سوال:
منظور شما از اینکه به ما میگویید مراقبه کنیم چیست؟ برای مایی که تماما در ذهن هستیم مراقبه چگونه میتواند رخ دهد؟
پاسخ:
در سکوت استراحت کن...
افکار میگذرند...
نیازی نیست نگران باشی
چه می توانی بکنی....؟
خواسته ها میآیند و میروند، آنها را تماشا کن که میآیند و میروند، هیچ ارزشگذاری نکن، نگو این خوب است، این بد است!
نگو آهااا؛ این چیزی عالی و روحانی است، بسیار خوب است! کمی احساس در ستون مهره ها( اشاره به احساس حرکت انرژی در چاکراه ها) شاید مورچه ای از پشتت بالا میرود و تو فکر میکنی که کندالینی ات بیدار شده، یا فقط تخیلات....، شاید نوری در درونت ببینی، که کار سختی نیست....میتوانی نور ببینی، میتوانی رنگهایی ببینی، رنگهای روان گردانی، میتوانی چیزهای زیبایی احساس کنی، ولی تمامش تخیلات و بازی ذهن توست. هر چقدر هم رنگی و زیبا باشند توهمی است.
شروع نکن به گفتن اینکه مسیح، يا كريشنا يا بودا روبروی تو ایستاده است، و اینک تو به آن بینش غایی نزدیکتر و نزدیکتر شده ای.
آگاه باش که هر چیزی که در مراقبه ات رخ میدهد فقط یک فکر است، پس بدون هیچ انتخاب و ارزشگذاری آن را تماشا کن.
اگر بتوانی هشیارانه از هر آنچه در درون و بیرون رخ میدهد آگاه باشی و بی انتخاب بمانی، مراقبه روزی اتفاق خواهد افتاد، مراقبه چیزی نیست که تو باید انجامش بدهى.
فقط میتوانی یک کار بکنی، و آن آموختن هنر مشاهده گری و تماشا کردن است، بدون هیچ قضاوتی.... آنگاه یک روز فقط آسوده هستی و در آن آسودگی هشیاری خالص وجود دارد.
تمام افکار ناپدید شده اند، تمام خواسته ها از بین رفته اند، ذهن در جایی یافت نمیشود، وقتی ذهن پیدا نشود آنوقت مراقبه وجود دارد. وضعیت بی ذهنی همان مراقبه است.
پس تو مرا سوءتفاهم کرده بودی، وقتی میگویم مراقبه کن منظورم تماشا کن است. وقتی میگویم روی آواز پرندگان مراقبه کن، فقط منظورم این است که آن را تماشا کن، نمیگویم تمركز كن یا در مورد آن فکر کن، اینگونه ذهن وارد میشود. من با تمرکز مخالف هستم و چون طرفدار تماشا کردن هستم میتوانی هر چیزی را مشاهده کنی.
میتوانی در بازار بنشینی و مردم را تماشا کنی و این مراقبه خواهد بود.( البته این تماشاگری باید خالی از هر گونه ارزشگذاری و قضاوت باشد) میتوانی در ایستگاه قطار بنشینی و انواع صداها را بشنوی و آنچه رخ میدهد را "فقط" تماشا کنی.
قطارهایی که می آیند و مسافرانی که پیاده میشوند و صدا زدن باربرها و دستفروشان.... و سپس قطار دور میشود و سکوتی بر آن ایستگاه حاکم میشود، و تو "فقط" تماشا میکنی، هیچ کاری نمیکنی...
و آهسته آهسته شروع میکنی به آسوده شدن. تنشهایت از بین میروند. آنگاه بینش در تو مانند غنچه ای باز میشود و به یک گل تبدیل میگردد. عطری خوشایند و عالی آزاد می.شود. در آن سکوت، حقیقت هست، برکت هست، سعادت هست.
اوشو
@awareness_diamonds
من نیز با دیانت سازمان یافته مخالفم، اما با دیانت حقیقی نه....
هنر مدرن زشت است فقط به این دلیل که هیچ معنویتی در آن نیست، شعر مدرن زشت است، موسیقی مدرن فقط سر و صداست، بسیار شهوانی است
زیرا وقتی معنویت حضور نداشته باشد هرچه باقی بماند جنسیت و شهوت است.( این سخن طلایی اوشو در مورد تمام ابعاد زندگی صدق میکند)
معنویت همان انرژی جنسی است که در والاترین قله و پالایش یافته ترین اوج خودش قرار دارد. سکس نیز همان انرژی( معنویت) است، ولی بسیار زمخت و در پایینترین نقطه است.
سکس انرژی حیوانی است، همان انرژی زمانی که از هنر معنوی بگذرد، به معنویت و دیانت تبدیل میشود، سامادی میشود، فراآگاهی میگردد، انرژی الهی میشود. من طرفدار چنین دیانت خلاقی هستم.
اوشو
@awareness_diamonds
کشیشان و سیاستمداران برای استثمار مردم در توطئه هستند، بهترین راه برای بهرهکشی از مردم نابود کردن هوشمندی آنان است، اینان بشریت را به بردگی کشانده اند و مذاهبی را به خورد مردم دادند که کمک نکردند که آزاد باشند، مستقل باشند و خودشان باشند.
برعکس مردم را به سطح بردگی تنزل دادهاند، به نام دین زندانهای بزرگ ساختند و راهکار آنان بسیار ظریف و حیله گرانه است. از یک راهکار توسط تمام مذاهب استفاده شده است، نخستین و اساسیترین اصل در این راهکار این است، عشق مردم به زندگی را نابود کن، عشق آنان برای خوشیِ عشق و شادمانی را از بین ببر و اینگونه زمانی که ریشه مردم از زندگی و جهان هستی قطع شد، آنان شروع میکنند به کوچک شدن در خودشان و شروع میکنند به کم کردن منبع تغذیه خود.
