amookhtan | Unsorted

Telegram-канал amookhtan - آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

673

Subscribe to a channel

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

@amookhtan

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴این مسائل و درگیری‌ها فشار روحی زیادی را بر النور که شدیداً درگیر فعالیت تشکیلاتی و تلاش برای بسیج اتحادیه‌های کارگری بود، وارد می‌کرد. از آن‌جمله بود تدارک مراسم صدمین سالگرد فتح باستیل در ۱۸۸۹، که به علت شکاف بین گروه‌های بین‌المللی سوسیالیست‌ها ( اتحادیه‌های کارگری فرانسه و فراکسیون مارکس-انگلس و لیبکنخت در یک‌سو، و اتحادیه‌های بین‌المللی و «ممکن‌گرایان» تحت حمایت ‌هایندمان، در سوی دیگر) با مشکل روبرو شده بود، و سرانجام با بیانیه‌ی انگلس و همراهی و امضای برنشتاین، به نتیجه‌ی موردنظر رسید. همچنین با حمایت فعال النور بود که نخستین تظاهرات اول ماه مه (که در کنگره‌ی پاریس تصویب شده بود)، در چهارم مه ۱۸۹۰ با حضور پل لافارگ و اولینگ و با شرکتِ ۲۵۰ تا ۳۰۰ هزار نفر در هایدپارک لندن و تعدادی کمی کم‌تر در میدان کنکورد پاریس برگزار شد.

با درگذشت انگلس در ۵ اوت ۱۸۹۵، النور پشتیبان مهمی را از دست داد. اما برای اولین بار از لحاظ مالی امنیت پیدا کرد، زیرا مطابق وصیتنامه‌ی انگلس او، لورا و کودکانِ جنی چن وارث اموال او شدند. هر دو خواهر با ارثیه‌ی انگلس خانه خریدند و النور در این‌باره به خواهرش نوشت « همچون یک یهودی از خانه‌ای که در خیابان «جوویش واک» خریده‌ام احساس غرور می‌کنم.» [42] (النور همیشه خود را یهودی می‌دانست. زمانی به یکی از رهبران کارگری انگلستان گفته بود، «من یک زن یهودی‌ام». به‌گفته‌ی جرولد سیگل، این که النور نظیر پاره‌ای نزدیکان مارکس، پدرش را «مور»[43] می‌خواند، نوعی یادآوریِ اصل و نسب بود.[44] واضح است که این تأکید جنبه‌ی «هویتی» و نه مذهبی داشت. النور به دوستش ماکس بی‌یر گفته بود که «خوش‌ترین لحظات من زمانی است که در جنوب غربی لندن در میان دوستانِ کارگر یهودی هستم.» چند نویسنده و نمایشنامه‌نویس یهودی، ازجمله ایمی لِوی،[45] از دوستان بسیار نزدیک النور بودند. زمانی که لِوی خودکشی کرد، النور سخت افسرده شد، و کتاب او را که داستان زندگی یهودیان در انگلستان بود، به آلمانی ترجمه کرد.[46]

این همه اما چیزی از نگرانی‌های عاطفی و فشار‌های روانی مربوط به رابطه‌ی مخرب‌اش با اولینگ نمی‌کاست. به‌علاوه در آخرین روزهای زندگی انگلس از حقیقتی آگاه شد که از لحاظ عاطفی برایش بسیار ناگوار بود؛ این که پدر واقعی فردریک (فِرِدی)،[47] فرزند هلن دموت، مارکس بود، و انگلس به‌خاطر وفاداری به مارکس و مخفی نگاه‌داشتنِ رابطه‌ی او با هلن دموت، در تمام این سال‌ها مسئولیت آن را به عهده گرفته بود. با آشکار شدن این راز توسط سام مور، وصی انگلس، النور به دیدار انگلس که در بستر مرگ بود شتافت تا حقیقت را از زبان او بشنود. انگلس که دیگر قادر به سخن گفتن نبود با نوشتن بر تکه کاغذی واقعیت را تأیید کرد. النور که به قول انگلس «می‌خواست از پدرش یک بت بسازد» از شنیدن حقیقت شوکه شد[48] اما از آن‌پس رابطه‌ی بسیار صمیمانه‌ای با فِرِدی برقرار کرد.

ادامه دارد

منبع: نقداقتصادسیاسی

@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

@amookhtan

🔴 این هم ویژه گی دیگر شیوه تولید سرمایه داری:

🔴فرو كن به سر باد خيره سری را
رها كن پسر علم و فن آوری را

((درخت تو گر بار دانش بگيرد))
نيرزد يكي قرصِ نان بربری را

به جای رياضی و تاريخ و شيمی
بكن از بر اسرار حيله گری را

بخر جنس بنجل تنلنبارشان كن
دو چندان فروش آنچه كه می خری را

جدا كن ز خود اهل فضل و بچسبان
به خود صاحبِ منصبِ كشوری را

علاج غمت دين و دانش نباشد
رها كن سخن هاي پا منبری را

به جيبت اگر پول كافي بيايد
به زير آوری چرخ نيلوفری را



@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

🔴#کتاب_بخوانيم(51)

کتاب خواندن به زنده‌گی انگيزه مي‌دهد و مغز را طوري تحريک مي‌کند که تماشاي تلويزيون يا گوش‌دادن به راديو نمي‌تواند اين کار را انجام بدهد؛ چون مغز درگير شده و اصطلاحا" ورزش مي‌کند.

اگر هر شب به جاي تماشاي تلويزيون، پانزده دقيقه مطالعه کنيد، سالي حدود پانزده کتاب را مي‌خوانيد! اگر روزي پانزده دقيقه ادبيات کلاسيک بخوانيد، در مدت هفت سال، صد کتاب بزرگ ادبيات کلاسيک خوانده‌ايد! اين‌گونه تبديل به يکي از باسوادترين افراد نسل خود مي‌شويد! همه اين‌ها با پانزده دقيقه مطالعه قبل از خواب حاصل مي‌شود!

به قول يک نويسنده؛ قبل از صبحت‌کردن فکر کنيد! و قبل از فکرکردن مطالعه کنيد! آدمي که نمي‌خواند، يا کم مي‌خواند، يا فقط پرت و پلا مي‌خواند، بي‌گمان اختلالي در بيان خواهد داشت. اين آدم بسيار حرف مي‌زند، اما اندک مي‌گويد؛ زيرا واژگان‌اش براي بيان آن‌چه در دل دارد، بسنده نيست.

ما سخن گفتن درست، پر مغز، سنجيده و زيرکانه را از ادبيات و تنها از ادبيات خوب مي‌آموزيم. بقول برتولت برشت: «براي آنان كه بخواهند ياد بگيرند، هرگز دير نيست.»
ادامه دارد
توجه: یک کلمه ناخوانا در متن اصلاح شد!

@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴به ياد رُزا لوگزامبورگ، گُلبرگي سرخ از درختِ آزدي و آزادي¬خواهي

🔴#رزا_لوکزامبورگ، «ازبهترين مغزهاي آلمان» / هايده مغيثي (9)

نکته‌ي درخور توجه اين است که لوکزامبورگ اغلب در مورد جنبه‌هاي کار فکري و مواردي که مي‌دانست حق با خودش است، به‌هيچ‌وجه به تصميمات يوگيهس تن نمي‌داد، و بسياري از نظرات و ضعف‌هاي شخصيتي او را برنمي‌تابيد. پرسش اين است که چرا درجنبه‌هاي ديگر زندگيش در رابطه با يوگيهس پيوسته حالتي دفاعي داشت. آيا کشمکش در عرصه‌ي فکري و سياسي مي‌توانست بر رابطه‌ي عاطفي آنان بي‌تأثير باشد؟ آيا سردي و حتي نوعي خشونت عاطفي يوگيهس که از طريق خِسّت در ابراز محبت نسبت به لوکزامبورگ نشان داده مي‌شد و رزا را شديداً رنج مي‌داد، و اصرار او به مخفي نگاه‌داشتن رابطه‌شان که رزا آن‌را «زيادي افراطي و حتي دورويي»[26] مي‌دانست، يا امتناع‌اش از ملحق شدن به او در آلمان به بهانه‌ي نداشتن حق شهروندي، يا کار روي تز دکتراي‌اش که هرگز تمام نکرد، نوعي عکس‌العملِ يوگيهس و ابراز قدرت از سوي او بود؟ آيا اين رفتار عکس‌العمل خودکم‌بيني او و احساس عقب‌افتادنش از رزا بود که از طريق نشان دادن بي‌نيازي عاطفي، يا بازخواستِ لوکزامبورگ در رابطه با هزينه‌هاي مالي جبران مي‌کرد؟ از سوي ديگر، آيا براي رزا که بيش از هرکس ديگري از مسائل رواني يوگيهس آگاه بود، و زير بار داوري هيچ کس حتي يوگيهس در مورد نظرات و کارهايش نمي‌رفت، پذيرفتن داوري‌ها و تصميمات يوگيهس در مسائل مالي عليه خودش، (که درميان دوستانش به ولخرجي و ناتواني در اداره‌ي دخل وخرج مشهور بود) وسيله‌اي بود براي اعتماد به نفس و آرامش رواني دادن به يوگيهس؟
@amookhtan
ادامه دارد

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

@amookhtan

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴در رثای #لنین

#برتولت_برشت ✍

می گویند
وقتی لنین مُرد
سربازِ مراقب جسد به رفیق اش می گفت:
من نمی خواستم باور کنم.
رفتم جلو
آنجائی که او خوابیده بود
در گوش او فریاد زدم:
ایلیچ ! استثمارگران آمدند !
تکان نخورد.
و من باور کردم که مرده است.
وقتی یک مرد خوب می خواهد ترک مان کند
چگونه می توان باز اش داشت؟
به او بگوئید وجود اش چرا لازم است
این نگه اش میدارد.
چه چیزی می توانست لنین را نگهدارد؟
آن سرباز فکر می کرد
اگر او بشنود که استثمارگران می آیند
حتا اگر بیمار باشد برمیخاست
شاید با چوب زیر بغل خواهد آمد
شاید روی بازوان کسی
اما به هر حال برخواهد خاست
و خواهد آمد
تا علیه استثمارگران مبارزه کند.
سرباز این را می دانست که لنین
سرتاسر عمر اش را با استثمارگران مبارزه کرده بود.
این سرباز هنگامی که به فتح کاخ زمستانی کمک کرده بود
میخواست به خانه برگردد
زیرا که دیگر
زمین های اربابان تقسیم شده بودند
اما لنین به او گفته بود: کجا می روی؟ بمان!
هنوز استثمارگران دیگری هستند
و مادام که استثمار وجود دارد
باید با آن مبارزه کرد
مادام که استثمار برایت هست
باید با آن بجنگی.
ضعیفان مبارزه نمی کنند
قوی ترها شاید ساعتی،
و آن ها که باز هم قوی ترند
سال های طولانی مبارزه می کنند
ولی قوی ترین ها به درازای عمر خود مبارزه می کنند.
وجود اینان
چشمپوشی ناپذیر است.
وقتی که ظلم انباشته می شود
بسیاری مأیوس می شوند
اما شهامت او رشد می کند
او سازمان می دهد مبارزه اش را
بخاطر چای و دستمزد
و بخاطر
قدرت در حکومت
او از ثروت می پرسد: از کجا آمده ای؟
او از عقاید می پرسد: در خدمت که هستید؟
هر کجا سکوت هست، او حرف می زند
و هر کجا ظلم بیداد می کند و سخن از سرنوشت است
او نام مسئولین را فاش می کند.
وقتی بر سر میز می نشیند
نارضایتی است که می نشیند
غذا بد می شود
و فضا تنگ و تار می شود.
هر کجا تبعید اش کند
عصیان به آنجا می رود
و در جائی که از آن تبعید شده است
نا آرامی برجای می ماند.
زمانی که لنین مُرد و دیگر غایب بود
پیروزی به دست آمده بود
اما کشور هنوز ویران بود
توده ها از بند رسته بودند اما
راه هنوز در تاریکی بود.
وقتی لنین مُرد
سربازان روی سکوها نشستند و گریستند
و کارگران از پای ماشین ها دویدند و مشت هایشان را تکان دادند.
...


