antimantal1 | Unsorted

Telegram-канал antimantal1 - Antimantal

-

آدرس وبسایت آنتی‌مانتال 👇👇 antimantal.com گروه تلگرامی آنتی‌مانتال 👇👇 https://t.me/joinchat/Pxh5dBeUe5b7szIz8JlYSA صفحه‌ی اینستاگرام آنتی‌مانتال 👇👇 https://instagram.com/antimantal1

Subscribe to a channel

Antimantal

• انجمن ادبی کاکتوس خیال
• گام صد و هفتاد ۱۷۱
#حضوری
#معرفی_کتاب
#رونمایی_کتاب
#نقد_کتاب
#نقد_ادبی
سلسله نشست‌های تخصصی #ادبیات
بررسی مجموعه داستان کوتاه
#یک_سوم_چپ_چشم_چپ
نویسنده صاحب اثر:
مهربانو #ساحل_نوری
@sahelnuri
کارشناسان و منتقدین :
مهربانو #مهدیه_کوهیکار
@mahdiehkoohikar
مهربانو #نسترن_سوادکوهی
@nastaran_savadkohi
با حضور شاعران و نویسندگان و هنرمندان موسیقی

یکشنبه بیست و هشتم مرداد ماه هزار و چهارصد و سه
• ساعت ۱۷:۰۰ تا ۱۹:۰۰
به نشانی :
شهرک اکباتان، مجتمع تجاری مگامال، طبقه سینمایی روبروی پله برقی. #کافه_کتاب_ستارا
@setarabookshop
@setara_book
صفحه اینستای انجمن؛
@kactos_kheyal
کانال تلگرام انجمن:
/channel/+k2FXLNWAxJUzMDVk

• #انجمن_ادبی_کاکتوس_خیال
• یکشنبه ۲۸ مرداد ماه ۱۴۰۳
• ساعت ۵:۰۰ تا ۷:۰۰
عصر

مدیریت و اجرا ؛
• مهندس
• #اسماعیل_زالی
@esmaeil_zali 
برای هماهنگی و راهنمایی :
۰۹۳۶۳۹۷۰۴۳۳
• پی_نوشت۱؛ حضور برای تمامی علاقمندان آزاد و رایگان است.
#شاعر #نویسنده

Читать полностью…

Antimantal

مجله‌ی مهری(ویژه‌نامه‌ی ادبیات و روانکاوی آنتی مانتال) منتشر شد.
برای خرید این مجله به پیج نشر مهری پیام دهید یا از طریق ایمیل Sales@mehripublication.com
یا به شماره زیر در واتس‌آپ پیام دهید.
۰۰۴۴۷۴۷۵۴۶۲۰۶۴

Читать полностью…

Antimantal

.
نقد کتاب داستان «سرنثار» نوشته‌ی «مازیار عارفانی»
@maziyar.arefani
منتقد: «محمد مروج»
@mohammad_moravej83

در همه‌ی فرهنگ‌ها انسان‌هایی هستند که بود و نبودشان به چشم نمی‌آید. کسانی که ناخواسته زیر چرخ‌های حکومت له می‌شوند و ردی ازشان باقی نمی‌ماند. آن‌ها به خواست خود به دنیا نمی‌آیند و مجبورند در تمام طول زندگی بدوند برای نرسیدن، برای نبودن. چنین کسانی همیشه بدهکارند و هرگز نمی‌توانند حساب‌شان را با دنیا صاف کنند. این طبقه‌ی اجتماعی که تعدادشان مخصوصن در ایران کم نیست، چرا باید چنین باشند؟ آنان تقاص کدام گناه را پس می‌دهند؟ علت این زندگی توأم با درد و رنج‌شان چیست؟ موتیف مقید سرنثار روایت بخشی از زندگیِ بی‌رنگ و بوی چنین آدم‌هایی‌ست: کسی که (راوی داستان) دوست دارد نویسنده‌ی بزرگی شود و به همین خاطر تمام داراییش را می‌فروشد تا در کلان‌شهر تهران برای خود اسم و رسمی پیدا کند یا روانشناسی (رسول رسائل) که تازه درسش تمام شده و او هم در تهران دربدر پیدا کردن کار است. یا کارمند اداره‌ی پستی (عباس ترقی) که تمام دغدغه‌اش نوشتن شماره تلفن و نام روسپی‌های حک شده بر درب توالت‌های عمومی در دفتر بزرگش است. یا دکه‌داری (مرزبان) که چکیده‌ی اخبار روز را خلاصه و مفید در یک جمله می‌گوید.

ادامه‌ی این مطلب را در وب‌سایت #آنتی_مانتال بخوانید:
www.antimantal.com

نقاشی اثر Benny Andrews
https://www.instagram.com/p/ChAfz62uLO6/?igshid=MDJmNzVkMjY=

Читать полностью…

Antimantal

📒📔📕📗📘📙

#داستان_کوتاه
🆔 @Antimantal1
-------------

📖 «عطر خوش چای»
✍ نوشته‌: فریبا عنابستانی

◍ منتشر شده در چهارمین شماره از گاهنامه‌ی آنتی‌مانتال:
https://antimantal.com/چهارمین-گاهنامه‌ی-ادبی-آنتی‌مانتال/
-------------

