🔴 #حافظه_تاريخي
به ياد رُزا لوگزامبورگ، گُلبرگي سرخ از درختِ آزدي و آزادي¬خواهي
#رزا_لوکزامبورگ، «ازبهترين مغزهاي آلمان» / هايده مغيثي (15)
#لوکزامبورگ_و_اختلافات دروني حزب س. د. و انشعابها
بسياري از بيوگرافينويسان لوکزامبورگ به اين نکته اشاره دارند که از سالهاي ۱۹۱۰ با آنکه رزا در جلسات و کنگرهها از جانب حزب س.د. آلمان شرکت و سخنراني ميکرد، اما مواضع راديکال او در حمايت از جنبش خودانگيختهي تودهها، مقالاتش عليه ميليتاريسم، و ضرورت استفاده از اعتصاب عمومي، همراه با انتقادش از نزديکي حزب س.د. به سياست رسمي کشور، بيعملي آن، و نهايتاً همراهي رهبري حزب با جنگطلبان، او را تا حدودي منزوي ساخته بود. حتي بعضي نشريات حزب از آنجمله بهپيش با ويراستاري دوست سابقاش کائوتسکي، ازانتشار مقالات او خودداري ميکردند.
در شرايط ناآراميهاي سياسي و صنعتي آلمان در اوايل سال ۱۹۱۴ او به کارل ليبکنخت که سالها عليه ميليتاريسم فعاليت کرده بود نزديکتر شد. شجاعت ليبکنخت و تاکتيک تبليغاتي و شعار او «دشمن در خانه است» را ميستود، هرچند که به «تکيهي انحصاري او بر ابزار پارلماني انتقاد داشت.»[41]
گفتني است که دستيار و دوست لوکزامبورگ، ماتيلد ژاکوب، که بهطوري که گفته شد در آخرين سالهاي سرنوشتساز زندگي رزا نزديکترين ياور او در دورانِ زندان و در روزهاي آخر زندگياش بود، در خاطراتش مينويسد که به دليلي که براي خودش هم روشن نبود، هميشه از اين که با آغاز جنگ نام ليکنخت از نام رزا که «به او اعتبار روشنفکرانه ميداد» جداشدني نبود، وحشت داشت. او اضافه ميکند که مواضع سياسي ليبکنخت شجاعانه بود، اما کمي هم نمايشي شده بود، يعني «شهرت او از خودش جلو زده بود.» مينويسد، ليبکنخت که در آن زمان نمايندهي مجلس رايشتاگ بود، هميشه در پاسخ رزا و مرينگ که او را به احتياط فراميخواندند، ميگفت نترسيد من مصونيت پارلماني دارم. او و رزا در ۱۹۱۶ دستگير و زنداني شدند.
@amookhtan
ادامه دارد
شعر آیههای زمینی با صدای فروغ فرخزاد
@amookhtan
@amookhtan
🔴از تو بیزارم
ای تاریکترین شبها
و ، ای بستر ناامیدی دردها
بپوشان پنجه ی خونینت را
حیا کن
شرم دار
ای مظهر مرگ انسانها
آوای تو نغمه ی جغدیست
فریادیست به شادی
کز پس ویرانی
نشسته بر لب بام است
✍ اسماعیلیان
@amookhtan
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴درک این مسئله که زنی چنین پُرتوان و برجسته، در زندگی خصوصی در رابطه با همراه زندگیاش، چنین شکننده و ضعیف بود، و بهرغم همهی نادرستی و فریبکاریهای معشوق توان جدایی از او را نداشت بسیار پیچیده است. آیا والدین بهویژه پدرش را در چگونگیِ پرورش دادن او باید مقصر دانست. مرور زندگینامههای النور و مارکس نشان از نوعی انتظار فرهنگی از دخترکوچک خانواده برای خدمت به خواهران بزرگتر و پدرو مادر و اطاعت از خواستهها و توصیههای پدر دارد. آیا عقبماندگیِ فرهنگیِ زمانهای را که در آن میزیست باید محکوم کرد که تجرد و زندگی بدون وجود مردی در هیئت معشوق یا شوهر را نوعی شکست در زندگی میدانست؛ آیا باید این آسیبپذیری در زنانی نظیر النور را به ضعفِ شخصیتی و شکنندگی روانی فردی نسبت داد، یا باید آنرا نشانهی تفاوت جنسیت در عشقورزی و گرایش بیشتر زنان به خطرکردن درعشق و شکیبایی بیشتر زنانه نسبت داد.
پایان
منبع: نقداقتصادسیاسی
@amookhtan
🔴🔴#کتاب_بخوانيم(52)
کتاب خواندن به زندهگی انگيزه ميدهد و مغز را طوري تحريک ميکند که تماشاي تلويزيون يا گوشدادن به راديو نميتواند اين کار را انجام بدهد؛ چون مغز درگير شده و اصطلاحا" ورزش ميکند.
اگر هر شب به جاي تماشاي تلويزيون، پانزده دقيقه مطالعه کنيد، سالي حدود پانزده کتاب را ميخوانيد! اگر روزي پانزده دقيقه ادبيات کلاسيک بخوانيد، در مدت هفت سال، صد کتاب بزرگ ادبيات کلاسيک خواندهايد! اينگونه تبديل به يکي از باسوادترين افراد نسل خود ميشويد! همه اينها با پانزده دقيقه مطالعه قبل از خواب حاصل ميشود!
به قول يک نويسنده؛ قبل از صبحتکردن فکر کنيد! و قبل از فکرکردن مطالعه کنيد! آدمي که نميخواند، يا کم ميخواند، يا فقط پرت و پلا ميخواند، بيگمان اختلالي در بيان خواهد داشت. اين آدم بسيار حرف ميزند، اما اندک ميگويد؛ زيرا واژگاناش براي بيان آنچه در دل دارد، بسنده نيست.
ما سخن گفتن درست، پر مغز، سنجيده و زيرکانه را از ادبيات و تنها از ادبيات خوب ميآموزيم. بقول برتولت برشت: «براي آنان كه بخواهند ياد بگيرند، هرگز دير نيست.»
ادامه دارد
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
به ياد رُزا لوگزامبورگ، گُلبرگي سرخ از درختِ آزدي و آزادي¬خواهي
#رزا_لوکزامبورگ، «ازبهترين مغزهاي آلمان» / هايده مغيثي (13)
#رزا و #کنستانتين_زتکين[32]
در فاصلهي دسامبر ۱۹۰۵ تا سپتامبر ۱۹۰۶ که لوکزامبورگ در لهستان بود، کنستانتين زتکين، پسر ۲۱ سالهي کلارا زتکين، دوست نزديکِ رزا، با اجازهي حزب در آپارتماني که حزب در برلين براي رزا گرفته بود، زندگي ميکرد.
