مستند «موج نو»؛ درباره داریوش مهرجوئی
چرا فیلمهای شما رو هم قبل از انقلاب توقیف میکردند و هم حالا توقیف میکنند؟
- برای اینکه همون ذهنیت باقی مانده. چیزی تفاوت نکرده، اما کار شما ورای فهم این نظارتکنندههاست. ما نمیدونیم اصلاً این نظارتکنندهها کی هستند؟ چقدر سواد دارند؟ ما هیچی از این آدمها نمیدونیم.
- شما قبل از انقلاب راجع به طبقه فرودست کلی فیلم ساختید و بعد از انقلاب یهو چرخش کردید...
- برای اینکه طبقه فرودست حاکم شد. دیگه معنی نداشت که غصه اونها رو بخوریم. خودشون شدند همهکاره و همه کارها رو میکردند. الان طبقه مستضعف ما زنان محسوب میشن که در حال استثمارشدن هستند. این بود که نظرم معطوف شد به طبقه متوسط و آپارتماننشین و..
🥀
@ArtttLand
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ
🍁
@ArtttLand
▪️زیر شمشیر حوادث پای بر جاییم ما
رو نمیتابیم از سیلاب، دریاییم ما
صائب تبریزی
▪️ستاره شب تیره یار منست
من آنم که دریا کنار منست
فردوسی
🌱
@ArtttLand
▪️درست است که زندگی بسیار غمانگیز و بیهوده است اما تنها چیزی است که ما داریم 🌱
عباس کیارستمی
▪️حافظ از این مقدمه: «باشد اندر پرده بازیهای پنهان» نتیجه میگیرد «غم مخور». با مقدمهاش موافقم: جهان، پیشبینیناپذیر است. اما در جهانی که سیلهای فنا میتوانند بنیاد هستی را برکنند، چرا نباید غم خورد؟ پاسخ حافظ این است که چون «نوح است کشتیبان». اما اگر چنین کشتیبانی نباشد، چه؟ آیا در دریایی که هرلحظه احتمال طوفان میرود، و هیچ کشتیبانِ کیهانیِ توانایی هم وجود ندارد، میشود غم نخورد؟ شاید بشود. چرا؟ چون: شاید طوفان نشود؛ شاید طوفان زود بگذرد؛ و اگر طوفان سیل هستیمان را برکَنَد، «چون عمر به سررسد، چه شیرین و چه تلخ.» زندگی تمام میشود، پس «غم مخور».
ابراهیم سلطانی
🍂
@ArtttLand
نازلترین مرتبۀ تماشاکردن، «نگاهکردن» است و والاترین مرتبهاش، «محوِ-تماشا-شدن». آنکه محوِ تماشا میشود، تاب مقاومت ندارد و همۀ کنشهای ممکن را به نفع تماشاگری کنار میگذارد. محوِ-تماشا-شدن یعنی غرقهشدنِ تماشاگر در سوژۀ تماشا.
سکوت: محوِ-تماشا-شدن، تعطیلکردنِ هر کنشی جز نگریستن است. و عالیترین نوع نگریستن، در سکوت میسر میشود.
تنهایی: هر اثر هنری یک نمایش است، و محوِ-تماشا-شدن، به رسمیتشناختن نمایشیست که در آن اثر هنری پیش روی تماشاگر جریان دارد. تماشاگری که سودای محوشدن در تماشا را دارد، فقط تماشا میکند، بازیگری نمیکند. حضورِ دیگری در کنار آدمی یعنی تن دادن به سطحی از نمایشگری. از همین روست که تماشاگری که سودای محوشدن در تماشا را دارد، به تنهایی روبهروی اثر هنری می ایستد و برای چند لحظه هم که شده دست از بازیگری میکشد.
والاترین نوع تماشا در سکوت رخ میدهد و خالصترین نوع تماشا در تنهایی. محوِ-تماشا-شدن، تماشاکردنی والا و خالص است.
.
@ArtttLand
«رستوران» مکانی دلپذیر است که معمولاً دستهجمعی میرویم و زود ترکاش میکنیم؛ اما «کافه» مکانِ جذابِ تنهاییهای طولانیست: مکانی برای ماندن. رستوران، غالباً غذا و «خانواده» را تداعی میکند؛ اما کافه، کتاب و قهوه و «دوست» را. «کافه» تجسمِ مکانیِ «درام» است. شاید برای همین است که در لحظههای دراماتیک، به کافه پناه میبریم، از کافه یاد میکنیم، برای کافه و کافهنشینیهامان دلتنگ میشویم.
.
@ArtttLand
«برای هر انسان، کسی باید باشد
که با دوست داشتن زیباترش کند.
مثل آن پنجرهی چوبی
که از شمعدانیها
جان تازهای میگیرد.»
تورگوت اویار / سیامک تقیزاده
🕊
@ArtttLand
«رویا چه دراز میشود
و میرسد به جادهیی که میانِ کوه پیچیده؛
آنگاه
خش و خش علفهاست
در سراشیبی..»
#بیژن_الهی
🕊
@ArtttLand
پیش از این یعنی
روزگاری که انسان از اقوام یک شاخه بود
روزگاری که در سایه ی برگ ادراک
روی پلک درشت بشارت خواب شیرینی از هوش می رفت
از تماشای سوی ستاره
خون انسان پر از شمش اشراق می شد.
مفصلهای من آمادگی ِ پرواز را اندازه میگیرند.
پرنده آزادی ِ Objectif است.
آمیزهاییست از موسیقی و پر .
آدمیزاد طومار طولانی انتظار است
ای پرنده ! ولی تو
خال یک نقطه در صفحه ی ارتجال حیاتی..
