<شیرافزا>
اگرچه عکسهای زیادی از من گرفتهشده
اما هنوز وارد عکسها نشدهام
وقتی وارد عکسها شدم
دیگر تلفنم را پاسخ نخواهم داد
با این فکرها بود که موجها
پلکهایم را بستند
پیش خودم گفتم
حتما شب فراخواهد رسید
و به زور فلاشهای پرنور هم
روز نخواهد شد
مگر آنکه هیوم همت کند
و خورشید را پس بگیرد
من چنگ زدم چنگزدنی
چونان نوازنده بر چنگ
روحم سراپا شور بود
خاطرهی بوسهی پدر
یاد لبخند استاد
شعرخواندن برای مبارزی جوان
خیابانهایی را دوست داشتم که خودم میکشیدم
و با زبانی سخن میگفتم
که فقط آن کشیدهترین و آبیترین شعله
میفهمید
هنگام حفظ کردن طوطیوار درسها
مانند مولانا
سماع میکردم
و هزاران نفر در من زندگی میکردند
مادرم فقط میدانست چیزهایی مینویسم
خواهرم همزاد دریا بود
برادرم شهر را به نیکی میشناخت
با پرندگانی که از هوایم پریدند
و غولی زیبا
نگهبان من بود
غولی که پیش از آنکه مرا ببیند
و پس از آنکه وارد عکسها شوم
با خندههایی از سرخوشانههای ابر
تا هنگام باران
تا صدای ناودان
تا سوت سوزنبان
کنار آهنها و سبزهها
مرا دوست خواهد داشت
و من به همین دلگرمم
داروی من همین است
که هیوم همت خواهد کرد
و تمام نگاتیوها را خواهد سوزاند
و تمام هاردها را خواهد شکست
و جوزف نیسهفوره نیپسه را
از توی عکسها خطاب خواهد کرد
که ای پفیوز
به چه جراتی
نمکهای نقره را پاشیدی توی صورت شب
و جوزف خواهد گفت
مرا ببخش
من به پیامدهای کارم فکر نکرده بودم
اکنون به خاطر جوزف
و به خاطر بیفکریاش
اسنادی از من موجود است
که هنوز داخل آنها نشدهام
و همه اینها به یارای توست
همانگونه که پدرم همهچیز را در من جمع زد
و من کمی بر آن افزودم
من همهچیز را در تو جمع میزنم
و تو نیز اندکی بر آن بیفزا
و به آن غول زیبای مهربان بگو
شیرافزایش را هرگز فراموش نکند
دو. سِفرِ دو: خروج
۱. بردگی قوم اسرائیل در مصر
فرعون به قابلههای اسرائیلی دستور داد تا پسران اسرائیلی را در هنگام تولد بکشند.
۲. تولد موسی
در آن زمان، مردی از قبیلهی لاوی با یکی از دختران قبیلهی خود ازدواج کرد. ثمرهی این ازدواج یک پسر بسیار زیبا بود. مادرش او را تا مدت سه ماه از دید مردم پنهان کرد. اما این پردهپوشی نمیتوانست بیش از این ادامه یابد. پس از نی زنبیلی ساخت و آن را قیراندود کرد تا آب داخل زنبیل نشود. سپس پسرش را در آن نهاد و آن را در میان نیزارهای رود نیل رها ساخت. ولی خواهر آن کودک از دور مراقب بود تا ببیند چه بر سر او میآید.
در همین هنگام دختر فرعون برای آبتنی به کنار رودخانه آمد. دو کنیز او نیز در کنار رودخانه به گشتوگذار پرداختند. دختر فرعون ناگهان چشمش به زنبیل افتاد. پس یکی از کنیزان را فرستاد تا زنبیل را از آب بگیرد. هنگامی که سرپوش زنبیل را برداشت چشمش به کودکی گریان افتاد و دلش به حال وی بسوخت و گفت: این بچه باید از عبرانیان باشد.
همان هنگام خواهر کودک نزد دختر فرعون رفت و پرسید: آیا میخواهید بروم و از زنان شیرده عبرانی یکی بیاورم تا شیرش دهد؟
دختر فرعون گفت: برو!
آن دختر به خانه شتافت و مادرش را بیاورد. دختر فرعون به آن زن گفت: این کودک را به خانهات ببر و او را شیر بده و دایهاش باش و من برای این کار به تو مزد میدهم.
آن زن کودک خود را به خانه برد و شیرش داد و به پرورشش پرداخت. وقتی کودک به قدر کفایت بزرگ شد، مادرش او را نزد دختر فرعون برد. دختر فرعون کودک را به فرزندی گرفت و او را موسی یعنی گرفتهشده از آب نامید.
