arhamsaraane | Unsorted

Telegram-канал arhamsaraane - تجربه های خوب_همسران موفق

15930

تجربه ونظرات اعضا بدون ذكر نام بهترين راه برای شناخت و درك همسران از خواسته های همدیگر 🔴آیدی ارتباط و تبلیغ 👇 @hamsaraaneAdmin همسران موفق 👇 @Hamsaraane خانمهای قری*مختص خانم ها* 👇 @ide_Hamsaraane مخصوص آقایان:👇 @mardee_zendegi

Subscribe to a channel

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
ادامه:
خلاصه بگم من انگار با مادرشوهرم ازدواج کرده بودم چون شوهرم تابع محض دستورات مادرش بود و هر چی مادرش می گفت بدون کم و کاست اجرا می کرد
هر حرفی من می گفتم حتی اگه با سند و مدرک و منبع معتبر بود، قبول نمی کرد ولی اگه همون حرف رو مادرش می گفت فوری قبول می کرد
من دو سال تحمل کردم ولی واقعا کم آوردم
اینم بگم من همیشه نهایت احترام رو به مادرش میذاشتم و حتی پشت سرش هم سعی می کردم بد و بیراه نگم
الان طوری شده از همسرم بدم میاد و دیگه دلم نمیخواد ببینمش
من تصمیم به طلاق گرفتم و چون خانواده به شدت خسیسی بودن و می دونستم اگه مهریه ام رو بخوام طلاق نمیدن، همسرم رو راضی کردم که هر چی خریدن رو پس میدم، مهریه ام رو هم می بخشم، توافقی طلاق بگیریم

من پیش مشاور هم رفتم ولی الان می خواستم نظرات شما رو هم بدونم، اگه شما بودین با این مرد می ساختین و زندگیتون رو می کردین یا شما هم طلاق می گرفتین؟
ببخشید طولانی شد، سعی کردم خیلی خیلی خلاصه کنم
ممنون از نظرات و راهنماییاتون🌸🌷🌺✨🙏🏻

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام میشه لطفاً پیام منو بزارید برای بار چندمه که میزارم....
من ۲۱ سالمه و دو ساله که ازدواج کردم من و همسرم در سکس هردو خیلی گرم هستیم و در هفته حداقل پنج روز رابطه داریم اما نگرانی من اینجاست که همسرم ب خاطر طولانی شدن زمان رابطه از عطاری قرص تاخیری مصرف میکنه وقتی میخوره دو سه ساعت قبل خیلییی مهربونم میشه و باهام حرف میزنه و یکمی حالت خواب آلودگی پیدا میکنه میخاستم از آقایون سوال کنم این قرص ها ضرری نداره؟ عوارضی؟
و از همه مهمتر اعتیاد آور نیست؟
ممنون از راهنمایی شما دوستان.

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام خدمت همه دوستای مجازیم،از همین الان ازتون عذر میخوام بابت طولانی شدن متن،خواهش میکنم اگه راهکاری دارید خواهرانه و برادرانه کمکم کنید
من ۲۴ سالمه و سه سالی میشه که ازدواج کردم و خداروشکر زندگی خوبی داریم،مشکلم برادرمه،۲۶ سالشه ،سه سال پیش متوجه شدم سیگار میکشه ولی بخاطر اینکه رومون توی روی هم باز نشه چیزی نگفنم،دو سال پیش فهمیدم گل هم مصرف میکنه گریه کردم باهاش صحبت کردم چندین و چندبار ولی بهم گفت گل گیاهیه و اعتیاد نداره،،،تا الان که متاسفانه هنوزم میکشه و من هرچی تا الان با زبون خوش،با گریه ،باقهر بهش گفتم گوش نداده
اینم بگم بشدت پرخاشگر و عصبیه،بددهنه و افسردگی خفیف داره ،سر چیزای کوچیک عصبی میشه و نمیشه باهاش دو کلمه حرف زد بخاطر همینم من اکثرا در قالب پیام باهاش صحبت میکنم،پدر مادرمو پیر کرده فقط درخواست پول داره ازشون،خودش تنبله اصلا تن به کار نمیده دنبال کاریه که یه شبه پولدار بشه ..پدرمم یه سالیه که میگه بیخیالش شدم و دیگه نه بهش پول میدم و نه دیگه مرگ و زندگیش برام مهمه
مادرم اما از غصه برادرم پیر شده و همه جای بدنش درد میکنه،دیروز به مادرم گفته قرص سیانور خریدم تا هر موقع جرعت پیدا کردم خودکشی کنم خیلی میترسم چون چندبار دیگه هم حرف از خودکشی زده ،،،نمیدونم راست میگه یا برای ترسوندن و رنجاندن ما این حرفارو میزنه.
پیش مشاور هم رفتیم چندین بار،،،میگه من حرفشو قبول ندارم فقط باید بمن پول بدید
حتی مادرم روانپزشک هم رفته براش دارو گرفته یه شب میخوره دو شب نمیخوره
دیگه نمیدونم باید چیکار کنیم،خواهشا اگه راه حلی دارید بگید ،بخدا زندگیم مختل شده. دارم دیوونه میشم،همین یدونه برادرو دارم اندازه چشمام دوسش دارم ولی خودش حالیش نیست و داره زندگیشو نابود میکنه
ای خدااااا خودت کمکم کن دیگه بریدم....