لوکزامبورگ در بازگشت از لهستان اجازه داد که کنستانتين در اتاقي که به يوگيهس تعلق داشت بماند. کمي بعد رابطهي عاشقانهي آن دو که دربارهي موسيقي و شعر علاقهي مشترک داشتند، آغاز شد. البته رابطهي عاشقانهي لوکزامبورگ با کنستانتين عمق عاطفي و پيوند سياسياي را که با يوگيهس داشت دارا نبود، اما کيفيتي ديگر داشت. کنستانتين درست برعکس يوگيهس، جواني حساس، رمانتيک، با استعداد، اما درآن مقطع کاملاً غيرسياسي بود، رزا را ميپرستيد و ستايش ميکرد.[33]
در گرماگرمِ اين رابطهي جديد و زندگي سياسي پرمشغله و پيچيدهي اين سالها، تنشي ميان لوکزامبورگ و يوگيهس جريان يافت که گاه به يک تراژدي — کمدي شبيه بود. يوگيهس پس از بازگشت به برلين از واقعيتِ جايگزيني کنستانتين زتکينِ ۲۱ ساله در دل و در آپارتمان لوکزامبورگ سخت برآشفته بود. او عليرغم تقاضاهاي مکرر لوکزامبورگ سرزده به آپارتمان و به اتاق خودش که حال به کنستانتين واگذار شده بود ميرفت، کاغذهاي لوکزامبورگ را زيرورو ميکرد. حتي او و کنستانتين را تهديد به مرگ کرد.[34]
اين برخورد غيرعقلاني و خشونتبار بر لوکزامبورگ گران ميآمد، و به دوستي دربارهي او نوشت «از نظر عاطفي درهمريخته، حالت عادي ندارد، تماموقت فقط يک فکر در سر دارد، که مرا بکُشد». وحتي رولوري خريد تا از خود دفاع کند.[35]
رابطهي عاطفي رزا با کنستانتين را پارهاي شايد حرکتي واکنشي نسبت به تنهايي و سرخوردگي او دانسته و در عجب بودند که شانههاي ضعيف کنستانتينِ جوان چهگونه ممکن بود زير بارِ سنگين امواج عواطف رزا و تندخويي او، که به قول خودش ميتوانست مزرعهاي را به آتش کِشد، طاقت بياورد. درحقيقت نه کنستانتين و نه هيچکس ديگر نميتوانست جايگزين يوگيهس در زندگي سياسي و فکري رزا شود. رزا نيز ناچار بود براي کنستانتين نقش مربي را داشته باشد، او را تشويق به فعالتر بودن، کتاب خواندن و بيکار نماندن ميکرد؛ همراه با کلارا زتکين به ببل و کائوتسکي متوسل شد که در مدرسهي حزبي به کنستانتين که هيچ تجربه و تعهدي به حزب نداشت، کاري بدهند، و طرح يک درس دربارهي اروپاي غربي را برايش نوشت.
با اين حال جدايي از يوگيهس براي لوکزامبورگ بهمعناي تجربهي جنبههايي از زندگي بود که هر لحظهي آن به سياست آغشته نبود. ميتوانست به نمايشگاه نقاشي و کنسرت برود، داستان بخواند — امري که که معتقد بود براي «زدودن آثار منفي درگيريهاي سياسي از روحيهي فرسوده» لازم بود –، بيآنکه مورد شماتت يوگيهس قرار بگيرد که داستان خواندن را وقت تلف کردن ميدانست. بيدليل نبود که به دوستي نوشت، «بار ديگر من فقط من هستم چون از لئو آزاد شدهام.»[36]
@amookhtan
ادامه دارد
@amookhtan
🔴تلسکوپ هابل در سیارهای فراخورشیدی بخار آب کشف کرد
اخترشناسان با استفاده از قابلیتهای تلسکوپ فضایی هابل موفق به مشاهده بخار آب در جو یکی از کوچکترین سیارههای فراخورشیدی شدند.
این سیاره که «GJ 9827d» نام دارد با قطری تقریباً دو برابر زمین، می تواند نمونهای از سیارههای موجود در سایر نقاط کهکشان ما باشد که به صورت بالقوه اتمسفری غنی از آب داشته باشند.
جزئیات بیشتر: https://bitly.ws/3aYdZ
@amookhtan
🔴 عصب کشی دندان به زبان ساده
@amookhtan
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴بر النور چه میرفته است؟ آیا کاملاً کنترل احساسات، تفکر منطقی و توان قضاوت و تصمیمگیری را از دست داده بود؟ با توجه به نامههایی که در همین ماهها به خواهرش، به کائوتسکی، و به لیبکنخت که در زندان بود، نوشته میتوان گفت که تنها در ارتباط با اِولینگ، پاسخ میتواند مثبت باشد. زیرا نامههای دیگرش دربارهی سایر مسئلهها که درست در همان روزها نوشته شده، بیانگرِ نهایت خویشتنداری و اعتمادبهنفس اوست. مثلاً به برنشتاین که مشغول نوشتن زندگینامهی انگلس بود مینویسد که انتشارِ نامههای مارکس باید با اجازهی او و خواهرش باشد.
#پایانِ_تلخ
اِولینگ که بیماریاش رو به وخامت گذاشته بود، فرصتطلبانه به خانهی النور بازگشت. النور هم بهرغم همهی رنجشها، مراقبت از او را برعهده گرفت. در نامههایش به دوستان حتی بر لاغر شدنِ بیش از حدِ اولینگ دل میسوزاند. بعضی از نزدیکانِ النور، بازگشت اولینگ به خانهی مشترک را هم در رابطه با بیماری او و احتیاجاش به پرستاری، و هم سوءاستفادهی مالی از النور میدیدند که حتی با نوعی حقسّکوت گرفتن برای افشا نکردنِ رابطهی پدری مارکس با فِرِدی همراه بود. شاید نامههایی که النور در دو ماه آخر زندگی به فِرِدی نوشته این برداشت را تأیید کند. در نامهای در ماه فوریهی ۱۸۹۸، از شرایط وحشتناک خود نوشت و این که نمیداند چگونه دستتنها به تقاضای مداوم پول از جانب طلبکارها پاسخ دهد. در نامهی دیگری، در پاسخ به امتناع فِرِدی از آمدن به خانهی او و روبرو شدن با اولینگ، که از فِرِدی هم مبالغی پول گرفته بود، نوشت «میدانم که تو نگران من هستی، اما فکر نمیکنم مسائل را کاملاً درک کنی. خودم هم تازه دارم میفهمم.» سپس ادامه میدهد که کارهای نادرست [اولینگ] نتیجهی بیماری اخلاقی است که افرادِ درستکاری مثل فِرِدی قادر به درک آن نیستند. نامه بهوضوح حکایت از عدمتوافق فِرِدی با این ضعف و سازشکاریِ النور در رابطه با اولینگ دارد. در نامه اشاره میکند که بدهیِ اولینگ به فِرِدی را فراموش نکرده و آن را بازپرداخت خواهد کرد. بر این تأکید میکند که «درک کردن» یعنی «بخشیدن» و رنجهایش به او آموخته که «درک کند» اما نیاز به «بخشیدن» ندارد، و تنها میتواند «دوست بدارد…» النور شدیداً نگران عمل جراحی آتی اِولینگ بود و پس از عمل هم که او را به خانه آورد، بیتوجه به این که فِرِدی کوچکترین علاقهای به دانستنِ حال اِولینگ ندارد، مرتب گزارش پیشرفت بهبودی او را برایش میفرستاد. در نامهی دیگری از درد و رنج بیپایاناش و نومیدیاش مینویسد و این که آمادهی مردن است، اما تأکید میکند «تا وقتی او به من نیاز دارد متعهد به ماندن هستم.»[51]