تمام وجودشان مسموم میشود، آنگاه دیگر نمیتوانی با تمامیت زندگی کنی، آنگاه از اینکه زنده هستی شروع به احساس گناه میکنی، گویی که سرزنده بودن و شاد بودن یک گناه است، اینگونه با دستان خودت زندگیت را قطع میکنی، در حداقل زندگی خواهی کرد.
برای همین است که خنده ناپدید شده، تمامیت از بین رفته، مردم غمگین به نظر میرسند، هستی آنان بیمعنی شده است، غیر خلاق شده اند و در نوعی از برزخ به سر میبرند. نه اینجا هستند، نه آنجا، و این کاریست که کشیشان و سیاستمداران شما تحت عنوان مذهب با شما انجام داده اند....
اوشو
@awareness_diamonds
ادامه مطلب قبل....
بدان که واقعیت هرگز ناکام کننده نیست، برعکس ارضاء کننده است. ناکامیها به سبب تحمیل توهمات ذهنی تان بر واقعیت ایجاد میشوند. پس مراقب باشيد، ذهن شما یک شعبده باز است. چیزهایی را به تو نشان میدهد که اصلا وجود ندارند و هرگز وجود نداشته اند.
ذهن تو را فریب میدهد، دنیایی غیرواقعی برایت درست میکند و سپس در آن دنیای غیر واقعی زندگی میکنی و البته رنج میبری.
این دنیای درختان، پرندگان و حیوانات و کوهستانها غیر واقعی نیست، ولی دنیایی که ذهن تو خلق میکند غیر واقعی است.
وقتی مردمانی مانند بودا را میشنوید که در مورد غیر واقعی بودن دنیا صحبت میکنند، آنها را سوءتفاهم نکنید. منظور آنان این نیست که درختان غیرواقعی هستند یا مردم واقعی نیستند،
منظورشان این است که هرآنچه را که در مورد واقعیت، فکر و فرافکن کرده اید غیر واقعی است.
ذهن شما غير واقعی است، وقتی ذهن دور انداخته شود، همه چیز واقعی است. آنگاه در اینچنینی( آنگونه که هست، نه آنگونه که میخواهی باشد) زندگی میکنی.
پروفسور در کلاس ساعت هشت صبح خود چنین گفت: من بهترین راه را برای شروع روز پیدا کردم. پنج دقیقه ورزش، چندین نفس عمیق و در آخر یک دوش آب سرد....آنوقت در تمام بدنم احساس رُزی میکنم..... یک صدای خواب آلود در ته کلاس بلند شد، استاد لطفا بیشتر از رُزی برایمان بگویید....
(رزی Rosy هم به معنی گل سرخ، یا شادابی است و هم اسم دختر. مترجم)
اینگونه است.... ذهن آماده است روی هر چیزی بپرد و فرافکنی کند. بسیار مراقب ذهن باشید، مراقبه یعنی همین، مراقب بودن، فریب ذهن را نخوردن.
اوشو
@awareness_diamonds
لینک بازگشت به ابتدای کانال
T.me/awareness_diamonds/1
ادامه مطلب قبل...
حالا در تو تردید برمیخیزد، خداوند درون من است؟ اما پدرم میگفت تو بدرد نخور هستی، مادرم میگفت تو مایه شرمندگی فامیل هستی و آبروی ما را بردهای! آموزگارت همیشه میگفت که تو خیلی احمق و کودن هستی، کشیش به تو میگفته تو گناهکاری و حتماً به جهنم خواهی رفت...
تو آنچنان سرزنش شدهای که وقتی این پیام مشرق زمین وارد وجودت میشود که خداوند و ملکوت الهی در درون توست، شروع میکنی به تردید که این ممکن نیست. من هرگز وطن را ترک نکردهام؟ من...؟ شاید در مورد بودا درست باشد یا مسیح، ولی من...؟ من یک گناهکارم....
اما آگاه باش، هیچکس گناهکار نیست، حتی اگر در تاریک ترین سوراخ زندگیت باشی، هنوز هم موجودی الهی هستی، نمیتوانی الوهیت خودت را از دست بدهی، هیچ راهی هم برای از دست دادنش وجود ندارد. الوهیت ذات و خودِ وجود توست... ان مادهایست که از آن ساخته شدهای.
ولی تو پر از تردید هستی، این تردید توسط تمام اطرافیان در تو تقویت میشود. برای همین است که میگویم عشق فقط وقتی وجود دارد که دیگری تو را به عنوان یک موجود الهی پذیرفته باشد و این حقیقت را تقویت میکند که تو موجودی الهی هستی.
اگر هر کسی این دروغ را در تو تقویت کند که تو الهی نیستی، این عشق نیست، شاید او مادر تو باشد شاید پدرت باشد مهم نیست. اگر هر کسی به تو فکری بدهد که تو موجودی محکوم و قابل سرزنش هستی، او تو را مسموم میسازد.
اگر هر کسی بگوید که تو همین گونه که هستی پذیرفته نیستی، که خداوند فقط وقتی تو را دوست دارد که شرایط خاصی را برآورده کنی، پس او تو را نابود میکند، او دشمن توست، پس مراقب او باش....
اوشو
@awareness_diamonds
جهانهستی یک راز است، خودش را فقط برای یک کودک آشکار میسازد. بخاطر همین مسیح گفت که تا کودک نشوید به ملکوت خدا نخواهید رسید. جهان هستی خودش را برای معصومیت آشکار میکند و در دسترسش قرار میگیرد، زیرا معصومیت فقط دریافت کردن است نه تهاجمی بودن. معصومیت باز نگه داشتن درهای وجود و منتظر بودن است....آنگاه وقتی حقیقت وارد شود، در چنین معصومیتی آمادهای تا به آن خوشامد بگویی...
اوشو
@awareness_diamonds
گاهی فقط در سکوت بنشین...
هیچ کاری انجام نمیدهی....
آرام بمان....
حتی یک ذکر هم نیست که ذهن را مختل کند
حتی نام خدا هم نیست
حتی یک وضعیت مخصوص یوگا هم نیست که در آن بنشینی
حتی مراقبه هم نیست...
