☁️یک دورهمی و انجمن هنری برای علاقهمندان در این عرصه ی نویسندگی ✨گپ کتابخوانی: https://t.me/mahfeleketabkhanianahel ✨آنلاین شاپ کتاب: https://t.me/ketabkhooneanahel
ارنست همینگوی در گفتوگویی در جواب «آیا دوبارهخوانی جوهر کلمات را بیشتر و بهتر به دست میدهد؟» میگوید:
«دوبارهخوانی بهطورکلی نویسنده را در جایی قرار میدهد که باید از آنجا آغاز کند یا به عبارت دیگر به جای درست داستان راهنمایی میکند.
آخر جوهر کلمات یا جوهر مطلب درجایی است که باید به دستش آورد؛ مثلاً من آخرین صفحۀ «وداع با اسلحه» را سیونه بار بازنویسی کردم.»
برای یک نویسنده تجربههای مأیوسکنندهای هم وجود دارد: موانع نویسندگی.
این زمانی است که شما نشستهاید و به صفحۀ خالی مانند یک جسد خیره شدهاید؛ اما حقیقت این است که خالیشدهاید. پس باید خودتان را بارور کنید.
در چنین مواقعی روزی یک صفحه دربارۀ هر چیزی بنویسید. فقط برای اینکه انگشتانتان را از رماتیسمی شدن دور نگهدارید.
اساس حرفهای شدن تمرکز بر کار و مقتضیات آن است. هنگامی که کار شروع میشود باید از هر چیز دیگری صرف نظر کنیم. سربازهای عهد باستان را آموزش میدادند که فقط به دشمن توجه کنند: هر دشمنی، حتی اگر بینام و بیصورت باشد.
به عبارت دیگر، آنها باور داشتند اگر کار خودشان را انجام بدهند هیچ نیرویی نمیتواند جلوی آنها دوام بیاورد.
وقتی در حال آموختن نویسندگی هستیم، درواقع سبدی از کلمات میبافیم.
در ابتدا سبدهای ما کوچک هستند و ما سعی نمیکنیم چیز زیادی در آنها بگذاریم؛ اما بعد سبدها قویتر و بزرگتر میشوند.
کمکم ما چیزهای بزرگتر در سبد میگذاریم اما دوباره آنها جای بیشتری میخواهند و سبد میشکند تا جایی که ما به یک سازگاری بین سبد و ظرفیت میرسیم.
😍شبیه ساز و سوالات آزمون آیلتس (کاملا رایگان)
/channel/+RT9NkzcfOY5iMGQ0
اگر تلاش میکنید برای پر کردن یک پست در میان چند نفر یکی را انتخاب کنید، بهترین دست به قلم را استخدام کنید.
این مهم نیست که آن فرد بازاریاب، فروشنده، طراح، برنامهنویس یا هر چیز دیگری باشد؛ بلکه مهارتهای نویسندگی او مهم است.
دلیل این اهمیت آن است که یک فرد دست به قلم مهارتهایی فراتر از نویسندگی دارد. نویسندگی ناب نشاندهنده تفکر ناب است. دست به قلمها میدانند چگونه ارتباط برقرار کنند.
آنها درک همه چیز را آسان میکنند. آنها میتوانند خود را جای دیگران بگذارند و میدانند چه چیزی را حذف کنند. اینها ویژگیهایی هستند که میخواهید هر متقاضی کار داشته باشد.
نوشتن، واحد تعامل امروزی برای تبادل ایدههای خوب است.
نویسنده، سرباز پیادهنظام است.
او میداند پیشروی همان خاکی است که وجب به وجب، هر روز، هر ساعت و هر دقیقه از دشمن میگیرد و بهایش را با خون میپردازد.
هنرمند کفش جنگ به پا دارد. او خودش را در آینه مثل سرباز کوکی میبیند.
بدانید که فرشتگان الهام به آدمهای سختکوش لطف دارند و از آدمهای دمدمیمزاج متنفرند.
