لاغری به قیمت جان: داستان یک چربی سوز واقعی
دکتر علیاصغر هنرمند
میخواهم یک داروی لاغری به شما معرفی کنم که معجزه میکند! البته این چیزی نیست که بههیچ عنوان بخواهید مصرفش کنید، چون یک عارضه جانبی کوچک دارد: «مرگ».
اما داستان کشف آن جالب و آموزنده است:
حوالی سال ۱۹۳۴ میلادی، کارگران یک کارخانه مهماتسازی با پدیده جالبی مواجه شدند:
آنها هرچه غذا میخوردند، نهتنها چاق نمیشدند، بلکه روزبهروز لاغرتر شده و چربیهایشان کمتر میشد
مشخص شد علت آن مادهای به نام ۴٬۲-دینیتروفنول (DNP) است که به تازگی در صنایع مهمات سازی استفاده میشد و این کارگران در تماس با آن قرار داشتند. بعد از کمی تحقیق، معلوم شد این ماده سوختوساز (متابولیسم) بدن را به طور قابل توجهی بالا میبرد.
ناگهان برخی محققان احساس کردند به کشف بزرگی دست یافتهاند چون به معنی واقعی کلمه یک مادهی چربی سوز کشف شده بود و خیلی زود تجویز آن توسط بعضی پزشکان برای درمان چاقی شروع شد. اما تجویز زودهنگام و پژوهشهای ناکافی سبب شد تا به یکی از عوارض مهم این ماده توجه کافی نشود.
این ماده آنقدر متابولیسم بدن را بالا میبرد که سبب افزایش ناگهانی دمای بدن میشد.
به این معنی که برخی مصرفکنندگان از شدت حرارت بالای بدن جان خودشان را از دست میدادند. یعنی به معنای واقعی اندامهای بدنشان از درون میپُخت
برخی از افرادی هم که زنده میماندند، دچار عوارضی جدی مانند نابینایی، از دستدادن حس چشایی یا عوارض جدی پوستی میشدند. به همین خاطر مصرف این ماده در سال ۱۹۳۸ میلادی ممنوع شد.
جالب است بدانید با وجود اطلاع از عوارض بسیار خطرناک این ماده، هنوز افرادی وجود دارند که از توانایی چربی سوزی DNP برای کاهش وزن استفاده میکنند و هر سال هم برخی افراد جان خودشان را به خاطر مصرف آن از دست میدهند.
برای مثال سارا هاوستون چند سال قبل در حالی که خودش دانشجوی پزشکی بود، به علت مصرف این ماده جان خودش را از دست داد.
اما یک نکتهی مهم:
پیشبینی میشود که احتمالا در برخی داروهای غیرقانونی کاهش وزن و بدنسازی
که ادعای «معجزه» دارند، از این ماده استفاده میشود.
به همین خاطر به هیچعنوان نباید دارو یا مکمل را از منابع غیرمعتبر و بدون مشورت پزشک تهیه کرد.
@andisheh_naab12
چرا بشر دوست داشته است که نام نیک از او بر جای ماند؟
بعد از مرگ برای او چه فرق میکند که از او به نیکی یاد کنند یا بدی و یا اصلا یاد نکنند؟
این نیز بسته به زندگی است.
همه چیز برای زندگی خواسته میشود.
نام نیک یکی برای آن است که برای بازماندگان نتیجه مطلوب داشته باشد و دیگر آنکه در هنگام زنده بودن بیندیشد که بعد از مرگ از او یادگاری بر جای خواهد ماند و از او به خوبی یاد خواهند کرد و این مایه تسلی خاطر میشود.
سرمایهگذاریای است برای بعد از مرگ که در زمان زندگی از آن بهره گرفته میشود.
این است که کسانی برای حفظ نام از جان نیز گذشتهاند. نمونهاش بهرام پسر گودرز و پیران در شاهنامهاند. آنان گفتهاند: مرا نام باید که تن مرگ
راست ...
نام نیک بعد از مرگ تصور میرفته که زندگی را پشتوانهای میتواند بود.
یکی از جهت آنکه فرزندان و بستگان از آن بهره خواهند گرفت دیگر آنکه نوعی تعین
بعد از مرگ است برای دلخوشی زمان زندگی.
سعدی میگوید:
نام نیکو گر بماند ز آدمی به کز او ماند سرای زرنگار
و فردوسی از اینکه شاهنامه را میسراید امیدوار است
که نام بلند از او بر جای ماند، میگوید:
یکی سایه داری بماند ز من ...
یا
هر آنکس که دارد هش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین
نام نیک نوعی ادامه زندگی دانسته میشده.
فراموش نکنیم که بشر به خیال دلخوش بوده
شهرزاد قصهگو، صص ۱۲۰- ۱۲۱.
دکتر اسلامی ندوشن
@andisheh_naab12
تفاوت مفهوم رنگهای چراغ راهنمایی و رانندگی
در ایران و خارج از کشور !
@andisheh_naab12
از جمله اعتقادات عوام در دوره قاجار این بود که مسلمان باید شپش داشته باشد!
مقدار ایمان هر مسلمان هم منوط به تعداد شپشهایی بود که در تن داشت! این عقیده از هندوها که آزار جانوران را جزو گناه کبیره میدانستند رسوخ کرده بود و تنبلی و فقر مالی و نداشتن خرج حمام و شستشو نیز این اندیشه را قوت میبخشیده...
عقیده دیگری که در دوره قاجار اکثریت مردم آن را باور داشتند این بود که دختر حق ندارد موی خود را تا قبل از ازدواج شانه بزند! عدم استحمام نیز به این موارد کمک مینمود و موهای دختران شپش پشتک میزد...
برای دختران هم شپش نه تنها عیب نبود بلکه فضیلت بود.
مردم میگفتند: دختری که سرش شپش نداشته باشد احتمالاً سر و گوشش جنبیده
طهران قدیم، جلد اول
@andisheh_naab12
آنها سعی میکنند خود را بسیار بزرگتر، مسلطتر و باهوشتر از چیزی که هستند نشان دهند، بسیار مخوفتر، قویتر و مسلط به اوضاع!
وانمود میکنند به همه چیز اشراف داشته و همه چیز تحت کنترلشان است، حتی اگر مگسی پر بزند، میفهمند!
این تلاش و تقلا برای بزرگنمایی و بزرگ جلوه دادنِ خود، اتفاقا بزرگترین دلیل بر ضعف و استیصال ذاتی آنهاست،
چرا که آنکه قوی باشد، لزومی به جلوهگری نمیبیند. آدم اصیلزاده و بزرگ، هرگز فریاد نمیزند که "من بزرگم..."
ضمن آنکه این ضعفِ بنیادین در ندانستن و نتوانستن، و درماندگی در کنترل اوضاع، همواره در ادوار مختلف و به اشکال مختلف نِمود یافته است.
مَخلص آنکه این داد و قال و بوغ و کرنا کردن برای آنکه بگویند «من بزرگم و قوی»، صرفا تکنیکی روانی برای پوشاندن ضعف سیستماتیک آنهاست، و هرگاه در فشار قرار گرفتهاند، توخالی بودنشان هویدا شده است.
@andisheh_naab12
چرا حالا که شب به نیمه رسیده و من مثل سربازی تیرخورده، از فرط خواب تلو تلو میخورم، باید یاد این خاطرهی بیاهمیت بیفتم؟
یک بار رفته بودیم سفر. با ماشین. شب سوم رسیدیم به یک شهر خلوت که سگ در آن پر نمیزد. البته ساعت یک صبح بود. گرسنه بودیم.
فقط یک عرقفروشی باز بود. آبجو سفارش دادیم و قارچ تفتداده و لیموترش. چیز بیشتری نداشت. خدا را شکر کردیم. زن پا به سن گذاشتهای هم آنجا بود که به گمانم یک دبهی چهار لیتری را کامل نوشیده بود. مست و ملنگ. چرخید و آمد نشست کنار ما.
بیتعارف. بعد به شکل خودجوش شروع کرد به تعریف کردن داستان زندگیاش. اینکه سی سال پیش در همین میکده با شوهرش که راننده کامیون بوده آشنا شده و اینکه پارسال شوهرش با موتور تصادف کرده و مرده.
اینکه هنوز میآید اینجا به امید اینکه یک بار بالاخره در میکده باز بشود و شوهرش بیاید داخل و بگوید من زندهام و تصادف یک شوخی پشتوانتی در حد دوربین مخفی بوده و الخ.
خیلی حرف زد. از زمان مهدکودکش تا همین دو ساعت قبل از رسیدن به میکده. واو ننداز.
ترکیب عجیبی بود. ترکیبِ آبجو و قارچ و لیمو و زنی که تا خرتناق مست بود و یکی از شیشههای عینکش گم شده بود و روایت زندگیاش که انگار ترکیبی از فیلم ترمیناتور بود و کیک محبوب من. هفت هشت سالی از آن شب گذشته.