@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

🔴 تقسیم بندی و شناخت دوره های زمین شناسی

@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴به ياد رُزا لوگزامبورگ، گُلبرگي سرخ از درختِ آزدي و آزادي¬خواهي

🔴#رزا_لوکزامبورگ، «ازبهترين مغزهاي آلمان» / هايده مغيثي (8)

جدايي عاطفي از يوگيهس
از اوايل سال ۱۹۰۰ لوکزامبورگ پس از ۱۵ سال تلاش براي به هر قيمت کنار آمدن با بدخُلقي، بي‌مهري و تزلزلِ عاطفي يوگيهس، خسته و دلتنگ از امتناع يوگيهس به ملحق شدن به او در آلمان، به يوگيهس اخطار کرد که ديگر نمي‌تواند شرايطي را که نه مي‌فهمد و نه قبول دارد بپذيرد، و از آن به بعد رابطه را به مسائل کاري محدود خواهد کرد. او نوشت که رفتار يوگيهس را «نسبت به خود تحقيرآميز» و نشان بي‌ميلي او و «فقدان شهامت باطني‌اش براي وارد شدن به وصلتي دائمي و روابط زناشويي»[22] مي‌داند. اما آن‌چه درخور توجه است ادامه‌ي دودلي او پس از اين اخطار به قطع رابطه‌ي کامل بود. يعني با هر ابرازِ علاقه‌ي يوگيهس نظرش تغيير مي‌کرد، هرچند شکايت‌اش از رفتار او شايد حتي شديدتر از قبل ادامه داشت. مثلاً در نامه‌اي به او مي‌نويسد پس از آخرين ديدارشان در سوييس، ديگر ترديد ندارد که او «براي [يوگيهس] زني مثل همه‌ي زن‌ها است، با اين تفاوت که زني است که مقاله مي‌نويسد» و اضافه مي‌کند در برلين زناني را مي‌بيند که مورد پرستش مردان‌شان هستند و مقايسه‌ي آن‌ها با رابطه‌ي يوگيهس با خودش را آزاردهنده مي‌داند.
طفره‌رَوي يوگيهس، براي رزا که تمام وقت‌اش صرف نوشتن مقاله براي نشريات حزب، تدريس در مدرسه‌ي حزب، شرکت در جلسات کارگري و حزبي و مذاکره با رهبران حزب و سبک و سنگين کردن پيشنهادها براي همکاري مشترک بود، با فشار مضاعف جسمي و روحي براي او همراه بود. در همين زمان بود که رزا دعوت کائوتسکي براي همکاري در آماده کردن جلد چهارم کاپيتال براي چاپ را نپذيرفت، چون فکر مي‌کرد قصد کائوتسکي همکاري واقعي نيست و تنها مي‌خواهد از او کارِ گِل بکشد. خسته و افسرده از اين فشارها به يوگيهس مي‌نويسد، «از پرت‌وپلا درباره‌ي حزب در لهستان دست بر نمي‌داري اما يک کلمه راجع به پيوندمان حرف نمي‌زني. واقعاً نمي‌فهمم يا شايد از فهميدن اجتناب مي‌کنم.»[23] با اين همه، رابطه‌ي اين دو به دليل بي‌تصميمي يا سوء استفاده‌ي عاطفي يوگيهس وحتي فرصت‌جويي سياسي او، که از يک‌سو از هر نوع تعهدي سرباز مي‌زد، اما ضمناً نمي‌خواست لوکزامبورگ و به‌خصوص اثرگذاري بر امور سياسي از طريق او را از دست بدهد، ادامه مي‌يابد. حتي گفت‌وگو درباره‌ي مراسم ازدواج، لباس و ساير جزئيات نيز ادامه داشت. يوگيهس براي مدت کوتاهي به برلين رفت و در آپارتماني که رزا گرفته بود، و به او احساس «يک خانه‌ي واقعي» را مي‌داد، اقامت کرد.
لوکزامبورگ خواستِ ازدواج و آرزوي مادر شدن را از ابتداي رابطه با يوگيهس پنهان نکرده بود. در سال ۱۸۹۹ پس از ارائه‌ي تصويرِ جزئيات زندگي دلپذيري که آن دو مي‌توانند در کنار يکديگر داشته باشند، از آن‌جمله آرزوي داشتن يک بچه‌ي کوچک را، طرح مي‌کند و مي‌پرسد «آيا اين امر هرگز مجاز نيست؟ هرگز؟» توضيح مي‌دهد که چه‌گونه هنگام قدم زدن در پارک بچه‌ي کوچکي با موهاي بلوند را ديده و چه‌گونه تمايل شديدي براي ربودن او احساس کرده و مي‌پرسد «آه محبوبم، آيا من هرگز نخواهم توانست بچه‌ي خودم را داشته باشم؟»[24] در سال ۱۹۰۲در نامه‌اي به يوگيهس که پس از چندي دوباره آلمان را ترک کرده، از فشارِ خانه‌ي خالي بدون وجود کودکان مي‌نويسد، «خيلي احساس تنهايي مي‌کنم… به‌نظرم اگر يک بچه داشتم دوباره زنده مي‌شدم. فعلاً دلم مي‌خواهد حداقل يک سگ يا گربه داشته باشم.»[25]
@amookhtan
ادامه دارد

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

🔴 حضور فاشیسم در چارچوب شیوه تولید سرمایه

🔴 صحنه اعدام یک اسپارتاکیست، کمونیست آلمانی، در سال 1919.
عکسی تکان دهنده از یک انقلابی وی با چشمان باز و قامتی استوار جوخه اعدام  را به زانو مالیده است و پیروزی را نوید می دهد.



@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴به ياد رُزا لوگزامبورگ، گُلبرگي سرخ از درختِ آزدي و آزادي¬خواهي

🔴#رزا_لوکزامبورگ، «ازبهترين مغزهاي آلمان» / هايده مغيثي (7)

لوکزامبورگ يوگيهس را در جريان جزئيات فعاليت‌ها و رفت‌وآمد‌هايش مي‌گذاشت، از آن‌جمله برگزيده شدن‌اش تنها چند ماه پس از برقراري ارتباط با حزب س.د. آلمان به سردبيري روزنامه‌ي آربايتر تسايتونگ، که يوگيهس با قاطعيت و با ارسال تلگرام او را از پذيرش آن منع کرده بود. عکس‌العمل يوگيهس، به‌جاي تبريک و تشويق رزا سرزنش او به‌خاطر ولخرجي و خريد يک کُت بود، که البته احتمالاً انعکاس خشم‌اش بود از تصميم رزا به پذيرش اين موقعيت حزبي علي‌رغم توصيه‌ي او. اين عدم‌پشتيباني در شرايطي بود که لوکزامبورگ به حمايت نزديک‌ترين يار و همراه خود نياز داشت زيرا راديکاليسم و زبان تند و بي‌تعارفِ او در انتقاد ازرهبران حزب، موردپسند بسياري از رفقا و رهبران حزب نبود. انتقادات تند و گزنده‌ي او عليه موضع برنشتاين، با آن‌که از نظر محتوا مورد تأييد و تشويق رهبران حزب، به‌خصوص کائوتسکي و ببل قرار داشت، اما او را آماج انتقاد و جبهه‌گيري قرار مي‌داد. راديکاليسم و ناشکيبايي رزا سبب درگيري دائمي او با نويسندگان آربايتر تسايتونگ نيز بود که رهبري او را برنمي‌تابيدند، و نهايتاً به استعفاي او از سردبيري روزنامه انجاميد. ببل که در آن زمان کتاب زنان و سوسياليسم را نوشته بود، با نادرست و بي‌جا خواندن استعفاي رزا، جانب مخالفان او را گرفت و نوشت رزا « ثابت کرد که خيلي زن است، نه يک رفيق حزبي»[!][20] جالب آن که همين روند بعداً زماني که لوکزامبورگ به اتفاق «فرانتس مرينگ» مشترکاً سردبيري نشريه‌ي لايپزيک فولکتسايتونگ را به‌عهده گرفت، تکرار شد. شهرت لوکزامبورگ، به‌عنوان زني به تعبير مرينگ «قدرت‌طلب» که هميشه مي‌خواهد اراده و نظرش را به همکاران و کارکنان روزنامه تحميل کند، ببل را واداشت تا به او هشدار دهد که از حمله به چپ و راست در آن واحد پرهيز کند.[21]
@amookhtan
ادامه دارد

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴به ياد رُزا لوگزامبورگ، گُلبرگي سرخ از درختِ آزدي و آزادي¬خواهي

🔴#رزا_لوکزامبورگ، «ازبهترين مغزهاي آلمان» / هايده مغيثي (6)

