archive_ferdowsi | Unsorted

Telegram-канал archive_ferdowsi - آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

-

آرشیو گفتارهای شاهنامه پژوهی

Subscribe to a channel

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

در ابتدای نبرد رستم، هژبر شترلب را با یک تیر هلاک می¬کند و تعداد زیادی از لشکرش را همچنین می¬کشد و باقی نیز می¬گریزند و به¬نزد جمهورشاه می¬روند و ماوقع را برای او شرح می-دهند. جمهورشاه این بار خود تصمیم می¬گیرد که به جنگ رستم برود و لشکر را به حرکت در می-آورد.
جمهورشاه دیگر بار پهلوانِ کمند¬افکن را به نبرد با رستم می¬فرستد؛ امّا رستم با کمند خود او را از زین به زیر می¬کشد و پس از این¬که دست و پایش را می¬بندد، او را به دم رخش می¬بندد تا دور میدان او را بگرداند و هلاک کند. جمهورشاه که چنین می¬بیند متوجه می¬شود که کسی حریف رستم نمی-شود؛ پس دستور می¬دهد که تمام سپاه با هم به رستم حمله کنند. رستم نیز با گرز خود به سپاهیان حمله می¬کند و آن¬ها را یکی پس از دیگری هلاک می¬کند و در آخر به جمهور شاه می¬رسد و از او نبرد می¬خواهد. رستم در نبرد جمهورشاه بر سر دست می¬گیرد و از او می¬خواهد که ایمان بیاورد! امّا وی ایمان نمی¬آورد و رستم نیز او را بر سنگی می¬کوبد و هلاکش می¬کند. لشکریان جمهورشاه که چنین می¬بینند پا به فرار می¬گذارند و به شهر رفتند. رستم به سمت شهر می¬رود و مردمان تدبیر می-کنند که بهتر است شهر و تاج و تخت را بدو تسلیم کنند. رستم بر تخت جمهورشاه می¬نشیند و خطاب به مردمان می¬گوید: کسی از تیغ من امان می¬یابد که ایمان بیاورد و دگر بت¬پرستی نکند. مردم شهر قبول می¬کنند و یزدان¬پرست می¬شوند.
پس از آن رستم راه مغرب¬زمین را از مردم شهر می¬پرسد. به او می¬گویند که دو راه وجود دارد؛ یکی راه دریا و دیگری راه خشکی که هرکدام دشواری¬های خود را دارد. رستم راه خشکی را پیش می¬گیرد و به همراه آزادمهر، به سمت مغرب راونه می¬شود.


#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#جهانگیرنامه

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

این داستان نیز می¬گذرد تا این¬که یک روز رستم برای شکار به نزدیک ساحل می¬رود که ناگاه دیوی از آب بیرون می¬آید و به رستم می¬گوید که روز مرگت فرارسیده و هم¬اکنون سر از تنت جدا خواهم کرد. امّا در مبارزه از رستم گریزان می¬شود و رستم چهل روز به دنبال او می¬رود و از دریای قلزم به دریای عمان می¬رسد و در مرز دیار مغرب¬زمین، دیو از چشمان رستم غایب می¬شود.
رستم شب را در کنار چشمه¬ای می¬خوابد تا این¬که صبح، دوباره دیو به سراغ او می¬آید و پس از مبارزه¬ای طولانی، رستم را به آب می¬اندازد. رستم در گردآب می¬ماند تا این¬که تخته¬چوبی پدیدار می¬شود و به¬وسیلۀ آن خود را بر روی آب نگه می¬دارد. پس از سه روز مردی او را می¬بیند و به کمک چند تن دیگر کمند می¬اندازند و رستم را از آب بیرون می¬کشند.
پس از چندی دوباره دیو از آب بیرون می¬آید و به رستم حمله می¬کند؛ امّا این¬بار رستم به او دست پیدا می¬کند و او را از کمر به دو نیم می¬کند. همسر غوّاص¬دیو، که زنی جادو است، از مرگ همسرش آگاه می¬شود و در پی انتقام از رستم برمی¬آید. خودش را به شکل گوری فربه¬سُرین درمی¬آورد و به نزدیک رستم می¬آید؛ رستم را نشاط شکار برمی¬انگیزد و به دنبال آن گور روانه می¬شود و پس از چندی متوجه می¬شود که آن گور جادو است و سرانجام جادو را می¬کشد.
در آن هنگام رستم آزادمهر را می¬بیند که به همراه چهل¬تن دیگر اسیر زن جادو بوده¬اند. پس از آن-که آن جوانان از بت¬پرستی استغفار می¬کنند و خداپرست می¬شوند، رستم آن¬ها را رها می¬کند و مقداری از گنج بسیخارۀ جادو را برمی¬دارند و می¬روند.


#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#جهانگیرنامه

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

#سلسله_گفتارهای_شاهنامه_پژوهی

گفتار سی و هفتم :
حماسه های پس از شاهنامه
( بررسی جهانگیرنامه)

ارائه دهنده : محمد بیانی
دانشجوی دکتری ادبیات حماسی دانشگاه فردوسی مشهد

زمان : پنجشنبه ۲۶ فروردین

مکان :
@ferdowsigroup

آرشیو گفتار های شاهنامه پژوهی :

@archive_ferdowsi

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

این منظومۀ زیبا و دلکش نیز به پایان رسید. امید که مورد پذیرش دوستان قرار گرفته باشد.

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

بخش کردن فریدون جهان را بین ایرج و سلم و تور:
پس از گذشت این مدت، فریدون جهان را به سه بخش می¬کند و سلم را به روم می¬فرستد و از او می-خواهد پنهانی پدر را از کار کوش آگاه کند تا وی قارن را به جنگ با کوش بفرستد. سلم آمادگی خود را برای جنگ با کوش به فریدون اعلام می¬کند. قارن به همراهی سلم به نبرد کوش می¬روند. در نبرد اول، کوش بر سپاه ایران به سالاری اندیان پیروز می¬شود. در نبرد دوم که در سپاه ایران، قارن و شاپور نستوه و سلم و در سپاه کوش، مانوش و شمّاخ و مردان نبرد می¬کنند، مردان خورّه به دست قارن کشته می¬شود. جنگ¬ها و زد و خوردها ادامه می¬یابد و به زخمی شدن قارن به دست کوش و کشته شدن باسوز شاه سقلاب به دست کوش منجر می¬شود. در نهایت نبرد سلم و کوش به هزیمت کوش می¬انجامد. قباد در پی کوش می-رود اما در جنگی که بین آن¬ها درمی¬گیرد قباد شکست می¬خورد و بازمی¬گردد.
رشک بردن سلم و تور به ایرج و رای زدن در آشتی با کوش:
در این هنگام نامه¬ای از تور به سلم می¬¬رسد که چه نشسته¬ای که ایرج از ما باژ می¬خواهد. تور، سلم را به مبارزه با ایرج می¬خواند. سلم، شبگیر به سوی تور به راه می¬افتد و درنتیجه بار دیگر همه سرزمین¬ها به دست کوش می¬افتد.
پس از کشته شدن ایرج، سلم و تور به فکر مصالحه با کوش برمی¬آیند تا آنان را در نبرد با فریدون یاری کند. کوش پیشنهاد سلم و تور را می¬پذیرد. سوگند می¬خورند. اسیران را مبادله می¬کنند و آنگاه سلم، آذربایگان را تصرف می¬کند، تور خراسان و کوش، مصر و شامات را. فریدون از شورش آن¬ها آگاهی می-یابد و قارن و نریمان را به جنگ آن¬ها می¬فرستد اما و به علت انبوهی سپاه دشمن و تعلل نریمان، کاری از پیش نمی¬رود.