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس

سلام دوستان
یه سوال خیلی خیلی مهمی دارم که لطف کنید کمکم کنید
من ۱۹ سالگی که وارد دانشگاه شدم آخرای ترم یکی از ترم بالاییام که هم کلاسیم بود کم کم نزدیکم شدن و پیشنهاد ازدواج دادن منم گفتم حتما باید خانواده ها درجریان باشن،هم من اهل دوستی نیستم و هم خانوادم اجازه نمیدن
خانواده ها رو درجریان گذاشتیم و رابطه ما کم گم شکل گرفت
حدود ۱ ماه که گذشت تابستون شد و دیگ دانشگاه نمیرفتیم و رابطه تلفنی بود فقط (بااینکه همشهری هستیم) تا شروع ترم جدید شد..
اولش جدی نگرفتم پیشنهادشو ولی خانوادش تماس میگرفتن و مشتاق بودن
ولی ناگهانی ورق برگشت و زدن زیر همه چی!!
حرفشونم این بود که ما برای غریبه پا پیش نمیزاریم...پدر و برادرشون زنگ زدن توهین و تهمت و اینکه گفتن بخاطر پول اومدی سمت پسرمون😐 و گفتن از زندگی پسرمون برو بیرون!!!(من بعد از این بحثا فهمیدم پولدارن ولی واقعا چیزی به بچه هاش ندیدم بدن)
حالم واقعا بد شده بود بابت حرفاشون
تماس گرفتم باخودش و تمام حرفای خانوادشو گفتم و اونم رفت باهاشون دعوا که چه حق داشتید این کارو کردید و فلان
ازش خاستم حضوری همو ببینیم و گفتم اگه قراره اینجوری پیش بره من یک لحظم نمیمونم،تو اومدی سمتم پس خانوادت حق توهین نداشتن!
هردو حالمون بد بود و میگفت درستش میکنم
با مادرم حضوری حرف زدن و قول پیش مادرم دادن درست شه
مادرمم با من حرف زدن گفتن صبر کن مشکلشو باخانوادش حل کنه
پسر خوبیه سنشم کمه ولی خیلی دوست داره یکم صبر کن ببین چی میشه
حتی چندین بار حضوری با پدرم صحبت کردن و پدرمم با چنبار دیدنشون برای اولین بار نظرشون نسبت به یه پسر مثبت بود و پسندیدنشون
خلاصه الان شده ۲۴ سالمون!!
هرسال هزارتا مشکل داشتیم
هزار بار دعا و طلسم پیدا کرد که برای جداشدنمون نوشتن
خانوادش سعی میکردن از طریق دوستاش اونو از من دور کنن
هردومون مشاوره رفتیم برای مشکلاتمون و حرفشون این بود سنتون کمه مشکلات زیاده اگه همو دوست دارین تحمل کنید و گرنه جداشید.
تو این ۵ سال چندین بار جداشدیم
ولی هردفعه برمیگشت و التماس و خاهش حتی پیش خانوادم..حتی خانوادش زنگ میزدن که درست میشه و ما میاییم
الان دیگ صبرم تمام شده
اخرین بار که خیلی بحثمون شده بود گفتم نمیتونم ادامه بدم
هزار بارم با پدرش حرف زده همش میگه باشه زنگ میزنم میریم خاستگاری
ولی باز میزنه زیرش یجورایی بگم انگار هیج جوره رو حرفشون نیستن و سعی دارن که پسرشونو آروم‌نگه دارن کاری نکنه
چون اول گفتن درستون تمام شه بعد ازدواج کنید..بعد درسمون گفتن پسرمون بره سربازی بعد اوکی..الان میگن سربازیم تمام شه بعد..
شرط گذاشتن اگه حرف اونارو گوش کنه خونه و ماشین جدید و شغل خوب براش مهیا میکنن ولی اگه قید منو نزنه هیچی بهش نمیدن!
ایشونم تاالان مقاومت کرده و گفته هیچی نمیخام فقط تو کنارم باشی برام کافیه
الان این آقا میگن صب کن سربازیم چن ماه دیگه تمام میشه خودم رو پای خودم وایمیستم میرم سرکار و میام خاستگاری...خانوادمم بیشتر از این اذیت کنن قیدشونو میزنم که آبرومو میبرن
این نکته رو هم بگیم که یه زمانی میرفتن سرکار و بیشتر حقوقشونو میدادن دستم باشه ..الانم میرن سربازی حقوقشونو میدن دست من و میگن هرجور دوست داشتی خرج کن یا خاستی پس انداز کن
گوشی و طلاهم خریدن
کادو و بیرون رفتنم داریم ( گفتم بدونید خسیس نیست و تاجایی که بتونه هرکاری میکنه) خانوادمم جایی کاری گیر کردن تاجایی تونسته مشکلو حل کرده و ارتباط خوبی با خانوادم داره
از یک طرف بخاطر گذشته بدی که داشتیم و جدایی های موقت نمیتونم ۱۰۰ درصد اعتماد کنم و صبر کنم
از یک طرفم چنبار جدی همه چیو تمام کردم ولی باخاهش التماس اومده حتی با خانوادم تماس گرفته تا من برگردم
میگه ففط اعتماد کن پا به پام بمون
هرچند این مدت خیلی خیلی دعوا و بحث داشتیم و هردو کلافه ایم
توروخدا کمک کنید چیکار کنم
بنظرتون صبر کنم دوتامون بریم سرکار و روپامون وایستیم؟یا باتوجه به کارای خودشو خانوادش امیدی نیست حرکتی کنن؟
@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام وقت بخیر
من یک طلاق داشتم توی ۲۳ سالگی
الان ۳۰ سالمه و سال ۹۷ ازدواج کردم..
بعد ازدواج مجددم متوجه شدم همسرم متادون میخوره(حتی برای اینکه بدونم مشکلی داره یا نه یکسال نامزد موندم ک زیر و بمش رو دربیارم اما نشد)
سمج بودم ک ترکش کنه..ترک کرد!
بعد یه چند وقت افتاد توی قرص خواب زولپیدم..اینم بگم ک همسرم داروسازه!😒
باردار شدم چونکه ی مشکلی دارم ک ممکن بود اگه باردار نشم دیگه کلا قید مادر شدن رو بزنم..الان دخترم ۹ ماهشه! توی دوره بارداریم خیلی اعصاب خوردی داشتم بخاطر قرص زولپیدم همسرم..حتی کتکمم زد..فهمیدم دوس دختر گرفته و این برای من خیلی سنگین بود خیلی...چون همیشه بهش میگم ک هروقت حس کردی میخوای بمن خیانت کنی بهتره محترمانه بیای و بگی جدا شیم ن که بهم خیانت کنی چون این منفور ترین حالته واقعا!!!!! خلاصه همه نوع بدبختی چشیدم...
الان تازه برگشته از کلینیک ترک اعتیاد دو هفته بستری بود و ۳ هفته ای میشه ک برگشته خونه...
اما چیزی ک منو نگران میکنه و خستم میکنه..اینه ک اگه دوباره برگرده به قرص چیکار کنم!! و اینکه ما اصلا رابطه جنسی خوبی باهم نداریم..حتی منو بوسم نمیکنه در صورتیکه من واقعا زیبا هستم..جوریکه همه میگن بهم!
آخرین باری که رابطه جنسی داشتیم ۵ ماه پیش بوده!
من واقعا خوشم نمیاد دیگه باهاش رابطه برقرار کنم..چون خجالت میکشم ازش، در این حدددد!
مث غریبه ها شده برام..
ازتون میخوام بگید چطور حال خودمو تنهایی خوب کنم!
اینم بگم من ماما هستم آدم بی عرضه ای هم نیستم میتونم جدا شم و بچم رو خودم بزرگ کنم اما واقعا دیگه نزدیکی جتسی برام بی ارزشه ک بخوام زندگیمو خراب کنم بخاطرش..اگه بخواد بره سمت مواد و قرص مطمئنا چشمم رو روی ازدواج قبلیم مییبندم و دومین طلاقمم از این همسرم میگیرم..اما میخوام بگید بهم ک چطور میتونم یه مادر شاد باشم! چون اصلا نیستم

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

من بشون گفتم شما با کدوم گزینه موافقید؟ اقا گفتن(( گزینه یک))
منم بشون گفتم اجازه بدین فکرامو کنم بهتون اطلاع میدم اقا گفتن باشه]...
ایا اقا خسیسن یا نه؟
ایا اقا باصداقتن و قصدشون ازدواجه؟
چقدر میشه از ۱۰۰ درصد ب حرفای اقا اعتماد کرد؟
دوستانِ جان لطفا ازتون تَمنا میکنم راهکارمنطقی بدین ؛ تشکر❤️
@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس

سلام لطفا راهنماییم کنید دوستان، من خانم 28 ساله هستم ، طبقه بالا مادر شوهرم زندگی میکنیم ، یک سال نیم پیش پدر شوهرم در اثر کرونا فوت کردن ، خانواده شوهرم خیلی خیلی خوب هستن و از هر لحاظ کمک ما هستن پدرشوهرم هم که اگه بودن بیشتر ، حالا یک مسئله ایی پیش اومده لطفا بگین چیکار کنم ؟ شش ماهه که بچه دار شدم و خداییش مادر شوهر و خواهر شوهرم خیلی کمک بودن و هستن، بماند که خودم مسئولیت بیشتری رو دوشمه و روزا خیلی خسته میشم ، قبل بچه دار شدن زیاد بالا نمیومدن ولی توی این شش ماه روزی یک بار رو حداقل میان سر میزنن مادرشوهر گاهی دو بار هم میشه ، روز های تعطیل یا گاهی هم میشه در هفته که غذا خودمون رو میبریم پایین یا اونا غذاشون رو میارن بالا هر کس از غذای خودش میخوره ، البته این شام خوردن با هم حدود یک ماهی هست که زیاد شده اونم بیشتر خودم تمایل داشتم الان میبینم همسرم هم بدون اینکه بمن بگن بهشون میگن که بیارید شامتون رو بالا باهم بخوریم، حالا من چیکار کنم بنظرتون؟ از طرفی خیلی بودن باهاشون بهم خوش میگذره و گاهی تمایل دارم پیششون باشم چون واقعا حوصلم سر میره یا نیاز دارم بچم رو بگیرن یکم استراحت کنم از طرف دیگه یک روزایی دلم میخواد برای خودم باشم حس میکنم داره زیاد میشه و دقیقا روزی که این حس رو دارم شوهرم سر خود به اونا میگن بیاین ، نمیدونم اصلا چطور میشه به شوهرم بگم که بر نخوره بهشون یا اینکه بیخیال بشم چون میگم دنیا دو روزه و میگذره همه اینا ، آخه گاهی هم میگم گناه دارن تنها ان بعد پدر شوهرم و دلخوشی شون این نوه هست ، یک برادر هم دارن که اون زیاد بالا نمیاد و باهاش مشکلی ندارم ، ممنون 🌹

