خویشتن داری کنید ای عاشقان با درد عشق گر چه ما باری نهایم از عشقبازی مرد عشق #سنایی 💥مرسی از حمایتتون🌹 💥پوزش بابت تبادل 💥 برای دیده شدن نیاز داریم @ghalbamali @asbghalam
یادش بخیر بچه که بودم پانزده مرداد که میشد پدرم ما را می برد منطقه ای که اسمش سر علی آباد بود منطقه ای کوهستانی که جنگلهای توسکستان به انتها می رسد
میگفت امشب «یاردلاق» سر میزند
ستاره ای که هر سال پانزده مرداد فقط در آسمان دیده می شد و بعد از آمدنش گرمی هوا می شکست و به سمت خنکی می رفت
تا نیمه های شب منتظر می ماندیم که ستاره را ببینیم
چه روزگار خوشی داشتیم اینجا از نظر من زمین به آسمان نزدیکتر بود جوری که دلم میخاست دست دراز کنم و خوشه ای از ستاره ها را بچینم
ناخودآگاه یاد دکتر علی شریعتی افتادم که از شب کویر حرف میزد از شاهراه علی که بعدا شد کهکشان راه شیری
کاش هیچوقت بزرگ نمیشدم
کاش
#الف_رستمعلی
مادرم را میبینم. نشسته گوشه ای از اتاق،
دستان خسته اش را خودش نوازش میکند،
نمیدانم این نوازش کردنش بخاطر خستگی و درد دستهایش هست یا بخاطر
تنهایی هایش.
همیشه آهنگ شاد گوش میدهد ولی چشمانش بارانیست
به قول سهراب «مادری دارم بهتر از برگ درخت»
مادرم هم خواهرم هست، هم برادرم، هم پدرم، هم مادرم
صبح ک از خواب بیدار میشوم و بوی غذا را حس میکنم دلم برای خستگی هاش ضعف میرود
غذایم را درست کرده و رفته است سرکار
تمام روز منتظرم برگردد تا با او درد و دل کنم هر چند میان درد و دل کردنهایم مادرم چشمانش از خستگی مرتب باز میشود بسته میشود
میگویم میگویم میگویم
از بدی های که در حقم شده از سختی هایی که دیده ام شاید به این خاطر میگویم ک همیشه در آخر درد و دلهایم مادرم میگوید پسر جان دنیا هم که به تو بد کرد تو خوب باش من همیشه کنارت هستم نگران نباش
دلم برای مادرم میسوزد
موقع ظرف شستن از بابا طاهر میخواند و بغضش سرباز میکند
من هیچوقت نفهمیدم ک چرا مادرم در تنهایی هایش گریه میکند
کاش میتوانستم برایش کاری کنم
#الف_رستمعلی
❣گلستان در گرگستان
می دانید این مردان که زنان را می ترسانند و این پسران که دختران را می زنند و این برادران که خواهرانشان را می کشند، از کجا آمده اند؟
این مردان و این پسران و این برادران از اقلیم بی عشقی آمده اند. از خانه های خالی از شعر و ترانه، از قحطی بوسه و آغوش آمده اند.
مادرانشان کودک همسرانی قربانی بوده اند که نطفه ای را به انزجار و به اجبار در زهدان خود پرورانده اند.
این پسران، میان خط و نشان و ترکه و توبیخِ هزار حرام و مکروه بزرگ شده اند.
آنها نوزادان مصیبت روزگار و تلخی ایامند.
کسی آنها را در گهواره های ناز و نوازش نخوابانیده. گوششان صدای موزون لالایی را نشنیده.
شب ها کسی برایشان قصه نگفته.
کسی صورتشان را در گلاب شفقت نشُسته.
کسی عسل دوستت دارم، بر لبانشان نچکانده.
کسی مرهم موسیقی بر تنهایی شان نگذاشته،
کسی جراحت زخم هایشان را با ابریشم ادبیات نبسته.
در خانه های توهین و اتاق های تحقیر بالیده اند.
در خانه های ترس و تنبیه، در خانه های خشم و خشونت، دستور زبان عشق تدریس نمی شود.