در ۳۱ مارس ۱۸۹۸ النور سرانجام تصمیم تراژیکِ خود را میگیرد. ایوون کَپ مینویسد، او خدمتکار را با یادداشتی با امضای دکتر اِولینگ به داروخانه میفرستد، و سفارش ترکیبی از مواد سمی را میدهد. (پارهای مورخان، اِولینگ را در تصمیم النور به پایان دادن به زندگیاش شریک میدانند.)[52] با دریافت مواد، زمانی که در خانه تنهاست به اتاقش میرود، دو یادداشت کوتاه مینویسد و سم را میخورد. این دو یادداشت، اولی خطاب به اولینگ بود با این مضمون که آخرین سخن او همان است که در طول این سالهای طولانیِ اندوهزا تکرار کرده، «عشق»، و دومی یادداشتی به خواهرزادهاش، پسر جنی بود که در آن نوشته بود بکوشد تا شایستهی پدربزرگش باشد.[53]
ادامه دارد
منبع: نقداقتصادسیاسی
@amookhtan
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴نکته این است که به داوری نزدیکان النور و نامههایی که از او بهجا مانده، ما با زنی پرتوان، پرشور و فداکار در عرصهی عمومی، اما نامطمئن از خود و نومید در زندگی خصوصی، و با نیاز مبرم به دوست داشتهشدن، مواجهایم. با انتقال به خانهی جدید و ادامهی معاشرتهای شبانهی اولینگ، النور اغلب تنها میماند. شاید به همین خاطر خانهاش مرتباً پذیرای سخاوتمندانهی دوستاناش بود. همچنین برای نگهداری از کبوتر، از همسر لورا مشورت میگرفت. النور که از نوجوانی به بچهها علاقه داشت و در نگهداری از کودکان خواهرانش شریک بود، نیاز به داشتن بچه را بیشتر احساس میکرد. در نامهای به کائوتسکی دربارهی خانهی جدید نوشته بود «اینجا میتواند برای بچهها مثل بهشت باشد.» و درنامهای که در نخستین کریسمس در خانهی جدید به خواهرش نوشته، میگوید «بدون وجود بچهها، این ایامِ غمانگیز و مزخرفی است. گاهی فکر میکنم نمیدانم کدام بدتر است، اینکه کوچولوها را داشته و از دست داده باشی یا هرگز این تجربه را نداشته باشی.»[49] به دوستی گفته بود پدرم همیشه میگفت من بیشتر مثل پسرها هستم. این «ادوارد» بود که حس زنانگی مرا آزاد کرد و من بهطرز غیر قابل مقاومتی جذب او شدم. اما مرورِ دوران کوتاهِ زندگیِ مشترکِ النور با اِولینگ نشان میدهد، چگونه «زنانگی»، عشق و احساسِ تعهد او نسبت به شریکِ زندگیاش، مورد سوءاستفاده و تحقیر قرار گرفت. آیا این بهایی است که بسیاری از زنِان نیرومند، فرهیخته و مبارزِ سیاسی، بهخاطر نیازهای عاطفی خود ناچار به پرداخت آن بودهاند؟
در ماه ژوئن ۱۸۹۷ وقتی النور در هشتمین کنگرهی بینالمللی معدنچیان، بهعنوان مترجم مشغولِ فعالیت بود، ادوارد اولینگ مخفیانه در یک دفتر ثبت احوال با هنرپیشهی ۲۲ سالهای رسماً ازدواج کرد. نومیدی النور، که از بیوفایی گاه و بیگاه اولینگ بیاطلاع نبود، به اوج خود رسید. با این حال اولینگ هنوز با فرصتطلبی در خانهی مشترک با النور زندگی میکرد و در ظاهر روابطاش با النور را کاملاً حفظ میکرد. در ماه اوت همراه با النور به کنفدراسیون سوسیالدموکرات رفت، و به عضویت کمیتهی اجرایی انتخاب شد. کمی پس از آن، اولینگ با برداشتنِ هر آنچه در خانه قیمتی بود، و با گذاشتنِ یادداشتی با آدرس جدید خود، خانهی النور را ترک کرد. در حقیقت اولینگ با بههدر دادن پولی که از انگلس به النور رسیده بود هم از نظر عاطفی، هم از نظر مالی، النور را فریب داده و در شرایط سختی قرار داده بود. النور دست به دامن نابرادریاش فِرِدی، که تنها محرم رازش بود، شد، و در نامهای به او نوشت که رفتار اولینگ «بیماری اخلاقی» است. اولینگ یک ماه بعد به میل خود برای مدتی به خانهی مشترک بازگشت.
چند نامهی بازمانده از النور به فِرِدی حکایت از نومیدی شدید و احساس رهاشدگی او دارد. پس ازآن که اولینگ برای بار دوم خانه را ترک کرد، به فِرِدی نوشت، «امروز صبح نامهی دیگری به ادوارد نوشتم. بیتردید [بیان] ضعف است اما نمیتوان چهارده سال زندگی را پاک کرد، گویی وجود نداشته. فکر میکنم هر کسی با کمترین احساس شرف، چه رسد به مهربانی و قدرشناسی، به چنین نامهای پاسخ میدهد. فکر میکنی او جواب بدهد؟ تقریباً میترسم که پاسخ منفی باشد.» بعد ادامه میدهد که روز بعد جلسهی فدراسیون سوسیالدموکرات است و این که او نخواهد رفت چون نمیداند غیبت اولینگ را چگونه توضیح بدهد و از فِرِدی میخواهد که به آن جلسه برود و اگر اولینگ آنجاست از او بپرسد که آیا به خانه بر میگردد یا نه. دو روز بعد در نامهی دیگری به فِرِدی به او اطلاع میدهد که اولینگ پس از فرستادن یادداشتی، به خانه برگشته، و از این که النور مشغول کار بوده و با آغوش باز به او خوشامد نگفته، حیرت کرده و هیچ توضیح یا عذرخواهی ارائه نداده است. النور تأکید میکند که به اِولینگ گفته که رفتار او را هرگز فراموش نخواهد کرد. سپس از فِرِدی خواهش میکند به دیدار آنها برود تا در حضور او با اولینگ گفتگو کند. در نامهی بعدی به فِرِدی، که بیانگرِ سقوطِ بیشتر النور در اعماق نومیدی و تسلیم است، از تنهایی و دلشکستگی خود مینویسد واین که با وضعیتِ وحشتناک ورشکستگی کامل تا «آخرین دهشاهی» و «بیآبرویی» کامل روبرو است، و مینویسد که سخت نیازمند مشورت با اوست.[50]
ادامه دارد
منبع: نقداقتصادسیاسی
@amookhtan
@amookhtan
🔴/channel/iv?url=https://www.radiozamaneh.com/799838/&rhash=0ceb6994783a68
@amookhtan
🔴 حرکت تارهای صوتی در حنجره هنگام تولید صدا
@amookhtan
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴پیکر خستۀ لنین را دفن کنید!
