The Telegram Channel of The Federation of Anarchism Era کانال تلگرام فدراسیون عصر آنارشیسم www.AsrAnarshism.com linktr.ee/asranarshism Info@asranarshism.com
Statement on the termination of collective activity in the Federation of Anarchism Era and the beginning of the new self-organization of the Anarchism Perspective
It is challenging, perhaps impossible, to heal deep wounds, especially if they are old wounds and in the absence of deliberate and radical actions with a critical perspective. Life in authoritarian and fascist societies is a wound. Decades of experience in political parties are wounds. Bitter and unpleasant experiences of the betrayal of trust after participation and cooperation with others are wounds. These neglected and repressed wounds joined hands and brought about new wounds.
Doubts about the activities and motivation of several comrades, along with the conspiratorial, authoritarian, and non-anarchist behind the scene arrangements, concealed from the knowledge and consent of most comrades of the Federation of Anarchism Era, to isolate and ostracise the comrades, resulted from those deep and old wounds and then the revelation of the truth caused the opening of new wounds of distrust and the collapse of the atmosphere of participation and cooperation between the members of the Anarchism Era. Some of the individuals responsible for this evaded accepting responsibility. They once again started a new organization, while tarnishing the continuation of the activity under the Anarchism Era's name. We believe that most comrades of the Anarchism Era are unaware of these matters. As a result, the decision to establish the new self-organization was made without the comrades' complete and considered consent. We wish the comrades success in their anarchist activities and goals, and hope to repair relations and continue participation and cooperation with them.
Thus, continuing to operate under the Federation of Anarchism Era is no longer appropriate and in line with the goals and demands of expanding anarchist thoughts and practices, along with increasing the ability of anarchists to self-organize for freedom from authority, tyranny, and slavery. From now on, we will refrain from and end our activities on the site and social media under the name of "Anarchism Era." The Anarchism Era's site and social media pages will be in archive mode. Links to new self-organizations since the dissolution of the Anarchism Era will be included in social media for the audience's awareness.
The name and place of self-organization are not particularly important to anarchists. What is valuable is solidarity, intertwined relationships, individual and collective abilities, and experience in self-organization, which will not be easily destroyed. Together with some colleagues, we have started a new self-organization under the name of "Anarchism Perspective", the relevant links of which can be found below this text.
May we make more difference with the beginning of the new self-organization, and thousands of flowers of freedom bloom.
Long live anarchism
Long live freedom
Website: anarchism.com
Email: contact@anarshism.com
Twitter: x.com/Negar_Anarchism
Bluesky: bsky.app/profile/anarshism.com
Mastodon: Anarshy.social/@anarchism_perspective
Instagram: www.instagram.com/negar.anarchism
Telegram channel: t.me/anarchism_perspective
Telegram group: t.me/+RRUTo6xyoT468fgO
Matrix Room: https://matrix.to/#/!uwSyvzhVjRcPnsEvlR:anarshism.com
◼️ Zal, c'est une école à elle seule. Une école clandestine, vivante, incarnée. Elle télécharge, avec les moyens du bord, des cours en ligne pour les redistribuer dans les replis de sa province. C'est une Malala sans fondation, sans prix Nobel, sans projecteurs. Elle brille ici, maintenant, au ras du sol.
◼️ Le pouvoir veut l'éteindre. Des avions décollent pour la tuer. Le seul feu d'artifice qu'elle connaisse, c'est celui des bombes. Mais Zal tient bon. Elle serait la fille d'une bibliothécaire rebelle de Khartoum, ou peut-être l'ombre ressuscitée de Farkhunde Malekzadeh. Peu importe. Elle est la promesse d'un futur autre.
◼️ Zal ne veut pas attendre un printemps meilleur. Elle n'a pas besoin de permission pour exister. Elle est déjà là, debout, vivante. Et c'est cela la vérité. Pas celle des gouvernements, ni des tyrans. La vérité des peuples. Celle qui sauve quand tout s'écroule. Celle qui se partage et fait respirer. Zal est cette vérité.
◼️ Et aujourd'hui, elle se bat — à mains nues — pour que la lumière passe à travers les murs.
👉 /channel/leperepeinard
2/2
هرج و مرج کشاندن جهان انسانی مان توسط دولت ها
جنگ و صلح امپریالیسم جهانی و مذاکرات میان دولتها، همه در خدمت حفظ نظم سرمایهداری جهانیاست . این مذاکرات ها هیچ ربطی و سودی برای ما مردم آزادیخواه، نیروهای چپ و آنارشیست ندارد . این جنگها، این مرزها، این میزهای مذاکره، همگی علیه ما هستند. ما در طرف دیگر ایستادهایم در برابر همه این دولتها.
از نگاه ما آنارشیستها، ساختار دولت همواره منشأ بیعدالتی، نابرابری، سرکوب، فساد و در نهایت جنگ بوده و هست. این نظم جهانی هم بر پایه سلطه طبقاتی، نابرابری و غارت زندگی ما مردم ساخته شده است.
بدین صورت جنگ و صلح میان این ابرقدرتها، از دیدگاه ما همواره در راستای حفظ منافع امپریالیستیشان پیش رفته و می رود . دلیل آن را هم باید در ماهیت دولت جستوجو کرد و سلطهی قدرت های بزرگتر بر کشورها و جوامع تحت فرمانش.
این معاملهگران شرق و غرب، جهان انسانی مان را به هرجومرج کشاندهاند. جنگهای این دولتها برای پیشبرد منافع خود قدرتمداران است و قربانیان آن، ما مردم هستیم. آنچه برای دولتها اهمیت دارد، نه عدالت است و نه آزادی ، بلکه حفظ قدرت، سلطه و تداوم نظام سرمایهداریست.
نه به دولت !
نه به جنگ دولت ها!
اری به جنگ طبقاتی
بخش رسانه ای عصر انارشیسم !
/channel/asranarshism
/channel/anegofromworldgap
Читать полностью…ما نگران سه زن هستیم؛ پخشان عزیزی، وریشه مرادی و شریفه محمدی.
نه فقط از سر همدردی، بلکه از عمق درکی مشترک از خشونتی که همزمان هم زنانه است، هم سیاسی است، و هم ساختاری. این زنها نه صرفا متهم، ونه حتی قربانی بلکه در مقابل یک نظم مردسالار، فاشیستی و زنستیز که تن زن را همیشه اولین میدان سرکوب میداند، مانند سرو ایستادهاند.
اتهاماتشان، واهیست؛ اما سایه اعدام، واقعیست، و ما خوب میدانیم که در این نظام، «اتهام واهی» اغلب برای نابودیِ کامل یک زندگی کفایت میکند.
سکوت، در برابر چنین خشونتی، همدستی با خشونتگر است. هر روزی که میگذرد، اضطراب ما برای سرنوشت این زنان، شکل فشردهتری از وحشتیست که سالهاست بر تنها، زبانها و زندگیمان تحمیل شده. ما از پیش با این خشونتها و قتلها آشناییم، خشونت و قتلهایی که در لفافهٔ قانون، عدالت را به ابزاری برای حذف بدل کردهاند.
نامشان را بلند بگوییم پیش از آنکه دوباره، دیر شود.
«این متن ساعت هفت و نيم عصر بوقت اروپا و ٩ شب ايران در سوشيال ميديا همزمان پخش می شود»
#روانشناسی #اریش_فروم #گریز_از_آزادی
اِریش فروم (۱۹۸۰-۱۹۰۰ میلادی) فیلسوف، روانکاو، جامعه شناس و هومانیستِ (سوسیال دمُکرات) آلمانی-آمریکائی / گُریز از آزادی:
انسان ها پس از رَهائی از سُلطه های سُنتی با چالش جدیدی روبه رو شدند، و آن اضطراب ناشی از آزادی است. اگر فرد نتواند با این اضطراب کنار بیاید به دُنبال راه هائی برای فرار از آن خواهد بود که یکی از این راه ها، تسلیم شدن در برابر تأیید اجتماعی است.
چرا نیاز به تأیید، آزادی را از بین میبَرد؟
انسان ها از کودکی یاد می گیرند برای پذیرش و محبّت، رفتارهای ویژه ای را انجام دهند. این یک نیاز طبیعی است اما زمانی خطرناک می شود که فرد تمام ارزش و هویّت خود را در نگاهِ دیگران جستجو نماید. در این حالت، فرد به جای تصمیم گیریِ مُستقل، مطابق با انتظارات دیگران عمل میکند. از ابراز عقاید و احساسات واقعی خود می ترسد. همیشه نگران است که دیگران درباره اش چه فکری میکنند؟
این وابستگی به تأیید دیگران نوعی بَردگیِ روانی ایجاد می نماید که در آن فرد، به جای این که زندگی را بر اساس ارزش هایِ درونی خود بسازد، مطابق با استانداردهای جامعه، خانواده یا دوستانش رفتار میکند.
فرار از آزادی یا پذیرش آن؟
- آزادی مَنفی: رهائی از سُلطه ی بیرونی مانند اِستبداد یا سُنّت های سرکوبگر.
- آزادی مُثبت: توانائی آفرینش یک زندگی اصیل بر اساس خودآگاهی و خود مسئولیت پذیری.
بسیاری از افراد به آزادی منفی دست می یابند، اما از آزادی مثبت گُریزان می باشند، زیرا پذیرش مسئولیتِ زندگی دُشوار است. در نتیجه به دنبال تأیید دیگران هستند تا احساس أمنیّت نمایند.
تنها راهِ رسیدن به آزادی حقیقی؛ رهائی از این وابستگی، شناخت و تقویتِ ارزش های درونی خویشتن و پذیرش مسئولیت زندگی خود می باشد. بنابر این، می بایستی دست از مقایسه دائمی خود با دیگران برداشت و شهامتِ ابراز وجود داشت، حتا اگر مورد تأیید دیگران قرار نگرفت.