#کوش_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

#سلسله_گفتارهای_شاهنامه_پژوهی

گفتار سی و ششم :
حماسه های پس از شاهنامه
( بررسی کوش نامه)

ارائه دهنده : محمد بیانی
دانشجوی دکتری ادبیات حماسی دانشگاه فردوسی مشهد

زمان : پنجشنبه ۲۱ اسفند

مکان :
@ferdowsigroup

آرشیو گفتار های شاهنامه پژوهی :

@archive_ferdowsi

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

نبرد ایرانیان با کنعان پسر کوش:
از کنعان، دو پسر به نام¬های کوش و نمرود به دنیا می¬آیند. نمرود ادعای خدایی می¬کند و برای رزم با خدا سرِ به آسمان رفتن دارد اما در نهایت به وسیله پشه¬ای هلاک می¬شود. فریدون، نستوه را به شام و یمن برای نبرد با کنعان پسر کوش می¬فرستد. کنعان باخبر می¬شود و به دشت و بیایان می¬گریزد.
ادامه ستم¬گری¬¬های کوش پیل¬دندان:
کوش به گرد کشور می¬گردد و ستم¬گری پیشه می¬کند. به خاور و ماوراءالنهر سفر می¬کند و در آن ناحیه شهری بنا می¬کند و آنجا را کوشان می¬نامد؛ مجسمه خود را در آن شهر قرار می¬دهد مردم را وادار به ستایش آن می¬کند. سپس به مکران بازمی¬گردد و پس از کشتن شاه مکران، تخت و تاج او را به نوشان می¬سپارد. هم¬چنین به دربار فریدون جاسوس اعزام می¬کند و با آگاهی ازین که فریدون به داد و دهش مشغول است و فعلا قصد حمله به کوش را ندارد با خیال آسوده به بی¬دادگری ادامه می¬دهد. زن¬بارگی را به اوج می¬رساند و هر زنی که از او باردار شود را می¬کشد. زنان بسیاری از بیم هلاک، بچه را در شکم می¬کشند. کوش عاشق دختر دیگری به نام نگارین می¬شود، اما انتقاد نگارین از ستمگری¬های کوش در حق ایرانیان او را به خشم می¬آورد و سبب هلاک نگارین می¬گردد. اما بعد، پشیمانی از این کار باعث می¬شود کوش از چهر او بت بسازد و مردم را به پرستش او مجبور سازد. پی از آن، کوش بار دیگر دعوی خدایی می¬کند.

#کوش_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

مرگ آبتین و ستم¬های کوش:
کوش و ضحاک که از خروج آبتین از بسیلا آگاهی یافته¬اند، به هر مرز و بوم نامه می¬فرستند تا آبتین را به چنگ بیاورند.آبتین را در مرز دریای الهم می¬بینند. او و دو پسرش به دست ضحاکیان کشته می¬شوند و سر هر سه تن را به نزد ضحاک می¬فرستند و ضحاک مغز سر آنان را خوراک ماران دوش خود می¬کند (ضحاک در تازی قیس لهبوب و در پهلوی بیوراسب نامیده می¬شود و برادر او حفران نام دارد). فریدون در این هنگام بیست ساله است و از آن¬چه روی داده آگاه نیست. کوش به بی¬دادگری مشغول می¬شود؛ به زنان و کودکان تجاوز می¬کند و مردم را به بت¬پرستی و پرستش بت خویش می¬خواند.
داستان زناشویی کوش و عاشق شدن بر دختر خویش:
کوش با نگارین دختر نوشان ازدواج می¬کند. حاصل این ازدواج، به دنیا آمدن پسری زشت ¬روی نامش کنعان و دختری زیبا نامش انوشین است که کوش از زیبایی او را ماهچهر می¬نامید. کوش دلبسته نگارین بود اما با مرگ نگارین، عاشق دختر خود ماهچهر می¬شود زیرا شباهت بسیار زیادی به مادر دارد. اما از طرفی، ماهچهر دل¬بسته کنیاش- از درباریان کوش- است و تن به عشق ناپاک کوش نمی¬دهد. کوش به علاقه پنهانی ماهچهر و کنیاش پی می¬برد، سر کنیاش را می¬بُرد و از گردن نگارین می¬آویزد. مرگ ماهچهر از این غم فرا می¬رسد و کوش از مرگ ماهچهر در غمی بزرگ فرو می¬رود. سپس دستور می¬دهد تا بتی از چهر او بسازند و مردم را به پرستش آن وامی¬دارد. هم¬چنین از شهرهای چین زنان و دختران می¬گیرد و هرشب که دختری را مورد پسند خود نمی¬بیند می¬کُشد. کار بدانجا می¬رسد که کنعان پسر کوش نیز از پدر به تنگ آمده و به بیت¬المقدس به نزد ضحاک می¬گریزد.
فریب دادن کوش طیهور را و تصرف بسیلا:
پیل¬دندان که در این سالیان فکر کین¬خواهی از طیهور (به دلیل پناه دادن به آبتین) را از سر به در نکرده بود، به نیرنگ با طیهور طرح دوستی می¬ریزد. طیهور فریب می¬خورد و جزیره بسیلا که در مدت سه¬هزارسال کسی نتوانسته بود بر آن دست یابد مورد هجوم کوش قرار می¬گیرد و جز سه شهر، دیگر شهرهای آن ویران می¬گردد. در این هنگام خبر کشته شدن آبتین و دو پسرش به پیل¬دندان می¬رسد و برای تضعیف روحیه طیهوریان این خبر را به طیهور می¬رساند. اما پس از مدتی خبر اسارت ضحاک به دست فریدون به پیل¬دندان می¬رسد.

#کوش_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

#سلسله_گفتارهای_شاهنامه_پژوهی

گفتار سی و پنجم :
حماسه های پس از شاهنامه
( بررسی کوش نامه)

ارائه دهنده : محمد بیانی
دانشجوی دکتری ادبیات حماسی دانشگاه فردوسی مشهد

زمان : پنجشنبه ۱۴ اسفند

مکان :
@ferdowsigroup

آرشیو گفتار های شاهنامه پژوهی :

@archive_ferdowsi

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

محاصره شدن لشکر آبتین در کوه و تصمیم سفر به ماچین:
آبتین به کوه پناه می¬برد و با غلتانیدن سی پاره¬سنگ از کوه، گروهی از چینیان را می¬کشد. با وجود این، آبتین از نزدیک شدن زمستان و ماندن در کوهسار بیمناک است. وی در «اندرز جمشید» که همواره راهنمای جمشیدیان در منظومه کوش¬نامه است، خوانده بوده است که هرگاه روزگار بر شما سخت شد به پادشاه ماچین پناه ببرید. پس وقتی کاروانی از آن کوهسار می¬گذرد آبتین از کاروان¬سالار که کالاهای خود را از ماچین برای فروش به چین آورده بوده است درباره ماچین پرسش¬هایی می¬کند و سپس برای اجرای نقشه خود تمام کالاهای وی را می¬خرد و او را با نامه¬ای به نزد بهک –شاه ماچین- می¬فرستد با تقاضای کمک. پاسخ بهک آن است که دو ماچین وجود دارد. یکی سرزمین من که از هر نظر تحت فرمانروایی ضحاک و کوش است و ماچین دیگر جزیره¬ایست که فرمانروایش طیهورشاه است. اگر بخواهی به نزد طیهور بروی سازوبرگ سفر را پنهانی برایت آماده می¬سازم. (در کوش¬نامه از این ماچین دوم با نام¬های بسیلا، جزیره، کوه و دربند هم یاد شده است). آبتین عزم رفتن می¬کند و پس از یک¬ماه دریاپیمایی به بسیلا مقر طیهور می¬رسند. طیهور مقدم آبتین را گرامی می¬دارد و از بسیلا و زنان زیبایی آن و پرورش اسب و موقعیت جغرافیایی جزیره و استواری آن سخن می¬گوید. آبتین در بسیلا اقامت می¬سازد و هرروز ساز نخچیر می¬کند.