<یارا>
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتیشکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
دهروزه مِهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جایِ یاران، فرصت شمار یارا
در حلقهٔ گل و مُل خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها السُکارا
ای صاحب کرامت شکرانهٔ سلامت
روزی تَفَقُّدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخوَش که صوفی امُّالخَبائِثَش خواند
اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کُنَد گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینهٔ سکندر، جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال مُلک دارا
خوبان پارسیگو، بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِیْآلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
.
.
حکایتِ پدید آمدنِ شراب
پیوستِ اپیزودِ ششِ پادکستِ "نیار"
(بخشی از نوروزنامهء حکیم عمر خیام نیشابوری)
www.SemnanAcademy.com
t.me/SemnanAcademy
نقاشی از دوست عزیز سیاوش دخانچی اول
که این شعرم را به یاد آورد:
سیستانات بخیر ای داغی زایمان
زیر خورشید معاصر
بخیر باشد، بخیر بگذرد
راه دورِ قابله
ای پستان سلامت
بیسیمچی دوران سکوت
ای خواب خطرناک
سیستانات بخیر ای مرد
که نان را زدی زیر بغل
و نشستی به خواندن سفره
اندیشهیِ آن زن، اولِ ملاصدرا ولات نکرد
که باد لبخندی برایش بار آورده بود
پنجرهای که تنها باد میتوانست باز کند
نزد تو نذر کردن فقط یک خاصیت دارد
بخیر بگذرد سیستانات
..
...آنگاه دیده از خواب گشودی و
دیگرگون ساختی کلماتی را که هر روز
مردم بر زبان میآورند...
Listen to شعری در فیلم آینه، ساخته آندری تارکوفسکی by Nim on #SoundCloud
https://on.soundcloud.com/9k1ig
تکنولوژی و فرهنگ: تاملات انتقادی با رویکردهای فلسفی-تاریخی
سخنرانی روحا... اسلامی، رفیق شفیق، در پنل علوم اجتماعی و ارتباطات با موضوع تدوین برنامهی بهبود: مسیری تاریخمند برای انتقال تکنولوژی
.
.
نظام حالت در زبان سمنانی در چهارچوب ردهشناسی
به دنبال نوشته “حالت در زبان سمنانی – اسامی مفرد” که کمی پیشتر نوشتم، دوست عزیزم جناب آرش سالار پایاننامه کارشناسی ارشد خودش را که درباره نظام حالت در زبان سمنانی است با بزرگواری و مهربانی در اختیارم گذاشت که با اجازه ایشان در اینجا منتشر میکنم. در این رساله که بهحق رسالهای علمی و درخور توجه است، موارد ارزشمندی آورده شده که توصیه میکنم تورقی بکنید (به ویژه دوستانی که دانش و اطلاعات زبانشناسی دارند این رساله برایشان بسیار قابل توجه خواهد بود؛ هرچند نام اساتید راهنما و داور این پایاننامه خودش گویای وزن و ارزش آن است).
برای دریافت و مطالعه این رساله لطفا اینجا را کلیک کنید.
🟣 «پناه»، شعری از هبه ابو ندا شاعر فلسطینی، که ده روز پس از سرودن آن در غزه کشته شد
⚪️ ترجمه: مهتاب محبوب
هبه ابو ندا شاعر، رماننویس و معلم فلسطینی بود که بیستم اکتبر سال جاری در حمله هوایی اسرائیل به غزه جان عزیزش را از دست داد. او لیسانس شیمی آلی و فوق لیسانس تغذیه داشت و در طول زندگی کوتاهش یک رمان به نام «اکسیژن برای مردگان نیست» منتشر کرد که در سال ۲۰۱۷ در «جشنواره شارجه برای خلاقیت در زبان عربی» مقام دوم را به دست آورد.
هبه شعری که در ادامه میآید را دهم اکتبر ۲۰۲۳ سروده بود.
ترجمه فارسی از برگردان انگلیسی هدى فخرالدين انجام شده است.
«پناه»
۱.
تو را پناه میدهم
در دعا و نیایش
محله و مناره را برکت میدهم
که از شر موشکها
در امان بمانند
از لحظهای
که ژنرالی دستور را صادر میکند
تا تبدیل آن به حملهای.
تو و کوچولوها را پناه میدهم
کوچولوهایی که
مسیر موشک را قبل از فرود آمدن
تغییر میدهند
با لبخندهایشان.
۲.
تو و کوچولوها را پناه میدهم
کوچولوها حالا مثل جوجه در لانه خوابیدهاند.