آنها لهجه همدلی و الفبای لطافت را نیاموخته اند.
آنها انسانیت را بلد نیستند.
حالا دیگر دیر است، حالا آنها دندان های تیز دارند و چنگال های خونین. حالا هر زنی صیدی است که باید دریده شود.
من شاعرم، از سرزمین زیبایی و عشق میآیم، زورم به تیر و تفنگ و نفرت و خون نمی رسد.
مرا به گهواره ها ببرید، باید کارگاه گلستان را برای نوزادان برگزار کنم. باید سعدی را برای جنین های زاده نشده بخوانم. باید بوی گل را به نطفه های نبسته بیاموزم.
ای سعدی جان!
کاشکی می آمدی و یادم می دادی در گرگستان چگونه از گلستان بگویم؟
👤عرفان نظرآهاری
باد هر چند صمیمانه دویده است به خاک
برگ پاییز غریبانه به رقص آمده است
باز در سینه کسی سر به قفس میکوبد
به گمانم دلــِ دیوانه به رقص آمده است...
࿐ #مهدیمظاهری ࿐
آتشی
افتـــــاده از چشـــمت به نی زارِ دلم
وای
اگر
طوفان بیایدرقصِ آتش دیدنی ست
#حمید_صفاریان
آسمان امشب شبيه حال منه
بغضى در گلو با اشكهاى نم نم😔
❣
زنان اگر مجبور شوند، روی دیوارهای زندان آسمان آبی را نقاشی خواهند کرد.
اگر پارچه های زخم بندی سوزانده شود، پارچه های بیشتری خواهند بافت.
اگر خرمنها نابود شوند، بذرهای بیشتری خواهند پاشید.
آنجا که دری نیست، زنان در خواهند ساخت و آن را باز خواهند کرد و از آن عبور خواهند کرد و به راههای جدید و زندگی های جدید گام خواهند نهاد.
📚 زنانی که با گرگها میدوند
👤 کلاریسا پینکولا استس
🌹
دلتنگ خانه ى پدرى هستم خانه اى كه در آن قد كشيدم، رشد كردم با طوفانهايش زندگى كردم با بهارش گل كاشتم.
از درختهايش استقامت ياد گرفتم چشمه احساسم كنار باغچه گل رز و نسترنش جوشيد.
وقتى رقص اردكها در باران را ديدم عاشق باران شدم
عطر باران و خاک مشام شاعرى ام را قلقلک داد
من دلتنگ خانه پدرى هستم اين روزها بيشتر دلم هوايش را مى كند مهر سكوت بر لبانم زده ام اما نميتوانم چشمانم را كنترل كنم كه نبارد
دلم براى درخت انگورش تنگ شده است براى قمرى هايى كه روى درخت ازگيل لانه كرده اند
دلم پر مى كشد.
دلم براى همه چيز خانه پدرى ام تنگ شده است حتى براى تنور گلى اجاقهاى هيزمى
براى آن همه رفت و آمد و سر و صداى بچه ها
ياد اين نيم بيت مى افتم
(روزگارم برخلاف آرزوهايم گذشت)
آشيانم در معرض طوفان قرار گرفته است من قوى بودن و صبور بودن را از كاكتوسهاى كنار باغچه ياد گرفته ام اما
(همه گفتن صبورى كن صبورى
صبورى
خاک عالم بر سرم كرد)
دلم براى خانه پدرى ام تنگ شده است آنجا
حرفهاى نا گفته ام را در سپيده صبح به آفتاب مى گفتم
احساسم را با مهتاب در ميان مى گذاشتم .
من سالهاست كه در حسرت سپيده صبح مى سوزم
تنها و بى پناه مانده ام ميخواهم از اين شهر بروم
بروم به جايى دور
آنقدر دور كه غصه هايم قدر نقطه بشوند
غريب وطن بودن سخت است شعرهاي باباطاهر در ميان سرم مى چرخند
(نه در غربت دلم شاد و نه رويى در وطن دارم
الهى طالع برگردد از آن بختى كه من دارم)
#الف_رستمعلى
پاييز نزديک هست به آسمان كه نگاه ميكنم دسته هاى پرستو را ميبينم كه قصد مهاجرت دارند پرستوهاى عاشق كه اينجا آشيان ساختند جوجه هايشان را بزرگ كردند.پرواز كردن را به جوجه هايشان ياد دادند و كلى كار ديگر كه انجام دادند.
