ariya | Unsorted

Telegram-канал ariya - آریا

146

گلچین اشعار و حکایتهای زیبا

Subscribe to a channel

آریا

ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن

باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن

چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن

جمع و شمع خویش را برهم مزن
دشمنان را کور کن شادان مکن

نیست در عالم ز هجران تلخ‌تر
هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن

#مولانا

@Ariya
 

Читать полностью…

آریا

بلندی یافت کوه از پای در دامن کشیدن‌ها
به سنگ آمد سر سیلاب، از بی‌جا دویدن‌ها

من از روییدن خار لب دیوار دانستم
که ناکس، کس نمی‌گردد از این بالا نشینی ها

#افسرکرمانی

@Ariya

Читать полностью…

آریا

هر روز به شیوه‌ای و لطفی دگری
‏چندان که نگه می‌کنمت خوب‌ تری

‏گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش
بستانم و ترسم دل قاضی ببری

‏#سعدى ⁩

@Ariya

Читать полностью…

آریا

گیرم که به هر حال مرا برده ای از یاد 
گیرم که زمان خاطره ها را به فنا داد

گیرم نه تو گفتی، نه شنیدی، نه تو بودی
آن عاشق دیوانه که صد نامه فرستاد 

با آن همه دلبستگی و عشق چه کردی 
یک بار دلت یاد من خسته نیفتاد 

یعنی به همین راحتی از عشق گذشتی 
یک ذره دلت تنگ نشد خانه ات آباد

این بود جواب من دل خسته ی عاشق 
شیرین رقیبان شده ای از لج فرهاد

باشد گله ای نیست خدا پشت و پناهت 
احوال خودت خوب دمت گرم دلت شاد

#نظری

@Ariya

Читать полностью…

آریا

بندی به پای دارم و باری گران به دوش
در حيرتم كه شهره به بی بند و باری ام

غلامرضا شکوهی

@Ariya

Читать полностью…

آریا

از باغ می ‌برند چراغانی ‌ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ‌ات کنند

پوشانده ‌اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ‌ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می ‌برند که زندانی ‌ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می ‌روی
شاید به خاک مرده ‌ای ارزانی ‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ‌ای بترس که شیطانی ‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ‌ای است که قربانی ‌ات کنند

فاضل نظری

@Ariya

Читать полностью…

آریا

در دياري که در آن نيست کسي يار کسی
کاش يارب که نيفتد به کسي کار کسی

هر کس آزار من زار پسنديد ولی
نپسنديد دل زار من آزار کسی

شهریار

@Ariya

Читать полностью…

آریا

تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی‌ابزار بنیان‌کن
ندارم جز زبانِ دل 
دلی لبریزِ از مهر تو ای با دوستی دشمن
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خون‌ریزی است
زبان قهر چنگیزی است
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
برادر! گر که می‌خوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان‌کش برون آید.
تو از آیین انسانی چه می‌دانی؟
اگر جان را خدا داده است
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را
به خاک و خون بغلتانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با تو ست
ولی حق را ـ برادر جان ـ
به زور این زبان نافهم آتشبار
نباید جست...
اگر این بار شد وجدان خواب‌آلوده‌ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار...

فریدون مشیری

@Ariya

Читать полностью…

آریا

اثر ظلم محال است به ظالم نرسد
ناله پیش از هدف از پشت کمان می خیزد

صائب تبریزی

@Ariya

Читать полностью…

آریا

آن درخت کهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان

دست و دامن تهی و پا در بند
سر کشیدم به آسمان بلند

شبم از بی ستارگی ، شب گور
در دلم گرمی ستاره ی دور

آذرخشم گهی نشانه گرفت
که تگرگم به تازیانه گرفت

بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ

مرغ شب خوان که با دلم می خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند

آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت

گر نه گل دادم و بر آوردم
بر سری چند سایه گستردم ...

هوشنگ ابتهاج ( سایه )

@Ariya

Читать полностью…

آریا

ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه‌کنان، ابر جدا، یار جدا

ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا

دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم
مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا

نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده از آن نعمت دیدار جدا

دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت
زود برگیر و بکن رخنه دیوار جدا

می‌دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست
پیش از آن خواهی، بستان و نگهدار جدا

حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا

امیرخسرو دهلوی

@Ariya

Читать полностью…

آریا

از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

سعدی

@Ariya

Читать полностью…

آریا

روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر

روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر

حافظ

@Ariya

Читать полностью…

آریا

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر‌ گام زمان است

تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است

آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است

باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است

دردا و دریغا که درین بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است

دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است

روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی ست درین سینه که همزاد جهان است