مامان میل‌های بافتنی را توی دست‌هایش جابه‌جا می‌کند. نخ دراز کاموا را هزار دور می‌پیچد دور انگشت اشاره‌اش و دوباره شروع می‌کند، یکی زیر، یکی رو…
نگاهم زل شده روی چین و چروک‌های صورتش که حالا دیگر قابل شمردن نیستند. تا همین چند سال پیش، تا قبل از رفتن بابا، هنوز بیشتر صورتش صاف و تروتمیز بود، آن‌قدری که می‌توانستم بشمارم؛ دو تا چروک زیر چشم چپش، سه تا چروک زیر چشم راستش، یک خط کوچولوی باریک روی پیشانی‌اش و شاید دو سه تا خط ریز کم‌جان دور لب‌هایش. آن‌وقت‌ها صورتش را که بند می‌انداختم، فقط کافی بود آرام زبانش را فشار بدهد گوشه لب‌هایش، آن‌وقت من با دو سه تا بند سریع، تمام موهای ریز و سمج دور لبش را می‌گرفتم و خلاص. اما حالا هر چقدر زبانش را فشار می‌دهد پشت لبش، باز گره نخ گیر می‌کند به پوست نازک و چروکش و بالاخره یک جایش را زخم می‌کند و خون می‌زند بیرون. دلم آشوب می‌شود وقتی می‌بینم یک تکه از گوشت ظریف صورتش چسبیده به نخ دور گردن من. هر دفعه با خودم می‌گویم: «دفعه‌ی بعد می‌فرستمش پیش یه آرایش‌گر غریبه که حداقل بتونه زخم صورت مشتری رو تاب بیاره.» اما وقتی دوباره زنگ می‌زند و با لحن طلبکارانه‌اش که سعی می‌کند پشت یک مهربانی ناشیانه پنهانش کند بهم می‌گوید: «مینا جان کی می‌تونی بیای یه دست بکشی به سر و‌ صورت من؟!”
دلم نمی‌آید بگویم نمی‌آیم. می‌ترسم از من دلخور بشود و فکر کند دارم از سر خودم بازش می‌کنم، برای همین پا روی دلم می‌گذارم و نخ را محکم‌تر دور انگشتانم نگه می‌دارم و آرام‌تر روی صورتش می‌کشم.
با خودم کلنجار می‌روم که چطوری سر حرف را با او باز کنم. اگر بفهمد آمده‌ام که برای همیشه ور دلش بمانم قشقرقی به پا می‌کند که بیا و ببین. مطمئنم تا شب نشده برم‌ می‌گرداند خانه‌ی خودم اما من نمی‌خواهم برگردم. باید بهش بگویم کیوان آن آدم آرام و سربه‌راهی که نشان می‌دهد نیست. باید بداند که چهار سال است در جهنم زندگی می‌کنم و به خاطر خیلی چیزها سکوت کرده‌ام.
یکی از کامواها را برمی‌دارم و با لبخند نگاهش می‌کنم:
داری چی می‌بافی مامان؟ لابد باز برای نوه‌ها آره؟!
بدون اینکه سرش را از روی بافتنی‌اش بلند کند، می‌گوید:
– گور بابای نوه‌ها! برای خودم می‌بافم.
می‌خندم و می‌گویم: باریکلا، خیلی هم کار خوبی می‌کنی. حالا چی می‌بافی؟

-------------
◍ ادامه‌ی این #داستان را در #وب‌سایت_آنتی_مانتال بخوانید:
https://antimantal.com/داستان-کوتاه-عطـ

📒📔📕📗📘📙

Читать полностью…

Antimantal

📒📚📖
#شعر
🆔 @antimantal1

-------------
📝 شعری از «حدیثه سفری»

◍ منتشر شده در چهارمین شماره از گاهنامه‌ی آنتی‌مانتال:
https://antimantal.com/چهارمین-گاهنامه‌ی-ادبی-آنتی‌مانتال/

-------------

برای زنی که به آشوب‌ می‌کشد
غنچه‌ای بخر
که وقتی سر از آب می‌آوری بیرون
گل شود!

مجنون می‌میرد
و من لیلای فرهاد دیگری
که دستش
بدون مرز
آلوده به میهنی دیگر است

دیگر به یاد نمی‌آورم
کشتارگاهی
که سرود نمی‌خواند
و هرچه هی دور
دود می‌شود
این نفت
پای سفره‌ای دیگر

چکمه‌ها
به جای دورتری می‌ریزند
و حیات
زنده به دور
در خاورمیانه پژمرده می‌شود.

-------------

◍ این #شعر را در #آنتی_مانتال بخوانید:

https://antimantal.com/شعری-از-حدیثه-سفری/

📒📔📕📗📘📙

Читать полностью…

Antimantal

@antimantal1
🎧
www.antimantal.com

#موسیقی

Читать полностью…

Antimantal

#موسیقی
@antimantal1

🎻 Mal Waldorn

🎧 All Alone

www.antimantal.com

Читать полностью…

Antimantal

📔📒📕📗📘📙‌

-------------
📣🛑📣🛑📣

🆔 @antimantal1

چهارمین گاهنامه‌ی ادبی آنتی‌مانتال ویژه‌ی «ادبیات و اسطوره» منتشر شد.

اسطوره داستانی مقدس و تاریخی حقیقی بود، زیرا همواره در ارتباط با واقعیت‌ها شکل می‌گرفت. علت و معلول‌هایی که پرسش‌های آغازین را طرح می‌کرد و سپس برای پاسخ خویش، می‌آفرید و جهان را بر شاخ گاو می‌لرزاند.
برای یافت حقیقت در تخیل غرق می‌شد و از پس آن، واقعیت را پدید می‌آورد و با فلسفه و تفکر درهم می‌آمیخت و حقیقتی می‌ساخت که در قلمرو فکر و ذهن و زبان انسان رسوخ کند و حیاتی تازه بیابد. و چه کسی می‌تواند بگوید که ما جز تخیل نیستیم؟

🌐 www.antimantal.com
-------------
برای دانلود رایگان این شماره از گاهنامه به لینک زیر مراجعه کنید 👇👇

https://antimantal.com/wp-content/uploads/2021/11/antimantal_-4.pdf


📔📒📕📗📘📙‌

Читать полностью…

Antimantal

#موسیقی
@antimantal1

🎻 Eleni Karaindrou

🎧 Memories

www.antimantal.com

Читать полностью…

Antimantal

📔📒📕📗📘📙
#شعر
@antimantal1
-------------
✍ شعری از «علیرضا مطلبی»

-------------
منتشرشده در سومین شماره از گاهنامه‌ی آنتی‌مانتال:
https://antimantal.com/سومین-گاهنامه‌ی-
------------

ضخامت فریادم از هندسه‌ی ملاحظات
مشت‌‌مشت درون زده بود
و طاغیِ طاق‌های بَعدِ مُدرنم از یزدیِ به اصرارِ هوا، یزدیِ اغراق‌شده
پیِ نماندن می‌ریخت

بلاتکلیفی آزادی،
از استخوانِ هیچ دردی پنهان نبود
وقتی استقرارِ پوسیدگی، لای سی‌و‌دو دندان قاطع بود

