردُمَکهای من
بسیار مُحَقّرند ،
در برابرِ
مَردُمیهایِ چشمانت!
امیرمهدی زبیدانی
#امیرمهدی_زبیدانی
#شعر_کوتاه
#مردم_کوچک
#مردمک
#مردم
#مردمی
قطره ،
لگد زده به مادرش ، ابر !
بختِ خویش را آزموده
بر گونه هایِ تو!
سپرهایِ چتریات را بشکن!
پسرهایِ آسمان نیستند ،
قطراتِ باران!
متولد میشوند
که بر گونه ات باشند!
امیرمهدی زبیدانی
#امیرمهدی_زبیدانی
#بداهه
#قطره
#اشک
#پسر
#سپر
اذان ،
در اذهان می پیچد!
ذهنِ گرسنه ای را میبینم
که از فرطِ کَرِه خوری ، به خودش می لولد!
عصب ها ،
زخمِ معده خود را پنهان می کنند
و مُسَکِنی همواره می گوید :
خدایِ ما بزرگتر است!
امیرمهدی زبیدانی
#اذان
#اذهان
#ذهن
#گرسنه
#الله_اکبر
انسان ،
حیوانِ ممتازی است!
این وجهِ تمایز را تنها تو میفهمی
تویی که سرشار از امتیازی
و در جنگلی از آه ،
آهویی!
امیرمهدی زبیدانی
#امیرمهدی_زبیدانی
#آه
#اهواز
#آهو
#حیوان
#زندگی
#ممتاز
#امتیاز
#تمایز
حلاجی
نشسته به گُرده ی ابرها
تُشَک هایِ ابری را می تکانَد
و ابرهای سر به دار را
به شکلِ برفهای نُقلی
بر سر عروسکهایِ برفی می ریزد
تا سپید بخت شوند!
امیرمهدی زبیدانی
آنچنان جایِ خالی ات بی معنی است
که تابلویِ شنا ممنوع ،
در بسترِ خشکِ زاینده رود!
امیرمهدی زبیدانی
#هایکو
#کاریکلماتور
صدایِ پا می شنوم
کسی در راهرویِ خانه ام قدم می زند!
با ظروفِ آشپزخانه وَر می رود
لهجه ابریِ قدمهایش را می شناسم
با من که حرف می زنند ؛
ابر تُشَکَت اذیَتت که نمی کند؟!
ابر ، اما بغض من است
که بسیار اذیتَم می کند
و منِ کز کرده در تنهایی ،
به زبان مادری جواب می دهم
صدایِ پا می شوم!
امیرمهدی زبیدانی
#مادر
#زبان_مادری
با من " مِهربان " باش!
من شاگردِ اولِ کلاسِ اولِ
مدرسه ی عشق ات هستم
قدرِ " مهر " را بهتر می دانم!
امیرمهدی زبیدانی
/channel/AMIRMAHDIzb
من اگر قصد مُردن داشته باشم
کاملاً بی صدا خواهم مُرد
کافیست سلامی از تو را علیک نگویم!
امیرمهدی زبیدانی
قمرِ زیایِ یعقوب!
چشمِ جهان کور است ،
و گرگها...
ترنجهایِ غیرتت را ندیدند
که دستها را بریدند!
امیرمهدی زبیدانی
#یوسف
#ترنج
#عباس
#قمر
عصرِ جدید
در سودایِ تَجَدُد مُرد!
و کُشته شدند ،
چارلی چاپلین ها
به دستِ هیتلرها
و سیبیلهایِ نیچه ای ،
سیگارِ برگ را
تیر کردند
و برگ برگِ کتابها را
سیبلِ قلم هایشان کردند
تا در دیدرس ترین نقطه ،
خنده هایمان را هدف بگیرند!
.
.
.
و
گرفتند!
امیرمهدی زبیدانی
#عصر_جدید
#چارلی_چاپلین
#سیگار_برگ
#سیگار_تیر
#دارت
#سیبل
#سیبیل
#سیبیل_هیتلری
#سیبیل_نیچه
یکی همین کوه ،
اگر می فهمید ارتفاع یعنی چه؟
ریگِ خُردی بود
لایِ کفش هایِ خسته ات!
و تو ،
" با همان چهره ی رنجور "
وقتی خستگی ات را از ما پنهان میکردی
مادر ؛
" که تو را بهتر از ما میشناخت "
می گفت :
امروز کوهی به کفش هایت داری!
امیرمهدی زبیدانی
#ریگ
#ضرب_المثل
#کوه
#پدر
تمام نمازهایم را
در اتاقکِ کوچکِ پدر و مادرم میخوانم!
که عجب صفایی دارد
نماز خواندن
ما بِینِ رُکن و مقام !
امیر مهدی زبیدانی
#کلِ_فانٍ_فان
#کاریکلماتور
#حج
#رکن
#مقام
#صفا
#مروه
#ستایش_خانواده
/channel/AMIRMAHDIzb
ابراهیم باش!