وقتی طرح اولیۀ نوشتهای را میریزم، طرح شاخۀ درخت را میکشم، برگها بعداً میآیند. طرح بوتۀ یاس بنفش را میکشم اما شکوفه و عطرش بعداً میآید.
درخت سیب را میکشم اما تور صورتی کمرنگ بعداً ملیلهدوزی میشود.
به عبارت دیگر، به نوشتهای که از طریق من نوشته میشود اعتماد میکنم. میگذارم از طریق من طرح اولیهاش ریخته شود و «طرح اولیه» واژهای عملی است.
فلوبر میگفت: نوشتن نوعی زندگیکردن است.
به بیانی دیگر، کسی که این حرفهٔ زیبا و جذاب را به عنوان شغل خود برمیگزیند،
برای زندگی کردن نمینویسد بلکه برای نوشتن زندگی میکند.
چرکنویس بیریخت اول مجوزی نیست که برای تولید متنِ زیرِ حدِ استاندارد به خودتان میدهید. بلکه جزء ضروری فرایند تولید کاری بالاتر از حد استاندارد است.
در اساطیر یونان، الهه آتنا، دختر محبوب زئوس بود. او به شکل عادی به دنیا نیامده بود. بلکه مسلح و با پیشانیای کاملاً رشد کرده پا به دنیا گذاشت.
بیشتر مواقعی که روند نوشتن به بنبست میخورد، نتیجۀ توقع بیش از حد از خود در همان اول کار است. حروف را بر کاغذ سفید مینشانیم و توقع داریم متنی مستحکم و از آبوگل درآمده، محتوایی برعکس آتنا، از ناکجا ظاهر شود. تا وقتی که انتظار معجزه دارید هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.
وقتی در نوشتهمان دنبال کلمهای میگردیم، وقتی میخواهیم به کلمهای «برسیم»، باید به درون برگردیم، نه بیرون.
اگر فقط به آنچه بدنمان میخواهد بگوید گوش بدهیم، حرفی برای گفتن دارد. حس لامسه به طرز باورنکردنی دقیق، ظریف و قدرتمند است.
ما میگوییم که میخواهیم نوشتهمان مردم را «لمس» کند و روی آنها اثر بگذارد؛ اما به ندرت این واقعیت را میبینیم که برای انجام دادن این کار باید تجربۀ واقعیمان را مجسم کنیم.
زبان ما باید جسمانی باشد.
اینگونه است که خواننده را «لمس» میکنیم و روی او اثر میگذاریم.
ما از «انرژی داشتنِ» نوشته میگوییم و باز واقعی بودن این عبارت را نمیبینیم.
سونیا چاکت، معلم معنوی، مینویسد:
«قدرت واژه واقعیای است، چه شما از آن آگاه باشید چه نباشید...پشت هر واژهای انرژی جاری است.»
زبان معیار: زبان رسمی بهکاررفته در نوشتههای بینشان (نپرسید بینشان چیست. در تاریخچۀ گروه بگردید): به مدرسه رفتم. به خانه رفتم.
زبان گفتار: زبانی که در گفتار به کار میرود و ممکن است شکسته باشد یا نباشد. پس زبان گفتار اعم از زبان شکسته است. در گفتارینویسی ممکن است فقط در نحو جمله تغییری دهیم: رفتم مدرسه، رفتم خونه.
زبان شکسته: زیرمجموعۀ زبان گفتار است و در آن هم نحو تغییر میکند و هم صورت معیار واژه: رفتم خونه.
چقدر جهان میتواند زیبا باشد
اگر در آن فقط
هنر و لذت و عشق وجود داشت ...
دختری که رهایش کردی |جوجو مویز
تاثیر دانش و تخصص در نویسندگی
اگر معدن ذوق و استعداد نیز باشیم و سرشار از انگیزه و همت، ولی حرفی برای گفتن نداشته باشیم، مهارتی در نوشتن نخواهیم داشت.
اگر حرفی برای گفتن و نوشتن نباشد، از قلم و ذوق و تجربه چه کاری برمیآید؟ باید چنان بود که نتوان نگفت و ننوشت.