بزرگوار با آن مصرف بالای الکل، احتمالا تا حالا درِ یکی از میکدههای بهشت را باز کرده و به شوهرش سلام داده و رفته به دیار باقی. اگر اینطور باشد، یعنی یک روایت جذاب مرده و هیچ کس دیگر به آن دسترسی ندارد.
انگار که تنها نسخهی یک کتاب خوانده نشده بیفتد توی تنور نانوایی و جزغاله بشود. همین شد که خواب از سر من پرید. دفن شدن روایتها.
یکی از فتیشهای من هم همین شنونده بودن روایت آدمهاست. از قدیم هم همین بوده است و همیشه آرزو میکردم شغلم طوری باشد که این امکان را به من بدهد. اما چه کاره شدم؟
مهندس. شنونده چه روایتهایی هستم؟
در بهترین حالت، اعتراض مردم از سیستم فاضلاب یا شکایت از ترافیک کوچهی فلان. چه کاره دوست داشتم بشوم؟ مثلا دوست داشتم آن زمانی که مردم برای هم نامه میفرستادند، شغلم پستچی بود.
یک پستچی بیشرف و بیاخلاق. صبح به صبح نامهها را از اداره تحویل میگرفتم و سوار ماشین میشدم و میرفتم یک جایی خارج از شهر. زیر درخت کُنار، چای میخوردم با خرما مضافتی. همزمان تک تک نامهها را باز میکردم و داستان آدمها را میخواندم.
بعد در پاکتها را با تف یا سریش میبستم و آخر شب میرساندم دست صاحبشان. میبینید؟ خیلی هم بیشرف و بیاخلاق نیستم.
یا مثلا یک کشیش کاتولیک بیشرف و بیاخلاق میشدم. سه شیفت توی کلیسا کنار اتاقک اعتراف مینشستم و چای و خرما مضافتی میخوردم و به اعترافات مردم معمولی گوش میدادم.
به گناهانشان که حتما جذابترین بخش زندگیشان است. حتی شاید داستانهایشان را مینوشتم و بعد از مردنشان چاپ میکردم. هر کدام از این آدمها معمولی یک کتاب منحصر به فرد است که هیچ نسخهی دومی از آن وجود ندارد و قبل از افتادن در تنور شاطر، باید از آن کپی گرفت.
من داستان ابرقهرمانها و آدمهای مشهور را دوست ندارم. به درد من نمیخورند. من داستان آدمهای معمولی را دوست دارم. چون خودم معمولیام.
داستان زندگی جورج واشنگتن به درد کجای من میخورد؟ من داستان یک مهندس فاضلاب را میخواهم بشنوم که نیمهی تاریک ذهنش پر از هیاهوست و هیچ کس از آن خبر ندارد. من دوست داشتم نجاتغریق روایتها باشم.
هر وقت کسی میمیرد، انگار ستارهای در آسمان تاریک خاموش میشود. حالا چطور داستان آن درخشش را ثبت کنیم؟ همین ماجراست که من را مغبون میکند.
اصلا باید یک ادارهی روایات تاسیس کنند. اسمش را هم بگذارند سازمان حفاظت روایات (سحر). مردم به اجبار باید بروند سحر و روایتشان را آنجا ثبت کنند. مثل اظهارنامههای مالیاتی. هیچ روایتی دیگر نمیمیرد. اصلا خودم باید این سازمان را راه بیندازم.
به عنوان شغل جانبی. میشوم یک مهندس بیشرف و بیاخلاق که نیتش خیر است. شنیدن روایت به نیت حفاظت از آنها. چه کسی بدش میآید که ستارهاش در دل آسمان تا ابد سو سو بزند و ردش باقی بماند؟
مردیم از بس داستان موفقت و شکست گاندی و کلینتون و کاوه گلستان و چرچیل و بنیصدر را دوره کردیم.
من به دنبال داستان زندگی یک خیاط تنها هستم که ته یکی از بنبستهای نظامآباد زندگی میکند. معمولی.
#فهیم_عطار
@andisheh_naab12
چجوری ببخشمت؟ تو هیچ وقت نمیفهمی بخاطر حرفا رفتارایی که باهام داشتی، چقدر احساس ناکافی بودن پیدا کردم.
@andisheh_naab12
حوالی هفتاد سال بعد، شخص دیگری در خانهای که برای داشتنش همه کار کردی و همه سختیای به جان خریدی زندگی میکند
و خیلی خوش اقبال اگر باشی، آن شخص، فرزند یایکی از نوادگان تو خواهدبود.
ماشینی که برای داشتنش جنگیدی، اوراق شده، وسایلی که باحرص از آنها مراقبت کردی، کنج انبار خاک میخورند، مدرکی که برای گرفتنش آرامش را از خودت دریغ کردی، میان کاغذ باطلههاست
و چیزی جز یک قاب عکس و خاطره ازتو باقی نمانده.
چرا حرص میخوری برای چیزی که باخودت نخواهیبرد؟
خانه داشتهباش، اما نه به قیمت از دست دادن سلامتیت
ماشین داشتهباش، اما نه به قیمت سخت گرفتن به خودت خانواده یافرزندانت
مدرک داشته باش، اما قبل از آن درک داشته باش، شعور داشته باش و ازخودت انسانیت و انصاف به جابگذار.
جوری باش که سالها بعد، از تو خاطرهی خوبی تعریف کنند.
موقتی بودن دنیا را بپذیر و زندگی کن و اولویتت حفظ آرامش و دلخوشیهات باشد نه حفظ اموالت، اموالی که برای تو نیست، فقط مدتی در تملک توست، آنهم برای راحتیات.
چرا خودت را ناراحت میکنی برای چیزی که برای راحتی توست؟
چرا رنج میکشی برای بیشتر داشتن و بیشتر نگه داشتن؟
چرا جمع میکنی و استفاده نمیکنی؟
چرا داری و خوشبخت نیستی؟
چرا به حال خوب و دلخوشیهای ساده و سلامتیت فکرنمیکنی؟!
چرا خودت و داشتههات را با دیگران و داشتههاشان مقایسه میکنی؟ چرا آرامشت را پای حسرت و افسوس و حرص میبازی، چرا زندگیات را به ورطهی رقابت و مقایسه انداختهای؟
اندوه برای موضوعی که چندان مهم نیست و ثروتی که قرار نیست تورا خوشبخت کند و نگران اتفاق بدی که احتمالا نخواهد افتاد بودن، احمقانه است.
تو داری عمر و سلامتیات را به چه قیمت میبازی؟
الان هفتاد سال بعد از این است، تمام ثروت و اندوختههات در دست کسانیست که برای داشتن آن نجنگیدهاند، اما خوب بلدند چطور با آن خوشبخت باشند
درحالی که توفقط میخواستی داشته باشی، اماخوشبختی فقط در داشتن نیست، در بلدبودن است. چه بسیار آدمهایی که ندارند و خوشبخت ترینند.
آدمی باید خوشبخت بودن و آرامش داشتن را بلدباشد، آدمی باید بیخیالی و خوش گذراندن را بلدباشد. آدمی باید تاهست، خوب باشد.
وگرنه داراترین هم که باشی، حرص و اندوه، از پا درت خواهد آورد.
آدمی بدون آرامش و انسانیت و شعور، هیچ چیز ندارد.
پس آرام باش و به احتمالات و نداشتهها فکر نکن
حوالی هفتاد سال بعد از این، من و تو نیستیم و دنیا دردست آدمهای دیگریست
#نرگس_صرافیان_طوفان
@andisheh_naab12
مادربزرگم ۹۰ سالشه و به خاطر کهولت سن و ترس از سکته، بهش نگفتیم پسر خاله ش فوت کرده.
دیشب پدربزرگ خدابیامرزم که یکم دهن لق بود، رفته به خوابش و گفته فلانی پیش منه😄🤦♀️🤦♀️
@andisheh_naab12
تو آمریکا رفتم پول پارکینگ ماهیانه بیمارستان رو بدم
میگه نقد میگیریم
گفتم دارم
گفت ۸۶ دلار،دقیق بده چون ۱ دلاری ندارم،فقط ۵و۱۰هست
۹۱ دادم گفتم ۵ تا پس بده
گفت مگه میشه ۵ دلار؟
گفتم آره!
زد تو ماشین حساب دید درست میگم
گفت چقدرررر ریاضی ات خوبه! چه زود ذهنی حساب کردی
من😶
ریاضی😒
۸۶ دلار🤐
بنده خدا نمیدونه ما ایرانیا واسه حساب کتاب خریدو فروشامون مغزمون کامپیوتر میشه
@andisheh_naab12
بچه ها ADHD داشتن اینجوریه که تو داری با دوستت در مورد یه بحث خیلی جدی صحبت میکنی بعد اون خیلی یهویی میگه این گربه رو دیدی چقدر چشاش قهوه ایه؟؟؟ =)))))
@andisheh_naab12
زندگی!
