arashsalarpoems | Unsorted

Telegram-канал arashsalarpoems - مثل زائر در خیابان قدم بزن

96

شعرهای آرش سالار A fugitive poet تبادل نظر با نویسنده: @arooshki

Subscribe to a channel

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
<پیشکش به پدر با امید به بهبودی>

فراموشی
برگِ گُلی
نشسته پایِ تبخیرِ شبنم
نه جایی چون خوش کردن
نه زمانی چون گذراندن
آوازی برای شنیدن
و دوباره وقتی گوش کردن
که به تمامی فراموش کردن

فراموشی بی‌نهایتِ حافظه؛
دریا،
که بافته ماهی‌وار گره‌ها را

ای عزیزترینم!
بسپار به دستِ فراموشی
عشق را
تا چه هنگام سر برسد
بسپار به دست فراموشی
مرگ را
تا به چه هنگام از در برسد
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

ما همدیگر را می فهمیم
پس صحبت سرِ چیست
ما با همیم
صحبت سرِ چیست؟
تو اسمِ درخت را می‌دانستی
صدا را
به من نگفتی
نگفتی به من
درخت را

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
مشاجره‌ی درختان در پاییز
به زمزمه در بهار می‌انجامد
آن‌وقت درختان دلیرند
و درحال سبز می‌شوند
آیا نمی‌توان دست‌کم درخت بود؟
دست بالا هنوز نگرفته‌ام
که با گیسوانت می‌شود جوانه زد
از جوانب موج
سرود فتح بهار
بر مزار زاری‌های باد
خیمه زده
به خیمه بیا
و شیارهای خاک را
به فاتحه‌ مهمان کن
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
گرفتارِ عشق‌ت
تو هستی
می‌خواهی یکی شوی
یکی شدن میسر نیست
نمی‌دانی کدام فصل بود می‌دانم
آن فصل کدام نداشت
وقتی رحیم‌ترین برگ
در نسیم
نسیان‌مان را نوازش می‌کرد

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
در خانه‌های بی‌رود
غرق می‌شویم
در گوش‌هامان
مادر
نام ناخدا را
زمزمه می‌کند
و هنوز شانه‌هایمان بیرون از غرق
می‌لرزد
با آوازهای جنوب
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
لبِ دریا نشسته‌بودی
لبِ لبِ دریا
لبِ لبِ لبِ دریا
لب‌ها را به پولک‌هایت می‌مالیدی
شبیه وقتی که با یک پلکِ آهسته
تازه معلوم می‌شد
دهانِ ابرها شور است
می‌خواهم همینجا
لبِ لبِ دریا
گوشه‌ی گوشه‌ی گوش‌ماهی‌ها
لابه لای درز چوب‌های سیاه
همینجا
هرگز سرِ پُرشورم
نشود از فلس‌هایِ تو جدا
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
وقتی خورشید
غنچه‌هایش را
یکی‌یکی از سرِ علفزار
برچیند
پستان‌هایت در لوحِ آب
متبرک می‌شوند
چه بود آنچه آن را
صوتِ شریف دوست‌داشتن‌ات
بیدار می‌دارد
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
وقتی می‌گویی توفان
پرنده‌ای به یادم می‌آید
که از نام او
چیزی نماند جز پرنده
خانه‌ای به یادم می‌آید
که از نام او
چیزی نماند جز خانه
و عشقی
که از نام‌های او
چیزی نماند جز عشق
حتی تکرار هم تاریخمندست
و آنچه می‌ماند
چیزی نیست جز توان غرق شدن
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
<یک کار واجب>
کار‌ واجب، به آب انداختن کشتی‌ست
کار واجب دیدن یارست
چه کاری واجب‌تر از نشستن رو در روی دریا
و جستجوی چشمها
چه کاری واجب‌تر از رساندن سلام یک دوست به دوستی دیگر
واجب‌تر از جیغ‌های مرغ ماهی‌خوار چه
واجب‌تر از فرود گنجشک روی سیم چه
کار واجب نوشیدن نوشابه خنک‌ست در زمستانِ بندر
چه کاری واجب‌تر از امید به اینکه
کسی خواهد آمد
و برایت نوشابه‌ای خواهد خرید
کار واجب به آب انداختن کشتی‌ست
اما به موقع
به موقع

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

<شعری از پژمان شفائی>

زمین را که شخم زدند
کار من آغاز می‌شود
پا به پای شُخمه‌های گِل
پا به پای شیب ذرّه‌های خاک
وقتی
از پستی و بلندی کوتاه
نفسهای سرد
می آیند بالا
و ابرهای خیس
از رنگهای زِبر
شُرّه می‌کنند
پایین