اگر نگاهی به فهرست نویسندگان بزرگ بیندازیم، درمییابیم که آنان همگی صاحبان دانش و اندیشه بودند. بازگویی آنچه دیگران بارها و بارها گفتهاند، کسی را «نویسنده» نمیکند. آری؛ هیچ کس یکسره و در همه آثارش تازه و نغز نمیگوید؛ اما باید درباره آنچه میگوییم، بسیار خوانده باشیم و بسیار اندیشیده باشیم تا از بند شنیدههای تکراری و دانستههای سطحی رهیده باشیم.
هنر، اگر همچون پوسته نازک، گرد هسته معنا نپیچد، هنر نیست.
نکتههایی از دستور خطّ فارسی
ترکیبهایی که با نیمفاصله/ بیفاصله نوشته میشود.
ترکیبهایی که بخش دوم آنها بن مضارع فعل باشد، همواره با نیمفاصله/ بیفاصله نوشته میشود:
اندوهبار، ریاضیدان، زبانشناس، گیاهشناس، مشقّتبار، موسیقیدان
تبصره: اگر واژۀ ساختهشده با بن مضارع فعل نهادینه یا واژگانی شده باشد یا جنبۀ اداری و صنفی یافته باشد، پیوسته نوشته میشود:
آبخیز، آبدار، آتشبار، آشپز، استاندار، بازیکن، بخشدار، بنکدار، پاسدار، جانباز، حسابدار، راهدار، رگبار، رنگرز، زهتاب، سالگرد، سالنما، فرماندار، کامران، کهربا، لاشخور، مهتاب، ولگرد
"شما نمیتوانید اتفاقات را کنترل کنید، اما میتوانید طرز فکر خود را نسبت به آنها تغییر دهید."
- ویکتور فرانکل
کسی که نمیخواهد به «مؤلف بودن» بسنده کند و خواهان آن است که علاوه بر عنوان مؤلف، شایستگیهای یک نویسنده را نیز داشته باشد، باید افزون بر مطالعات تخصصی در موضوع اثر، در حوزهها و قلمروهای دیگر نیز مطالعه یا حتی دست داشته باشد.
آگاهیهای ویژه در موضوع مربوط، برای مؤلف بودن کافی است؛ اما بسندگی به مطالعات تخصصی، قلم را در پرورش مطلب ناتوان، و ذهن را در افقگشایی ناکام میکند.
من متقاعد شدهام که مردم دنیا به دو گروه تقسیم میشوند: کسانی که میتوانند داستانسرایی کنند و آنهایی که نمیتوانند. به عبارتی دیگر، کسانی که خوب میفهمند و آنهایی که بد میفهمند.
برای من داستانها همچون اسباببازی هستند و ساختن و تعریف کردن آنها همانند بازی است. همانطور که اگر کودکی را در مقابل یک مشت اسباببازی متفاوت بگذارید، همۀ آنها را لمس میکند اما نهایتاً با یکیشان مشغول میشود.
این «یکی» نشانگر و بیانگر استعداد و قابلیتهای اوست.
بعضی از دوستان من که نویسندگی را خودشان بی هیچ آموزشی یاد گرفتهاند اعتقاد دارند که دیگران هم باید به همین نحو بنویسند.
ولی آنها فراموش کردهاند که سالهای زیادی را تلاش کردهاند تا نوشتن را یاد بگیرند. میتوان گفت نوشتن مثل دوچرخهسواری است.
وقتی دوچرخهسواری میکنید همه چیز راحت و طبیعی به نظر میرسد اما اغلب فراموش میکنیم که چقدر زمین خوردهایم تا دوچرخهسواری را یاد گرفتهایم.
کارلوس فونتس نویسندۀ پرآواز مکزیکی، دربارۀ تأثیرپذیری نویسندهها از همدیگر گفتۀ معروفی دارد: «داستان هیچوقت یتیم نبوده است.»