فقط نشستن در سکوت در اتاقت یا در کنار درختی یا کنار رودخانهای...
فقط بودن در آنجا....
فقط یک توده انرژی که جایی نمیرود....
و آن لمحات شروع میکنند به آمدن برای تو....
برای لحظه ای احساس میکنی که وجود نداری، و البته در این وجود نداشتن است که وجود داری
تو هستی، تماماً وجود داری و با این حال نیستی...
آگاه باش.... تو فقط وقتی وجود داری که نباشی
وقتی که همه چیز غایب باشد، آنگاه حضوری عظیم وجود دارد، وقتی نفس کاملاً از بین رفته باشد، آنگاه تو همان کُل هستی، همه چیز هستی، از یک سو ناپدید میشوی و از سوی دیگر برای نخستین بار پدیدار شدهای.
آگاه باش اشراق همچون مرگ است و همچون رستاخیز... هر دو با هم است و همزمان رخ میدهند. مرگ در اینجا رخ میدهد و رستاخیز بیدرنگ آن را دنبال میکند. ولی تو باید آن را مزه کنی، باید آن را بچشی، این سخنان فقط واژگان نیست، نظریه نیست، تجربه های وجودین است...
اوشو
@awareness_diamonds
مردم هیچگاه تلاشی برای تغییر خودشان انجام نمیدهند، ولی با این حال مشتاق بهشت هستند. آنها غافلند، زیرا هر کجا که میروند جهنم را خلق میکنند، آنها خودشان جهنم هستند.
پس موضوع یافتن بهشت در جایی نیست. موضوع این است، تا وقتی که بهشت را پیشاپیش در خودت نداشته باشی آن را هیچ کجا نخواهی یافت.
یک داستان تمثیلی زیبا برایتان میگویم. مردی بلیط رفت و برگشت به بهشت و جهنم را برنده شده بود، از او پرسیده شد که دوست دارد اول به کدام مقصد برود؟ او پاسخ داد: اول میخواهم به جهنم بروم، پس ترتیب آن داده شد. وقتی به آنجا رسید یک منظره عظیم را در پیش چشمانش یافت.
یک تالار بزرگ را دید با میزهای طولانی که روی آنها پر از انواع و اقسام خوراکهای لذیذ بود. مردم در اطراف میزها نشسته بودند، قاشقهایی پر از خوراکها از بالای میز آویزان بود، ولی هیچکس چیزی نمیخورد.
مرد تعجب کرده بود. ولی وقتی از نزدیک نگاه کرد متوجه شد که مردم از نوعی فلج مفصل آرنج رنج میبرند، آنان سعی میکردند که قاشقها را به دهان ببرند ولی نمیتوانستند. مرد با خود گفت:
پس جهنم چنین است... زندگی در جهانی پر از فراوانی و برکت، ولی رنجِ گرسنگی کشیدن در میان آن همه نعمت، و قادر نبودن به سیر کردن خود....
سپس مرد درخواست کرد تا به بهشت برود. در بهشت باز هم همان تالارها را دید با همان میزهای طولانی، با همان خوراکهای خوشمزه و عالی.... وقتی دقت کرد دید که باز هم مردمی که دور میز نشسته اند دچار همان فلج مفصل آرنج هستند.
پس با صدای بلند فریاد زد؛ این بهشت است؟
ولی وقتی بیشتر دقت کرد دید که یک تفاوت جزئی وجود دارد که تمام تفاوت را شکل میدهد.
او دید که در بهشت همه همدیگر را تغذیه میکنند و قاشق به دهان دیگری میگذارند، آنان همانقدر قدر فلج بودند، ولی یکدیگر را تغذیه میکردند.
گذاشتن قاشق در دهان خودشان غیر ممکن بود ولی این امکان وجود داشت که دیگری را خوراک بدهند و دیگران نیز به او خوراک میدادند.
آری... این تنها تفاوت است. ولی این تفاوت در درون شکل میگیرد "مهربانی برخاسته است"
آگاه باش، تا وقتی که شهوات تو تبدیل به مهر نشده باشد هر کجا بروید جهنم خواهد بود. وقتی شهوات تو تبدیل به مهر شود در بهشت هستی و این تنها بهشت حقیقی است.
اوشو
@awareness_diamonds
سوال: اوشوی عزیز، مراقبت کردن از دیگران در کجا تبدیل به مداخله میشود؟
پاسخ:
لحظهای که ایدئولوژی و عقاید وارد شود علاقمندی به دیگران تبدیل به مداخله میشود. آنگاه عشق تلخ میشود، تقریباً نوعی نفرت میشود. حفاظت از دیگران تبدیل به زندان میشود. تفاوت را ایدئولوژی ایجاد میکند.
برای نمونه اگر یک مادر باشی، از فرزندت مراقبت میکنی، او به تو نیاز دارد، بدون تو نمیتواند زنده بماند، وجود تو الزامی است، به خوراک نیاز دارد، به عشق نیاز دارد، ولی او به ایدئولوژی تو و باورهای تو نیازی ندارد، او نیازی به آرمانهای تو ندارد، به مسیحیت تو، به هندوییسم تو، به اسلام تو نیاز ندارد، او به متون مذهبی تو نیاز ندارد، فقط از آرمانها، ایدئولوژیها و اهداف پرهیز کن، آنگاه مراقبت کردن زیباست، معصومانه است، در غیر این صورت مراقبت حیله گرانه میشود.
لحظهای که هر عقیده و آرمانی را وارد کنی، رابطه را مسموم میسازی، مراقبت کردن زیباست ولی وقتی این مراقبت آرمانی در خود داشته باشد آن وقت حیلهگریست، آنگاه یک معامله و مشروط شده است.
و تمام عشقهای ما حیلهگرانه است، به همین دلیل است که دنیا این همه در رنج است و جهنم شده. چنین نیست که عشق و مراقبت وجود ندارد، وجود دارد، ولی بسیار حیلهگرانه و خودخواهانه است.