سمت چپ:
نقابی که بیشترمان به صورت میزنیم.
همان «من خوبم» گفتنهای هر روزه.
چیزی که مردم دوست دارند از ما ببینند.
بیشتر آدمها حوصله گوش دادن به رنجها را ندارند. ما همدیگر را همیشه سرزنده، شاداب و آراسته میخواهیم.
در حالیکه آدمها همیشه کوک نیستند. همیشه چشمهایشان برق نمیزند، همیشه آرایش نکردهاند، بوی خوش عطر نمیدهند.
سمت راست:
خود واقعی که فکر میکنیم هستیم و انتظار داریم دیگران درک کنند اما از ترس تنها ماندن نشانش نمیدهیم.
چیزی که مردم هرگز نمیبینند، تصور نمیکنند و نمیدانند ما هم در یک مبارزهایم که دردش را پنهان میکنیم.
کمتر کسی تاب زخم دارد. همه دنبال میانبُر هستند. اینکه بدون زخم به قله برسند. اما نه راه همیشه هموار است، نه دنیا جای خیلی خوبی است و نه مردم با ما همیشه مهربانند.
زندگی چیزی میان این دو روایت است.
چیزی که کمتر کسی از آن میتواند عکس بگیرد.
در عصر نمایش، لایک و اغراق، ما معمولاً اسیر یکی از این دو قابیم.
حال بیشتر ما آنقدر بد نیست که ناله میکنیم، آنقدر هم خوب نیست که نشان میدهیم. زندگی چیزی میان این دو است.
احسان محمدی
@andisheh_naab12
دونالد ترامپ پیروز انتخابات آمریکا شد.
@andisheh_naab12
تبلیغ جذاب و دیدنی کمپانی فولکسواگن برای خودروی تیگوان :)))
@andisheh_naab12
هزاران سال پیش، انسانها هرچه میتوانستند غذا میخوردند و اگر چیزی سرشار از چربی و قند پیدا میکردند مجبور بودند تا جای ممکن از آن بخورند. دلیلش آن بود که آنها نیاز به حفظ انرژی داشتند و غذا کم بود.
امروزه ما با مقدار زیاد و متنوع غذاها غرق شدهایم؛ غذاهایی که بیشتر آنها سرشار از چربی و قند هستند.
بنابراین، به این فکر کردیم که دیگر نیازی نیست مقدار زیادی از غذاها بخوریم. ما همیشه به غذا دسترسی داریم. پس به فکر تنظیم رژیم غذایی و خوردن غذا بر اساس نیاز بدن افتادیم.
این دقیقا داستان «اطلاعات» است. در گذشته اطلاعات، کمیاب بودند.
بنابراین، ما به هر نوع اطلاعاتی دست پیدا مییافتیم، آن را کامل مصرف (مطالعه) میکردیم
. امروزه ما به وسیله مقدار زیاد و متنوع از اطلاعات غرق شدهایم؛ اطلاعاتی که بیشتر آن بیمصرف و غیرضروری است و به طور مصنوعی احساساتی مانند غم، خشم، حسادت، اضطراب و وحشت درون ما ایجاد میکند.
ما خیلی اضطراریتر از رژیم غذایی، به یک «رژیم اطلاعاتی» احتیاج داریم.
یوال نوح هراری
@andisheh_naab12
آیا شما هم احساس فشار و استرس میکنید؟
گاردین نوشت: در عصر حاضر، بسیاری از افراد همزمان با انجام کارهای مختلف، احساس فشار و استرس میکنند.
از ایمیلهای کاری گرفته تا شبکههای اجتماعی و وظایف روزمره، همه این عوامل باعث میشوند افراد احساس کنند در برابر حجم زیادی از مسئولیتها ناتوان هستند.
لیندا بلر، روانشناس بالینی، معتقد است که بسیاری از افراد احساس فلج ذهنی دارند و نمیدانند باید چه کاری را اول انجام دهند.
این احساس ناکارآمدی باعث تضعیف روحیه میشود و به دلیل حجم زیاد وظایف و حواسپرتی ناشی از فناوریهای دیجیتال تشدید میشود.
حتی کارشناسان نیز با فشارهای مشابهی روبرو هستند، از آمادهسازی برای مراسم خانوادگی گرفته تا مدیریت کارهای حرفهای. این موضوع نشان میدهد که احساس فشار بخشی از واقعیت زندگی مدرن است.
احساس فشار یا استرس شدید، یک تشخیص پزشکی نیست، بلکه میتواند برای هر فرد متفاوت باشد.
بررسیهای جهانی نشان میدهد که دو سوم مردم نوعی از استرس را تجربه میکنند که بر زندگی روزمره آنها تأثیر میگذارد.
بلر اشاره میکند که افزایش فشارها نه تنها به دلیل مسئولیتهای جدی، بلکه به دلیل احساس نیاز به استفاده بهینه از زمان است.
افراد احساس میکنند باید تمام فرصتها را غنیمت بشمارند، از یادگیری زبان جدید گرفته تا رسیدن به اهداف ورزشی.
طبق گفته فای بگتی، پزشک متخصص مغز و اعصاب، احساس فشار زمانی به وجود میآید که تقاضاها فراتر از ظرفیت فرد باشد. این فشار میتواند کوتاهمدت یا مزمن باشد و معمولاً ناشی از تلاش برای انجام همزمان چندین نقش و وظیفه است.
استفاده بیش از حد از تلفنهای هوشمند، هرچند به تنهایی دلیل اصلی فشار نیست، میتواند این احساس را تشدید کند.
همچنین، دوران همهگیری کرونا باعث افزایش زمان استفاده از صفحهنمایش شد که به خستگی ذهنی و کاهش توانایی تصمیمگیری افراد منجر گردید.
استرس مزمن میتواند تأثیرات جدی بر سلامت جسمانی و ذهنی داشته باشد. مشکلاتی مانند کاهش تمرکز، ضعف حافظه، و حتی علائمی شبیه به زوال عقل ممکن است ناشی از استرس طولانیمدت باشد.
برای مدیریت احساس فشار، فعالیتهایی که انرژی ذهنی را بازیابی میکنند، مانند ورزش، وقت گذراندن با عزیزان یا استراحت کافی ضروری هستند. خواب باکیفیت نیز نقش مهمی در بهبود توانایی افراد برای اولویتبندی وظایف دارد.
در نهایت، باید انتظارات واقعبینانهای از خود داشته باشیم و از تفکرات غیرواقعی یا احساس "بایدها" اجتناب کنیم.
انجام کوچکترین کار مفید میتواند به شکستن چرخه استرس کمک کند و افراد را به مسیر بهرهوری بازگرداند.
@andisheh_naab12
تفاوت نشانههای افسردگی در زنان و مردان
زنان به خود سرزنشی گرایش دارند
مردان به سرزنش اطرافیانشان
زنان احساس غم، بیتفاوتی و بیارزشی
میكنند.
مردان احساس خشم و تحریکپذیری دارند
زنان حالت دلواپسی و ترس دارند
مردان بدبین و گارد گرفته میشوند
زنان از هر درگیری فاصله میگیرند
مردان درگیری و کشمکش درست میکنند
زنان در این دوران دوست دارند درباره مشکلاتشان صحبت کنند.
در حالی كه اكثر مردان صحبت درباره افسردگی را ضعف میدانند.
اکثر زنان در این دوران برای درمان خود به غذا، روابط دوستانه و روابط عاشقانه روی میآورند.
در حالی که عموم مردان با تلویزیون، ورزش و رابطه فیزیکی سعی در فراموش کردن مسئله خود میکنند.
@andisheh_naab12
۱. دست از جدی گرفتن زندگی بردارید.
چرا زندگی را اینقدر جدی میگیرید؟ واقعاً چرا؟ سعی کنید در همه مسائل زندگی جایی برای شوخ طبعی و خندیدن پیدا کنید و زیاد بخندید.
۲. برای انجام کارهایی که دوست دارید وقت بگذارید.
هیچوقت از رفتن به یک مسافرت، انجام یک سرگرمی جدید یا گذراندن یک روز کنار کسانی که دوستشان دارید پشیمان نخواهید شد. ولی ممکن است از نرفتن به یک کلاس هنری، نخواندن یک کتاب یا نخریدن یک چیز پشیمان شوید. شرکتکننده زندگی خود باشید.
۳. سلامتیتان را اولویت همه مسائل قرار دهید.
از قدیم گفتهاند اگر سلامتی نباشد، انگار هیچ چیز نیست. بدن شما خانه روحتان است. ورزش کنید، سالم غذا بخورید و به اندازه کافی استراحت کنید. از بدنتان مراقبت کنید تا فرصت یک زندگی طولانی و کامل را داشته باشید.
۴. همیشه حرفی که باید بزنید را به زبان آورید.
اگر کسی را دوست دارید، به او بگویید. اگر کسی ناراحتتان کرده است، به او بگویید.