نویسندگان کمابیش تحت تأثیر آثار یکدیگرند. تنها نویسندگان نابغه از این امر مستثنا هستند و کمتر از کسی تأثیر میگیرند.
تحول و تکامل آثار نتیجۀ درک صحیح از تأثیرپذیری از ویژگیهای آثار دیگران است و این تأثیرپذیری نهتنها ناپسند نیست بلکه هنرمند و نویسنده را از آن گریزی نیست.
بهقدری دربارۀ تنهایی نویسنده نوشته شده که گفتن حقیقتی که من میدانم عین کفر است:
در تجربۀ من، ننوشتن، یعنی تنها ماندن.
از لحظهای که من به خودم اجازۀ نوشتن میدهم، همه چیز متعادل میشود.
اگر من دوزِ نوشتن روزانهام را مصرف کنم، آنوقت عملاً میتوانم برای زندگی حضور داشته باشم، یعنی بهجای بودن در آن مکان برزخی که همیشه «باید» جای دیگری باشید تا بنویسید
و در نتیجه هرگز نمیتوانید از آنجایی که عملاً هستید لذت ببرید.
کسی که نمیخواهد به «مؤلف بودن» بسنده کند و خواهان آن است که علاوه بر عنوان مؤلف، شایستگیهای یک نویسنده را نیز داشته باشد، باید افزون بر مطالعات تخصصی در موضوع اثر، در حوزهها و قلمروهای دیگر نیز مطالعه یا حتی دست داشته باشد.
آگاهیهای ویژه در موضوع مربوط، برای مؤلف بودن کافی است؛ اما بسندگی به مطالعات تخصصی، قلم را در پرورش مطلب ناتوان، و ذهن را در افقگشایی ناکام میکند.
اگر شما نمیخواهید رماننویسی بدون یک سبک وابسته باشید، پس تلاش کنید و سبک خودتان را بیابید.
بسیار زیاد مطالعه کنید، چراکه دستیابی به زبان غنی و جامع بدون مطالعۀ گستردۀ ادبیات خوب و اصیل ممکن نیست، و تا جایی که توان دارید در این راه تلاش کنید چراکه پیدا کردن زبانی اختصاصی کار سادهای نیست.
در ضمن هیچگاه از سبک رماننویسانی که تحسینشان میکنید و شما را عاشق ادبیات ساختهاند، تقلید نکنید.
اما در تقلید موارد دیگر از آنها کوشش کنید:
تلاش و همتشان، نظم و انضباطشان، شیفتگیشان به ادبیات، و اگر اینها را درست دیدید خود را به انجامشان مجاب سازید.
در عین حال سعی کنید از بازتولید مکانیکی شکل و شیوه نوشتههای آنها پرهیز کنید.
ولی اگر به دنبال یافتن و ارتقاء سبک شخصی خودتان نباشید، سبکی که از هر سبک دیگری برای آنچه میخواهید بازگو کنید، مناسبتر است، داستانهایتان هرگز به فریبایی لازمی که آنها را زندگی بخشد، دست نمییابد.
/channel/mohamad_karimiyan
با زبان شاعری جوان همنشین شوید. : )
گاهی مناسبترین مخاطب، خود نویسنده است. مخاطب قرار دادن خود، نوشتن را تبدیل به گفتوگویی صریح و بیپرده با عینیترین مخاطب میکند و صداقت قلم و توانایی ذهن نویسنده را جهشوار بالا میبرد.
وقتی مخاطب، همان نویسنده باشد، زیادهگویی نمیکند، خواننده را دور نمیزند، فضلفروشی نمیکند، به مسائل اصلی میپردازد، و از همه مهمتر، از دروغ و ریا و حرفهای سست پرهیز میکند.
همچنین شیوۀ خودمخاطبی، یکی از بهترین راهها برای جلوگیری از تبدیل مقالۀ علمی به انشانویسی است.
کسی که برای خود یا شخصی مانند خود مینویسد، به اندازهای که برای وقت و فهم خود ارزش قائل است، به نوشتۀ خود اهمیت میدهد و خواننده را سر نمیگرداند.