✍🏻 خالد_رسولپور
🔴«مانس اشپربر» کمونیست پیشین و مبارز همیشگی و دانشمند اتریشی در کتابش " تحلیل استبداد" مینویسد:
هر آرمان و عقیدهای که سعی کند انسان خاصی را «مافوق انسان» نشان دهد، اسلحهی خود را بر ضدّ همهی بشریت هدفگیری نمودهاست... و یک رهبر هر چند رسالتی مهم و بلندمرتبه بر عهده داشته باشد، باز هم هیچ مرجع و مقامی نیست که بتواند او را از اشتباه و خطا مصون بدارد. اشتباهکردن یک امر کاملاً انسانی است
بنا به نوشتهی زندگینامهنویس استالین (استالین / راژینسکی / ترجمهی مهوش غلامی / تهران / ۱۳۷۶)، در دههی سی، استالین از چند نویسندهی غربی دعوت کردهبود تا مومیایی «خداوند لنین» را از نزدیک ببینند. یکی از این نویسندگان، بیوگرافینویس لنین "لویی فیشر" بود که بعدها نوشت:
«آنچه که ما دیدیم عروسکی مومی نبود: لنین بود!
بتشکن، خودش بت شده بود! »
جالب است که حتی همین امروز هم، حزب کمونیست روسیه، و بهویژه رهبر آن حزب: «گنادی زیوگانوف»، همچنان مخالف دفن پیکر لنین است. این استالینیست-ناسیونالیستِ دوآتشه، همچنان به دوشیدن لنینیسم امیدوار است.
لنین نه بت بود و نه خدا. لنین، رفیقِ همهی زحمتکشان و رنجدیدگان بود. رفیق ناب همهی کوفتگان و استثمارشدگان که از اعماق تاریخ فریادبرآورده، در خون و لجن غلتیده، اما شکست نخورده یا شکست را نپذیرفته بودند. لنین بتشکن بود و هیچگاه راضی نبود از او بت ساختهشود. در زمان حیاتش، اجازه نداد حتی یک کوچه یا بنبست به نامش کنند؛ این ذهنیت عقبمانده و مذهبزدهی شرقی-روسی بود که خدای زمینی میخواست. لنین خدای روسها را شکستهبود: پس در بیدادگاه توحش اسطورهمدار ارتودوکسی، محکوم به خداشدن بود...
... و چه خونها که به نام خداوندگار «لنین» بر زمین نریختند، و چه کشتاری که از یاران و رفیقان جان لنین نکردند، و چه بیراههها که به نام لنین نرفتند...
نوبتی هم باشد نوبت توست که بیاسایی رفیق لنین!
@amookhtan
🔴 #دیالکتیک_طبیعت
🔴 کانی های گردآوری شده از طبیعت
@amookhtan
🔴#حافظه_تاریخی
@amookhtan
«تاريخ #رزا را ناچار ميکند که از خود به در آيد. او از ميکيهويچ، شاعر خودش، ميآموزد که يک واژهي جديد، به نام «سوسياليسم»، وجود دارد که آفرينندهاش شناخته نيست، ولي همچون يک انبار باروت شعلهور ميسازد.
آيا همين واژه کارگران پاريس را در 1848 از جا بلند نکرده است؟ آيا هم او نيست که، در مارس 1871، کمون پاريس را برپا نموده است؟ و رزا در همين ماه زاده شده است و آنچه جز يک تصادف نيست، مهر و نشان خود را در او بر جاي ميگذارد. مدتي بعد، يک کمون- يارپير، کاملينا، که در پاريس ملاقاتش خواهد نمود، او را «دختر کوچک کمون» مينامد. وي هنوز آن را نميداند، اما در کتاب ميکيهويچ ميخواند که «دنياي کهنه»، همان که بارش به روي وي سنگيني ميکند، «بنيان اخلاقي ندارد.»
چهگونه #رزا ميتواند در اين احساس سهيم نباشد و در اين دوراني که زناني که ميخواهند «ارادهي خلق» را تجسم بخشند دلاورانه بر چوبهدار بوسه ميزنند، جذب اين واژهي ترسآفرين - «يعني سوسياليسم»- نگردد؟»
📚زن شورشي، زندهگي و مرگ رزالوکزامبورگ؛ ✍️ ماکس گالو؛ ترجمه: مجيد شرف؛ تهران؛ چاپ دوم 1377؛ ص52
@amookhtan
❗️شعر «فونتاس لادیس»
▪️شاعر: تانوس میکروتسیکوس
▫️خواننده: ماریا دیمیتریادیس
▪️برگردان: ش. حسینی
▫️فاشیسم از آینده نمیآید
که چیز نویی برای ما بیاورد
میدانم چه بین دندانهایش پنهان میکند
با اینکه ظاهراً لبخند میزند و با من دست میدهد
ریشههایش به وضع موجود میچسبد
و در اعماق گذشته گم میشود
نقابهایش در هر زمان تغییر میکند
اما نفرتی که از من دارد نه!
باید فاشیسم را بشناسید
او خود بخود شما را ترک نمیکند
باید آنرا له کنید
فاشیسم از جایی نمیآید
غرق در آفتاب و باد
قدم خستهاش را میشناسم
او جوانان ما را میشناسد
اما باز مثل وبا پخش خواهد شد
با تکیه بر بیتفاوتی
یک روز هم به سراغ شما خواهد آمد
اگر عینک طبقاتی خود را گم کنید
@artchanel
🔴 بدون شرح!
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
به ياد رُزا لوگزامبورگ، گُلبرگي سرخ از درختِ آزدي و آزادي¬خواهي
#رزا_لوکزامبورگ، «ازبهترين مغزهاي آلمان» / هايده مغيثي (14)
رابطهي لوکزامبورگ با کنستانتين پس از يکيدو بار قطع و وصل شدن، سرانجام بهخاطر شکِ رزا به ورود زني جوانتر به صحنه، خاتمه يافت. اما نياز رزا به دادن و گرفتنِ محبت در او باقي بود و براي مدتي يکي ديگر از شيفتگاناش، هانس ديفنباخ[37] که به همان اندازهي کنستانتين از شخصيت پرقدرت رزا فاصله داشت، اين نقش را بهعهده گرفت. اما ديفنباخ در جنگ کشته شد، و پس از مرگ او ديگر کسي وارد زندگي رزا نشد.
از سوي ديگر پس ازگذشت دو سال و ناگزيري ادامهي همکاري سياسي با يوگيهس که حال عضو کميتهي مرکزي حزب س.د. لهستان بود، روابط خصمانهي آن دو کمرنگ شد. يوگيهس که به هتلي در برلين نقلمکان کرده بود، از آپارتمان رزا بهعنوان محل کار استفاده ميکرد، و در هر دو دورهي زندان لوکزامبورگ او بود که از طريق ماتيلد ژاکوب نيازمنديهاي رزا را تأمين مينمود.