#کوش_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

ورود به داستان:
کوش¬نامه را می¬توان به یک مقدمه و دو بخش تقریبا مستقل تقسیم کرد. مقدمه منظومه مشتمل است بر ابیاتی در شکر باری¬تعالی، ستایش دانش، در ستایش خرد، در بی¬ثباتی عمر، در نعت پیامبر اسلام، اشاره به نظم بهمن¬نامه از سراینده کوش¬نامه، در سبب نظم کوش¬نامه و اشاراتی درباره ممدوح شاعر.
بخش نخست:
این بخش با آن¬که با بخش دوم و اصلی داستان، بی¬ارتباط می¬نماید، از جهتی می¬توان آن¬را نوعی مدخل برای بخش اصلی کتاب دانست. در این بخش خواننده با «کوش»ی روبه¬روست زشت¬روی و حیله¬گر که خود را «سرِ تازیان، شاه ایران¬زمین» می¬خواند و پایتخت حکومتش بغداد است. او با جعل نامه¬ای از سوی دارنوش –نیای مانوش شاه روم- وی را فریب می¬دهد و به پرداخت باژ به همان مبلغی که رومیان در زمان انوشیروان پذیرفته بودند، مجبور می¬سازد. هم¬چنین از او می¬خواهد که برادر خود را با تنی چند به عنوان گروگان به نزد او بفرستد. مانوش نیز همۀ این شرایط را می¬پذیرد و سرکش برادر خود را به همراه گروگان¬ها روانه می¬کند.
کوشِ بخش نخست، با وجود قساوت¬ها و حیله¬گری¬ها، کتاب¬خوان است. مانوش، به توصیۀ برادر خود، نُه کتاب – شامل چهار کتاب در دانش پزشکی و پنج کتاب در داستان شاهان روم: پادشاهی افریقیس و پدرش ابرهه، داستان دقیانوس، داستان پلاطُس، گفتار در شاهیِ اسطلیناس و داستان اسکندر در خاور- برای وی می¬فرستد. شاعر پس از معرفی این نُه کتاب، از جنگ¬های اسکندر در خاور با سیاهان آدمی¬خوار و روبه-رو شدن اسکندر با مجسمۀ کوش پیل¬دندان که 1500 سال عمر کرده بوده است یاد می¬کند. اسکندر پس از دیدن این تندیس، درصدد برمی¬آید اطلاعاتی درباره کوش به¬دست آورد. او را به کوهی رهنمون می¬کنند و پس از دیدار و گفت¬وگو با اسب¬چهرگان، با مردی به نام مهانش ملاقات می¬کند. مهانش خود را از خاندان جمشید معرفی می¬کند و آن¬گاه به روایت داستان جمشید و ضحاک –که با روایت فردوسی در شاهنامه کاملا متفاوت است- می¬پردازد. او بیان می¬کند که زن جمشید، دختر شاه چین بود و دو پسر از وی داشت به نام¬های نونک و فارک. هنگامی که ضحاک بر ایران و جمشید چیره گشت، جمشید زن و فرزندان و بستگان خویش را به چین فرستاد که در بیشه¬های ارغون پنهان گردند تا زمان آن فرا رسد که یکی از آنان کین جمشید را از ضحاک بستاند. جمشید، خود در جنگ با مهراج شکست می¬خورد و پس از تحمل پنجاه سال اسارت در زندان ضحاک، با اره به دو نیم می¬گردد. مهانش هم¬چنین می¬افزاید که من از تخم فارک پسر جمشیدم و اینک بیش از 180 سال است که از ویشان خود دوری گزیده¬ام.
اسکندر پس از شنیدن سرگذشت مهانش، از مجسۀ کوش پیل¬دندان که در راه دیده بوده است یاد می-کند و از مهانش درباره کوش پیل دندان می¬پرسد. او نیز سرگذشت کوش را که در اختیار داشت به اسکندر می¬سپرد و آن¬گاه آرزو می¬کند خداوند به زندگی¬اش پایان دهد. و چنین می¬شود. همراهان اسکندر، مهانش را در دخمه¬ای به خاک می¬سپرند و بدین ترتیب بخش نخست کتاب نیز به پایان می¬رسد.


#کوش_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

#سلسله_گفتارهای_شاهنامه_پژوهی

گفتار سی و چهارم :
حماسه های پس از شاهنامه
( بررسی کوش نامه)

ارائه دهنده : محمد بیانی
دانشجوی دکتری ادبیات حماسی دانشگاه فردوسی مشهد

زمان : پنجشنبه ۷ اسفند

مکان :
@ferdowsigroup

آرشیو گفتار های شاهنامه پژوهی :

@archive_ferdowsi

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

#سلسله_گفتارهای_شاهنامه_پژوهی

گفتار سی و چهارم :
حماسه های پس از شاهنامه
( بررسی کوش نامه)

ارائه دهنده : محمد بیانی
دانشجوی دکتری ادبیات حماسی دانشگاه فردوسی مشهد

زمان : پنجشنبه ۷ اسفند

مکان :
@ferdowsigroup

آرشیو گفتار های شاهنامه پژوهی :

@archive_ferdowsi

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

حماسه ‌بهمن‌نامه به پایان رسید. از همراهی شما سپاسگزارم.

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

رستم آذربرزین را تنگ در آغوش گرفت و او را از داستان آگاه کرد. جاماسپ بار دیگر، از آذر برزین خواست که با بهمن صلح کند. آذر برزین از ظلم‌های بهمن یاد کرد و جاماسپ پند پیرانه خویش را به گوشش خواند که گذشته رفته است و آینده نامعلوم، بهتر آن است که به اکنون بیاندیشی و خود را و سپاهیان را از رنج برهانی. در نهایت آذر برزین پذیرفت و در نزد جاماسپ سوگند یاد کرد که دیگر با شاه ایران دشمنی نکند.
پس ‌از آن میثاق، آذر برزین به نزد بهمن آمد و شاه فرخنده به‌پیشوازش آمد و او را سخت در آغوش گرفت. بزمی برپا کردند و هریک از پهلوانان از پادشاه طلب پاداش کردند و بهمن به هریک سرزمینی را بخشید.
رهام: بیت المقدس، فلسطین و قیروان/ سقلی: سرزمین هندوستان/ بهانروز: سرزمین دیلم تا گرگان/ سیه مرد: گیلان/ خاقان چین: چین و ماچین/ بوراسپ، پدر زن آذربرزین: پارس/ هارون قیس: عراق/ نوش آذر: بابل و اردبیل / شاه غور: غرجستان تا سیستان
پس ‌از این بخشش‌ها، بهمن روی به آذر برزین کرد تا چیزی از او بخواهد؛ اما آذر برزین گفت همه کشور و گنج من نیز از آن توست. بهمن به او سرزمین عمان تا سیستان را بخشید. رستم تور نیز، در جواب بهمن که گفت آرزویی از ما بخواه، ارادت و وفاداری خود را به آذر برزین نشان داد و گفت: هرچه دارم و می‌خواهم همگی در دست آذربرزین است. شاه به دیگر سپاهیان و بزرگان نیز خلعت بسیار بخشید و به سمت ری به راه افتاد.
شبی، بهمن خواب هولناکی دید. جاماسپ با اشک و آه تعبیر آن خواب را به بهمن گفت: سه سال بیشتر از عمر تو باقی نمانده است و در 99 سالگی جهان را به درود خواهی گفت. مرگی سخت در پیش داری به کام اژدهایی فرو می‌روی و گوری نخواهی داشت. بهتر آن است که همای را بر تخت بنشانی و پادشاهی را به او واگذار کنی. بهمن به سخن وزیر وفادار خویش گوش کرد و همای را بر تخت سلطنت نشاند. ابتدا، آذر برزین و پس از او دیگر بزرگان با همای پیمان بستند و دو دختر رستم یکی پیشرو و دیگری رایزن همای شدند.
بهمن به سمت شهر اصفهان رفت و در نزدیک آنجا شهری به نام دیرکجین بنا کرد.