لوکزامبورگ برآشفته از «اين برخورد توهين‌آميز حتي وقتي با کلمه‌ي عزيزم همراه باشد»، جواب مي‌دهد که توصيه‌هاي مداومِ يوگيهس، که فلان کار را بکن، يا فلان کار را تسريع کن، هم زياد تکراري‌اند وهم بي‌ادبانه.» در نامه‌ي ديگري ازيوگيهس مي‌خواهد که لطف کند در نامه‌هايش زير کلمات را به تأکيد خط نکشد چون «جهان پر از احمق‌هايي نيست که، به نظر تو، فقط وقتي با چوب به کله‌شان بزني متوجه مطلب مي‌شوند.» و اضافه مي‌کند که نوشتن اين نکات به اين معني نيست که او مي‌خواهد يوگيهس به شخص ديگري که نمي‌تواند باشد، تبديل شود. مي‌گويد دليل نوشتن‌اش اين است که متأسفانه هنوز از عادتِ احمقانه‌ي ابراز احساس‌اش دست بر نداشته است.[17] در نامه‌ي ديگري مي‌نويسد گاهي احساس مي‌کند يوگيهس از سنگ ساخته شده و کم‌اهميت‌ترين و احمقانه‌ترين جزئياتِ مربوط به کار، به‌مراتب بيشتر از احساساتي که از قلب رزا سرريز مي‌شود، برايش جالب است و اضافه مي‌کند «کمي فروتني داشته باش… از نشان دادن احساست شرم نکن و نترس که جواب کافي از من نگيري، البته در صورتي که اصلاً احساسي داشته باشي.»[18]

واقعيت آن که لوکزامبورگ سرشار از حس زندگي و اشتياق، تحسين‌کننده‌ي زيبايي و پُر از اميد به آينده‌ي مشترکي بود که قرار بود آن دو در کنار هم و باهم بسازند. در نامه‌هايش به يوگيهس از لوازم زندگي مختصر و چيز‌هاي زيبايي که به اين منظور خريده مي‌نويسد و نظر يوگيهس را براي خريد چيزهاي ديگر مي‌پرسد؛ ريز مخارج‌اش را مي‌دهد و گاه عذرخواهانه هزينه‌هاي شخصي‌اش مثل خريد لباس را توجيه مي‌کند. طبيعت سلطه‌جوي يوگيهس، بيزاري (و شايد حسادت)‌اش نسبت به دوستان لوکزامبورگ، انتقادش از سرووضع رزا و بي‌نظمي زندگي‌شان و شايد مهم‌تر از همه، ناخوشنودي‌اش از سرشناس شدن رزا که دکترايش را هم دريافت کرده بود، و موفقيت او در جلب احترام و تحسين رهبران س.د. اروپا، يوگيهس را که خود را مربي رزا مي‌دانست، خشمگين مي‌کرد. اين نکته از چشم رزا پنهان نبود که به او مي‌نويسد، «موفقيت من و سرشناس شدنم شايد به خاطر غرور و سوء‌ظن تو، روابط ما را مسموم خواهد کرد و هرچه جلوتر برويم، وضع بدتر خواهد شد.»[19]
اين کشاکش عاطفي پس از رفتن لوکزامبورگ به برلين، به دنبال ازدواج ظاهري‌اش براي دريافت شهروندي آلمان، ملحق شدنش به حزب س. د. آلمان و موفقيت‌هاي پي‌درپي‌اش در انجام مأموريت‌هاي حزبي، سخنراني‌ها و چاپ مقالاتش در نشريات حزب، شدت بيشتري مي‌گيرد. جدل تئوريک لوکزامبورگ با برنشتاين در هفت شماره‌ي پي‌درپي در روزنامه‌ي لايپزيک فولکتسايتونگ (که در ۱۸۹۸ به‌صورت جزوه تحت عنوان رفرم يا انقلاب به چاپ رسيد) به اعتبار و محبوبيت لوکزامبورگ افزود. رزا اين استدلال را قبول داشت که سقوط نظام سرمايه‌داري بسيار کندتر از آن بود که مارکس پيش‌بيني کرده بود. ضرورت تبليغ براي رفرم در دوران غيرانقلابي را نيز انکار نمي‌کرد، اما آن را مرحله‌اي از مبارزه براي سوسياليسم در لحظات مختلف تحول جامعه‌ي طبقاتي مي‌دانست، چراکه مبارزه در مراحل مختلف تاکتيک‌هاي متفاوتي را مي‌طلبيد. اما به نظر او رفرم و انقلاب شيوه‌هاي متفاوت تحول تاريخي نبودند که به دلخواه از پيشخوان تاريخ، مثل انتخاب اين يا آن غذا، انتخاب شوند. قوت استدلال و شجاعت او در انتقاد، او را وارد حلقه‌ي معاشرينِ نزديکِ رهبران برجسته‌ي حزب به‌خصوص کارل کائوتسکي، ويلهلم ليبکنخت، اگوست ببل و کلارا زِتکين، که از آن پس تبديل به نزديک‌ترين دوست رزا شد، مي‌کند.
@amookhtan
ادامه دارد

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

@amookhtan

🔴اخترشناسان برای اولین بار جرمی را در راه شیری کشف کرده‌اند که جرم آن بیش از سنگین‌تر ستاره‌های نوترونی، اما کمتر از سبک‌ترین سیاهچاله‌های شناخته شده است.

محققان در منچستر و در آلمان این جرم را در مدار یک تپ‌اختر میلی‌ثانیه‌ای در فاصله ۴۰ هزار سال نوری پیدا کردند.

تپ‌اخترهای (پالسار) میلی‌ثانیه‌ای با سرعت فوق‌العاده‌ صدها بار در ثانیه می‌گردند.

بن استَپِرز، استاد رشته اخترفیزیک در دانشگاه منچستر که هدایت این مطالعه را به عهده داشته، کشف این جرم را «هیجان انگیز» خواند.

محققان در دانشگاه منچستر و مرکز نجوم رادیویی در موسسه ماکس پلانک در بن، بر این باورند که این ممکن است اولین مورد کشف یک سیستم دوتایی شامل تپ‌اختر رادیویی - سیاهچاله باشد؛ جفتی که امکان محک زدن نسبیت عام اینشتین به روشی تازه را فراهم می‌کند و راه مطالعه سیاهچاله‌ها را هموارتر می‌کند.

پروفسور استپرز اضافه کرد: «جفتِ تپ‌اختر-سیاهچاله ابزار مهمی برای آزمودن نظریه‌های گرانش خواهد بود و یک ستاره نوترونی سنگین شناخت تازه‌ای از فیزیک هسته‌ای در چگالی خیلی بالا به دست می‌دهد.»/ بی بی سی


@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴به ياد رُزا لوگزامبورگ، گُلبرگي سرخ از درختِ آزدي و آزادي¬خواهي

🔴#رزا_لوکزامبورگ، «ازبهترين مغزهاي آلمان» / هايده مغيثي (5)

اتِينجر درباره‌ي تفاوت بينش لوکزامبورگ با يوگيهس مي‌نويسد، «[رزا] نه‌تنها رستگاري را در سرکوب غرايز طبيعي خود نمي‌جست، بلکه رياضت‌کشي خلاف طبيعت او بود و آن را مخرب مي‌ديد. خوشبختي فردي که يوگيهس آن را گناه مي‌دانست، براي لوکزامبورگ ادامه‌ي طبيعي مبارزه براي خوشبختي و تکامل همگان بود».[13] اين تفاوت سبب جذابيت لوکزامبورگ، اعتماد به نفس و استقلال رأي و شهامت سياسي و رشد ارتباطات واعتبار حزبي او در جنبش سوسيال دموکراسي آلمان (لهستان و روسيه) بود. اما گوشه‌گيري يا انزواي اختياري يوگيهس وتمايل او به در سايه ماندن و اعمال نفوذ فکري به‌طور غيرمستقيم از طريق لوکزامبورگ، بود.[14] ج. پي. نِتل نيز به همين نکته اشاره دارد، که رزا که تنها در نامه‌هايش به يوگيهس مي‌توانست با صراحت کامل از احساس تنهايي و بيگانگي خود در حزب شکوه کند، از يوگيهس جوابي جز مخالفت دائمي و دلخوري از استقلالِ روزافزون فکري او نمي‌گرفت. يوگيهس تنها وقتي از رزا راضي بود که او به‌تفصيل همه‌ي جزييات کارهاي خود و حساب مخارج‌اش را به او گزارش مي‌داد.[15] (گفتني است که يوگيهس که از خانواده‌ي متمکني بود، هزينه‌ي حزب س. د. لهستان و انتشار روزنامه و مخارج زندگي لوکزامبورگ را تأمين مي‌کرد. در رابطه‌ي آن دو با يکديگر، اين نکته نوعي اهميت نمادين داشت.)
با سفر لوکزامبورگ در ۱۸۹۴ به پاريس، محل انتشار روزنامه‌ي آرمان کارگران، ارگان حزب س.د. لهستان که لوکزامبورگ سردبير آن بود، دشواري‌هاي رابطه بين اين دو با وضوح بيشتر آشکار مي‌شود. لوکزامبورگ که ضمناً درگير پژوهش براي تز دکترا و برقراري ارتباط با شخصيت‌هاي برجسته‌ي سوسياليست فرانسه مثل ‹ژان ژورِس’، ‹ژول گِد› و ‹ادوارد وَيان› بود، در هر نامه به يوگيهس به‌تفصيل گزارش فعاليت‌هاي خود و ملاقات‌هاي‌اش را مي‌داد. براي نمونه مي‌نويسد که به جشن سالروزِ کمون پاريس رفته و سخنراني‌هاي بسيار «سطحي» ازجمله سخنراني «پُل لافارگ» را شنيده است. در اغلب نامه‌ها به يوگيهس او را با نام کودکي‌اش و با بيان عاشقانه مورد خطاب قرار مي‌دهد و از بي‌قراري و دلتنگي‌اش براي او سخن مي‌گويد؛ براي نوشتن مقاله‌هايش در روزنامه‌ي حزب، نظر يوگيهس را جويا مي‌شود و از پيشنهادها و ايده‌هاي او استقبال و قدرداني مي‌کند. با اين حال، رزا که پيش از رفتن به پاريس از انتظار و اشتياقِ دريافت نامه‌ي يوگيهس که «به او شادي، نيرو و انگيزه‌ي ادامه‌ي حيات مي‌دهد» مي‌نوشت، اما در پاريس از اين که در نامه‌هاي او «هيچ چيز جز آرمان کارگران، (روزنامه‌ي حزب)، و انتقاد از کارهاي رزا و توصيه‌هاي او» وجود ندارد، شکوه مي‌کرد. شِکايت مي‌کرد که «تنها چيزي که ما را به‌هم پيوند مي‌دهد، آرمان ما و خاطراتِ عواطف گذشته است، و اين دردناک است و من اين را در اين‌جا به‌روشني خاصي درک مي‌کنم.» او در عين حال از يوگيهس شديداً انتقاد مي‌کند که بدون مشورت با او تصميمات سازماني درباره‌ي روزنامه گرفته و با تبختر مدعي شده که براي لوکزامبورگ که «اعصابش ضعيف است» اطلاع از اين مسائل جزئي ضروري نيست.[16]
@amookhtan
ادامه دارد

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴به ياد رُزا لوگزامبورگ، گُلبرگي سرخ از درختِ آزدي و آزادي¬خواهي

🔴#رزا_لوکزامبورگ، «ازبهترين مغزهاي آلمان» / هايده مغيثي (4)