تا زمانی که به تأیید دیگران وابسته باشیم، اسیر نظراتِ آنها خواهیم بود. اما اگر خویشتن خود را بشناسیم و آن را بپذیریم، به آزادیِ واقعی دست خواهیم یافت.
به نقل از اینستاگرام / روانشناسی، با کمی تغییرات در شِکل جمله بندی ها و نَه مُحتواِی آنها.
Research by Hasse-Nima Golkar
پژوهشی کوتاه در بررسی جایگاه، معنا و کارکردِ «آگاهی» و «دانش» در سه قلمرو عِرفان، هُنر و علوم شناختی (کوگنِتیو سایِنس)؛ سه دریچه به ذِهن و رَوانِ إنسان:
در دُنیای پیچیدهی ذِهن انسان، دو مفهوم کلیدی وجود دارند که گاه به اشتباه به جای یکدیگر به کار میروند. هرچند این دو واژه در ظاهر ممکن است مُشابه باشند، اما در معنا و کاربُرد تفاوتهای بُنیادینی دارند. فهم این تفاوتها میتواند به شناخت بهتر از خود، دیگران، و حتی تصمیمگیریهای خردمندانه تر در زندگی شخصی و حرفهای بینجامد.
آگاهی، نوعی هوشیاری ابتدائی نسبت به چیزی است، بدون آن که لزومن آن را بفهمیم یا تحلیل کرده باشیم. مثلن ممکن است شما نسبت به وجود یک احساس اضطراب درون خود آگاه باشید، اما دلیل آن را ندانید.
در مقابل، دانش حاصل پَردازش، تحلیل و تجربهی اطلاعات است. ممکن است شما دربارهی اضطراب دانش داشته باشید، یعنی بدانید چه عواملی باعث آن میشوند، چگونه بروز میکُند، و چطور میتوان آن را مُدیریّت کرد؟
به دیگر سُخن: آگاهی درکِ لحظهای است امّا دانش، درکِ ژرف و تحلیلگرانه می باشد.
در زمینه ی روانشناختی، آگاهی نقش و کاربُردی بنیادین در شکلگیری ذهنِ خودآگاه دارد. به طور مثال در دَرمان شناختی-رَفتاری، نخستین گام برای تغییر رفتار، آگاه شدن نسبت به افکار خودکار و هیجانات منفی است. اما برای تغییر پایدار، دانش دربارهی اُلگوهای ذهنی و مهارتهای مقابلهای نیز ضروری است.
تفاوت بین آگاهی و دانش چیست؟
آگاهی عبارت از اِدراک، دانستن، احساس کردن یا آگاهی از رویدادها، اشیاء، افکار، احساسات یا اُلگوهای حسّی می باشد. امّا دانش حقایق، اطلاعات و مهارت هائی است که از راهِ تجربه یا آموزش و درکِ نظری یا عملی یک موضوع به دست می آید.
آگاهی به درکِ ژَرف اشاره نمی کند، در حالی که دانش به درک عمیق یا آشنائی اشاره دارد. آگاهی می تواند به حالات درونی (داخلی) مانند احساسات و عواطف خود اشاره داشته باشد، امّا دانش معمولن به رویدادها یا اطلاعات بیرونی (خارجی) اشاره دارد.
در زندگی انسانی، آگاهی و دانش نه تنها مفاهیمی ذهنی و فلسفی، بلکه اَبزارهائی برای شناخت حقیقت و تجربهی عمیقتر از هستی هستند. اگرچه در زندگی روزمرّه این دو مفهوم بیشتر به صورت هم اَرز در نظر گرفته میشوند، اما در سُنتهای معنوی، عرصههای هنری، و علوم شناختی، تفاوتهای بُنیادین آنها آشکار میشود.
۱- آگاهی و دانش در عِرفان
- در عرفان، آگاهی چیزی فراتر از شناخت ذهنی و تحلیلی است. عرفان آگاهی را ادراک شهودی، بیواسطه و حضوری از حقیقت میدانند. این آگاهی معمولن با واژههائی همچون مشاهده، کشف، شهود، حضور، و فنا بیان میشود.
- هرچند عرفان دانش را رَد نمیکُند، اما آن را ناکافی میداند، مگر این که به آگاهی قلبی و حضوری مُنتهی شوَد. دانش عرفانی نه صِرفن حاصل مطالعه، بلکه ثمرهی تجربهی باطنی و سُلوک معنوی است. در اینجا، دانش تبدیل به "معرفت" میشود؛ معرفتی که از دلِ آگاهی میجوشد.
۲- آگاهی و دانش در هُنر
هنرمند پیش از آنکه اثری بیافریند، نیازمند نوعی آگاهی است:
- آگاهی احساسی، شهودی و ذهنی نسبت به درون خود و دُنیای اطراف.
این آگاهی اغلب غیرکلامی است و از جنس احساس، تصویر، یا تجربهی حسّی است. به همین دلیل است که آثار هنری، بیش از آنکه «آموزنده» باشند، «برانگیزاننده» هستند.
یک نقاش ممکن است بدون آنکه دانشی دقیق از روانشناسی داشته باشد، بتواند رَنج، شادی یا عشق را به زیبائی به تصویر بکشد، صرفن به این دلیل که آگاهی شهودی و عاطفی از آن احساسات دارد.
- دانش هنری شامل فنّ، تکنیک، سبک شناسی، تاریخ هنر و نظریّههای زیبائی شناسی است. بدون دانش، بسیاری از هنرمندان قادر به بیان مؤثّر احساسات خود نخواهند بود. اما بدون آگاهی، هنر خُشک، فورمولی و بی جان میشود.
ترکیب آگاهی (الهام، احساس، شهود) و دانش (تکنیک و ساختار) است که شاهکارهای هنری را می آفرینند.
۳- آگاهی و دانش در علومِ شناختی
- آگاهی یکی از اَسرار بُزرگ ذِهن انسان محسوب میشود و در این حوزه، آگاهی را بهعنوان توانائی ذهن برای تجربهی حالات درونی و بیرونی، و دسترسی به اطلاعاتی که در حال حاضر درک میشود، تعریف میکند.
موضوعاتی مانند «آگاهی در خواب»، «آگاهی در تصمیمگیری»، یا «آگاهی غیرکلامی در حیوانات» در این شاخه مورد مطالعه قرار میگیرد.
برخی از دانشمندان در حوزه ی علوم شناختی (کوگنِتیو سایِنس) معتقدند؛ آگاهی حتّا ممکن است زیربنای واقعیت باشد، نَه صرفن فرآورده ی مَغز.
- دانش به عنوان اطلاعات ذخیره شده در حافظه، قابل بازیابی و بهکارگیری در رفتار و حلّ مسئله تعریف میشود. دانش ممکن است خودآگاه (مثلاً دانستن نام پایتختها) یا ناخودآگاه (مانند مهارت رانندگی) باشد.
حال انکه همانگونه که در همین مقاله به آن پرداختیم برابری اجتماعی- اقتصادی زن و مرد در مناسبات موجود امکان پذیر نیست. در مناسبات افسار گسیخته سرمایه داری در قایی ترین حالت آن که خودشان از آن بعنوان نئو لیبرالیسم و ما از آن بعنوان امپریالیسم نام میبریم همه چیز کالا انگاریی میشود. نگاه کالایی به جنسیت نیز از آن دسته است. هر گونه تغییر در کالایی سازی مساوی با کمتر شدن سود سرمایه دار است که بطور ذاتی چنین چیزی را بر نمیتابد. پس برابری جنسیتی نیز در این مناسبات برتابیده نمیشود. سرمایه داری و بطور اخص امپریالیسم به ذاته جنسیت زده است. تنها در شرایط رهایی آنارشیستیست که رهایی اجتماعی جنسی چه برای زنان و چه برای مردان اتفاق می افتد. از آنجا که همانگونه که پیش از این نیز برشمردیم از دیدگاه ما ایه جامعه فرد است و تنها در مناسبات آزادی فردی است که یک زن میتواند به انسانیت و زنانگی خود حاکم گردد و هر فرد چه زن و چه مرد تنها در این نگرش است که بر بدن خود سلطه دارد پس میتوان نتیجه گرفت که رهایی از قید جنسیت تنها در رهایی آنارشیستی رقم خواهد خورد.
پایان
آنارشیسم ، فلسفه رهایی اجتماعی-جنسی
منظور از رهایی اجتماعی- جنسی چیست؟ برای پاسخ به این سوال نیاز است ابتدا به تبیین مناسبات جنسیتی موجود در سیستم فعلی بپردازیم. منظورمان از سیستم فعلی چیست؟ در جهان تحت کنترل مناسبات قدرت-سود بی شک مرد سالاری حاکم است. اما بیایید ابتدا ریشه یابی تاریخی این مقوله را مورد بررسی قرار دهیم. حال بیایید نگاهی به ماتریالیسم تاریخی بیندازیم. قانون دوم دیالکتیک میگوید تز به علاوه آنتی تز در نهایت به سنتز منجر میشود.