#اوج_خلاقيتهاي_فکري
در حقيقت اين سالهاي بسيار پرمشغلهاي بود که لوکزامبورگ سرگرمِ شرکت در کنگرهها، سخنرانيها و نوشتن دربارهي «مسئلهي ملي و خودمختاري»، «انباشت سرمايه» و «مقدمه بر اقتصاد سياسي» بود. او تقريباً ۲۰۰ مقاله و جزوه عليه ميليتاريسم و خطر جنگ نوشت. رايا دونايفسکايا با اشاره به جزوهي «اعتصاب عمومي» که زماني که يوگيهس در زندان بود نوشته شد، و مقالات رزا بعد از جدايي از يوگيهس، بين سالهاي ۱۹۰۶ تا ۱۹۰۹، معتقد است اين سالها اوج خلاقيت و توليد مهمترين دستاوردهاي فکري لوکزامبورگ بود، زيرا ديگر يوگيهس که «پيوسته نوشتههاي او را ويراستاري و دستکاري ميکرد در صحنه حضور نداشت». دونايفسکايا به «برخورد کاملاً مردانه»ي ج. پ. نِتِل انتقاد دارد که در کتاب بيوگرافي لوکزامبورگ عنوان «سالهاي گمشده» را براي اين دورهي پر بار از زندگي رزا برگزيده است.[38]
ذکر اين نکته نيزلازم است که دونايفسکايا همچنين ميکوشد چهرهاي فمينيستي از لوکزامبورگ به دست دهد، که متکي به هيچ نشانهاي از عقايد و افکار لوکزامبورگ در اين عرصه نيست. رزا مانند مردان حزب س.د. آلمان بحث جنسيت را اساساً در حزب نامربوط ميديد، و بر اين باور بود که با استقرار سوسياليسم، مسئلهي زنان و جنسيت حل ميشود. او حتي براي دوست نزديکاش کلارا زتکين که در حزب براي توجه بيشتر به مسئلهي زنان (طبقه کارگر) تلاش ميکرد، از لحاظ نظري چندان اعتباري قائل نبود. رزا در نامهاي به يوگيهس نوشت ابراز بيعلاقگياش به جنبشِ زنان باعث تعجب بِبل شده بود. او خواستِ کسب موقعيت برابر در نظام سرمايهداري را فمينيسمِ بورژوايي ميدانست و براي آن ارزشي قائل نبود.
شرکتاش در کنفرانس زنان سوسياليست نيز به تشويق زتکين بود، و در سخنرانياش درکنفرانس گفت «بيشترِ زنان بورژوا که در نبرد عليه امتيازات مردان مانند شير عمل ميکنند، اگر حق رأي داشته باشند، در کمپ محافظهکاران و بوروکراتها برهي مطيع خواهند بود.»[39] تقاضاي برابري سياسي و الغاي تمام قوانين نافي آزادي و برابري زنان، که در برنامهي احزاب سوسياليستي ذکر ميشد از نظر او وسيلهاي بود در راه هدف اصلي که رسيدن به سوسياليسم بود، و مبارزه براي کسب حقوق سياسي زنان بخشي از مبارزهي عام پرولتاريا براي رهايي.[40]
@amookhtan
ادامه دارد
/channel/amookhtan/22401
@amookhtan
🔴مریخنورد ناسا وجود دریاچه باستانی در مریخ را تأیید کرد
مریخنورد «استقامت» ناسا دادههایی را جمعآوری کرده است که وجود رسوبات دریاچهای باستانی از آبی که زمانی یک حوضه غول پیکر در مریخ به نام دهانه «جیزرو» را پر میکرد، نشان میدهد.
بخشهایی از مریخ زمانی با آب پوشانده شده بود و احتمالاً دارای حیات میکروبی بوده است.
رادار «ریمفکس» مریخ نورد به دانشمندان این امکان را میدهد که به زیر سطح نگاه کنند و نمای مقطعی از لایههای سنگی به عمق ۲۰ متر را مشاهده کنند.
این دادهها شواهدی واضح از رسوبات ته نشین شده توسط آبی را نشان می دهد که زمانی دهانه را پر کرده بود درست همانطور که در دریاچههای روی زمین مشاهده میشود.
این یافتهها آنچه را که مطالعات قبلی نشان میدادند را تقویت کرد. حالا مشخص شده است که مریخ سرد، خشک و بیجان کنونی، زمانی گرم، مرطوب و حتی شاید قابل سکونت بود.
این رسوبات تصور میشود حدود ۳ میلیارد سال پیش شکل گرفته باشند.
آنها حالا مطمئن شدهاند که بررسیهای ژئوبیولوژیکی خود روی مریخ را در مکان مناسبی روی این سیاره انجام دادهاند.
@amookhtan
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴النور حقوق مربوط به آثار مارکس را که متعلق به او بود به فرزندان جنی و باقی اموالش را به اولینگ واگذار کرده بود. پس از درگذشت النور، اولینگ از فدراسیون سوسیالدموکرات استعفا کرد و نزد همسرش بازگشت.
پس از درگذشت النور بسیاری از کسانی که بهخاطر او بیزاریشان را از اولینگ پنهان میکردند، دربارهی نقش اولینگ، ازدواج مجددش با زنی دیگر و این که بازگشتاش به خانهی النور به خاطر سوءاستفادهی عاطفی و مالی از النور بوده، سروصدای زیادی بهپا کردند. برنشتاین حتی خواستار به دادگاه کشیدن اولینگ بود، اما پارهای دیگر ازجمله لیبکنخت این خواست را عاقلانه ندانستند.
مراسم درگذشت النور چند روز بعد با شرکت جمعیت بزرگی از فعالین سوسیالیست و اتحادیههای کارگری برگزار شد، و خاکستر بدناش سالیان سال در دفتر فدراسیون سوسیالدموکرات، سپس حزب سوسیالیست بریتانیا و پس از آن حزب کمونیست بریتانیا، نگهداری میشد، و سر انجام در ۱۹۵۶ در کنار پدر و مادرش و هلن دموت در گورستان هایگیت در لندن به خاک سپرده شد.
اِولینگ با همهی فرصتطلبیها و فریبکاریهایش، پس از مرگ النور زیاد دوام نیاورد و بیماری کلیه او را از پای درآورد. او چهار ماه بعد از النور، در ماه اوتِ همان سال درگذشت. بهرغم سهم مهم او در اشاعهی دید مادی و تکامل داروینی، و نقش مهمی که در جنبش سوسیالیستی و اتحادیهای بریتانیا ایفا کرده بود، هیچیک از رهبران جنبش کارگری و سوسیالیستی بریتانیا در مراسم یادبود مرگش شرکت نکردند. دلیل آن روشن بود؛ رفتاری که او با النور مارکس، این زن برجستهی جنبش سوسیالیستی بریتانیا کرده بود، قابل بخشش نبود.
شاید این داوری درست باشد که مرگِ خودخواستهی النور، پذیرش شکست بود. اما مسئله این جاست که این شکست در زندگی خصوصی بههیچوجه دستاوردهای مهم او در عرصههای مختلف زندگی، نهتنها از نظر فعالیت و مبارزات النور در جنبش سوسیالیستی و اتحادیهای بریتانیا، که در عرصههای نگارشی و نظری را مورد تردید قرار نمیدهد؛ تیزبینیِ او به حدی بود که انگلس زمانی که در ۱۸۸۷ «مسئلهی مسکن» را بازنشر میکرد، در مقابله با دیدگاهِ پرودونیستی در مورد مسکن کارگران، به مشاهدهی النور در سفرش به امریکا، که در بالا به آن اشاره شد، عطف میکند، که چهگونه بدهیهای مربوط به وامهای سنگینِ مسکن، کارگران امریکا را اسیرِ سرمایهداران کرده است.[54] ای. پی. تامپسون، با اشاره به فعالیتهای النور در اتحادیهگرایی نوین در سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۰، و درجنبش رادیکال سوسیالیستی، از علاقه و احترامی که النور در جنبش سوسیالیستی بریتانیا و بینالملل برخوردار بود با این سخن یاد کرده که «تراژدی بزرگتر از نحوهی پایان زندگیاش این بود که النور ندانست چقدر مورد احترام همه در جنبش بود و این که دوستان بیشمارش حساب او را از اولینگ جدا میدانستند.»[55]
ادامه دارد
منبع: نقداقتصادسیاسی
@amookhtan
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴یک حزب استالینیست اما نه مانند حزب فاسد توده به مناسبت صدمین سال درگذشت لنین نوشت:
ولادیمیر ایلیچ اولیانوف معروف به لنین (۱۹۲۴-۱۸۷۰) تئوریسین و انقلابی کمونیست روسی، رهبر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و بنیانگذار دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. لنین دو سال قبل از مرگ، سه سکته ناتوانکننده مغزی را تجربه کرد تا در ۲۱ ژانویه ۱۹۲۴ درگذشت. علت رسمی مرگ او ابتلا به یک بیماری علاج ناپذیر از عروق خونی ثبت شدهاست. جسد لنین را پس از مرگ مومیائی کردند.
