awareness_diamonds | Unsorted

Telegram-канал awareness_diamonds - الماس‌های آگاهی

5569

Subscribe to a channel

الماس‌های آگاهی

از راهی عبور میکردم، . کودکانی را دیدم که با تپه ای ماسه ای که وزش باد آن را ساخته بود بازی میکردند. چندین قصر ماسه ای ساخته بودند و بینشان مشاجره در گرفت، تمام مشاجرات فقط به خاطر قصرهای ماسه ای بود، هر چه بود آنان کودک بودند، ولی به زودی کسانی که کودک هم نبودند به آنان پیوستند. بزرگترها نیز به دعوای کودکان پیوستند.

کنار جاده ایستادم و فکر کردم که چقدر تفاوت بین کودکان و مثلا بزرگسالانِ سطحی است. در واقع سن هیچ تفاوتی ایجاد نمیکند و ابداً ربطی به بلوغ ندارد. بیشتر ما همچون کودک میمیریم.

داستانی در مورد لائوتزو وجود دارد که او به صورت یک پیرمرد زاده شده بود. این به نظر بسیار غیر طبیعی میرسد. ولی آیا این پدیده حتی غیرطبیعی تر نیست که فرد تا آخر عمرش به بلوغ نرسد؟ بدن رشد می کند، ولی ذهـن در یک نقطه راکد میماند، این گونه است که مشاجرات برای قصرهای ماسه ای ادامه می یابند و انسان خودش را آشکار می سازد، و نمود انسانیت را کنار می گذارد و اثبات میکند که تمام حرفها در مورد تکامل بشر بی معنی است.

و چه کسی گفته که انسان به ورای حیوانیت رفته است؟ او هنوز چیزی جز حیوان نیست، آیا انسان هنوز زاده شده است؟ پس از نگاهی ژرف به انسان، پاسخی که می آید، تأییدگر نیست.

در آنجا ایستاده بودم. جمعیت زیادی گرد آن قصرهای ماسه ای جمع شده بودند. مردم عمیقاً از آن حادثه لذت میبردند و با فحشها و تهدیدهایی که رد و بدل میشد خوش بودند. به نظر میرسید که حتی در چشمان کسانی که ستیز می کردند نیز نوری مخصوص میدرخشید، نوعی لذتِ حیوانی آشکارا در چشمها و کردارشان جاری بود.

جبران خلیل جبران نوشته است، روزی از مترسکی در وسط مزرعه پرسیدم، آیا از ایستادنِ بی حرکت در مزرعه خسته نمیشوی؟ پاسخ داد آه.... لذت ترساندن کلاغ ها چنان زیاد است که من ابداً از گذشت زمان بی خبرم، پس از قدری تأمل گفتم: این درست است، زيرا من نيز تجربه این لذت را دارم.

مترسک گفت: آری.... فقط کسانی که بدنشان پر از کاه و علف باشد با این لذت آشنا هستند، ولی به نظر میرسد که همه با این لذت آشنا باشند. آیا در درون ما نیز کاه و علف نیست؟ آیا ما نیز انسانهای کاذبی نیستیم که در مزرعه ایستاده ایم؟

این لذتی بود که امروز در پیاده روی بامدادی ام دیدم. کودکانی با قصرهای ماسه ای و رفتارهای مترسکی....! آیا همین لذت در سراسر دنیا شایع نیست؟ این را از خودم میپرسم و گریه میکنم، برای انسانی میگریم که میتواند زاده شود، ولی هنوز زاده نشده است؛ انسانی که در درون همه نهفته، ولی همچون نیم سوزی در میان خاکسترها پنهان است.

در حقیقت بدن چیزی جز انبانی از کاه و علف نیست و برای کسی که محدود به تن و شهواتش باشد، بهتر این است که در مزرعه ای باشد، زیرا که دست کم محصول را از حمله پرندگان محفوظ می دارد.

اما انسان اینگونه که هست حتی این قدر نیز مفید نیست. هیچ کس تا آنچه را که ورای بدن است نشناسد واقعاً انسان نشده است، هیچ کس بدون شناخت روح، انسان نشده است. زاده شدن به شکل انسانی یک چیز است و انسان بودن چیزی تماماً متفاوت است.

انسان باید در درون، خود را بزاید، انسان بودن جامه ای نیست که بر تن بپوشند. هیچ کس تاکنون با پوشیدن لباس انسانیت انسان نشده است، زیرا این پوششها فقط او را تا زمانی انسان نگه می دارند که لزوم انسان بودن برنخاسته باشد.

به محضی که لزومش برخاست، فرد حتی نمیداند که این پوششها چگونه فرو میریزند؟ درست همان طور که یک بذر با متحول کردن وجودش، نه با پوشیدن هیچ پوششی جوانه میزند، انسان نیز باید تمام منبع زندگی خود را به بُعدی کاملاً جدید دگرگون سازد؛ فقط آنگاه دگردیسی صورت خواهد گرفت، آنگاه لذت او فقط در پاشیدن تخم خارها نیست، بلکه از چیدن خارها و پاشیدن بذر گلها لذت خواهد برد، تنها در این صورت است که ثابت می شود او دیگر کاه و علف نیست، انسان است. تنها بدن نیست، روح است.



اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

یک روز عصر در دریاچهٔ خلیل طوفان برپا شد. قایقی نزدیک بود غرق شود، به نظر می رسید که راهی برای پرهیز از فاجعه نمانده است. مسافران و خدمه قایق همگی ناتوان بودند. وزش بادهای سهمگین همه را تا عمق وجود لرزانده بود، موجها شروع به وارد شدن به قایق کردند، ساحل بسیار دور بود....