از سفیدی‌های لباس
از بی‌راه راهی این مسیر،
تهرانی ساخته نیست
نیویورکِ بی‌ملاحظه، پیش‌کشِ محافظه بی‌کاریِ دست‌های همیشه دست‌کش‌‌دار
بازدار این باز دار را
که در تمام طاغیِ ریخته از زمان
پیچیده،
در انتهای هستیِ کشیدن، ایستاده
نرفته بود
بازدار به که می‌گفتم وقتی «که»

هم‌ربطِ تمام عدم‌ها
جزئی از فعل‌های دیکته‌آتور
سطرهای همیشه زندان بود

-------------
#وب‌سایت_آنتی_مانتال 👇🏻

https://antimantal.com/شعری-از-علی‌رضا-مطلبی/


📔📒📕📗📘📙‌

Читать полностью…

Antimantal

📒📔📕📗📘📙

#نقد_ادبی
🆔 @Antimantal1
-------------
📖 «صاحب این خانه کیست؟»
نگاهی به شعری از علیرضا کاهد


✍نویسنده: «لیلا بالازاده»

-------------

همواره دو سوال فلسفی اساسی پیش روی انسان اندیشمند بوده است. از کجا می‌دانم هستم و که هستم؟ ‌ژاک لکان، روان‌کاو برجسته‌ی قرن بیستم به سوال اول این‌گونه پاسخ می‌دهد: من آن جایی هستم که نمی‌اندیشم! به این تعبیر که اندیشیدن در بستر زبان و فرهنگ اتفاق می‌افتد و نسخه‌ی در حال تفکرِ «من»، آن «منِ» ذاتی (سوژه) نیست، بلکه «منِ» تصویر شده بر آینه‌ی زبان و قرادادهای اجتماعی‌ست.
در پاسخ به سوال دوم، لکان مرحله‌ی آینه‌ای را مطرح می‌کند که اولین قدم در مسیر هویت‌یابی است. نوزاد انسان، انعکاس وجودش را در آینه می‌بیند و خودش را همان تصویرِ خیالیِ در آینه می‌شناسد. از این پس، هر چیز دیگری می‌تواند آینه‌ای برای او باشد. او برای کشف خودش، نیازمندِ دیگری است تا تصویرش را منعکس کرده و او را به او بشناساند. به این ترتیب در این مرحله‌ی شناخت، جهانِ اطراف انسان، فضایی سراسر نقره‌اندود و آینه‌ای است و او خود را با تصویری یکی می‌داند که از آینه‌ی دیگری بازتاب می‌شود. در مرحله‌ی بعدی، نظم نمادین و زبان است که از طریق تعریف زنجیره‌ای از دلالت‌ها، تصویری نمادین از هویت می‌سازد. شناخت در این مرحله، نمادین است و از طریق زبان صورت می‌گیرد. هر چیزی، آن چیزی است که زبان آن را می‌شناساند و هیچ معنای مستقلی خارج از ساختار به هم تنیده‌ی زبان وجود ندارد. به این ترتیب، هویت نیز در فضای محدود زبان تقلیل می‌یابد و همواره ابعادی از آن ناشناخته می‌ماند. این بخش از اندیشه‌های لکان، برگرفته از اندیشه‌های فردینان دو سوسور زبان‌شناس و نشانه‌شناس سوئیسی است که به بررسی ارتباط بین نشانه‌ها و قوانین حاکم بر آن‌ها می‌پرداخت.
در این شعر، شاهد تلاش ذهن مغشوشی هستیم که در تلاش است به واکاوی خود پرداخته و خود را بشناسد و به این منظور از انعکاس خود در ساحت خیال و ساحت زبان کمک می‌گیرد. برای درک این تصاویر و کشف ارتباط‌های معنایی از زاویه‌ی ساختارگرایی جزئی‌نگر، به تحلیل اپیزود‌های شعر می‌پردازیم.

-------------
◍ متن کامل این #نقد را در #وب‌سایت_آنتی_مانتال بخوانید:
https://antimantal.com/نقد-شعر-صاحب-این…یست؟-نگاهی-به-شع/

📒📔📕📗📘📙

Читать полностью…

Antimantal

@antimantal1

www.antimantal.com

Читать полностью…

Antimantal

Un Chien Andalou (1929)

🎬 فیلم کوتاه سگ آندلسی 1929 اولین فیلم سورئال سینما
👤 کارگردان #لوئیس_بونوئل
✍نویسنده #لوئیس_بونوئل و
#سالوادور_دالی
@antimantal1
Www.antimantal.com

Читать полностью…

Antimantal

📔📒📕📗📘📙
#شعر
@antimantal1
-------------
✍ شعری از «محمدعلی حسنلو»

-------------
منتشرشده در سومین شماره از گاهنامه‌ی آنتی‌مانتال:
https://antimantal.com/سومین-گاهنامه‌ی-
------------
چه خواب‌ها که در سر داشتم وُ
چه خارها که بر تن
سیاه وُ الماس‌گونه
طلا بودم در سرزمین‌تان
ارزشمند بر سرایِ نخل‌ها
آن‌گونه که پندار نازکِ مردم
می‌توانست نجاتش را به رویایم گِره بزند
به تجزیه‌ی ابناء و انواعم
از پست‌ترین اعماقِ زمین، تا مرتفع‌ترین بُرج‌های خلیج
خوشا بخت‌برگشته نبودن
در دالان‌های پُرعُمقِ سیاست
خوشا امید نداشتن
به حراستِ چشم‌های استعمار
خوشا توانستن، نجات‌گَر بودن
جنوب را به سعادت پیوند زدن
به لحظه‌های معدودِ رستگاری
بر لب‌های مردمانی که بر بالشی از ثروت خوابیده‌اند
خوشا بویِ کودکان، دویدن
پابرهنه گرما را بر لبخندهای عصرگاهیِ کارگران چیدن
اما . . . آن‌که می‌بیند وُ ناخوش می‌گردد، منم
آن‌که زیرِ پای‌تان است وُ عاملِ فقرتان
ناخوش، رُطَب‌خورده در تماس‌های تنم

می‌گریزم وُ می‌سوزم‌ وُ خواهش‌های اندکِ شما را می‌بینم وُ دم نمی‌زنم
خوشا نبودن
اسبابِ لعنتِ لب‌ها را نساختن

-------------
#وب‌سایت_آنتی_مانتال 👇🏻

https://antimantal.com/شعری-از-محمدعلی-حسنلو/


📔📒📕📗📘📙‌

Читать полностью…

Antimantal

🔸گفتگوی اختصاصی رسانه کنصفر با پروفسور «نورا گلیکمن»

پروفسور نورا گلیکمن، نمایشنامه‌نویسی آرژانتینی‌ست که در سال ۱۹۴۴ در لا پامپا متولد شده. بیشتر زندگی خود را در انگلستان و ایالات متحده گذرانده.