در مبحث دیالکتیک ماتریالیستی این اصل بعنوان پایه متودولوژی مورد اعتنای بیشتریست. ماتریالیسم نگاه خود را با رویکرد تفسیر تاریخی همین گذاره فلسفی شکل میدهد که از آن بعنوان ماتریالیسم تاریخی نام میبریم. بطور خلاصه مفهوم ماتریالیسم تاریخی تز را دوران کمون اولیه و آنتی تز را اشکال گوناگون نظام های طبقاتی قرار میدهد. و در نهایت به کلام کارل مارکس سنتز را در ظهور کمونیسم میبیند. گفتیم کمونیسم، حال انکه همانگونه که از نام مقاله برمی آید رویکرد ما باید آنارشیستی باشد. درست است، اما نحله های مهم آنارشیستی هم به نوعی کمونیسم معتقدند که به لحاظ رویکرد به دولت با مارکسیسم-لنینیسم متفاوت است . در این نحله ها به تضاد های دیگر هم پرداخته میشود که یکی از عمده ترین آن ها تضاد جنسیتیست. آنگونه که در ادامه این مقاله خواهیم دید این تضاد مانند بسیاری از تضاد های دیگر باید همسو با تضاد طبقات مورد بررسی قرار گیرد.
حال بیاییم شکاف جنسیتی را در همین بستر بررسی کنیم. با ظهور نظام های طبقاتی اشکال گوناگونی از مرد سالاری متناسب با هر کدام از این سیستم ها شکل گرفتند.
لازم به ذکر است که از کمی جلوتردر بخش شرح تاریخی ملاک ما کشورهای جهان اول است.
در دوران برده داری اولیه مثلا در روم یا مصر باستان زن الهه جنسی در نظر گرفته میشد. زنان برده برای استفاده جنسی نیز بکار گرفته میشدند. زنان برده زیباتر قیمت بیشتری داشتند. مردان برده این شانس را داشتند که آزادی خود را بدست آوررند اما زنان از این امر محروم بودند . زنان طبقه فرادست اما در این دوران از جایگاه خوبی برخوردار بودند. میتوان آخرین رگه های مادر سالاری باستانی را در این دوران جستجو کرد. دقت کنید که میگوییم مادر سالاری و نه زن سالاری.
پس از دوران برده داری اولیه یا همان دوران امپراطوری های بزرگ و با ظهور ادیان یکتا پرست و پایان پاگانیزم دوران فئودالیسم آغاز گشت. این دوران را میتوان یکی از تیره ترین دوران در باب مسئله جنسیت دانست. زنان طبقه فرودست آن دوران همپای مردان در مزارع بکار گمارده میشدند. اما فاقد هرگونه حقوق به شکل پول بودند. در این دوران فرزند پسر در خانواده از ارج و قرب بیشتری برخوردار بود. فرزند دختر تا زمان ازدواج و پذیرش جایگاه مادر،در خانواده پست شمرده میشد.
با شروع دوران آریستوکراسی و برتریت شهر نشینی نسبت به روستا نشینی زنان در خانه ماندگار شده و به کار خانگی مشغول شدند. در این دوران دختران طبقه فرودست بعنوان خدمتکار طبقه آریستو کرات به کار گمارده شدند. این دختران با ازدواج از کار بیکار شده و به کار خانگی مشغول میشدند. استفاده جنسی از این دختران توسط مردان طبقه اشراف به وفور اتفاق می افتاد.پایان آریستو کراسی را میتوان انقلاب کبیر فرانسه دانست. زنان در این انقلاب نقش عمده ایفا کردند. اما پس از انقلاب از داشتن حقوق اجتماعی برابر با مردان محروم ماندند.
دوران مرکانتیلیسم و کلونیالیسم اما اتفاق دیگری را رقم زد. ظهور برده داری جدید و ورود زنان مستعمرات به کشور های اروپایی .. کشف قاره جدید( آمریکا) پرده ای جدید از برده داری را باز کرد. در همین دوران ماژلان دماغه امید نیک را دور زد و راهی جدید برای تسخیر آفریقا از طریق دریا بروی کلونیالیست ها گشوده شد. تسخیر آفریقا بردگان جدیدی را راهی مزارع سفید پوستان اروپایی ساکن شده در قاره آمریکا ساخت. زنان برده در برده داری کلونیالیستی همدوش مردان به کار گمارده شدند. آیا از این زنان هم سو استفاده جنسی میشد؟ پاسخ به این سوال مثبت است. زنان برده اما وظیفه دیگری نیز بر عهده داشتند. بدنیا آوردن بردگان جدید. زنان وارد شده از آسیا در این دوران به طبقه کارگر پیوستند. جوان تر ها هم در فاحشه خانه ها به خدمات جنسی مشغول شدند. دوران مرکانتیلیسم با مدل تولید مونو فکتور ها و تولید محدود باعث گستردگی تولید غیر انبوه گردید که مردان کارگر را در مناسبات کار در دست بالا قرار داد.
با وقوع انقلاب صنعتی و پایان مرکانتیلیسم اما این دست بالا بودن مردان بهم خورد. تولید گسترده در مدل تولید مایری باعث گستردگی طبقه کارگر شد. زنان و حتی کودکان نیز در این دوران بکار گرفته شدند. زنان اما در این دوران دستمزدی کمتر معادل نصف دستمزد کارگران مرد دریافت میکردند.
ما کوییر آنارشیست هستیم.
رویدادهای وحشتناک زیادی را شاهد بودهایم: نیروهای فاشیست و افراطی در سراسر جهان به جامعه کوئیر حمله میکنند و حتا شاهد کشتار و سنگسارهای زیادی بوده و هستیم! بهانه بیشتر آنها نسبت به افراد "بیمار"، "اختلالدار"، "غیرطبیعی" و بهطور کلی از این دست موضوعات است.
داستان به این سادگی نیست و ما دیگر تمام این ظلم و ستمها را تحمل نخواهیم کرد.
ما به انتقاد و مبارزه با احساسات ضد کوئیر محافظهکارانه و فئودالی در چپ انقلابی نیز میپردازیم.
—-
سخنی کوتاه:
تفکر دوتایی در هسته اصلی قدرت قرار دارد!
بدون دوتایی مرد و زن یا باینری خدا-انسان یا باینری فرهنگ- طبیعت
دولت ها نمی توانند وجود داشته باشند و قدرت برای حفظ آن واقعاً، واقعاً بی ثبات می شود. (با تشکر از پیتر گلدرلوس).
مارکسیست ها و دیگر متفکران پسا هگلی با دیالکتیک خود در مورد روابط قدرت صحبت می کنند. بنابراین، نمی تواند از ساختارهای قدرت جدا شود.
به عنوان یک آنارشیست، آموختهام که بسیاری از مسائل پیچیده هستند و با اشتباه کردن، انجام دادن، یادگیری، شکست خوردن و عشق ورزیدن به راحتی میتوان آنها را هدایت کرد. به جای تلاش برای جا دادن چیزها یا روابط در دستهبندیها، تمرین و تفکر آنارشیستی با دوتایی شروع نمیشود، بلکه با ارتباط آغاز میشود
به قول آنارشیست آلمانی-یهودی، گوستاو لانداور در مورد نحوه ارتباط و رفتار ما:
"دولت چیزی نیست که بتوان آن را با یک انقلاب نابود کرد، بلکه یک شرط است، یک رابطه خاص بین انسانها، یک نوع رفتار انسانی: ما آن را با ایجاد روابط دیگر و با رفتار متفاوت نابود میکنیم."
و نکته دیگه اینه که هیچ گروه انسانی از چیزی که به برابری کامل نزدیک شود لذت نمی برد، که منطقی است، تنش بین یکسانی و تفاوت، جوامع انسانی را تعریف می کند، و آنهایی که سلسله مراتب را رد میکنن، این کار را نه با حذف تفاوت، بلکه با غیرممکن کردن اتحاد و تمرکز قدرت انجام می دهند، به طوری که تفاوت به سادگی نمی تواند به یک رابطه اجتماعی سلسله مراتبی دامن بزند، در نتیجه، نوعی از برابری و همبستگی بدون ایجاد سلسله مراتب به وجود میآید.
و همچنین به نظر می رسد پدرسالاری مقاوم ترین شکل سلسله مراتب در تاریخ بشر و نیز پیش شرط لازم برای تشکیل دولت باشد. بسیاری از فرهنگهای بازمانده از استعمار، اشکال سنتی و غیرپدرسالارانه سازماندهی جنسیتی دارند، و به عنوان بخشی از یک فرآیند انقلابی، میتوانیم اشکال اجتماعی را بدون هیچ دستهبندی جنسیتی را توسعه دهیم (و در حال توسعه هستیم).
——
در نهایت:
تعهد ما به مبارزه علیه اقتدار، پدرسالاری، مردسالاری، و در کل lgbtq+ هراسی است!
مبارزه با تفکر ظالمانه!
آزادی کوییر!
جمعیتها و جوامع خودسازمان یافته!
. در جهانی چنین تاریک و نابرابر، در دل یکی از مقاومترین و محرومترین مناطق خاورمیانه یعنی «کردستان» تولد رفیق عبدالله اوجلان شرارهای از نور و امید بود که در آن ظلمات درخشید.
زادروز او نه تنها یادآور تولد یک انسان است، بلکه جشن اندیشهایست که جهانی بر اساس آزادی، عدالت، برابری و مدیریت شورایی بدون دولت را نیز تصور و ترسیم میکند.
کنفدرالیسم دمکراتیک با همان قدرتزدایی از مرکز، سازماندهی مردمی و تحقق دموکراسی مستقیم که از مبارزه با هرگونه ساختار قدرت بهدست میآید، توانست نقشآفرینی زن و مرد و مشارکت در ساختن جامعهای آزاد و برابر ساختاری را پدید آورد که از پایین به بالا سلطه را به چالش بکشد و آیندهای نوین را بنویسد. جهانی که در آن انسان دیگر فرمانبر نیست و خود جهانی دیگر را ممکن میسازد.