مادر مراقبت میکند، پدر مراقبت میکند، شوهر مراقبت میکند، زن مراقبت میکند، برادر و خواهر همه مراقبت میکنند، مردم خیلی زیاد مراقبت میکنند، ولی با این حال دنیا یک جهنم شده است، مشکلی وجود دارد، چیزی در اساس به خطا رفته است، این اشکال در کجاست؟ مشکل اینجاست که مراقبت از دیگران شرطی شده است، "چنین کن..." _"چنان باش..."
آیا هرگز کسی را بدون قید و شرط دوست داشتهای؟ آیا هرگز کسی را همانگونه که هست دوست داشتهای؟ آنگونه که نخواهی او را بهبود ببخشی، یا نخواهی او را تغییر بدهی؟ آیا او را کاملاً و تماماً پذیرفتهای؟ آنگاه میدانی که مراقبت یعنی چه، آنگاه تو از آن مراقبت ارضا خواهی شد و به دیگری نیز کمک خواهد شد
به یاد بسپار اگر در عشق و مراقبتهای تو تجارتی وجود نداشته باشد، اگر در آن جاه طلبی نباشد، شخصی که مورد عشق و مراقبت تو قرار دارد برای همیشه عاشق تو خواهد بود.
ولی اگر در این مراقبت تو اهدافی وجود داشته باشد، آن وقت شخصی که از او مراقبت کردهای هرگز قادر نخواهد بود تو را ببخشد.
اوشو
@awareness_diamonds
رژیم شما فقط چیزی که میخورید نیست...
چیزهایی که تماشا میکنید
چیزهایی که گوش میدهید
مطالبی که میخوانید
آدمهایی که با آنها معاشرت میکنید
و تمام چیزهایی که ذهن و روحتان را در معرضش قرار میدهید شامل رژیمتان میشود.
پس از آنچه که به طور حسی، جسمانی و روحانی وارد کالبد خود میکنید، آگاه باشید.
@awareness_diamonds
سوال: اوشوی عزیز، آیا مراقبه میتواند شهوانی باشد؟
آری... و این تنها راه برای وجود مراقبه است. شهوت انرژیست، شهوت آتش است، شهوت زندگیست، ( در اینجا دقت بفرمایید که منظور اوشو از شهوت، شهوت جنسی نیست، فرق این دو بسیار است، در اینجا شهوت به معنی شوق و اشتیاق بسیار زیاد، تپش داشتن و حرارت و آتشین بودن است)
اگر مراقبه را همین طوری بدون هیچ شوق و شدت و آتش انجام دهی، هیچ اتفاقی نمیافتد. اگر فقط به عنوان تشریفات نیایش میکنی و عشقی در قلبت بر نمی خیزد، این نیایش تو بی معنا و مسخره است.
اگر بدون شوق زیاد نزد خداوند نیایش کنی، هیچ اتصالی بین تو و خداوند وجود نخواهد داشت، فقط شهوت، تشنگی و گرسنگی میتواند آن پل ارتباطی باشد.
هرچه بیشتر تشنه باشی امکانات بیشتر خواهد بود. اگر تماماً تشنه باشی، اگر فقط تشنگی شده باشی، اگر تمامی وجودت توسط آن شوق زیاد تسخیر شده باشد، فقط آن وقت اتفاقی خواهد افتاد. در آن شدت... در لحظه شهوت ۱۰۰ درجه.
پس ولرم نباش... مردم یک زندگی ولرم را زندگی میکنند، آنان نه این هستند و نه آن.... پس میان حاله باقی میمانند، اگر بخواهی به ورای میان حالگی بروی، یک زندگی پر از شوق و آتش خلق کن...
اگر آواز میخوانی با شوق فراوان آواز بخوان، اگر عشق میورزی با شور و شوق شدید عشق بورز، اگر نقاشی میکنی، با شوق فراوان نقاشی کن، اگر صحبت میکنی، با شوق فراوان صحبت کن، اگر میشنوی با شور فراوان بشنو، اگر مراقبه میکنی، با شدت و شوق بسیار مراقبه کن.
اینگونه است که از همه سو شروع میکنی به وصل شدن به خداوند، در این موقعیت است که تو متصل میشوی....
پس آگاه باش که من کاملاً طرفدار احساسات آتشین هستم، هر کاری که میکنی انجام بده، ولی با شهوت و آتش بسیار در آن گم شو... خودت را در آن غرق کن و حل شو، و آن حل شدن همانا رستگاری تو خواهد شد.
اوشو
@awareness_diamonds
شاید شما آن فراسو را از یاد برده باشید، ولی فراسو شما را فراموش نکرده است، شاید کودک مادرش را از یاد برده باشد، ولی مادر فرزندش را فراموش نکرده است، یک جزء شاید شروع به این فکر کند که من جدا و تنها هستم، ولی آن کل میداند که تو جدا نیستی.
برای همین است که آن جدید همواره وارد میشود، با اینکه به آن خوش آمد نمیگویید، هر روز صبح وارد میشود، هر غروب وارد میشود، هر لحظه به هزاران شکل وارد میشود، اگر چشمانی برای دیدن داشته باشی خواهی دید که پیوسته بر تو وارد میشود.
خداوند پیوسته به بارش بر تو ادامه میدهد، ولی تو در گذشتهات، در آینده ات، و در رویاهایت بسته شده ای، تقریباً در نوعی از قبر قرار داری، غیر حساس شدهای، به سبب ترسو بودنت حساسیت خود را از دست دادهای.
حساس بودن یعنی که آن جدید احساس شده است و هیجان آن جدید و اشتیاق برای تازگی و نو شدن و آن ماجراجویی در تو برخواهد خواست که نمیدانی به کجا میروی، شروع میکنی به حرکت به سوی آن بُعد ناشناخته زندگی....
اوشو
@awareness_diamonds
ادامه دارد....
با دیگران سهیم شو، بخشنده باش.... اما چنان ببخش که گویی نبخشیدهای....