ولی در میان این طوفان سهمگین، مردی در گوشه قایق به خواب رفته بود. بی تشویش و بی نگرانی... همراهانش او را بیدار کردند. سایه مرگی قریب الوقوع در چشمانشان دیده میشد، آن مرد پس از بیدار شدن گفت: چرا شما همگی اینجنین هراسان هستید؟ گویی که دلیلی برای ترس وجود ندارد. همراهانش حیرت کردند. نتوانستند کلامی بر زبان آورند.

او بار دیگر از آنان پرسید، آیا شما ایمان ندارید؟ با گفتن این، او آرام و با شجاعت به لبه قایق رفت، طوفان آخرین تلاشهایش را برای غرق کردن قایق به کار بسته بود. آن مرد رو به دریاچهٔ طوفان زده کرد و گفت، آرام بگیر... ساکن باش.... او چنان این "ساکن باش" را گفت که گویی با کودکی ناقلا و بازیگوش سخن می گوید.

مسافران باید در شگفت بوده باشند که این چه نوع دیوانگی است. آیا طوفان به درخواستها توجه میکند؟ ولی همچنان که غرق تماشا بودند، دیدند که طوفان آرام گرفت و دریاچه طوری ساکت شد که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است.

آن مرد مسیح بود و این واقعه در دو هزار سال پیش روی داد. ولی به نظر من این گونه وقایع همه روزه اتفاق میافتند. آیا ما همواره درمیان طوفان و بیقراری نیستیم؟ آیا وحشت از مرگ قریب الوقوع در چشمان ما دیده نمی شود؟ آیا دریاچه درونی ذهن ما پیوسته در تلاطم نیست؟ آیا کشتی زندگی ما همواره در معرض غرق شدن نیست؟

پس آیا برازنده نیست که از خود بپرسیم چرا اینهمه میترسی؟" و آیا ایمان نداری؟ آیا نباید به درون وجود خویش برویم و به دریاچه پر تلاطم بگوییم، "آرام و ساکن باش...

من این را آزموده ام و دریافته ام که طوفان آرام می گیرد. این فقط آغاز احساس آرامش است و آرامش به دنبال خواهد آمد. ما خودمان را با انواع ترسها و خواسته ها و توقعات و... بی قرار میکنیم، پس میتوانیم خودمان را نیز  آرام کنیم.

رسیدن به آرامش ربطی به تمرین های سخت ندارد بلکه باید احساس درست را داشت. آرامش طبیعت ماست. حتی در میان بی قراری های بزرگ، مرکزی در ما هست که در آرامش است. در درون ما یک‌ مسیح هست که در میان تمام طوفانهای پیرامون ما در آرامش مطلق در آسودگی و استراحت است. در این نقطه آرام، ساکن و بی تشویش است که هستی واقعی ما قرار دارد.

معجزه این است: با وجودی که این مرکز وجود دارد ما بی قرار میشویم. برای بازگشت به آن، نیازی به معجزه نیست، اگر مایلی که در آرامش باشی هم اینک میتوانی باشی، در همینجا....

تمرین نتایجی را در آینده به بار می آورد، احساس درست، نتیجه ای فوری دارد، احساس درست تنها تحول واقعی است.


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

تقدس چیست...؟
این پرسش در ذهن بسیاری برمیخیزد. اگر تقدس با نوعی خاص از پوشش و ظاهر بیرونی رابطه ای داشت، همین پرسش نیز برنمیخاست. البته که قداست واقعیت بیرونی ندارد، یک واقعیت درونی است. این واقعیت درونی چیست؟

قداست یعنی بودن در خود... انسان معمولی بیرون از خودش است، او حتی لحظه ای نیز در درونش نیست. او با همه هست، ولی با خودش نیست، همین جدا بودن از خود یعنی مقدس نبودن. بازگشت به خود، ریشه گرفتن در خویشتن، و سالم شدن قداست است.

ناخوشی روحانی عدم قداست است، سلامت روحانی قداست است. اگر من بیرون از خودم باشم، در خواب هستم، بیرون یعنی درگیر دیگری بودن، این ناخودآگاهی است. 

این قداست چگونه تشخیص داده میشود؟ این قداست را می توان از وجود آرامش، سرور و تمامیت بازشناسی کرد.

قدیسی به نام سَنت فرانسیس همراه با مریدش لیو در راه زیارت بودند. آنان در راه سان مارینو بودند که در راه دچار طوفانی شدید شدند. باران به شدت میبارید و آنان کاملاً خیس و گل آلود بودند.

شب نزدیک میشد و آنان تمام روز گرسنه بودند و از راه رفتن زیاد، رمق نداشتند. مقصدشان از آنجا بسیار دور بود و آنان تا نیمه شب به آنجا نمی رسیدند. ناگهان سَنت فرانسیس گفت، "لیو، قدیس واقعی کیست؟ و ادامه داد، نه کسی است که بتواند کوری را شفا بخشد، بیماری را نجات دهد، و یا حتی مرده را زنده کند. چنین کسی قدیس واقعی نیست.

مدتی در سکوت گذشت. سپس فرانسيس بـاز هـم سـخن گفت، "لیو، قدیس واقعی کسی نیست که بتواند زبان پرندگان درختان سنگها و کوهستان را بفهمد. حتی کسی که دانش تمام دنیا را نیز گرد آورده باشد، قدیس واقعی نیست. بازهم مدتی در سکوت گذشت... آنان درمیان طوفان به پیشروی ادامه میدادند.

اینک چراغهای سان مارینو از دور نمایان بود. سنت فرانسیس بازهم سخن گفت..... کسی که تمام دنیا را نیز رها کرده باشد یک قدیس واقعی نیست.