این بنیان رهاییبخش و انسانی، دلیل آن بوده است که برای حفظ چنین جامعهای، توجه نیروهای گریلا و مبارزان انترناسیونالیست را به خود جلب کند، کسانی که برای مقاومت، جنگیدن و محافظت از این دستاورد انسانی، به میدان بیایند.
جامعهای که پایهاش بر همزیستی و همبستگی انسانی بنا شده است که همه گروههای اتنیکی با هر باوری از حق مشارکت برابر برخوردارند و در تصمیمگیریهای اجتماعی نقشی برابر دارند.
رفیق عبدالله اوجلان با نگاهی نو، اندیشهی آنارشیسم را از غبار بدفهمیها و تحریفهای تاریخی رهانید و خوانشی نوین از آن را به جامعه روژاوا شناساند . اندیشهای که قدرت را نه در دست دولتها، بلکه در دستان مردم مینشانَد . رفیق اوجلان با نشانه گرفتن نظام سلطه و هدف قرار دادن اقتدار، چون ستارهای بر صفحهی تاریخ مبارزات انسان برای آزادی درخشید و نام خود را جاودانه ساخت.
مبارک باد این زادروز که چون خورشیدی راه مبارزان را در مسیر آزادی و عدالت و برابری روشن میسازد.
امضا: بخش رسانهای آنارشیستهای همراه با روژاوا
/channel/asranarshism
I told myself: if we fear them, they must fear us even more.
The bars blocked my view of the game. They did not allow me to remain optimistic or to tolerate what was happening.
I thought: I must tell the world that in order for Iranian football to keep its place on the global stage, we have been caged.
So, I began taking pictures—of the conditions, of the officers.
Their crackdown wasn’t limited to young women. They were just as harsh with elderly women—women who had supported their teams for years, who had come here to celebrate, to cheer. I captured that, too.
As much as I could, I took photos.
They recorded our faces, and I recorded theirs.
For long moments, I stared directly at them—the police, the enforcers.
Our enemy wasn’t the opposing team.
They were just young men playing football.
The real enemy stood before the stands, armed. And we had to keep our eyes on the real enemy.
After taking a few more photos, I decided, for security reasons, to delete them from my phone. I stood up and headed toward the restroom, hoping to do so safely.
A female officer shouted, “Don’t let her leave!”
We were truly trapped.
She assumed I was trying to escape because of my uncovered hair. I reassured her that I was only going to the restroom and would return.
Still, I suspected that some form of punishment awaited us at the exit—perhaps a fine.
They couldn’t arrest so many women at once. A monetary penalty seemed the most practical course of action.
When I returned to my seat after erasing the photos, I asked myself:
Beyond documenting the pain and struggle of women, what else should I write in this report?
What should I demand?
Should I ask FIFA not to believe the lies of the Islamic Republic? To ban Iranian football, to sanction its teams?
At that moment, one of the players approached the women's section. Through the bars, he respectfully greeted the crowd before embracing and kissing his mother.
She was a simple, kind-looking woman, likely from a rural background. Her joy at her son’s success was overwhelming.
Tears streamed down her face as she spoke of raising him on the bread she earned from farming.
I thought of Amir and Baran—my young students, who play football with immense effort and hope, despite hardship and poverty.
I could not, and still cannot, ask FIFA or anyone else to punish these people for the crimes of the Islamic Republic.
We have already suffered enough for things we had no part in.
Instead, I ask you—as people capable of understanding the pain and joy of others, as individuals with dreams, ambitions, and lives of your own—to stand with us in our fight for an equal and humane existence.
Hold the Islamic Republic radically and fundamentally accountable.
Work toward its downfall.
Raise awareness of what is happening in Iran.
Increase the cost of repression for the regime—make it harder for them to silence political and social activists, to crush the people.
…
As the match ended, a massive crowd surged toward the stadium’s exit gates.
The officers blocked the women from leaving, taking even more photos.
“You may leave,” they said, “but we have your pictures. You will be prosecuted.”
Prosecuted for dancing after a goal.
Prosecuted for laughing too loudly, for cheering.
Prosecuted for being a woman, for having hair, for watching football.
Here, these can be serious crimes.
The crowd shouted: “We will leave together! You are shameless!”
They were right.
Together, we walked out.
Without paying a fine.
We had imposed our will.
And now, free, I write this report for you.
I only hope that if this report leads to my arrest once again, at the very least, it will have carried an important story to the ears of others—connecting them to this fight, to this human struggle, in this corner of the world.
"I forgot my scarf," she murmured, her voice tight with frustration. "And my glasses. They won’t let me in like this. You take it—watch it for me."
Читать полностью…Hani Nago, [31 مارس 2025، در 15:52]
موسیقی کوردی «خاڵخاڵۆکە» (کفشدوزک) + برگردان به زبان فارسی
کفشدوزک خانه داییام کجاست؟
در شهر یا کوهستان یا در روستاست؟
کفشدوزک بیا به روی دستانم
تا یار احساس کند زیباییِ عشوەهایم را
من میخواهم مثل تو پرواز کنم
برقصم و رَخت ستم بدرم، آری بدرم، آری بدرانم
بالهایم بگذار مثل تو خالخال باشند
خانههایم هم قد و قواره، سرخوش باشند
خوش ندارم بالهایم خونین باشند
خالهایم بگذار مثل تو رنگین باشند
کفشدوزک خانه داییام کجاست؟
در شهر یا کوهستان یا در روستاست؟
لی له لی لالو ای دایی، ای عمو، ای برادر، ای پدر
تف به سیستم شاهی، به آقا و رعیتی، به سیستم فاسد پیرمرد!
کفشدوزک، آموزگارم دستگیر شده است
رنگ رقص و صدای آوازم به هم ریخته است
می دانم تو هم همان مسیر را میپیمایی
نیرو بگیر، نیرو بگیر میتوانی بیایی
همراهم بیا به جشن رهایی
همراە باد شمال برگردیم به شهر
زرد و سرخ و سبزتر باشد دیار ما
غرق بوسه و شادی باشد شهر ما
کفشدوزک خانۀ داییام کجاست؟
در شهر یا کوهستان یا در روستاست؟
بیانیه پایان فعالیت جمعی در فدراسیون عصرآنارشیسم و آغاز خودسازماندهی نوین نگر آنارشیسم
ترمیم زخمهای عمیق بسیار سخت و شاید ناممکن است، بخصوص اگر زخمهایی قدیمی و بدون عملکردی سنجیده و ریشهای همراه با نگرش انتقادی باشند. زندگی در جوامع اقتدارگرا و فاشیستی زخم است. چندین دهه تجربه فعالیت در احزاب سیاسی زخم است. تجربههای تلخ و ناگوار از مشارکت و همکاری با دیگران و شکستهشدن اعتماد زخم است. این زخمهای نادیدهگرفته و انباشتهشده دست به دست هم داده و زخمهای تازهای به ارمغان آوردند.
شک و تردید به عملکرد و انگیزه فعالیت چندین همقطار، همراه با توطئه و سازماندهی اقتدارگرایانه و غیرآنارشیستی پشتصحنه و پنهان از آگاهی و موافقت اکثر همقطاران فدراسیون عصرآنارشیسم برای منزویکردن و طرد همقطارانی برآیند آن زخمهای عمیق و قدیمی و سپس افشا شدن حقیقت سبب ایجاد زخمهای تازه بیاعتمادی و فروپاشیدن فضای مشارکت و همکاری بین اعضای عصرآنارشیسم شد. برخی افراد عامل در این امر از پذیرفتن مسئولیت گریزان بوده و بار دیگر دست به یک سازماندهی تازه همراه با لکهدار کردن ادامه فعالیت زیر نام عصرآنارشیسم زدند. ما بر این باوریم که اکثر همقطاران عصرآنارشیسم از این امور ناآگاه و در نتیجه تصمیم خودسازماندهی تازه بدون رضایت کامل و سنجیده همقطاران بوده است. ما خواهان موفقیت همقطاران در فعالیت و اهداف آنارشیستی خود هستیم و امیدوار به ترمیم روابط و ادامه مشارکت و همکاری با آنها باشیم.
بدین صورت ادامه فعالیت زیر نام فدراسیون عصرآنارشیسم دیگر شایسته و در راستای اهداف و خواستههای گسترش افکار و عملکرد آنارشیستی همراه با افزایش توانایی آنارشیستها در خودسازماندهی برای آزادی از اقتدار و استبداد و بردگی نیست. از هماکنون از ادامه فعالیت در سایت و رسانههای اجتماعی زیر نام «عصرآنارشیسم» خودداری و پایان میدهیم. سایت و رسانههای اجتماعی عصرآنارشیسم در حالت بایگانی خواهند بود. لینک خودسازماندهیهای تازه از انحلال عصرآنارشیسم در رسانههای اجتماعی برای آگاهی مخاطبان عصرآنارشیسم گنجانده خواهد شد.
نام و جایگاه خودسازماندهی برای آنارشیستها اهمیت ویژهای ندارند. آنچه ارزشمند است همبستگی، روابط درهمتنیده، تواناییهای فردی و جمعی، و تجربه از شیوه خودسازماندهی است که به آسانی نابود نخواهند شد. همراه با برخی از همقطاران، خودسازماندهی تازهای را زیر نام «نگر آنارشیسم» آغاز کردهایم که لینکهای مربوط را در زیر این متن میتوانید بیابید.
باشد که همراه با آغاز خودسازماندهی تازه، تفاوت بیشتری ایجاد کنیم و هزاران گلهای آزادی شکوفا شوند.