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

کوهرنگ مظلوم.... کوهرنگ تنها....
اوضاع کل استان خوب نیست ‌‌...
ب داد مردم برسین😔

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام عزیزان
من قبلاً یک بار سوالمو فرستادم اما نتونستم نظرات دوستان رو بخونم چون کامنت ها بسته شده بود.
ممنون میشم دوباره همراهیم کنید. پیشاپیش ازتون سپاسگزارم.
توی ۲۳ سالگی عاشق شدم اما اون فرد با نامردی تمام بهم تجاوز کرد چون خانوادم باهاش مخالفت میکردن و اینجوری میخواست مجبورشون کنه از ترس آبرو با ازدواج ما موافقت کنند. اما از بعد اون اتفاق دیگه عشقی نداشتم بهش ... حال خوبی نداشتم حتی به سرم زد برم و ازش شکایت کنم اما... به اولین خواستگارم جواب مثبت دادم تا فقط از اون شهر برم . حالا سی سالمه و یه پسر یک ساله دارم... زندگیم همیشه پر از تنش بود... حتی تو حاملگی افسردگی شدید گرفتم و شوهرم مدام به من میگفت دیوانه... حتی وقتی گفتم حاملم به خاطر بچمون اذیتم نکن گفت بچتم مثل خودت عقب افتاده میشه 😔 بی دلیل گریه میکردم و واقعا دست خودم نبود شوهرم منو میذاشت خونه بابامو حتی شده بود یک ماه سراغمو نمیگرفت. روزای بدی داشتم... شوهرم خوب و بد زیاد داره... خوبش این که اهل نماز و روزست درس خونده و اهل کاره اما بدش این که
چند بار منو کتک زده حتی وقتی حامله بودم و هنوز نمیدونست ، خیلی به مادرش وابستس ، اهل محبت کردن نیست و بعد از زایمان یک ماه سراغمو نگرفت حتی دنبال من و بچم هم نیومد تا من مجبور شدم با آژانس بچمو بردارم و برگردم خونه
فقط به خاطر اینکه بعد از زایمان گفتم بذار چند روز خونه مامانم باشم تاحالم رو به راه ش
بد دهنه و بهم همه حرفی میزنه
مدام منو با بقیه مقایسه میکنه
بهش هیچ کششی ندارم
چهره و اندامشو دوست ندارم
میدونم شاید بگین خب طلاق بگیر منتظر چی هستی...
اما میترسم، نه ازحرف این و اون
از بچم... اگر جدا شم پسرم خیلی آسیب میبینه؟

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

پای یک ارز دیجیتال جدید است که توسط فارغ التحصیلان دکترای استنفورد معرفی شده، و دارای بیش از 35 میلیون عضو در سراسر جهان می باشد. برای دریافت پای خود لینک مقابل https://minepi.com/saharbanoo7 را دنبال کرده و از نام کاربری من (saharbanoo7) بعنوان کد دعوت استفاده کنید

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام وقت همگی بخیر من خانمم 28سالمه، و همسرم 37، از همه دوستان تقاضای راهنمایی درست رو دارم، خب نمیدونم این چیزی که میخوام بگم مشکل به حساب میاد یانه، من و همسرم 1 سالی هست خونه خودمون رفتیم و خداروشکر توی زندگیمون ناراحتی خاصی نداریم تنها چیزی که من و خیلیی اذیت میکنه این که ماچند تا دوست هستیم (6 تا) که متاهلیم و باهم دیگه تقریبا 2 هفته ای یکبار رفت و امد داریم، یکی از دوستان جمع من که خانم هم هستن و ما قبلا خیلی بیشتر باهم صمیمی بودیم الان برای من معضلی شده رفتاراش حرف زدناش.. ما همه باهم خیلی صمیمی هستیم ولی این خانم کلا براش چیزی مهم نیست نه نوع حرف زدنش نه حتی چیزایی که به زبون میاره و این من و خیلیی ناراحت و عصبی میکنه و از اونجایی که با همسر من بیشتر شوخی میکنه من خیلی حساس شدم و، وقتی توی جمعی هستیم همسرم که با اون خانم حرف میزنه من خیلی حسودی میکنم(اینم بگم که من به همسرم اعتماد دارم) همش بهش میگم تو به من توجه نمیکنی وقتی تو جمع هستیم و این قضیه جوری شده که ما هر وقت از دورهمی میایم من حالم خیلی بده، به جای اینکه خوش بگذره.. وحال همسرمم خراب میکنم و این باعث شده که اگه حرفمم حق باشه همسرم به من میگه تو حساس شدی رو این خانم، حتی ما هفته ای یکبار رفت و امد داشتیم سعی کردم رفت و امدم و کم کنم ولی خب بازم زیاد تاثیر نداره نمدونم شاید مشکل از منه خیلی دارم اذیت میشم وقتی شوهرم با این خانم شوخی میکنن، الان یه سری از رفتار این خانم و میگم بهتون( مثلا به همسرم میگن چه قمبلی داری نکنه شیک میزنی و حرفای خیلی زشت مثلا ... کش، و خیلی های دیگه اینم بگم همسر این خانم کلا ادم ساکتی و هیچ مشکلی نداره با چیزی، یا اومده لباس پوشیده به همه میگه لباسمو ببینین، لباسم قشنگه، و از نظر حجابم ازاد) و این خانمم رفتارش جوری با همه اینجوری نه فقط همسر من، یا مثلا من و همسرم تو اتاقیم به جای اینکه من و صدا کنه همسرمو صدا میکنه.. نمیتونمم به همسرم بگم قطع رابطه کنیم چون دوست دیگه ای نداریم، و واقعا از این همه بی چاک و دهنی این خانم حالم بهم میخوره، من چجوری رفتار کنم که حد خودشو بدونه؟ همش عذاب وجدان دارم که یه جایی میریم میایم بعد به همسرم گیر میدم از دست این اخلاق خودمم خسته شدم( فک میکنم همسرمم دارم خستع میکنم) نمیدونم شاید چون خیلی دوسش دارم اینجوریم.. دوست دارم با من بیشتر از همه بهش خوش بگذره توی بیشتر چیزام پایشم.. من اصلا دلم نمیخواد با این خانم حرف بزنه

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام به دوستان وقتتون بخیر
قبل از هر چیز عذرخواهی میکنم بابت طولانی بودن پیامم، اما لازمه برای دریافت کمک و تجربه دقیق تر از طرف شما دوستان
بنده یک خانوم سی ساله هستم تخصیلاتمم کارشناسی ارشد هست و شاغلم
سال ۹۵ با همسرم آشنا شدم ایشون بوتیک لباس مردانه داشتن و دارن من توی مسیر رفت و آمد به دانشگاه و منزل میدیدن یکبار جلوم گرفتن حرفشون زدن و کم کم به هر طریقی جلوی من میگرفتن خلاصه منم کم کم عاشقشون شدم و ما باهم سال ۹۶ ازدواج کردیم
من از همان ابتدا دبیر ریاضی دبیرستان بودم و تدریس خصوصی هم میرفتم و چون ایشون ساعت کاری بالایی داشت تمام کارهای خونه به عهده خودم بود و انجام میدادم برام مشکلی نبود چون بچه نداشتم
وقتی بچه دار شدم خیلی سخت شد و من به سختی از پس کار بیرون و منزل برمیومدم اما من چون کارم دوست داشتم این سختی پذیرفتم
مشکل بنده در واقع حدود یک سال که شروع شده
من بعد ازدواج طی دوسال هم پدرم و هم مادرم از دست دادم یک ارثی به من رسیده که من بخشی از اون ارث با خواهرم یک واحد آپارتمان خریدیم که ایشون کاملا رضایت داشتن و بخش دیگریش با همین خواهرم یک کافه در غرب تهران راه انداختیم خیلی هم بابتش زحمت کشیدیم ایشون هم خیلی به ما کمک کردن نه در زمینه مالی توی کارهای راه اندازی و دکور
حتی در افتتاحیه هم خیلی خوشحال بودن و رضایت داشتن شش ماه گذشته و ایشون هر شب بعد محل کار میان کافه میشینن منتظرم که با من و پسرمون بریم خونه
اما مدتی هست که میگن باید هر دو شغل رو رها کنی 😔
بین من و این ها یکی انتخاب کن
منم هم ایشون دوست دارم و هم موقعیت اجتماعیم نمی‌دونم چیکار کنم
هر چی میپرسم چرا
میگه مگه باید اتفاق خاصی افتاده باشه همینجوری
من فقط از دوستاتن میخوام بهم کمک کنن که راضیش کنم البته رضایت قلبی
چون من و همسرم خیلی روابط عاطفی خوبی داریم دوست ندارم باعث فاصله بینمون بشم