آنها در خواب به سمت رویاها راه نمیپیمایند.
میدانند که مرگ بیرون از خانه کمین کرده.
اشکهای مادرانشان اکنون کبوترانیاند
آنها را دنبال میکند و رواناند
از پی هر تابوت.
۳.
پدر را پناه میدهم
پدر کوچولوها که خانه را عمود نگه میدارد
وقتی بعد از بمباران کج میشود.
او به لحظه مرگ التماس میکند:
«رحم کن. کمی زمان بر من ببخش.
به خاطر آنها، یاد گرفتهام که زندگیام را دوست بدارم.
به آنها مرگی عطا کن
به زیبایی خودشان.»
۴.
تو را پناه میدهم
از رنج و مرگ،
پناهی در پرتو شکوه محاصره ما،
اینجا در شکم *نهنگ
خیابانهای ما با هر بمبی خدا را ستایش میکنند.
برای مسجدها و خانهها دعا میکنند.
و هر بار که بمباران در شمال (غزه) آغاز میشود،
صدای تضرع ما در جنوب به آسمان میرود.
۵.
تو را پناه میدهم
از زخمه و رنج
با کلمات کتاب مقدس
پرتقالها را از نیش *فسفر
در امان میدارم
و سایههای ابر را از مهدود.
تو را پناه میدهم در وقوف
به این که که گرد و غبار پاک خواهد شد،
و آنان که عاشق شدند و با هم مُردند
روزی خواهند خندید.
*۱) شاید اشارهای است به این که نهنگ یونس پیامبر را بلعید و به اذن خدا بالا آورد و کنار دریا افکند. هبه در محله خانیونس به شهادت میرسد.
*۲) اسرائیل در بمباران غزه از بمبهای حاوی فسفر سفید استفاده کرده است.
@bidarzani
[…]
And you, my father, there on the sad height,
Curse, bless, me now with your fierce tears, I pray.
Do not go gentle into that good night.
Rage, rage against the dying of the light.
~Dylan Thomas (1914-1953)
و تو، پدر من، آرمیده ای آنجا بر بلندای اندوه
نفرین کن یا ببخشایم اینک با اشکهای افسار گسیخته و ویرانگرت، تمنا میکنم از تو
به آرامی راهی آن خواب نوشین نشو
عصیان کن، عصیان کن در برابر مرگ این روشنایی
(ترجمه از دوست عزیز و مهربانم، رضا صادقی)
.
<برای تو>
سر قراری هستم که هنوز نگذاشتهام
در میدان عاطفهی عابران هم نیستم
فقط ردیف شمشادها
چندی علف که میگویند هرز
و شاخه گلی با ذرههای پایانی زورش
در برابر نسیم موذی پاییز
عزیزم
لوحِ سفید افسانهای بیش نیست
و گریز، امکان نیست
ما از تاریخ زاده میشویم
با چیزهایی که شاید هرگز نخواستیم
و راههایی که راه ما نبود
اگرچه هستند هنوز کسانی که شبها
ستارهها را میشمرند
و به خواب میروند
و شبهای زیادی دوباره از نو
و خواب
این است آن قرار
همان جا
و آن کس که قرار میگذارد من نیستم
من فقط به خواب میروم
و منتظر میمانم
آن روزها
که پروانههای نگاهم
روی بوتههای بادمجان
دو دو میزدند
و بر برگهایِ تاریکِ موُ
عشق میباختند
تا شرابی گیراتر،
هیچ نمیدانستم
شبی خواهد رسید
که از دیدنِ ستاره
شرم کنم
حالا از هرچه وابستن
از هرچه کمکاسگیِ ساقی
و از بس بسیار بیش بودن
گذشتهام
و فقط هیزم آن روزها را میخواهم
آن دایرهها
که گِردِ خورشید
خواهرِ نژندِ پروانههای جهان میزدم
حالا از این بالا
نگاه میکنم
به تودهای از شاخههای شکسته
خاشاک پراکنده
و شیرجه میزنم
در آتشی که میشد برافروخت
و طنین سقوط
طنین سقوط
پروانههای سیاهی هستند
که از تنم اوج میگیرند
برو
برو
به ستاره برو
شعر و خواننده: آرش سالار
ملودی و نوازنده: یونس اسکندری
صدابردار: احمد افشار
🎧🎼
گفتند
به خوابِ گیلاسها رفتهای
و ما در باغهای گیلاس
سرگردان شدیم
خدا پشت و پناهت، بابا!
