asheghanehayedoor | Unsorted

Telegram-канал asheghanehayedoor - مجله عاشقانه ها...

-

اشعار، دلنوشته ها و ترانه های عاشقانه معرفی و ارائه کتاب و داستان ارتباط با ادمین @contactme94

Subscribe to a channel

مجله عاشقانه ها...

بَلَد نَبـوده‌اَم ،
عاشِقانه‌های خود را اِبراز کُنَم ...

وَگَرنه مَشقِ هَر شبِ مَن ،
پُـر اَز دوستَت دارَم‌هـااااا بود ...

غَلَط نَخوان ،
این رَقصِ بَد‌خَطِّ ، قَلَم مَرا ...

ایـن بــالاُ پائیــن‌ها ،
نَــ√~√ــوارِ قَلـبِ مَـن اَست ،
که‌اَز حَرارتِ دوستَت‌دارَم‌ها‌،
اینچنین می‌تَپَد ...



#کیوان

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

سیبِ سرخِ هوسی ، در پیِ اغفال منی
شایدم سینِ سرِ سفره یِ امسال منی

دست بردم که بچینم، به تو دستم نرسید
آرزویِ منی و قبله ی آمالِ منی

من زمستان زده ام ، برگ و بری نیست مرا
مژده ی باغ و بری ، تحفه ی اقبال منی

زده ام باز تفأل ، چه مبارک غزلی
خبر آمد که تو این مرتبه در فالِ منی

زیر لب ذکرِ دعا ، تا که خدا حال مرا
شک ندارم تو همان "اَحسَن و الاحوال" منی

#فـاطـمـه_اتـحـاد

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

بگذار بی پروا بگویم دوستت دارم
بی شاید و اما بگویم دوستت دارم

بگذار با تقدیم باغی از کلام نغز
با بهترین گلها بگویم دوستت دارم

بگذار از امروز با این لهجه ی شیرین
تا آخر دنیا بگویم دوستت دارم

با هر الفبایی که در هستی اثربخش است
در گویشی زیبا بگویم دوستت دارم

هر شب شرفیاب نگاهت میشوم در خواب
من بی تعارف تا بگویم دوستت دارم

من زنده ام با انقلاب گیسوان تو
من زنده ام هر جا بگویم دوستت دارم

میدانم ای آرام جان هرگز نمی خواهی
با این دل تنها بگویم دوستت دارم

اما بیا تا در شب آغوش لذتها
با بهترین معنا بگویم دوستت دارم


#رضا_علیپور

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

موزیک جدید و زیبای"یارم باش"با صدای"محمد علیزاده"😍❤️👌

یارم باش...
اگـہ میتونے ڪنارم باش
همـہ ے دار و ندارم باش
عاشقِ برقِ توو چشماتم ...

عاااالیه

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

به من مى‌گفت:
"چشم‌هاى تو مرا به اين روز انداخت!
اين نگاهِ تو كارِ مرا به اينجا كشانده.
تاب و تحمل نگاه‌هاى تو را نداشتم
نمى‌ديدى كه چشم بر زمين می‌دوختم؟"

به او گفتم:
"در چشم‌هاى من دقيق‌تر نگاه كن!
جز #تو
هيچ چيزى در آن نيست..."