قطعا هركجا خاطره اى دارند.شايد رفتنشان برايشان خالى از غم و دلتنگى نباشد.
شايد موقع حركت به جاهايى كه خاطره ساز شده بود برايشان سركى كشيده باشند.
بى اختيار اشكهايم جارى ميشود.
فكر ميكنم زمان كوچ من هم نزديک هست
من در اين شهر يخى قد كشيده ام خاطره ساخته ام
تمام قصه هايم ريشه در اين شهر دارند.
ولى زادگاه من دارد يخ مى زند روح عاشق و حساس من تحمل سردى را ندارد
صدايى در درونم هرروز بلند تر از قبل فرياد مى كشد
برو
شايد فصل مهاجرت من هم نزديک است😔
"عشق و دوستی دهه شصت هفتاد🌿🧡
ادب نشانه ِ شخصیت ِ شماست .. 🔞
افراد زیر20سال ممنوع"
⚪️ویـس کـال 24 ساعته🎤🎧
/channel/+BWk4ZYaFrVU4NWNk
دیشب کنار باران، از آسمان بریدم
تا صبحدم به یادت، در کوچه ها وزیدم
انگار قطره ها هم، دلبستهء تو بودند
همراه بغض ایشان، من آه می کشیدم
چندی نسیم بودم بی آنکه خود بدانی
دزدانه از لبانت هی بوسه می چشیدم
تا زلف می گشودی، آیینه ناز می کرد
در انعکاس حسنت من ناز می خریدم
ساعت به وقت سینه، تنظیم روی دل بود
می دیدمت که کوکی، با عشق می تپیدم
تا آنکه بار بستی از کوچهء اقاقی
نفرین به ساعتی که من دیرتر رسیدم
توفان شدم رها از اندیشه های شیرین
در بیستون هجران، جامه به تن دریدم
دیشب کنار باران، از آسمان بریدم
توفان شدم بساط تاریخ کوچه چیدم
#محمدرضا_بداغی
.
با خیالت، خواب در چشمم نمیگیرد قرار
خواب میداند که راه سیل، جای خواب نیست
#سلمان_ساوجی
شعله های آتش را میبینم .
دست کمی از دل پر از حرارتم ندارند.
خانه ام را شعله های اتش در حصار خود گرفته اند اما برایم مهم نیست.
چون آتش پاک کننده هست،
و خاصیتش پاک کردن هست.
شعله های آتش آمدند تا پاک کنند خاطرات بدم را.
خاطراتی ک جوانی ام را بر باد داد.
سلامتی ام را به تاراج برد.
دریای چشمانم را مواج کرد.
و کودکی را از کودکم گرفت😔
خانه ام میسوزد.
و خاطرات تلخم همراه شعله هایش
میسوزند و خاکستر می شوند.
#الف_رستمعلی
سال ها گذشت
ما به هم نرسیدیم
جای تو اما ، زنی همراه من است
به تو شباهتی ندارد
از تو بهتر نیست
حتی از تو زیباتر نیست...
تنها بخاطر لجاجتم کار به اینجا رسید،
اما ، وقتی موهایش را باز میکند بی اختیار
مثل همیشه تو را صدا میزنم ...
و او میخندد
با اشتیاق میپرسد..
رابطه ی بین موهایش و دخترمان چیست..؟! و من هر بار میمیرم..
دلم برای بچگی هایم خیلی تنگ شده هست خیلی.
گوجه ای که از دست رنج پدرم چیده و کباب میشد
غذایی که روی هیزم پخته میشد و طعم دود مزه اش را هزار برابر دلچسب تر می کرد.
چایی روی اتش که در هیچ قهوه خانه ای طعم آن را پیدا نمیکنم
دلم خیلی تنگ شده هست
برای روزهایی که دیگر تکرار نمی شوند.