اگر برای ابراز احساساتتان مشکل دارید، نامه بنویسید. مطمئن شوید که اطرافیانتان از احساستان باخبر باشند.
۵. ذهنتان را به سوی فرصتها باز کنید.
اگر وقتی داخل انباری خانه را نگاه میکنید، یک سایه تیره شبیه به مار ببینید، واکنشتان احتمالاً پریدن از روی ترس خواهد بود ولی بعداً وقتی دقیقتر نگاه کنید و ببینید که آن سایه فقط یک شلنگ بوده است، از اینکه گول بازیهای ذهنتان را خورید احساس احمق بودن خواهد کرد. سعی نکنید با تجسمهای فریبکارانه کنترل شوید.
۶. راه خودتان را دنبال کنید
زندگی حقیقی خودتان را داشته باشید.
خودتان را با دیگران مقایسه نکنید و به دنبال کمال هم نباشید. زندگی میهمانی بالماسکه نیست. نقابتان را بردارید و خودتان باشید. اگر دیگران از آن خوششان نمیآید، شاید وقتش رسیده که میهمانی جدیدی را پیدا کنید.
۷. دست از زندگی کردن در گذشته بردارید.
همین الان پشیمانیها و حسرتهای گذشته را دور بریزید. گذشته رفته است، فکر کردن به آن و اتفاقاتی که میتوانست در آن بیفتد فقط لذت زمان حال را از شما میگیرد.
۸. چیزهایی که قدرت تغییر آنها را ندارید بپذیرید.
وقتی با واقعیت میجنگید، در جنگ اگرها و انکارها خودتان را زخمی میکنید. اگر واقعیتتان این بوده که باید با فرد دیگری ازدواج میکردهاید، چیزی را میگفتید که باید میگفتید، یا با بیماریای دست و پنجه نرم میکنید، واقعیت این است که هیچکدام از اینها را نمیتوانید تغییر دهید. فکر کردن یا نگران بودن نسبت به آن فقط زمان حال و لذتهای آن را از شما میدزدد.
«اگر اینطور میشد»، «باید اینطور میشد» و «چرا من»ها را از داستان زندگیتان بیرون بیاورید و پیش روید.
۹. زندگی کردن هوشمندانه را تمرین کنید.
ده سال دیگر ممکن است فکر کنید، زندگیام به کجا رسیده است؟
وقتی هوشمندانه زندگی میکنیم، خودمان را در لحظه غرق میکنیم. اگر این سبک زندگی کردن را تمرین نکنید، این لحظههای گرانقیمت را با فکر کردنهای مداوم از بین خواهید برد. بین اتفاقات مهم زندگی استراحت کنید و وقفه بیندازید. این وقفه زندگی واقعی شما هستند.
۱۰. دست از تعقیب پول، شهرت و داراییها بردارید.
همه ما تشنه ثروت، پرستیژ، شهرت و محبوبیت هستیم. ما به دنبالی چیزهای مادی و آدمهای زیبا هستیم. به اشتباه تصور میکنیم که شادی و خوشبختی زمانی که به این اهداف برسیم به سراغمان خواهند آمد. به جای لذت بردن از زندگیهایمان در جستجوی مداوم چیزی به جز آنچه که الان داریم هستیم.
۱۱. قدرشناسی را تمرین کنید.
قدرشناسی سلامت، شادی، معنویت، روابط و اعتمادبهنفس شما را تقویت کرده و به زندگیتان معنی میدهد.
حتی اگر زندگیتان عالی نباشد، باز هم چیزهایی برای قدردانی و شکرگزاری وجود دارد. پس هر روز برای لبخند زدن، خندیدن و تشکر کردن از لذتهای بزرگ و کوچکی که در زندگیتان هست وقت بگذارید.
۱۲. عشق بورزید.
به همه منابع عشق در زندگیتان توجه کنید و خواهید دید که چقدر زیباییهای اطرافتان بیشتر و بیشتر خواهد شد.
@andisheh_naab12
یکی از خیرین رفته سوپر مارکت محله دفتر بدهی مردمو گرفته و فرار کرده.
خواستم بگم با دست خالی هم میشه کار خیر کرد، دریغ نکنید 😂😂😂
@andisheh_naab12
یک آتشنشان فداکار ماشین محبوب خود را برای عروسی فروخت، اما همسرش با هدیهای خاص او را شگفتزده کرد
کول ابِرسون، آتشنشان ۲۵ ساله اهل آریزونا، در یکی از تأثیرگذارترین تصمیمات زندگیاش، جیپ رانگلر محبوب خود را که از ۱۶ سالگی داشت، فروخت تا هزینههای عروسی خود و همسرش، لاله وحیدیان، را تأمین کند.
این زوج در شرایطی دشوار قرار داشتند؛ لاله که در ابتدا در یک کافیشاپ زنجیرهای کار میکرد، از شرایط کاری خود ناراضی بود و همواره با خستگی و ناامیدی به خانه بازمیگشت. کول که تازه وارد حرفه آتشنشانی شده بود، با ثبات مالی نسبی خود به او پیشنهاد داد که کارش را رها کند و به دنبال علاقه اصلیاش یعنی عکاسی برود.
این حمایت بیدریغ کول باعث شد لاله بتواند شغل رویاییاش را دنبال کند.
دو سال بعد، این زوج تصمیم به ازدواج گرفتند، اما با چالشی بزرگ روبهرو شدند: هزینههای سنگین حتی برای یک عروسی کوچک. در این میان، کول بدون اطلاع لاله تصمیم گرفت ماشین خاطرهانگیزش را بفروشد تا هزینه عروسی را تأمین کند.
با وجود اعتراضهای لاله، او مصر بود که این کار را انجام دهد و گفت: «من این تصمیم را برای ما گرفتهام و میخواهم که این روز برایمان خاص باشد.» این فداکاری باعث شد لاله به فکر اقدامی خاص بیفتد تا محبت و حمایت شوهرش را جبران کند.
لاله در یکی از ویدیوهای تیکتاک خود، که بعدها میلیونها بازدیدکننده پیدا کرد، توضیح داد که تصمیم گرفته بود مخفیانه پول جمعآوری کند تا ماشین رؤیایی کول را برای او بخرد. او با انتشار ویدیوهای خلاقانه در تیکتاک و جلب توجه مخاطبان، شروع به درآمدزایی از طریق این پلتفرم کرد.
در ابتدا درآمدها اندک بود، اما یکی از ویدیوها که داستان زندگی او و کول را شرح میداد، به سرعت بیش از یک میلیون بازدید گرفت. این توجه گسترده باعث شد لاله بتواند در عرض دو ماه مبلغ کافی برای خرید یک وانت رؤیایی برای شوهرش جمعآوری کند.
در اکتبر ۲۰۲۴، لاله با یافتن یک آگهی مناسب در بازار فیسبوک، ماشین جدید کول را خریداری کرد. او این هدیه را بدون اطلاع کول تهیه کرد و او را با این هدیه شگفتزده کرد. کول که باورش نمیشد چنین هدیهای دریافت کرده است، ابتدا احساس کرد باید به نحوی این محبت را جبران کند. اما لاله به او یادآوری کرد که این هدیه تنها بخشی از قدردانی او از فداکاری و حمایتی است که کول در این سالها از او کرده است.
این ماجرا نه تنها در فضای مجازی بازتاب گستردهای پیدا کرد، بلکه نشاندهنده عمق عشق و فداکاری این زوج جوان بود. داستان لاله و کول یادآور این نکته است که عشق واقعی در ایثار و حمایتهای بیدریغ از یکدیگر معنا پیدا میکند، حتی زمانی که با چالشهای مالی و شرایط دشوار روبهرو باشید
@andisheh_naab12
۱۱ عبارت که افراد بسیار باهوش هنگام مشاجره به کار میبرند
افراد هوشمند و آگاه در بحث، بر احترام متقابل و ارتباط مستقیم تمرکز میکنند و هدفشان همدلی و حمایت از یکدیگر است. در اینجا ۱۱ عبارتی را معرفی میکنیم که افراد باهوش در مشاجرهها به کار میبرند.
۱. «نیاز دارم کمی فکر کنم»
عبارت «نیاز دارم کمی فکر کنم» نشان میدهد که فرد میخواهد بدون واکنش احساسی به موضوع بپردازد. درخواست زمان برای پردازش، نشاندهنده این است که فرد میخواهد از موضع آرامتری وارد بحث شود.
به گفته مشاوری به نام «جینا بایندِر»، سکوت در مشاجره بهخودیخود مشکلساز نیست، اما تبدیل شدن آن به یک سلاح در رابطه مخرب است. افراد آگاه برای حفظ آرامش و کنترل خود، نه برای تنبیه طرف مقابل، زمان تنفس درخواست میکنند.