کار من
بعد از لحظه‌های شُخم
روی زمین سرد
در لحظه‌های مُرَدد روز
آغاز می‌شود.
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

این روزها به خاطر ماموریت‌‌های کاری به بندرعباس، همانطور که همه‌جا و همیشه، با مردم تا جاییکه دردسری درست نکنم دم‌خور می‌شوم. بیشتر هم درِ گپ زدن به زبان را باز می‌کنم که برای خیلی موضوعی جذاب است. این بار از پسری به نام بنیامین که راننده سواری بود خواستم جمله‌یِ "این موتور چطور کار می‌کند" را به بندریِ بندرعباس بازگوید. اینطوری که می‌شنوید گفت که به خطِ انگلیسی می‌نویسمش:

in motor chetor kā kāra kardane

وقتی دنبال کلمه‌های متناظر بین دو گویش می‌گشتم، همانطور که خودتان هم می‌بینید، برای کلمه یا اداتِ kā کلمه‌ای در جمله‌یِ فارسی نیافتم. ازش خواستم شمرده‌تر بگوید و با هم جمله را تجزیه کردیم. ازش پرسیدم "kā چیه؟" کمی بالا و پایین کرد و گفت: "این بندری‌شه، اینه که جمله رو بندری می‌کنه". کلی خندیدیم و خوش گذشت. شاید kā پسوندی باشد نشانگذار نقشی دستوری در آن گویش. همچنین اگر توجه کرده باشید، زمان فعل فارسی مضارع است که در بندری شبیه فعل ماضی در فارسی‌ست. این را که گزیدم، چند جمله‌ی دیگر دادم و در آن چند جمله دیدم زمان فعل‌های فارسی و بندری برعکس هم است. این مطلب به پژوهش جدی‌تر و بیشتر نیاز دارد.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

تصنیف خوشه‌چین، سالار عقیلی

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

تصنیف خوشه‌چین، غلامحسین بنان

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

شماره هشتم مجله شعر وزن دنیا با یک ویژگی دوست داشتنی منتشر شده و آن هم چاپ شعر از زبان‌های ایرانی به گویش‌های دشستانی (از مرحوم فرج‌الله کمالی) و بلوچی و با یادی از نصرت‌الله نوحیان (نوحِ سمنانی) است. درباره نوح از‌ کانال شعر و ادبیات سمنانی چهار مطلب در پست‌های پیشین گذاشتم. البته بهتر می‌شد اگر‌ از‌ نوح‌ نیز شعری چاپ می‌شد. و همچنین چاپ شعر از ترکی یکی از زبان‌های ایران (به خط فارسی) در بخش شاعران آذربایجان.
ضمنا شعری را که از من در شماره پیش با جاافتادگی‌ چاپ کرده بودند، در این شماره تمام‌ و کمال مجدداً چاپ کرده‌اند که از گردانندگان سپاسگزارم.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

شعر اله و کوتر با صدای آقای نوحیان

باته نوح کهنه ببا ان حکاتی بی سریه
هرچقدر کهنه ببو باز ته پی نو تریه..

کانال شعر و ادبیات زبان سمنانی

@semanisher

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

آواره
آزاد ماتیان
ترجمه از ارمنی: روبرت صافاریان

همین طوری،
برای خالی نبودن عریضه
به گویشی کهن می‌نویسم
که همواره جماعتی اندک بدان سخن گفته‌اند
اکنون اندک کسانی ‌ آن را می شناسند
و کسانی اندک‌تر بر فهم آن همت می‌ گمارند.
نامم را
نه بر کاغذهای در هم ریخته‌ام
نه بر پوست‌ نوشته های رنگ باخته‌ام،
 نه بر کتیبه‌های فرسوده‌ام و
 نه بر سنگ قبرهایم پراکنده در سراسر جهان
نمی‌یابم
(باید نام ایزدی از یاد رفته باشد
ماری اهلی که مهربان و هراس‌آور
بر سقف سپید کلبه موقتم‌ می‌خزد).
 