حالا لیو بیش از این نتوانست ساکت بماند، پرسید: پس" قدیس واقعی کیست؟" سنت فرانسیس پاسخ داد، "به زودی به سان مارینو میرسیم و دروازه بیرونی میهمانخانه را خواهیم کوفت. نگهبان خواهد پرسید، کیست؟

خواهیم گفت دوتن از برادران شما، دو سالک. اگر آن وقت او بگوید، ای گداهای بی سر و پاهای ولگرد، دور شوید! جای شما اینجا نیست و اگر او در را باز نکند و اگر ما که خسته و گرسنه و سراپا گل آلود هستیم تا نیمه شب در هوای بیرون بمانیم، و اگر باز هم در بزنیم و اگر این بار او با چماقی بیرون بیاید و بگوید ای ولگردها مزاحم نشوید؟"

اگر در این موقعیت نیز چیزی در درون ما حرکت نکرد؛ اگر باز هم در درون ما همه چیز آرام بود، و اگر در آن مرد نیز چیزی جز الوهیت ندیدیم، این است قداست واقعی. رسیدن به چنان آرامش مختل نشدنی، سادگی و یکسان نگری در تمام شرایط، قداست است.


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

روزی در ساحل رودخانه ای ایستاده بودم. قایقی کاغذی را دیدم که در آب غرق میشد. روز پیش از آن نیز، جمعی از کودکان قصرهایی از ماسه ساخته بودند، آن قصرها نیز فرو پاشیده بود. همه روزه، قایقها غرق شده و قصرها فرو می پاشند.

زنی نزد من آمد: رویاهایش برآورده نشده بودند، تمامی علاقه اش را به زندگی از دست داده بود، به خودکشی فکر می کرد. به نظرش همه چیز عبث بود. چشمهایش به گودی نشسته بود.

گفتم: رویای چـه کسی تاکنون برآورده شده است...؟ تمام رویاها در نهایت رنج آفرین هستند، زیرا با وجودی که قایقهای کاغذی روی آب شناور هستند، ولی تا کجا میتوانند پیش بروند؟ خطا از رویا نیست، طبیعت رویا این است که محقق نمیشود.

اشتباه از ماست، ما در خواب هستیم، ما رویا میبینیم و با خوابیدن چیزی به دست نخواهیم آورد. با بیدار شدن میبینیم به آنچه که در خواب میپنداشتیم، دست نیافته ایم.

به جای دیدن رویا، حقیقت را ببین. آنچه که هست را ببین... این آزادی می آورد، تنها این قایق واقعی است. فقط این قایق است که تو را به ارضای نهایی زندگی ات خواهد رساند. در رویا مرگ است و در حقیقت، زندگی است. رویا یعنی خواب و حقیقت یعنی بیداری. بیدار شو و خودت را بشناس....

تا وقتی که ذهن در رویا قرار دارد، آنکس که رویا میبیند دیده نخواهد شد. تنها بیننده است که حقیقت است. تنها بیننده وجود دارد، لحظه ای که این را دریابیم، می توانیم بـه قایقهای کاغذی و قصرهای ماسه ای بخندیم....


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

این یادتان باشد، رنجها به شما نمی چسبند، بلکه این شمایید که به رنج هایتان میچسبید، و تنها زمانی میتوانید رنجهایتان را رها کنید که چیزی درونی در شما شروع به شکوفایی کند. رنجها تنها زمانی میتوانند رها شوند که مراقبه در شما شروع به شکوفایی کند. هیچ جادویی بزرگتر از مراقبه وجود ندارد.

تبدیل منفی به مثبت، تبدیل تاریکی به نور، این معجزه ی مراقبه است. تبدیل یک فرد ترسو به یک روح با شهامت، تبدیل فردی که به هر چیز احمقانه ای می چسبد، به فردی بدون وابستگی، به فردی عاری از مالکیت، این چیزی است که از طریق مراقبه اتفاق می افتد

انسان بدون مراقبه یعنی انسانی خالی از برکت، او فقط میتواند در رندگی شِکوه و شکایت کند. در فقدان مراقبه، نگرش انسان ناگزیر به سوی منفی گرایی سوق مییابد و او تنها امور نادرست را بر می گزیند.


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

پرسش
تعریف شما از "زِنا"چیست؟

پاسخ:
معنای معمول کلمه "زِنا" داشتن رابطه جنسی با زنی است که با او ازدواج نکرده اید. اما معنای واقعی "زنا" آن رابطه جنسی است که خالی از "عشق" باشد. ممکن است این رابطه با همسر خودتان باشد، اگر عاشق او نباشید، این رابطه نیز در دنیای بوداها زنا محسوب میشود.

شاید شما عاشق همسرتان باشید، البته که چنین چیزی در ازدواج بسیار نادر است. سپس عشق ورزی با او نیایش، عبادت و اتصال به خداست. این ارتباط نیایش گونه حتی میتواند با زنی دیگر که با او ازدواج نکرده اید نیز باشد، اگر عشق وجود داشته باشد، آن رابطه نمیتواند زنا باشد. اگر عشق وجود نداشته باشد حتی رابطه جنسی با همسر خودتان زنا محسوب میشود، عشق تنها معیار است....

اوشو


توضیح آنکه منظور اوشو از "عشق و عاشق بودن که معیار اوشو و بوداها است" این عشقهای معمول که لق لقه زبان مردمان است نیست. چنین عشقهایی چیزی جز بالا زدن هیجانات احساسی، فیزیولوژی و ترشحات هورمونی نیست. 

وقتی اوشو از عشق سخن میگوید، به آن پدیده الهی و اهورایی اشاره دارد که ثمره سکوت، مراقبه و خالی شدن از نفس است، غیر از این باشد هر چه به نام عشق میشناسیم، هیجان یا شهوتی است که نقاب عشق زده است.