هرکسی وسوسه میشود تا متنش را تا پایان روز کاری تمام کند و خیالش راحت شود. اما گاهی اوقات خالی از فایده نیست که چیزی را نیمهکاره رها کنیم تا به شما انگیزه و جسارتی برای شروع کردن دو باره در روز بعد بدهد.
بنابراین من دوست دارم نشستِ نوشتن را وقتی تمام کنم که همه چیز دارد خوب پیش میرود و نه وقتی که حالم گرفته است.
اینطوری وقتی دفعۀ بعد به سراغ متنم میآیم (برای بازنویسی، ویرایش یا هرکاری) برای ادامه دادن آن انرژی دارم.
چنین کاری مرا در نقطۀ شروع قرار میدهد. این احتمال شروع واقعی را بالا برده و احتمال تماشا کردن فلان سریال را به جای نشستن پشت میز کارم پایین میآورد.
مخاطب را بشناسیم
هر پیامی مخاطب خاصِ خود را دارد؛ بنابراین، بیان اندیشه بدون شناخت مخاطب کاری بس بیهوده است! اگر بگوییم برای شناخت مخاطب باید جامعه و طبقات آن را بشناسیم، حرفی گزاف نزدهایم؛ چراکه، هر طبقهای از جامعه، اندیشۀ خود را دارد؛ این نگرش، همۀ ابعاد را در نظر میگیرد؛ یعنی، وضع اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، اعتقادی... ، حتی به گروه سنی هر طبقه توجه دارد؛ پس شناخت مخاطب دید گستردهای از تمامی افراد جامعه را با اندیشههای گوناگون در برمیگیرد که هرکدام در ذهن خود واژههایی را برای استنباطِ حقایق پیرامون خود دارند؛ با شناسایی این واژهها میتوان اندیشۀ مدنظر را بر ذهن مخاطب نشاند.
نویسندۀ بهتری شدن، مثل پرورش عضلات، حضور و تمرینی مداوم میطلبد. البته نه مثل من که هر چند ماه یک بار به مربی بدنسازیام سر میزنم.
هم نوشتن و هم بدنسازی ممکن است اول کمی ناراحتکننده به نظر برسند.
راستش اوایل رویم نمیشد شلوار استرچ و کتانی به پا کنم و زیر هالتری که به نظر مناسب دخنری هشت ساله است، نفس نفس بزنم. اما نکته اینجاست که باید ادامه داد، حتی اگر وضعیت تا حدی ناراحتکننده باشد که دیگر نخواهی سراغش بروی.
بگذارید خیالتان را راحت کنم، کلید نویسندۀ بهتری شدن در نوشتن است.
نوشتن را برای خودتان به عادتی منظم تبدیل کنید، به قول گرچن رابینِ نویسنده: «عادات، معماران نامرئی زندگی روزمره هستند.»
در این مورد، عادت، چهارچوب لازم برای نویسندۀ بهتری شدن را بنا میکند.
کسانی که از سر انضباط مینویسند این خطر را هم میپذیرند که سعی کنند از بخشی از وجودشان که به کمترین حد ممکن باز و خلاق است بنویسند؛ بخشی که به جای نشستن بر بالهای خیال و پرواز کردن، مدام وقت کیگیرد و کارت میزند.
«تعهد» کلمه ای است که من آن را به «انضباط» ترجیح میدهم.
این کلمه مبتکرانهتر، دلمحورتر و در نهایت خوشایندتر و بارآورتر است.
بازی با کلمات نیست؛ اگر ما بخواهیم رابطهای بلندمدت با نوشتن داشته باشیم، میخواهیم در رابطهمان با آن راحت باشیم.
اگر ما در رابطه با نوشتنمان از «باید» استفاده کنیم، به جای اینکه در پی خیر مطلوب باشیم، همچون ازدواجی بیروح به تجربۀ پیوندمان با نوشتن صدمه میزنیم.
ما آنجا هستیم اما نمیخواهیم آنجا باشیم. ما مدام به آنچه نداریم فکر میکنیم.