<در رکابِ انگور>
در رکاب انگور
به کابین خواب میروی
در خواب
به خانه میروی
از خراب شراب میریزی
ما را به مست میبری
و از قابهای سرخ مینوشی
که پلک از پیاده برداری
نه اشکم به باد گردانی
غلتانِ ارغوانی
هوا را میکنی دیوانه
زمین را مثل قاصدک
در سختبادِ خورشیدی
دور نوری ساقه میگیری
گَرد میافشانی گِردِ دیوار سراب
دیوار توانی برآری
از نو بتابانی
از نو با تمام تهمتنات
خوشه بر داری
در تنِ باژگونات
باژگو
باژ
۱۸ تیر ۱۳۸۷، کوی دانشگاه تهران و یک نکته دیگر: آیتالله دکتر حائری یزدی (که یکی از فیلسوفان تحلیلی برجسته این مملکت بود) در همان یوم دار فانی را وداع گفت.
به اعضای جوانتر کانالم توصیه میکنم درباره وقایع آن سال نقادانه جستجو و مطالعه کنند. تا ببینند و بدانند که چه بر دانشگاه رفت.
روز صفر
فال حافظ شب پیش از تولد یارا
حُسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لالهگون باد
اندر سرِ ما خیالِ عشقت
هر روز که باد در فزون باد
هر سرو که در چمن درآید
در خدمتِ قامتت نگون باد
چشمی که نه فتنهٔ تو باشد
چون گوهرِ اشک غرقِ خون باد
چشمِ تو ز بهرِ دلربایی
در کردنِ سحر ذوفنون باد
هر جا که دلیست در غمِ تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد
قَدِّ همه دلبرانِ عالم
پیشِ الفِ قَدَت چو نون باد
هر دل که ز عشقِ توست خالی
از حلقهٔ وصلِ تو برون باد
لعلِ تو که هست جانِ حافظ
دور از لبِ مردمانِ دون باد
.
.
✅ علی دهباشی: بین زندان اوین و گرینکارت آمریکا، اوین را انتخاب میکنم
🔹من هم هرچه بیشتر ناامید میشوم، بیشتر برای ایران کار میکنم. یعنی برعکس بعضیها که در این شرایط از ایران میروند؛ یعنی اگر الان از این در بیایند داخل و بگویند این حکم اوین و این گرین کارت آمریکا، درجا اوین را انتخاب میکنم! هرگز و هیچ وقت از زندگی در ایران پشیمان نمیشوم.
🔹وقتی که ما را در دادگاه فرهنگ و رسانه بردند، همین آقای منصوری (قاضی) که در یوگسلاوی کشته شد، از ما بازجویی میکرد. مدام به من میگفت اعتراف کن اين کار را انجام دادی ولی پشیمان هستی. پیاده از میدان ارگ تا پارک شهر میرفتم. بعد جوراب هایم را درمیآوردم و پایم را در جوی آب روان میگذاشتم و با خودم فکر میکردم که کجا بروم و چه کار کنم؟
🔹 آن زمان هنوز طالبان به افغانستان نیامده بود. تصمیم گرفتم به افغانستان یا تاجیکستان بروم. یعنی اگر فشار زیادی بیاورند، به آنجا بروم. خارج از حوزهٔ تمدنی نمیتوانم باشم. غرب هیچ جذابیت شغلی و مالی و کاری برای من ندارد. هرکسی هر کجا که هست، باید برای ایران کار کند و سر بر این خاک بگذارد و برود./رادیو مضمون
#امتداد
@emtedadnet
کار جدیدی از مهدی ایمانیمهر عزیز؛
دلیل
https://soundcloud.com/m-imanimehr/the-reason?ref=clipboard&p=a&c=1&si=b1a13e36c00644789391df8a8e9bfecd&utm_source=clipboard&utm_medium=text&utm_campaign=social_sharing
<گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت؟ >
عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزهسرشت
که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت
همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت
سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میکدهها
مدعی گر نکند فهمِ سخن، گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقهٔ لطفِ ازل
تو پسِ پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پردهٔ تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت
حافظا روزِ اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کویِ خرابات بَرَندَت به بهشت
خواجه حافظ شیرازی
مستند Between Revolutions (2023) ساختهی ولاد پتری
همراه با زیرنویس فارسی به ترجمهی صالح نجفی
@alternativecinemaworkshop
اختلاس
[طنز بگذار و جِد از او بردار!]
اختلاس بر وزن اسکناس اندر لغت سرقت را گویند و اَخَصِّ آن سرقت دیوانیان است از خزانه. و در تسمیۀ این کلمه عقاید متفاوت است.
