arashsalarpoems | Unsorted

Telegram-канал arashsalarpoems - مثل زائر در خیابان قدم بزن

96

شعرهای آرش سالار A fugitive poet تبادل نظر با نویسنده: @arooshki

Subscribe to a channel

مثل زائر در خیابان قدم بزن

پیش از این
به زبان سمنانی و فارسی تهرانی و انگلیسی
حرف می‌زدی
اکنون تمام زبان‌های جهان را می‌دانی و خاموشی
نادعلی!
بابای حناییِ من...

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

دکتر کورش صفوی که یک روز در راهروی دانشکده زبان‌شناسی علامه ایستاده بود و به ما لبخند می‌زد، و یک روز در کلاس ایستاده بود و به ما لبخند می‌زند، امروز ۲۰ مرداد ۴۰۲ که هنوز دو سه سال بیشتر از بازنشستگی‌اش نگذشته بود، از میان ما رفت.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

امروز ۱۲ تیر ماه سالروز ترور سید محمدرضا کردستانی معروف به میرزاده عشقی به دست پادوهای رضاخان است. میرزاده عشقی را نیز باید از دیدگاهی نو و نقادانه بازخواند. چون امروزِ ما محصول کنش‌های اینهاست:

من که خندم، نه بر اوضاع کنون می‌خندم
من بدین گنبد بی‌سقف و ستون می‌خندم
تو به فرمانده اوضاع کنون می‌خندی
من به فرماندهی کن فیکون می‌خندم
همه کس بر بشر بوقلمونی خندد
من به حزب فلک بوقلمون می‌خندم
خلق خندند به هر آبله‌رخساری و من
به رخ این فلک آبله‌گون می‌خندم
هرکس ایدون، به جنون منِ مجنون خندد
من بر آن کس که بخندد به جنون می‌خندم
آنچه بایست به تاریخ گذشته خندم
کرده‌ام خنده، بر آینده کنون می‌خندم
هرکه چون من ثمرِ علم، فلاکت دیدی
مردی از گریه، منِ دلشده خون می‌خندم
بعد از این من زنم از علم و فنون دم، حاشا!
من به هرچه بتَّرِ علم و فنون می‌خندم!

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
بعضی وقتها از آغاز
بعضی وقت ها در ادامه
رقیق باش مثل سنگ
هم‌هوا به ریشه دواندن
تا پیام
جانِ کلام برگیرد
در ساقه
به شهدِ نشسته بر پوست، شیر بمکد
بالا برقصد بر پرچم
هوای گرده بیافشاند  در تغزل باد
با ریه های کندو
در تنفس ملکه
در کوزه کوزه عسل 
در گرگ و میش دویده بر پیشانی آسمان
در خون ریخته‌یِ شفق به عادت خورشید
در آتش‌بسِ بین‌النهرین
بگذار بعضی وقت ها
جاودانگی هر صبح
پشت میز صبحانه
به تماشای نان
به تماشایت بنشیند

مهدی ایمانی‌مهر
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

دعوتید به خواندن <شگون> داستانی از سحر افتخارزاده، رفیق عزیز

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

<افراس سکوت>

تو گویی آن پایین
کف پاهایم را رصد می‌کنی
وقتی روی آب راه می‌روم
نه کاملاً روی آب همچون افراسِ آب
هربار قدمی که پیش بگذارم
تا غوزک فرو می‌روم
صدایی هستم که فاصله را می‌بلعد
فاصله‌ای که پرتاب می‌کنی
برای قدم‌های بعدی
سنگی در سکوتِ برکه‌ای
راستی!
از باله‌یِ گیاهانِ زیرِ آب بگو
آن صدایی که آنها را می‌رقصاند
دسته‌های ریز ماهی را می‌رماند
و سنگ‌ها را سامان می‌دهد
آنگاه که گونه‌هایت
کمی از فرو رفتنم را برمی‌دارد
و نگاهت در جریان‌های بعدی
منتشر می‌شود
برایم بگو از آن صدها صدا که با شن درمی‌آمیزند
از افراسِ سکوت بگو
که شنیدن را حبس می‌کند
در این عرصه
مجالِ در خویش نگرستین را
مهیایِ حیرت کرده‌ام
برایم تعریف کن
که چگونه در زندگی
غرق می‌شویم

.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

http://www.phalsafe.com/node/896

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

📢 برنامه‌ی «شیوه» از شبکه‌ی چهار؛ جمعه شب 1 مهر ماه 1401

🎯 با حضورِ تقی آزاد ارمکی و ابراهیم فیاض

📌 اگر تفاوتی برای Noise و Sound قائل باشیم، می‌توانیم این برنامه را در میان برنامه‌ها و اخبار و پُست‌های بی‌پایان شبکه‌های اجتماعی و شبکه‌های ماهواره‌ای و شبکه‌های داخلی، یک Sound بدانیم. قرار گرفتن در میان Noise‌ بی‌پایانِ آدم را از شنیدن Sound‌ همیشه دور می‌کند.