#بزرگ_علوی
#چشمهایت_همه_دنیای_من_است

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

تا بحال شده در یک ایستگاه شلوغ اتوبوس ایستاده باشی، توی ظل آفتاب با گلویی خشک و بی حوصله و اخم کرده؟
بعد اتوبوس بیاید و درست جلوی پاهای تو بایستد؟
آنقدر ذوق کنی که حتی نپرسی مقصدش کجاست. بعد هم دو ایستگاه بالاتر عصبی و متنفر از هر چه اتوبوس است، پیاده شوی و صبر کنی که بعدی بیاید و تو را به مقصدت برساند؟
شده که بعدی هم برسد و تمام آدم های منتظر چهارتا پا درآورند و بریزند سرش و تو جا بمانی؟
شده آیا؟
عشق به همین اتوبوس می ماند.
دلش برای خستگی و تنهایی ت می سوزد، انتخابت می کند و تو هنوز به هیچ جای مشخصی نرسیده، می خواهی که پیاده شوی.
گاهی هیچ مقصدی در کار نیست جز همانی که تو را از شر آفتاب و تشنگی و خستگی راحت کرد.
اصلا اگر به هوای رسیدن به جای مشخصی هم سوار شدی و اتفاقی خوابت برد و رفتی تا آخر خط چه؟!
همان جایی که تمام آدم ها پیاده می شوند و تو می مانی با تنهایی و سرگردانی ش چه کنی و کسی هم از آن جلو فریاد می زند که آخر خط است.
آن وقت چه؟
عشق همین نجات یافتن است. همین اتوبوسی که از روی شانس جلوی پاهای تو نگه داشت و به او اعتماد کردی.

#کیوان

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

‍ #مرغ_سحر_ناله_سر_مکن

ديده گان خسته، تر مکن
ما ز آه و ناله خسته ايم
ما غمين و دلشکسته ايم
ما به کنج غم نشسته ايم
گوشمان ز ناله کر مکن
ناله سر مکن
نغمه هاي شادمانه خوان
با نواي عاشقانه خوان
صد سرود جاودانه خوان
عمر مانده را چنین هدر مکن
ناله سر مکن
ظلم ظالمان همیشه هست
جور بی امان همیشه هست
مکر دشمنان همیشه هست
بر دهان ظالمان بزن
از گناهشان گذر مکن
صورت ار به سيله رنگ خون کني
به که راز خود ز دل برون کني
پيش دشمنان گلايه چون کني
دشمنان خويش را خبر مکن
ناله سر مکن ....
نوبهار اگر رسيده خنده کن
گل به بار اگر رسيده خنده کن...

#همای

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

دوستت دارم و دیوانه ی چشمان توام
مثل یک کلبه ی ویران شده ویران توام

دوستت دارم و از گفته ی خود خوشحالم
گفته ام عاشقم و واله و حیران توام

دوستت دارم و عاشق به دو ابروی توامخ
مثل جسمی تویی و من به مثل جان توام

دوستت دارم و رسوای جهانم ز رخت
تو شهنشاهی و من حاجب و دربان توام

دوستت دارم و مهرت به دلم جا کرده
تو چو ابری و خودم بارش باران کرده

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

دلم
هوای تو را دارد ...
خدا کند راست باشد
که می گویند :
" دل به دل راه دارد "

#کیوان

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

رمان بهـــــــار
#پارت1

پشت میز کارم نشسته بودم و حسابهای این ماه کارخونه رو بررسی میکردم تا مشکلی نداشته باشه..به کارمندا نمیشه اعتماد کرد..زیاد جدی نمیگیرن کارو..گوشیم زنگ خورد..از رو میز برداشتمش نگاهی بهش انداختم..از خونه بود..سریع جواب دادم:
-جانم؟
صدای گرم و مهربون مامانم اومد:
-سلام دخترم..

لبخندی نشست رو لبام..تکیه دادم به صندلیم و گفتم:
-سلام مامان جونم..خوبی قربونت برم؟
-فداتشم دخترم..خسته نباشی..
-مرسی مامانم..کاری داشتی؟
صداش یکم هول بود..سعی کرد خودشو جمع و جور کنه گفت:
-اره عزیزم..زنگ زدم بگم زود بیایی خونه..