مشکل عمده‌ي رابطه‌اي که به گفته اتِينجر از همان آغاز جوانه‌هاي نابودي را در خود حمل مي‌کرد، بخشي به شخصيتِ متفاوت آن دو، و بخش ديگر به تفاوت قدرتِ فکري و تئوريک و انرژي آن دو در ايجاد ارتباط سياسي و انساني مربوط بود. لوکزامبورگ سرشار از عشق به زندگي، حس زنانگي، تحسين زيبايي و پذيراي وابستگي انساني بود. يوگيهس اما درست نماد انقلابي حرفه‌اي دوران خود بود؛ يعني نفي‌کننده‌ي هر نوع دلبستگي جز به آرمان طبقه‌ي کارگر و هر آن‌چه ممکن بود توجه را از مبارزه‌ي انقلابي منفک کند. او توانِ نشان دادن احساسات و دادن و گرفتنِ محبت را نداشت، و در حفظ استقلال خود سرسختي نشان مي‌داد. او وابستگي به خانواده و درگيري عاطفي را مانع فعاليت تمام‌وقت انقلابي مي‌دانست و هيچ تعلق خاطري جز به انقلاب براي او مجاز نبود.
اين نحوه‌ي برخوردِ يوگيهس در جنبش سوسياليستي ريشه داشت، و حتي به نوعي شاملِ خودِ مارکس هم، که الگوي بي‌چون و چرا براي بسياري از مارکسيست‌ها بوده (و هست)، مي‌شد. همان‌طور که ماري گابرييل مي‌نويسد، به‌رغم آن که مارکس خانواده‌اش را عزيز مي‌داشت اما ترجيح مي‌داد خود را دور از گرفتاري‌هاي روزمره — که با مشقت‌هاي زيادي براي همسرش جني و بچه‌ها همراه بود – قرار دهد. او آماده‌ي همه نوع فداکاري شخصي در راه پيشبردِ هدف نهايي، يعني خلق جامعه‌اي عادلانه‌تر بود. اما نبرد عليه ستم اجتماعي، با ستم در عرصه‌ي خصوصي همراه مي‌شد. گابرييل اضافه مي‌کند که او درست مثل هنرمندي بود که خود را منحصراً وقف هنرش مي‌کند و ازخانواده‌اش انتظار دارد که اهميت کار او را درک کنند و خود را با شرايط او وفق دهند.[11] نامه‌ي مارکس به انگلس زماني که از سفري در رابطه با چاپ جلد اول سرمايه بازگشته بود، اين داوري را تأييد مي‌کند. مارکس در اين نامه ازعذاب زندگي خانوادگي، درگيري‌هاي خانگي، آزارو اذيت دائمي، که مانعِ از آن مي‌شود که آزاد از دردسر و مسئوليت به کارش برسد، شکوه مي‌کند.[12]
@amookhtan
ادامه دارد

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

🔴نمایشنامه طنزآمیز ساعدی«چشم در برابر چشم»

✍️ علی مرادی مراغه ای
@amookhtan

🔴در میان اسناد کتابخانه ملی ایران به سندی برخوردم با عنوان«ممیزی و چاپ نمایشنامه، چشم در برابر چشم» نوشته #غلامحسین_ساعدی.
این نمایشنامه کوتاه در 1350ش نوشته شده یعنی در زمانی که فضای سیاسی ایران بشدت مختنق و بسته شده و می رود تا سه سال بعد، حزب رستاخیز از طرف محمدرضاشاه اعلام گردد...
خیلی کنجکاو شدم که ببینم این نمایشنامه موضوعش چه بوده البته اکثر آثار ساعدی را قبلا خوانده بودم و می دانستم که هنرش در خدمت عدالت اجتماعی و در نقد اوضاع ایران بوده اما وقتی آدم این نمایشنامه 30صفحه ای را می خواند نمی داند گریه کند یا بخندد!

حاكمی با تجهیزات كامل جنگی از قبيل سپر، شمشير، حمایل، كمان و طپانچه و با لباس هايی پر زرق و برق، با تنبلی و خواب آلودگی بسيار از خواب برمی خیزد و سعی میکند سبب بی خوابی و آشفتگی خود را از جلاد جويا شود یعنی طرف مشورتش هم جلاد است!
جلاد به او ميگويد:«علل زیادی ممکنه داشته باشه قربان.ولی اونكه به نظر اين چاكر بی مقدار و غلام درگاه می رسه چنين است كه مدتی است كار و بارمون كساده و سه چهار روز است كه يه دونه عدالت هم اجرا نشده»
و به حاکم می گوید که سبب بی خواب و بی حالی جناب ايشان، اين است كه آخرين چشمی كه بدستور وی درآورده شده مربوط به سه روز پيش بوده و دليل كسالت حاكم هم اينست كه سه روز گذشته را بدون اجراي عدالت و درآوردن چشم گذرانده است...

در حين صحبتِ آن دو ، اتفاقا مردی برای تظلم وارد میشود و ميگويد، هنگامی كه برای دزدی به خانه پيرزن همسايه رفته بود ، ميله كوبيده شده به ديوار پيرزن به چشم او خورده و آنرا كور كرده و وی اكنون از پيرزن شكايت دارد!.

طنز قضیه اینجاست که بجای مجازات دزد، پيرزن را برای مجازات فرا ميخوانند!.
وقتي پيرزن حاضر میشود، پیرزن نیز گناه را به گردن سقط فروش می اندازد که از او خریده و وقتی سقط فروش را می آورند او هم گناه را به گردن آهنگر می اندازد كه اگر ميله اي نمی ساخت، اينچنين اتفاقی نمی افتاد.
آهنگر نيز حاكم را با این بهانه كه وجودش برای ساختن آلات جنگی سپاه حاكم مفيد است، متقاعد میكند كه چشم هايش را لازم دارد.
آهنگر وقتی نجات می يابد که حاكم را به درآوردن چشم ميرشكار راهنمایی ميكند؛ به اين دليل كه میرشکار در هنگام نشانه روی به سمت شكار، يك چشمش را می بندد و لذا چشم ديگرش كاملاً بی مصرف و اضافی است...!
اما ميرشكار نيز به حاكم میگویدكه او برای ديدن و پيدا كردن شكار، از هر دو چشمش استفاده ميكند و فقط برای زدن شكار است كه يك چشم برايش كافی است و سرانجام، ميرشكار برای راضی تر كردن حاكم، او را به چشمهای نی زنِ بارگاه هدایت ميكند، با اين استدلال كه او هنگام نواختن نی، هر دو چشمش را می بندد و لذا اصلا نيازی به آنها ندارد!.
بدین ترتیب سرانجام، نی زن یعنی هنرمند مقصر شناخته میشود و چشمانش اضافی تشخیص داده میشود!

ساعتی بعد، جلاد هر دو چشم نی زن را جلوی چشم حاكم و ديگران از حدقه در می آورد و حاضران در مجلس به خاطر اجرا شدن عدالت به پايكوبی و شادمانی می پردازند که :
«عدالت اجرا شد! عدالت اجرا شد! عدالت حاكم اجرا شد!»
@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

🔴 #حافظه_تاريخي
🔴به ياد رُزا لوگزامبورگ، گُلبرگي سرخ از درختِ آزدي و آزادي¬خواهي

🔴#رزا_لوکزامبورگ، «ازبهترين مغزهاي آلمان» / هايده مغيثي (3)

🔴#رزا و #لئو_يوگيهِس

در تبعيد سوييس بود که رابطه‌ي عاطفي و همکاري سياسي ماندني لوکزامبورگ با لئو يوگيهِس،[9] جوان بيست و چند ساله‌ي ليتوانيايي، آغاز شد. يوگيهس نيز مانند رزا مهاجري سياسي و دانشجو، و هم‌رزم او در پايه‌گذاري حزب «سوسيال دموکراسي پادشاهي لهستان» بود.

تأثيرات مثبت و منفي اين رابطه در زندگي سياسي و شخصي لوکزامبورگ از ۱۸۹۱ تا کشته شدن هردو به فاصله‌ي چند ماه از يکديگر در ۱۹۱۹، و نحوه‌ي برخورد آن دو با مسائل سياسي و خصوصي در زمينه‌ي تاريخي و انقلابي زمانه‌شان، دريچه‌اي است بر شخصيت لوکزامبورگ به‌عنوان يک تئوريسين سوسياليست و انقلابي حرفه‌اي، و يک زن با نيازها، باورها و دلبستگي‌هاي انساني‌اش. گفت‌وگوهاي مکتوب اين دو (که ما عمدتاً از طريق جواب‌هاي لوکزامبورگ به يوگيهس به آن دسترسي داريم، زيرا نامه‌هاي يوگيهس به رزا باقي نمانده)، نشان‌دهنده‌ي پيچيدگي‌هاي طبيعت بشري، و دشواري‌هاي چاره‌ناپذيري است که درهم تنيده شدن فعاليت انقلابي و رابطه‌ي عشقي، پديد مي‌آورد، و نيز شايد اهميت عامل جنسيت در تفاوت انتظارات، نيازها، آسيب‌پذيري عاطفي و واکنش‌هاي دو طرف رابطه را نشان مي‌دهد.

اِلزبِيتا اتِينجر، مترجم و ويراستار گزيده‌اي از نامه‌هاي لوکزامبورگ به يوگيهس، مي‌نويسد اين نامه‌ها که تنها جايي است که لوکزامبورگ به خود اجازه مي‌دهد خودش باشد، به‌خوبي نشان مي‌دهد که آرمان سوسياليسم که لوکزامبورگ و يوگيهس را به‌هم پيوند مي‌داد، نتوانست آرزوي لوکزامبورگ به داشتن يک رابطه‌ي تمام و کمال را محقق سازد، زيرا هر دو آزادي‌اي را که براي بشريت مي‌خواستند از يکديگر دريغ مي‌کردند و هيچ‌کدام از آنها چيزي به‌نام سازش و مدارا نمي‌شناختند. اين داوري درباره‌ي لوکزامبورگ شايد تنها تا حدودي در رابطه با يوگيهس واقعيت داشته باشد.