او کارشناسی ارشد خود را در ادبیات اسپانیایی از دانشگاه کلمبیا و دکترای خود را در ادبیات تطبیقی از دانشگاه نیویورک اخذ کرده و هم‌اکنون در کویینز کالج نیویورک به تدریس ادبیات تطبیقی و آمریکایی-لاتین مشغول است.

علاوه بر نمایشنامه‌نویسی، در حوزه‌هایی مثل نوشتن داستان کوتاه، نقد ادبی و ترجمه نیز فعال است.

یاشین آزادبیگی اخیرا با ترجمه‌ی یکی از نمایش‌نامه‌های این نویسنده تحت عنوان «زنی به‌نام راکل» که توسط نشر چارسو منتشر شده، برای اولین‌بار این نویسنده را به فارسی‌زبانان معرفی کرده است.

پیش از این نیز یکی از داستان‌های کوتاه این نویسنده به نام «مرد بادام‌زمینی‌فروش» توسط همین مترجم برای اولین‌بار در سایت کنصفر در اختیار مخاطبان قرار گرفت.

🔗 این گفتگوی اختصاصی را می‌توانید در وبسایت و یا یوتیوب کنصفر مشاهده کنید:
youtu.be/07Zi2ARJZqk

consefr.com/?p=1722

🔗 نسخه صوتی در ساندکلاود:
SoundCloud

@consefr

Читать полностью…

Antimantal

کتاب یک‌‌سومِ چپِ چشمِ چپِ نوشته‌ی ساحل نوری منتشر شد.
برای خرید این مجله به پیج نشر مهری در اینستاگرام @Mehripublication پیام دهید یا از طریق ایمیل Sales@mehripublication.com
یا به شماره زیر در واتس‌آپ پیام دهید.
۰۰۴۴۷۴۷۵۴۶۲۰۶۴

Читать полностью…

Antimantal

〇🌿
🌿

□طلا

۱
از سری که به‌اشتباه کرده‌یی تن     بیرون
در ازای مبلغی ناچیز
دوباره به خانه می‌آیی
مثلِ ماشینی که مست کرده باشد
تلو تلو
بر تخت‌خواب می‌کوبی
و رنگ‌ات می‌چکد از دست‌هام

۲
برای کنارآمدن با چه‌ می‌توان کرد
زمین گرد نیست
و زمان که از خواب
ما را نگه داشته است در امان
هیولای زیر تختی‌ست
که آخرین گناه را می‌فروشد

وقتی چکش در خودش می‌رود فرو
رؤیای این طلای خیس
در ساکت‌ترین جای دهان‌اش
زنگ می‌زند

۳
مثلِ کارگری در معدن
در استخراجِ تن‌ات زیرِ آوار
پلی ساخته‌ام یک‌نفره
به طولِ شهرهایی
که شاید سفر کرده باشی

□شاعر: #مهدی_قاسمی_شاندیز

#کانال_شعر_هفتاد
〇🌿‌|🆔 @haftadpoet

Читать полностью…

Antimantal

@antimantal1
🎧
www.antimantal.com

#موسیقی

Читать полностью…

Antimantal

📒📔📕📗📘📙

#مقاله
🆔 @Antimantal1
-------------
📖 «ادبیات و فرهنگ چگونه اسطوره‌ها را در دنیای امروز به خدمت خود می‌گیرد؟»
✍ نوشته‌: علی عظیمی‌نژادان

◍ منتشر شده در چهارمین شماره از گاهنامه‌ی آنتی‌مانتال:
https://antimantal.com/چهارمین-گاهنامه‌ی-ادبی-آنتی‌مانتال/
-------------

نگاهی به پیچیدگی‌های رابطه‌ی میان اسطوره و ادبیات داستانی در جهان غرب

گذری بر وضعیت اسطوره‌ها در دنیای امروز:
ج.ف.برلین در مقدمه‌ی کتاب اسطوره‌های موازی می‌گوید: «زبان متعارف مردم غربی به صورت روزمره از اصطلاحاتی برگرفته از اسطوره‌ها ،به خصوص اسطوره‌های یونانی و رومی، آکنده است. یعنی عموم مردم همه روزه بدون این‌که به اسطوره‌های مشخصی فکر کنند در محاورات و گفت‌وگوهای روزمره‌ی خود به گونه‌ای از آن‌ها استفاده می‌کنند. به عنوان مثال رانندگی در سطح شهر می‌تواند ما را با «کائوس» یا هرج و مرج ترافیک مواجه کند. این واژه برگرفته از اسطوره‌های یونانی است که وضعیت اولیه‌ی چیزها را پیش از آفرینش توصیف می‌کند یا زمانی که به چهل آواز پرفروش گوش می‌کنیم «من ونوس توام» یکی از آن‌ها می‌تواند باشد که به نام الهه‌ی رومی زیباست. هنگامی که به خرید کفش‌های ورزشی نایکی (الهه‌ی یونانی پیروزی) یا میخانه مارس (نام خدای رمی جنگ) می‌روید به نوعی در ساحت اسطوره‌ای حضور دارید یا احتمالا لاستیک اتومبیل ما ممکن است ساخت کارخانه‌ی لاستیک‌سازی «وولکانیزد» باشد که از وولکان، خدای رومی حامی آهنگری، گرفته شده است. همچنین در سفرهایی که می‌کنیم ممکن است به یک موزه سر بزنید که به افتخار میوزها یا ارواح حامی فرهنگ در اسطوره‌های یونانی نام گذاری شده‌اند. حال اگر یک روز شنبه سری به موزه‌ها بزنید واژه ساتردی نیز برگرفته از «ساتورن» خدای رومی کشاورزی است. اخبار از رادیو به گوش می‌رسد در اروپا (نام زنی که با زئوس خدای یونانی رابطه‌ی عاشقانه دارد) تدارکات لازم برای برگزاری المپیک (احیای مدرن بازی‌هایی که درالمپ، ماوای خدایان یونان، برگزار می‌شد) دیپلمات‌ها در لندن (یکی از نام‌های لوگ، خورشید خدای سلتی) در این باره بحث می‌کنند که سرنوشت همه‌ی آن موشک‌های تور (خدای تندر اسکاندیناوی) تیتان(غول‌های یونانی) و ژوپیتر (نام رومی زئوس) چه خواهد شد. وقتی که در اداره هستیم ممکن است فردی یک همکار دمدمی‌مزاج را «مرکوریال» توصیف کند که از نام مرکوری همان پیام‌آور رومی گرفته شده است یا ممکن است درباره‌ی کسی که با او کار می‌کنیم افکار اروتیک (برگرفته از اروس، خدای یونانی عشق جنسی) داشته باشیم اما در این روزگار حساس به تجاوز، ممکن است پیشروی عاشقانه به سمت یک همکار به پاشنه آشیل ما تبدیل شود و بسیاری از مسایل دیگر. درواقع این مثال‌ها نشان می‌دهند که در جوامع مدرن غربی با وجود تاکید و تمرکز فراوانی که در آنجا بر اسطوره‌زدایی و اسطوره‌شکنی موضوعات و مسایل و اشخاص می‌شود اسطوره‌ها به صورت‌های گوناگون مستقیم یا غیرمستقیم در میان افراد و در زندگی آن‌ها حضور دایمی دارند و ...
-------------
◍ ادامه‌ی این #مقاله را در #وب‌سایت_آنتی_مانتال بخوانید:
https://antimantal.com/مقاله-ادبیات-و-ف