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام دوستان من همونیم که درمورد تایم عروسی و دوران عقد پیام گذاشتم.
مرسی از همه دوستانی که راهنماییم کردن و نظر دادن.
چه اونایی که با تندی گفتن چه اونایی که با ملایمت گفتن نظراتشونو با دلو جون خوندم و یه تلنگری واسم شد که از بیرون گود به قضیه نگاه کنم.
گفتم پیام بذارم که بعضی سوالات و ابهامات برطرف بشه.
۱_ اینکه من اصلا پرتوقعی نیستم، با اینکه توی فامیل و فرهنگ ما رسمه که صفر تا صد با داماده و دختر حتی چوب کبریت هم با خودش نمیبره خونه شوهر و کلی هم مهریه و طلا بهش میدن ولی من از این رسومات خوشم نمیاد و خانوادمم هم جشن عقد برام گرفتن هم جهیزیه کامل بهم دادن.
مهریه من ۱۴ تا سکه بود همین چون خودم خواستم.
هیچ خرج اضافه ای به همسرم یا خانوادشون محتمل نشدم.
حتی همین چند ماه پیش خیلی دلم میخواست بینیمو جراحی کنم میدونستم الان همسرم یهو اونقد پول نداره بده اصلا حتی بروش نیاوردم پدرم هزینه جراحی بینیمو داد.
۲_ مورد بعدی اینکه من شرایط اقتصادی رو درک میکنم که چقدر خونه گرون شده مخصوصا اینکه ما تهران هستیم و قیمتا فضاییه. من حتی گفتم بریم رهن کنیم و یه عروسی ساده بگیریم که بریم خونه خودمون ولی خودشون میگن نه ما الان تازه داریم پول رهن خونه رو جور میکنیم. چون محله ما که هم نزدیک خانواده شوهرم هستش هم خانواده خودم پول رهن خونه معمولی زیر ۱۰۰ متر کمتر از ۶۰۰،۷۰۰ میلیون نیست. به هرحال دوسالش که گذشت بقیشم روش منم به همین روش ادامه میدم خدا بزرگه این روزا میگذره.
۳_ مورد بعدی اینکه من نشستم تو خونه بیکار که بقیه خرجمو بدن یا ببرنم خونه شوهر. بنده همین یکماه پیش فارغ التحصیل حسابداری شدم و همزمان با دانشگاه رفتنم سرکار هم میرم. تصمیم دارم از سال جدید هم مرتبط با رشتم برم سرکار و اصلا از بیکار بودن و به قول دوستان منفعل بودن خوشم نمیاد.
۴_ یک نفر گفتن وام ازدواجمون چیشد که ما پارسال که عقد کردیم نفری ۱۰۰ تومن به هرکدوممون دادن که من باهاش نصف جهیزیه امو گرفتم، گفتم تا از این بیشتر گرون نشده بخرم. همسرمم با وام خودش اون چند تیکه که باید میخرید رو خرید.
۵_ و مورد اخر اون شخصی که گفتن مگه میرید شبم میمونین؟ گفتم بگم دوست عزیز من شرعا و قانونا زن همسرم هستم و ما قراره ۳ سال تو عقد بمونیم. تو این شرایط که دیگه دوس پسر دوس دخترا هم سکس دارن (نه همه) انتظار دارین حداقل دیگه بعضی مواقع پیش همسرم نمونم؟ این دیگه یه چیز شخصیه و اونو هر زوجی میتونه برای خودش تصمیم بگیره.
و در آخر ممنون از همه نظرات. با تشکر🙏🏻

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام دوستان وقتتون بخیر
من ۲۲ سالمه و همسرم ۲۶ سالشه. ما یک سالو نیمه توی عقد هستیم. قبل از عقد ۴ سال هم دوست بودیم. خیلی همو دوس داریم و مشکل جدی تو زندگیمون نداریم خداروشکر.
تنها مشکل من که این یکی دوروز روان منو بهم ریخته اینه که توی سرچ گوگل همسرم متوجه شدم فیلم پورن میبینه.
ما با هم رابطه جنسی کامل داریم و همه جوره همو ساپورت میکنیم و راضی هستیم از من. همسرم خیلی گرم مزاجه و برای رابطه همیشه مشتاقه. ولی مثلا چند وقتیه که همسرم گیر داده رابطه ببخشید از پشت داشته باشیم. من چند باری از عوارضش بهش گفتم و گفتم که نمیخوام ولی گفت هرچند وقت یکبار. انقد گفت که راضی شدم انجام بدیم ولی تا خواستیم شروع کنیم نتونستم و از دردش ترسیدم و اینا و کلا نشد و بهش گفتم بیخیال بشه.
با خودم میگم این فیلم دیدنای هرچند وقت یکبارش کار دستم داده که دلش میخواد.
ما کلی تو رابطمون تنوع میدیم و اصلا خسته کننده نیس و همه چی اوکیه ولی وقتی تو گوشیش دیدم خیلی اعصابم خورد شد و بهش گفتم‌. اونم دست پیش گرفت و چند تا بهونه الکی آورد و دعوامون شد و...
اگه باز باهاش رابطه نداشتم یا واسش کم بودم و به خودم نمی رسیدم شاید بهش حق میدادم ولی نه وقتی که واسش کاملم. با اینکارش حس کمبودی بدی پیدا کردم حالم خوب نیس😔
به نظر شما دوستان عزیز من باید چه رفتاری داشته باشم باید چیکار کنم؟
سلام دوستان وقتتون بخیر
من ۲۲ سالمه و همسرم ۲۶ سالشه. ما یک سالو نیمه توی عقد هستیم. قبل از عقد ۴ سال هم دوست بودیم. خیلی همو دوس داریم و مشکل جدی تو زندگیمون نداریم خداروشکر.
تنها مشکل من که این یکی دوروز روان منو بهم ریخته اینه که توی سرچ گوگل همسرم متوجه شدم فیلم پورن میبینه.
ما با هم رابطه جنسی کامل داریم و همه جوره همو ساپورت میکنیم و راضی هستیم از هم. همسرم خیلی گرم مزاجه و برای رابطه همیشه مشتاقه. ولی مثلا چند وقتیه که همسرم گیر داده رابطه ببخشید از پشت داشته باشیم. من چند باری از عوارضش بهش گفتم و گفتم که نمیخوام ولی گفت هرچند وقت یکبار. انقد گفت که راضی شدم انجام بدیم ولی تا خواستیم شروع کنیم نتونستم و از دردش ترسیدم و اینا و کلا نشد و بهش گفتم بیخیال بشه.
با خودم میگم این فیلم دیدنای هرچند وقت یکبارش کار دستم داده که دلش میخواد.
ما کلی تو رابطمون تنوع میدیم و اصلا خسته کننده نیس و همه چی اوکیه ولی وقتی تو گوشیش دیدم خیلی اعصابم خورد شد و بهش گفتم‌. اونم دست پیش گرفت و چند تا بهونه الکی آورد و دعوامون شد و...
اگه باز باهاش رابطه نداشتم یا واسش کم بودم و به خودم نمی رسیدم شاید بهش حق میدادم ولی نه وقتی که واسش کاملم. با اینکارش حس کمبودی بدی پیدا کردم حالم خوب نیس😔
به نظر شما دوستان عزیز من باید چه رفتاری داشته باشم باید چیکار کنم؟

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلاممم دوستان گلمم ممنونم از وقتیک برای من میذارید
من بعد فوت مادرم دچار وسواس بیمارانگاری یا اضطراب سلامتی شدم
بارها ب مشاور،روانپزشک،روانشناس مراجعه کردم دارو مصرف کردم نتیجه نگرفتم الان میخوام خوب بشم خسته شدم،اصلا زندگی ندارم نزدیک عروسیمه هیچ حسی ندارم
من بارها ازخدا کمک خواستم قرآن خوندم خوبم کنه حس کردم خداهم جوابمو نمیده،
من ب دکتر مراجعه کردم معاینه شدم سونو دادم خداروشکر مشکلی نداشتم الان میخوام شروع کنم خوب بشم اما یچیزی اذیتم میکنه اونم اینک من دیروز حس کردم یذره خون دیدم از قسمت سینه خواهرم میگ چون قبلا دچار توهم شدی حس کردی خونه و خون نبوده اینبارم غلط دیدی دکترم رفتم دیگ دلیلی نداره بخاطر این حسم باز برم دکتر
الان مشکلم اینه ک من میخوام چک نکنم وارسی نکنم نگاه نکنم ذهنم مدام میگ اگ چیزی ک دیدی خون بوده باشه چی؟اگ نگاه نکنی خون بیاد نفهمی چی؟؟
یا ذهنم میگ دوروز دیگ باز برو چک کن نگاه کن اما من دوست ندارم چون اینطوری خوب نمیشم
کسی ازشما شرایط مشابه من داشته؟چطوری خوب شدید؟
و لطفا بفرمایید جای من بودید میخواستید خوب بشید دیگ چک نکنید اما ذهنتون هی بگ نکن چیزی ک دیدی خون بوده تو درست دیدی قرمز بوده؟؟نکن نبینی خون بیاد نفهمی چی؟اما شما نمی‌خواید چک کنید نمیخواید نگاه کنید چیکار میکنید بااین فکر و ترستون ؟
چطوری جلوی خودتونو میگیرید دیگ اصلا نگاه نکنید؟
یک دنیا ممنونم از پاسخ هاتون لطفا دعام کنید خدا شفای منم بده دارم عذاب میکشم.مرسی ازهمگی و سحر عزیزم💚