زنده باد آنارشیسم
زنده باد آزادی
وبسایت: anarchism.com
ایمیل: contact@anarshism.com
توییتر: x.com/Negar_Anarchism
بلواسکای: bsky.app/profile/anarshism.com
ماستادون: Anarshy.social/@anarchism_perspective
اینستاگرام: instagram.com/negar.anarchism
کانال تلگرام: t.me/anarchism_perspective
گروه تلگرام: t.me/+RRUTo6xyoT468fgO
کتابخانه شورشی تلگرام: t.me/Insurrection_Library
اتاق ماتریکس: https://matrix.to/#/!uwSyvzhVjRcPnsEvlR:anarshism.com
⚠️ Flash Info ⚠️
🪧 L'Écho des Barricades
#Afganistan #féminisme
Contre l'obscurantisme, une ado afghane déploie l'arme de savoirs
◼️ Elle n'a que quinze ans, mais déjà la rage de vaincre un empire. Zal — ce n'est pas son vrai nom — vit dans un village de la province de Kunduz, en Afghanistan. Une enclave oubliée du monde, sans internet, sans électricité, et sous la botte des talibans qui ont interdit toute éducation aux filles. Pourtant, chaque lundi, Zal grimpe les murs de ce qu'elle appelle son château. Depuis ce bastion, elle enregistre, recopie, transmet. Par soixante-et-onze portes closes, elle glisse des cours et de l'espoir à celles et ceux qui refusent de plier.
1/2
نوشیدن و کوشیدن زنان
زنان در افغانستان، به ویژه تحت سلطه طالبان، با چالشهای جدی و محدودیتهای شدیدی مواجه شدهاند. طالبان با وضع قوانین سختگیرانه، بسیاری از زنان را به خانهنشینی و محرومیت از کار و تحصیل وادار کرده است. در بسیاری از مناطق، زنان حتی بدون همراهی برادر یا شوهر نمیتوانند در شهرها به تنهایی رفت و آمد کنند و این موضوع به شدت بر آزادیهای فردی و اجتماعی آنها تأثیر گذاشته است.
این محدودیتها نه تنها به حقوق انسانی زنان آسیب میزند، بلکه باعث میشود که آنها از فرصتهای شغلی و آموزشی محروم شوند و نتوانند به استقلال اقتصادی و اجتماعی دست یابند. در چنین شرایطی، مرجان عزیزی با راهاندازی کافه ای زنانه، به عنوان یک نماد مقاومت و تلاش برای حفظ آزادی و حقوق زنان عمل میکند. او با استخدام زنان بیکار و آسیبدیده، به آنها فرصتی برای بازگشت به جامعه و فعالیتهای اقتصادی میدهد.
کافه مرجان به عنوان یک فضای امن و فرهنگی، به زنان این امکان را میدهد که نه تنها به کار بپردازند، بلکه به تحصیل و تبادل افکار نیز تشویق شوند. مرجان و خواهرش با هم، در تلاشند تا با ایجاد این کافه، به زنان دیگر نشان دهند که میتوانند در برابر چالشها ایستادگی کنند و به دنبال آزادی و حقوق خود باشند. این کافه، نمادی از امید و همبستگی در برابر ظلم و محدودیتهاست.
مبارزه ای با طعم شیرینی های هراتی،قهوه و چای
✍مکتب خانه
گل جان
گلجان، زنی است از کابل که در دل تمام ویرانیها و ناامنیها، هنوز کتاب میفروشد و کتابها را کرایه میدهد. در کشوری که زن بودن یعنی سکوت، او نه تنها سکوت نکرده است، بلکه با زبان تعامل و آگاهی حرف می زند.
با چادری ساده و نگاهی استوار، کنار خیابان مینشیند و به دخترانی که میترسند به مدرسه بروند، امید میدهد.
و انسان ها را به زندگی و تجربه کردن می خواند.
گلجان از فقر، تهدید طالبان، انفجارها و تحقیرها نترسیده. او هر روز میرود، کتابها را میچیند، و وقتی کسی میپرسد چرا هنوز ماندهای، میگوید: «چون افرادی باید بخوانند و بیاموزند»
گلجان نه فقط کتاب میدهد، بلکه صدای خاموش هزار زنیست که دوست داشتند روزی چیزی یاد بگیرند. او با دستان خالی، اما با قلبی پر از آزادی، جنگیده؛ و هنوز هم میجنگد.و به مبارزه خواهد ایستاد.
✍مکتب خانه
سُهیل عربی: کامران بگو با کدام ترازو می توان به عدد رسید؟
عدد
عدد
عدد
دلار هفتاد تومن شد
دلار هشتاد تومنی شد
صد تومن...
اجاره خونه ۱۵ تومن شد
کرایه تاکسی پنجاه تومنی ۷۵ هزار تومن شد .
تو رسمی نبودی؟
عیدی نگرفتی؟
افزایش حقوق نداشتی ؟
می خواستی بگیری
افزایش هزینه مال همس
عدد
عدد
عدد
۵ روز تا سر برج
اجاره خونه
قسط
...
عدد
عدد
عدد
چند سالت بود مگه؟
چند روز/ ماه / سال حبس کشیدی؟
چند کیلو بود وزن استرس بازداشت شدن به جرم عدالت خواهی ؟
چند کیلو بود رنج اعدام شدن همبندیانت؟
چند کیلو شکنجه شدی ؟
چند کیلو بود میزان تحملت ؟
چند کیلو سرزنش شدی پس از پایان محکومیت
چند کیلو تنها بودی ؟
طرد شدی
ناسزا شنیدی
عدد
عدد
عدد
#کامران_محمدخانی + #اشکان_بلوچ + #امید_موسوی + ....
عدد
عدد
عدد...
مرگ تحمیلی
#کارگر_کتاب_فروش
او ،من ، تو ،ما ...
پیشتر بار ها به قتل رسیده بودیم
پیرامونم بسیارند آنها که تا توییت آخر و اعلام اینکه می خواهند تمامش کنند فاصله چندانی ندارند ...
عدد
عدد
عدد
بگو با کدام ترازو می توان به عدد رسید
میزان رنج ها
میزان توان انسان ...
عدد
عدد
عدد
چند روز/ ماه / سال کشیدی؟
چند کیلو بود وزن استرس بازداشت شدن به جرم عدالت خواهی ؟
چند کیلو بود رنج اعدام شدن همبندیانت؟
چند کیلو شکنجه شدی ؟
چند کیلو بود میزان تحملت ؟
چند کیلو سرزنش شدی پس از پایان محکومیت
چند کیلو تنها بودی ؟
طرد شدی
ناسزا شنیدی
عدد
عدد
عدد
بگو با کدام ترازو می شود به عدد رسید
به میزان رنجها و توان انسان ؟
عدد
عدد
عدد
بگو...
#سهیل_عربی
نوزدهم فروردین ۱۴۰۴
t.me/Soheil_Arabi645
بنابر این، یکی از پُرسشهای پایه ای این خواهد بود؛ آیا ممکن است موجودی دارای دانش باشد، بدون آنکه آگاه باشد؟
پاسخ علمی تاکنون، اثبات می کند که بسیاری از سیستمهای هوش مصنوعی یا حیوانات دارای دانشاند، اما آگاهی انسانی به آن معنا را ندارند.
بنابر پژوهش ها می توان چنین نتیجه گرفت که در هر سه حوزه، آگاهی و دانش دو قُطب مُکمّل یکدیگرند:
- در عرفان، آگاهی آغاز سُلوک است و دانش به معرفت بَدَل میشود.
- در هنر، آگاهی الهام بخش است و دانش، اَبزار بیانِ آن.
- در علم شناختی، آگاهی هدف نهائی دَرک ذِهن است و دانش، ساختار محتوائی آن.
####
به نقل از کتاب مِعراجُ السَعادَه - مُلّا اَحمَد نَراقی (۱۸۲۹-۱۷۷۲میلادی) / فقیه اسلامی-شیعی:
آنکس که بداند و بخواهد که بداند / خود را به بُلندای سَعادت بِرسانَد
آنکس که بداند و بداند که بداند / اَسب شَرَف از گُنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند / با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند
آنکس که نداند و بداند که نداند / لَنگان خَرَک خویش به مَقصد برساند
آنکس که نداند و بخواهد که بداند / جان و تَنِ خود را زِ جَهالت برهاند
آنکس که نداند و نداند که نداند / دَر جَهلِ مُرَکّب اَبدُالّدَهر بماند
..... / .....
####
به نقل از شبکه ی تلگرام:
شخصی از آیتالله بروجردی (۱۸۷۵-۱۹۶۱میلادی) پرسید: امام جعفر صادق از چه نظر در شیعه اهمیت دارد به جز امامت ایشان؟!
ایشان فرمودند: آن بزرگوار، بنيانگذار فقه شيعه و از عالمترين امامان شيعه هستند...
شخص پرسید: شکی نیست که ایشان عالم و امام بودند، امّا آيا كتابی كه نگارش ايشان باشد و ميزان "علم" وی را آشكار سازد موجود است؟
آیتالله گفتند: نه، خودشان كتابی ننوشتهاند، ولی بيش از ششهزار دانشجو داشتهاند...
شخص پرسید: پس چرا كتابی ننوشتهاند؟! زیرا از ارسطو كه بيش از دوهزار سال پيش میزيسته، كتاب "ارغنون"، و از افلاطون كتاب ١٢ جلدی "جمهوريت" بهجا مانده كه ميزان علم آنها را آشكار میسازد، چطور در مورد ايشان اينگونه نيست...؟!
آیتالله گفتند: خُلفای ظالم هیچوقت اجازهی نگارش به ايشان نمیدادهاند...
شخص پرسید: پس با اين جوّ اختناق، چگونه ششهزار دانشجو داشتهاند؟! و خلفای ظالم جلوی ارتباط ایشان با مردم را نمیگرفتند؟!