۲. «چطور میتوانم الان از تو حمایت کنم؟»
پرسیدن این سؤال نشان میدهد که فرد تلاش میکند درک کند که طرف مقابل به چه چیزی برای احساس امنیت نیاز دارد. این پرسش به جای استفاده از عباراتی مثل «تو همیشه اینطوری هستی»، بحث را به سمت گفتوگویی سازنده میبرد.
«دِب دوتیل» مربی روابط، اشاره میکند که ارتباط باز و صریح یکی از عوامل کلیدی موفقیت در روابط است.
۳. «قدردانم که احساساتت را با من در میان میگذاری»
به گفته متخصص روابط، «لیزا لیبرمن-وَنگ» بیان احساسات بهطور شفاف امنیت و نزدیکی را در روابط افزایش میدهد و کمک میکند که افراد بدون نگرانی از قضاوت، احساسات خود را به اشتراک بگذارند.
۴. «آنچه که میشنوم این است…» یا به عبارت دیگه منظورت این است که
تکرار و بیان مجدد گفتههای طرف مقابل با عبارت «آنچه که میشنوم این است…» نشاندهنده مهارت گوشدادن فعال است و به طرف مقابل اطمینان میدهد که منظور او را بهخوبی درک کردهاید
۵. «میدانم این مسئله سخت است، اما من در کنارت هستم»
این جمله در مشاجرات، تأکید بر همراهی و همدلی دارد. به جای سرزنش، افراد هوشمند تأکید میکنند که با هم از پس چالشها برمیآیند.
۶. «احساس میکنم…»
افراد هوشمند به جای استفاده از عباراتی مانند «تو باعث میشی احساس کنم»، از عبارت «احساس میکنم» استفاده میکنند تا بدون متهمسازی طرف مقابل، احساسات خود را بیان کنند. دکتر «جان گاتمن» روانشناس، معتقد است که استفاده از این نوع عبارات باعث میشود افراد احساس استقلال داشته باشند و نیازهای احساسی خود را بهتر بیان کنند.
۷. «نمیفهمم»
این عبارت ساده و صادقانه نشان میدهد که فرد در حال تلاش برای درک دیدگاه طرف مقابل است. به گفته درمانگر «جری منی»، هدف واقعی در مشاجرات نباید تغییر فکر یا رفتار دیگری باشد بلکه تلاش برای شنیدن و احترام گذاشتن به احساسات طرف مقابل است.
۸. «درک میکنم که چرا اینگونه فکر میکنی»
دکتر «گای وینچ» روانشناس، اشاره میکند که تأیید احساسات طرف مقابل، حس احترام و پذیرش را در او تقویت میکند.
۹. «میخواهم این مسئله را با هم حل کنیم»
استفاده از این عبارت نشاندهنده تعهد به حل مشکل بهعنوان یک تیم است. فردی که این جمله را بهکار میبرد، به جای نگاه رقابتی، رابطه را به عنوان یک واحد همپیمان برای یافتن راهحل در نظر میگیرد.
۱۰. «میتوانیم توافق کنیم که بدون قطع صحبتهای هم گوش کنیم؟»
این عبارت مرزهای ارتباطی را مشخص کرده و کمک میکند طرفین با حوصله و بدون عجله حرفهای یکدیگر را بشنوند. به گفته متخصصان، قدرت گوش دادن، از مهمترین مهارتهای ارتباطی در هر رابطه است و شامل شنیدن واقعی و بیقضاوت است.
۱۱. «متأسفم»
عبارت «متأسفم» نشانهای از پذیرش مسئولیت است و اولین گام در مسیر ترمیم و بهبود رابطه به شمار میآید. به گفته مشاور خانواده
«شلبی رایلی» (Shelby Riley)، یک عذرخواهی واقعی، علاوه بر ابراز ندامت، شامل توضیحاتی درباره تغییر رفتار آینده است که اعتماد را تقویت میکند.
مترجم:علیرضا مجیدی
@andisheh_naab12
چرا نوشتن اهداف اینقدر اهمیت دارد؟
نوشتن آرزوها و اهداف اولین قدم مهم به سمت دست پیدا کردن به آنهاست.
اول به این دلیل که نوشتن آنها مجبورتان می کند اهدافتان را تصویرسازی (تجسم) کنید.
و دوم به این دلیل که عمل نوشتن آنها، تعهدی نسبت به آنها در شما ایجاد میکند.
فقط 5 % از جمعیت جهان واقعاً برای نوشتن اهداف و آرزوهایشان وقت می گذارند شاید به همین خاطر است که افراد کمی هستند که واقعاً در زندگیشان موفق باشند و همان زندگی را داشته باشد، که آرزوی داشتنش را دارند.
نوشتن اهداف، خط سیر شما را به سمت موفقیت ایجاد می کند.
با اینکه فقط عمل نوشتن اهداف می تواند پروسه را به حرکت بیندازد، اما این هم اهمیت دارد که هر از گاهی اهدافتان را مرور کنید.
هرچه تمرکز بیشتری روی اهدافتان داشته باشید، احتمال بیشتری هست که به آنها دست پیدا کنید.
در زیر به چهار قانون نوشتن اهداف اشاره می کنیم:
2- نوشتن اهداف به شکل مثبت
برای آنچه که می خواهید کار کنید نه آنچه که می خواهید از آن بگذرید. بخشی از علت اینکه چرا اهدافمان را می نویسیم این است که دستورالعمل هایی برای ذهن ناخودآگاهمان تنظیم کنیم.
ذهن ناخودآگاه شما ابزاری بسیار کارامد است، نمی تواند خوب را از بد تشخیص دهد و قضاوت هم نمی کند. تنها عملکرد آن انجام دستورالعمل هایش است. هرچه دستورالعمل های شما مثبت تر باشد، نتیجه مثبت تری هم به دست می آورید.
همچنین مثبت فکر کردن در زندگی روزمره به شما در رشدتان بعنوان یک انسان کمک می کند. پس آنرا فقط محدود به تعیین هدف نکنید.
2- نوشتن اهداف با جزئیات کامل
به جای اینکه فقط بنویسید، "خانه نو"، بنویسید
"یک خانه 300 متری با چهار اتاق خواب، 3 حمام دستشویی، و چشم انداز کوهستان روی یک زمین 1000 متری".
یکبار دیگر داریم به ذهن ناخودآگاهمان یک دسته دستورالعمل دقیق و جزء به جزء می دهیم تا روی آن کار کند.
هرچه اطلاعات بیشتری در اختیار آن بگذارید، آخر کار نتیجه واضح تری به دست می آورید. هرچه نتیجه تان دقیقتر باشد، ذهن ناخودآگاهتان کارامدتر خواهد شد.
آیا میتوانید چشمانتان را ببندید و خانه ای که در بالا اشاره کردن را تجسم کنید؟ دورتادور خانه قدم بزنید. در آستانه در اتاق اصلی بایستید و مهی که روی کوه ها را گرفته تماشا کنید. به باغچه پر از گوجه فرنگی، لوبیا سبز و خیار نگاه کنید می توانید ببینید؟ پس ذهن ناخودآگاهتان هم می تواند.
3- نوشتن اهداف به زمان حال
اهدافتان را به زمان حال بنویسید. این کار باعث می شود ذهن ناخودآگاهتان مسیری با کمترین مقاومت را انتخاب کند. اگر بنویسید "در آینده لاغر خواهم شد" ذهن ناخودآگاه با این تصور که این کار مربوط به آینده است وارد عمل نمی شود.
پس اهدافتان را به زمان حال و اول شخص بنویسید، انگار که واقعیت دارند.
-4 بازنویسی اهداف
وقتی کلمات نوشته شوند و بعد دوباره نویسی شوند، حداکثر تاثیر را خواهند داشت. پس به یکبار نوشتن راضی نشوید. اهدافتان را یادداشت کنید و بعد دوباره آنها را به زبانی دیگر بازنویسی کنید، صفات انگیزه دهنده به آن اضافه کنید و مختصر و مفیدشان کنید. یک هفته بعد شاید نیاز باشد که باز اصلاحشان کنید. همینطور به این اصلاح کردن ها ادامه دهید.
نوشتن اهداف اولین قدم برای واقعی تر جلوه دادن آنهاست. بعضی وقت ها وقتی چیزی را به صورت نوشته داشته باشید، اهمیت بیشتری پیدا میکند. همچنین برنامه ریزی برای آنها نیز ساده تر می شود
همین الان یک تکه کاغذ بردارید
یک ساعت وقت بگذارید و هر چه که می خواهید به آن دست پیدا کنید با ذکردقیق تاریخ بنویسید
اگر در زمان تعیین شده به آن چه می خواستید نرسیدید نا امید نشوید صبر داشته باشید البته شاید به صلاحتون نبوده که به آن برسید ( حکمت خدا )
به ابتدای متن توجه نمایید : فقط ۵ ٪ از جمعیت جهان برای خود هدف تعیین می کنند
امیدوارم شما جزء این ۵ ٪ باشید❤️
@andisheh_naab12
🔹تولستوی ۶۷ ساله بود که دوچرخهسواری را آموخت. امروزه مفهومی به نام "دوچرخه تولستوی" وجود دارد که به این معناست: "هیچ وقت برای هیچ چیز دیر نیست."