صد سال بعد از مرگ لنین، جسد مومیاییشدۀ رهبر انقلاب بلشویکی همچنان در مقبرۀ میدان سرخ مسکو در معرض تماشاست. ولی دولت روسیه برای صد سالگی مرگ لنین هیچ برنامۀ خاصی تدارک ندیده است. ولادیمیر پوتین تزار کرملین چندان دل خوشی از لنین، آموزه ها و اقدامات او ندارد اما مردم با احترام از لنین یاد می کنند.
لنین رهبر و معمار انقلاب کارگری در روسیه بود. انقلاب ۱۹۱۷ روسیه به رهبری لنین، پس از کمون پاریس در سال ۱۸۷۱، برای دومین بار در تاریخ، طبقه کارگر را در راس و در متن قدرت سیاسی قرار داد. حکومت شوراها، سریعا مالکیت خصوصی بر زمین را لغو کرد و زمین های مالکین و دولت و کلیسا را به مالکیت عمومی در آورد و در اختیار همه زحمتکشان قرار داد. به فوریت برابری کامل حقوق زنان و مردان را در همه عرصه های اقتصادی، اجتماعی و خانوادگی به صورت قانون در آورد، مذهب را به طور کامل از دولت جدا و دست کلیسا را از امور دولتی و از جمله دخالت در آموزش و پرورش کوتاه کرد. حق تعیین سرنوشت ملل را در روسیه تحقق بخشید.
این انقلاب ضربه ای جدی به نظام جهانی سرمایه داری وارد آورد، از یک طرف کینه و نفرت همه سرمایه داران و دولت هایشان و شدیدترین واکنش خصمانه آنان را برانگیخت و از طرف دیگر امواج نیرومند آزادیخواهی و عدالت طلبی را در سرتاسر کره زمین به حرکت در آورد. تاثیرات انقلاب کارگری ۱۹۱۷ روسیه در دنیا به قدری بود که بورژوازی غرب از ترس تکرار این انقلاب، به رفرم هایی چون معمول کردن حق رای همگانی برای همه شهروندان از جمله زنان، رایگان اعلام کردن آموزش و پرورش برای همه کودکان، تصویب حق بیمه و بازنشستگی برای سالمندان و کاهش ساعت کارروزانه به ۸ ساعت تن در داد.انقلاب کارگری روسیه تاثیر عمیقی بر مبارزات رهایی بخش مردم تحت ستم داشت و خود سند زنده ای بود بر این که طبقه کارگر هیچ گونه منافعی در بقای هیچ شکلی از اشکال ستم و نابرابری ندارد و پیگیرترین پیشرو راه رهایی از کلیه ستم ها و نابرابری ها است.
منبع:
Guillaume Roubaud-Quashie مدیر نشریه سیاسی حزب کمونیست فرانسه Cause commune
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
به ياد رُزا لوگزامبورگ، گُلبرگي سرخ از درختِ آزدي و آزادي¬خواهي
#رزا_لوکزامبورگ، «ازبهترين مغزهاي آلمان» / هايده مغيثي (12)
سازشناپذيري سياسي، اعتمادبهنفسِ شايستهي تحسين لوکزامبورگ براي اثرگذاري بر سياستهاي حزب، و داوريهاي بدبينانهي بدون تعارفاش دربارهي رهبري قديمي و پرآوازهي حزب س.د. آلمان، که به نظر او خود را کاملاً وقف پارلمانتاريسم کرده و ميخواست جنبش انقلابي را صرفاً به سمت پارلمان کاناليزه کند، دلبستگي رزا را به تحولات انقلابي در روسيه — که بههرحال بر اوضاع لهستان نيز تأثير داشت — تشديد ميکرد. او پس از انشعاب در حزب س.د. روسيه در ۱۹۰۳ و خروجِ لنين از سردبيري نشريهي ايسکرا، به دعوت منشويکها در اين روزنامه مقاله مينوشت؛ نقدِ کتاب يک گام بهپيش و دو گام بهپسِ لنين، عليه ايدهي اهميت روشنفکران در به حرکت درآوردن طبقهي کارگر و حزب متشکل از انقلابيون حرفهاي تماموقت، از آنجمله بود. تأکيد لوکزامبورگ، بر عمل مستقيم تودهها و تشکيل شوراها در تمام شرکتهاي صنعتي و کشاورزي، تحت رهبري يک کميتهي اجرايي، با قدرت قانوني و اجرايي براي تنظيم شرايط کار و کنترل توليد بود.
انقلاب ۱۹۰۵ روسيه وشعار «همهي قدرت به شوراها» که او و يوگيهس سخت به آن دلبسته بودند، بيش از پيش او را به سَمت جنبش در لهستان ميکشيد. سفر او و يوگيهس به لهستان در ۱۹۰۶، زنداني شدن هر دو و آزادي لوکزامبورگ پس از دو ماه، سفرش به فنلاند و بازگشت به برلين به دگرگوني بنيادي در رابطهي خصوصي او با يوگيهس در ۱۹۰۷ انجاميد.
ضربهي نهايي براي رزا در رابطه با يوگيهس، آگاهشدناش از بيصداقتي او و رابطهاش با زني از رفقاي لهستان پس از فرارش از زندان بود. رزا که جز «صداقت کامل» و روراستي را در هيچ رابطهاي تحمل نميکرد، سالها رفتارِ يوگيهسِ خويشتندار و پنهانکار را هم از نظر سياسي و هم عاطفي تحمل کرده بود. اما با مطلع شدن از اين رابطه، بدون درنگ رابطهي خصوصي و عاطفياش با يوگيهس و حتي گفتوگو با او را پايان داد، هرچند ناچار بود رابطهي سياسي و مکاتبه دربارهي مسائل مربوط به حزب س.د. لهستان و روسيه را با او ادامه دهد. مکاتبات اما رسمي، بدون خطاب و بدون امضا و با يکي دو سال کشمکش و ضعف اعصاب بهخصوص براي رزا لوکزمبورگ همراه بود.