چون درست است که لوکزامبورگ و يوگيهس از نظر رفتار اجتماعي و روابط عاطفي و انساني در دو سوي مخالف قرار داشتند، اما نامه‌هاي لوکزامبورگ در عين حال آينه‌اي است از تلاش‌هاي او از آغاز تا پايان براي حفظ و ادامه‌ي رابطه و تقويت اعتمادِ به نفسِ شکننده‌ي يوگيهس. تلاش‌هايي که گاه با اظهار عشق و ابراز دلتنگي و اشتياق، گاه با ارائه‌ي تصويري ايده‌آلي از زندگي مشترک آينده، و گاه با ستايش نظرات و ايده‌ها و کمک‌هاي يوگيهس همراه بود. به عبارت ديگر در دوراني که اعتبار و شهرت سياسي و حزبي لوکزامبورگ در جنبش سوسيال دموکراسي آلمان منظماً رو به افزايش بود، و حتي به‌عنوان يک زن نيز مورد توجه قرار داشت، صِرف تلاش‌اش براي حفظ رابطه با يوگيهس، به‌رغمِ رفتار دلسردکننده و حتي توهين‌آميزِ او، ازجمله امساک در ابراز علاقه، خودداري از ازدواج که رزا به‌شدت خواهان آن بود، و گاه حتي پس فرستادن هديه‌هاي رزا،[10] همگي نشان از مدارا و حتي سازش از جانب لوکزامبورگ بود.

رزا، البته مدام يوگيهس را به‌خاطر رفتارِ سرد، يک‌بعدي و خشک‌اش سرزنش مي‌کرد و انتظارِ توجه و عاطفه‌ي متقابل را از او داشت. او زماني در نامه‌اي به لوييز کائوتسکي، در مورد يوگيهس نوشت که « #او_دوست_داشتن_بلد_نيست».

@amookhtan
ادامه دارد

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

@amookhtan

🔴یک پسر ۱۱ ساله در آمریکا پس از دریافت یک ژن درمانی موفق توانست برای نخستین بار در زندگی خود صداها را بشنود.

بیمارستان کودکان فیلادلفیا، که این درمان برای اولین بار در ایالات متحده در آنجا انجام شده است، روز سه‌شنبه ۲۳ ژانویه (۳ بهمن) در بیانیه‌ای گفت این نقطه عطف نشان‌دهنده امید برای بیمارانی است که در سراسر جهان به کم‌شنوایی ناشی از جهش‌های ژنتیکی مبتلا هستند.

این پسر نوجوان، به نام «آیسام دام»، به دلیل یک ناهنجاری بسیار نادر در یک ژن «عمیقا ناشنوا» به دنیا آمده بود.

در یک عمل جراحی که بر روی این نوجوان انجام شد، جراحان قسمتی از پرده گوش او را برداشتند و سپس یک ویروس بی‌خطر حامل نسخه‌های فعال ژن اتوفرلین اصلاح‌شده را به مایع داخلی حلزون گوش او تزریق کردند. در نتیجه این عمل، سلول‌های مویی شروع به ساخت پروتئین از دست رفته و عملکرد صحیح کردند.

تقریباً چهار ماه پس از دریافت درمان در یک گوش، شنوایی آیسام به حدی بهبود یافته که او فقط یک کم‌شنوایی خفیف تا متوسط دارد و «به معنای واقعی کلمه برای اولین بار در زندگی خود صدا می‌شنود.»/یورونیوز


@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

🔴 از زمانی که جامعه طبقاتی به وجود آمد، غارت و چپاول، هم به وجود آمد. در جوامع طبقاتی، اکثریت افراد جامعه نیازهای واقعی خود را به طریق عقلانی تامین نتوانند کرد، در نتیجه اجبار به بقا، آن ها را مجبور می کند که از طریق همان شیوه چپاول و غارت که طبقه حاکمه مشغول غارت شهروندان خود است، آن ها نیز، به همان شیوه مشغول غارت می شوند!!
دزدی و چپاول و غارت جزء لاینفک شیوه تولید سرمایه داری است.
@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

🔴#کتاب_بخوانيم(51)

کتاب خواندن به زنده‌گی انگيزه مي‌دهد و مغز را طوري تحريک مي‌کند که تماشاي تلويزيون يا گوش‌دادن به راديو نمي‌تواند اين کار را انجام بدهد؛ چون مغز درگير شده و اصطلاحا" ورزش مي‌کند.

اگر هر شب به جاي تماشاي تلويزيون، پانزده دقيقه مطالعه کنيد، سالي حدود پانزده کتاب را مي‌خوانيد! اگر روزي پانزده دقيقه ادبيات کلاسيک بخوانيد، در مدت هفت سال، صد کتاب بزرگ ادبيات کلاسيک خوانده‌ايد! اين‌گونه تبديل به يکي از باسوادترين افراد نسل خود مي‌شويد! همه اين‌ها با پانزده دقيقه مطالعه قبل از خواب حاصل مي‌شود!

به قول يک نويسنده؛ قبل از صبحت‌کردن فکر کنيد! و قبل از فکرکردن مطالعه کنيد! آدمي که نمي‌خواند، يا کم مي‌خواند، يا فقط پرت و پلا مي‌خواند، بي‌گمان اختلالي در بيان خواهد داشت. اين آدم بسيار حرف مي‌زند، اما اندک مي‌گويد؛ زيرا واژگان‌اش براي بيان آن‌چه در دل دارد، بسنده نيست.

ما سخن گفتن درست، پر مغز، سنجيده و زيرکانه را از ادبيات و تنها از ادبيات خوب مي‌آموزيم. بقول برتولت برشت: «براي آنان كه بخواهند ياد بگيرند، هرگز دير نيست.»
ادامه دارد
توجه: این پست تکراری است.

@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

@amookhtan

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴النور به‌عنوان زنی جوان، جهان‌وطن، مسلط به چند زبان (و البته فرزند کارل مارکس)، در میانِ فراکسیون‌های مختلف سوسیالیستی شخصیتی شناخته‌شده بود و در کنگره‌های کارگری، که اعضای آن‌ها به دنبال اخراج‌ها و کاهش دستمزد‌ها، رادیکالیزه شده بودند، موقعیت خاصی یافته بود. در همین سال‌ها به دبیری و عضویت کمیته‌ی اجرایی شعبه‌ی زنان اتحادیه‌ی کارگران گاز، که خودش سازمان داده بود، نیز انتخاب شد. در ۱۸۸۶ با اولینگ و لیبکنخت، که از طرف حزب کارگر سوسیالیست آمریکا برای سخنرانی دعوت شده بودند، به امریکا سفر کرد. آن دو در ۳۵ شهر سخنرانی کرده و در میتینگ‌های کارگری، ازجمله در شیکاگو، علیه محاکمه و حکم اعدام هشت آنارشیست به اتهام بمب‌اندازی در اعتصاب کارگری برای هشت ساعت کار روزانه که به خشونت پلیس و کشته شدن یک تن از آنان و زخمی شدن تعداد بی‌شماری از اعتصابگران انجامید و به «قضیه‌ی هی مارکت»،[39] محل اعتراضات، مشهور شد سخن گفتند. گفتنی است که اختلاف نظر اولینگ با رهبران حزب کارگر سوسیالیست آمریکا درباره‌ی همکاری با اتحادیه‌های کارگری مرکزی (شوالیه‌های کارگری) و توصیه‌ی او به تکیه‌ی بیشتر بر بسیج عناصر آمریکایی، و اتهامات حزب درباره‌ی ولخرجی و زندگی تجملی سخنرانان به حساب کارگران در این سفر، و نشر این اخبار در روزنامه‌های لندن، به شهرت نه چندان خوب اولینگ بیشتر لطمه زد. انگلس با نوشتن نامه‌ای این اتهامات را ابزاری برای بی‌اعتبار کردن آن دو در محافل سوسیالیستی انگلستان خواند و نوشت اگر دکتر اولینگ به پول اهمیت می‌داد از مقام پروفسوری در دانشگاه به روزنامه‌نگاری با درآمد غیرثابت، روی نمی‌آورد. او اتهامات علیه «دختر مارکس» را «که او را از بچگی می‌شناخته و حاضرنیست که به او توهینی شود» به‌شدت محکوم کرد.

اختلافات تئوریک و استراتژیک میان فراکسیون ناسیونالیست و خارجی‌ستیزِ فدراسیون دموکراتیک، به رهبری ‌هایندمان و فراکسیون مارکسیست، که برای آن سوسیالیسم با انترناسیونالیسم پیوند ناگسستنی داشت، و النور و اولینگ، با حمایت انگلس، آن را نمایندگی می‌کردند، به‌سرعت به درگیری‌های جدی درونِ فدراسیون انجامیده بود. دو طرف یکدیگر را با حملات شخصی به عدم‌توجه به منافع طبقه‌ی کارگر متهم می‌ساختند. النور به‌شدت درگیر این اختلافات بود. سرانجام در دسامبر ۱۸۸۴، انشعاب در کمیته‌ی مرکزی فدراسیون و خروج النور و اولینگ از کمیته و تشکیل «اتحادیه‌ی سوسیالیستی» چاره‌ناپذیر شد. او در این‌باره به خواهرش لورا نوشت که انگلس از مواضع او و اولینگ حمایت می‌کند و قول داده «حالا که فدراسیون را از عناصر ناپاک زدوده‌ایم به ما کمک خواهد کرد، علاوه بر آن بسیاری از کسانی که کنارِ گود ایستاده‌اند نیز به ما ملحق خواهند شد، و با حمایت انگلس، آلمان‌ها را هم جذب خواهیم کرد.»[40] گفتنی است که کمی بعد النور و اولینگ و انگلس از حمایت اتحادیه‌ی سوسیالیستی نیز دست کشیدند. شیلا روباتام در این‌باره می‌نویسد این فقط انعطاف‌ناپذیری از سوی النور، اولینگ و انگلس نبود. یک باندبازی مبتنی بر خود-برحق‌بینی بود. و اضافه می‌کند، «النور در مکتب پدری بزرگ شده بود که با شکست مبارزه‌ی فراکسیونی و مخالفت با نظرش، انترناسیونال اول را بی‌توجه به پشتیبانی محلی [در هلند] تعطیل و جابه‌جا کرد. روباتام می‌گوید، «روشی که مارکس و انگلس متداول کردند این بود که وقتی تصمیمی برمبنای یک بینش خاص اتخاذ شد، باید به دیگران تحمیل شود.»[41]
ادامه دارد

منبع: نقداقتصادسیاسی


@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

🔴سنگ‌های مقدس که هندوها پرستش می‌کردند تخم‌های دایناسور از آب درآمدند

نتایج تحقیق دانشمندان درباره ماهیت سنگ‌های مقدس در یک مکان باستانی در روستایی در ایالت مادیا پرادش هند، توجه مردم محلی و کارشناسان طبیعت را به خود جلب کرده است. چرا که توپ‌های سنگی که نسل‌اندر‌نسل توسط ساکنان پرستیده می‌شدند، آن چیزی نبودند که تصور می‌شد.