#بهمن_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

یک هفته به راه خود ادامه می¬دهند تا این¬که روز هشتم به مرغزاری می¬رسند و گروهی شبان را در آن¬جا می¬یابند. یکی شبانان به رستم می¬گوید که این¬همه گله متعلق به جمهورشاه است و ما مزدوران او هستیم و وی مَلِکِ مغرب¬زمین است. رستم از آن¬ها می¬خواهد که میزبانشان باشند امّا قباد –سردستۀ شبانان- قبول نمی¬کند و کارشان به نبرد ختم می¬شود. پس از نبردی کوتاه قباد کشته می¬شود و لشکرش گریزان به نزد جمهورشاه می¬روند و ماوقع را شرح می¬دهند. جمهورشاه جاسوسی برای شناسایی رستم می¬فرستد. رستم از کار جاسوس آگاه می¬شود و از او می¬خواهد که تمام ماجرا، از آمدن شبانان به¬نزدیک جمهورشاه تا حال را برایش بازگو کند. جاسوس نیز از رستم زنهار می¬خواهد و سپس تمام ماجرا را برای او شرح می¬دهد.
سپس رستم جاسوس را به رسولی به نزد جمهور می¬فرستد تا از جانب رستم به او بگوید که دست از بت¬پرستی بردارد وگرنه سرش را از تن جدا خواهد کرد. جاسوس سخنان رستم را به جمهورشاه می¬رساند. در آن هنگام هژبر شترلب از جمهورشاه دستوری می¬خواهد که با ده¬هزار نفر از سپاهیان به جنگ رستم برود و شاه قبول می¬کند و او را برای نبرد با رستم گسیل می¬کند.

#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#جهانگیرنامه

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

به نام خداوند جان و خرد

رستم پس از این¬که سهراب را می¬کشد، پریشان و ناراحت به سمت مازندران می¬رود. چندیدن سال در کوه و بیابان سرگردان است و در غم مرگ فرزند خود با سوز و گداز روزگار می¬گذراند. تا این¬که یک روز به بیشه¬زاری می¬رسد و ماه¬رویی را می¬بیند و با دیدن او غم و دردش را فراموش می-کند. پس از این¬که ماه¬روی را می¬بیند، از شرم عنان اسب را می¬گرداند و به آن¬سوی بیشه می¬رود. ماه-روی کنیزکی دارد به نام مشتری، وی را می¬فرستد تا از رستم پرس¬وجو کند که اینجا چه می¬کند و برای چه آمده است.
کنیزک نزد رستم می¬رود و رستم شرح احوال خود، از کشتن ¬پسرش تا رسیدن به بیشه¬زار را برای کنیزک شرح می¬دهد و به او می¬گوید که عاشق آن ماه¬روی شده است. از نام و نشان او می¬پرسد و کنیزک پاسخ می¬دهد که نام آن ماه¬روی دلنواز است و پدرش مسیحای عابد نام دارد و کلبه¬اش نزدیک است. سپس رستم را به سمت کلبۀ مسیحای عابد راهنمایی می¬کند و نزد دلنواز بازمی¬گردد و همۀ ماجرا را برای او تعریف می¬کند.
رستم به نزد مسیحا می¬رود و مسیحای عابد او را می¬شناسد و به او می¬گوید که من منتظر تو بودم. رستم یک هفته مهمان مسیحا می¬شود و پس از یک هفته مشتری را نزد خود می¬خواند و به او می-گوید که من عاشق دلنواز شده¬ام، برو به او بگو که اگر می¬خواهد که همسر من شود و به خانۀ من بیاید، من او را از پدرش خواستگاری خواهم کرد.
کنیزک پیغام رستم را به نزد دلنواز می¬برد و دلنواز به او می¬گوید که به رستم بگو که اختیار من در دست پدرم است و مرا از پدرم بخواه. کنیزک پیغام دلنواز را به رستم می¬رساند و رستم از این جواب شاد می¬شود و خادم مسیحا را برای خواستگاری به نزد مسیحا می¬فرستد. مسیحا به این پیوند رضایت می¬دهد و دختر خود را به¬زنی به رستم می¬دهد.

#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#جهانگیرنامه

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

«پایان بررسی کوش نامه »

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

کمر بستن منوچهر به کین ایرج:
چندسالی می¬گذرد تا منوچهر نبیره فریدون می¬بالد و به کین ایرج کمر می¬بندد و با سپاهی بزرگ به جنگ تور و سلم می¬رود. تور به دست منوچهر کشته می¬شود. کوش به یاری سلم می¬آید و در میدان جنگ از گرزه گاوسار منوچهر آسیب می¬بیند و به خاوران می¬گریزد. منوچهر، سلم را نیز به کین ایرج به دو نیم می¬سازد، خود به ایران بازمی¬گردد، منشور روم را به قارن و منشور توران را به شاپور می¬دهد.
ادامه آشوب¬گری¬های کوش ورفتن به مازندران:
کوش بار دیگر بر دختر خویش عاشق می¬شود و مردم به بت¬پرستی می¬خواند. این، هنگامِ قدرت گرفتن سنجه و پهلوانانش هم¬چون اریدو (نیای او نوح بود و پدرش حام)، دیو دستان و دیو سپید، ارژنگ، اولاد، غندی و بید در مازندران است و نتیجه¬اش تصرف باختر از دست کوش. کوش به مصر می¬گریزد و سنجه، سام و فرسب را در در پی او می¬فرستد.
گریختن کوش به نزد کاووس¬شاه و فریب دادن او و نجات دادن رستم ایرانیان را:
این زمان مقارن است با پادشاهی کیکاووس در ایران. کوش از مصر به نزد کاووس شاه ایران می¬آید و در وصف مازندران سخنانی می¬گوید تا او را به یاری خود و تسخیر آن سرزمین ترغیب می¬کند. شاه ایران و سپاهش در پی کوش به سوی نوبی و بجه حرکت می¬کنند. آنان در راه رنج بسیار می¬بینند؛ چنان¬که چون کوران قادر نبودند راه را از چاه تشخیص دهند. تا این¬که رستم به یاری کی¬کاووس می¬آید و آنان را نجات می¬دهد. کوش نیز به گوشه¬ای دیگر از کشور می¬گریزد و آشوب¬گری از سر می¬گیرد. او خود را آفریننده جهان می¬خواند.
گم شدن کوش در بیشه و دیدار با پیر فرزانه:
کوش ازین پس گاهی به مدت بیست سال و گاهی کم¬تر و بیش¬تر، از چشم همگان پنهان می¬گردد. با وجود این، «ز فرمان او کس نرفتی برون». سپس ادعای خدایی می¬کند و می¬گوید اگر روزی از تخت پادشاهی خود دور شوم مپندارید گزندی به من رسیده است، بلکه در آن هنگام برای روبه¬راه کردن کار جهان رفته¬ام. در چنین احوالی وی روزی با همراهانش به شکار می¬رود و در حالی که گوری را در بیشه¬ای تعقیب می¬کند از یاران خود جدا می¬ماند. چهل روز در بیشه سرگردان به¬سر می¬برد تا به کاخی می¬رسد. پیری فرزانه در کاخ است. از کوش می¬پرسد کیستی؟ پاسخ می¬شنود که من خداوند روزی ده رهنمایم. گفت-وگوی پیر و پیل¬دندان به درازا می¬انجامد و سرانجام کوش می¬پذیرد که از خدایی دست بردارد. سخنان پیر در گوش کوش اثر می¬کند، به چاره¬گری درباره دو دندان و دو گوش وی می¬پردازد، زشت¬رویی را از وی دور می¬کند و به او دانش می¬آموزد.
پس از چهل و شش سال، کوش از نزد پیر فرزانه به دیار خود بازمی¬گردد و پس از بیست و پنج روز پیاده روی به شهر خود می¬رسد. ابتدا مردمانش او را نمی¬شناسند، اما با گفت¬وگو با وزیرش قنطا و صحبت کردن در مورد چیزهایی که فقط آن دو از آن مطلع بوده¬اند، هویت او را تایید می¬کند.
دعوت کوش مردمان را به ایزدپرستی و پیشه کردن دادگری:
کوش از آن پس، به دادگری فرمان¬ می¬راند و مردمان را به ایزدپرستی فرامی¬خواند. هم¬چنین به گرد کشور می¬گردد تا دشواری¬ها را از سر راه مردمان بردارد و شهرها را آباد سازد. از جمله، دورساختن گزند موران آدم¬خوار، ساختن صندوق و فواره برای روستای بی¬آب، ساختن حوض برای درمان مصروعان، ساختن شارستانی به نام ارم و بناکردن چهارطاقی درآن و ساختن طلسم در افریقیه.
سرانجام کوش:
به روایتی، کوش هزاروپانصد سال زیست اما از سرنوشت و پایان زندگی پیل¬دندان در کوش¬نامه خبری درمیان نیست.