💬 یادمان باشد Soundبودن این گفتگو اصلاً به معنای قبول داشتن یا نداشتن حرف‌ها نیست، به معنای چند دقیقه بیشتر «فکر کردن» است.

📍تماشا در تلوبیون:
🔰 telewebion.com/episode/0x299475c

📍تماشا در آپارات:

📺 aparat.com/v/UChYq

🔗 تماشا در یوتیوب:
🎥 youtube.com/watch?v=UqvPYBQafC8

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

از گذشته سایه‌ای مانده
و آینده نمی‌آید
آینده
می‌رود

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
مه را مثل شالی دورِ گردنِ کوه
می‌گرداندم و
چشم‌های شب
گرم می‌شد
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
وقتی نمی‌خواهم چیزی بشنوم
سکوت کمکی نمی‌کند
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
این کارها را می‌کنم که در کنار تو باشم
همین کارها
گلدان را آب
غبارم روب
آفتاب را دود
که در کنار تو باشم
در عالم خودمم
که در کنار تو باشم
کنار تو هرکجا
کجا، کنار توست.
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

شبِ فرهنگ و معماری یزد: خرد کویری
محمدعلی مرادی

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

آواره
آزاد ماتیان
ترجمه از ارمنی: روبرت صافاریان

همین طوری،
برای خالی نبودن عریضه
به گویشی کهن می‌نویسم
که همواره جماعتی اندک بدان سخن گفته‌اند
اکنون اندک کسانی ‌ آن را می شناسند
و کسانی اندک‌تر بر فهم آن همت می‌ گمارند.
نامم را
نه بر کاغذهای در هم ریخته‌ام
نه بر پوست‌ نوشته های رنگ باخته‌ام،
 نه بر کتیبه‌های فرسوده‌ام و
 نه بر سنگ قبرهایم پراکنده در سراسر جهان
نمی‌یابم
(باید نام ایزدی از یاد رفته باشد
ماری اهلی که مهربان و هراس‌آور
بر سقف سپید کلبه موقتم‌ می‌خزد).
 