اگر بتوانی بدون فکر به اینکه بخشنده هستی ببخشی و فکر آن هدیه و دهنده و گیرنده را نکنی فضیلت تو بسیار خواهد بود....
اوشو
@awareness_diamonds
افرادی مانند برتولت برشت و فردریک نیچه انسانهای نابغه ای هستند، اینان اگر قادر بودند که تفاوت دیانت واقعی و ادیان دروغین را ببینند، اگر میتوانستند تمایز بین این دو را ببینند، ارزش بسیاری پیدا میکردند، ولی آنان بدون هیچ تمایزی دیانت را محکوم کردند.
اینجاست که تمام ذهنیت غربی به خطا رفته است. در صد سال اخیر پس از نیچه تمام روشنفکران غرب دین را محکوم کردند. نیچه اعلام کرد "خدا مرده و انسان آزاد است" و از آن لحظه، این شعار یکسان تمام روشنفکران شده است.
من دلیلش را درک میکنم، ولی نیچه باید میگفت "خدای کشیشان" اگر این را در پرانتز قرار میداد (خدای کشیشان) وضعیت مطلقاً روشن میشد. زیرا خدای کشیشان، خدای عارفان نیست، و خدای کشیشان نیازی ندارد که بمیرد، زیرا همیشه مرده بوده است، هرگز زنده نبوده است، خدای زنده، خدای عارفان است.
من خدای عارفان را به شما آموزش میدهم، خدای عارفان میتواند توسط عمیق رفتن به درون پیدا شود، نه توسط باور به عقیده ای خاص. این خدای واقعی هیچ ربطی به الهیات ندارد، هیچ ربطی به ادیان سازمان یافته ندارد.
بلکه به یک جستار درونی و بینش درون فرد مربوط است، لحظهای که خودت را بشناسی خدا را یافتهای، و در همین یافتن است که آزادی را پیدا میکنی.
خوب است که خدای کشیشان باید بمیرد، باید دور انداخته شود، تا بتوانی خدای خودت را پیدا کنی، خدای تو همان آزادی توست، حقیقت توست.
اوشو
@awareness_diamonds
ادامه مطلب....
من نیز از این به اصطلاح مذاهب و معنویتها حمایت نمیکنم، فقط به یک دلیل ساده که هر کاری که این به اصطلاح ادیان انجام دادهاند دیانت واقعی نیست. دین واقعی هنوز باید از راه برسد، هنوز متولد نشده است.
اری... با مسیحیت مخالف باش، با هندوییسم مخالف باش، با بودیسم مخالف باش، با محمدیسم مخالف باش، میتوانم موافقت کنم، ولی با دیانت مخالف نباش، زیرا این نشان میدهد که تو دین سازمان یافته را که توسط کشیشان و سیاستمداران ساخته شده است را با دیانت واقعی هم معنا گرفتهای. چنین نیست...
کشیشان را محکوم کن، پاپ را محکوم کن، ولی بودا، لائو تزو، مسیح، و محمد را محکوم نکن... آنان پیشکش عظیمی به رشد درونی انسان کردند، آنان مطلقاً خلاق هستند، البته این افراد توسط مردمانی شیاد به اشتباه تفسیر شدند، ولی چه میتوانند بکنند؟
آری مذاهب سازمان یافته باید از روی زمین محو شود، و این تنها راهی است که دیانت واقعی بتواند وارد شود. و لی دیانت اصیل را نمیتوان سرزنش کرد...
اگر با دیانت اصیل مخالف باشی، آنگاه خلاق خواهی بود، ولی خلاقیت تو بیمارگونه خواهد بود، سالم و زیبا نخواهد بود. میتوانی این را ببینی، تمام هنر مدرن زشت است، فقط به این دلیل که هیچ منبع روحانی ندارد، میتوانی به نقاشیهای پیکاسو نگاه کنی، چیزی جنون آمیز را در انسان نشان میدهد.
پیکاسو یک نابغه است، میتوانست فقط با قدری معنویت از میکلانژ پیشی بگیرد، او ظرفیتش را دارد، استعداد و هوشمندی اش را دارد، ولی چیزی کسر دارد، او در آشوب است و هیچ انضباط درونی ندارد...
ادامه دارد....
@awareness_diamonds
بودا میگوید: به ذهن همچون یک حباب بیندیش...
تمام تجربه های ذهن مانند حباب دیر یا زود میترکند و سپس هیچ چیز در دستانت باقی نمیماند. به دنبال ذهن برو، یک حباب است و گاهی حباب بسيار زيبا به نظر میرسد. در نور خورشید رنگین کمان در آن میبینی، تمام رنگهای رنگین کمان را دارد و بسیار مسحور کننده و باشکوه است.
ولی به دنبالش روان شو، آن را در دست بگیر و لحظه ای که آن را بگیری دیگر وجود ندارد. و این چیزی است که هر روز در زندگی تو اتفاق میافتد.
تو با خواسته ها و امیالت به اینطرف و آنطرف میدوی و لحظه ای که دستت به چیزی که مشتاقش بودی برسد، دیگر همان نیست. آنوقت تمام آن زیبایی رفته است، مانند حباب در دستانت میترکد.
آن شادی فقط در امید توست. آنگاه تمام آن خوشیهایی که فکر میکردی رخ خواهند داد، اتفاق نمی افتد، آنها فقط در تخیلات تو وجود داشتند، آنان فقط در انتظارات تو وجود داشتند.
واقعیت( اینچنینی زندگی) کاملاً با آن حبابهای تخیلی تو تفاوت دارد، و همگی آن حبابها میترکند. شکست، تولید ناکامی میکند، موفقیت نیز چنین میکند. موفقیت نیز ناکامی ایجاد میکند.
فقر ايجاد ناکامی میکند، ثروت نیز چنین است؛ از مردمان ثروتمند سوال کن. همه چیز خوب یا بد ایجاد ناکامی میکند، زیرا همگی حبابهای ذهنی هستند، ولی ما همواره به دنبال حبابها هستیم.