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

فقط بسیار به ندرت فردی از این دام گریخته است. این فرد یک بودا، یک مسیح خوانده میشود. انسان بیدار کسی است که از تله ی آرمان گرایی های دیوانه کننده جامعه بیرون زده باشد، کسی که بیهودگی آن را دیده است، که این فقط مسخره است که تو نمیتوانی خودت را بهتر کنی.

و من نمیگویم که بهتر شدن اتفاق نمی افتد، این را یادت باشد. ولی تو نمیتوانی خودت را بهتر کنی، وقتی از بهتر سازی خودت دست برداشتی، آنگاه زندگی تو را بهتر خواهد ساخت، در آن آسودگی....در آن پذیرش.... زندگی شروع به نوازش تو خواهد کرد، شروع میکند در تو
جاری شدن. و وقتی تو شکایت و انزجاری نداشته باشی، شکوفا خواهی شد و رشد میکنی.


اوشو

ادامه دارد....

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

داستانی واقعی درباره شعبده بازی به نام "هری هودینی"

این کلیپ شرحی کوتاه است از عملکرد ذهن انسان....

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

سوال:
آیا من یک انسان تمام هستم؟

پاسخ:
نه هنوز.... این چیزی است که در جستجوی آن هستی. تو تقسیم شده ای، افراد بسیاری هستی، تو یک جمعیتی، نه یک فرد... تو فردی با تمامیت( یکپارچه و منسجم) نیستی. روزی که موجودی تمام‌ بشوی، مقدس نیز خواهی شد.

این چیزی است که من در اینجا آموزش میدهم. که چگونه تمامیت پیدا کنید، چگونه مقدس شوید.

ولی  به شما آموزش داده شده که هرگز تمامیت نداشته باشید. تمام مذاهبِ شما به شما می آموزند که هرگز موجودی تمام نباشید، بدن را انکار کنید...! آنگاه چگونه میتوانی تمامیت داشته باشی؟ این را انکار کن، آن را انکار کن؛ این را ترک کن، آن را ترک کن.... آنوقت چگونه میتوانی انسانی تمام باشی؟ تمامیت فقط با پذیرش تمام ابعاد وجود به دست میآید.

من زندگی را در تمامیتش می.پذیرم، "از سکس تا فراآگاهی..." "از بدن تا روح..." از پایین ترین تا بالاترین، همه چیز باید جذب شود. هیچ چیز نباید طرد شود، ابداً هیچ چیز.... آنگاه موجودی تمام خواهی بود.

یک مسیحی نمیتواند انسانی تمام باشد، یک هندو، یک محمدی نمی تواند انسانی تمام باشد. مسیح انسانی تمام است ولی نه یک مسیحی، یک بودا انسانی تمام است ولی نه یک بودایی

مردم دچار تضاد هستند، یا باید با دیگران بجنگند، یا شروع میکنند به جنگیدن با خودشان. یا باید برای دیگران بدبختی درست کنند، یا اینکه برای خودشان بدبختی خلق میکنند، مردم شکنجه گر هستند، یا باید قاتل باشند، یا مرتکب خودکشی شوند

از هر دو پرهیز کن... عاشق زندگی باش... زندگی ات هیچ اشکالی ندارد، هیچ چیز اشتباهی رخ نمیدهد، اشتباه نمیتواند وجود داشته باشد، زيرا فقط خداوند وجود دارد، اگر با خدا باشی همه چیز خوب است، و اگر از این فرصتی که در دسترس تو هست استفاده کنی، میتوانی انسانی تمام بشوی.


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

این قدر عمر که تو را هست، در تفحُّصِ حالِ خود خرج کن! در تفحّصِ عالَم چه خرج می‌کنی؟ 
شناختِ خدا عمیق است؟ ای احمق، عمیق تویی. اگر عمیقی هست، تویی....

شمس تبریزی

@awsreness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

سؤال:
اوشو، یکی از چیزهایی که من در این زندگی از آن بسیار لذت می‌برم، گوش کردن به شما هنگام وصف کردن وضعیت اشراق است. برای ما که عاشق شنیدنِ آن هستیم، می‌توانید باز هم چیزی از آن ناگفتنی بگویید؟

پاسخ زیبای اوشو را در کلیپ تماشا کنید

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

کبیر ( عارف صوفی) میگوید: چشمانت را نورانی کن...منظور كبير از چشمان نورانی چیست؟

چشمهای شما پر از گردوخاک است، پیوسته غبارها را جمع آوری میکند. چشم های شما مانند آینه ای شده که آنقدر گرد و غبار روی آن را پوشانده که دیگر بازتابی ندارد.

کدام گردوغبار...؟ باورها، مذاهب، بتها، مفاهیم، عقاید، ایدئولوژیها، کتابهای دینی، ایسمها.... همه اینها گردوغبار هایی است که روی چشمان شما را پوشانده است.

دانشمندان میگویند که ما فقط دو درصد از زندگی را میبینیم، ۹۸ درصد در دسترس ما نیست، زیرا پر از تعصبات هستیم. ما فقط آنچه را که میخواهیم و دوست داریم ببینیم میبینیم. فقط آنچه را که آمادگی دیدنش را داشته باشیم میبینیم، فقط آنچه را که از آن نمیترسیم میبینیم.

ما چیزهایی که از آنها وحشت داریم را نمیبینیم. از دیدن چیزهایی که نمیخواهیم پرهیز می کنیم، اینگونه ذهن ما رفته رفته بسیار باریک و تنگ میشود و فقط مقدار کمی از واقعیت را میبینیم.

آنگاه همیشه ادعا میکنیم که آن واقعیت همه چیز است و میگوییم، حقیقتِ من تمامی حقیقت است، و تضاد و نزاع بسیاری از اینجا برمی خیزد.