رادارام به کار افتادن..چشمامو ریز کردم و گفتم:
-چرا؟..اتفاقی افتاده؟
-اتفاق بد نه عزیزم..خانوم سالاری تماس گرفت دیروز وقت خواستگاری خواست برا پسر بزرگش..منم واسه امشب گفتم بیان..دیشب خیلی خسته بودی همینجور که رسیدی رفتی خوابیدی صبح هم که سریع رفتی از خونه بیرون نشد بهت بگم..الان زنگ زدم بگم زود بیایی..
با صدای بلند گفتم:
-چـــــــــــی؟..اخه مادر من چرا بدون اینکه به من بگی قراره خواستگاری گذاشتی؟

-دخترم نمیشه که تا اخر عمرت مجرد بمونی بالاخره باید ازدواج کنی..تا کی میخواهی پاسوز منو خواهرت بشی..تو هم دیگه باید تشکیل خانواده بدی..اینا هم خانواده خوبی هستن..حالا بزار بیان پسره رو ببین شاید خوشت بیاد ازش..
نفسمو محکم دادم بیرون و گفتم:
-من از الان جوابم منفیه مامان..الکی قرار گذاشتی..من بهت گفته بودم نمیخوام ازدواج کنم..

صدای مامانم یکم رفت بالا:
-من نمیزارم خودتو به پای منو بهار بسوزی..باید ازدواج کنی..حرفم نباشه..از تو نظر نخواستم فقط گفتم زود بیایی خونه..ابرو منو جلو اینا نبری..من جلو خانواده سالاری ابرو دارم..شب زود میایی به خودت میرسی تو مراسم حاضر میشی..اگه یه دلیل محکم برا جواب منفیت داشتی من حرفی ندارم اگه نداشتی باید روش خیلی خوب فکر کنی..

بعدم گوشی رو قطع کرد..اجازه نداد چیزی بگم..با حرص گوشی رو پرت کردم رو میز و دندونامو رو هم فشار دادم..خانواده سالاری رو میشناختم..زنش از دوستای صمیمی مامان بود خیلی وقتها تو خونمون دیده بودمش..همیشه میومد پیش مامانم..زن مهربونی بود..اما هیچ از نگاه هایی به من مینداخت خوشم نمیومد..الان فهمیدم معنی اون نگاه ها چیه..منو برا گلپسرش کاندید کرده بود..

میگم چرا همیشه تا منو میدید شروع میکرد از پسرش حرف زدن..از یه خانواده سطح بالا بودن که دوتا پسر داشتن..اسماشونو نمیدونستم..هه کور خوندن اگه فکر کنن من ازدواج میکنم..من احساسی نداشتم که به کسی بدم..احساس من خیلی وقته کشته شده..سعی کردم بهش فکر نکنم..بقیه کارامو در کمال ارامش انجام دادم بلند شدم..

اگه دیر میرفتم خونه مامان غوغا میکرد..حوصله غرغرهاشو نداشتم..تصمیم گرفتم تو مراسم حاضر شم اما بعد یه بهونه بیارم مثل خواستگار ها دیگه ردشون کنم..میزمو جمع و جور کردم بلند شدم..کیفمو برداشتم راه افتادم به سمت در اتاق..رفتم بیرون به منشی گفتم:
-من دارم میرم..شما تا پایان ساعت اداری میمونی به کارات میرسی..خدانگهدار..

@asheghanehayedoor

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

تنها كسي هستي
كه با بودنت فهميدم
زمين هم هنوز
فرشته اي دارد
كه براي دوست داشتن اش
نبايد قسم خورد...

#کیوان

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

مال من باش...

حسودم،

آنقدر حسود

که دق میکنم کسی سمتت بیایید

کسی نگاهت کند

کی اسمت را بیاورد

یا مال من باش

یا مرا به خاک بسپار...!


#کیوان

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

مي انديشم....
به تويي كه تمام لحظات زندگي مرا محاصره كردي.....
به تويي كه نمي دانم كي خواهي آمد....
اصلاً بگو ببينم مي آيي؟
مي آيي...

تا با تمام دلتنگي هاي سرزمين آرزوهايم وداع كنم؟
مي آيي....

تا شقايق هاي قلبم دوباره جان بگيرد؟
مي آيي....

تا از درياي نگاهت
قطره اي هم بر كوير چشمانم بريزم؟
مي آيي....