@amookhtan
ادامه دارد
🔴 #حافظه_تاريخي
به ياد رُزا لوگزامبورگ، گُلبرگي سرخ از درختِ آزدي و آزادي¬خواهي
#رزا_لوکزامبورگ، «ازبهترين مغزهاي آلمان» / هايده مغيثي (11)
#عطوفت و #انقلابيگري
سالهاي ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۶ سالهاي افزايش اعتبار لوکزامبورگ بهعنوان متفکر مارکسيست و انقلابي راديکال، زنداني شدناش بهاتهام توهين به قيصر، افزايش شهرت و محبوبيتاش در حزب س.د. لهستان، و حمايت سياسي، مجادلات تئوريک و سياسياش با بلشويکها و لنين از سويي و با بخش محافظهکار حزب س.د. آلمان، از سوي ديگر بود. او روسيه را که در آن زمان به سوي يک دموکراسي پارلماني ميرفت و تحولات آن، از آنجمله تشکيل شوراهاي کارگري درصنايع و کشاورزي، و شيوههاي مبارزاتي و تاکتيک اعتصاب عمومي، را در آلمان قابلاجرا ميديد. از نظر بخشي از رهبرانِ حزب س.د. آلمان، ازجمله کائوتسکي، که روسيه را کشوري عقبمانده و کمتر صنعتيشده ميدانستند، اين استراتژي براي آلمان نامناسب بود.
درهمين اوضاع و احوال، خوشبيني ذاتي و ارزش نهادن به زندگي را در نامههايش به يوگيهس از زندان، ميتوان مشاهده کرد. در اين نامهها از قصدش به تجربهي زندگي کردن بهطور کامل، عطشاش براي محبت و «چسبيدن به هر بارقهي اميد و نوشيدن هر جرعهي زندگي» سخن ميگويد. مينويسد، هرکس از فقرِ کمرشکن به ستوه آمده، بايد سرجايش بنشيند، همهي چيزهاي خوبي را که دارد ليست کند تا بفهمد چه آدم ثروتمندي است.[30] اين گفتهها چيزي از احساس تنهايي عميق او، نيازش به مهرباني و خانواده نميکاست. افسوس ميخورد که غرق شدن درسياست، وقتي براي توجه به پدر و مادر و خانواده باقي نگذاشت. «سياست انسان را مجبور ميکند همهي وجودش را قرباني کند.»[31]
ميکوشد نياز به احساس مادري و مراقبت از موجودي محتاج به توجه را با آوردن گربه و بعداً سگي کوچک جبران کند. توجه و نياز لوکزامبورگ به زيبايي، به طبيعت، به حيوانات و تمايل بهداشتن خانواده به معناي متعارف آن، سوي ديگرِ چهرهي لوکزامبورگ، بهعنوان انديشمندي مستقل و خودرأي، و بهقول ج. پ. نِتِل، سختگير در قضاوتهاي شخصي، بيمهر نسبت به «مردان بزرگ»، مخالفِ اقتدار، و سازشناپذير درسياست، را نشان ميدهد. و اين واقعيتي است که متأسفانه بسياري سعي بر ناديده گرفتن آن داشته و دارند.
براي نمونه، هانا آرنت، اشاره به جنبههاي عاطفي ِ رزا را احساساتي جلوه دادن «رزاي سرخ» ميداند و آن را تأييد نميکند. سؤال اين است که چرا دلبستگي به جلوههاي گوناگون زندگي انساني، عطوفت، دوست داشتنِ گُل و طبيعت، ادبيات، موسيقي و حيوانات، شايستهي انقلابيوني که زندگيشان را صَرف تحقق جهاني بهتر و انسانيتر ميکنند، نيست؟
@amookhtan
ادامه دارد
🔴اسپرمها در مسیر رسیدن به تخمک با تهاجم سلولهای ایمنی مادر مواجه میشوند!
در بعضي خانمها عليه اسپرم مرد مادهيي بنام آنتي بادي ترشح ميشود كه اسپرمها را از بين ميبرد و يا آنها را غيرفعال ميكند و يا حتا سبب سقط خود به خود ميشود.
@amookhtan
@amookhtan
🔴دانشمندان در استرالیا دریافتهاند که قارچها با محرکهای صوتی سریعتر رشد میکنند.
آنها بر این باورند که خاک سالم بیصدا نیست و حرکت بیمهرگانی نظیر کرم خاکی و مورچه تولید صدا میکند اما تا بحال تاثیر آن بر رشد گیاهان و قارچها مطالعه نشده بود.
دانشمندان میگویند تحقیقات آزمایشگاهی نشان داده قارچهایی که روزانه هشت ساعت در معرض صداهایی تا حداکثر ۹۰ دسیبل قرار گرفتند٬ طی دو هفته ۲۰ درصد افزایش وزن داشتند./بی بی سی
@amookhtan
🔴#کتاب_بخوانيم(10)
کتاب خواندن به زندهگی انگيزه ميدهد و مغز را طوري تحريک ميکند که تماشاي تلويزيون يا گوشدادن به راديو نميتواند اين کار را انجام بدهد؛ چون مغز درگير شده و اصطلاحا" ورزش ميکند.
اگر هر شب به جاي تماشاي تلويزيون، پانزده دقيقه مطالعه کنيد، سالي حدود پانزده کتاب را ميخوانيد! اگر روزي پانزده دقيقه ادبيات کلاسيک بخوانيد، در مدت هفت سال، صد کتاب بزرگ ادبيات کلاسيک خواندهايد! اينگونه تبديل به يکي از باسوادترين افراد نسل خود ميشويد! همه اينها با پانزده دقيقه مطالعه قبل از خواب حاصل ميشود!
به قول يک نويسنده؛ قبل از صبحتکردن فکر کنيد! و قبل از فکرکردن مطالعه کنيد! آدمي که نميخواند، يا کم ميخواند، يا فقط پرت و پلا ميخواند، بيگمان اختلالي در بيان خواهد داشت. اين آدم بسيار حرف ميزند، اما اندک ميگويد؛ زيرا واژگاناش براي بيان آنچه در دل دارد، بسنده نيست.
ما سخن گفتن درست، پر مغز، سنجيده و زيرکانه را از ادبيات و تنها از ادبيات خوب ميآموزيم. بقول برتولت برشت: «براي آنان كه بخواهند ياد بگيرند، هرگز دير نيست.»
ادامه دارد
@amookhtan
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴پیکر خستۀ لنین را دفن کنید!
✍🏻 خالد_رسولپور
هر سال، چند روز مانده به سالگرد مرگ «ولادیمیر ایلیچ لنین» (رهبر انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه) مومیایی او را به حمام میبرند تا برای نمایشهای مکرر حماقت و فریب (که امسال صدمین سالشان را جشن میگیرند!) آماده باشد.
در این سالها چه بسیار که در این باب نوشتهاند و چه میلیونها که آن وجود سلیمانی را (که اینبار حتّی موریانهها هم نتوانستند عصایش را بجوند) زیارت کردهاند. «لئون تروتسکی» (رهبر دوم انقلاب اکتبر ۱۹۱۷) بعدها در تبعید و در مصاحبهای گفتهبود که:
«... از همان ابتدا مخالف مصمم مومیایی، آرامگاه، و باقی قضایا بودم، در کنار کروپسکایا، بیوۀ لنین. شکی نیست که اگر لنین در بستر بیماری، یک لحظه تصور میکرد که با پیکرش چون یک «فرعون» رفتار خواهد شد، پیشاپیش حزب را مورد غضب و سرزنش قرار میداد. من این ایراد را بحث اصلی خود قرار دادم. از جسم لنین نباید در برابر روح لنین استفاده شود...»