کبیر میگوید تو باید چشمانی نورانی خلق کنی. چشمان نورانی چشمانی خالی هستند. تمام گردو غبارها را دور بریز، چه مذهبی و چه دنیایی، همه را دور بریز، چه مقدس و چه نامقدس، همه را رها کن....

چشمانت را تمیز کن، مراقبه یعنی همین.... بگذار گذشته ات از وجودت پاک شود. در اینک‌ و اینجا باش و چشمانی روشن خواهی داشت و آنگاه  قادر هستی واقعا ببینی...

تماس خودت را با گذشته قطع کن و این باید همه روزه انجام شود، زیرا هر روز گذشته خلق میشود. آنچه امروز هست، فردا گذشته ی تو خواهد شد. لحظه ای که گذشت، آن را رها کن به آن نچسب.

بگذار برود. دیگر اهمیتی ندارد، دیگر هیچ ارزشی ندارد، اگر بتوانی گذشته را رها کنی در دسترس لحظه حال و تازه ها خواهی بود، این در دسترس بودن همان نورانی بودن است.

اینک چشمانی خواهی داشت که میتوانند بازتاب کنند، میتوانند ببینند، یک آینه خواهی شد. و مراقبه راهی است برای آینه شدن ....


اوشو

@awsreness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

یک تمثیل چینی میگوید: لائو تزو عادت داشت تا مریدانش را برای مراقبه نزد یک "قصاب" بفرستد. مریدان بسیار تعجب میکردند“چرا یک قصاب؟!"

و لائو تزو میگفت: بروید و ببینید... این مرد دقیقاً آنگونه که باید زندگی میکند، همیشه در اینک اینجاست. مهم نیست چکار میکند، مهم این است که او ابداً یک کننده نیست، یک شاهد است. شغلش و کاری که میکند برای او یک نقش است که بازی میکند، درست مانند یک بازیگر که نقشی را بازی میکند، "حالا نقش او قصاب بودن است."

و او یک قصاب معمولی نبود، امپراطور چین او را برای آشپزخانه ی خودش برگزیده بود. امپراطور از لائو تزو پرسیده بود چگونه بودن در اینک اینجا را بیاموزم؟ زیرا تو همیشه در مورد اینک اینجا صحبت میکنی.”

لائو تزو گفت: نیازی نیست از من بپرسی؛ قصاب تو فرد درستی برای این آموزش است. من حتی مریدانم را نزد او میفرستم. امپراطور شوکه شده بود، پس گفت: قصاب من...؟ او در این مورد چه میداند؟

لائو تزو پاسخ داد: وقتی کار میکند او را تماشا کن... و امپراطور تماشا کرد، حتی تماشای این مرد در حال کار کردن هم یک تجربه ی بسیار شعف انگیز و لذت بخش بود.

ابزاری که داشت، چاقوی او.... بسیار تیز بود.... برق میزد... گویی که کاملاً نو بود. گویی برای نخستین بار از آن استفاده میکند.

امپراطور که بسیار به اسلحه ها علاقه داشت، از او پرسید: “این چاقوی زیبا را از کجا آورده ای؟

قصاب پاسخ داد: این چاقو را پدرم که چهل سال پیش فوت کرده به من داد. من چهل سال است که از این چاقو استفاده میکنم.

امپراطور گفت: چهل سال..؟ ولی این چاقو بسیار جدید و تازه به نظر میرسد. قصاب گفت: یک هنر در این هست...

اگر هر کاری را با مشاهده گری و هشیارانه انجام دهی، آنوقت چیزی زنگار نمیبندد. نه فقط در تو، نه تنها در درون بلکه حتی در بیرون هم چیزی زنگار نمیبندد.

من تازه هستم، چاقوی من تازه است. من جوان هستم، چاقوی من هم جوان است و کار من همان مراقبه ی من است. این فقط نقشی است که بازی میکنم.


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

سوال: من میخواهم به نیروانا برسم، چه باید بکنم؟

پاسخ:
می توانی به سانیاسینهای( مریدان) من نگاه کنی، هیچکس نگران نیروانا نیست، آنها پیشاپیش در آن هستند. سانیاسین بودن یعنی در نیروانا بودن.

سانياسين نیازی ندارد که وارد نیروانا شود، نیروانا وارد او میشود، پس هرکجا که او باشد، نیروانا آنجاست.

میتوانی او را به جهنم پرتاب کنی، ولی در نیروانا خواهد بود، ابداً تفاوتی نخواهد داشت. اگر نیروانای تو به شرایط خاصی وابسته باشد، خیلی هم نیروانا نیست.

نیروانا وضعیت پذیرش بی قید و شرط امور است. هر کجا که باشی اگر زندگیت را در تمامیتش با شادی و سپاسگزاری بپذیری، اگر بتوانی زندگیت را مانند یک هدیه ببینی، آنوقت نیروانا هرگز یک مشکل نخواهد بود.

مشكل فقط وقتی برمی خیزد که تو زندگیت را آنگونه که هست نپذیری و آن را طرد کنی. و لحظه ای که زندگی را طرد کنی شروع میکنی به گشتن به دنبال یک زندگی دیگر... و نگران میشوی که آیا آن زندگی از این زندگی که داری بهتر خواهد بود یا نه؟

شاید بدتر باشد، جهنم یعنی همین.... ترس از یک زندگی بدتر از این....! و نیروانا یعنی طمع برای یک زندگی بهتر از این... ولی زندگی دیگری وجود ندارد، جهنم و بهشتی وجود ندارد، فقط احمقها به این چیزها علاقمند هستند.

اوشو


(پذیرش بی قید و شرط زندگی در آسودگی، تسلیم و توکل، بودن در نیروانا است، نیروانا و اشراق وضعیتی در آینده نیست که به آن دست یابیم، بلکه بودشی خالص در اینک _ اینجاست)

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

ادامه...‌

میتوانید این را در چهره ی قدیسان و این به اصطلاح ارواح عالی خودتان ( کشیشان و عالمان مذهبی) ببینید. همگی غمگین هستند، همگی عبوس و جدی هستند.