@andisheh_naab12
رها کردن را یاد بگیر
فیلمِ "هیولایی صدا می زند" درباره پسری است که همزمان با چند چالش دست و پنجه نرم می کند.
تقریبا هر شب در خواب یک کابوس تکراری را مدام می بیند.
در مدرسه با چند نفر از همکلاسی هایش که او را اذیت می کنند درگیر است.
پدر و مادرش طلاق گرفتهاند و او از نبود پدر رنج میبرد.
با مادربزرگش که زنی کنترلگر است مشکل دارد.
و بزرگترین چالش او، سرطانِ مادرش است.
او به شدت درونگرا است
و در جهان درونی خودش غوطه ور است.
به جای درس خواندن ترجیح می دهد که نقاشی کند. هم چنین او کمی خشم و ناراحتی از مادرش دارد،گویی که مادر کاری کرده است که پسر حاضر نیست ببخشد.
در نزدیکی محل زندگی او درختی کهنسال و بزرگ وجود دارد.
در شبی از شبها، آن درخت تبدیل به یک هیولایی عظیم الجثه می شود و به طرف او میاید.
هیولا به پسربچه می گوید که من سه داستان برای تو تعریف می کنم و تو باید چهارمین داستان را تعریف کنی.
چهارمین داستان، حقیقت توست.
حقیقتی که پنهان می کنی!
سه داستانی که هیولا برای او تعریف میکند حامل سه معنای بنیادین از رویدادهای زندگی است:
معنای داستان اول این است که انسانها به طور مطلق نه بد هستند و نه خوب.
آدمیان در میانه خوبیها و بدیها زندگی می کنند، بنابراین قضاوت کردن در مورد آنها بسیار سخت و مشکل است.
معنای داستان دوم این است که باور، فوق العاده ارزشمند است. باور؛ نیمی از درمان و شفایِ زخم هاست. باور به آینده و افق پیشِ رو.
معنای داستان سوم این است که بالاخره باید در جایی از زندگی محکم ایستاد و با آنچه ما را به چالش می کشد روبرو شد.
زندگی از ما نامرئی بودن و منفعل بودن را نمی خواهد.
در مدت زمانی که هیولا این سه داستان را برای پسربچه تعریف می کند، پسر کم کم یاد میگیرد که از انزوا و گوشه گیری بیرون بیاید. دیگر نامرئی نباشد.
از خودش دفاع کند.
پدرش را ببخشد و درک کند که او هم مثل سایر انسانها ترکیبی از خوبیها و بدیهاست.
جلوی کنترلگری مادربزرگش بایستد و بالاخره تصمیم بگیرد به زورگویی همکلاسی هایش پایان دهد.
اما در آخر نوبت به بازگو کردنِ داستان خودش می رسد.
کابوسِ تکراریِ هر شب او.
درخت که در واقع نمادِ زندگی است از او می خواهد که آن چه را در کابوسهای شبانه میبيند تعریف کند.
او باید با چیزی که از آن فرار می کند روبرو شود.
در انتها بعد از کش مکشی سخت و طاقت فرسا، پسر با آنچه تاکنون انکار می کرده است روبرو می شود:
کابوس او، لحظه مرگ مادرش است.
او دست مادرش را گرفته است و اجازه نمی دهد در پرتگاهی عمیق، سقوط کند و با فریاد از خواب بیدار می شود.
اما در آخر آنچه آشکار می شود آنست که این پسربچه است که دست مادرش را رها میکند تا مادر سقوط کند.
در سکانسی فوق العاده پسر اعتراف می کند که من در کابوسم اجازه می دهم که مادرم بمیرد چون نمی خواهم بیشتر از این رنج ببرد.
من می گذارم تا او بمیرد.
درست در لحظه ای که این حقیقت را بازگو می کند، خودِ پسر داخلِ پرتگاه سقوط می کند که در میانه راه، درخت (زندگی) او را نجات می دهد و اجازه نمی دهد به داخل پرتگاه پرتاب شود.
فیلم به ما می گوید که راز داستان چهارم در رها کردن است.
رها کردنِ آن چیزی که دیگر به ما تعلق ندارد.
او برخلاف میل باطنی، مادر را رها می کند.
این طور میشود که هم خودش هم مادرش آزاد می شوند.
مادر از بند رنج آور بیماری و پسر از رنجِ نپذیرفتنِ آن چیزی که باید بپذیرد.
مادر؛ نماد هر چیزی است که تاریخِ حضورِ آن در سفر زندگی ما به پایان رسیده است.
مادر؛ نماد آن چیزی است که تعلق به آن، اجازه گام نهادن به منزل بعدی سفر را به ما نمی دهد.
فیلم به ما می گوید که رها کردن، بخشی از داستان زندگی است.
رها کردن و عبور کردن هرچند بسیار سخت و تلخ باشد اما می تواند ما را وارد ساحت نو و تازهای از زندگی کند.
پرسش اساسی این است که آیا حاضریم چیزی که دیگر متعلق به ما نیست و چسبیدن به آن ما را دچار خشم و عصبانیت می کند، رها کنیم تا چیزی را به دست آوریم که متعلق به ما و منتظر و مشتاق ماست؟
سکانس انتهایی فیلم تماشایی است.
دکتر منوچهر خادمی
@andisheh_naab12
همهچی یا قطعه، یا کنده، یا گرونه، یا نیست، یا ممنوعه، یا حرومه.
@andisheh_naab12
یک خاطره بنویسم در باب هیچ. صد سال پیش، یک روز صبح حس کردم زبانم زرد رنگ شده و دهانم طعم عجیبی میدهد.
انگار لاستیک دوچرخه گاز زده باشم. دو روز صبر کردم تا بهتر شود، که نشد. زنگ زدم به دکتر و نوبت گرفتم.
روز جمعه رفتم مطب. پرستار آمد و معاینهام کرد و فشار و وزن و قد و دور کمر و غیره را اندازه گرفت. بعد گفت چته؟
بهش گفتم که دهانم مزهی لاستیک دوچرخه میدهد و زبانم زرد شده و قسعلیهذه.
پرستار رفت و بعد یک دکتر روسی که آخر فامیلش کوف داشت آمد داخل اتاق. گفت چته؟ من هم همانهایی را که به پرستار گفته بودم تکرار کردم.
دکتر گفت دهانت را باز کن و بعد یک چوب بستنی کلفت را کرد ته حلقم. یک نگاه سرسری انداخت به غار علیصدر. بعد گفت ببند.
سر پا شد و گفت «چیزی نیست، برات یه آزمایش ایدز مینویسم، برو طبقه پائین انجام بده».
من همانجا روی تخت، مثل بستنی روی اجاق وا رفتم. مطمئن بودم یا دکتر کوف نمیداند ایذر چیست یا نمیداند «چیزی نیست» یعنی چی.
رفتم طبقه پائین و نیم لیتر خون دادم بابت آزمایش. خانم خونگیر گفت که سه روز دیگر نتیجه را میدهد.
هر چه التماسش کردم که زودتر بده، قبول نکرد. چارهای نبود. زدم بیرون. من کلا آدم بدبینی هستم. همیشه به آن “یک درصد احتمال فاجعه” آن قدر علوفه میخورانم تا از آن ۹۹ درصدِ “چیزی نیست” فربهتر شود. و فربه شد.
مطمئن بودم که حتما جواب آزمایش مثبت است و بدرود ای زندگی زیبا.
میدانستم که کارنامهی اعمالم سفید است اما از تیغ سلمانی و مته دندانپزشک که خبر نداشتم.
توی راه با رئوفترین حالت ممکن رانندگی میکردم.
درست انگار سهراب سپهری در رقیقترین حالت قلبش نشسته باشد پشت فرمان و بخواهد برود کاشان تا زیر درخت گیلاس شعر بگوید.
حتی اگر کاشان گیلاس نداشته باشد. من هم همانطور بودم. مهربان و صبور به همه راه میدادم.
به تکتک درختان به محبت سلام میدادم و بوس برای پرندهها میفرستادم و چند بار خورشید را خطاب کردم که تو همیشه اینقدر میدرخشی یا امروز زیادتر هیزم ریختی پای اجاقت؟
سنجابها را نصیحت میکردم که بیهوا توی خیابان ندوید و دو تا بلوط و گردوی اضافه ارزش زیر ماشین رفتن ندارد و قدر زندگیتان را بدانید.
سه روز روی اجاق بدبینی زندگی کردم. هر کس را میدیدم بغل و بو میکردم. حتی اگر بوی پیاز گندیده میداد.
بوی پیاز زندگی بهتر از بوی لاستیک دوچرخهی مرگ است. شده بودم اختاپوسی چسبناک که هر کس سر راهم سبز میشد، با هشت پا بغل میکردم و مکش طور میبوسیدم و میگفتم آه عزیزم.