معجزه کن و برایم گل بیاور
ورنه آتش زدن که
کار هر نمرودی است!
کُن کَ ابراهیم!
اصنَع لیَ المُعجِزه و اجلِب عَلَیَّ الزهور!
و لا تَشعَل بیَ النار
الذی کانَ یَشعَلهُ کُل نمرود!
امیرمهدی زبیدانی
#کلِ_فانٍ_فان
#دو_زبانه
#رفح
#اسراییل
#نمرود_زمانه
چه رنجی می کشد
کلاغ پیری که پس از صد سال
جوان می میرد
و من در عنفوان جوانی
چقَدَر کبک هستم!
با حجمی از اندوه،
در میانِ غمهایِ انبوه
می خندم!
و به گونه ای گریه میکنم
که در محافلِ شادی...
نوحه هایِ آذری مرور می شوند!
از مادرم که زاده شدم
آنقدر شاکی بودم که
پرستارانِ جوان ،
دستهایِ چروکم را
با بند نافم به تخت بیمارستان بستند!
و از آن روز به بعد،
خیالم تخت بود
آنقدَر تخت،
که اگر دوستان دبستانی ام
تیله بازی میکردند
تیله ای به سمتم سرازیر نمی شد
اینگونه بود که در کودکی ؛
هیچ ملعبه ای را باور نداشتم ،
در نوجوانی ام نیز
ملعبه ی کسی نبوده ام،
و کسی را ملعبه خودم نکرده ام
در جوانی!
آنقدَر پیر بودم که
در اوج تحرک ،
دلتنگِ تختم می شدم!
تختی که یادگار مادرم بود
و از تولد به بعد ،
به آغوش تو ...
بصورت ودیعه سپرده می شد!
#امیرمهدی_زبیدانی
برشی از شعری بلند و قدیمی
#خیال_تخت
#کبک_سپید
#کلاغ_سیاه
چیزی در این شب ها
جُز عطرِ نفسهایت ،
باغچه ام را بیل نمی زند!
و لالایی هایی که از بَر بوده ام
قادر نیستند
آلزایمرهایِ خفیفم را بخوابانند!
امیرمهدی زبیدانی
#امیرمهدی_زبیدانی
#بیلزن
#باغچه
#لالایی
#خواب
#بیخوابی
#آلزایمر
چنان وصل نیستم به دنیاتان
و چنان ناجورم
که هیچ وصله ای از ناجوری
نجاتم نمی دهد!
چنان کلاغی در سپیدیِ برف!
چنان لکه خونی بر سپیدیِ کَفَن!
یا سکوتِ خشداری در همهمهیِ خنده هاتان
سیاه و خونی و مُبهَم
در سپیدیِ اعیادتان
غمگینم!
امیرمهدی زبیدانی
#امیرمهدی_زبیدانی
شادی واقعی را
هنگامی لمس کردم که ،
از خانه ی ما
صدای کف زدن می آمد!
شادی واقعی تر
زمانی بود که فهمیدم ؛
صدایِ دستانِ مادرم بود
وقتی که داشت نان می پخت!
امیرمهدی زبیدانی
#مادر
#امیرمهدی_زبیدانی
اصلاً
مادرِ ماه ،
باید هم کهکشان باشد!
امیرمهدی زبیدانی
#اُم_القَمَر
دلم که تنگِ " تو " می شود
روزی هزار بار
خود را در آینه می بینم
بجز چشم هایم
که با آنها می نگرم
به همه جایِ من سرایت کرده ای!
امیرمهدی زبیدانی
/channel/AMIRMAHDIzb
تقویم
که روزهایِ تلخش را
بدین سان قطار کرده
و با سرعتی بی امان
ما را از همه چیز گذر میدهد!
هیچ می داند که ردِّ خطوطِ ریل
همچون نخِ تقویم
طنابهایِ داریست بر گردنِ نحیفِ ما
گوشهامان سوت کشیده است رئیس!
پس کجاست ایستگاهِ این واگنهایِ اندوه
که هر چه جابجا میشویم
چیزی جابه جا نمیشود!
امیرمهدی زبیدانی
#کلِ_فانٍ_فان
#امیرمهدی_زبیدانی
#تقویم
#قطار
#رئیس_قطار
میگریست
با روضه ی عباس!
پدری که از برادر جفا دیده بود
و فرزندانش از عمو!
امیرمهدی زبیدانی
تو با دندانهایِ سپیدت
دلِ بسیار سیاهی داری ،
مرا لبخندِ ملیحِ مادر بزرگ کافیست
تا با دندانهایِ عاریه اش ،
گِرِه از ابروانم باز کند!
امیرمهدی زبیدانی
#امیرمهدی_زبیدانی
یادت را خاک کردم ،
جوانه زد !
هرس کردم
رشد کرد !
سم پاشی کردم....
این سموم ،
مسموم شده اند از افکاری که ،
بطور ارادی در من تکثیر می شوند!
امیرمهدی زبیدانی
#استوری