نه فقط دنبالشان میکنیم، میخواهیم آنها را بزرگتر و بزرگتر و بزرگتر کنیم، در دنیا یک جنون بزرگ وجود دارد تا هر تجربه را بزرگتر کنیم.
ذهن هیچگاه به آنچه که هست راضی نیست، پیوسته مشغول فکر کردن است. ذهن، مشتاق این است که چگونه چیزها را بزرگتر کنیم، خانه های بزرگتر، اتوموبیلهای بزرگتر..... همه چیز باید بزرگتر باشد!
و طبیعی است که یک حباب هرچه بزرگتر باشد، به ترکیدن نزدیکتر است، حبابهای کوچک شاید قدری بیشتر روی سطح آب شناور باشند؛ حبابهای بزرگتر آن مقدار دوام ندارند. ناکامی اینگونه ایجاد شده است.
ذهن در ساختن حبابهای بسیار بزرگ موفق شده است؛ اینک از هر طرف منفجر میشود. به نظر میرسد که اینک هیچ راهی برای محافظت از آن نیست؛ در حال ترکیدن است. و این سبب اصلی رنج و ناکامی انسان است.
اوشو
@awareness_diamonds
هشیار باش که ذهن تو یک جعبه ی جادویی است. ذهن همواره به خلق سرابها و تخيلاتی که هیچ واقعیت و جوهری در آنها وجود ندارد ادامه میدهد. ولی اگر بخواهی آنها را باور کنی، واقعی میشوند.
ذهن تو یک نمایش ساختگی عظیم است. درواقع واژه ی انگلیسی جادو Magic از واژه ی هندی مایا Maya میآید. مايا يعني توهم. توهمات میتوانند خلق شوند، و همگی شما توهمات خلق میکنید.
مثال: تو یک زن را میبینی، ولی هرگز او را آنگونه که هست نمیبینی، برای همین است که پس از ارتباط با او اینهمه ناکامی وجود دارد. زیرا تو شروع میکنی به دیدن چیزهایی در آن زن که اصلا وجود ندارند، چیزهایی که فقط و فقط فرافکنی ها و خواسته های ذهن خودت هستند.
تو زیبایی را فرافکن میکنی و هزار و یک چیز را روی آن زن بیچاره فرافکن میکنی، و هنگامی که نزدیک میشوی، وقتی قادر میشوی با آن زن زندگی کنی و رابطه برقرار کنی، آن سرابها و فرافکن های ذهنی ات شروع میکنند به رنگ باختن.
آن تخیلات نمیتوانند برای مدتهای زیاد در برابر واقعیت پافشاری کنند، واقعیتِ آن زن خودش را نشان خواهد داد. آنوقت احساس میکنی که فریب خورده ای و میپنداری که آن زن تو را فریب داده...
آن زن نیز احساس میکند که فریب تو را خورده است، زیرا او نیز چیزهایی را روی تو فرافکن کرده بود، فکر میکرد که تو یک قهرمان هستی، یک اسکندر یا چیزی... یک مرد بزرگ.... و اینک تو یک موش هستی و نه هیچ چیز دیگر....
و او فکر میکرد که تو یک کوهستان رفیع هستی و حالا میبیند که تو حتی یک تپه مورچگان هم نیستی. احساس فریب خوردن میکند، هر دو احساس میکنید فریب خورده اید، هر دو احساس ناکامی میکنید.
شنیده ام زنی وارد بخش اشخاص گمشده در پاسگاه پلیس شد و گزارش داد شوهرم از دیشب گم شده است. افسر پلیس گفت؛ سعی میکنیم او را پیدا کنیم، لطفاً مشخصات او را بگویید.
زن قدری فکر کرد و گفت: خوب؛ قدش یک متر و سی سانت است، عینک ته استکانی میزند، سرش طاس است، دائم الخمر است، دماغ سرخی دارد و صدایش زوزه مانند است.... سپس قدری مکث کرد و ناگهان گفت “اوه تمامش را فراموش کنید...!"
آری.... اگر واقعیت را ببینی همین است، خواهی گفت " تمامش را فراموش کن... " ولی تو نمیبینی و به فرافکنی ادامه میدهی و رنج میبری....
به این آگاه باش....
اوشو
@awareness_diamonds
مردم زندگی میکنند، بدون اینکه چیزی بیاموزند. آنان زندگی را سپری میکنند، بدون اینکه در آن رشد کرده و تکامل یابند. همه تقریباً در خواب به سر میبرند، و مانند کسانی که در خواب راه میروند زندگی میکنند و در حالتی از مستی و بی خبری باقی ماندهاند و نمیدانند به چه کاری مشغولند، و چرا آن کارها را انجام میدهند.
نمیدانند از کجا آمده و به کجا میروند...؟! آنان درست مانند قطعه چوبی شناور بر روی آب دستخوش امواجند، زندگیشان تصادفی است.
این کلمه را به خاطر بسپارید: "...تصادفی..." میلیونها نفر فقط به طور تصادفی زندگی میکنند.
تا زمانی که اختیار زندگی خود را به دست نگیرید و آن را از حالت تصادفی و ناآگاهانه به حالت وجودی و آگاهانه در نیاورید، هیچگونه دگرگونی در شما ایجاد نمیشود.
تمام عرفان در این خلاصه میشود: "کوشش برای بیداری و تغییر زندگی تصادفی و ناآگاهانه به زندگی آگاهانه و وجودی"
زندگی شما حتی یک زندگی نیست، نمیتواند باشد. وقتی که در شما نور عشقی وجود ندارد و تمام اعمالتان مکانیکی است، چگونه میتواند یک زندگی باشد. یک ربات چگونه میتواند عشق بورزد؟ و تا عشق نورزی، طعمی از زندگی را هم نخواهی چشید.