جزئیات بیشتر: https://bitly.ws/3aw6V

@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

@amookhtan

🔴 #ديالکتيک_طبيعت

🔴 بلورهای زیبای یافت شده از معدن تُنگبی، در استان فوجیان چین


@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

@amookhtan

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴از اوایل زندگی با اِولینگ، تفاوت شخصیتی و اخلاقی آن دو، از آن جمله تمایل اولینگ به خودنمایی وجلب توجه زنان دیگر، النور را رنج می‌داد. باید به‌یاد بیاوریم که توجه و مراقبت از دیگران، انتظار دیگران از او، و احساسِ موردنیاز بودن، بخش مهمی از تجربه‌ی النور از دوران نوجوانی بود. عادتِ النور به پرستاری و دلسوزیِ تقریباً مادرانه، طبعاً شامل حال اولینگ نیز، که گاه‌وبی‌گاه بیمار بود، می‌شد. اما برعکس، شخصیتِ اولینگ سرشار ازخود-محوری، میل به موردِ توجه بودن، و سوءاستفاده‌ی عاطفی از دیگران بود. دوستانِ نزدیک النور اشکالات اولینگ را می‌دیدند اما النور دلبسته و سرسپرده‌ی او بود. او بی‌آن‌که رسماً ازدواج کرده باشد نام فامیِل اولینگ را به نام‌اش اضافه کرده بود و جانب اولینگ را در برابر مخالفان سیاسی او می‌گرفت. اما این همه به جای برانگیختن حس سپاس‌گزاری و قدرشناسی در اولینگ، به ایجاد رابطه‌ی قدرت بین آن دو انجامیده و رابطه‌ی نیروبخشِ سال‌های اول را به رابطه‌ای مخرب تبدیل کرد. اولینگ هم از نظر عاطفی و هم با برقراری رابطه‌ی مخفیانه با دیگر زنان، النور را فریب می‌داد، با خونسردی او را تحقیر می‌کرد و مورد سوءاستفاده قرار می‌داد. نکته این‌جاست که النور از نادرستی‌های شخصیتی و اخلاقی اولینگ، و وجود این رابطه‌ی قدرت بی‌خبر نبود. درنامه‌ای به نزدیک‌ترین دوست‌اش الیو شراینر[35] می‌نویسد: «…بعد از مرگ پدر و مادرم، من از عشق واقعی – عشق خالص، بری از خودخواهی، بی‌بهره بوده‌ام.» و سپس اضافه می‌کند که ادوارد خیلی سرِ حال به یک مهمانی شام رفته، چون چند تا خانم آن‌جا خواهند بود… علاوه بر چیزهای دیگر ما مشکلات مالی‌ای داریم که هر زن و مرد معمولی را از نگرانی به گور می‌برد… اما درحالی که من در اوج نومیدی هستم او عین خیالش نیست. باید به افرادی با ماهیتی شبیهِ ادوارد غبطه خورد که ظرف یک ساعت همه چیز را به فراموشی می‌سپارند… مثل یک بچه، بی‌اندوه یا بی‌احساسِ گناه. من به این مسئله عادت نمی‌کنم، اما پیوسته از بی‌احساسیِ مطلق او، مگر مواردی که دردسری برای خودش داشته باشد، حیرت می‌کنم.»[36] برنارد شا که در این ایام مرتب به خانه‌ی آن‌ها رفت‌وآمد داشت، در دفتر یادداشت‌اش به شایعه‌ی جدایی آن دو اشاره کرده بود. اما النور، در راستای آن‌چه به دوستی نوشته بود، که «هیچ کس نباید یک کلمه از مسائل او بداند»، ظاهراً شوک اولیه‌ی آگاهی از شخصیتِ واقعی اولینگ را پشت سر گذاشته، و به زندگی و کار مشترک با اِولینگ ادامه می‌داد. اولینگ به همان سرحالی پیشین بود، گاه وظیفه‌ی حضور در شورای اتحاد سوسیالیستی را به خاطر «گرفتاری پول در آوردن»، خیلی ساده «فراموش» می‌کرد.[37] جالب آن که در سال ۱۸۸۶ اولینگ، با همکاریِ النور کتابچه‌ای تحت عنوان «مسئله‌ی زن» منتشر کرد.[38]

نکته این است که النور هر آن‌چه را که برای داشتنِ اعتمادبه‌نفس لازم بود، در اختیار داشت. در این دوران شدیداً درگیر فعالیت‌های سیاسی بود و می‌کوشید جای پای خود را در فرایندِ رشدِ سوسیالیسم در انگلستان محکم کند. علاوه بر فعالیت در تشکیلات حزبی، مرتباً برای سخنرانی دعوت می‌شد؛ مقاله می‌نوشت؛ برای گذران زندگی ترجمه می‌کرد، برای تکمیل چاپ دوم سرمایه و ترجمه‌ی آن به انگلیسی توسط اولینگ، مسئولیت چک کردن نقل‌قول‌ها را به‌عهده داشت؛ کتاب مادام بوواری را از فرانسه ترجمه کرد، و ترجمه‌ی کتاب کمون پاریس لیساگاره را با مقدمه‌ی خود انتشار داد. او وقت زیادی صرف آماده کردن و چاپ آثار مارکس، از آن‌جمله چاپ ۱۸ مقاله‌ی مارکس در نشریه‌ی دیلی تریبیون نیویورک کرد که در ۱۸۹۶ با عنوان «انقلاب و ضد انقلاب در آلمان» منتشر شد. (النور خبر نداشت که مقالات را در زمانی که مارکس هنوز به زبان انگلیسی تسلط کامل نداشت، و درگیر مطالعات اقتصادی خود بود، انگلس نوشته بود.) ضمناً به‌عنوان وصیِ میراث علمی و فکری مارکس همراه با انگلس، برای انتشار جلد چهارم سرمایه (نظریه‌های ارزش اضافی) در فشار بود و در این مورد حتی با انگلس، که به تصور او به حد کافی این امر را جدی نمی‌گرفت، نوعی درگیری پیدا کرد، که با شکیبایی انگلس مسئله حل شد. او به کائوتسکی که تنها کسی از یاران مارکس بود که می‌توانست خط او را بخواند، نامه نوشت و خواهش کرد کار روی دست‌نوشته‌ها را از سر بگیرد، غافل از آن که او آن‌قدر در این کار تعلل کرده بود که انگلس از او خواسته بود متن را پس بفرستد. النور در تدارک نوشتن بیوگرافی مارکس نیز بود و تلاش زیادی کرد تا نامه‌ها یا کپی مکاتبات مارکس و انگلس را که به بِبِل و برنشتاین واگذار شده بود، به دست آورد.
ادامه دارد

منبع: نقداقتصادسیاسی

@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

در برنامه پرکار ۵ سال پیش ، محمد امینی ، ایرج اشراقی ، سعید پیوندی شرکت دارند که به گمان من جای عباس امانت خالی است .
پرسش : چرا رادیکالیزم انقلابی بابی ها در تکامل ، پیشرفت ، تجدد و جدایی دین از سیاست در ممالک محروسه ایران نمی انجامد و چرا رادیکالیزم انقلاب فرانسه به ظهور ناپلئون و بعد ها به خیزش کمون پاریس می انجامد ؟ پاسخ ها یی هم سه شرکت کننده می دهند که اگر با پرسش من به پرگار گوش کنیم ، می شنویم

/channel/c/1333583383/119

https://youtu.be/f3hgT5mxmK4?si=lQnVb9fDNefG1ipB

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

@amookhtan

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴النور و ادوارد اِوِلینگ
با درگذشت مارکس، هلن دموت به خانه‌ی انگلس منتقل شده و اداره‌ی خانه‌ی او را عهده‌دار شده بود؛ انگلس به نوعی سرپرستی النور را به عهده گرفت؛ و استقلالی که النور آرزوی آن را داشت برای او دست‌یافتنی شد. او به خواهرش نوشت که با آن که در حُسن‌نیت انگلس تردید نداشته و اطمینان دارد که همیشه از جانب او تأمین خواهد شد، اما بیش از هر وقت دیگری به استقلال مالی نیاز دارد. در حقیقت النور تنها عضو خانواده‌ی مارکس بود که مایل نبود متکی به سخاوت انگلس باقی بماند. شاید یکی از برجسته‌ترین جنبه‌های استقلال‌طلبی النور پس از مارکس، آمادگی او برای ریسک‌پذیری بود که نمونه‌ی بارز آن برقراری رابطه‌ی او با ادوارد اِولینگ بود. رابطه‌ی النور و اولینگ از حدود سال ۱۸۸۲ آغاز شده بود، اما یک سال پس از درگذشت مارکس بود که علنی شد.

ادوارد اِولینگ روزنامه‌نگار، معاون جامعه‌ی ملی سکولار، و ویراستار نشریه‌ی ماهانه‌ی پروگرس بود و مانند النور به تئاتر علاقه‌مند بود و با نام مستعار چندین نمایشنامه نیز نوشت. او پنجمین پسر یک کشیش بود که تحصیلات‌اش در علوم طبیعی او را به یک داروینیستِ پُرشور و خداناباورِ رادیکال تبدیل کرده بود. در زمان آشنایی با النور، یک‌بار ازدواج کرده بود و از همسرش جدا زندگی می‌کرد. در بیمارستان لندن درس آناتومی می‌داد و کلاس‌هایی در زمینه‌ی علوم طبیعی داشت. اولینگ روشنفکری با اعتقاد عمیق به نقش هنر در شادی‌بخشی به زندگی، و مبارزه برای آموزش همگانی، رایگان، اجباری و سکولار بود، و در هر دو عرصه فعال و شناخته شده بود. النور که معتقد بود سوسیالیسم و خداناباوری همزاد یکدیگرند، جذب اولینگ شد و برای نشریه‌ی پروگرس مقاله می‌نوشت. اولینگ به‌عنوان یکی از مدیران جامعه‌ی ملی سکولارها، مرتباً برای ارائه‌ی سخنرانی در سفر بود و معروف بود که گاه از پرداخت صورت‌حساب‌هایش شانه‌خالی می‌کند.[30] از این و آن هم پول قرض می‌کرد و پس نمی‌داد. بعدها معشوق پیشین اولینگ نیز او را متهم به سوءاستفاده از منابع مالی انجمن کرد.