زمرهای کتابت آن با صاد کرده و ریشۀ آن را خلوص دانستهاند و حجّت ایشان اینکه مأمور مختلس را ارادت و اخلاص چنان است که کیسۀ خویش از خزانۀ دیوان فرق ننهد و جدایی در میانه نبیند، چنانکه شاعر فرماید:
خلوص نیّت و اخلاص چون به پیش آمد
ز جیبِ خویش منه فرق جیبِ دولت را
ببَر ز کیسۀ دیوان و قصر و کاخ بساز
به خویش راه مده خواری و مذلّت را!
گروهی دیگر اختلاس را از اختلال حواس گرفته و به همین علت مختلسین را از سیاست و مجازات معاف دانستهاند.
ز اختلال حواسست اختلاس ای دوست!
که هوشیار بدین کار تن نخواهد داد
جنونِ محض بود ورنه مرد روشن رای
تن از برای یکی پیرهن نخواهد داد!
خواجه علی طُفَیلی در رسالۀ مِصباحالمُختَلِسین، اختلاسِ اندک را تحریم فرموده و حجّتی که آورده این است که چنین مختلس را یارای اِرضای فراتران خود نیست و گاه باشد که مُغرضین بر وی حسد برند و به زندانش اندازند!.
در پیِ دانه مرو همچو کبوتر که تو را
عاقبت بهرِ یکی دانه به دام اندازند
صید کن شیرصفت، نیم بخور، نیم ببخش
تا به هرجا که رَوی بر تو سلام اندازند!
و بر مختلس است که در امر اختلاس همّت بلند دارد و از مسروقاتِ خویش بخشی گران نثارِ فراتران کند و بقیت آن به نام خویش به کار اِبتیاعِ ضِیاع زند و عمر در شادکامی بهسر آورَد که گفتهاند:
تو دزدی میکن و در کیسه انداز
که دزدان راست در این ره سرودی:
اگر دزدی نباشد در ادارات
در استخدام دولت نیست سودی!
التَّفاصیل، فریدون تولَّلی، ص ۲۷۴-۲۷۵.
بفرمایید! شما؟
نمایندهی حرامزادهها هستم!
میوههای عشقهای نافرجام
نمایندهی زبالهگردهایی
با غریزههای گاهخفهشده
که از چشمهایشان
در هیات توحش بیرون میزند
من نماینده آنها هستم...
ببخشید؟!
که در کوچههای خلوت و باریک
با دستهایی چرک بر
چهرههای سیاه و سرد
لبهای هم را میخورند
کسانی
که حق رای ندارند و نمیدهند و نمیخواهند
و در بزرگراههای کلانشهرها
در میدانی دور زانوی خود
کشته میشوند
بفرما آقا بفرما! هری...
جهت توقف خشونت و کشتار عليه کودکان در غزه از پتیشین زیر که مورد تایید سازمانهای مردم نهاد کودکان و تشکل صنفی معلمان است ، حمایت کنید.
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSe7VlcUGkdZ8pwzHPiDQ7b1D2ONb1K975PqtPsznGENxYy-YQ/viewform
<کدام مدار؟>
آنجا که عصرها قدم میزنم
تهران نیست
این خونِ خویشاوند
در رگهای صبرا و شتیلا
در رگهای حلب و حماه
تا اینجا که عصرها
از نامَدارهایِ نامدار
آوار بکشم
روی سرم
دمشقِ بیمدار!
یا رها کنم برگردم شام
میهمان صوتالحق سعدی
دختری معمولی
با چهرهای
و اندامی
معمولی
و پستانهای نورس عرقکردهام
و سَندَلَکهایم را در کشی که میآید خونم جا بگذارم
شاید هرجا که عصرها
عشق میدهم
خانهام باشد
تا جهان شکل بهتری بگردد باید
همگی اندکی نجوم بدانیم
بیا به لا به لای درختان
ما مگر کجای جهانیم!
ما دو ذرهی گم
گیریم نفسهایمان به هم بخورد
و ساعت عشق ما رقم بخورد
ما دو ذرهی گم
ما مگر کجای زمانیم!
بگو بیاید لا به لای درختان
یک شبی که آسمان صاف است
و به آرامی به صورتش بنگر
و به عکسی که نورش
چندین هزار سال
در چندین هزار سال
بدون استراحت
پیمودهاست.
#شمس_آقاجانی (۱۳۴۷-۱۴۰۲)
خدانگهدار شاعر
پیش از این
به سمنانی و فارسی و انگلیسی
حرف میزدی
اکنون تمام زبانهای جهان را میدانی و خاموشی
نادعلی!
بابای حناییِ من...
۱۴۰۲-۱۳۲۵
.
.
.