📒📔📕📗📘📙

Читать полностью…

Antimantal

@antimantal1
🎧
www.antimantal.com

#موسیقی

Читать полностью…

Antimantal

📒📔📕📗📘📙

#مقاله
🆔 @Antimantal1
-------------
📖 مادرانگی آلوده: مطالعه‌ی روایی زندان به‌مثابه‌ی نهادی آلوده و غریب



✍نویسنده: تی فریدریکسون
برگردان: مهدی قاسمی شاندیز

◍ منتشر شده در چهارمین شماره از گاهنامه‌ی آنتی‌مانتال:
https://antimantal.com/چهارمین-گاهنامه‌ی-ادبی-آنتی‌مانتال/
-------------

مطالعه‌ی حاضر چگونگی تجسم خیالی زندان را در ساحت یک مساله‌ی ساختاری-فرهنگی مورد بررسی قرار داده و همزمان با استفاده از روش‌های روایی از زندان به‌عنوان یک امر واقعی و خیالی در خلال روابط پیوسته‌ی اجتماع با و درباره‌ی خودش صحبت می‌کند. با توجه به چگونگی بازنمایی زندان در ادبیات شرح‌حال‌نویسی، این مطالعه نشان می‌دهد که چگونه ترس فرهنگی از زندان در مواجهه با امر آلوده و غریب پدیدار می‌شود. مطالعات قبلی در رابطه با زندان این موضوع را از دیدگاه مرگ مدنی و رستاخیز پس از آن مورد بحث قرار داده‌اند. برخلاف مطالعات قبلی مطالعه‌ی حاضر به بررسی موتیف هیولای زنانه به‌مثابه‌ی امری حیاتی برای بازتعریف فهم زندان به‌مثابه‌ی یک امر آلوده و غریب در جوامع پدرسالار می‌پردازد. بررسی موتیف هیولای زنانه امکان خوانش مخصوصی از مجازات زندان را داراست و به‌جای آنکه بر اساس یک اصل مردانه محروم‌ساز عمل کند، از نوعی پیوستگی و یکسان‌سازی برخوردار است.

-------------
◍ ادامه‌ی این #مقاله را در #وب‌سایت_آنتی_مانتال بخوانید:
https://antimantal.com/مقاله-مادرانگی-آ…ه-مطالعه‌ی-روایی//

📒📔📕📗📘📙

Читать полностью…

Antimantal

📒📚📖
#شعر
🆔 @antimantal1

شعر «مرگ پسری یک‌ساله در بیمارستان روانی»

📝 اثر: جان سیلکین
برگردان: مهدی قاسمی شاندیز

منتشرشده در سومین شماره از گاهنامه‌ی ادبی آنتی‌مانتال:
https://antimantal.com/سومین-گاهنامه‌ی-


چیزی همراه من است که دیگر نیست
چیزی شبیه یک نفر: چیزی خیلی شبیه یکی
و هیچ افتخاری در آن نبود
یا هر‌چه شبیه آن

چیزی در آن‌جا بود
مثل یک خانه‌ی قدیمی یک‌ساله
خاموش مثل سنگ
گرچه عمارت‌های نزدیکش
مطلع از عهدی
که با سکوت بسته بودند
مثل پرنده‌ها
آواز سر داده و می‌خندیدند
اما او
نه می‌خواند نه می‌خندید
مثل نان
با کلماتش سکوت را آلوده نکرد۱
او سکوت را فراموش نکرده بود
بلکه برعکس
مثل خانه‌ای عزادار
به داخل چشم دوخت
تا سکوت را به تماشا بنشیند
گرچه خانه‌های دیگر مثل پرنده‌ها
دور سرش آواز می‌خواندند
و سکوت زنده‌ای
که نه ساکن بود و نه جم می‌خورد

من سنگ‌ها را می‌شناسم، خشت پخته را هم
اما بنای این خانه نه آجر و نه سنگ بود
بلکه خانه‌ای از گوشت‌و‌خون
با سنگ‌هایی از جنس گوشت
و خشت‌هایی به‌جای خون

یک خانه از جنس سنگ و خون آغشته به نفس سکوت
با پرنده‌های مجنونی
که روی دودکش‌‌هایش می‌خوانند
اما این سکوت بود
این چیز دیگری بود این
گفتن و شنیدن بود، گرچه او
خانه‌ای بود گرفتار سکوت
چیزی روحانی در سکوت او بود
چیزی درخشان در خاموشی
این یکی فرق داشت، این یکی کاملاً فرق داشت
گرچه هرگز حرفی نزد
چیزی مربوط به مرگ
و بعد کم‌کم
چشمی دیگر به داخل چشم ندوخت
سکوت برخاست و خاموش ماند
نگاهی به بیرون انداخت و ایستاد
با پرنده‌هایی که هنوز
دور سرش جیغ می‌کشند
و انگار که بخواهد چیزی بگوید
با سرخی یک‌ساله‌ای مثل زخم
به‌یک طرف چرخید
گویا از این بابت متاسف است، به‌یک طرف چرخید
و از کاسه‌ی چشمان‌اش
دو قطره‌ اشکِ بزرگ مثل سنگ به بیرون غلتید
و مرد.