نشانی ندارم.
هفت پشتم آواره‌ بوده‌اند.
خانه‌ام را چون لاک‌پشت بر دوش می‌کشم،
نه، خانه‌ام را، چون شاعر، درون خویش حمل می‌کنم
و چه بسا خود راهش را گم می‌کنم.
آواره نخل‌های گردن زده، واحه‌های تلخ‌،
و آبادی‌های دلمرده‌ام من.
آواره بن‌بست‌های قیراندود، لوله‌های نفت‌بَر،
هیولاهای کراواتی،
استعدادهای کال، نوشته‌های ناتمام،
دلتنگی‌های اخته،
جروبحث‌های بی پایان، بشقاب‌های چرکین، زیرسیگاری‌های آکنده،
آواره فانوس‌های دریایی امواج کف‌آلود و شان و شکوهم من.
بسیار زیسته‌ام.
پاره‌تصویرهایی نامربوط به یاد می‌آورم.
با آنان بازی می‌کنم،
جمع و تفریق و ضرب و تقسیم‌شان می‌کنم
لمس‌شان می‌کنم، می‌بویم‌شان، ‌می سنجم‌شان.
خط‌شان می‌زنم، پاره‌شان می‌کنم، خُردشان می‌کنم ….
همه زمان‌ها به درونم هجوم می‌آورند.
همه رنگ‌ها در گردبادی دیوانه‌وار‌ به هم می‌آمیزند
و به سپید، سپید، سپید بدل می‌شوند.
و من شیفته‌وار در این آیین استحاله سپید فراگیر شرکت می‌جویم.
همیشه اینجا، همیشه اکنون، همیشه هرگز.
نه راه گریز دارم، نه میلِ گریختن.
برای گریختن باید نزد خود بود.
برای گریختن باید چیزی از آن خود داشت.
من چیزی از آن خود نداشتم.
باید می‌داشتم.
باید خود آن را می تراشیدم، نقش می زدم‌، می‌نواختم.
امّا از چه؟
گِل خود را از کدام آب و خاک باید می‌سرشتم؟
صخره سنگم  را از کدام کوهستان باید می‌بُریدم؟
رنگ‌هایم را از عصاره کدام گیاهان باید می‌آمیختم؟
سیم سازم را از روده کدام جاندار می‌تنیدم؟
پرده‌ام را از کدام کتان می‌باید می‌بافتم؟
من طلسم‌شده بودم.
مادرم در بالشم جادویی دوخته بود. تا از وحشت‌های شبانه در پناهم دارد.
اکنون آن بلاگردان را شکافته‌ام.
تکه کاغذی مخطط دوخته در پاره‌کرباسی بیش نبود.
و من آواره رسالت حساب‌های بزرگ، بسیار بزرگ بودم، که دست یابی به رموز ریاضی اش هرگز بر من میسر نشد.
و این همه به چه کار من می‌آمد …؟
بر این گمانم که قورباغه باید همان طور غورغور کند
که می‌کند، چرا؟ نمی‌دانم. همان طور که نمی‌دانم
چرا در همین لحظه از حیات کهکشان
لحظه‌ای که هرگز نبوده، و هرگز تکرار نخواهد شد،
من همین “همین” را می‌نویسم، بر همین کاغذ و با همین زبان.
و قورباغه در همین لحظه چندمین غورغورش را آیا
در رطوبت ولرم شب فرو می‌کند
تا سکوت از آن کامل‌تر شود.
کجاست شب ولرم من و نیزار پرپشه‌ی آرامم؟
من سرودی نمی‌سرایم
(دور باد از من این وسوسه فردوسی)
من تنها رد پای نمناک نسیم را بر کوره‌ راه‌های خسته
می‌ بویم و بافت پیچاپیچ ریشه را
رمزگشایی می‌کنم در بطن بی حکاکی و بی کتیبه خاک.
من قافیه نمی‌بافم.
(دور باد از من این لذّت آسمانی).
من تنها انفجار خاموش حباب را تقلید می‌کنم
رنگ باختن گلبرگ را زیر آفتاب پاییزی
و عزّت نفس خاربوته را در کویر نمک.
همین.
بعدالتحریر:
و باز سخنی دیگر: آدم‌ها. نگویید که من شما را  بر قلاب ستارگان آویخته و با تیغ تیز ماه نو پوست از تن‌تان جدا ساخته‌ام.
من صرفاً رد پای توهمات خوشخیالانه شما را بر باریک‌راه‌هایی که بوی مازوت و زنگ می‌داد، بوییده‌ام.
و نگویید که من با قساوت تمام پوست‌تان را زیر آفتاب داغ خشکانده‌ام  تا با جیر جیر قلمم
تنهایی‌ عقیم‌ام را بر پوست‌-کاغذ زرد-سبزتان حک کنم چونان هدیه‌ای به بی‌شمار نسل‌های آینده.
من تنها آینه مه آلودتان را صیقل داده‌ام از هجوم داغدار شن مُکدر
نه، نگویید که من شما را دوست نداشته‌ام
و بخصوص نگویید که من اساساً چیزی را دوست نداشته‌ام.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

https://www.irna.ir/news/84565447/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D9%BE%D8%B0%DB%8C%D8%B1-%DB%8C%D8%A7-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D9%81%D8%B1%D8%B3%D8%AA