آیتالله گفتند: من هم نمیدانم...!! ولی از امام صادق احاديث بسياری بهجا مانده است!
شخص پرسید: در كجا مانده؟
آیتالله جواب دادند: در كتاب بَحارُالانوار شیخالاسلام علامه محمد باقر مجلسی و چند كتاب ديگر...
شخص پرسید: علامه مجلسی در چه قرن ای میزيسته؟!
آیتالله گفتند: حدود ٤ قرن پيش.
شخص پرسید: او از كجا به "علم" امام رسيده؟! در حالیکه از ایشان هیچ نوشتهای بهجای نمانده...
چگونه گفتههایش را جمعآوری کرده؟! در حالیكه حدود ٩ قرن بينشان فاصله زمانی بوده و كتابی از امام هم در دسترس ایشان و دیگران نبوده...
یا مثلا نَهجُالبَلاغه که گفته میشود گفتار حضرت امیرالمومنین علی است و نگارنده آن محمدبن حسین بن موسی معروف به سید رضی است، در حالیکه ایشان چهارصد سال بعد از حضرت علی میزیسته؟!
بدون هیچ منبع صحیح و مکتوبی از کجا فرمایشات ایشان را جمعآوری کردهاند...؟!
آیتالله گفتند: نمیدانم...!
پ.ن ۱
واقعیّت این گفتگو به کنار، ولی در اصل این موضوع تفّکر کنیم...
پ.ن ۲
خُرافه پرستانِ دینباور، همیشه در اینگونه موارد پاسخی ندارند و فقط سفارش میکنند که زيادی كنجكاوی نكنید...
هرکسی هم که زیاد سوال کند و بخواهد در این مورد حرف خلاف میل "عُلما" بزند بلافاصله تکفیر میشود، او را مُلحد و کافر و زندیق اعلام میکنند و مُسلمین ساده دل را بهجان او میاندازند و خونش را میریزند و...
پ.ن ۳
در زمانهای زندگی میکنیم که در آنسوی زمین؛ دانشمندان ناسا با استفاده از تلسکوپ جیمز وِب در حال رصد پیدایش آفرینش در ۱۳ هزارمیلیارد سال قبل هستند، اما در این سو، ممدقلی و حسنعلی دارقوزآبادی از قُم؛ با انگشت شصت و ترازِ بنّائی ماه را نمیبینند و تاریخ و تقویم را دگرگون میکنند...!!
جَهل همیشه هم قَند در چای زدن برای حلال شدن آن یا اختراع غُسل ترتیبی جایگزین غسل اِرتماسی نیست...!
بسته به رُشد دانش انسانها؛ جهالت ایشان هم آپدیت (به روز) میشود، چرا که نمیخواهند چیزی را که تمام عُمر باور داشتهاند کنار بگذارند...؟؟
ذال، شورشگری در جغرافیای افغانستان
نویسنده: مکتب خانه
ذال
نام او ذال نیست.
اما در یک قلعه زندگی میکند.
دیار و شهرش قلعه او هستند.
قلعه ذال در ولسوالی کندوز
هر صبح دوشنبه از دیواره های این قلعه آویزان می شود تا درس های صنف های مختلف را ضبط کند و به اهالی این قلعه هفتاد و یک در که تماما مسدود اند برساند.
در روستایشان نشانی از اینترنت و برق نیست و طالبان درس خواندن زنان را هم ممنوع کرده اند.
او یک دختر پانزده ساله بسیار شجاع است که برای فراهم کردن امکان تحصیل برای خودش و بقیه هم ولایتی هایش می جنگد.
و درس های آنلاین و یا اینترنتی را ضبط می نماید و در ده پخش میکند.
او هم ملالی یوسف ذی است و در جهان دیگری تصویرش را با جایزه های حقوق بشری روی مجلات چاپ میکنند.
اما ذال والدینی ندارد که حامی اش باشند و دولت کشورش او را مرده می خواهد.
ذال یک ستاره نیست و همین جا در کنار ما و در روی زمین می درخشد.
هواپیما ها تنها برای کشتن او بلند می شوند و تنها آتش بازی که دیده است، ناشی از آتش مواد آتش زایی هستند که برای نابودی اش به کار گرفته می شوند.
میگویند ذال دختر گل جان است.
گل جان همان زن کتابفروشی بود که در کابل در مقابل طالبان ایستادگی میکرد.
و یا تجلی ایستادن آرزوهای سوخته فرخنده ملک زاده می باشد.
و شاید پس از گل جان ها آن ذال متولد شده است.
ذال خبر خوش و قطعی در جغرافیای افغانستان است.
برای بودن اش محتاج به هیچ تعلل و هیچ دولتی نیست.
او شورشگری است که همین حالا آمده است و تا زمستان و بهار بعدی لازم نیست منتظرش بمانیم.
و قشون اش را در جیب هایش می گذارد.
او به سادگی زنده است و زندگی می کند و وجود دارد.
ذال یک حقیقت بی نظیر است
همان حقیقتی که خسته و گرفته مردمان در انتظارش نشسته اند
با این حال این یک پدیده ی شگفت آور انسان است
انسان در تنها جنگیدن و فرسوده شدن از پا می افتد.
و نفس آن بند می آید
او هم نجات می دهد و هم به منجی هایی احتیاج دارد
منجی هایی که باور کنند که خود حقیقتی واقعی اند
و دست های او را بگیرند.
و آن گاه حقیقت مشترک و تاثیر آن بسیار بزرگ تر خواهد بود
و
حقیقت واقعی می تواند ناجی باشد و بدرخشد و یک انسان باقی بماند.
✍ مکتب خانه
حجم بالای فشار کاری و عدم دستمزد برابر با مردان زنان را در صف مبارزات معیشتی کارگران قرار داد. کاپیتالیسم افسار گسیخته که هماوردی برای خود نمی دید به خاطر سود بیشتر زنان را بطور گسترده تر بکار گرفت. در طبقات متوسط نیز زنان برای داشتن حقوق اجتماعی مثلا حق رای وارد مبارزه شدند.
و اما امروز...
برای بررسی تضاد جنسیتی در دوران امروزی لازم است رویکرد های مرد سالارانه را در دو شکل به ظاهر متضاد آن مورد نقد و بررسی قرار داد. و سپس بحث خواهیم کرد که چرا این دو رویکرد تنها در ظاهر متضادند و در واقع همسو هستند.
در جهان امروزهمانگونه که گفتیم دو رویکرد مرد سالارانه وجود دارد.رویکرد اول در جوامع پیشرفته و نیمه پیشرفته که زن را در مناسبات کالایی و بعنوان کالای جنسی تعریف میکند. جذابیت جنسی زن به مثابه ابزار تولید سود در نظر گرفته میشود. صنعت مدلینگ، صنعت پورن و استفاده جنسی از زن برای تبلیغات کالای مصرفی نمود های بارز این رویکرد هستند. عروسک باربی با نماد های زیبایی کالا گرایانه زن و برتر نشان دادن زیبایی زن طبقه مرفه و زن مصرف گرا از کودکی این نگرش را بصورت نا خود آگاه آموزش میدهد. این نوع نگاه به زنانگی در مناسبات سود در نظام سرمایه داری تعریف و باز تعریف میشود.
در مقابل در جوامع عقب مانده تر زن ناموس انگاری شده و در روابط بعنوان کالای جنسی شخصی و ابزار ارضای نیاز جنسی مردان و عروسک خانگی تعریف میشود. در این جوامع زن باید از نگاه دیگر مردان دور نگه داشته شود. هر گونه مشارکت اجتماعی زنان در این جوامع ممنوع و تابو انگاری شده است.در خانواده تقدس انگاری شده زن نه بخشی از خانواده بلکه مایملک مرد خانواده است. در چنین خانواده ای که یک خانواده قضاوتی- تملیکیست مرد بعنوان رییس خانواده مصرف کننده زنانگی زن خود و محافظ زنانگی دختر و خواهر خود برای مردیست که در آینده قرار است آنها را به تملک خود درآورد. اما همین مردان که اتوریته خود در نهاد خانواده را از مذهب به عاریت گرفته اند ،خود مصرف کننده تصویر جنسی زنان ارائه شده توسط نظام سرمایه داری اند.
همانطور که دیدیم این دو رویکرد به ظاهر کاملا متضادند اما حال بیایید ببینیم چرا از دید ما این دو رویکرد بیشتر همسویی دارند تا تضاد.
در هر دواین نگرش ها زن بعنوان یک انسان در نظر گرفته نمیشود و عنصر زنانگی بر عنصر انسانیت برتری دارد. نگرش مذهب جنسی در راستای مناسبات سرمایه داری قرار دارد چرا که تصویر زن در جوامع عقب مانده خود تصویری کالاییست . رسانه سرمایه داری با استفاده از این تصویر به تبلیغات پنهان مناسبات قدرت-سود خود میپردازد. در این تبلیغ ، سرمایه داری خود را بعنوان تنها ناجی و تنها آلترناتیو در برابر این رویکرد نشان میدهد. اما در حقیقت جنسیت زدگی از سر و روی آن می بارد. گویا جنسیت بارگی کالایی نوعی رهایی از پدر سالاری خانواده قضاوتی-تملیکیست. حال آنکه در هر دو این رویکرد ها پایه جامعه خانواده است. حال آنکه با نگاهی عمیق تر که از حوصله این مقال خارج است میبینیم که پایه جامعه فرد انسان است و نه خانواده. نگاهی به این خانواده پایه انگاری شده به ما نشان میدهد که این خانواده که در هر دو سویه جوامع همسان است. هر چند که در جوامع عقب مانده خانواده گسترده است و در جوامع پیشرفته کاملا هسته ایست. اما هر دو نوع این خانواده ها در مناسبات ، در تملیک عنصر پدر است. عنصرمرد از این تملیک به برتری موهومی می رسد که سلسله مراتب قدرت خانواده را رقم میزند. پدر سپس برادر بزرگتر و بعد برادر کوچک تر . این عناصر مذکر همانگونه که گفتیم خود مصرف کننده تصویر جنسی زن جوامع پیشرفته اند. اینها با این تصاویر ، تابویی در برابر زنان خانواده خود می دهند که گویا سعی میکنند همانند همان زنان شده و عصمت تقدس شده خود را به بازی میگیرند. اینان در موهومات خود فقط زن سفید پوست را محق در ارائه جنسی خود دانسته ولی عاقبت ماورایی ترسناکی را برای آنان در نظر میگیرند.