متن اصلی این شعر و بیوگرافی شاعر در لینک زیر 👇
🌐 https://antimantal.com/شعر-مرگ-پسری-نوش…جان-سیلکین-برگرد/

📕📗📘📙📔📒

Читать полностью…

Antimantal

ثبت‌نام دوره‌های فصل زمستان1400 خانه داستان چوک شروع شد. (حضوری و مجازی) www.khanehdastan.ir اینجا ثبت‌نام کنید.
(خانه داستان چوک، مؤسسه تخصصی ادبیات داستانی)
دورۀ#داستان_‌نویسی
دورۀ#ویراستاری_و_درست‌نویسی
دورۀ#فیلمنامه‌‌نویسی
دورۀ #تولید‌محتوا و #نویسندگی_خلاق
دورۀ#داستان‌‌نویسی_نوجوان (10تا15ساله)
@mehdirezayi 09352156692تلگرام و واتس آپ
www.chouk.ir t.me/chookasosiation

Читать полностью…

Antimantal

📔📒📕📗📘📙‌

-------------
📣🛑📣🛑📣

🆔 @antimantal1

چهارمین گاهنامه‌ی ادبی آنتی‌مانتال ویژه‌ی «ادبیات و اسطوره» منتشر شد.

اسطوره داستانی مقدس و تاریخی حقیقی بود، زیرا همواره در ارتباط با واقعیت‌ها شکل می‌گرفت. علت و معلول‌هایی که پرسش‌های آغازین را طرح می‌کرد و سپس برای پاسخ خویش، می‌آفرید و جهان را بر شاخ گاو می‌لرزاند.
برای یافت حقیقت در تخیل غرق می‌شد و از پس آن، واقعیت را پدید می‌آورد و با فلسفه و تفکر درهم می‌آمیخت و حقیقتی می‌ساخت که در قلمرو فکر و ذهن و زبان انسان رسوخ کند و حیاتی تازه بیابد. و چه کسی می‌تواند بگوید که ما جز تخیل نیستیم؟

🌐 www.antimantal.com
-------------
برای دانلود رایگان این شماره از گاهنامه به لینک زیر مراجعه کنید 👇👇

https://antimantal.com/wp-content/uploads/2021/11/antimantal_-4.pdf


📔📒📕📗📘📙‌

Читать полностью…

Antimantal

🎻🎺🎸
#موسیقی
@antimantal1

🎹 Hussam Aliwat

🎧 Black Birds

www.antimantal.com

🎸🪕🎻

Читать полностью…

Antimantal

📒📔📕📗📘📙

#نقد_ادبی
🆔 @Antimantal1
-------------
📖 «مخاطب تبدیل به تصویر می‌شود»
نگاهی به شعری از بهزاد زرین‌پور


✍نویسنده: «پویان فرمانبر»

-------------

رابطه و نسبتی که سوژه و ابژه با یکدیگر دارند از دیرباز نقل مجلس فلاسفه بوده است. چه آن دوران که جوهر بود و ذات بود و باور به دست‌های پنهان، چه این دوران که دست‌ها از دعا افتاد و طبیعت ماند و انسانی که تنهای تنهای تنها. در اولی سوژه به‌معنای موضوع یا موصوف به‌کار می‌رفت و ابژه محموله‌ای بود که بر آن حمل می‌شد، مانند نسبت بین اسب و پای اسب، و در دومی سوژه در کسوت فاعل شناسا مرکز عالم بود و ابژه هرآن‌چیز که پیرامون انسان قرار داشت، بالاخص طبیعت.
این دومی را، که تمهید اصلی بحث ما نیز هست، میراث دکارت می‌دانند؛ آن‌جا که با طرح کوگیتوی معروف خود، انسان را از آسمان کند و انداخت به جان طبیعتی که حالا باید پاسخ‌گوی آرزوی ازدست‌رفته‌ی او در آسمان‌ها می‌بود و خود را سپر بلای فقدان می‌کرد. آرزویی که تمامی نداشت و ندارد و خواهیم دید که نخواهد داشت. از همین گسست بین انسان و طبیعت بود که فلاسفه‌ای نظیر هایدگر و بعدها دریدا و سایر پست‌مدرن‌ها تصمیم به دفرمه‌‌کردن یا طرد سوژه گرفتند و با مرکزیت‌زدایی از آن درصدد احضار صدای آن‌دیگری برآمدند که توضیح آن در این مجال نمی‌گنجد. با این‌همه، اگر برداشت‌های دیگر از سوژه مانند سوژه‌‌ی تجربی و مکانیکی را فاکتور بگیریم، بالاخره می‌رسیم به سوژه‌‌ی مورد نظر بحث حاضر، یعنی روان‌کاوی، که آن را به‌نوعی مدیون کانت و سنت استعلایی هستیم.
با توجه به تمهید مذکور در این متن قصد دارم ارتباط بین سوژه‌‌ی روان‌کاوی و مفهوم نگاه در اثر هنری را با توجه به شعر «بارانی» اثر بهزاد زرین‌پور مورد بررسی قرار دهم؛ این‌که چه‌طور تثلیث «مؤلف، متن، مخاطب» تبدیل به «سوژه، نگاه، دیگری» می‌شود و مؤلف در اثر محو شده هم‌نشین مخاطب می‌شود.