تا ستاره هاي آسمان زندگانيم
از ناله هاي شبانه ام آرام بگيرند؟
كاش مي دانستم از اوج كدامين قله ،
از دل كدامين شب ،
از عمق كدامين
جنگل خواهي آمد....؟
تا برايت قلبم ،
اين بزرگ ترين سرمايه ام را
پيش كش آورم و به تو بگويم
دوستت دارم

" آرام من "

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

بخوان از چشم من امشب

چه حسی با تو من دارم
بزن باران
و خیسم کن،،،
نه... انگار آسمان خواب است

مرا دریاب و باور کن،،،
تو در این لحظه زیبا
بمان امشب کنار من،،
که امشب شام مهتاب است...

#فریدون_مشیری

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

دوستت دارم
همیشه این نیست
که در هجوم وحشیِ این دردِ بی امان
به پایت بنشینم

گاهی دوستت دارم
یعنی این که شبانه
در خانه ات را آرام ببندم
بدون این که بیدارت کرده باشم
و فردا صبح که چشمت را باز می کنی
با خودت فکر کنی
تمامِ این مرد را خواب دیده بودی!

عزیزم
قرار نیست
تعبیر تمام خواب هایی که می بینیم
عاشقی باشد!

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

#نڪَاهت
#بوسہ‌هایت
#خنده،هاے صبح تو
دل را بہ‌سوے آسمان میبرد
جانانم
طلوعی ڪن
ڪہ چشمانم بہ غیر از تابش چشمت نمیخواهد ببیند هیچ
نورے را ..!!



#شاهرخ_صفرنژاد

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

من
روستایی
دوستت دارم !
می دانی یعنی چه ؟
یعنی ساده و سبز
یعنی صمیمی
یعنی خواستن از ته دل
یعنی نگاهِ خواهانِ تو از پشتِ اقاقی ها

من روستایی دوستت دارم
شهر جایِ غریبی ست برایِ من !
من این همه نفهمیدن را نمی فهمم اینجا
من این همه خنده هایِ الکی
دوست داشتن هایِ یواشکی را
نمی فهمم
روستا جایِ فریاد است
رویِ بلند ترین دشت باستی
فریاد کنی
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی تو !
آهااااااااااای تو! من...
دوســــــــــــــــــــــــــــتت دارم
و این صد ها بار تکرار شود در هوا
و دخترکانِ روستا در گوشِ هم پچ پچ کنند
بخندند
و در خیالشان بگنجانند که به حتم روزی
آن ها هم این
فریاد را خواهند شنید
و مردانِ روستا با غرورِ خودشان
به تو بگویند :
بلند شو !
جوابِ این همه فریاد
خواستن است
بودن است
ماندن است؛ ماندن!

#عادل_دانتیسم

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

همیشه باید یک نفر باشد
تا ابد بماند پای تو و دیوانگی هایت
یک نفر که ناز زنانه ات را بخرد
و هرگز از زل زدن به چشمانت سیر نشود.

شب ها زیر نور مهتاب، ابریشم موهایت را ببافد
و با ملودی گیتار، آکورد لالایی برایت بنوازد.

همیشه باید یک نفر باشد،
شب ها که چشمانت را میبندی،
قلم بردارد،
از "تو" بنویسد...