سهراب
@ArtttLand
👈 تیزر "ای کاش..." " واگویی آرزومندی های همه مردم "
با امیدها و آرزوهای فراوان، تقدیم به شما؛ برنامهای که "همه" میتوانند روی صندلی مهمانش، بنشینند و از "ای کاش"های زندگیشان بگویند!
@yazdaanparast
👈 فعلا با بیش از ۲۰مهمان گفتوگو کردهام. قسمت اول، دوشنبه گذشته منتشر شده و زین پس، به امید خدا، شنبهها و سهشنبهها، ۹صبح، "ای کاش..." مهمان مخاطبان محترمش خواهد بود.
لینک تماشای برنامه در آپارات 👇👇👇
https://www.aparat.com/Ey.Kash
@ArtttLand
درختِ سخنگو
بعضی چیزهای این دنیا بیانناشدنیاند،
مثلاً:
تبارشناسیِ آدمهای ویران،
یا نسیمی که پس از یک قتلِ عام میوزد،
یا بوی قهوه، وقتی کسی کنار تو نیست.
بعضی آدمها میگویند
درختان احساس ندارند،
اما
آن آدمها شعر را نمیفهمند،
آنها آواز خواندنِ درختان با
نوای باد یا موسیقیِ آب
را نشنیدهاند،
آنها صدای گریهٔ درختان
وقتی شکسته و محزوناند
را نشنیدهاند.
من زنی هستم که آرزو دارم
از طلوع تا غروب
درخت باشم،
با ریشههایی در خاکهای خیس و تاریک.
اما من نمیتوانم به تمام دنیاها سفر کنم،
در من اشتیاقی بیانتها هست
که در تاریکی و تنهایی نمیتوانم تحملاش کنم.
با این قلبی که درد میکند، چه کنم؟
ریشهدارترین رؤیای درخت این است که راه برود
حتی اگر چند قدم باشد،
مثلاً از نزدیکِ در
تا لبِ رودخانهٔ زندگی برود
و آب بنوشد.
من با گوشهای خودم شنیدهام که
درختان بعد از غروب خورشید حرف میزنند:
چه میشد اگر ما میتوانستیم
در این دنیای دانایی و آب
با هم برقصیم؟ ...
نوشیدنِ آنچه نوشیدنی نیست.
جُی هارجو
ترجمه: ابراهیم سلطانی
🍃
@ArtttLand
مولانا میگوید:
«من
در تو گریزان شدم
از فتنهٔ خویش»
شاملو هم میگوید:
«طلسم معجزتی
مگر پناه دهد از گزند خویشتنم
چنین که دست تطاول به خود گشاده
منم»
گاه، ما فتنهگرانه دستِ تطاول به خویش میگشاییم. آنقدر در خویش غرق میشویم که راهِ نفس بسته میشود. و تنها راهِ نجات، «از خویش بیرون آمدن» است: معجزهٔ پناه بردن به دیگران: همنشینی، همسخنی، همنفسی، همآغوشی. و بعد، خاموشی.
🕊
@ArtttLand
دم اونایی گرم که یادمون میارن حال خوب و خندیدن و آرامش چه شکلیه؛ حتی وقتی خودشون در اندوه گم شدن.
@ArtttLand
برای کسی که عکس نمیگیرد، جهان ملغمۀ درهمی از بینهایت امواج حسیست که ناگزیر بر چشم و گوش او میریزد. برای کسی که عکس میگیرد، جهان پُر از «کُنجهای-شایستۀ-بهخاطرسپردن» است. عکس که میگیریم، یکی از کُنجهای جهان را برمیگزینیم و بازمیآفرینیم. عکس که میگیریم، البته موجودی به موجوداتِ جهان می افزاییم، اما با آفریدن قابهای دلخواهمان، آنچه را بیرون قاب است دور میریزیم و جهانِ شخصی خودمان را خلوت میکنیم. عکاسی با آفرینش و اختیار و زیبایی و وسواس پیوند دارد: با من پیوند دارد. به همین دلیل، هر عکس تصویری از «جهان» نیست، تصویری از «عکاس» است.
@ArtttLand
اشیاء چیزهایی خنثی، رها شده به حالِ خویشتن، افتاده در بیرونِ ما نیستند. اشیاء، از یکسو، دنبالهٔ عاطفیِ ما در جهاناند: گویی بخشی از «ما» در جهاناند. و، از سوی دیگر، بیجان و از جنسِ جهاناند: بخشی از «جهان»اند در ما. اشیاء هرچند که باردارِ عاطفهاند، اما بهغایت بیآزارند و شایستهٔ دلدادگی. شاید به همین خاطر بود که مثلاً کیارستمی به عینکِ دودیاش دل داده بود؛ عینک دودیاش بخشی از تناش بود؛ حتی فراتر از آن، عینکِ دودیاش نحوهٔ بودناش بود: به چشمهای من چشم ندوزید تا من شما را خوب ببینم. آفرینشگر دیده نمیشود؛ میبیند، و در خلوتِ دودآلودش میآفریند.
.
@ArtttLand
«حالخود را از مردم دور بدار. مثل من منزوی شو. در حوالی جنگل دوردستی منزل بگیر. برای گذران خود در آنجا گاو و گوسفند تربیت کن. مرغ بنشان، مزرعه بساز، به زراعت گندم سیاه ولایتی مشغول باش. نه اغنیا را طرف منظور قرار ده و نه با جنایتکاران و مردمانی که به عنوان نجات کارگر و رنجبر اغتشاش میکنند دوستی کن.»
نیما یوشیج - نامه به ذبیحاله صفا
#نامه_ها
@ArtttLand
نامهی سهراب سپهری به احمدرضا احمدی
از نیویورک به تهران
#نامه_ها
🌱🕊
@ArtttLand