#کوش_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

با درود خدمت همگروهان گرامی. ادامۀ داستان کوش نامه را تقدیمتان میکنم:

آزاد ساختن کوش برای جنگ با سیاهان مازندران:
کوش چهل سال در بند می¬ماند. سیاهان نوبی و بجه (= مازنداران) به باختر حمله می¬برند و ساکنان آن دیار به دادخواهی به نزد فریدون می¬آیند. فریدون چندبار به فرماندهی نریمان و گرشاسپ و قارن به آن ناجیه لشکر می¬فرستد ولی هربار پس از پیروزی ایرانیان و بازگشت به ایران، سیاهان بار دیگر بر مغریب می¬تازند و آبادانی¬ها را ویران می¬سازند. فریدون در این باره با مشاوران خود رایزنی می¬کند و حاصل آن است که «ستمکاره مردی ببایدت جست» که از هر دیوچهری بدتر باشد. پس به جر کوش پیل¬دندان کسی را برای انجام این مهم مناسب نمی¬بینند. قارن به دماوند می¬رود و به کوش مژده می¬هد که فریدون از گناهت درگذشته است. کوش قول وفاداری می¬دهد و از کردار گذشته خود عذرخواهی می¬کند. فریدون نیز به کوش توصیه دادگری در مازندارن می¬کند. او در راه مغرب، شهرهای بسیاری را آباد می¬کند و آبادی¬های بسیاری را بنا می¬سازد. مدتی نزد کبوس(کنوس) شاه بوصیر در نزدیکی موصل اقامت می¬کند و پس از آن قصد دیدار با قراطوس شاه اندلس می¬کند که محل گریختن فراریان باختر است. قراطوس به کوش راه عبور نمی-دهد و بین آن¬ها جنگ درمی¬گیرد. قراطوس را در این نبرد دو برادرش و کمباره همراهی می¬کنند، اما سپاه کوش با دلاوری مردان خورّه بر قراطوس پیروز می¬شود. کوش به راه خود به سوی مغرب و هم¬چنین آبادانی شهرها و ساختن چند شهر ادامه می¬دهد؛ از جمله شهری که عرب آن¬را بنی¬سالم می¬نامد.
کوش به مغرب می¬رسد و کارزار با سیاهان بجه و نوبی را آغاز می¬کند. او با ترس انداختن در دل دشمن با پراکندن خبر خوردنِ انسان- که با تکه¬تکه کردن یا بریان کردن پیکر دشمنان در صحنه نبرد بر جای می¬گذارند، بر سیاهان چیره می¬گردد. پس از آن کوش به آبادانی شهرهای مغرب روی می¬آورد، به گونه¬ای که مردم آن ناحیه او را دوست میگیرند.
غرّه شدن کوش و آغاز نافرمانی:
ازین بعد کوش از آیین وفاداری روی برمی¬تابد و باژ و ساو به نزد فریدون نمی¬فرستد. فریدون از سرکشی کوش آگاه می¬شود و او را به بهانه رزم مهراج دارای هندوستان و دارای چین فرامی¬خواند. کوش در رفتن به نزد فریدون تعلل می¬کند و فریدون در کار او تأمل می¬نماید. بار دیگر، فریدون به کوش نامه می¬فرستد و از او می¬خوهد که گُردان سپاه را به ایران اعزام کند. اما کوش شک می¬کند و نگران می¬شود و از این کار هم سر باز می¬زند. ایرانیان سپاه کوش پنهانی می¬گریزند و خبر سرکشی کوش و خیانت مردان خورّه را به فریدون می¬دهند. اما یک نفر که همان مردان خورّه (برادرزاده سلکت) است، نزد کوش می¬ماند و به دلیل حسادتی که به قارن می¬کند و کینه¬ای که از او به دل گرفته، کوش را علیه ایرانیان می¬شوراند.
کوش به خوی وارونه خود بازمی¬گردد. بار دیگر دعوی خدایی می¬کند و مردم را به پرستش بت از چهر خویش وادارمی¬سازد. به گرد کشور می¬گردد و شهرهای زیادی را غارت می¬کند؛ از جمله مرز خوبان. خبر به فاروق، شاه خلایق می¬رسد. می¬ترسد و تسلیم کوش می¬شود و به نزد او باژ می¬فرستد. کار کوش اندک-اندک بالا می¬گیرد. فریدون درصدد برمی¬آید که قارن را به جنگ کوش بفرستد؛ ولی ستاره¬شماران به او می¬گویند که تا یک¬صد و هشتاد سال آینده، ستارگان بر برتری کوش گواهی می¬دهند.

#کوش_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

دادخواهی چینیان از دست کوش به نزد فریدون و رای زدن فریدون در کار کوش:
مردم چین از دست ستم¬گری¬های کوش به نزد فریدون به دادخواهی می¬روند. در این زمان، قارن از سقلاب و روم بازگشته است. فریدون در این زمینه با قارن رای می¬زند و او را با لشکری به چین می¬فرستد. در نبردهای متعدد میان ایرانیان و کوش، پیروزی¬ها و شکست¬هایی نصیب هر دو طرف می¬گردد. پهلوانان سپاه ایران در این نبردها، نستوه، قارن، تلیمان و قباد هستند و در سپاه مقابل، کوش، کروخان (قراخان) شاه قندهارو قرا شاه تبت میدان¬داری می¬کنند. درنهایت، شاه تبت به دست نستوه و کشته می¬شود و لشکریانش می¬گریزند و جنگ قارن با کوش به پیروزی ایرانیان می¬انجامد. کوش می¬گریزد و به خمدان پناه می¬برد. قارن خمدان را محاصره می¬کند. جنگ تن¬به¬تن بین قارن و کوش درمی¬گیرد. شهر به تصرف ایرانیان درمی¬ـید و کوش به دست قارن اسیر می¬شود.
رسیدن کوش به نزد فریدون و بند کردن او در کوه دماوند:
قارن به گرد چین می¬گردد و فرمانروایی چین را به نستوه می¬سپارد. تلیمان، کوش و گنج¬های او را به نزد فریدون می¬آورد و او را در دماوند به بند می¬کشند.

