نمیدونم شایدم مسخره بنظر برسه،
ولی قشنگتر از بوسیده شدن و بغلشدن اینه که طرف مقابلت محو صورتت بشه.
حس میکنم کسی که زل میزنه به صورتت و اجزای صورتتو مرور میکنه و چشماش برق میزنه واقعا دوستت داره🌱
مگه نه؟
چه کسی گریهی کوهها را دیده است؟
وقتی ابرها،
کفنهایشان را از تن باز میکنند
و به دنبال گمشدگانشان به راه میافتند
من همهی آنهایم
که ندیدهای...
که رفتهاند...
که گم شدهاند...
#پریسا_صالحی
بسکه جانسختیِ ما، آینهی خجلت بود
هرکه شد آب ز دردِ تو، گذشت از سرِ ما
#بیدل_دهلوی
ای فلک! بر آهِ ما چندان میفشان دستِ رد
کز کمانت ناگهان زه نگسلاند، تیرِ ما
#بیدل_دهلوی
امروز بغلم کرد گفت : با اومدنت تو زندگیم فهمیدم شکننده تر از برگ گل هم وجود داره!
و من فقط خیره شدم چشمای به رنگ دریاش... 🍂
ای برده گل رازقی از روی تو رشک
در دیدهٔ مه ز دود سیگار تو اشک
گفتم که چو لاله داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک
#ملکالشعرا_بهار
دلم هر لحظه از داغی به داغ دیگر آویزد
چو بیماری که گرداند ز تابِ دردْ بالین را
#صائب_تبریزی
بهر یک جرعه ی مِی ، منت ساقی نکشیم
اشک ِما باده ی ما ، دیده ی ما شیشه ی ما
عشق ، شیری ست قوی پنجه و می گوید فاش
هر که از جان گذرد ، بگذرد از بیشه ی ما ...
#ادیب_نیشابوری
جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم
مو به مو دارم سخنها نکته ها از انجمن ها
بشنو ای سنگ بیابان بشنوید ای باد و باران
با شما همرازم اکنون با شما دمسازم اکنون
شمع خود سوزی چو من در میان انجمن گاهی اگر آهی کشد دلها بسوزد
یک چنین آتش به جان مصلحت باشد همان با عشق خود تنها شود تنها بسوزد
من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم
عاشق این شور و حال عشق بی پروای خویشم
تا به سویش ره سپارم سر ز مستی بر ندارم
من پریشان حال و دل خوش با همین دنیای خویشم
#معینی_کرمانشاهی
ترسم این الفت که دارد با گریبان دستِ من
در قیامت نیز نگذارد که گیرم دامنی
#ابوالحسن_فراهانی
نوازشهای ناکس عاقبت آفت بُوَد ای دل!
کُشد آخر همان بادی که سازد زنده آتش را ...
#آفرین_لاهوری
کسی سراغِ شما را نمیگیرد،
مگر آنکه دلتنگِ شما باشد
و کسی دلتنگِ شما نمیشود
مگر آنکه متوجه جای خالیِ بعد از شما باشد...
#نجیب_محفوظ
از لطافت میتوان چون شمعِ در فانوس ديد
از زلالِ گــردن او، شعـلۀ آواز را
#صائب_تبریزی
بر شرارِ سنگ، نتوان بست نامِ روشنی
رنگِ شب دارد، چراغِ خانهی دلگیرِ ما
#بیدل_دهلوی
در انتظارِ رهایی نشستهایم که شاید
به رویِ ما مژهبستن، دری برآورد از ما
#بیدل_دهلوی
یه بار به من گفت اون قدر سایه رو دوست داره که گاهی خودش هم از این همه دوست داشتن وحشت میکنه. از بزرگیِ دوست داشتن ترسیده بود. میفهمین؟
ترسیده بود!
میگفت ترجیح میده به جای لمس کردن دستهاش، ساعت ها به اونا خیره بشه.
این غریب ترین عشقی بود که من دیده بودم.
#مصطفی_مستور
داره برف میاد،
یجوری می باره که انگارابرا
حسابی دلشون پره!
دلم میخواد مثل قدیماکه میگفتی:
_پاشو ببین چه برفی اومده
بی هوا باذوق ازخونه بزنم بیرون
و تاغروب توکوچه ها پرسه بزنم؛
توام لی لی کنان پاشنه کفشتو روهوا بکشی
تاسرکوچه دنبالم بدویی
ومثل اون وقتا شالمو دورگردنم بپیچی
ودستمو بگیری وبذاری تو جیبت،
شونه به شونه ی هم قدم بزنیم
ویکی درمیون توگوشم بگی:
_خودت رو بپوشون سرمانخوری
منم بالجاجت بگم: بیخیال حواسم هست
آخرسرم باگلودرد وصورت گُر گرفته
ازتب بیفتم رودستت؛
وهی خودموبرات لوس کنم که نازمو بکشی
توام بایه نگاه نگران وغرغر زیر لب بگی:
_توکه میدونی زود مریض میشی چرامراقب
نیستی؟
آخ که چه روزایی بود وچقد دلتنگتم
راستی میدونی الان دیگه زودمریض نمیشم؟
میدونی خیلی سخت ومحکم شدم؟
نمیدونم شایدم زمستون فهمیده که من
دیگه کسی روندارم که خودمو براش لوس کنم
دلش برام میسوزه وبیشترهوامو داره!
اصلا زمستونای باتو آتیشش گرمتر بود
لبو هاش بخاربیشتری داشت؛
وباقالی هاش بوی گلپرتازه میداد
ولی زمستونای الان فقط سرده خیلی سرد!
ومن هنوز منتظرم یهو پیامت بیادرو گوشیم و بخونم:
"داره برف میادعزیزم خودتو بپوشون سرمانخوری"
#پروانه_حسینی
ای بسا فرعون و قارون
آمدو در خاک شد
قصر قیصر، جام جم کو؟
تخت اسکندر کجاست؟
#مهدی_سهیلی
نیارم سر فرود "آشفته" بر تخت جم و قیصر
اگر با آن سگ کو دست در آغوش بنشینم
#آشفته_شیرازی
نمیدانَم چه نیرنگ است افسونِ محبت را
که خود را هم تو میپندارم و با خود سخن دارم
#بیدل_دهلوی
آراسته آمد و چه آراستنی
دل خواست به عشوه و چه دلخواستنی
بنشست به می خوردن و برخاست به رقص
هی هی چه نشستنی! چه برخاستنی!
#مسیبخان