مانند گلهای نیلوفرین به نظر نمیرسند؛ مانند صخرهها هستند، تقریباً مرده، كاملاً گنگ و میانحاله هستند. 

هیچ نشانی از هوشمندی و سرور در صورتشان نمیبینی، زیرا آنان از موقعیت هایی که هوشمندیشان را تیز کند فرار کرده اند. هوشمندی آنان پیوسته گرد و غبار جمع میکند، ولی آنان میپندارند که رضایت دارند و خداوند هم از آنان راضی است.

آنان فقط آن فرصت را از کف داده اند. فرصت جشن گرفتن زندگی را.... و خداوند از آنان سوال خواهد کرد، من به شما زندگی بخشیدم و شما از زندگی فرار کردید، زندگی من را انکار کردید، هدیه ی من را رد کردید. با من مخالف کردید.

جرج گرجیف ( عارف گرجی)عادت داشت جمله ای بسیار عجیب را بگوید، ولی فقط مردی مانند گرجیف است که میتواند حقیقت را کاملاً برهنه بیان کند. او میگفت، تمام قدیسان شما دشمن خدا هستند.

وقتی برای نخستین بار با چنین جمله ای برخورد میکنید، نمی توانید باور کنید. قدیسان و ضدیت با خدا ؟ ولی حق با گرجیف است. او واقعاً منظور دارد، شوخی نمیکند قدیسان شما با خدا مخالف هستند زیرا با زندگی مخالفند.

ولی  من با زندگی مخالف نیستم، من عمیقاً عاشق زندگی هستم...


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

تمام خانه ها، خانه های مقوایی هستند...
به منزل خانواده ای دعوت شده بودم و پس از غروب بازگشتم. واقعه ای قشنگ در آن روی داد.
کودکان زیادی در آنجا بودند و با کارتنهای مقوایی خانه ای ساخته بودند و مرا برای دیدن آن بردند.

زیبا بود و من آن را تحسین کردم ولی بانوی خانه گفت، "چه چیزی در یک خانه مقوایی قابل تحسین است؟ نسیمی خفیف آن را نقش زمین خواهد کرد." شروع کردم به خندیدن و کودکان پرسیدند که چرا می خندم.

همان طور که حرف میزدیم آن خانه مقوایی از هم پاشید. کودکان غمگین شدند، و بانوی خانـه گفت، "میبینی؟ گفتم، آری میبینم، من خانه های زیبای دیگری را نیز دیده ام که همگی مانند همین خانه فرو ریخته اند.

حتی کاخهای سنگی نیز که توسط بالغین ساخته میشود، خانه های مقوایی هستند. درست همان طور که کودکان خانه می سازند. ما همه قصر میسازیم، قصرهایی از تخیلات و رویاها و آنگاه نسیمی ملایم آنها را فرو میریزند.

به این معنا ما همه کودک هستیم، بلوغ پدیده ای بسیار نادر است، بیشتر مردم در هنگام مرگ نیز هنوز کودک هستند، تمام خانه ها خانه های مقوایی هستند. دریافت این نکته شخص را بالغ می سازد، حالا حتی پس از این ادراک نیز خانه می سازد، ولی اینک فقط یک نمایش و بازی است.

دانستن اینکه بودن در این دنیا تنها یک نمایش است یعنی رها شدن از دنیا، فقط چنین ادراکی است که با نخستین وزش باد از میان نمیرود.

اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

سوال:
توکل چیست؟

توکل به این معنی است که هر اتفاقی بیفتد درست است و ما با شادی از آن استقبال میکنیم نه با نفرت...، نه با اکراه...،

اگر با اجبار از آن استقبال کنید معنای توکل را نفهمیده،اید، بلکه آن باید با رقص، با آهنگ، با خنده و با عشق پذیرفته شود.

توکل یعنی اعتماد به جهان هستی، آن یعنی هر اتفاقی بیفتد به خیر و صلاح ماست. جهان هستی نمیتواند اشتباه کند، پس اگر خواسته های ما را برآورده نکند به این معنی است که خواسته های ما اشتباه بوده است.

اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

میخواهم تو را تنها بگذارم، کاملاً تنها.... تا نتوانی از کسی کمک بگیری، تا نتوانی به هیچ پیامبری چنگ بزنی، تا حتی فکر نکنی که یک منجی قرار است نجاتت دهد. رها شده در تنهایی به معنای واقعی کلمه، تنهای تنها... و اینگونه درونی ترین مرکز خود را خواهی یافت.


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

زمانی در یک روستا بودم، شنیدم که کسی میگوید، دین" یعنی ترک دنیا، و ترک دنیا انضباطی مشقت بار و طاقت فرساست.
وقتی این را شنیدم به یاد واقعه ای در کودکی خود افتادم.

با گروهی برای پیک نیک به ساحل رودخانه ای رفته بودیم. رودخانه ای کوچک بود، ولی ساحلی پهناور از ماسه داشت. در ساحل رودخانه سنگهای رنگین درخشنده ای وجود داشتند، احساس کردم که به گنجینه ای بزرگ برخورد کرده ام. تا عصر آنقدر سنگ جمع کرده بودم که آوردن آنها با خودم غیر ممکن بود.

وقتی که آن سنگها را ترک میکردم اشک در چشم داشتم و از اینکه همراهانم علاقه ای بـه ایـن سنگها نشان نمیدادند در شگفت بودم.