#کوش_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

آغاز داستان کوش و فریدون:
کوش با شنیدن خبر پیروزی فریدون، شبانه از جزیره می¬گریزد. طیهور فرزند خود را کارم را مامور تعقیب کوش می¬سازد. پس از مدتی نامه¬ای از فرارنگ به پدرش طیهور می¬رسد درباره پادشاهی فرزندش فریدون. با پیروزی فریدون بر ضحاک، چینیان به ضعف می¬گرایند. طیهور قدرت می¬گیرد و به ماچین و چین می¬پردازد و به بازماندگان بهک مهتری می¬دهد. پس از هفت سال بر اثر بیماری درمی¬گذرد و فرزندش کارم جانشین وی می¬گردد. در این مدت فریدن نیز در پی ضحاکیان است و هر که از آنان می¬یابد تارومار می-سازد. کنعان پسر کوش نهانی به دشت یمن گریخته است.
پادشاهی فریدون:
کارم در نامه¬ای به فریدون ضمن یاری خواستن از وی، می¬نویسد که مدت هفتصدسال است کوش پیل-دندان در چین به ستمگری سلطنت می¬کند و جز تو کشسی را یارای روبه¬رو شدن با او نیست. فریدون که پیش از این سپاهی به سپه¬سالاری قارن را به سوی روم فرستاده و و نریمان و گرشاسپ را نیز به سوی هند روانه کرده، نستوه شیروی را به فرمان¬روایی چین و نبرد با کوش انتخاب می¬کند. نستوه با هدایایی از سوی فریدون به سوی ماورا¬ءالنهر حرکت می¬کند تا برای نبرد با کوش به کارم بپیوندد.
نبردهای ایرانیان با کوش:
نبرد نخست سپاه ایران با کوش به شکست ایرانیان می¬انجامد؛ جایی که نستوه با کوش درگیر می¬شود، کوش زخمی می¬گردد اما شمار زیادی از ایرانیان کشته می¬شوند و نستوه بازمی¬گردد. فریدون، قبادِ کاوه (برادر قارن) را به کارزار کوش گسیل می¬کند. قباد بر کوش پیروز می¬شود و طی نامه¬ای به فریدون خبر فتح می¬دهد. اما کوش شکست را تاب نمی¬آورد، به قباد اعلان جنگ مجدد می¬دهد و با نیرنگ از او مهلت می-خواهد. در این مدت، کوش به شاه مکران نامه می¬نویسد و از او درخواست سپاه می¬کند.
کوش و شاه مکران به سپاه ایران حمله می¬کنند و با غافلگیر کردن آن¬ها پیروزی از آنِ کوش می¬شود. قباد در این نبرد بی¬هوش می¬گردد و سپاه ایران بیم¬ناک، تن بی¬هوش قباد را برداشته و راه ایران را در پیش می¬گیرند. چینیان و مکرانیان در پی ایرانیان می¬روند و در راه جنگی درمی¬گیرد که به پیروزی ایرانیان می-انجامد. قباد به هوش می¬آید و پس از سرزنش سپاه –که فرار را انتخاب کرده بودند- به جشن پیروزی می-نشینند و سپس به سوی آمل و به نزد فریدون می¬روند و از کار کوش برای وی می¬گویند.

#کوش_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

با عرض سلام. ادامۀ داستان کوش نامه:

آگاهی یافتن کوش از پیشروی¬های آبتین و بازگشت به چین:
دستور پیل¬دندان، وی را از حمله آبتین به چین آگاه می¬سازد و او نیز ضحاک را از ماجرا مطلع می¬کند. پس ضحاک، پیل¬دندان را شه خاور می¬خواند و با پانصدهزار سپاه به چین می¬فرستد. کوش در چین از همکاری بهک با آبتین آگاه می¬گردد و در جنگی که روی می¬دهد بهک کشته می¬شود. کوش به سوی خمدان بازمی¬گردد و شاور را به سپهداری تبت می¬گمارد.
بیدادگری¬های کوش در چین:
پیل¬دندان چون از دشمن ایمنی می¬یابد، از راه دین و آیین روی برمی¬تابد و خون¬ریز می¬شود و دست تجاوز به زنان و پسران مردم دراز می¬کند و همه را از خود ناراضی می¬سازد.
دل باختن آبتین به فرارنگ و زادن فریدون:
آبتین پس از مدتی اقامت در جزیره و نزدیک شدن با طیهور و پس از آن¬که فرع ترجمان با او از وصف دختران بسیلا می¬گوید به فرارنگ دختر طیهور دل می¬بندد. با وساطت دستورش کامداد و فرع، طیهور به این ازدواج رضایت می¬دهد. به دنبال خوابی که آبتین می¬بیند تصمیم به ترک جزیره و بازگشت به ایران می¬گیرد. آبتین و فرارنگ و ایرانیان به راهنمایی طیهور و دریاشناسی کهنسال، از جزیره و از راه کوه قاف به بلغار و سقلاب و سپس به دریای گیلان و آمل می¬رسند و دور از چشم این و آن به زندگی خود ادامه می¬دهند. روزی آبتین با جوانی در بیشه روبه¬رو می¬شود و از او کسب خبر می¬کند و پاسخ می¬شنود که هفت¬کشور به فرمان ضحاک است، به جز سلکت که در کوه دماوند زندگی می¬کند و هواخواه جمشیدیان است. آبتین بار دیگر خوابی می¬بیند و کامداد دستورش آن را چنین تعبیر می¬کند که از پشت تو فرزندی خواهد آمد که به ستم ضحاک پایان خواهد داد. آبتین شب بعد را با فرارنگ می¬گذراند و پس از نه ماه یک روز کودکی می¬زاید که به¬سان طفلی یک¬ساله بود. او را فریدون می¬نامند. پس از مدتی آبتین خواب دیگری می¬بیند، که جمشید وی را بر اسب خود می¬نشاند و می¬برد. گزارش خواب آن است که باید فریدون را به جایی امن برد تا از گزند دشمن در امان باشد. همین خواب به پایان زندگی آبتین نیز اشاره می¬کند. کامداد به فرمان آبتین به دژ دماوند نزد سلکت می¬رود و بدون آن¬که منظور خود را بیان کند از سلکت و دستورش پرسش¬هایی می-کند و چون از دانش و خرد آنان آگاه می¬گردد راز خود را که سپردن فریدون به سلکت است فاش می¬سازد. سپس کامداد و سلکت به نزد آبتین می¬آیند و سلکت فریدون چهارساله را به نزد خود می¬برد و از هفت-سالگی تربیت او را به دستور خود، برماین می¬سپارد.

#کوش_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

لشکرکشی کوش به سمت ماچین:
از سوی دیگر کوش و فرزندش پیل¬دندان با سپاه به خُمدان پایتخت چین بازمی¬گردند. کوش فرزند خود را شاه می¬خواند و بر سرش تاج می¬گذارد. در این هنگام کوش (پدر) از رفتن آبتین به بسیلا آگاه می-گردد. پیل¬دندان درصدد حمله به جزیره برمی¬آید اما پدر سعی می¬کند او را از این کار باز دارد و به او می-گوید که ضحاک با آن «فره ایزدی» نیز نتوانسته است به آن جزیره دست یابد. ولی پسر برخلاف رای پدر سپاهی به جزیره می¬برد و از سپاه آبتین و طیهور شکست می¬خورد. در این هنگاه خبر مرگ پدر به پیل¬دندان می¬رسد.
رسیدن خبر مرگ کوشِ پدر و برتخت نشستن کوش پیل¬دندان:
با رسیدن خبر مرگ پدر به پیل¬دندان، وی دیهیم را به فرماندهی سپاه می¬گمارد و خود به خمدان بازمی-گردد و به جای پدر بر تخت پادشاهی چین می¬نشیند. او هم¬چنین نوشان پسر به¬مرد را نیز به عنوان دستور خود برمی¬گزیند و مرگ پدر را توسط پیکی به آگاهی ضحاک می¬رساند. ضحاک به دیدار پیل¬دندان اظهار علاقه می¬کند. پیل¬دندان به بیت¬المقدس می¬رود و یک ماه نزد ضحاک می¬ماند و هرروز به شکار می¬رود.
بیماری ضحاک و رستن دو مار از دوش او:
ضحاک به سبب خوردن زیاد گوشت شکار به بیماری سرطان (خرچنگ) دچار می¬گردد و دو زائده بر دو کتفش می¬روید. از هند (سرزمین جادوستان) پزشکی بر بالین او می¬آورند ولی از سوی پزشکان دربار مورد حسادت قرار می¬گیرد و بر او ضرب و شتم می¬گیرند. او نیز به تاوان این کار، سوگند می¬خورد کاری کند که هر روز دو نفر از آنان بمیرند. پس شبانه خود را به ضحاک می¬رساند و به وی می¬گوید برای بهبود زخم روی شانه¬ات هم اکنون دو زندانی محکوم به مرگ را بیاور و از مغز سر آنان مرهمی بر شانه¬ات بمال. ضحاک این¬چنین می¬کند و دردش تسکین می¬یابد.

نبرد سپاه کوش به سالاری دیهیم با آبتین:
از طرفی، محاصره جزیره به سالاری دیهیم به طول می¬انجامد و چون کار بر بهک سخت می¬شود نامه¬ای به طیهور و آبتین می¬نوسید و به آنان خبر می¬دهد که کوش پدر مرده است و پیل¬دندان به نزد ضحاک رفته و اینک فرصتی است مناسب برای حمله به چین. پس آبتین با سازو برگ و سپاه و هشتاد کشتی به چین حمله می¬برد و پیروز می¬شود، بر تخت شاه چین می¬نشیند و با سیم و زر بسیار به جزیره بازمی¬گردد.