دلم برای درخت گردویی که به مناسبت تولدم پدرم کاشته بود هم تنگ شده هست
حتی دلم برای جوجه هایی که در میان بوته های قد بلند پنبه دنبال غذا بودن هم تنگ شده هست.
برای دورهمی هایی که کل فامیل در آن حضور داشتند تنگ شده هست.
دلم برای آن همه صمیمیت تنگ شده هست.
#الف_رستمعلى
از چشمانت
رد شب را بیرون کن
امروز صبح دیگری ست
به لبهایت گلهای سرخ بزن،
گردنبندی از مرواریدهای دریا،
ناخن هایت را به رنگ دلم رنگ کن
امروز صبح دیگری ست ...
#نزار_قبانی
دلتنگ کسی هستم که نمیدانم کیست،
کجا هست،
چه میکند۰با تمام سلولهایم او را می طلبم.
دلتنگ کسی هستم که از جنس نور هست. از جنس آینه .
زلال مثل آب هست .روان مثل رود.
محکم است مثل کوه .
می درخشد مثل آفتاب
مهربان است مثل تمام گلهای رز
دلتنگ کسی هستم که می آید از دور دستها
تا نوازش کند روح آزرده مرا
#الف_رستمی
رفتم جلو گفتم «ببخشید خانوم آتیش داری؟»
تعجب کرد، گفت «واسه چی میخوای؟»
گفتم «میخوام تکلیفمو با چشات روشن کنم»
خندید ، خندیدم...
گفتم «شالت آبیه ، مثه دریاس ، موج داره دریات».
گفت «ینی چی؟»
گفتم « پیچ پیچی »
خندید ، خندیدم... نشستم کنارش ، لش رو نیمکت.
گفتم «همیشه دنبال دلیلی؟»
گفت «چطور؟»
گفتم «ببین ، همین الانم دنبال دلیلی»
خندید ، خندیدم...
گفتم «میخندی تو دلم رخت میشورن»
گفت «دیوونه ای؟»
گفتم «سرت که پایین بود باد میومد. یه طره از موهات بیرون بود ، تاب میخورد. دووم نیوردم ، دیوونه شدم». گفت «با این حرفات روزی مخ چنتا دخترو میزدی؟»
خوشم نیومد از حرفش. پا شدم خودمو جمع و جور کردم صاف نشستم.
گفتم «تو ازونایی که وقتی میرن شمعدونیا دق میکنن. صدات مثه بوی بنزین میمونه ، آدم دوس داره همه شو بکشه توی خودش. ازونایی که همه راها به تو ختم میشن. خنده هات مثه آب میمونه ، با صداش بهت آرامش میده».
سر برگردوندم دیدم کوله ش رو انداخت رو دوششو رفت...
سعی کردم بین انگشتام بگیرمش. کوچیکتر میشد. انقدر رفت که نقطه شد. انگشتام رسیدن به هم. دیگه نبود...
تکیه دادم به پشتی نیمکت ، زل زدم به آسمون. ابرا شبیه شمعدونیای دق کرده بودن.....
ای جلوهٔ تو سرشکن شان آفتاب
خندیده مطلع تو به دیوان آفتاب
در هرکجا نگاه پر افشان روز بود
شوق تو داشت اینهمه سامان آفتاب...!
#بیدل_دهلوی
باد كه به پنجره خانه ام مى كوبد از افكارم بيرون مي آيم به بدنم كش و قوسى مى دهم. تمام بدنم درد مي كند .انگار تو رينگ بوكس بودم و حسابى مشت به بدنم حواله شده است .
راستش را بخواهى زندگی من هم شبيه رينگ بوكس هست مشكلات از هر طرف بهم فشار مي آورد و من كم كم دارم از پا ميفتم نه حرفهاى مثبت انديشی كمكم ميكند نه قرص آرام بخشى نه هيچ چیز ديگری
لباسهايم را مي پوشم و بچه ام را كه به معصومانه ترين شكل ممكن خوابيده مي بوسم و از خانه ميزنم بيرون خدا كند امروز دست خالى بر نگردم
زن بودن تو جامعه اى كه حتى هم جنسهايت تو را به رسميت نمي شناسند خيلى سخت هست.