زندگی و عشق تنها با آگاهی میآیند نه با تولد. تنها یک مراقبگر است که زندگی میکند. دیگران فقط خودشان را گول میزنند. آنها واقعاً زندگی نمیکنند. آنها ممکن است هزار و یک کار انجام داده و آنها را ادامه دهند، مال و قدرت بیندوزند و به آرزوهای خود دست یابند و به این جاهطلبیها همچنان ادامه دهند، اما باز حاصل جمع تمام زندگیشان "صفر" است.
اوشو
@awareness_diamonds
شهامت زندگی مخاطره آمیز
قسمت دوم
روایتی از سخنان اوشو درباره شیوه ی زندگی جاه طلبانه و احمقانه انسان....
برای کم کردن سرعت کلیپ، از قسمت تنظیمات وارد شده و سرعت آن را به شکل دلخواه کم کنید.
@awareness_diamonds
به شما میگویم که شما پیشاپیش همگی در وطن( ملکوت خدا_ بهشت_ اشراق) هستید و تنها مانع در راه دیدنِ این بودن در وطن، تردیدهای شماست. تردیدها و سر کوبهایی که توسط اطرافیان و جامعه در شما تقویت میشود، تردیدهایی که در شما میگوید، ما آنگونه که باید باشیم نیستیم.
تردید به اینکه خداوند نمیتواند درون ما باشد، زیرا به شما گفته شده که خداوند در آسمان هفتم روی تختی از طلا نشسته و در اطراف او فرشتگان مشغول نواختن چنگ و آواز خواندن هستند. در ذهن شما خداوند در اینجا نیست، در دوردستهاست، او بزرگ است، عظیم است، چنین است و چنان است، چطور میتواند در قلب تو باشد؟
تو بسیار گناهکار هستی و پیوسته خودت را به هزار و یک دلیل سرزنش میکنی، پس خداوند چگونه میتواند در قلب تو باشد؟ اگر خداوند در تو باشد پس شیطان کجاست؟ اینگونه شک ایجاد میشود، و لی مسیح همواره میگوید او درون شماست، ملکوت الهی در درون شماست، ولی هیچکس این را باور ندارد.
زیرا به شما آموزش داده نشده تا به خودتان اعتماد کنید، از همان ابتدای تولد شما را از وجود خودتان منحرف کردهاند، همه شما را سرزنش کرده اند. والدینتان، کشیشان شما، سیاست پیشگان شما، همگی اینها به شما القا کردهاند که تو اینطور که هستی خوب نیستی، باید درست بشوی، باید کامل بشوی، به شما اهدافی داده شده و به سبب همین هدفها و آن آرمانگراییهای کمال طلب، شما سرزنش شده و لِه شده باقی ماندهاید.
پس چگونه میتوانی این پیام را دریافت کنی که خداوند در درون تو منزل دارد؟ که تو پیشاپیش در وطن هستی!! که همه چیز همانگونه که هست، خوب است، فقط آسوده باش و آنگاه ببین که خداوند به تو تعلق دارد، فقط در او آسوده باش و او اینجاست....
اوشو
@awareness_diamonds
هشیار باش که شما اینجا نیستید تا فقط سرگرم شوید، و من با سرگرمی مخالف نیستم، به وقت خودش خوب است، ولی به چیزی بیشتر از سرگرمی نیاز است، فقط آن است که به اشراق و رهایی شما کمک میکند.
سرگرمی یک نیاز بسیار فروتر است، اشراق، معرفت و آگاهی یک نیاز والاتر است، اگر فقط از یک سرگرمی به یک سرگرمی دیگر بروید، توخالی باقی خواهی ماند، هرگز رشد نخواهی کرد، نابالغ باقی خواهی ماند.
تو باید گاهی به اعماق زندگی، به اعماق عشق، نور و خداوند بروی، گاهی اوقات باید در مراقبه و جاودانگی پرواز کنی تا طعم های والاتری از زندگی را بچشی، فقط این است که تو را بالغ خواهد کرد....
اوشو
@awareness_diamonds
زندگی یک قانون دارد
آن، به بخشنده ها میبخشد
و از گیرنده ها میگیرد
آنانکه در بیرون از خودشان پُر هستند
از گرسنگی درون در حال مردن اند...
@awareness_diamonds
شهامت زندگی مخاطره آمیز_ قسمت اول
روایتی از سخنان اوشو درباره شیوه ی زندگی جاه طلبانه و احمقانه انسان....
برای کم کردن سرعت کلیپ، از قسمت تنظیمات وارد شده و سرعت آن را به شکل دلخواه کم کنید.
@awareness_diamonds
روزی ابوبکر واسطی به تیمارستانی رفت و دیوانه ای را دید که های و هوی می کرد و نعره می زد و می رقصید.
گفت؛ با این بندهای گران که بر پای تو نهاده اند، چه جای نشاط و پایکوبی است؟
گفت؛ ای غافل....! بند بر پای من است، نه بر دل من....
تذکره الاولیا_ عطار
@awareness_diamonds
این کیست این
این کیست این...
این یوسف ثانی است این...
خضر است و الیاس این مگر
یا آب حیوانی است این
این باغ روحانی است این
یا بزم یزدانی است این
سرمه سپاهانی است این
یا نور سبحانی است این
آن جانِ جان افزاست این
یا جنت المأواست این
ساقی خوب ماست این
یا باده جانی است این
تنگ شکر را ماند این
سودای سر را ماند این
آن سیمبر را ماند این
شادی و آسانی است این...
@awareness_diamonds
اما ذهن میپندارد که این دیوانگیست... ذهن فکر میکند که ترک کردن امنیت ها و چیزهای قدیمی و شناخته شده منطقی نیست. ولی خداوند همیشه همان جدید است، برای همین است که ما نمیتوانیم برای خداوند از فعل گذشته یا آینده استفاده کنیم.
نمیتوانیم بگوییم "خدا بود" نمیتوانیم بگوییم "خدا خواهد بود" قط میتوانیم بگوییم "خدا هست" آری.... خدا همیشه تازه و باکره است و چنین خدایی در تو رسوخ و نفوذ کرده است. ولی تو احساسش نمیکنی....