#کوش_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

بخش دوم:
بخش اصلی کوش¬نامه با مطالبی در پی سخنان مهانش آغاز می¬گردد. ماهنگ، شاه چین به سبب پناه دادن به جشیدیان مورد خشم ضحاک قرار می¬گیرد و در جنگ با مهراج کشته می¬شود.
آغاز سرگذشت کوش پیل¬دندان:
ضحاک برادر خود، کوش (پدر کوش پیل¬دندان) را به فرمان¬روایی چین می¬فرستد تا خاندان جمشید را تارومار سازد. کوش از آنان در چین خبری به¬دست نمی¬آورد؛ به جنگ پیل¬گوشان می¬رود و دختری زیبا از این طایفه را –که پیل¬گوش نبود- به زنی می¬گیرد. حاصل این ازدواج، کودکی¬ست زشت¬روی، پیل¬گوش و پیل¬دندان که بعدها به کوش پیل¬دندان معروف می¬گردد. پدر چون صورت زشت فرزند را می¬بیند، نخست سرِ زن خود را می¬برد، سپس پنهانی کودک را در بیشه چین رها می¬کند. از قضا این همان بیشه¬ایست که جمشیدیان سال¬هاست در آن پنهانی به سر می¬برند و اینک سومین نسل پس از جمشید یعنی آبتین (جمشید←نونک←مهارو←آبتین) قدم به عرصه وجود گذاشته است.
آبتین با سپاه خود از آن محل می¬گذرد و از دیدن نوزادی بدان شکل حیران می¬گردد. نخست او را موجودی اهریمنی می¬پندارد و قصد نابودی او را می¬کند اما پس از ناکامی در این کار و به اصرار همسر خویش، کودک را در خانه خود نگهداری می¬کنند و او را پرورش می¬دهند؛ در هفت سالگی نزد معلم می-فرستند اما سپس انتخاب او تیر و کمان است و سروکارش با سواری و شکار.
رویارویی ایرانیان و چینیان و نبرد ناآگاهانه کوش پیل¬دندان با برادر و پدر خویش:
هنگامی که پیل¬دندان به 35 سالگی می¬رسد کوش (پدر) بر لشکر آبتین می¬تازد. در این جنگ¬های پیاپی، پیل¬دندان که در سپاه آبتین است دلیری¬ها می¬کند و بسیاری از سپاه داشمن را نابود می¬کند و در یکی از جنگ¬ها ندانسته برادر خود نیواسب را می¬کشد و نیز چینیان را چندبار شکست می¬دهد. چینیان، چندی در سوگ فرزند شاه می¬نشینند و درنهایت در اندیشۀ کین نیواسب، به سرکردگی به¬مرد –که پدرش به¬دست جمشید کشته شده بود- بار دیگر لشکرکشی می¬کنند و بازهم شکست می¬خورند، تا این¬که خود کوش (پدر) به نبرد پیل¬دندان می¬رود و با او می¬جنگد.
آگاهی یافتن پیل¬دندان از نسب خویش:
پدر و پسر با یکدیگر می¬جنگند. دلیری و زشت¬رویی پیل¬دندان لرزه بر اندام پدر می¬افکند. جنگ به درازا می¬کشد و دنبالۀ نبرد را به روز بعد موکول می¬کنند. پدر در آن شب، فرزند خود را به یاد می¬آورد که سال¬ها پیش در بیشه افکنده بود. پس از دستور خود -به¬مرد- می¬خواهد که فردا به نزد آن جوان برود و دور از چشم دیگران از وی بپرسد که چه نشانی در بدن خود دارد. بیان می¬کند که اگر خال سیاهی بر کتف دارد، بدان که فرزند من است، پس او را به نزد من بخوان و او را مطمئن ساز که از جانب من هرگز به او آسیبی نخواهد رسید. روز بعد کار به همین صورت انجام می¬پذیرد و روشن می¬گردد که هم¬نبرد شاه چین بر کتف خود خالی سیاه دارد.
پیوستن پیل¬دندان به سپاه چین و گرفتن انتقام برادر:
کوش پیل¬دندان پس از آگاهی از نسب خود و بعد از گفت¬وگوهای بسیار با به¬مرد، از آبتین می¬بُرد و شبانه تصمیم به ترک سپاه آبتین می¬گیرد. بامداد، آبتین از خروج او آگاه می¬شود و فرزندش سُوار در پی او می¬تازد. پیل¬دندان او را نیز که مانند برادر خود بوده است می¬کشد و سر وی را به نزد پدر و چینیان می¬برد. پدر و پسر چندین شبانه¬روز به بزم می¬نشینند و خبر پیوستن کوش به سپاه چین را به نامه به آگاهی ضحاک می¬رسانند.
نبرد کوش پیل¬دندان با ایرانیان:
کوش با سپاهی عظیم به نبرد آبتین می¬آید، با آبتین روبه¬رو می¬شود و گفت¬و¬گوهای آن دو بر سر دلایل خیانت کوش به درازا می¬انجامد. جنگ درمی¬گیرد و آبتین بر سپاه کوش چیره می¬گردد. کوش می¬گریزد. اما چندی بعد با سپاهی گران به نبرد ایرانیان بازمی¬گردد و کار برآبتین و سپاه ایران دشوار می¬شود.

#کوش_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

درود بر همۀ همگروهان گرانقدر. سپاسگزارم از جناب آقای رحیمیان عزیز که باز هم فرصتی را فراهم کردند تا بنده به ادامۀ بیان خلاصه های حماسه های پس از شاهنامه بپردازم.
با نام و یاد خدا آغاز میکنیم حماسۀ کوش نامه را
کوش¬نامه اثر حکیم ایرانشان¬بن ابی¬الخیر، بین سال های 498 تا 511 ه.ق. سروده شده و به ممدوح آن ملکشاه سلجوقی تقدیم شده است. این منظومه¬ی حماسی شامل 10129 بیت می¬شود. از این اثر تنها یک نسخۀ خطی در دست است که اکنون در مجموعه‌ای مرکّب از چهار منظومه (گرشاسب‌نامۀ اسدی طوسی، شهنشاه‌نامۀ احمد تبریزی، بهمن‌نامه و کوش‌نامه) موزۀ بریتانیا در لندن نگهداری می‌شود. داستان کوش‌نامه مربوط به کوش پیل دندان، برادرزاده¬ی ضحاک است. او زمانی که کوش، پدرش- برادر ضحاک- قصد چین را می‌کند از زنی زیبا متولد می‌شود و به سبب زشت بودن، پدر او را رها می‌سازد.آبتین او را نزد خود بزرگ می‌کند. در جنگی میان آبتین و کوش او پسرش کوش پیل دندان را باز می‌شناسد.آبتین به ماچین پناهنده شده و کوش، پسرش کوش پیل¬دندان را شاه چین می‌کند. کوش پیل¬دندان بی¬دادگری و ستم آغاز می¬کند و بت¬پرستی را بنا می¬نهد. فریدون قدرت می‌گیرد و به جنگ ایشان بازمی‌گردد. کوش می‌میرد و ضحاک و کوش پیل¬دندان هر دو اسیر و در دماوند زندانی می‌شوند. چهل سال پس از حضورش در دماوند، فریدون او را برای یاری در دفع آشوب سیاهان نوبی آزاد می‌کند. او اگرچه تا آندلس برای ایران پیشروی می‌کند اما ناگهان از راه برمی‌گردد و ایرانیان سپاهش را به بند می‌کشد. با همدستی تور و سلم اقدام به کشتن ایرج می‌کند و در نهایت منوچهر برای انتقام خون ایرج با او وارد جنگ می‌شود. کوش می¬گریزد و دوباره در گوشه¬ای دیگر به بی¬دادگری مشغول می¬شود و ادعای آفرینندگی و خدایی می¬کند. روزی در شکارگاه در پی آهویی تیزتگ می¬رود و در بیشه¬ای گم می¬شود. پس از روزها سرگردانی به کاخی می¬رسد و از پیر فرزانه طلب کمک می¬کند. پیر خردمند به او پندها می¬آموزد و روی زشت او را زیبا می¬کند. کوش خوی گرگی خود را رها می¬سازد و به جایگاه خود بازمی¬گردد و مردمان را به خداپرستی دعوت می¬کند. از پایان زندگی وی در کوش¬نامه سخنی در میان نیست.