آن سه روز، طعم شیرین زندگی را حس کردم. به همه کس و همه چیز اشتیاق داشتم. حتی خرمالو و محمود احمدینژاد و پاک کردن میگو.
آن سه روز من حس میکردم یک راز بزرگ برایم آشکار شده که دیگران آن را نمیفهمند. رازی که در عین سادگی، توضیح دادنش برای دیگران غیرممکن است.
انگار بخواهم برای یک ماهی قزلآلا از فواید کوهنوردی حرف بزنم.
آن سه روز عجیبترین روزهای زندگیام بود. ثانیهها مثل پنیر پیتزا کش میآمدند. مثل دانهی برف زیر میکروسکوپ زیباییشان دیده میشد. نظمشان. آمدنشان. رفتنشان. خوبیشان. بدیشان.
سه روز بعدش زنگ زدم به آزمایشگاه و گفتم من همانم که قرار است احتمالا بمیرد.
پرستار جواب را برایم خواند و گفت جواب منفی است و نمیمیری. این لحظه هم حس عجیبی داشت. درست انگار عزرائیل دستش را بگذارد روی گلوی آدم، بعد یکهو تلفنش زنگ بزند و کار واجب پیش بیاید و برود.
حس کبوتر از دام جسته. حس آهوی از چنگال شیر گریخته. اما قسمت عجیب ماجرا این بود که هنوز یک هفته نگذشته بود که راز بزرگی که به چشم خودم دیده بودم، کمرنگ و کمرنگتر شد.
دو هفته بعد کاملا محو شد و فراموشش کردم. درخشش خورشید به حالت قبل درآمد.
رانندگیام رئوفانه نبود. سهراب میکروسکوپش را برداشت و رفت.
من ماندم و ماهی قزلآلایی که یادش نبود روزی راز بزرگی را کشف کرده بود.
همان که ایازی از Fishpeople نقل قول کرد:
"for a moment I thought I’m gonna die, but that’s when you feel so alive"
#فهیم_عطار
@andisheh_naab12
اختلال ملال پیش از قاعدگی (PMDD) چیست و چگونه بر زندگی تأثیر میگذارد؟
اختلال ملال پیش از قاعدگی یکی از شدیدترین انواع سندرم پیش از قاعدگی (PMS) است.
این اختلال که در زنان و افراد با چرخه قاعدگی رخ میدهد، میتواند تأثیرات جسمی و روانی شدیدی داشته باشد که به طور عمده در یک تا دو هفته قبل از شروع قاعدگی ظاهر میشود.
در حالی که علائم معمول PMS معمولاً خفیفتر و قابل کنترل هستند، PMDD میتواند به شدت بر عملکرد روزمره، روابط اجتماعی و عاطفی فرد تأثیر بگذارد
معیارهای تشخیصی PMDD
برای تشخیص PMDD، فرد باید دستکم پنج مورد از علائم زیر را تجربه کند که به طور منظم در نیمه دوم چرخه قاعدگی (فاز لوتئال) ظاهر میشوند و با شروع قاعدگی کاهش مییابند.
این علائم میتوانند جسمی و روانی باشند:
_تغییرات خلقی شدید: احساس افسردگی عمیق، ناامیدی یا حتی افکار خودکشی.
_اضطراب و تنش شدید: احساس نگرانی مداوم و ناتوانی در آرامش.
_نوسانات خلقی ناگهانی: تغییرات شدید و ناگهانی در خلقوخو، مانند گریههای بیدلیل یا حملات خشم.
_تحریکپذیری و عصبانیت: افزایش حساسیت نسبت به دیگران و تمایل به درگیریهای لفظی یا احساسی.
_کاهش علاقه به فعالیتهای روزمره: از دست دادن علاقه به کارها یا فعالیتهای اجتماعی و حتی فعالیتهای مورد علاقه شخص.
_احساس خستگی و کاهش انرژی: ناتوانی در انجام کارهای روزمره به دلیل کمبود انرژی.
_مشکلات خواب: شامل بیخوابی یا تمایل به خواب زیاد.
_تغییرات در اشتها: تمایل شدید به غذا خوردن یا کاهش اشتها.
_مشکلات تمرکز: کاهش توانایی تمرکز بر وظایف یا تصمیمگیری.
علائم جسمی: شامل دردهای عضلانی، سردرد، حساسیت در سینهها، نفخ و افزایش وزن.
این علائم باید به حدی شدید باشند که به طور جدی در عملکرد روزمره، روابط اجتماعی یا شغلی فرد تأثیر بگذارند.
تأثیر PMDD بر روابط اجتماعی و زندگی عاطفی
افراد مبتلا به PMDD ممکن است در این دوران دچار نوسانات خلقی شوند که به طور مستقیم بر روابط عاطفی آنها با همسر و خانواده تأثیر میگذارد. آنها ممکن است احساس کنند که قادر به کنترل احساسات خود نیستند و این موضوع میتواند باعث ایجاد تنش در روابط شود.
نکات مهمی که باید در روابط عاطفی و اجتماعی مد نظر قرار گیرد:
تحریکپذیری و خشم:
در این دوره، فرد ممکن است بسیار حساس و تحریکپذیر شود و به راحتی با کوچکترین موارد خشمگین شود
فاصله گرفتن از دیگران:
برخی از افراد ممکن است به دلیل احساس خستگی یا افسردگی تمایل داشته باشند که از همسر یا دوستان خود فاصله بگیرند. این انزوا میتواند روابط را تحت فشار قرار دهد.
ناتوانی در ابراز احساسات مثبت:
به دلیل احساسات منفی و اضطراب، ممکن است فرد نتواند احساسات مثبت خود را به همسر یا اطرافیان ابراز کند
افسردگی و ناامیدی:
احساس افسردگی عمیق در این دوره میتواند باعث شود که فرد احساس کند دیگر قادر به حفظ روابط خود نیست و حتی ممکن است از ادامه رابطه ناامید شود.
عدم تمرکز:
این موضوع میتواند بر عملکرد حرفهای فرد نیز تأثیر بگذارد و او را از انجام وظایف شغلی و تعاملات اجتماعی مؤثر باز دارد.
درمانهای PMDD شامل ترکیبی از روشهای دارویی و غیردارویی است که به مدیریت علائم کمک میکنند. این درمانها عبارتند از:
داروهای ضد افسردگی (SSRIs): داروهایی مانند فلوکستین یا سرتالین میتوانند به کاهش علائم روانی کمک کنند
قرصهای ضد بارداری: برخی از قرصهای ضد بارداری هورمونی میتوانند به تنظیم نوسانات هورمونی کمک کنند
ضد التهابهای غیراستروئیدی (NSAIDs): داروهایی مانند ایبوپروفن میتوانند در تسکین دردهای فیزیکی مانند سردرد و دردهای عضلانی مفید باشند.
هورموندرمانی: در برخی موارد، هورموندرمانی برای کاهش نوسانات هورمونی و کنترل علائم توصیه میشود.
تغییرات سبک زندگی مناسب در دوران PMDD
رژیم غذایی سالم:
مصرف غذاهای غنی از کربوهیدراتهای پیچیده، سبزیجات و میوهها میتواند به بهبود خلق و کاهش خستگی کمک کند.
مصرف کافئین، الکل و شکر باید به حداقل برسد، زیرا این مواد میتوانند نوسانات خلقی را تشدید کنند.
مکملهایی مانند ویتامین B6، کلسیم و منیزیم نیز ممکن است به بهبود علائم کمک کنند.
ورزش منظم
خواب مناسب
دریافت حمایت از خانواده و دوستان در این دوره اهمیت دارد
@andisheh_naab12
۱۲ کاری که زنها تنها وقتی عاشق شوند، انجام میدهند
در این مقاله به بررسی دقیقتر ۱۲ کاری میپردازیم که زنها تنها وقتی عاشق میشوند، انجام میدهند.
۱. ابراز علاقه بدون ترس
وقتی زنها عاشق میشوند، احساسات آنها به طور مستقیم و بدون موانع روانی بیان میشود. ترس از رد شدن یا نگرانی از نپذیرفتن جای خود را به شجاعت و اطمینان میدهد، و آنها بدون تردید به شریک خود میگویند که چقدر او را دوست دارند.
۲. تلاش برای درک بهتر طرف مقابل
وقتی زنها عاشق میشوند، به طور طبیعی تمایل دارند که شریک زندگی خود را بهتر و عمیقتر درک کنند. آنها تلاش میکنند تا به نیازها، خواستهها و نگرانیهای شریکشان پی ببرند و سعی میکنند این نیازها را پیشبینی کرده و برای آنها پاسخ مناسبی فراهم کنند.
تلاش برای درک بهتر طرف مقابل تنها به معنای پذیرش اختلافها نیست، بلکه زن عاشق به دنبال پیدا کردن راههایی برای تقویت ارتباط و افزایش همدلی است. این تلاش نشاندهنده تمایل زن به بهبود کیفیت رابطه و همراهی طولانیمدت با شریک زندگیاش است.