آن روز به نظرم آمد که آنان دنیا را ترک کرده اند. وقتی امروز به آن فکر میکنم میبینم که وقتی سنگ را همچون سنگ ببینی، و در نظرت جواهر جلوه نکند دیگر مسئلۀ ترک آن وجود نخواهد داشت.

افراط و تفریط یعنی جهل. شناخت یعنی رها شدن از جهل. ترک دنیا کاری نیست که انجام شود، ترک دنیا نتیجه طبیعی شناخت و عرفان است. افراط و تفریط عملی مکانیکی است که نتیجه طبیعی جهل و ناهشیاری است.

بنابراین، این فکر که ترک دنیا عملی طاقت فرسا و دشوار است، بی معنی است. ترک دنیا یک کار نیست که انجامش دهی، بلکه تنها یک نتیجه است، نتیجه دیدن و درک پوچی و مسخرگی وابستگی ها و تعلقات است. در چنین ادراکی ما بیش از آنچه از دست بدهیم به دست خواهیم آورد.

واقعیت ایـــن است که ما تنها قیدها و تعلقات خود را دور میاندازیم، ولی آزادی را به دست می آوریم. فقـط پوسته ها را دور می اندازیم و الماسها را دریافت میکنیم؛ فقط مرگ را کنار می گذاریم، ولی به جاودانگی دست مییابیم. تنها تاریکی را پشت سر می گذاریم، ولـی بـه نـور میرسیم، نوری جاودان و بینهایت....

پس در ترک دنیای واقعی چیزی را از دست نخواهیم داد، بلکه همه چیز را به دست خواهیم آورد.


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

مسیح به شاگردانش میگفت: اگر با یک چشم بنگرید، ملکوت خدای مرا خواهید دید. و هرگاه به یک چشم دست یابید آنگاه تمام برکات و نعمات از آن شماست....

او درمورد "چشم سوم"صحبت میکند، و چشم سوم لمحاتی از حقیقت را به تو نشان میدهد. حقیقت یعنی سامسارا(تجلی دنیای مادی) همان نیرواناست( تجلی معنویت) یعنی معمولی، فوق العاده است....

پس صرفاً فکر نکنید که چیزهایی هستند که روحانی و معنوی هستند و چیزهایی هستند که مادی و دنیوی هستند. تو میتوانی هر کاری را به روشی معنوی یا به روشی غیر معنوی انجام دهی. اگر تقسیم کنی، غیر معنوی شده ای.

اگر کسی بگوید: این خوب است و آن بد است، او غیر معنوی است. اگر کسی بگوید این چیز را بخواه و آن چیز را نخواه، او انسانی معنوی نیست. معنویت هیچ "باید و نبایدی" ندارد.

معنویت یعنی پذیرشی عمیق نسبت به هر آنچه که هست. بودایی ها آن را "این چنینی"مینامند. یعنی هر چه هست، همین است که هست. شخص باید بپذیرد و آرام بگیرد، و آن آرامشِ حاصلِ از پذیرش، همان بُعد معنوی است.

پس هرگاه کاری معمولی را در آرامش و بدون هیچ تنشی در ذهنت یا بدون هیچ میلی برای موفق شدن یا برنده شدن انجام دهی، آنگاه تو عملی معنوی انجام داده ای، فرقی ندارد چه کاری باشد.

به طور مثال اهل ذن چای را به آرامی و جرعه جرعه مینوشند و آنرا جشن چای مینامند. آری...نوشیدن چای میتواند امری معنوی باشد، و این برای کسانی که تا به حال به واقعیـت امور نـگـاه نکرده اند، مسخره و بی معنی به نظر میرسد. نوشیدن چای چطور میتواند امری معنوی و مذهبی باشد؟

اگر نامهای خدا را ذکر بگویی، نماز بخوانی و روزه بگیری، شاید امری معنوی باشد، اما نوشیدن چای...؟ اما اهل ذن میگویند: اگر بتوانی چای را با ذهنی تقسیم نشده بنوشی، آنگاه چای و کسی که چای را مینوشد جدا از هم نیستند، بلکه آنها یک انرژی شده اند، یک سکوت، یک آرامش، و اگر تو نتوانی چایی ات را با آرامش بنوشی، فکر میکنی در جای دیگری می توانی آرامش داشته باشی؟ یک فنجان چای می تواند یک فنجان نماز و نیایش شود.

به همین ترتیب هر کاری و هر چیزی میتواند معنوی شود. حفر کردن چاله ای در باغچه، مراقبت از درختان و هر کار دیگری میتواند کیفیت معنوی داشته باشد، چـرا کـه کـل هستی، خداوند است. تو فقط باید به این موضوع آگاه شوی. یک آگاهی ساکن و آرام، به همه چیز معنویت می بخشد.


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

آموزش من ساده است، زندگی را به تعویق نینداز؛ منتظر فردا نباش، فردا هرگز نمی آید، زندگی را امروز زندگی کن....

مسیح به مریدانش میگوید: به این سوسنهای صحرایی نگاه کنید، زحمتی نمیکشند، چیزی نمیبافند و نمیریسند، با این حال حتى سلیمانِ پادشاه هم مانند این گلهای صحرایی شکوهمند نبوده.....

زیبایی این گلهای سوسن در چیست؟ در پذیرش تمام و کامل خودشان، هیچ برنامه ای در وجودشان نیست که خودشان را بهتر کنند. در اینک اینجا هستند، در بادها میرقصند، حمام آفتاب میگیرند با ابرها صحبت میکنند، در گرمای بعدازظهر به خواب می روند، با پروانه ها بازی میکنند، لذت میبرند، عشق میورزند، و با وجود خودشان شادمان هستند.

وقتیکه باز باشی، تمام جهان هستی انرژی اش را در تو خواهد ریخت. آنگاه درختان برای تو سبزتر هستند، آفتاب درخشان تر از همیشه است، همه چیز زیبا و رنگین خواهد بود. در غیر اینصورت همه چیز برایت تیره و خاکستری است.