-------------
◍ متن کامل این #نقد را در #وب‌سایت_آنتی_مانتال بخوانید:
https://antimantal.com/نقد-شعر-مخاطب-تب…-تصویر-می‌شود-نگ/

📒📔📕📗📘📙

Читать полностью…

Antimantal

📒📔📕📗📘📙

#مقاله
🆔 @Antimantal1
-------------
📖 “واشکافی ناسازه‌های ویران‌ساز” نگاهی به مجموعه‌ی «در دست انتشار» اثر پویان‌ فرمانبر/


✍نویسنده: «منصور بابالویان»

-------------

حضور ناسازه‌ها در ساختار شعر به‌ معنا شوک وارد می‌کند و درون‌مایه‌ی اثر به‌سمت سابورژن/ویران‌سازی سوق داده‌ می‌شود که این‌کار بسیاران (hoi polloi) را فراری می‌دهد؛ تو گویی یک اوندینیست در اوج لذت کاریِ‌ خود آن‌ها را به‌ شاشیدن وا‌ داشته! و باری زنگ‌ خطر نیز برای نگاهبانان هژمونی یا بهتر بگویم کُد‌گذاران میل به‌صدا در می‌آید؛ پس زندگی ثانویه‌ای _در شرایط اعمال سانسور_ به‌صورتِ گروه‌هایی‌ که فرودست‌اند در حاشیه‌ها شکل می‌گیرد و این‌گونه‌ست نوشته‌های آن‌ها تحت‌عنوان «در دست انتشار» با پوشه‌ی جابه‌جایی‌های نازسازه‌ها یا ساختمان رتوریکی پیچیده و ساختِ نحویِ غیرمتعارفِ متن، به‌دستِ اندکان (hoi aristo) می‌رسد تا‌ فرآیندِ ویران‌سازی را با تأویل‌های روشن همه‌فهم کنند:

-------------
◍ متن کامل این #نقد را در #وب‌سایت_آنتی_مانتال بخوانید:
https://antimantal.com/واشکافی-ناسازه‌های-ویران‌ساز-نگاهی/

📒📔📕📗📘📙

Читать полностью…

Antimantal

📔📒📕📗📘📙
#داستان
🆔 @Antimantal1
-------------
📝 داستان «ملغمه‌ای به نام زندگی»
✍🏻 نوشته‌ی «فرناز قربانی»
-------------
◍ منتشرشده در سومین شماره از گاهنامه‌ی آنتی‌مانتال:
https://antimantal.com/سومین-گاهنامه‌ی-
-------------
زن‌های سیاه‌پوش، کیپ تا کیپ هم، دور اتاق نشسته‌اند. خط چشم کشیده و کرم‌پودر مالیده و موهای زرد و قهوه‌ای و شرابی؛ اما به احترام صاحب عزا که من باشم، لب‌هایشان بی‌رنگ و رو است. سحر هم همین کار را می‌کند؛ وقتی می‌خواهد به من ثابت کند آرایش‌اش برای بیرون رفتن از خانه چندان هم تند نیست، تمام صورتش را نقاشی می‌کند جز لب‌ها را… سحر کجاست!
از سر خاک که برگشتیم دیگر ندیدمش. واقعا همانقدر که صبح ضجه می‌زد و نمی‌گذاشت روی جنازه‌ی پدرش خاک بریزند، پدرش را می‌خواست! دختری که در هجده‌سالگی پدرش را خاک می‌کند، چه‌قدر از دیدِ اطرافیان ترحم‌برانگیز می‌شود! به سوسن گفتم: «برو جلوی سحر را بگیر! خودش را کشت.» چپ‌چپ نگاهم کرد و گفت بالاخره پدرش بود.
یکی از زن‌ها با شالِ گل برجسته‌ی مشکی و صورتِ مهتابی جلوی من خم می‌شود و دهانش را بیخ گوشم می‌برد و می‌گوید: «بمیرم، چه‌قدر شکسته شدی! خدا صبرت بده.» و می‌رود انتهای اتاق می‌نشیند و به پشتی تکیه می‌دهد.
چه‌قدر شکسته شده‌ام؟
سحر با چشم‌های پف کرده و صورت گل‌انداخته از چهارچوب در اتاق چیزی می‌گوید. نمی‌فهمم. خودم را نشسته کمی جابه‌جا می‌کنم که از روی سرِ نوه‌ی خاله که پشت به در حیاط نشسته، صورت سحر را ببینم. خودش هفته‌ی پیش گفت حالا که بزرگ شده به نظرش پدرش خودخواه‌ترین مرد دنیاست و من فکر کردم که دیگر وقتش است؛ وقتش بود حرف می‌زدم.
-------------
◍ ادامه‌ی این داستان‌ را در #وب‌سایت_آنتی_مانتال دنبال کنید:

https://antimantal.com/داستان-کوتاه-ملغ…-به-نام-زندگی-نو/

📔📒📕📗📘📙

Читать полностью…

Antimantal

📔📒📕📗📘📙
#داستان
🆔 @Antimantal1
-------------
📝 داستان کوتاه «عشق اول»
✍🏻 نوشته‌ی «ایساک بابل»