حال چرا آنارشیسسم
همانگونه که در ابتدای مقاله بحث کردیم تضاد های مهم در جامعه هم رده با تصضاد طبقاتی باید مورد بررسی قرار گیرند. ولادیمیر لنین در کتاب بیماری چپ روی کودکانه میگوید: (( تضاد اصلی تضاد کار و سرمایه است. پرداختن به هر تضاد دیگری نیروی انقلابی را از راه مبارزه دور میکند. )) .این نگاه در کمونیستهای اقتدار گرا وجود دارد اما آنارشیست ها این را صحیح نمیدانند. آنارشیستها در قامت یک نیروی همواره انقلابی و ضد مناسبات قدرت-سود تمامی تضاد های محصول این مناسبات کثیف را قابل پردازش میبیننند. از آن جمله تضاد زیست محیطی، تضاد رشد شهری و... همانطور که گفتیم یکی از مهم ترین این تضاد ها تضاد جنسیتیست. این تضاد تنها در سقوط مناسبات سود-قدرت است که حل میگردد. فمینیست های راست بدنبال حل این تضاد در مناسبات موجود هستند.
ماموران امنیتی ترکیه در مسیر روستای آمارا موانعی قرار دادند تا از حضور مردم در زادروز شخصیت انقلابی کورد «عبدالله اوجالان» در محل تولد او و در کنار بستگان اوجالان جلوگیری کنند. این ممانعت ها به درگیری بین مردم و مامورین منجر شده است. دولت ترکیه از استقبال مردم کورد در رابطه با پیامهای اخیر و ایده های انقلابی عبدالله اوجالان وحشت زده شده و از همه امکانات نظامی و خبررسانی و شبکه های تلویزیونی خود برای وارونه جلوه دادن این مذاکرات استفاده می کند، در صورتیکه این مذاکرات دولت را به آتش بس مقید می کند و سیاست های جنگ طلبانه و اشغالگری را به عقب می راند. اینچنین بنظر می رسد که پیام صلح و همزیستی مسالمت آمیز و همبستگی جوامع در کنار یکدیگر تنها بعد از گذار از این نوع از حکومتداری و سیستم جنایتکار ممکن خواهد بود. در همین راستا تظاهرات میلیونی مخالفان اردوغان این واقعیت را نشان می دهد که سیاست انکار و جنگ طلبی دولت ترکیه وضعیت آزادی و معیشتی همه مردم ترکیه را تحت تاثیر قرارداده و هیچ شانسی برای ادامه نخواهد داشت. اندیشه های اوجالان به تمام خصایص نابودگر سیستم حاکم پرداخته است و تسلیم آن نخواهد شد، حتی دلیل اینکه چرا سیاستمداران تورک در طول یک قرن سی بار به کوردها پناه آورده و بعدها منکر هر توافقی شده اند را با همه جزئیات مستند کرده است. این تسلیم پذیری نیست بلکه ادامه همان مبارزه ای است که نیم قرن با مقاومت و حماسه آفرینی جوانان آپوئیستی در جغرافیای کوردستان ادامه دار بوده تا به امروز رسیده و نوید دهنده فردای آزادی برای همه جوامع ساکن در این سرزمین است.
مطلب دریافتی
جنبش لبسرین سرخ در افغانستان؛ نمادی از مقاومت زنان در برابر سرکوب
افغانستان پس از سقوط دولت پیشین و تسلط طالبان در آگوست ۲۰۲۱، شاهد یکی از تاریکترین دورانها برای زنان و دختران بوده است.
طالبان با اعمال محدودیتهای شدید، نقش اجتماعی زنان را به حداقل رسانده و حضور آنها را در بسیاری از عرصههای عمومی ممنوع کرده است. در چنین شرایطی، جنبشهای اعتراضی متعددی شکل گرفتهاند که هرکدام به نوعی نماد مقاومت زنان در برابر این سرکوب گسترده هستند. یکی از این جنبشها، جنبش لبسرین سرخ است که با استفاده از نماد رژ لب قرمز، زنان افغان تلاش کردهاند اعتراض خود را نسبت به محرومیت از حقوق اولیهشان به نمایش بگذارند.
پیشینه و زمینههای شکلگیری جنبش
جنبش لبسرین سرخ در واکنش به سیاستهای سرکوبگرانه طالبان علیه زنان شکل گرفت. ممنوعیت آموزش دختران، بستن دانشگاهها به روی زنان، ممنوعیت کار در بسیاری از مشاغل، و حتی جلوگیری از حضور زنان در اماکن عمومی، از جمله قوانینی هستند که زندگی زنان را تحت تأثیر قرار دادهاند. در پاسخ به این فشارها، زنان افغانستانی در داخل و خارج از کشور به روشهای گوناگون به اعتراض پرداختند. یکی از این روشها، استفاده از رژ لب قرمز به عنوان نمادی از مقاومت بود که به سرعت به یک نماد اعتراضی تبدیل شد.
رژ لب قرمز؛ نمادی از مقاومت و هویت
رنگ سرخ در تاریخ جنبشهای اجتماعی همواره نماد شورش، مقاومت و اعتراض بوده است. زنان افغانستانی نیز با استفاده از رژ لب قرمز، پیامی واضح را منتقل کردند:
ما سرکوب را نمیپذیریم و همچنان ایستادگی خواهیم کرد. این جنبش علاوه بر داشتن بُعد اعتراضی، نوعی بیان هویت نیز محسوب میشود. رژ لب قرمز در جامعهای که زنان بهطور سیستماتیک حذف میشوند، نمادی از بازپسگیری حق دیده شدن، شنیده شدن و داشتن آزادی شخصی است.
از دیدگاه جامعهشناسی، این جنبش را میتوان از چندین منظر تحلیل کرد:
جنبشهای نمادین و مقاومت غیرمستقیم:
نظریهپردازانی مانند پییر بوردیو و ارفینگ گافمن به اهمیت نمادها در شکلدهی به روابط قدرت اشاره کردهاند. استفاده از رژ لب قرمز، نوعی مقاومت غیرمستقیم است که بدون نیاز به حضور در خیابانها، پیام اعتراض را به جهان منتقل میکند.
نظریه جنبشهای اجتماعی:
چارلز تیلی معتقد بود که جنبشهای اجتماعی برای موفقیت نیازمند نمادهای مشخص و یک چارچوب معنایی مشترک هستند. جنبش لبسرین سرخ با بهرهگیری از یک نماد ساده اما تأثیرگذار، توانسته است طیف گستردهای از زنان را در داخل و خارج افغانستان متحد کند.
هویتیابی و بازتعریف نقش زنان:
طالبان سعی دارد نقش اجتماعی زنان را به خانهداری و فرزندآوری محدود کند. اما این جنبش نشان میدهد که زنان افغانستانی با وجود تمام محدودیتها، همچنان به دنبال بازتعریف نقش خود در جامعه هستند.
گسترش جنبش در فضای مجازی
یکی از ویژگیهای بارز جنبش لبسرین سرخ، انتشار گسترده آن در فضای مجازی است. با توجه به محدودیتهای شدید طالبان بر رسانهها و تجمعات، اینترنت به مهمترین بستر برای فعالیتهای اعتراضی تبدیل شده است. زنان افغان با انتشار تصاویر خود با رژ لب قرمز، پیام این جنبش را به سراسر جهان رساندهاند. هشتگهایی مانند #RedLipstickMovement و #AfghanWomenResist در توییتر و اینستاگرام به یکی از ترندهای مهم تبدیل شد که حمایتهای بینالمللی بسیاری را نیز به همراه داشت.
چالشها و تهدیدات پیش روی جنبش
با وجود محبوبیت و گسترش جنبش، زنان معترض با تهدیدات بسیاری مواجه هستند:
سرکوب و خشونت: طالبان هرگونه فعالیت اعتراضی را با شدت سرکوب میکند. بسیاری از زنانی که در اعتراضات خیابانی شرکت کردند، دستگیر شده و مورد شکنجه قرار گرفتند.
محدودیتهای اینترنتی: طالبان سعی دارد با اعمال محدودیتهای شدید بر اینترنت، دسترسی زنان به فضای مجازی را کاهش دهد.
عدم حمایت گسترده داخلی: با وجود حمایتهای جهانی، در داخل افغانستان به دلیل فرهنگ سنتی و ترس از طالبان، بسیاری از خانوادهها اجازه فعالیت اعتراضی به دختران خود را نمیدهند.
آینده جنبش؛ امید و مقاومت
با توجه به سرکوب شدید زنان در افغانستان، بسیاری بر این باورند که جنبش لبسرین سرخ تنها یکی از مراحل مقاومت زنان است و ممکن است در آینده به اشکال دیگر گسترش یابد. تجربه نشان داده که سرکوب نمیتواند انگیزه زنان برای احقاق حقوقشان را بهطور کامل از بین ببرد. حمایتهای بینالمللی، فشار بر طالبان و تقویت همبستگی میان زنان افغان، از جمله عواملی هستند که میتوانند به ادامه این جنبش کمک کنند.