۳. توجه ویژه به شادی طرف مقابل
زنهایی که عاشق میشوند، به طور طبیعی به خوشحالی و رفاه شریک زندگیشان اهمیت ویژهای میدهند. آنها اغلب خود را به عنوان یکی از عوامل اصلی خوشبختی و رضایت شریکشان میبینند و تمام تلاش خود را میکنند تا این احساسات مثبت را تقویت کنند.
۴. به اشتراک گذاشتن رویاها و آرزوها
وقتی زنها عاشق میشوند، دیگر فقط به آرزوهای فردی خود فکر نمیکنند، بلکه آنها را با شریک زندگی خود به اشتراک میگذارند و سعی میکنند که آیندهای مشترک برای هر دوی آنها بسازند
۵. نشان دادن آسیبپذیری
یکی از نشانههای عمیق عاشق بودن زنها این است که آنها حاضرند آسیبپذیریهای خود را به شریکشان نشان دهند. برخلاف رفتارهای محافظهکارانه که افراد معمولاً در روابط غیرعاشقانه نشان میدهند، زنهای عاشق با اعتماد کامل به شریکشان، از به نمایش گذاشتن ضعفها و نگرانیهای خود ابایی ندارند. این نشاندهنده اعتماد عاطفی بالای آنهاست که به رابطه قوت میبخشد.زنهای عاشق ممکن است در مورد ترسها، اضطرابها و مشکلات خود به صراحت صحبت کنند و از شریکشان برای مدیریت این احساسات حمایت بخواهند.
۶. حمایت بیقید و شرط
زنهای عاشق از شریک خود به شکل بیقید و شرطی حمایت میکنند و این حمایت تنها به لحظات خوب و شاد زندگی محدود نمیشود. آنها در لحظات سخت و دشوار نیز کنار شریک خود میایستند و از او حمایت میکنند، حتی اگر او در چالشهای شخصی و اجتماعی قرار داشته باشد
۷. اولویت دادن به رابطه
وقتی زنها عاشق میشوند، رابطه عاشقانه به یکی از اولویتهای اصلی زندگیشان تبدیل میشود. آنها نه تنها وقت بیشتری برای شریکشان میگذارند، بلکه به طور طبیعی تمایل دارند تا در برنامههای روزمرهشان جایگاه ویژهای به نیازها و خواستههای طرف مقابل اختصاص دهند. این اولویت دادن به معنای فداکاری برای ایجاد و حفظ ارتباط عاطفی قویتر است.
۸. پذیرش تفاوتها
زن عاشق به جای تلاش برای تغییر شریک خود، او را همانطور که هست میپذیرد و به او احترام میگذارد. این پذیرش نشاندهنده این است که زن به رابطهای عمیقتر و محترمانهتر از آنچه که تنها بر اساس شباهتها شکل میگیرد، متعهد است.
۹. فداکاری در راستای رفاه طرف مقابل
یکی از ویژگیهای بارز زنهای عاشق، فداکاری و ایثار برای راحتی و خوشحالی شریک زندگیشان است. این فداکاریها ممکن است به شکلهای مختلفی بروز کند؛ از گذراندن وقت بیشتر برای حمایت از شریک در لحظات سخت گرفته تا تغییر در عادتهای روزانه برای بهبود کیفیت زندگی مشترک. زن عاشق برای رفاه شریک خود از هیچ تلاشی دریغ نمیکند
۱۰. اشتراکگذاری لحظات شخصی
وقتی زنها عاشق میشوند، تمایل دارند لحظات شخصی و خصوصی خود را با شریکشان به اشتراک بگذارند. این اشتراکگذاری نشاندهنده اعتماد عمیق به شریک زندگی و تمایل به ایجاد یک ارتباط نزدیکتر است.
۱۱. مشارکت در تصمیمگیریهای مهم
زنهای عاشق تمایل دارند در تصمیمگیریهای مهم زندگی شریک خود نقش فعالی ایفا کنند و با همفکری و همکاری، بهترین تصمیمات را برای آینده مشترکشان بگیرند.
۱۲. کنار آمدن با سختیها
عشق به زنها قدرت میدهد که با سختیها و چالشهای زندگی کنار بیایند و برای حفظ رابطه تلاش کنند. وقتی زنها عاشق میشوند، نه تنها در لحظات خوب و خوشایند کنار شریکشان میمانند، بلکه در مواجهه با مشکلات نیز حمایت و همراهی خود را نشان میدهند
ترجمه:وبسایت یک پزشک
@andisheh_naab12
دوستی ازم پرسید؛ چطور روی سلامت روان خودم کار کنم!؟
+ گفتم راه که زیاده ولی، از این 9 تا اصل غافل نشو.
گفتم:
1) عضله "نه" گفتنت رو تقویت کن.
نه گفتن به اطرافیان چیز بدی نیست، اینکه کاری رو انجام بدی و بعد خودخوری کنی که چرا قبولش کردی بده
2) مرغ همسایه غازه، ولی از دور...
چیزی که ما از زندگی بقیهی آدمها میبینیم، چیزیه که خود افراد اجازه میدن و انتخاب میکنن که ما ببینیم، نه همه واقعیت. پس ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودت مقایسه نکن که اون روز که متوجه بشی مرغ همسایه غاز نیست! حسرت رفیق تو خواهد بود.
3)یه فکری به حال پروندههای بازت بکن!
طبق اصل زایگارنیک؛ مغز آدمی کارهای نصفه نیمه رو بیشتر یادش میمونه، چرا که سعی میکنه با فکر کردن به اونها یه راه حلی براشون پیدا کنه. پس پروندههای نیمه باز، برات نشتی توجه میارن و با چوب گذاشتن لای چرخ زندگی سلامت روانت رو به چالش میکشن.
4) مرزهای شخصی خودت رو بشناس، تمرین کن و بشناسون.
مرز داشتن یه جور محافظت از خوده. پس واسه آدمها مرز بذار؛ مرز صمیمیت، مرز گفتار، مرز رفتار و مرز تماس فیزیکی. خودت این مرزها رو تعیین کن و همیشه هم یک قدم عقبتر بایست.
5) طبیعت، تنفس، تماس فیزیکی.
با طبیعت رفیق شو، اون بلده تو رو از خودت بکشه بیرون. به تنفست دقت کن و زیاد نفس عمیق بکش، کمک میکنه سیستم سمپاتیک رو ببری پایین و پاراسمپاتیک رو بیاری بالا و آدمهای نزدیک زندگیت در آغوش بکش که سلامت روان اون آرامش بعد از بغله...
6) یه وقتهایی تصور کن بچهی خودتی و با خودت مثل یه والد مهربون حرف بزن.
مثل یه والد مسئولیتپذیر، در حق خودت پدر و مادری کن و حواست به آسیبهات باشه
7) خودت به خودت اهمیت ندی، دیگران بهت اهمیت نمیدن!
پس؛ اگه اولویت اول کسی نیستی
حداقل اولویت اول خودت باش. تو خوراک، پوشاک، سبک زندگی و سلامتی…
8) شفقت به خود یعنی؛ راحتتر ببخش تا جون ادامه دادن داشته باشی!
تو این دنیای پرعیب و نقص، کامل و بینقص بودن رو به هیچ احدی بدهکار نیستیم. پس، به خودت فرصت خطا کردن بده و خطایی پیش اومد معناش رو در بیار تا تکرارش نکنی و با شفقت به خود پذیرش رو تمرین کن...
9) هیچوقت با احساساتت نجنگ!، با نوشتن بهشون دست دوستی بده!.
+ نوشتن و به کاغذ آوردن حرفهایی که در ذهنمون میچرخه و احساساتی که تجربه میکنیم، بهمون کمک میکنه تا بهتر درکشون کنیم و کمتر زور بزنیم تا کنترلشون کنیم و این یعنی "سلامت روان".
و دست انتها به قول جناب یالوم؛ از رابطه به وجود میاییم، تو رابطه رشد میکنیم، تو رابطه آسیب میبینیم و تو رابطه درمان میشیم.
پس اگه داری کسی که
اولین اولویتش تویی
کنارش حس امنیت داری
به دنبال مقایسه تو با هیچکس نیست
کاری میکنه که حس کافی بودن بهت دست بده
همیشه جوری نگات میکنه که انگار تنها کسی هستی که تو این دنیا وجود داره!، دو دستی بچسب بهش که سلامت روانت تضمین شدهست.
دکتر امانی
@andisheh_naab12
کتابهایی که تو رو از دست نشخوار فکری نجات میدن:
🔹زیاد بهش فکر نکن
🔸 در باب اعتماد به نفس
🔹 رهایی از افکار وسواسی
🔸 جرات داشته باش
🔹 نشخوار ذهنی
@andisheh_naab12