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام
وقتتون بخیر
دوستان من به راهنماییتون نیاز دارم
من دختر ۲۴ ساله هستم که حدود دو سال پیش با همسرم که ۸ سال از من بزرگترن عقد کردیم
خودم لیسانس دارم و شاغلم، همسرم فوق لیسانس داشتن
آشنایی ما به صورت سنتی بود که مادر همسرم اومدن خواستگاری و از قبل همدیگه رو نمی شناختیم
ما قبل عقد مشاوره نرفتیم و متاسفانه مدت آشنایی مون هم خیلی کم بود، حدود ۱ ماه آشنا شدیم اونم با پیام و یکی دو بار صحبت تلفنی
بقیه اش همراه مادر ها می رفتیم خرید اون موقع همدیگه رو می دیدیم
مشکلات ما بعد از عقد شروع شد
اول اینکه خانواده اش به همسرم گفته بودن هفته ای ۱ روز حق دارین با هم باشین و همدیگه رو ببینین، من به شدت دلتنگ می شدم زنگ می زدم اصرار می کردم که یه کم بیاد ببینمش
همسرم بهم می گفت که مادرش حساسه و باید مدیریت و کنترل کنیم که یهو ناراحت نشه
وقتی با هم می رفتیم بیرون یا مثلا یه روز زیاد با هم بودیم، تو خونه شون دعوا راه می افتاد
مشکل دوم این بود که من بعد عقد فهمیدم اینا کلا خانوادگی به شدت خسیسن، مثلا توی مناسبت ها با اینکه رسم بود، برا من اوایل هیچی نخریدن و گفتن خرج و مخارج زیاده و بعدش که من به همسرم گفتم من دلم می خواد، اون یکی مناسبت ها، همسرم اصرار کرده بود که رسم و رسوم ها رو اجرا کنن ولی اونم خیلی کم و محدود اجرا کردن
اینم بگم ما همه رسم و رسومات رو اجرا می کردیم و حتی وقتی خانواده ام می دیدن اونا چیزی نخریدن یا کاری رو که باید می کردن نکردن، خودمون اون کار ها رو می کردیم و خودمون اون وسایلی که اونا باید می خریدن رو می خریدیم و همسرم نه تنها ناراحت نمی شد بلکه کم کم انگار تبدیل به وظیفه مون شده بود
یا اگه می خواستیم بیرون رستوران بریم، اصلا به خانواده اش مشخص نمی کردیم چون بیرون غذا خوردن رو ولخرجی می دونستن
یا مثلا منو خیلی دیر به دیر دعوت می کرد مادرشوهرم، مثلا دو سه ماه یه بار و کلا خونه شون مهمون نمیومد
یا من دلم مسافرت می خواست می دیدم طرز فکرشون اینه که حتما باید با ماشین بریم حتی به جا های دور، اونجا نباید هتل بمونیم ...
در حالیکه من توی چنین خانواده ای بزرگ نشدم، نمیگم دیگه زیاد ولی در حد توان سعی می کنیم از زندگی لذت ببریم ولی اونا کلا اعتقاد داشتن که پول رو فقط باید پس انداز کرد
سومین مشکل این بود که ما قرار بود یه سال نامزد و بعدش عروسی بگیریم بریم خونه خودمون
الان دو سال گذشته، نه تنها خونه آماده نیست بلکه حتی قصد نداشتن عروسی بگیرن و پدر و مادر ساده من می گفتن عیب نداره شده قرض می گیریم، خرج عروسی رو هم خودمون متقبل میشیم
من با همه اینا کنار میومدم ولی کم کم متوجه شدم که همسرم هر اتفاقی بین ما می افته میره و به مادرش میگه و مادرش حتی در خصوصی ترین مسائل ما دخالت می کرد
مثلا وقتی ما حرفمون می شد، می رفت به مامانش می گفت و مامانش که خیلی کینه ای بود یادش می داد که تا ازت عذرخواهی نکنه باهاش حرف نزن و من بعدا متوجه شدم که این رفتارش رو مامانش یادش میده و این باعث می شد ما چند روز قهر بمونیم
یا مثلا حتی اگه شرایط جور بود، از ترس مادرش با من رابطه جنسی هم برقرار نمی کرد و می گفت اگه برم خونه، مامان می فهمه و زشت میشه
و من واقعا حسرت می خوردم و دلم می خواست برای یک بار هم که شده یه رابطه دلخواه داشته باشیم و بالاخره بخش مهمی از زندگی زناشویی رو همین رابطه جنسی تشکیل میده، ازم دریغ می کرد و می گفت باید تا بریم خونه خودمون صبر کنی

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

روز خوبی داشته باشین☺️🥰

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

سلام
دوستان ، پیام میدین سوال مطرح میکنید ۱ پیام بشه
درد دل میکنین ۵ صفحه
من خودم حوصلم نمیشه بخونم واقعا
چ برسه بقیه😕
ممنونم ک رعایت میکنید

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام دوستان من الان خیلی سر درگمم میخواستم شما به عنوان نفر سوم که پیام منو میخونید راهنمایم کنید
۳۱ سال دارم همسرم ۴۰ سالشه یه دختر دو ساله دارم یازده ساله ازدواج کردیم
شوهرم بد دهنه تا دعوامون میشه یه سره به خانوادم فوش میده و میگه اونا تو زندگیمون دخالت میکنن در صورتی که هیچکدوم از خانوادم اصلا در مورد زندگی ما حرف نمیزنن ولی همش فکر میکنه خانوادم در حال توطئه در مورد زندگی ما هستن واینو هی تکرار میکنه،تو این مدت ازدواجمون چندبار اونم به اصرار من اومده خونه پدرم فقط کافی حرکت کوچیکی ببینه دیگه اونو بهانه میکنه همش تو سر من میکوبونه دیگه اونجا نمیاد،بخدا پدرم اینا جز احترام کاری دیگه ای نمیکنن مثلا میگه فلان دامادتون تو روز عقدم دیدی چی گفت میخواست ما رو جدا کنه همش تکرار میکنه آخه تو دوران عقد یه مشکلی پیش اومد که می‌خواستیم جدا بشیم که با اسرار من ازدواج کردیم که ای کاش اون موقع لال میشدم اسرار نمیکردم
همینجوری با کینه این آقا گذشت من باردار شدم ولی با رفیق بازی اذیت های همسرم بچم سقط شد بعد از کلی دوا دکتر بعد چهار سال باز باردار شدم،تو حاملگی دخترم متوجه شدم همسرم وقتی من عزادار بچه ی از دستم بودم اون در حال خیانت به من بود بهش که گفتم گفت غلط کردمو اشتباه کردمو من دیگه از این کارا نمیکنم مال گذشته بوده ولی بعد از چندماه باز متوجه شدم با یه خانم دیگس کلا دیگه بی خیال روابطش با خانما شدم حتی بهش نگفتم آخه با خودم گفتم یا بایدم ازش جدا شم یا بمونم که گزینه دوم انتخاب کردم بعد از به دنیا اومدن دخترم اخلاقش بدتر شد بیشتر اذیت میکرد فکر می‌کرد من دیگه نمیتونم خونه رو ترک کنم&nbsp چون بچه داریم و پا گیر شدم،فقط کافی بود جوابشو میدادم حتما کتک میخوردم دو بار جوابشو دادم یه بار وقتی باردار بودم که کتکم زد یه بارم همین چهار روز پیش که آنچنان کتکی خوردم که هنوز وقتی بهَش فکر میکنم بدنم میلرزه،سرم رو گرفت بود تند تند به زمین می‌کوبید وای اون لحظه فقط مرگ رو میدیم و بچه ام که جلوم بود همش جیغ میزد چقدر دردناکه فکر کردن بهش بدش فقط میگفتم غلط کردم تا ولم کنه درها رو همه قفل کرده بود نمیشد به همسایه ها هم پناه ببرم بعد کتک که کلی هم فوش بارم کرد دیگه هیچی نمیگفتم صبر کردم تا صبح بره سر کار وقتی رفت یکی از کلیدها رو پیدا کردم وسایلمو جمع کردم اومدم خونه بابام حالا موندم چکار کنم
حتی یه مقدار از حقوقمون به خانواده همسرم میدیم من با این موضوع مخالفتی ندارم چون سرپرست ندارن با این که خودمو بچم چند ساله نتونستیم پوشاک بگیریم فقط در حد خورد و خوراک داریم
البته معتاد به تر.یا.ک هم هست وبا رفیقاش&nbsp که همیشه اونجا پلاسن میکشه
اینم بگم خونه به اسم منه،از لحاظ رابطه هم زود انزالی داره یعنی به دو دقیقه نمی‌کشه،شروع نشده تموم میشه
حالا چیکار کنم؟خانوادم پشتم هستن ولی از اسم مطلقه میترسم نگاه بقیه به زنه مطلقه،واسه بچم میترسم که از دستش ندم؟یا بدون پدر چجور بزرگ شه پدر بقیه رو ببینه حسرت پدر داشتن بخوره موندم چکار کنم؟
ای خدا کمکم کن