نشانی ندارم.
هفت پشتم آواره‌ بوده‌اند.
خانه‌ام را چون لاک‌پشت بر دوش می‌کشم،
نه، خانه‌ام را، چون شاعر، درون خویش حمل می‌کنم
و چه بسا خود راهش را گم می‌کنم.
آواره نخل‌های گردن زده، واحه‌های تلخ‌،
و آبادی‌های دلمرده‌ام من.
آواره بن‌بست‌های قیراندود، لوله‌های نفت‌بَر،
هیولاهای کراواتی،
استعدادهای کال، نوشته‌های ناتمام،
دلتنگی‌های اخته،
جروبحث‌های بی پایان، بشقاب‌های چرکین، زیرسیگاری‌های آکنده،
آواره فانوس‌های دریایی امواج کف‌آلود و شان و شکوهم من.
بسیار زیسته‌ام.
پاره‌تصویرهایی نامربوط به یاد می‌آورم.
با آنان بازی می‌کنم،
جمع و تفریق و ضرب و تقسیم‌شان می‌کنم
لمس‌شان می‌کنم، می‌بویم‌شان، ‌می سنجم‌شان.
خط‌شان می‌زنم، پاره‌شان می‌کنم، خُردشان می‌کنم ….
همه زمان‌ها به درونم هجوم می‌آورند.
همه رنگ‌ها در گردبادی دیوانه‌وار‌ به هم می‌آمیزند
و به سپید، سپید، سپید بدل می‌شوند.
و من شیفته‌وار در این آیین استحاله سپید فراگیر شرکت می‌جویم.
همیشه اینجا، همیشه اکنون، همیشه هرگز.
نه راه گریز دارم، نه میلِ گریختن.
برای گریختن باید نزد خود بود.
برای گریختن باید چیزی از آن خود داشت.
من چیزی از آن خود نداشتم.
باید می‌داشتم.
باید خود آن را می تراشیدم، نقش می زدم‌، می‌نواختم.
امّا از چه؟
گِل خود را از کدام آب و خاک باید می‌سرشتم؟
صخره سنگم  را از کدام کوهستان باید می‌بُریدم؟
رنگ‌هایم را از عصاره کدام گیاهان باید می‌آمیختم؟
سیم سازم را از روده کدام جاندار می‌تنیدم؟
پرده‌ام را از کدام کتان می‌باید می‌بافتم؟
من طلسم‌شده بودم.
مادرم در بالشم جادویی دوخته بود. تا از وحشت‌های شبانه در پناهم دارد.
اکنون آن بلاگردان را شکافته‌ام.
تکه کاغذی مخطط دوخته در پاره‌کرباسی بیش نبود.
و من آواره رسالت حساب‌های بزرگ، بسیار بزرگ بودم، که دست یابی به رموز ریاضی اش هرگز بر من میسر نشد.
و این همه به چه کار من می‌آمد …؟
بر این گمانم که قورباغه باید همان طور غورغور کند
که می‌کند، چرا؟ نمی‌دانم. همان طور که نمی‌دانم
چرا در همین لحظه از حیات کهکشان
لحظه‌ای که هرگز نبوده، و هرگز تکرار نخواهد شد،
من همین “همین” را می‌نویسم، بر همین کاغذ و با همین زبان.
و قورباغه در همین لحظه چندمین غورغورش را آیا
در رطوبت ولرم شب فرو می‌کند
تا سکوت از آن کامل‌تر شود.
کجاست شب ولرم من و نیزار پرپشه‌ی آرامم؟
من سرودی نمی‌سرایم
(دور باد از من این وسوسه فردوسی)
من تنها رد پای نمناک نسیم را بر کوره‌ راه‌های خسته
می‌ بویم و بافت پیچاپیچ ریشه را
رمزگشایی می‌کنم در بطن بی حکاکی و بی کتیبه خاک.
من قافیه نمی‌بافم.
(دور باد از من این لذّت آسمانی).
من تنها انفجار خاموش حباب را تقلید می‌کنم
رنگ باختن گلبرگ را زیر آفتاب پاییزی
و عزّت نفس خاربوته را در کویر نمک.
همین.
بعدالتحریر:
و باز سخنی دیگر: آدم‌ها. نگویید که من شما را  بر قلاب ستارگان آویخته و با تیغ تیز ماه نو پوست از تن‌تان جدا ساخته‌ام.
من صرفاً رد پای توهمات خوشخیالانه شما را بر باریک‌راه‌هایی که بوی مازوت و زنگ می‌داد، بوییده‌ام.
و نگویید که من با قساوت تمام پوست‌تان را زیر آفتاب داغ خشکانده‌ام  تا با جیر جیر قلمم
تنهایی‌ عقیم‌ام را بر پوست‌-کاغذ زرد-سبزتان حک کنم چونان هدیه‌ای به بی‌شمار نسل‌های آینده.
من تنها آینه مه آلودتان را صیقل داده‌ام از هجوم داغدار شن مُکدر
نه، نگویید که من شما را دوست نداشته‌ام
و بخصوص نگویید که من اساساً چیزی را دوست نداشته‌ام.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

https://www.irna.ir/news/84565447/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D9%BE%D8%B0%DB%8C%D8%B1-%DB%8C%D8%A7-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D9%81%D8%B1%D8%B3%D8%AA

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

«نوعی فرهنگ عجیب در ما نهادینه شده که اگر حرفی را عبدالقاهر جرجانی، زبان‌شناس ایرانی در سده پنجم هجری گفته باشد یا رومن یاکوبسن، زبان‌شناس روس، ما حرف یاکوبسن را می‌پذیریم؛ چون خارجی‌ست و کالا و صنعتی که آنها تولید می‌کنند از ما بهتر است، فکر می‌کنیم اندیشه‌هایشان هم بهتر است، اما این به تدریج‌ برای یک ملت مشکل‌ساز می‌شود. وقتی مدام اندیشیدن یک غیربومی را ملاک قرار دهیم، آرام‌آرام خود اندیشیدن و چگونه اندیشیدن را فراموش می‌کنیم.»
این را کورش صفوی، زبان‌شناس، مترجم و پژوهشگری می‌گوید که از بین ما رفت. کسی که تا ۲۰سالگی فارسی نمی‌دانست، از دوران نوزادی در اتریش و آلمان بزرگ‌ شد و نیمی از عمرش را در اروپا و آمریکا تحصیل کرد. مردی که ادبیات را یکی از مهم‌ترین رکن‌های فرهنگ و ارزش‌های یک ملت می‌دانست: «از نظر من مطالعه ادبی چیزی‌ست در حد فیزیک و شیمی. در شعر کلاسیک فارسی رشته‌های موازی ‌که مصراع‌ها را در برمی‌گیرد، نظام نشانه‌‌ای‌ست. یک‌ غزل حافظ همانقدر متن قابل تعبیر است که پوستر تبلیغاتی، سمفونی، فیلم و‌ یک قالی. با این اندیشه تمام این‌ها برای ما متن می‌شوند.»
©لطفا برای بازنشر منبع را ذکر و تگ‌ کنید:
@gooshe

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

از شعر <صدای پای آب>

... کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ،
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم...