امضا : راوی
سُهیل عرَبی: فحاشّی به هوش مصنوعی از جمله فعالیتهای اپوزوسیون مطلوب خانم بهاره هدایت
ما پیشرفت کردیم و آنها مجبور شدند نقابهایشان را تغییر دهند؛ ما با شعار "اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا " به آنها فهماندیم که دوران فریب دادن مردم با ایجاد دور باطل دفع افسد به فاسد و دوقطبی آخوند بد و آخوند بدتر تمام شده ،اما آنها به خون آشام بودن عادت کرده اند و با تغییر شیوه عوام فریبی و جاگزین کردن نقابهایی که باعث شود آنها را همدرد و همرزم خود بدانیم تلاش به منحرف کردن مردم از مسیر دادخواهی می کنند.
بهاره هدایت امروز همان بهاره هدایت ده سال پیش است که به عنوان زندانی سیاسی از بند زنان به همراه نرگس محمدی به لیست قاتلان موسوم به لیست امید متشکل از دری نجف ابادی،فلاحیان،علی رازینی و امثال اینها رای دادند و علاوه بر این به آن گروه از همبندیانش که با رای دادن به این قاتلان و شکنجه گران مخالف بودند توهین کرد ،او طی چند سال اخیر دیگر در سیرک انتخابات شرکت نکرد و حتی تحریم کرد اما این فقط تغییر سبک عوام فریبی است، زیرا اربابانش فهمیده اند که نسل جدید اسیر باتلاق انتخاب از بین بد و بدتر نمی شوند و راهی نمانده جز اینکه جایگزین کم خطری نسبت به یک دگرگونی اساسی ساخته شود _ یعنی یک اپوزوسیون نمای بی خطر برای حکومت فعلی _ جریانی که پس از مرگ اصلاحطلبی تبدیل به سوپاپ اطمینان حکومت شد و نمونه کارش را در ۱۴۰۱ و سیرک وکالت می دهم و پس از آن وکالتم را پس می گیرم دیدیم...
فرقه عقب مانده ای که نهایت کنشگری آنها فحاشی، انگشت کردن ، شاشیدن و حتی امروز فحاشی به هوش مصنوعی است،حتی کم خطر تر از خاتمی، روحانی و دلقکهای اصلاحطلب ...
اما واقعیت شیرین برای ما این است که اپوزوسیون واقعی اینجا در کوچه و خیابان و حتی زندانها ثابت کرده که قرنها از مدعیان آزادی خواهی بیرون گود نشین جلوتر است.
امروز با قدم زدن در کوچه خیابانهای هر شهر از ایران و همکلام شدن با مردم و دیدن پیشرفت فکری مردم می توان فهمید تلاشهای حکومت برای سرکوب و ساخت اپوزوسیون های فیک که در اصل سوپاپ اطمینان بوده اند بی فایده و حتی به ضرر خودش بوده ...
جایگزین تئوکراسی " انسانیت" است نه فاشیسم با ظاهری متفاوت
امروز برای زندگی مبارزه می کنیم
برای عدالت، آزادی، برابری ...
نه برای تعویض یک ستمگر و غارتگر با غارتگر و ستمگری دیگر.
#سهیل_عربی
یازدهم فروردین ۱۴۰۴
t.me/Soheil_Arabi645
However, a significant number of young women had left their hair uncovered, merely draping a scarf around their necks.
We all lined up, waiting in the queue for a few minutes before entering the stadium. It was there that I met some new and wonderful friends.
One of them was a delightful girl with curly hair, who, like many others, had chosen not to cover her hair.
At the entrance, we were forced to put on scarves. The officers, all of whom were women, searched our clothes and bags with unnecessary aggression.
It was an unpleasant experience, but I tried to convince myself that they were simply ensuring security—perhaps looking for explosives or weapons. I didn’t let it bother me too much, and we stepped inside.
The seating arrangement was thought-provoking. In front of us stood an extremely tall barrier, making it difficult to watch the game from the women’s section. Meanwhile, the men’s section was elevated and free of such obstructions.
As soon as I sat down, I noticed four surveillance cameras zoomed in directly on the female spectators. Even more striking was the presence of dozens of female police officers, dressed in black chadors and wearing masks, standing right in front of us.
They were not there to maintain order. In reality, they had no concern for the seating arrangements, the game, or the safety of the spectators. Their sole purpose was surveillance and suppression.
They were armed, and in addition to the cameras mounted on their uniforms, they held handheld cameras and smartphones, recording and photographing our faces—especially those of women without hijabs, those whose hair was left uncovered, or simply those who cheered, laughed, and shouted in excitement. Even those who wished to take a closer picture of the field were targeted.
My new friend, unbothered, smiled at the stern and hostile officer filming her, undeterred by the looming threat of punishment. From behind the bars, she watched the game as much as she could.
Watching Football from a Cage
Today, for the first time in my life, I stepped into a stadium to watch a football match.
Not because I had never been a fan of football, but because, for decades, Iranian women were banned from entering stadiums—barred from the joy of watching a simple game, stripped of the right to cheer for their favorite teams.
For years, women who longed to experience this atmosphere had no choice but to disguise themselves—cutting their hair, wearing men’s clothes, and pretending to be someone they were not, just to step through those gates.
One of these women was Sahar Khodayari.
She dreamed of standing in a stadium, surrounded by roaring fans, chanting for her team.
But instead, she was arrested.
They insulted her, they beat her—and in the end, she set herself on fire.
She had worn blue that day, the colors of her beloved team.
The world came to know her as The Blue Girl.
A week later, she died from her burns in a hospital bed.
The Islamic Republic dismissed her death, branding her as mentally ill—denying that she was a protester, denying that she was simply a football fan who had wanted nothing more than to cheer.
And today, as I walked through streets lined with riot police and special forces, making my way toward the stadium, I whispered to myself:
"I am living her final wish—an incomplete, distorted version of what she once dreamed of, a dream that cost her life."
When The Blue Girl died, no uprising followed.
Days turned into weeks, and the repression continued.
But under mounting pressure from activists and journalists, FIFA was forced to act—threatening to expel Iran from international football if women were not allowed into stadiums.
Backed into a corner, the government finally relented.
But they did not open the doors to everyone.
The first women allowed in were handpicked—officials’ relatives, government employees, a few carefully selected celebrities.
Ordinary women, the ones who had fought for this right, were still locked out.
No public ticket sales. No real victory.
Once again, outcry followed, and once again, the government was forced to make concessions—letting in more women, but always on their terms, in tightly controlled numbers.
And so here I am today, watching a simple football match, knowing that even this small moment of joy was wrung from years of resistance.
But before we celebrate, we must ask:
Why were women banned in the first place?
The Islamic Republic’s defenders and supporters offer many justifications, but at their core, they all stem from one belief:
That a woman’s presence is un-Islamic.
As a theocracy, the regime claims that Iran belongs to Muslims and that its laws must be shaped around religious doctrine, preparing for the arrival of the prophesied savior.
But Iran is not a monolithic Islamic society.
Like every other country, it is home to people of diverse beliefs.
And like so many times before, those who do not fit the regime’s vision—those who think differently, live differently—are silenced, ignored, erased.
Why, in the Islamic Republic’s eyes, is a woman’s presence in a stadium forbidden?
Because, they argue, if a woman stands in a crowd—if she cheers, if she jumps with joy, if her hair is visible, if her body exists—men might be aroused.
And that, they say, leads to sin.
So women must be hidden. Must be covered. Must not take up space.
And if a woman dares to celebrate, to sing, to raise her voice—she is a danger, an offense, a temptation that must be kept out.
My Experience
From midday, the sound of honking horns filled the air.
In this small city, people were electric with excitement, ready to cheer for their team.
I, too, felt a restless thrill.
An hour before the match, we reached the stadium.
Every street leading to it was blocked by police and special forces.
The atmosphere was suffocating.
The officers laughed together, posing for photos as if they were victorious warriors.
The people, in contrast, looked at them with a mix of fear and fury.
Nearby, a woman turned to another, pressing a ticket into her hand.
ترجمه کوردی به فارسی سرودۀ کفشدوزک
کفشدوزک خانه داییام کجاست؟
در شهر یا کوهستان یا در روستاست؟
کفشدوزک بیا به روی دستانم
تا یار احساس کند زیباییِ عشوەهایم را
من میخواهم مثل تو پرواز کنم
برقصم و رَخت ستم بدرم، آری بدرم، آری بدرانم
بالهایم بگذار مثل تو خالخال باشند
خانههایم هم قد و قواره، سرخوش باشند
خوش ندارم بالهایم خونین باشند
خالهایم بگذار مثل تو رنگین باشند
کفشدوزک خانه داییام کجاست؟
در شهر یا کوهستان یا در روستاست؟
لی له لی لالو ای دایی، ای عمو، ای برادر، ای پدر
تف به سیستم شاهی، به آقا و رعیتی، به سیستم فاسد پیرمرد!
کفشدوزک، آموزگارم دستگیر شده است
رنگ رقص و صدای آوازم به هم ریخته است
می دانم تو هم همان مسیر را میپیمایی
نیرو بگیر، نیرو بگیر میتوانی بیایی
همراهم بیا به جشن رهایی
همراە باد شمال برگردیم به شهر
زرد و سرخ و سبزتر باشد دیار ما
غرق بوسه و شادی باشد شهر ما
کفشدوزک خانۀ داییام کجاست؟
در شهر یا کوهستان یا در روستاست؟
@ritm_anarchy