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام
شبتون بخیر
پیشاپیش عذرخواهی میکنم بابت متن طولانی
چون خیلی زیاد اعصابم خورده و واقعا نمیدونم پیش کی درد دل بکنم
من یه دختر ۲۵ ساله ام
چند سالی هست که با یه آقایی در ارتباطم، فکر نمیکنم نیازی به توضیح باشه اما همین اول بگم که این آقا به شدت منو همیشه حمایت کرده به سمت جلو هول داده، کمکم کرد چیزای جدید یاد بگیرم توش متخصص بشم، درس بخونم کار پیدا کنم، و کلا مرد ایده ال من هست.
اما واقعا خانواده ام خستم کردن و نمیدونم گفتن حرفام به این آقا و درد و دل کردن پیشش کار درستی هست یا نه، اینم بگم که ما هنوز ازدواج نکردیم و قرارمون برای ازدواج، از وقتی اشنا شدیم سال بعد بوده
من خواهر ندارم، دوستی هم ندارم متاسفانه، دوتا برادر دارم که با زناشون همیشه داستان داریم
اولا که پوشش داغون و افتضاحی دارن که من اصلا نمیپسندم و وقتی هی به اون زمان قرارمون نزدیک میشه استرسم بیشتر میشه، دوست ندارم جلو شوهرم اینطوری بگردن
دوما خیلی فضولن و هی دخالت میکنن تو کار من، توی همه چیز، و من تا حرف میزنم مامانم میگه زشته عیبه هیچی نگو ساکت باش
سوما اخلاقشون بده، یا مسخره میکنن یا حسودی میکنن، یا تیکه میندازن، حتی چند بار توی خانوادمون دعوا انداختن
چهارما خیلی زیاد میرن و میان، بچه هاشون همش خونه مان و مامانم میگه چیکار کنم نوه هامن بچه هامن نمیتونم بگم نیاید اینجا که
من وقتی دانشجو بودم یک ترم مشروط شدم بخاطر اینکه همش اینجا بودن و نمیذاشتن من درس بخونم
الان باز اوضاعم بهتره و طول هفته خونه نمیمونم، اما روزای تعطیل عاصی کردن منو
اصلا به هیچ چیز زندگیم نمیتونم برسم
یعنی هیچ برنامه ای
بیرون نمیتونم برم باید بچه نگه دارم، کار نمیتونم بکنم چون یا اینجان یا ما باید بریم اگر نباشیم زشته و کلی داستان
و همینا منو عصبی و بد اخلاق کرده
جوری که اسم داداشام میاد تیک عصبی میگیرم
از یه طرف میترسم درد دل کنم و بعدا همینا وسط دعواهامون کوبیده بشه تو سرم
از طرفی خیلی تنهام و کسیو ندارم تا باهاش حرف بزنم
پیش مشاور هم رفتم کمکی نکرد بهم 🙃
خواستم یکم آروم شم و ببینم نظر شما چیه
مرسی از شما 🙏🏻

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام دوستانِ جان وقتتون بخیر🌱
پوزش پیام من طولانیست امیدوارم با ایده های نابتون راهکارمنطقی بمن بدین☺️
بایادِ خدا😊
(من دختری31 ساله لیسانسم و شاغلم) که یک ماهی هست با (آقایی 30ساله و فوق دیپلمن و شاغلن) به قصد  ازدواج وارد دوره آشنایی شدم...
من روز اول به ایشون گفتم که قصدم آشنایی برای ازدواج نه صرفا دوستی و همه معیارهایی هم که داشتم براشون توضیح دادم و درقالب پیام فرستادم وایشون هم با من هم نظر و موافق بودن
و ما چند باری قرار حضوری داشتیم و هربار ایشون خودشون یک مکان مثل پارک یا جای تفریحی مدنظر داشتن  و اگر من در جواب پیشنهادشون که کجا بریم میگفتم کافه ای مثلا بریم مخالفت میکردن که فضاش دوست ندارن
در طی این قرار ها ایشون تا حدی به من نزدیک شدن و مدام میگفتن من رو واقعا برای ازدواج مناسب میدونن و ازم تعریف میکردن ولی میگفتن فعلا خانواده ها در جریان نباشن.
الان مسئله ای که برام پیش اومده اینه که ایشون آخرین باری که باهم بیرون رفتیم و من براشون غذا درست کرده بودم و به مناسبت ولنتاين کادو گرفتم که سورپرایز بشن ایشون سعی کردن خیلی به من نزدیک بشن و شروع به اصلاح عشقبازی بکنن که تا حدود خیلی کمی موفق شدن اما من اجازه ندادم زیاد پیشروی کنن و بعد از این قرار همون شب بابت غذا و کادو از من تشکر کردن اما گفتن احساس ما شبیه هم نیست و من آدم سردی هستم و ایشون محدویت تو رابطمون رو دوست ندارن و دوست دارن عشقبازی کنیم و نیاز همو برطرف کنیم اما من بهشون گفتم که خط قرمزهایی دارم و ترجیح میدم مسائل جنسی برای دوران عقد باشه نه دوران آشنایی چون من راحت نیستم الان و این دوران برای شناخت اخلاق هم هست و درمورد احساس و تفاهم درمسائل جنسی مشاور قبل ازدواج میتونه راهنمایی مون کنه که گفتن مشاوره رو قبول ندارن و  خب بهتر دیگه قرار نذاریم و حتی زنگ و پیام هم نداشته باشیم من هم گفتم آيا قصدشون اتمام این رابطه هست که گفتن نه و بعد سال جدید میان خواستگاری و زمان میخوان و تقریبا یک هفته از این ماجرا میگذره و نه تماس گرفتن و نه پیامی دادن که من خودم دلتنگ شدم و باهاشون تماس گرفتم و گفتم ینی چی لج کردین و زنگ و پیام محدود کردین بخاطر اینکه ب خواستتون جواب منفی دادم.اقا گفتن لجبازی نکردم من وقتی شمارو دیدم ناهار اوردی و بهم کادو دادی و رفتار خوبتو دیدم و تموم حس مالکیتمو لمس کردم و دوست داشتم خلا و نیازمو باشما پُر کنم اما شما مدام مقاومت کردین دستمو محکم گرفتین و نزاشتین لمست کنم و هردو لذت ببریم ازهم.منم گفتم چون بدون مقدمه اینکارو کردین منم شوکه شدم ازتون انتظار نداشتم شمایی ک میخوایید فلانکارو کنید باید بود قبلش بمن میگفتید.گفت قصدم اینا نبود اما چون با دیدن تدارک ناهارشما و کادودادن شما مواجه شدم خواستم اون خلا و نیازم با شما فقط پُرکنم همین.
منم ب اقا گفتم شما انقدری مَرد هستید ک تو دوران اشنایی ب خواستت تن بدم بعد تو مراسم خواستگاری اگر خانوادت گفتن دخترخانم مناسبت نیست پسرم، شما جلو خانوادت وایستید بگید من همین دخترخانم میخوام؟ اقا گفت بله انتخاب من همون انتخاب خانوادمه بعدم من وقتی شمارو انتخاب کردم دیگه حرفی نمیمونه این وسط و اگر شما ب خواستم تن بدید من بیشتر جذبت میشم چون من از سردی احساست بدم میاد.
بعد من ب اقا گفتم من ترسی ندارم چون منو خانوادم انقدری پوئن مثبت داریم ک هرپسری ارزوشه بمن برسه..
با کات کردن شما ،من شمارو ازدست ندادم این شما بودید ک با کات کردنتون منو ازدست دادین..اقا گفت من کات نکردم ازتون فرصت خواستم تا جور شدن شرایط و کارام تو فروردین اقدام کنم باخانوادم ضمنا اگر میخواستم کات کنم ک میرفتم همون روز اخر و خیلی راحت میگفتم بدردهم نمیخوریم و چون دوست ندارین ب خواسته من تن بدین فکر میکنین دست خورده من میشین منم محدود کردم همه چیو (زنگ پیام دیدار)ک نه شما نه من اذیت بشیم بمونه برای فروردین خانوادم اقدام کنن رسمی بشیم بعدا باهم بیشتر اشنا بشیم بدون ترس و دغدغه و وقتی من شمارو انتخاب کردم و شما مرا انتخاب کردید دیگه دست خوردن معنا نداره چون منو شما مال همیم حالا چون برگه و خودکار و امضا و عاقد نبوده بینمون دلیل نمیشه بگیم بهم نامحرمیم و مال هم نیستیم یا از هم دور بشیم.
[ اقا درنهایت درحال حاضر دوتا راهکار گذاشته جلو پام:

۱. یا ب خواستم تن بدین زنگ و پیام و دیدار باشه تا فروردین و فروردین باخانوادم برای صحبت کردن و رسمی شدن ب منزلتون بیاییم
۲. یا ب خواستم تن ندین زنگ و پیام و دیدار نباشه تا فروردین، فروردین از طریق خانوادم اقدام رسمی بشه

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

زاینده رود زنده می شود اما در هیاهوی شادی فراموش می کنند که مردمانی نجیب با کم ترین امکانات در حالت عادی آنسوتر در چه شرایط سختی هستندتمام شدن آذوقه ، پایین آمدن سقف خانه ها، تلف شدن دام ها، بیماری و …😔😔😔😔#کوهرنگ_را_دریابید
@shkma

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس

سلام. دوستان روزتون بخیر.
من به تازگی متوجه شدم باردارم. لطفا کتابی که خوندید یا میدونید مفیده برای بارداری و نوزاد و اینا بهم معرفی کنید.
لطفا علمی باشه ممنون.