اما شهرت بدِ اِولینگ ظاهراً بر النور تأثیر نداشت. به‌گفته‌ی لیبکنخت، «شهرت بد اولینگ حتی سبب برانگیخته شدن حس همدردی النور شد.»[31] پس از درگذشت مارکس النور با اولینگ هم‌خانه شد، و خبرش را به خواهرش لورا، انگلس و هلن دموت اطلاع داد. انگلس در نامه‌ای به لورا نوشت که اگر «تَسی» پیش از این اقدام با او مشورت کرده بود، او وظیفه‌ی خود می‌دانست نتایج محتمل و غیر قابل‌اجتناب این اقدام را برای او شرح دهد. انگلس اضافه می‌کند که با این حال امیدوار است آنها به اندازه‌ای که اکنون خوشحال‌اند، باقی بمانند، و همان بهتر که موضوع پیش از آن که دیگران بتوانند از این مخفی‌کاری سوءاستفاده کنند، علنی شد. انگلس در نامه‌اش چند کلمه‌ای نیز درباره‌ی نقاط مثبت اولینگ اضافه کرد.[32] همچنین مبلغ پنجاه پوند، که النور در نامه به خواهرش آن‌را «مبلغ خیلی زیادی» خواند، به آنان هدیه داد.[33] نامه‌هایی که النور در این دوران به خواهرش و دوستان‌اش نوشته تا حدود زیادی حالت تدافعی دارد، که بیانگر شهرت نه چندان مثبت اولینگ، و نیز نگرانی النور از داوری دیگران درمورد وارد شدن او به رابطه با مردی بود که هنوز از نظر قانونی مردی متأهل محسوب می‌شد. در همین مقطع است که اولینگ، تحت تأثیر النور خود را پیرو مارکس اعلام کرد، و در حدود سال ۱۸۸۴ سلسله سخنرانی‌هایی درباره‌ی سوسیالیسم و کارل مارکس برگزار کرد. به‌علاوه به‌زودی به توصیه‌ی انگلس، همراه با ساموئل مور،[34] مسئول ترجمه‌ی جلد اول سرمایه به انگلیسی شد.
ادامه دارد
منبع: نقداقتصادسیاسی


@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

@amookhtan

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴از دست دادنِ عزیزان
رویداد‌های مهم دیگری در این سال‌ها بر النور تأثیر مستقیمی داشت: درگذشت همدم زندگیِ انگلس، لیزی برنز، در ۱۸۷۸ بود؛ زنی که در بستر مرگ‌اش، انگلس با او ازدواج کرد؛ اعلام عفو عمومی برای کمونارد‌ها در فرانسه و بازگشت لیساگاره به کشورش در۱۸۸۰؛ ودر گذشت مادر النور، جنی مارکس، در ۱۸۸۱ که در دو سه سال آخرِ زندگی از بیماری رنج می‌برد. مارکس که خود از بیماری ریوی در عذاب بود، حتی نتوانست در مراسم تدفین همسرش که به سادگیِ تمام و تنها با حضور انگلس و جمعی از نزدیکان خانواده برگزار شد، شرکت کند. انگلس از سوی مارکس در مراسم حضور یافت، و درباره‌ی جنی وستفالن مارکس گفت، «اگر هرگز زنی وجود داشته که بزرگ‌ترین شادی زندگی‌اش شاد کردن دیگران بوده، آن زن جنی بود.»

النور بعدها درباره‌ی مادرش نوشت که او و مادر یکدیگر را به‌شدت دوست می‌داشتند، اما سایه‌ای بین آنها وجود داشت و مادرش به اندازه‌ی پدرش او را نمی‌شناخت. «…یکی از تلخ‌ترین غصه‌های من این است که مادرم با این فکر زندگی را ترک کرد که من خشن و بی‌رحم بوده‌ام و هرگز حدس‌اش را هم نزد که من بهترین و شیرین‌ترین سال‌های زندگی‌ام را فدای ناراحت نکردن او و پدرم کردم.»[29] و اضافه کرد که «پدرم هم در اواخر زندگی‌اش احساس کرد که باید به دخترش اعتماد کند، طبیعت ما دو نفر عین هم بود. به همین دلیل بود که او می‌گفت «»جنی چن» بیش از همه به من شبیه است، اما «تَسی» خودِ من است.»

النور طبع حساسی داشت و فشارهای روحی ناشی از تقابل مسئولیت‌های خانوادگی و نیاز به استقلال فردی او را حتی در نوجوانی چندین بار به بستر بیماریِ جدی انداخت. اغلب به اصرار مارکس مجبور بود برای کمک به خواهرش جنی چن به فرانسه برود. فرزندان خواهرش را بسیار دوست داشت و اغلب از پسر بزرگ او در لندن نگهداری می‌کرد. علاقه‌ی بسیار النور به تئاتر و آموزش جدی حرفه‌ای نیز با مخالفت خانواده روبرو بود. تنها در اواخر زندگی بود که مارکس به انگلس نوشت، «به‌هیچ‌وجه حاضر نیستم که این بچه فکر کند باید خود را قربانی پرستاری از یک پیرمرد کند.» و اجازه داد که النور علاقه‌ی هنری‌اش را به‌طور جدی دنبال نماید. اما تراژدی‌های خانوادگی و پرستاری از مارکس، با کمک هلن دموت، استقلالی را که النور آرزو داشت از او دریغ می‌کرد.

دو سال پس از درگذشتِ مادر، خواهر بزرگ النور، جنی چن نیز پس از یک دوره بیماری، که شدت آن تا روزهای آخر از مارکس که خود از حمله‌ی دوم برُنشیت‌اش رنج می‌برد، پنهان نگاه داشته شد، درگذشت. النور خبرِ مرگِ دختر بزرگ را، که برای مارکس مانند «حکم مرگ خودش بود»، به او داد، و با اصرار پدر برای جمع‌وجور کردن فرزندان خواهرش بلافاصله عازم پاریس شد. تنها دو ماه بعد، در ۱۴ مارس ۱۸۸۳، مارکس از اتاق خواب‌اش به اتاق مطالعه رفت، روی صندلی راحتی نشست، چشم‌هایش را به روی زندگی بست و به گفته‌ی انگلس، «بزرگ‌ترین مغز نیمه‌ی دوم قرن از اندیشیدن بازایستاد.» انگلس در مراسم خاک‌سپاری مارکس گفت، او دشمنان سیاسی بسیاری داشت اما حتی یک دشمن شخصی نداشت و میلیون‌ها کارگرِ انقلابی در سراسر جهان عزادارِ در گذشت او شدند، و «بشریت با از دست دادن این ذهن پربار فقیرتر شد.»

چند ماه بعد، ارثیه‌ی مارکس که جمعاً ۲۵۰ پوند می‌شد قانوناً به النور واگذار شد. اما آن‌چه اهمیت داشت میراث فکری مارکس و انتشار آثار ناتمام او بود، که مارکس، به‌گفته‌ی النور، او و انگلس را عهده‌دارِ به انجام رساندنِ آن‌ها ساخته بود. این امر ابتدا مورد تردید، حسادت وخشم خواهر بزرگ‌تر، لورا لافارگ، و نامه‌نگاری اعتراضی او با انگلس شد. اما با توجه به مسئولیت‌های سنگین النور درسال‌های آخر زندگی مارکس، در غیبت دو خواهر بزرگ‌تر، پس از مدتی وظیفه‌ی او برای انتشار آثار منتشر نشده‌ی مارکس تثبیت شد. النور با تمام نیرو به جمع‌وجور کردن انبوه یادداشت‌های مارکس پرداخت، و از آن جمله یافتنِ ۵۰۰ صفحه دست‌نوشته‌ی مربوط به جلد دوم سرمایه، بود که فعالیت برای انتشار آن را به خواهرش اطلاع داد.

ادامه دارد
منبع: نقداقتصادسیاسی


@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

با دیدن فیلم ناپلئون اثر ردلی اسکات ( محصول ۲۰۲۳ ) این پرسش در ذهنم نقش بست که چرا از دو سال ماموریت
ژنرال گاردن در ایران صحنه ای به تصویر در نیامده و فقط پلانی از به توپ بستن به اهرام و مجسمه ی ابوالهول ( این به توپ بستن در هیچ سند تاریخی ثبت نشده و جایی هم بر این مجسمه و اهرام نمانده ) نشان داده می شود تا نقش مخرب ناپلئون را با هنر پیشه ای که در فیلم جوکر نقش اول را داشت ، به تماشاچی امروز غرب القاء گردد.
کتاب ماموریت ژنرال گاردن را با ترجمه بسیار خوب عباس اقبال آشتیانی را دو باره می خوانم:
در زمان فرمانروایی لوئی ناپلئون که برادر زاده ناپلئون بناپارت بود اسناد مربوط به «نقشه ی ناپلئون در باب حمله به تسلط انگلیسی ها در هندوستان » منتشر می شود و این کتاب را شاید حدود یک قرن بعد عباس اقبال آشتیانی به نثری که شایسته اسناد تاریخی است به فارسی عهد قاجار برمی گرداند .
برخلاف برداشت دوران جوانی ام فتحعلی شاه قاجار به خوبی از اهمیت فرانسه و نقش نظامی او در کمک به ایران برای باز پس گرفتن تفلیس و ایروان و چند شهر دیگر باخبر بود . فتحعلی شاه که متوجه ناتوانی نظامی اش در رویایی با ارتش روسیه بود ، « تصادف روزگار شاه را به مقصود خود رساند به این معنی که در ضمن لشگر کشی شاه به ایروان داود خلیفه ارامنه اوج کلیسا به تاریخ ۱۸۰۴ (۱۲۱۹ ) به حضور رسید و تمام اطلاعاتی را که فتحعلی شاه تا آن اندازه به تحصیل آنها علاقه داشت به عرض رسانید »
پرسش یکم : آیا فرانسه در میان دو شکست نظامی ممالک محروسه ایران از روسیه تزاری می توانست شهرهای به تصرف روسیه در آمده را باز پس بگیرد و از طریق ایران و شهرهای شرق ایران آن زمان که در افغانستان امروز است به هندوستان برسد و قوای بریتانیا را شبه قاره هند بیرون براند ؟
پرسش دوم : چرا ناپلئون به مصر لشگر کشی کرد اما در نهایت معامله با بریتانیا و روسیه بر سر ایران را ترجیح داد ؟
پرسش سوم : چرا ردلی اسکات هیچ اشاره ای به ماموریت دو ساله ژنرال گاردن و همراهان او به ایران نمی کند ؟