به یاد بسپار، هر چیز جدید که وارد زندگیت شود پیامی از سوی خداوند است، اگر آن را بپذیری با دیانت هستی، اگر آن را رد کنی بی دیانت هستی.
انسان فقط باید قدری بیشتر آسوده باشد تا آن جدید را پذیرا شود، قدری گشوده باشد تا بگذارد که آن جدید وارد شود.
راه را برای ورود خداوند به وجودت باز کن، این تمام معنای نیایش یا مراقبه است. تو باز هستی، آری میگویی، میگویی وارد شو، منتظرت بودم، متشکرم که آمدی....
پس همیشه جدید را با خوشی فراوان دریافت کن.... نترس.... به وراجی های ذهنت گوش نده....حتی اگر گاهی آن جدید تو را به وضعیتی غیر راحت هدایت کند، باز هم ارزشش را دارد.
حتی اگر آن جدید تو را به یک چاله هدایت کند، باز هم ارزشش را دارد. شاید آن جدید سبب مشکلاتی شود، برای همین است که تو میترسی و دائم آن قدیمی را انتخاب میکنی، زیرا ابدآ مشکل ساز نیست، قدیمی همواره یک پناهگاه امن و یک تسلی است،
اما آگاه باش که فقط آن جدید که عمیقاً و تماماً پذیرفته شده باشد میتواند تو را و زندگیت را دگرگون سازد...
اما یک نکته را یاد بسپار....
تو نمیتوانی جدید را به اراده خودت و با تلاش های خودت وارد زندگیت کنی، جدید خودش می آید، آن یک هدیه است که هر لحظه بر تو بارش دارد، تو یا میتوانی آن را باشهامت بپذیری، یا بخاطر ترسها و تعلقاتت رد کنی، اگر آن را رد کنی یک سنگ باقی میمانی، بسته و بیجان.... اگر آن را بپذیری، یک گل خواهی شد، شروع میکنی به شکفته شدن، و در آن شکوفایی است که جشن و ضیافت وجود دارد.
اوشو
@awareness_diamonds
دنیا پر از ترسوهاست.... برای همین است که مردم از رشد کردن باز ایستاده اند. اگر ترسو باشی چگونه میتوانی رشد کنی؟ با هر فرصت جدید تو بسته و بستهتر میشوی، پس میزنی و چشمانت را میبندی. پس چگونه میتوانی رشد کنی؟
چگونه میتوانی باشی؟ اینگونه تو فقط تظاهر میکنی که هستی، زندگی نمیکنی، فقط زنده ای و فقط به نوعی خودت را در زندگی میکشانی، و چون نمیتوانی رشد کنی مجبور هستی رشدهای جایگزین و کاذب پیدا کنی.
تو نمیتوانی رشد کنی، ولی حساب بانکی تو میتواند رشد کند، این یک جایگزین است، این نیاز به شهامت ندارد، این کاملاً با ترسو بودنت همخوانی دارد.
حساب بانکی تو به رشد ادامه میدهد و تو احساس میکنی که خودت در حال رشد کردن هستی!! اینگونه محترمتر میشوی، نام و شهرت تو به رشد کردن ادامه میدهد و تو فکر میکنی که خودت در حال رشد کردن هستی؟ نه... تو فقط خودت را فریب میدهی....
نام تو، خودِ تو نیست، شهرتِ تو نیز خودت نیست، حساب بانکی تو وجودِ تو نیست. ولی اگر واقعاً به فکر وجود خودت باشی، شروع میکنی به لرزیدن، زیرا اگر بخواهی رشد کنی آن وقت باید تمام ترسهایت را رها کنی.
ما چگونه تازه میشویم؟ ما چگونه رشد میکنیم؟ به یاد بسپار، ما از وجود خودمان(به اراده و تلاش های بیرونی خودمان) تازه نمیشویم، تازگی و وجود از فراسو میآید، آن را خداوند بخوان. جدید بودن هددیهای از سوی خداوند است، از فراسوست و متعلق به فراسوست....
اوشو
@awareness_diamonds
ادامه دارد...
مردمان هوشیار و مراقبه گون خیلی رقابتی نیستند. آنان از زندگی لذت میبرند. چه کسی به خودش زحمت میدهد که خانه ای بزرگتر از دیگری داشته باشد؟ چه کسی زحمت میکشد تا حساب بانکی بزرگتری داشته باشد؟ برای چه...؟
تو با زن یا با مرد خودت خوش هستی و همراه با زندگی در حال رقصیدن هستی. دیگر چه کسی میخواهد که ساعتها و ساعتها در بازار بنشیند، هر روز و هر روز، سال تا سال به این امید که یک حساب بانکی بزرگ داشته باشد و آنوقت بازنشسته شود و از زندگی لذت ببرد؟ آن روز هرگز نخواهد آمد، نمیتواند بیاید، زیرا تمام زندگی ات را با ریاضت و دویدنهای احمقانه طی کرده ای...
به یاد داشته باش.... مردمان تاجر مسلک مردمانی ریاضت کش هستند، آنان همه چیز را وقف پول کرده اند. انسانی که عشق را میشناسد و هیجان و شعف عشق را شناخته باشد، اهل رقابت نخواهد بود.
او خوشحال خواهد بود که بتواند نان روزانه خودش را به دست بیاورد. معنی دعای مسیح که میگوید "نان روزانه ی ما را به ما
بده.... همین است. این بیش از کافی است.
حالا مسیح به نظر یک احمق میرسد، او میبایست درخواست میکرد، “حساب بانکی بزرگتری به ما بده!" او فقط درخواست نان روزانه اش را دارد؟
انسان شادمان هرگز بیشتر از این درخواستی ندارد. آن شادمانی بسیار راضی کننده است. فقط انسانهای ارضاء نشده اهل رقابت هستند، زیرا آنان زندگی را در اکنون نمی بینند.
اوشو
@awareness_diamonds