سهراب سپهری

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

<اگر علم عناصر خاک را شناخت اما حیرت را آرام نکرد. پس هنر به آن دامن زد.>

خیره به عمقِ فراموشیِ زمین
لمحه‌ای که هرچیز
در گداختگی
به خاطر آید
چون داغِ رقص در مسجدالاقصی
به ضربِ ترانه‌هایِ تهی‌شده

ای پادشاه فقدان!
تراشیده‌نام‌های‌ما بر سنگ‌های ایوان! 
حذر!
حذر از آن تو
اگر که خاک می‌گدازد
بشارت از آنِ ما
که خاک نمی‌سوزد..

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

دعوتید به خواندن شعری از مهدی ایمانی‌مهر، رفیق شفیق:

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

<بودن>

مثل خیزران
در تمام طول نهر
دمیده در دمِ ریزآب
چرتی برای باش‌داری
و دری که خودش را باز می‌کند
آری!
اینک میهمان!
چگونه بنویسم بوی نارنج می‌آید؟
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

پیشنهاد می‌کنم جستار فوق را بخوانید.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

پیشنهاد می‌کنم گفتگوی فوق را بشنوید.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

درختی که سبز می‌شود
در مرز خوابیده است
نبریده از زندگی
در رویا هستنده
آن روی سکه رویا اما
در تابستان تاب‌آزمای بندر
روی نیمکت، آسمان بی‌ابر
زیر شاخه زیتون
ستاره‌ای
که موج به ساحل می‌آورد
در مرز خوابیده است
نبریده از رویا
در زندگی، هستان
موهای تو انگور داده‌اند
و با بادِ بی‌خواب
بیدارند

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

با ماشین نه
با مترو بیا
بیشتر
با پای پیاده بیا
دیر بیا
مرا بکار
کنار درخت
کنار گل
و مثل زائر در اردیبهشت قدم بزن

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

<روز جهانی کارگر>

امید به نشستن در واگن‌های شلوغ
نگاهی که می‌چرخد و برمی‌گردد
به امید نشستن
نه از دامنِ آن تو چیزی می‌داند از رقص
نه از دامنه‌های پرحرف از سرخ و سبز
نگاهی که می‌چرخد
شب پیش نخوابیده
و در رختخواب هم چرخیده
خود اگر رختخوابی‌ش بوده
و شب پیش از آن
و شب‌های قبل
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
من اگر نیستی تو
نه در نزدِ من
که
نزدِ منی
رود اگر نیستم من
نه در نزد رود
که
نزدِ رودم

بگذار نزدِ من
نزد تو باشد
بگذار نزدها یکی شوند
اگر نیستیم یکی تو و من
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

phalsafe.com/node/953

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
<پیشکش به پدر با امید به بهبودی>

فراموشی
برگِ گُلی
نشسته پایِ تبخیرِ شبنم
نه جایی چون خوش کردن
نه زمانی چون گذراندن
آوازی برای شنیدن
و دوباره وقتی گوش کردن
که به تمامی فراموش کردن

فراموشی بی‌نهایتِ حافظه؛
دریا،
که بافته ماهی‌وار گره‌ها را

ای عزیزترینم!
بسپار به دستِ فراموشی
عشق را
تا چه هنگام سر برسد
بسپار به دست فراموشی
مرگ را
تا به چه هنگام از در برسد
.

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

ما همدیگر را می فهمیم
پس صحبت سرِ چیست
ما با همیم
صحبت سرِ چیست؟
تو اسمِ درخت را می‌دانستی
صدا را
به من نگفتی
نگفتی به من
درخت را

Читать полностью…

مثل زائر در خیابان قدم بزن

.
مشاجره‌ی درختان در پاییز
به زمزمه در بهار می‌انجامد
آن‌وقت درختان دلیرند
و درحال سبز می‌شوند
آیا نمی‌توان دست‌کم درخت بود؟
دست بالا هنوز نگرفته‌ام
که با گیسوانت می‌شود جوانه زد
از جوانب موج
سرود فتح بهار
بر مزار زاری‌های باد
خیمه زده
به خیمه بیا
و شیارهای خاک را
به فاتحه‌ مهمان کن
.

Читать полностью…
Subscribe to a channel