بعضى از مغازه ها و توليدى ها را ميبينم كه به يک نيروى زن احتياج دارند
خداراشكر .لااقل كار براى خانمها زياد هست
اما اينطور نيست همين كه ميفهمند محتاج كار هستى رفتارشان عوض ميشود سر حقوق چانه ميزنند و....
باز هم دست خالى برگشتم خانه.
جواب صاحبخانه را چطورى بدهم
گرسنگى شده عادت هرروزمان
حرفها تو ذهنم رژه ميروند
(كاش همان مرد معتاد سايه سرت بود .
درست كه يه شب كه زيادى مصرف كرده بود و ميخاست خفه ات كند ولى أشكال نداشت آن موقع حواسش نبوده ولى الان ننگ طلاق روى پيشانى ات هست
هرشب كتک ميخوردي اشكالي نداشت در عوضش اسمش تو شناسنامه ات بود )
اين حرفها تمام نمي شود
تو خيابون چشمهاى هرزه فراوان هست
همه دم از غيرت مي زنند اما بي غيرتى همه جا فرياد ميزند
با همه سختى ها
يک مامان كه ميشنوم غم دنيا از يادم ميرود
مصمم تر ميشم براى ادامه زندگيم
#الف_رستمعلی
هوا سرد هست. هنوز اثرات باران ديشب در چهره شهر پيداست. صداى باد وقتى به داخل شاخه هاى چنار پير مى پيچد، حس ترس و زندگى را همزمان به درون من القا مى كند.
بايد بروم به جايي كه گرمى قلب آدمهايش با گرمى آفتاب تابستان يكى باشد. نقش همه آدمها واقعى باشد.زندگى حضور داشته باشد
باز دوباره حركت مى كنم در خيابانى كه از باران ديشب هنوز خيس است.
بى هدف ، بى برنامه
گاهى پكى به سيگارم ميزنم . پالتوى رنگ و رو رفته ام را محكمتر به دورم مى كشم تا باد، كمتر سرماى زمستان را به درون جان نحيفم وارد كند.
خيابان پر از چاله هست چاله هايى كه من دلم ميخواهد بپرم داخلشان و آب شالاپ شالاپ به اطراف پخش شود.
ولى فكر كفشهاى خيس در اين هواى سرد، منصرفم مى كند
باران شروع به باريدن كرده است.
شعر اخوان در ذهنم مى چرخد و بر لبانم جارى مى شود
(هوا بس ناجوانمردانه سرد است)
بى هدف قدم ميزنم نميدانم چقد راه آمده ام
چند ساعت گذشته است فقط راه رفته ام
به هركجاى شهر كه نگاه مى كنم آرزوهاى دفن شده ام را مى بينم
كه سر سكوت مسخره ام
سر اعتقادات بى اساس
كفن شدند.
حالا شده ام مرده اى متحرک و بى آرزو
تمام خيابانهاى شهرم را گشته ام
خاطراتم را مرور كرده ام
وقتش هست كه از اين شهر يخى بروم
بروم جايى كه آفتاب زرد است و
آفتاب گردان برايش مى رقصد
گلها واقعا شاد هستند و بوى عطرشان همه جا پخش شده است
صداى جيرجيركها و سيرسيركها گوش آسمان را كر مى كند
و خنده هاى من از ته دل هستند كاملا واقعى
بايد از اين شهر يخى بروم
#الف_رستمعلى
همیشه چشم در راهم بیایی از سفر امّا
کسی دیگر بجز فکرت به مهمانی نمی آید
#سعید_شیروانی
يک زمانى دختر شاليزار بودم،دختر جنگل و دريا
اميد از لابه لاى نوشته هايم سرک ميكشيد عين پروانه پر مي كشيد روى درخت آرزوهايم .
پرستوى عشق در ميان باغ كوچك خيالم پرواز مي كرد .و گل سرخ شادى در سطر سطر نوشته هايم طنازى مى كرد.