#کوش_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

«آغاز بررسی کوش نامه»

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

«پایان بهمن نامه »

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

دو سال و شش ماه در ری و اصفهان روزگار را سپری کرد؛ تا اینکه خبر رسید جاماسپ در حال مرگ است. بهمن و آذر برزین به سرعت به بالین او رفتند. جاماسپ از آذر برزین خواست که از همای حمایت کند؛ چراکه به زودی شاهی کیانی و بلندمرتبه از او پدید می‌آید. شاه دستور داد دخمه‌ای نامور برای او بسازند.
پس از هشت روز از مرگ جاماسپ، بهمن برای رفع دلتنگی عزم شکار کرد. در آن شکارگاه، چند مرد با جامه‌های سیاه به دادخواهی به نزد شاه آمدند که اژدهایی در این نزدیکی است و هر سال تمام دسترنج ما را با دم خود خاکستر می‌سازد، پس شایسته است که پهلوانی شر آن را از سر مردم کوتاه کند.
شاه از پهلوانان پرسید که چه کسی حاضر است، به جنگ این اژدها برود. هیچ کس پا پیش نگذاشت. در نهایت، رستم تور تن به این نبرد سپرد و آذر برزین از این کار رستم بسیار اندوهگین شد و نهانی بر او پرخاش کرد.
رستم به سمت جایگاه اژدها به راه افتاد، دره‌ای هولناک به رنگ سرخ و سیاه در برابرش عیان شد. دریافت که آن پوست اژدهاست. پس با هول و هراس از میدان روی بتافت و بر بالای درختی پنهان شد. وقتی اسب رستم بی¬سرنشین برگشت، آذر برزین گمان کرد که آن پهلوان دلاور به کام اژدها رفته است. دلش از غم به دو نیم شد، پس با سپاهیان به سمت اژدها حمله کرد و بسیاری از سپاهیان به دم اژدها جان باختند و باقی راه گریز پیش گرفتند. در آن هول و هراس، آذر برزین رستم را دید که به سمت او می‌آید، از زنده بودن آن دلاور شادمانی به جانش بازگشت.
اژدها به سمت آنان آمد و نگاهی به آذر برزین و نگاهی به بهمن کرد. بهمن از آذر برزین پرسید: کدامیک به نبرد این اژدها برویم؟ آذر برزین زیرکانه گفت: این رزم درخور نبرد شاهانه است. بهمن با شرح دلاوری و اژدهاکشی او و خاندانش، سعی کرد تا آذربرزین را به جنگ با اژدها ترغیب کند؛ اما موفق نشد.
در نهایت، خود به جنگ اژدها رفت و همان گونه که تقدیر بود. اژدها او را بلعید. ابتدا تا پا و بعد تا شکم و بعد تا سینه او را به کام خویش کشید. هر بار شاه از آذربرزین یاری خواست و آذر برزین نه خود به یاری او رفت و نه به رستم اجازه این نبرد را داد؛ چراکه از پیشگویی جاماسپ خبر داشت و می‌دانست که این تقدیر شاه است و از تقدیر گریزی نیست.
در لحظات آخر، وقتی تنها سر بهمن از دهان اژدها بیرون بود، فریاد زد: من رفتم، آن پند جاماسپ را فراموش مکن و از سلطنت همای محافظت کن.
وقتی خبر مرگ بهمن به همای رسید، بسیار اندوهگین شد و یک ماه به سوگ همسر خویش نشست.
پس از آن همه جنگ و خونریزی، دفتری دیگر برای ایرانیان باز شد و آن پری¬روی خلعت پادشاهی به تن کرد و بر تخت نشست، در حالی که در انتظار فرزند بهمن بود.
همای سی و دو سال با دادگری و دست و دلی بخشنده شاهنشاه ایران بود.
پایان


#بهمن_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…

آرشیو گفتارهای شاهنامه‌پژوهی

جاماسپ برای این که فرصتی برای فرار شاه فراهم کند، از آذر برزین دو روز امان خواست تا به مداوای بیماران بپردازد. بهمن به سوی ساری گریخت. جاماسپ نیز، فردای آن روز، با سپاهیانش به راه افتاد و به بهمن ملحق شد. آذربرزین که از نیرنگ جاماسپ و فرار آنها آگاه شد، به همراه سپاهیان، روی به ساری آورد.
راهی به درون شهر نبود. پس رستم پیشنهاد کرد که آن شهر را محاصره کنند تا کمبود خوراک مردم را بیقرار کند. روزی جاماسپ از شهر بیرون آمد و به نزد آذربرزین رفت و او را به صلح و آشتی فراخواند و عنوان کرد که بهمن از کردار خود پشیمان است و می‌خواهد برای تو چون پدر باشد.
سخنان جاماسپ در دل آذربرزین اثر کرد و می¬¬خواست به صلح تن دهد که رستم خشمگین شد و با یادآوری ظلم‌های بهمن، از او خواست که هیچ‌گاه سر از جنگ بهمن برنتابد. جاماسپ دل شکسته و غمگین به نزد بهمن آمد و او را از آن داستان آگاه کرد.
روزی رستم از آذربرزین درخواست کرد که هفته‌ای به شکار برود و بیاساید. به دنبال آهویی از سپاهیانش دور شد و به بزمی آراسته و دلبری زیباروی رسید که در جمع کنیزان به میگساری مشغول است. به نزد آنان رفت. آن دلربا دختر خاقان چین، روشنه، بود. با دیدن رستم او را شناخت و به نزد خود خواند.
آن دلربا در شراب رستم داروی بیهوشی ریخت و او را در خانه‌ای دربسته نگاه داشت. پس به نزد پدر رفت تا تدبیری بی¬اندیشند و بی خون و خونریزی صلح را برقرار سازند. پس بار دیگر بزم را آراستند و رستم را به همان جایگاه بازگرداند و با نوش دارو به هوش آوردند.
در میان آن بزم، ناگاه، خاقان چین و سپاهیان از کمین بیرون آمدند و به سمت رستم حمله کردند. رستم تبر خود را نیافت و شرمگین شد. خاقان چین از اسب پیاده شد، او را در آغوش گرفت و بسیار نواخت و عهد کرد همواره از او چون چشم خویش محافظت کند.
خاقان چین بزمی دیگر ترتیب داد. هنگامی که بهمن و روشنه به میگساری مشغول بودند، شاه خاقان به نزد بهمن رفت و از او پرسید که اگر رستم تور را بیابد چه می‌کند؟ شاه و جاماسپ گفتند: بی¬تردید آشتی می‌جویند و اگر رستم سر صلح داشته باشد، او را بسیار می‌نوازند. پس خاقان به نزد رستم آمد و به هزار افسون که با روشنه در گوش او خواندند، او را راضی کردند که در برابر شاه تعظیم کند. بهمن با دیدن تعظیم رستم بسیار خشنود شد. او را در کنار خود بر تخت شاهنشاهی نشاند و کمر کیانی بر میان او بست و او را جهان پهلوان خواند. پس ‌از آن دوستی و مودت، بهمن از او خواست که به نزد آذربرزین برود و او را نیز به آشتی دعوت کند.
رستم به همراه سپاهیان از شهر خارج شد. آذر برزین از دیدن آن صحنه حیرت کرد که چگونه رستم سر از شهر و سپاهیان بهمن برآورده است.


#بهمن_نامه
#حماسه_های_پس_از_شاهنامه
#ایرانشاه_بن_ابی_الخیر

Читать полностью…
Subscribe to a channel