و بعد تر ادامه داده بود که " ساختن مقبره به دنبال هدفی سیاسی شکل گرفت:
تقویت قدرت مریدان برای همیشه، از رهگذر اقتدار مرشد "
کمونیسم عقبماندهی روسی (مانند هر «دین» دیگری) برای برپا ماندن و اجراء شدن، نیازمند یک «خدا» بود تا مقدس دانسته و پرستیده شود، تا با استناد به «دستورات» او، بتوان هرگونه اندیشهی دیگر و حتی هرگونه پرسش بیرون از چارچوبِ قدرت را، طرد و سرکوب کرد.
کمونیسم روسی «خدای آسمانی» جامعهی عقبماندهی روس را از آن گرفته بود؛ پس باید جای خالی او را با یک «خدای زمینی» پر میکرد. مومیاییکردن جنازهی «لنین» به همین قصد و نیّت بود. همانطور که از تروتسکی نقل شد، همسر لنین (نادژدا کروپسکایا) با شناخت عمیقی که از لنین داشت مخالف این فریب بزرگ بود.
جالب اینکه از همان سالها (با تایید ضمنی استالینیستها) در خانههای روسها، بهجای محرابهای متداول قدّیسین مسیحی، «محرابهای سرخ» با تمثال لنین بر پا شد، و لنین عملاً همچون یک خدای آسمانی پرستیده شد.
در طول سالهای بعد از مرگ لنین، رفتهرفته، هر آنچه او نوشته و گفتهبود، همچون کلام «خدا» و سنّت «پیامبر»ش، مقدّس دانسته شد، و همانها که زمانی مشاجراتی سخت با لنین داشتند و حتی در دورههایی او را منحرف، تندرو و خائن دانستهبودند، و حتی در دوران بعد از انقلاب نیز گاه با او سرسختانه مخالفت کرده بودند، ناگهان دریافتند که خدایی که استالین برایشان ساخته و پرداخته، همیشه و هر زمان بر حقّ بوده و آنچه گفته و نوشته، فارغ از مرزهای زمان و تاریخ، تا ابد، بر حقّ خواهدبود: اینها شامل گلهای سرسبد بلشویسم روسی بودند که بعدها دقیقاً با استناد به همین خداگونگی لنین نابودشدند!
امّا خود نابودکنندهی بزرگ (یعنی استالین کبیر) نیز از آنها بود. او نیز بارها با لنین مشاجره کردهبود، تا جایی که لنین چند هفته پیش از فلج کامل و سکوت یکسالهی پیش از مرگش، همهی روابط شخصیاش را با او قطع کرده و در دو نامه به کمیتهی مرکزی حزب کمونیست، خواهان برکناری او شدهبود! پس نفس مشاجرههای پیشین با لنین، یا پیروینکردن از وصایای لنین نبود که نابودی رفقای لنین را فراهم ساخت وگرنه خود استالین نخستین کسی میبود که به همین جرم باید نابود میشد!
در واقع آنچه اتفاق افتاد، تبدیل نوشتههای لنین به مجموعهای از دُگمها بود، با هدف ایجاد جامعهای یکدست، یکرنگ، مطیع، همیشهموافق و مقلّد؛ پس، نفس گفتههای لنین اصلاً اهمیتی نداشت، چرا که خود لنین از بزرگترین مخالفانِ خودش بود، و در طول بیستوچند سال زندگی و مبارزهی تئوریک و سیاسی، بارها در داشتهها و دانستههای خویش تجدید نظر کردهبود، و البته اگر غیر از این بود، او رهبر یکّهی باهوش همهی اعصار نمی شد. لنین همواره آمادهی اصلاح نظرات خویش بود و ضمن آنکه بهترین دوستان و رفقایش را به خاطر اختلاف عقیده و نظر از دست میداد، همواره آماده بود که دیرینهترین مخالفانش را، به خاطر درست دانستن نظرات قدیم یا جدیدشان در آغوش بکشد.
آنچه در این میان، برای این متن مهم است، همین است:
ساختن خدا از یک انسان یا یک اندیشه، با هدف سلطه بر دیگران. همهی کشتارها و جنایتهای بزرگ بشر، با نام یا جانشین نام یک «خدا» صورت گرفتهاست. این «خدا» گاه یک انسان است مانند لنین، گاه یک اندیشه است مانند ناسیونالیسم یا برتری نژادی، گاه یک چیز دوستداشتنی است مانند وطن، گاه یک آرمان مقدّس است مانند برابری یا آزادی، و البته اغلب، همان خود «خدا» است؛ مانند وقتی که ساکنان منزوی و بدوی شبه جزیرهی حجاز، خاورمیانه را به نام خدا و دینش به خاک و خون کشیدند.
(ادامه دارد)
👇👇👇
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴به ياد رُزا لوگزامبورگ، گُلبرگي سرخ از درختِ آزدي و آزادي¬خواهي
🔴#رزا_لوکزامبورگ، «ازبهترين مغزهاي آلمان» / هايده مغيثي (10)
آنچه مسلم است يوگيهس برخلاف لوکزامبورگ که نويسنده و سخنراني پرکار، پرشور و الهامبخش بود، به گفتهي رزا، «عليرغم استعداد و هوش سرشارش قادر به نوشتن [نبود] وحتي فکرِطرحِ ايدههايش روي کاغذ او را زمينگير ميکرد.»[27] او مَرد پشت صحنه بود. ماتيلد ژاکوب — که از سال ۱۹۱۴ تا قتل لوکزامبورگ دستيار و معتمد او بود و در تمام سالهايي که لوکزامبورگ به خاطرسخنرانيهاي ضدجنگ و دعوت به نافرماني عمومي در زندان بهسر ميبُرد، رابط او با دنياي خارج، مسئول تأمين وسايل موردنيازش، و حمل مخفيانهي مقالات او از زندان بود — در خاطراتش از يوگيهس نقل ميکند که گفته بود «از من کار سخنراني و نوشتن اعلاميه، يا جزوه برنميآيد. اين کار برازندهي لوکزامبورگ، ليبکنخت، لِوي و مرينگ است. من اما موتور خوبي براي به حرکت در آوردن ماشين و تأمين حرکت منظم آن هستم.»[28] بهگواهي ژاکوب، در چند سالي که يوگيهس در غياب لوکزامبورگ و ليبکنخت، که هردو در زندان بودند، عملاً مسئوليت انتشار اعلاميهها و روزنامههاي اسپارتاکيست «پرچم سرخ» و «نامهي اسپارتاکيست» را بهعهده داشت، از هيچ فداکاري براي حفظ و تداوم مبارزه روگردان نبود. او بهخاطر تشديد جوّ پليسي مجبور بود که شخصاً استنسيل مقالات را که بيشتر رزا مينوشت يا ويراستاري ميکرد به چاپخانهي مخفي ببرد و نشريات چاپشده را تحويل بگيرد. ژاکوب مينويسد وقتي لوکزامبورگ اين خبر را شنيد، بهالتماس به يوگيهس پيام داد که خود را در معرض دستگيري قرار ندهد، و حتي به او توصيه کرد که به سوييس بازگردد.[29]
@amookhtan
ادامه دارد