#زهره_کریمی

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

هر کسی بر لب تو، دقت بسیار کند
تا ابد روی دلش غصه تلنبار کند

مانده ام حکمت اینکار چه بوده که خدا
اینقَدَر خواااااسته روی تن تو کار کند؟

اینقدر خواسته با سادگیِ هر چه تمام
پیش چشم تو مرا سخت گرفتار کند

ذوقم این است نصیب چه کسی خواهد شد
شاهکاری که خدا بعد تو تکرار کند

مثل من کار دلش ساخته است آنکس که
عاشقت باشد و در پیش تو انکار کند

من سمج نیستم ای دوست که پا پیچ توام
خصلت عشق همین است که اصرار کند


#غلامرضا_خدارحمی

@asheghanehayedoor

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

ما
روزى هزار بار ميميريم...
در آتش اگر نسوزيم،
دريا غرقمان ميكند!
از آلودگى اگر خفه نشويم،
امواج از پا درمان مى آورد!
از گرانى اگر كمرمان نشكند،
اميدِ هاى واهى نابودمان ميكند
ما مردمانى هستيم كه هنوز لباسِ سياه از تنمان در نيامده،
بلاى جديد بر سرمان مى آيد!
معجزه ماييم كه هنوز زنده ايم

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

ڪﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺸڪﺴﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ڪﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ !
ڪﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦ ڪﻤﺎﻥ
ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ !!!
ڪﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
ڪﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ڪﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ڪﺎﺵ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگی
ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ
ڪﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ڪﺎﺵ ﻫﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ
ڪﺎﺵ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ڪﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻧﺒﻮد..

ڪﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺗڪﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﻻﺍﻗﻞ ﺗڪﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾڪﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋڪﺲ
ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ . . .
ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ
ﭘﯿﺮﻫﻦ . . .
ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ڪﻮﺩڪﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ
ﺁﺏ . . .
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ
ﺧﻮﺍﺏ . . .
ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿڪﺮﺩﻡ
ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .
ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
ﻫﺮ ڪﺴﯽ . . .
ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰﻗﺎﺑﻞ ﺗڪﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! !

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

رمان بهار

#پارت3

پوزخنده تلخی نشست رو لبام..من دیگه در قلبمو به روی جنس مخالف بسته بودم اما مامان نمیخواست اینو باور کنه..من الان اگه سرپا هستم فقط بخاطره مامان و بهارِ..

من ازدواج کنم یکی دیگه هم به پایه من میسوزه..اونم مادره میخواد خوشبختی منو ببینه..پس منم دلشو نمیشکنم تو مراسم حاضر میشم بعد رو پسره یه عیب میزارم ردش میکنم..خودمو از بغل مامان کشیدم بیرون..سعی کردم لبخند بزنم..اما اینقدر تلخ بود که مزه تلخش دهنمو هم تلخ کرد:
-باشه مامان..میرم اماده شم..

صورت مامان پر از شادی شد..نگامو دزدیدم تا این شادی رو نبینم..تا نبینم که مامانم برا عروس کردن من شاد شده..راه افتادم سمت اتاقم..از پله ها که رفتم بالا بهار پرید جلوم..با صورت شاد همیشگیش و چشمایی که برق میزد گفت:
-سلام بر خواهر من..خوبی عزیزِ اجی؟

سعی کردم همه غصه هامو فراموش کنم..من اگه الان اینی که هستم فقط بخاطره بهار و مامان بوده پس نباید مشکلاتم رو رفتارم با اونا تاثیر بزاره..با لبخند شادی مثل خودش جوابشو دادم:
-سلام بر عشق من..خوبم عزیزم تو چطوری؟..دانشگاه خوش گذشت؟

بهار 2سال از من کوچیک تر بود 24سالش بود..دندونپزشکی میخوند و خیلی هم به رشته اش علاقه داشت..چسبید بهم چلپ چلپ بوسم کرد و گفت:
-همه چی عالیه خواهر قشنگم..
بوساشو بی جواب نزاشتم و گفتم:
-من بهت افتخار میکنم..