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

https://soundcloud.com/m-imanimehr/toward-silence-1
ترانه‌ای شایسته‌ی بارها شنیدن

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
امروز
ارجاعِ گلوله‌ای که سینه را می‌درد
به چاقویی که گلو را نمی‌بُرد
امروز
ارجاعِ دست خون‌آلود
به چهره‌ای کم‌نور
امروز
ارجاعِ تشنگی
به گلستان
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
هرچیزی
نامِ آن چیز است
و این ارمغان همسایگان توست
وقتی سکوت بین تو و چیزها را
بین همین تو
می‌شکافند
کلاغی که قارقار می‌کند
توصیف‌ناپذیر است، عشق من!
من قلبم را صرفاً سرگرم تو کرده‌ام
وگرنه بر جمع کثیر سیاهی
بر روی صُفّه‌ای خاک‌آرا
در تعالی میوه‌ی کاج
ذبح می‌شدم:
ذبیح‌الکاج
اینک هر چیزی نام آن چیز است
و برخی چیزها هیچ نامی ندارند
چون اندوهِ تابستان
که از ابر سنگین‌تر است
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
در دکان کتاب، کنار ساحل شرقی کارون، مرد برهنه‌ی پشمالو کتاب‌ها را از کارتن بیرون می‌آورد.
در کنار ساحل شرقی کارون
چکیدنی‌ها
یکدو در میان
روی کتاب‌ها
می‌چکد
در گوشه‌های سایه‌دار
شاخه‌یِ نخل خاک می‌خورد
پشم‌ها
دو بال می‌شوند
بر فراز غبارِ هوا اندود
دستم به ساحل‌ت
ای بال‌های شرقی!
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
نه از هم دور می‌شویم
نه به هم نزدیک
ابدیت و من
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
پشت سرم دریاست
فراموش می‌کنم
حالم خوب است
را
فراموش
و فقط بار آخر
کجا جا گذاشتمش

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

<پریِ دریایی>

در این قرن
چه شکلی‌ست پریِ دریایی؟
در قرن خالی از گمان و تخیل
در خلاءِ عام
و چیست آنچه هنوز به واژگان نسپرده سر
در نیم‌سایه‌های بچگی و زمان
و هرگز به واژگان سر نسپرد
چونان تصور محوی از خویشتن بر تحدب حباب
آنگاه که ساحل ترک‌ش می‌کند

.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

<از پاییز>

از نشانه‌های پاییز هم یکی
برخاستن از سکوت صبحی‌ست
که با آواز کلاغ شکاف برمی‌دارد
تو بین سفرهای کوتاه
از صندوق لباس به آیینه
بیتوته می‌کنی
و با انفجار عطرت
درختان سرخ می‌شوند
بلبل‌ اما هنوز
درمیان کلاغِ شکفته می‌خواند
از نشانه‌های پاییز هم یکی
فرود جغدست به ویرانه
با دو آبگینه از تلالو آبادی
نجواکنان پله‌ها را پایین می‌روی:
"جغد که شوم‌ست به افسانه در
بلبل گنج‌ست به ویرانه در (۱)"

(۱) تضمین از نظامی، مخزن الاسرار
✍آبگینه را از سنگ می‌تراشند.
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

برپا بود جشنِ انگور، ای افسون‌گر نغمه‌پرداز! 🍇

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

تصنیف خوشه چین، مهدیه محمدخانی

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

<شعری از پژمان شفائی>

در بستری سفید خفته‌بودیم
چهار فرشته در دالانی از نور پَر می‌زدند
شبیه پروانه‌هایی که روی گُل
نه می‌نشینند
نه دل می‌کنند از نگاه عکاس
تا تکثیر شوند از باز
و روی پاکتی بنویسند
فراموشم نکن
ای یار قدیمی
چهار فرشته اما
بی‌خیال پروانه‌ها
مراقب خواب‌های ما بودند
مراقب دالانی که نفس‌های آرام و
چین‌های بی‌شمار بستر سفید را
می‌بُرد کنار لنگرگاه
کنار قایق و پارو
موج‌های ریز
و میرا.

.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

شعر کشکو
با صدای شادروان نصرت ا...نوحیان از لوح فشرده ننن هکاتی علاقه مندان می توانند این لوح فشرده رو از دفتر موسسه فرهنگی هنری سمن بویان سمنان تهیه نمایند.
@semanisher

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

بِشا نوح آسِمُن اِستِرُن واری
بِنِوشت و بُخُند بییَه ژو کاری

ژو یِه مِناکِرِه سِمِنی تاریخ
ژو پی مِنِویسِه با افتخاری
علی دولتیان
کانال شعروادبیات زبان سمنانی
@semanisher

Читать полностью…
Subscribe to a channel