/channel/c/1333583383/119

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

@amookhtan

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴در آن سال‌ها در انگلستان جنبش سوسیالیستی، به‌جز گرایش‌های اوُوِنی، تقریباً وجود نداشت یا بسیار ضعیف بود. انگلس در این‌باره در نامه‌ای به برنشتاین نوشته بود: «جنبش طبقه‌ی کارگر انگلیس سال‌های سال نومیدانه دورِ دایره‌ی محدود اعتصاب برای دستمزد بیشتر و ساعات کار کم‌تر چرخیده، نه به‌خاطر مصلحت یا ابزارِ تبلیغ، بلکه به‌عنوان هدف غایی. اتحادیه‌های کارگری فعالیت سیاسی را به‌عنوان یک اصل و قانون کنار گذاشته و مانع از شرکت کارگران به‌عنوان یک طبقه در فعالیتِ عمومی شده‌اند.» او اضافه می‌کند، «چه پنهان، که در حال حاضر جنبش کارگری واقعی، به معنی آن‌چه در اروپا وجود دارد در این‌جا موجود نیست.»[26] این بدبینی انگلس که مارکس نیز در آن شریک بود، بیانگر اختلاف بینشی آن دو، با رهبران جنبش کارگری انگلیس، برسر نقش رهبری خرده‌بورژوازی در جنبش کارگری بود که آن را مغایر یکی از اصول کلیدی «انترناسیونال» می‌دیدند. مارکس و انگلس معتقد بودند که آزادی طبقه‌ی کارگر تنها به دست خود کارگران تأمین می‌شود. این بینش با نظر «هنری مایرز ‌هایندمان»[27] یکی از مهم‌ترین رهبران جنبش که با مارکس رفت‌وآمد خانوادگی داشت و اغلب به دیدار او می‌رفت، در تضاد بود. ‌هایندمان خود را در رقابت با انگلس می‌دید و نسبت به او حسادت می‌ورزید. استدلال ‌هایندمان این بود که این اصل انترناسیونال که آزادی طبقه‌ی کارگر تنها به دست خود کارگر میسر است از این نظر درست است که ما نمی‌توانیم بدون سوسیالیست‌ها به سوسیالیسم دست بیابیم. اما بر این باور بود که یک برده نمی‌تواند توسط خود برده‌ها آزاد شود. پیشگامی، رهبری، آموزش، و سازمان‌دهی توسط کسانی میسر است که در موقعیت متفاوتی از کارگران پرورش یافته‌ و از ابتدای زندگی برای این امر مهم تربیت شده‌اند.[28]

این اختلاف‌نظر سبب شد که مارکس از تأیید حزب فدراسیون دموکراتیک فراطبقاتی ‌هایندمان (فدراسیون سوسیال‌دموکرات بعدی)، متشکل از عناصری از طبقه‌ی متوسط رادیکال و چارتیست‌ها که در ۱۸۸۱ ایجاد شد، خودداری کند. با این حال، فدراسیون نقش مهمی در احیای سوسیالیسم و جنبش کارگری در انگلیس ایفا کرد و النور که در خانه‌ی پدر در گفت‌وگوها درباره‌ی مباحث مورد اختلاف با ‌هایندمان و سایر بنیان‌گذاران فدراسیون مشارکت داشت، پس از درگذشت مارکس، به فدراسیون پیوست. او و اولینگ به عضویت کمیته‌ی مرکزی فدراسیون سوسیال‌دموکرات نیز انتخاب شدند.
ادامه دارد
منبع: نقداقتصادسیاسی


@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

@amookhtan

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴سوسیالیستی غیور و پرشور
النور در این سال‌ها زن جوانی بیست و چند ساله بود. او از گنجینه‌ی ایده‌ها، احساسات و آرمان سوسیالیستی در خانه‌ی مارکس، که گهواره‌ی جنبش سوسیالیستی اروپا و محل مشاوره‌ی مهم‌ترین رهبران سوسیالیست کشور‌های اروپایی بود، بهره برده و چشمان‌اش در این خانه به روی جهان باز شده بود. توصیف بعضی از دوستان و آشنایان خانواده‌ی مارکس از النور دریچه‌ای به سوی شناخت بیشتر النور می‌گشاید. به‌علاوه همانطور که یکی از دوستانش اشاره می‌کند، «النور با آن که زیبا نبود اما برق چشمان، رنگ و روی او و جعد موهای پرپشت‌اش او را زیبا جلوه می‌داد… موجودی خودرأی، با استعداد فوق‌العاده، ذهنی منطقی، با برخوردی زیرکانه، و حافظه‌ای عالی بود… ویژگی او ستایش کردن باحرارت، یا تحقیرکردن سخت، دوست داشتن باشوق، یا نفرت ورزیدن باتعصب بود. راه میانه برای او معنا نداشت.»[22] توصیف ادوارد برنشتاین از النور در دیدارش از لندن در ۱۸۸۰ چنین بود: «زنی در عنفوان جوانی با چشمان و موی سیاه، مانند پدرش، و صدایی فوق‌العاده خوش طنین… سرزنده، که با احساس و هیجان در بحث‌های مربوط به حزب شرکت می‌کرد.»[23] خود النور در توصیف خود با تأسف نوشته، من بدبختانه فقط دماغ پدرم را به ارث بردم… نه نبوغِ او را.[24]

النور اغلب به‌عنوان منشی مارکس مورد مراجعه قرار می‌گرفت؛ برای خانواده‌های سوسیالیست که براساس قانون ضدسوسیالیستی در آلمان تحت تعقیب بودند پول جمع می‌کرد. در این سال‌ها علاقه‌اش به نامزد‌اش پابرجا بود، اما به همان اندازه به پدر و آرمان او پای‌بند بود. با جنبش سوسیالیستی در کشورهای مختلف به‌خوبی آشنا بود و بسیاری از رهبران آن‌ها را شخصاً می‌شناخت. به قول برنشتاین «سوسیالیستی غیور» بود و خود را وقف جنبش سوسیالیستی کرده بود.

در این زمان بحث‌های دائمی پرشور سیاسی در خانه‌ی مارکس کاهش یافته بود. بیماری او که سبب شده بود به‌ندرت اتاق مطالعه‌اش را ترک کند، و دورنمای ناروشن آینده‌ی روابط النور با لیساگاره، النور را به سمت‌وسوی جدیدی هدایت کرد. او به اتاق مطالعه‌ی موزه‌ی بریتانیا می‌رفت تا هم به پدر کمک کند و هم با مزدی مختصر در پروژه‌ی تحقیقی یک پژوهشگرِ زبان‌شناس کار کند. علاقه‌اش به تئاتر بیشتر شد، دوستان جدیدی یافت، از آن‌جمله جرج برنارد شا، و ادوارد اِوِلینگ. همچنین در این دوران با درگیر شدن در انتخابات انجمن مدارس لندن درحمایت از یک کاندیدای زن فعالیت می‌کرد که به نظر او «با آن‌که بانویی از طبقه‌ی متوسط بود اما از همه‌ی کاندیداهای مرد شایسته‌تر بود». در همین زمان بود که دست به کارِ ترجمه‌ی کتاب تاریخ کمون لیساگاره به انگلیسی شد،[25] هر چند که کتاب تا سال ۱۸۸۶ انتشار نیافت.
ادامه دارد
منبع: نقداقتصادسیاسی

@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

@amookhtan

🔴 #حافظه_تاريخي

🔴ایوون کاپ نویسنده‌ی جامع‌ترین زندگی‌نامه‌ی‌ النور، (کتابی نزدیک به یک هزار صفحه، در دو جلد) می‌نویسد، نباید سفر النور به برایتون را شورش او علیه نپذیرفتن انتخاب‌اش از سوی پدر و مادر و خانواده تلقی کرد. او به نامه‌ی النور به مارکس اشاره می‌کند که در بازگشت از برایتون تقریباً به‌التماس از مارکس تقاضا کرد اجازه دهد که گاه‌وبیگاه لیساگاره را ببیند. او نوشت ندیدن لیساگاره خیلی دشوار است و از مارکس خواست اگر نه فوراً، حداقل بگوید در چه تاریخی اجازه این ملاقات را خواهد داد و از پدر خواست عصبانی نشود و او را برای این تقاضای خودخواهانه ببخشد.[18]

مجموعه‌ی این شرایط بر اوضاع و احوال روانیِ النور، که از نوجوانی هم بی‌مسئله نبود، تأثیرات منفی می‌گذاشت. مورخان مختلف بر «غمگین» و افسرده‌خاطر بودنِ النور اشاره داشته‌اند. خود مارکس در ۱۸۷۴، زمانی که النور ۱۹ ساله بود، درباره‌ی او می‌نویسد که «او شدیداً و به‌طور خطرناکی مریض است… همراه با هیستری…» در ۱۸۸۱ مارکس در نامه‌ای به انگلس نوشت که النور در یک وضعیتِ «فرسودگی عصبی قرار دارد، نه اشتهایی دارد و نه می‌تواند بخوابد.» یک سال بعد باز از فشارهای عصبی النور ابراز نگرانی می‌کند.[19] اما شدت گرفتن این وضعیتِ عصبی دلایل مشخصی داشت. النور از آغاز گرایش شدیدی به استقلال داشت، اما انتظارات خانواده از او فراوان بود، و همان‌طور که سوزوکی طرح می‌کند، او تناقض شدیدی بین استقلال و وظایف فرزندی احساس می‌کرد.[20] ممانعتِ خانواده در حفظ رابطه‌ی عاشقانه‌اش با لیساگاره، نیز بر مسائل روانی النور تأثیر بسیار منفی داشت.

در این میان شرایط سیاسی و خانوادگی در حال تغییر بود. خانواده‌ی مارکس به خانه‌ی کوچک‌تری نقل مکان کرده و بعضی افراد خانواده زندگی مستقل خود را تشکیل داده بودند. رفت‌وآمدهای دائمی مهاجران کمون نیز به‌شدت سابق نبود. در سپتامبر ۱۸۷۴ انگلس در این‌باره نوشت، «تمام مهاجرین اغلب بر سر مسائل شخصی، و بیشتر به خاطر پول در حال مشاجره با یکدیگرند و ما تقریباً از شر آنها راحت شده‌ایم.»[21] گفتنی است با آن‌که مارکس دیدار و نامزدی النور و لیساگاره را بر نمی‌تابید، با تمام نیرو خواهان ترجمه و انتشار کتاب لیساگاره، تاریخ کمون، به زبان آلمانی بود، و آن را به‌عنوان روایت یک شاهد عینی کمون ستایش می‌کرد. مارکس حتی در مورد انتخاب مترجم آلمانی نیز دخالت کرد، و متن ترجمه‌ی آلمانی کتاب با نظارت او در ۱۸۷۸، یک سال بعد از انتشار متن اصلی فرانسوی، انتشار یافت. مارکس حتی درباره‌ی حق‌التألیف لیساگاره و سود حاصل از نشر کتاب به او، نیز مداخله کرد.

ادامه دارد

منبع: نقداقتصادسیاسی

@amookhtan

Читать полностью…

آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی

@amookhtan

🔴فریاد

می خواهم با تو بخوانم
با تو فریاد بزنم
سرافراز و خشمناک
تا بلرزند و برخاک افتند
دارهای چوبی
کنار جاده ها
معابر
میادین شهر
با میخ‌های خونی
فرو رفته
در اندیشه های مصلوب
بر دروازه ی شهر بنویسیم
میخواهیم
در کنار هم باشیم
تا بیابیم
راز مرگ تنهائی
وز تک و تا بگریزیم
همنوا و همسو
زندگی را فریاد کنیم
بر معبر زخم خورده ی عشق
بر اوج نیازهای انسانی
بر قله ی پُر تکاپوی رهائی
پرچمی سرخ
به اهتزاز درآوریم

✍ اسماعیلیان


@amookhtan

Читать полностью…
Subscribe to a channel