برگردان: نیلوفر آقاابراهیمی
-------------
◍ منتشرشده در سومین شماره از گاهنامه‌ی آنتی‌مانتال:
https://antimantal.com/سومین-گاهنامه‌ی-
-------------
ده سالم بود که عاشق زنی به اسم گالینا اپولانُونا شدم. نام خانوادگی‏‌اش رابتسوا بود. شوهرش افسری نظامی بود که به جنگ روسیه با ژاپنی‏‌ها اعزام شده و در اکتبر ۱۹۰۵ بازگشته بود. او با خودش تعداد زیادی صندوق آورده بود. صندوق‏‌ها پر از اجناس چینی بودند: حفاظ، اسلحه‏‌های قیمتی، سیصد و چهل کیلویی می‏‌شدند. کوزما به ما گفته بود زمانی که این افسر نظامی در خدمت سربازی، مدیر سپاه مهندسی ارتش منچوری بود، پول خوبی درآورد و با همان پول این‏‌ها را خرید. نه فقط کوزما، که بقیه هم همین را می‏‌گفتند. برای مردم سخت بود پشت سر خانواده‏‌ی رابتسوا حرف نزنند، چون خانواده‏‌ی رابتسوا شاد بودند. خانه‏‌ی آن‏‌ها دیوار‌به‌دیوار املاک ما بود و با ایوان آیینه‏‌خانه‏‌ی‌شان بخشی از مِلک ما را غصب کرده بودند، اما پدر سر این موضوع دعوایی با آن‏‌ها نداشت. در شهرمان شهره شده بود که رابتسوا که ارزیاب اداره‏‌ی مالیات بود، مرد منصفی است و روابط دوستانه‏‌اش را با یهودی‏‌ها حفظ کرده و زمانی که این افسر نظامی، پسر آن پیرمرد، از جنگ با ژاپنی‏‌ها برگشت، همه‏‌ی ما دیدیم که آن‏‌ها چه‌طور در کنار هم خوش و خرم زندگی کردند. گالینا اپولانونا هرروز و هرلحظه دست‏‌های همسرش را می‏‌گرفت. نمی‏‌توانست لحظه‏‌ای چشم از او بردارد، چون یک‌سال‌و‌نیم بود که او را ندیده بود، اما من در نگاهش وحشت می‏‌دیدم، رویش را بر‏می‏‌گرداند و می‏‌لرزید. در چشم‏‌های پُر از شادی‏‌اش، زندگی شرم‏‌آور و شگفت‏‌انگیز همه‏‌ی آدم‏‌های روی زمین را می‏‌دیدم، دلم می‏‌خواست در خوابی عجیب عمیق، فرو‏ بروم تا این زندگی را که از خواب‏‌هایم فراتر رفته بود، فراموش کنم. گالینا اپولانونا عادت داشت راحت و با خیالی آسوده، با کفش‏‌های قرمز و لباس راحتی چینی‏‌اش، از این اتاق به آن اتاق برود. از زیر پارچه‏‌ی توری پیراهن دکولت‌ه‏اش می‏‌شد خط گودی بالای سینه‏‌های سفید متورمش را که از شکل‌افتاده، شل و پایین‏‌افتاده بودند، دید. روی پیراهن بلندش با ابریشم صورتی اژدها، پرنده و درخت‏‌های خشک گلدوزی شده بود.
همه‏‌ی روز با لبخندی پُر‏ابهت روی لب‏‌های نمناکش، این‌طرف و آن‌طرف می‏‌پلکید و به صندوق‏‌های هنوز باز نشده و نردبان‏‌های طنابی ژیمناستیک که روی زمین ریخته پاشیده بودند، می‏‌خورد. اگر با این ضربه‏‌ها خودش را کبود می‏‌کرد، لباس راحتی‏‌اش را از روی زانوهایش بالا می‏‌زد و به شوهرش می‏‌گفت: «کوچولوی ملوست را ببوس . . .». و آقای افسر پاهای بلندش را در شلوار سواره‏‌نظام تنگش تا می‏‌کرد، مهمیزها، پاچه‏‌های تنگ شلوار، و پوتین‏‌های چرم بُزش را روی زمین کثیف می‏‌گذاشت، لبخند‏زنان، با حرکتِ پاهایش روی زانو می‏‌خزید و جایی را که آسیب دیده بود، جایی را که بند جوراب پر‏چین‏‌و‏چروک و متورمش کرده بود، می‏‌بوسید.
-------------
◍ ادامه‌ی این داستان‌کوتاه را در #وب‌سایت_آنتی_مانتال دنبال کنید:

https://antimantal.com/داستان-کوتاه-عشق…نویسنده-ایساک-با/

📔📒📕📗📘📙

Читать полностью…

Antimantal

📔📒📕📗📘📙
#داستان
🆔 @Antimantal1
-------------
📝 داستان «ریشه‌های چنار، پیچیده دور کفن بابا»
✍🏻 نوشته‌ی «آزاده محمدزاده»
-------------
◍ منتشرشده در سومین شماره از گاهنامه‌ی آنتی‌مانتال:
https://antimantal.com/سومین-گاهنامه‌ی-
-------------
جنازه‌‌ی آقام را گذاشته بودم عقب نیسان و خودم نشسته بودم پشت فرمان و رانندگی می‌کردم. دیروز، درست وسط دعوا با آن مرد غریبه مامان تلفن زد. دفعه‌ی اول جوابش را ندادم. مرد روبروی صورتم ایستاده بود و یقه‌ام را گرفته بود. چشمانش انگار داشت از حدقه درمی‌آمد، کله‌اش را چسبانده بود به پیشانی‌ام، دهانش بوی گرسنگی می‌داد، روی دماغ پت و پهنش یک جوش سر سیاه بزرگ زده بود.
-ببین نزار قشقرق به پا کنم، دیروز فروختم امروز پشیمون شدم.
صدای زر‌وزر موبایل تو‌ی گوشم بود، هر دو دستم را فشار دادم تخت سینه‌ی مرد
-ولم کن بابا، مگه ما اینجا علاف شماییم؟
هر چند وقت یکبار یکی از این مشتر‌ی‌هایی که ماشینش را می‌فروخت، پشیمان می‌شد و بامبول در می‌آورد. جا و مکان ثابت نداشتم، من و چندتای دیگر کنار خیابان می‌ایستادیم و هر ماشینی را که می‌دیدیم با سرعت کمتری رانندگی می‌کند نشانه می‌کردیم، دست‌مان را به طرف ماشین بالا می‌گرفتیم، انگشت سبابه و انگشت شصت را به هم می‌ساییدیم به معنی اینکه یعنی جرینگی پولش را نقد می‌پردازیم، طرف هم اگر فروشنده بود می‌ایستاد کنار اتوبان، خوب که ماشین را زیر و بالا می‌کردیم اگر به توافق می‌رسیدیم می‌رفتیم در محضر خانه‌ای که همان اطراف بود قولنامه می‌نوشتیم و کار تقریبن تمام بود.
صدایم را طرف مرد بالا بردم
-پشیمون شدی؟مگه قرارداد رو نخوندی؟ پونصد تومن ضرر و زیان گذاشتم‌.
مرد کف دور دهانش را پاک کرد و طرف من هجوم آورد.
-عمو این پول‌ها خوردن نداره، برکت نداره، خرج دوا درمون می‌شه.
مامان ول‌کن نبود، تلفن را جواب دادم و بدون آنکه منتظر‌ باشم صدای مامان را بشنوم گفتم:
-مامان! زنگ می‌زنم.
صدای بالا کشیدن بینی‌اش را شنیدم، انگار داشت گریه می‌کرد، یا گریه کرده بود
-اکبر..
داشتم تلفن را قطع می‌کردم، یک‌آن گوشی را نزدیک گوشم برگرداندم...
-------------
◍ ادامه‌ی این داستان‌ را در #وب‌سایت_آنتی_مانتال دنبال کنید:

https://antimantal.com/داستان-ریشه-های-…پیچیده-دور-کفن-ب/

📔📒📕📗📘📙

Читать полностью…
Subscribe to a channel