یکم نگام کرد بعد چشماش پر از اشک شد..با چونه لرزون گفت:
-من باید به داشتن خواهری مثل تو افتخار کنم..اگه تو نبودی معلوم نبود چی به سره ما میومد..
بغلش کردم و گفتم:
-بهارم هیچوقت،هیچوقت نمیخوام این حرفارو بشنوم..باشه؟

سریع با پشت دستش اشکایی که داشتن میریختنو پاک کرد و گفت:
-چشم چشم نفسم..
میخواستم حالشو عوض کنم..با ناله گفتم:
-بهار امشبم خواستگاریه..من از دسته این مامان چیکار کنم؟

بهار زد زیر خنده..اینقدر خندید که اشک از چشماش سرازیر شد..منم با لبخند نگاش میکردم..عاشق خواهرم و مامانم بودم..حاضر بودم اونا بشن دوتا بُت من بپرستمشون..بهار یه اخلاقی داشت وقتی ناراحت میشد خیلی زود همه چی یادش میرفت و شروع میکرد به شادی کردن..خیلی انرژی داشت..این اخلاقشو خیلی دوست داشتم..

وقتی خنده هاش تموم شد گفت:
-خواهری تو که بلدی بپیچونی..این یکی هم مثله بقیه بپیچون بره..
چشمکی بهش زدم و گفتم:
-من واردم..اما انگار این یکی خیلی جدیه..مامان گفته تا دلیل قانع کننده ای نداشته باشم نمیزاره خاستگاری رو بهم بزنم..

بهار چندبار زد رو شونم و گفت:
-اوه اوه پس گاوت زاییده دوقلو..برو لباس رزم بپوش که قراره بری جنگ..
-وای بهار تو دلمو خالی نکن..
-قربونت برم شوخی میکنم..
-باشه من برم اماده شم..
-چیزی نیاز داشتی صدام کن..
-باشه..
.

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

رمان بهار
#پارت2

خانوم سماواتی منشی من بود و خیلی هم مورد اعتمادم بود..دختره خوشگل،مهربون و مظلومی بود..بخاطره شهریه دانشگاهش مجبور بود کار کنه..از خانواده متوسطی بود و باباش نمیتونست شهریشو بده..سرشو انداخت پایین و گفت:
-چشم..روز خوش..

مثل همیشه با غرور سرمو گرفتم بالا و با اخما درهم راه افتادم..تو راه چندنفر از کارمندامو دیدم که سلام کردن فقط سرمو براشون تکون دادم و رد شدم..رفتم از کارخونه بیرون..سوار پورشه قرمزم شدم و تمام حرصمو سر گاز خالی کردم..با اخرین سرعت روندم سمت خونه..وقتی رسیدم درو با ریموت باز کردم رفتم داخل..لکسوز سفید بهار هم پارک بود..پس از دانشگاه اومده..

کیفمو از رو صندلی کنارم برداشتم پیاده شدم..در خونه رو که باز کردم موجی از گرما خورد تو صورتم..با لذت چشمامو بستم..چقدر بیرون سرد بود..اما اینقدر عصبانی بودم که سرمارو هم حس نکردم..در خونه رو بستم..خونه که نمیشد اسمشو گذاشت قصری بود واسه خودش..مامانم جلوم ظاهر شد:
-سلام دخترکم خسته نباشی..

هیچ موقع نمیتونستم در برابره مامانم مقاومت کنم..همیشه این من بودم که باید کوتاه میومدم..الانم نتونستم از دستش عصبانی باشم..لبخند جایه اخمامو گرفت و گفتم:
-سلام مامان گلم..خوبی؟
-ممنون عزیزدل مامان..بدو برو دوش بگیر اماده شو..

با یاد اوردی خاستگاری باز دلم پر از غصه شد..اگه من نخوام ازدواج کنم کیو باید ببینم..مامانم از صورتم فهمید ناراحت شدم..اومد کنارم گرفتم تو بغلش و گفتم:
-دختر عزیزم من صلاحتو میخوام..تا کی میخواهی خودتو تو کار غرق کنی و به خودت فکر نکنی؟..من برا تو ارزوها دارم برا دختره ارشدم هزار تا فکر دارم..نمیتونم ببینم بخاطره منو خواهرت قید زندگی خودتو بزنی..