يک زمانى دريا برايم آواز مي خواند ،كوه برايم از آهوهاى شاد ،از ابرهاى مهربان ،از بوسه هاى خورشيد ،از بارش مهتاب مي گفت. يک زمانى دوست داشتم موهايم را باز كنم و در ميان گندمزارهاى طلايى بدوم و از قاصدكها مژدگانى روزهاى بهتر را بگيرم
اما امروز دريا برايم آرزو شد ،كوه خاطره ،
چشمه ذوقم خشكید و پرنده خيالم پر كشيد و رفت.
و من كه زمانى نامم دختر خرداد بود
در اين گوشه از زمان تنها و بي پناه نشسته ام در انتظار باران.
#الف_رستمعلی
گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ
به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست
#سعدی
اینبار ک بیایی دستم را ب دستان گرمت میسپارم و سرم را ب بازوهای بزرگ و مردانه ات .
نمیدانی در میان بازوهایت گم شدن چه مزه ای داردگ
اینبار ک بیایی دست دردست هم
تمام خیابان ولیعصر را قدم خواهیم زد.
بگذار دهان مردم از حرفهای همیشگی باز و بسته بشود.
بگذار کلاغهای شهر
خبر هم آغوشی ما را ب گوش همه برسانند.
بگذار بساط سبزی پاک کردن زنهای همسایه رونق بگیرد.
اینبار ک بیایی.....
میبینی ،چقدر نقشه ها برای آمدنت دارم
تو هر چقدر ک میخواهی آمدنت را به تاخیر بینداز.
من همچنان در سرم برای آمدنت نقشه میکشم.
#الف_رستمی
دلتنگ کسی هستم که نمیدانم کیست،
کجا هست،
چه میکند۰با تمام سلولهایم او را می طلبم.
دلتنگ کسی هستم که از جنس نور هست. از جنس آینه .
زلال مثل آب هست .روان مثل رود.
محکم است مثل کوه .
می درخشد مثل آفتاب
مهربان است مثل تمام گلهای رز
دلتنگ کسی هستم که می آید از دور دستها
تا نوازش کند روح آزرده مرا
#الف_رستمی
امروز داشتم قفسه کتابهای قدیمیمو مرتب میکردم.گوشه قفسه یک کتاب قهوه ای رنگ کوچک بود که روش نوشته بود
بله قربان گوی کسی نباشیم.
راستی چند درصد از ما به این حرف واقعا عمل میکنیم ؟
خیلی هامون از ترس از دست دادن موقعیت شغلی، ابروی خانوادگی،و ... همش میگیم بله قربان چشم قربان و در دلمون خدا میدونه چقد اون بنده خدا رو نفرین میکنیم .خیلی هامون انگار برای ادامه ی زندگیمون احتیاج داریم یکی باشه هولمون بده و برامون مهم نیست که این آدم داره غرورمونو له میکنه شخصیتمونو تخریب میکنه اینجاست ک باید بگم هیع از آدمی ک جز خدا امیدش ب بنده خداست.
این یک متن ادبی یا انشا نیست درد زمونه ماهست.
اگه هم کسی پیدا بشه که بخواد از حق خودش دفاع کنه میشه گستاخ میشه یاغی
کاش بشه بله قربان گوی کسی نباشیم
#الف_رستمی
بازهم یک شب طولانی به نام یلدا .شادی مردم وصف ناپذیر هست . بازار جناب حافظ هم حسابی گرم گرم هست هندونه فروشها هم خداروشکر کار و بارشان سکه.. هرچند ازکرسی ها دیگر خبری نیست .اما قصه گویی بزرگترها شوری وصف ناپذیر دارد.
و با اینهمه زیبایی
شب یلدا با تمام شبهای سال برای من که تنهایی ام را در آغوش کشیده ام چه فرقی دارد .امان از وقتی ک چراغ امید و عشق و محبت خاموش شده باشد. هزاران شب یلدا هم که بیاید تنهایی خوب بلدهست که نمک روی تمام زخمهایت بزند
#الف_رستمی