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

بچه ها پای بهتون گفته بودم برا ارز دیجیتال‌....
الان هر پای ۶۱ دلار شده ها

😍

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلاممم دوستان گرامی پیشاپیش ازوقتیک برای من میگذارید ممنونم
من تقریبا ۸,۹ ماهه عقد کردم و دوست من و خواهر زاده همسرم ک باهم دوست بودن مارو ب هم معرفی کردن
مشکل من بعد عقدمون همین خواهر زاده همسرم هست ایشون یه دختر ۲۵,۲۶ ساله هستن و اوایل من خب دوست داشتم باهمه رابطه خوبی داشته باشم با همسرم جایی میرفتیم میگفتم دختر تو خونس پدر مادر شاغلن این و خواهرشم ببریم گناه دارن اما ب مرور حس کردم ک دارم از نوع رفتار و حرف زدن ایشون دارم آزار میبینم،تعریف میکنم شما بگین من دارم اشتباه میکنم یا ن چون همش حس میکنم من مقصرم عذاب وجدان میگیرم
....ما رفته بودیم بیرون خواهر زاده همسرم و خواهرش و بقیم بودن من غذا درست کرده بودم و ایشون از غذای من همه تعریف کردن همسرم از غذای ایشونم تعریف کرد اما حس کردم اون رفت توی قیافه من چندبار رفتم سمتش خیلی محل نداد بمن سنگین رفتار کرد،
یا گوشی همسرم دستش بود گفت عه فلانی زنگ زده،همسرم گف بعدا زنگ میزنم دوبار با تحکم گف ن زنگ بزن بهش شاید کار واجب داره شوهرم زنگ زد بعد من خوشم نیومد گفتم هرچی باشه همسر من داییشه ازش چندسالی بزرگتره خصوصا جلوی من چرا اینطوری دستوری رفتار میکنه؟
بعدش گفتم عیب نداره صمیمین بعدش من هربار خونه مادرشوهرم بودم اینم بود یسره تو اتاق همسرم پیش ما بود،من اصلا حسرت ب دلم مونده بود یذره با همسرم تنها باشم،ازخواب داشتم میمردم این بفکرش نمیرسید پاشه ازاتاق ما بره بیرون من یذره بخوابم،
یا مثلاً ساعت یکونیم نصفه شب ب همسر من پیام میداد میدیدم همسرم میره سریع جواب خواهر زادشو میده،
یا من گفته بودم فرش بخریم برای پذیرایی چون فرشایی ک همسرم داشت کوچیک بود برای پذیرایی این خواهرزادش باز برگشت گف ن فرش دارید برید لوستر بخرید همسرم باز دیدم حرفشو گوش کرد گف باشه یا دوباره منو همسرم رفتیم خونه خودمون خالی بود یذره ببینیم چطوریه این خواهرزادش و خواهرش بعد یرب بیست دیقه اومدن خونه ما
ینی من گفتم بچه نیس باخودش نمیگ اینا تازه نامزد کردن شاید میخوان تنها باشن من چرا الان برم بالا؟
من قبلش ب همسرم گفتم کنسولو بذاریم سمت کابینت این اومد گف ن بذارید جلوی در اینجا قشنگ تره😶همسر منم قبول میکرد سریع
و بی اندازه زشت حرف میزد تو جمع با همسرم ،بااینک داییشه،میگف راحت عذرمیخوام ز.ر نزن،یا.کث.اف.ت.یا ازین قبایل حرفای بد،
مستقیم بمن نگاه می‌کرد میگف قبل ازدواجت پیامای مارو بی جواب نمیذاشتی الان دیدم خوندی جواب ندادی
بعدش من حس کردم حریم شخصی ندارم،کسیم ب این تذکر نمیده پیش زنوشوهر جوون توچیکار داری ؟جلو زنش چرا اینطوری حرف میزنی؟ رفتار میکنی؟
ن مادرشوهر من ن مادرش. و همسرمم روی حساب گذشته ک بااینا صمیمی بوده حرف اینارو گوش میده ازین دخترخانم فاصله گرفتم دیگ سعی کردم میاد نباشم یا باهاش صمیمی نشم چون بی اندازه داشتم عذاب می‌کشیدم بعدش حس کردم ایشون منک هستم بیشتر سعی میکنه دوستی و نزدیکی خودش با همسرمو ب چشمم بیاره مثلا میگف وای یادته دوتایی چقد میرفتیم بیرون؟؟هوا ک سرد شد دیگ نرفتیم 😶 منظورش همین امسال بود
یا میگف یادته رفتیم فلان جا؟؟اینجوری کردیم اونجوری کردیم؟؟
یا من هستم فقط ب همسرم میگف جور کن بریم مسافرت
یا میگف شب بیا بالا قهوه بخوریم
خانومت رفت تنها بودی زنگ بزن بیام پیشت،
ینی اصلا منو حساب نمیکرد،بعدشم دیدم خواهرش شماره منو پاک کرده،خودشم دیگ عکساشو نمیتونم ببینم یا اونم پاک کرده بود یا خودش زده بود عکساش برای من نیاد،از گوشی همسرم چک کردم دیدم برای اون پروفایلشون عکساشونو نشون میده برای من ن،
من الان برام سواله من مقصرم از خواهر زاده همسرم فاصله گرفتم؟؟من درست حس میکنم؟؟چون هربار من هستم انگاری یادش میوفته خاطراتش با داییشو توجمع دوره کنه،یا مادرشوهرم یبار گف میوه بخور یذره چاق بشی اون گف چاق بشه لباس عروس بهش نمیاد.
و همسرم وقتی یبار باهاش صحبت کردم حق و بمن داد و مثل سابق دیگ رفتار نمیکنه حرفای اونو قبول کنه،
الان بنظر شما من کار درستی میکنم ازش فاصله میگیرم؟؟
من گاهی ناراحت میشم ک میان همشون پیش همن بامن حرف نمیزنن من تنهام ،ازون طرفم صمیمی باشم مشکلاتم باایشون بیشتر میشه.
ممنون از راهنماییاتون😍