دستامو دورش حلقه کردم و گفتم:
-مامان کی گفته من بخاطره شما و بهار قید زندگیمو زدم؟..بزرگترین هدف من خوشبختی و رضایت شما بوده و هست این درست..اما من بخاطره دل خودم نمیتونم ازدواج کنم..مامانی من هیچ احساسی ندارم که به کسی بدمش..

دستشو کشید رو شالم و گفت:
-دختر من محکم بوده و میمونه..دختر من تو بدترین شرایط خودشو کشید بالا و شد پشتوانه مامان و خواهرش..تو باید از تجربه تلخی که داشتی درس بگیری نه اینکه بخاطرش قید زندگیتو بزنی..اون نامرد لیاقت تو و عشقتو نداشت..نمیخوام هیچوقت به اون فکر کنی..

من هرچقدر هم که محکم باشم بازم یه دخترم..بازم ظریف و شکننده ام..این محکم بودن هیچ چی از دختر بودنم کم نمیکنه..چونم شروع کرد به لرزیدن اما سعی کردم جلو اشکایه احتمالی رو بگیرم..من الان 4ساله یه قطره اشکم نریختم پس دیگه هم نمیریزم..

با صدایی که بی نهایت میلرزید و از این لرزش متنفر بودم گفتم:
-مامان من هیچوقت عاشق اون نبودم..فقط یه دلبستگی ساده بود..اون منو عادت داده بود به محبتهاش،به کاراش..اسم اون احساس حماقت بود نه عشق..
-خوب دخترم خودت که میگی حماقت بود پس چرا بخاطرش داری ایندتو تباه میکنی؟..بزار امشب خانواده سالاری بیان من مطمئنم از پسرش خوشت میاد..

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

ﺍﮔﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﭼﻨﺪ ﺣﺮﻓﻪ ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﯼ !؟!؟!
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺮﻑ ﻧﯿﺴﺖ
ﯾﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺩﻭ ﺣﺮﻑ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ : ﺗـــــﻮ ..

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

من شاعری را میشناسم

هر صبح

در شعرهایش

عشق دم میکند

اما غم مینوشد


#کیوان

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

پنجره را برای ماه
جهان را برای تو
تو
را بری دوست داشتن
کنار گذاشته ام

#کیوان

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

سواد نمی‌خواهد !
بنویس " دوستت دارم "
مثل شاگردِ کلاس اول
پُشتِ سَرت
بی‌انتها تکرار میکنم ...


#کیوان

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

من

برای آنکه چیزی از خود

به تو بفهمانم

جز چشمهایم

چیزی ندارم.......!


"شاملو"

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

گـــــاهی
بــــاید یه نقطــــه بزارے
باز شـــروع کنی
باز بخنـــدے
باز بجنـــگے
باز بیفــــتے
و محــکمتر پاشے
گـــاهے بــــاید یه لبخنـــد خـــوشگل
به همه‌ے تلــــخی ها بزنے
و بگے مـــرسے که یـــــادم دادیـــن
جــز خــــودم
هیچکسے به دادم نمےرســــه.




.

Читать полностью…

مجله عاشقانه ها...

کسی که در برابر بتهوون، باخ و موتزارت، فروتنانه سکوت اختیار کند، به تار جلیل شهناز، عود نریمان، آواز شجریان و ترانه ی "اندک اندک" شهرام ناظری عاشقانه گوش بسپارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد... کسی که مولوی را قدری بشناسد، حافظ را قدری بخواند،خیام را گهگاه زیر لب زمزمه کند، و تک بیت های ناب صائب را دوست بدارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد... کسی که زیبایی نستعلیق و شکسته، اندوه مناجات سحری در ماه رمضان، عظمت خوف انگیز کاشیکاری های اصفهان، و اوج زیبایی طبیعت را در رودبارک احساس کرده باشد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...
" شاید سخت، شاید دردمندانه، شاید در فشار؛ اما بدون شک به درستی زندگی خواهد کرد..."

از کتاب چهل نامه به همسرم
نادر ابراهیمی

@asheghanehayedoor

Читать полностью…
Subscribe to a channel