از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
یا رب چه قدر فاصله ی دست و زبان است

خون می چکد از دیده درین کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است

از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی ست که اندر قدم راهروان است

هوشنگ ابتهاج

@Ariya

Читать полностью…

آریا

بند بگسل، باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای

مولانا

@Ariya

Читать полностью…

آریا

مژدهٔ وصل می‌دهد گردش آسمان مرا
هیچ نبود از آسمان این حرکت گمان مرا

@Ariya

Читать полностью…

آریا

سِرِّ خدا که عارفِ سالِک به کَس نگفت
در حیرتم که باده‌ فروش از کجا شنید

حافظ وظیفهٔ تو دعا گفتن است و بس
در بَندِ آن مباش که نشنید یا شنید

#حافظ
@Ariya

Читать полностью…

آریا

غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
عجب فتادن مرد است در کمند غزال

#سعدی

@Ariya

Читать полностью…

آریا

گره به باد مزن، گرچه بر مراد وزد

#حافظ

@Ariya

Читать полностью…

آریا

به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم

ز غرور و ناز گفتی، که مگر هنوز هستی؟

فروغی بسطامی

@Ariya

Читать полностью…

آریا

شِکر به شُکر نَهم در دهان مژده دِهان
اگر تو باز برآری حدیث من به دَهان

تو آن نه‌ای که چو غایب شوی ز دل بروی
تفاوتی نکند قُرب دل به بُعد مکان

سعدی

@Ariya

Читать полностью…

آریا

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی، لب پنجره
پُر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم!

گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخم هایی که نشمرده ایم!

دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم

قیصر امین پور

@Ariya

Читать полностью…

آریا

چنان که ابر گره خورده با گریستنش
چنان که گل، همه عمرش مسخّر شادی است

چنان که هستیِ آتش اسیرِ سوختن است
تمامِ پویه ی انسان به سوی آزادی است

شفیعی کدکنی

@Ariya

Читать полностью…

آریا

نصیحت همه عالم چو باد در قفس است
به گوش مردم نادان چو آب در غربال

من آنچه شرط بلاغست با تو می‌گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

سعدی

@Ariya

Читать полностью…

آریا

آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست
وان کس که مرا گفت نکو ، خود نیکوست

حال متکلم از کلامش پیداست
از کوزه همان برون تراود که در اوست

شیخ بهایی

@Ariya

Читать полностью…

آریا

پشه ای در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه وا پس مانده بود

کودکی ، از شیطنت، بازی کنان
بست با دستش دهان استکان!

پشه دیگر طعمه اش را لب نزد
جست تا از دام کودک وا رهد

خشک لب، میگشت، حیران، راه جو
زیر و بالا ، بسته هر سو راه او

روزنی میجست در دیوار و در
تا به آزادی رسد بار دگر

هر چه بر جست تکاپو می فزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود

آنقدر کوبید بر دیوار سر
تا فرو افتاد خونین بال و پر

جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
لیک آزادی گرامی تر ، عزیز

فریدون مشیری

@Ariya

Читать полностью…

آریا

من اينجا بس دلم تنگ‌ست
و هر سازی که می‌بينم بدآهنگ‌ست.
بيا ره‌توشه برداريم،
قدم در راه بی‌برگشت بگذاريم،
ببينيم آسمانِ "هر کجا" آيا همين رنگ‌ست؟

اخوان ثالث

@Ariya

Читать полностью…

آریا

اگر شراب خوری، جرعه‌ای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک

چه دوزخی، چه بهشتی، چه آدمی، چه پری
به مذهب همه کفر طریقت است امساک

حافظ

@Ariya

Читать полностью…

آریا

گر نباشد حیا و درک و شعور
آدمی طعنه می‌زند به ستور

جان انسان که تربیت نشود
آدمی گاو می شود به مرور

حیوانی پلشت و نکبت بار
که فقط می توان از او شد دور

می چرد هرچه را که می بیند
وانگهی گند می زند در سور

تن، تنومند و طبع ایشان پست
چشم بینا و ذوق ایشان کور

گر که خدمت کند به قصد ریا
ور عبادت کند ، به نیت حور

گر دهان وا کند به دُر سُفتن
متنفر شوی و او منفور

فی المثل گر رود به گورستان
دم به دم رم کنند اهل قبور

بارها دیده ام من ایشان را
از قضا آدمی ست بس مشهور

مرتضی لطفی

@Ariya

Читать полностью…

آریا

شب تاریک و سنگستان و من، مست
قدح از دست من افتاد و نشکست

نگهدارنده‌اش نیکو نگهداشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست

باباطاهر

@Ariya

Читать полностью…
Subscribe to a channel