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام خدمت دوستان گرامی
من ی خانوم ۲۹ ساله هستم که بخاطر اینکه دانشجوی ی شهر دیگه بودم بعدش هم همونجا استخدام شدم و بعدش اونجا ازدواج کردم خونه پدریم ۶۰۰ کیلومتر با ما اختلاف داره.
این هفته متوجه حس عجیبی از طرف همسرم شدم خیلی به من محبت میکرد
در کل انسانی که خیلی محبت میکنه و همیشه در درس و کار پشت من بوده و بهم‌کمک میکنه.
همسر من قبل از ازدواج با من با ی دختری در ارتباط بود اما‌خب بنابه دلایلی به ازدواج نمیکشه
من ی جورایی اسم و فامیل اون دختر فهمیده بودم
اما خب چون مربوط به گذشته همسرم بود هیچ وقت ازش نه چیزی پرسیدم نه حرفی زدم
تا اینکه این هفته رفتم بلوتوث گوشیش قطع کنم دیدم‌رمز گوشیش عوض کرده
من قبلا بهش گفته بودم که من گوشیت چک نمیکنم اما رمز گوشیمون باید هردومون بدونیم
خلاصه بهش هم گفتم برای این حرکتت کنجکاو شدم و مطمعن هستم ی چیزی ازین حرکتت در میاد
دیروز با تب لتش داشتم مقاله میخوندم‌مهمون بودیم
همراه بانکش باز کردم شماره کارتم لازم داشتم حرف اول اسم خودم سرچ زدم دیدم اسم اون دختره اومد و دیدم که براش ۳ میلیون پول انتقال داده.
اومدیم خونه بحثمون شد حسابی
پول یکشنبه شب انتقال داده بود
دوشنبه عصر گفت با دوستام میرم بیرون و دوشنبه شب که برگشت دیدم از دهنش بوی مشروب میاد و سیگار ازش سوال جواب کردم دست زد رو قرآن که با آقای دکتر دوستش بودن
و پنج شنبه عصر گفت میرم فلانی ببینم و موقع رفتن ژاکتش بو کرد گفت این بود میده در حال اینکه همسر من خیلییی انسان تمیزی هست و به نظافتش فوق‌العاده اهمیت میده رفت ژاکتش عوض کرد و رفت
من دیروز که این ها رو فهمیدم
گفتم زنگ بزن به آقای دکتر بگو اون روز دوشنبه خیلی خوش گذشت و ازین حرفا که من مطمعن بشم تو دوشنبه با دکتر بودی
قبول نکرد گفت زشته و با آبروی من بازی میکنی
روز پنجشنبه ی گل کوچیک برام آورد با ناهار
گفت کنار خونه ب گل فروشی باز شده گفتم ببینم گلهاش چطوره
من این‌پنجشنبه ربط دادم به همون روز ژاکت عوض کردن
دیروز رفتم گل فروشی کنار خونه دیدم بله ازون‌گل‌من داره
با خودم گفتم‌نکنه برای اون دختر گل خریده و گذاشته تو ماشین اومده ناهار خوردیم و بعد ژاکت عوض کرده رفته پیش اون
دیشب برای توضیحاتش گفت دختره یکشنبه شب زنگ زد از من پول خواست با گریه اینا دلم سوخت هیشکی نداره خودم‌مدیونش دونستم
گفتم پس شماره نشون بده ی بار زنگ زده تو هم‌پول زدی تموم
در بین تماس ها شماره دختر‌پیدا نکردم دیدم به اسم دیگه سیوش کرده و خودم تیزم فهمیدم
گفتم اگر قرار نبود لازمت شه چرا سیوش کردی
و دیدم پنجشنبه همون قضیه گل و ژاکت عوض کردن و همون ساعت که از خونه رفته بیرون به دختره زنگ زده و ۱ و دقیقه و ۳۰ ثانیه مکالمه داشتند
دیشب پدرش صدا زدم خونمون
پسرش هیچ حرفی نزد کلی گریه میکرد و اظهار شرمندگی و من جز تو کسی تو زندگیم نیستی و قسم و قرآن
پدرش هم نشست نصیحت کرد
گفت اگه عروسم ازین خونه بره تو هم میری و ازین حرفا
الان فقط بغض دارم من پدرم‌مریضه مادرم زود غصه میخوره دورن از من
کافیه بگم این مشکل پیش اومده دیگه تمومه هیچ وقت آروم نمیشن از فکر و خیال
بگید چیکار‌ کنم فقط

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام. خواهش میکنم پیام منو بزار.
من یه دختر ۲۵ ساله هستم که پارسال همین موقع با همکارم که ایشونم ۲۵ سالشون هست آشنا شدیم
۶ ماه نامزد بودیم و ۶ ماه عقد کرده تا مهر امسال عروسی کردیم.
من فوق لیسانس و ایشون دیپلم. ما وضعمون خوب اونا متوسط
از روزای اول متوجه اختلافات شدم ولی نمیدونم چرا چشمامو بستم.
سیگار می‌کشید، الکل و مشروب میخورد. متوجه شده بودم که دوست دختر زیاد داشته.
بهم قول داد حق اشتغال، تحصیل داشته باشم. گفت که حقوقم برای خودمه. ولی زد زیر همه چیز
بعد از عروسی دست بزن داشت. بددهن بود. فوق العاده فحش های رکیک میداد. به خودم و خانوادم توهین و بی احترامی میکرد.
هفته پیش کلیدامو از کیفم برداشت و منو پشت در گذاشت.
به خانوادش زنگ زدم ولی هر چی دلشون خواست بهم گفتن.
مادرش تو کوچیکترین مسایل زندگیمون دخالت میکرد و حق خودش مبدونست چون زندگی پسرشع باید دخالت کنه.
من هیچ کدوم از مشکلات زندگیمو به خانوادم نگفته بودم. بابام تا فهمید همون شب برام وکیل گرفت. فوق العاده از همه نظر خانوادم پشتمه. ولی برام این روزا سخته. بنظرتون جدایی کار خوبیه؟ منو راهنمایی کنید لطفاً

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
سلام دوستان وقت بخیر
من و همسرم قبل از ازدواج دوست بودیم و باهم عاشقانه ازدواج کردیم بدون هیچ مخالفتی از سمت خانواده ها.
من ۲۲ سالم و همسرم ۲۷ سالشون هستش و ۱ سال و ۶ ماه هستش که عقد کردیم.
از لحاظ فرهنگی و مالی شبیه هم هستیم و متوسط هستیم در جامعه.
موقع خاستگاری خانواده همسرم گفتن که ما حدودا دو سال وقت میخوایم که بتونیم خونه و مراسم عروسیو فراهم کنیم. تمام مراسماتمون هم خانواده همسرم ساپورت میکردن همسرمو. با اینکه توی فرهنگ خانواده من رسم نیس دختر توی عقد بمونه و نهایتا خیلی طول بکشه یکی دوماه تا بتونن عروسیو بگیرن. پدر منم از این حرف اونا تعجب کرد و گفت دوسال زیاده و اینا. درنهایت بخاطر من (هرچند منم راضی به طولانی شدن عقد نبودم) قبول کردن و گفتن باشه. گذشت تا همین یک ماه پیش که خانواده جمع شدن دورهم که صحبت بشه درمورد خودمون چون داشتیم وارد دو سال عقد میشدیم تا اینکه خانواده همسرم گفتن ما هنوز نتونستیم همه چیو فراهم کنیم و اگه میشه یکسال دیگه بازم وقت بدین . ینی به جای اینکه عید ۱۴۰۲ عروسی کنیم گفتن اردیبهشت ۱۴۰۳ بندازیم. با اینکه پدر و مادرم خیلی مخالف بودن حتی خودم ولی درنهایت بازم حرف اونا شد و گفتن که ما ۱۰۰٪ دیگه سال ۱۴۰۳ همه چی اوکی میشه.
حتی ما گفتیم خب ۳ سال تو عقد بمونیم دیگه خونه میخرین؟ که اونا گفتن حتما نه معلوم نیس ولی رهن میکنیم حتما. دیگه به هرحال مجبورا قبول کردیم چاره ای نبود. با اینکه روابط بین خونواده ها خوبه ولی خب من خیلی ناراحتم که بازم باید صبر کنم با اینکه گفتم عروسی آنچنانی نمیخوام فقط میخوام زودتر برم خونمون. من جهیزیه ام هم آمادس ولی خب بازم باید صبر کنیم.
منزل خانواده همسرمم نزدیک خودمونه بنظرتون تا اونموقع من چه رفتاری داشته باشم که فک نکنن از این شرایط خیلی راضیم؟
من خیلی ادم مقرراتیم تا وقتی خودشون نگن من خونشون نمیرم واسه همین مادرشوهرمم از خدا خواسته هروقت خواهرشوهرمو دعوت میکنه میگه منم برم خونشون که یه زحمت بشه واسش.
بنظرتون من چه نوع رفتاری داشته باشم که با رفتار اعتراضمو نشون بدم؟ زود زود برم خونشون یا کلا وقتی میرم شبو نمونم؟
درکل احساس میکنم چون زیاد سخت نگرفتیم بهشون به قولا عادت کردن و اینا چون حتی از مخارجی که یه زن داره یک سومشو شوهرم میده همشو خانوادم میدن.
ممنون میشم یکم سیاست ها و رفتار درست رو بهم یاد بدین.
با تشکر

@ArHamsaraane

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

#پیام_ناشناس
😅 همسایه طبقه بالایی ما خیلی خوبه ،هر شب تا ساعت ۱۲ با صدای بلند موزیک دیشدان دیشدان برای ما میذاره
آخه ما خودمون تی وی نداریم ، اصلا آهنگ نمیدونیم چیه😐🤪


شما مثل همسایه ما نباشید لطفا🫤🤦‍♀

Читать полностью…

تجربه های خوب_همسران موفق

/channel/HarfBeManBOT?start=NjY3NzYzMjE


آی دی ربات ، برای دریافت پیام ناشناس

Читать полностью…
Subscribe to a channel