پس خودت را بپذیر... این یک نیایش است، خودت را بپذیر، این یک شکرگزاری است. در وجودت آسوده باش، خداوند تو را اینگونه میخواهد. او تو را در هیچ شکل دیگری نمی خواهد، وگرنه تو را بصورت فردی دیگر میآفرید. او تو را اینگونه آفریده و نه هیچ شخص دیگری را...

سعی در بهبود خود در اساس یعنی سعی در بهتر کردن خداوند، که فقط احمقانه است، و با ادامه ی این کار دیوانه تر و دیوانه تر خواهی شد، به هیچ کجا نخواهی رسید و فقط فرصت بزرگ زندگی کردن را از دست خواهی داد.


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

خودت را بپذیر.... لحظه ای که خودت را بپذیری، باز میشوی، آسیب پذیر میشوی، دریافت کننده میشوی. لحظه ای که خودت را بپذیری آنگاه نیازی به آینده نیست، زیرا نیازی نیست چیزی را بهتر کنی. آنگاه همه چیز خوب است، آنچه که هست خوب است. در همین تجربه است که زندگی رنگی جدید به خودش میگیرد، یک موسیقی تازه برمی خیزد....

اگر خودت را بپذیری، این آغاز پذیرش همه چیز است. اگر خودت را انکار کنی در اساس کائنات را انکار کرده ای، خداوند را انکار کرده ای. اگر خودت را بپذیری خداوند را پذیرفته ای، آنگاه کار دیگری جز لذت بردن و جشن گرفتن وجود ندارد. دیگر شکایتی باقی نمیماند، انزجاری نیست....

آنگاه احساس سپاسگزاری داری، آنگاه زندگی خوب است و مرگ نیز خوب است، و شادی خوب است و اندوه خوب است. آنگاه بودن با معشوق خوب است و تنها بودن خوب است. آنگاه هر اتفاقی رخ دهد خوب است، زیرا توسط خداوند اتفاق میافتد.

ولی تو برای قرنها شرطی شده ای که خودت را نپذیری، تمام فرهنگهای دنیا ذهن انسان را مسموم ساخته اند، زیرا همگی بر یک چیز تاکید دارند، خودت را بهتر کن... تمام آنها در شما ایجاد تشویش و اضطراب کرده اند، تشویش و نگرانی حالت پرتنشی است بین آنچه که هستی و آنی که باید باشی.

اگر این "بایدها" در زندگی وجود داشته باشد، مردم محکوم هستند که در نگرانی و اضطراب باقی بمانند. اگر یک آرمان وجود داشته
باشد که باید آن را محقق کنی، چگونه میتوانی آسوده باشی؟ چگونه میتوانی در وطن باشی؟

اینگونه غیر ممکن است بتوانی هر چیزی را با تمامیت زندگی کنی، زیرا ذهن مشتاق آینده است و آن آینده هرگز نمی آید. نمی تواند بیاید... همان طبیعت خواسته ی تو آن را ناممکن میسازد. وقتی که بیاید تو شروع میکنی به تخیلات دیگر، چیزهای دیگری را طلب خواهی کرد....

در آن ذهن آرزومند همیشه میتوانی اوضاع بهتری را متصور شوی و میتوانی همیشه در تنش و نگرانی و اضطراب باقی بمانی. بشريت قرنهاست که اینگونه زندگی میکند.

اوشو


ادامه دارد....

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

سوال
در مورد خوراک چه می‌گویید؟ آیا برای رشد معنوی مطلقاً ضروری است که فرد گیاهخوار باشد؟
پاسخ
هر کاری که بکنی هرگز ضروری نیست، بلکه هر آنچه که هستی ضروری است. بودن، ضرورت دارد، انجام دادن ضرورتی ندارد. آگاهی ضروریست، شخصیت ضروری نیست، زیرا این شخصیت نیست که آگاهی تولید می‌کند، بلکه آگاهیست که تولید شخصیت می‌کند.

اگر فردی با دیانت باشی، اگر معنوی باشی، چیزها در اطراف تو تغییر خواهند کرد، شاید گیاهخوار بشوی یا شاید نشوی، بستگی دارد. مردم با هم تفاوت دارند، ولی گیاهخوار بودن نمی‌تواند شرط ضروری برای معنوی بودن باشد.

مردمانی معنوی بوده‌اند که گیاهخوار بوده اند، و مردمانی معنوی هم بوده‌اند که گیاهخوار نبودند، و این خوب است، زندگی شامل تنوع است، وگرنه بسیار کسل کننده می‌بود. من نمی‌توانم بگویم که نوع خوراک هیچ ضرورتی برای معنوی بودن دارد، ولی معنوی بودنِ تو می‌تواند عادت غذایی تو را تغییر دهد، ولی این را هم نمی‌توان پیش بینی کرد، من آزادی شما را کاملاً دست نخورده نگه می‌دارم.

مسیح شراب می‌نوشید، به این سبب او کمتر معنوی نمی‌شود، پاتانجلی هرگز قادر نیست تصور کند که یک انسان معنوی شراب بنوشد، ولی این زاویه دید پاتانجالیست، مسیح نمی‌تواند درک کند چرا پاتانجالی شراب نمی‌نوشد، از دید مسیح او باید برقصد و آواز بخواند و جشن بگیرد...ولی جشن گرفتن‌ها نیز متفاوت هستند، کسی شاید با روزه گرفتن جشن بگیرد و دیگری با سورچرانی و خوردن، مردمان متفاوت هستند و اگر این را بتوانی به یاد داشته باشی هرگز یک متعصب نخواهی شد. در راه معنوی بودن بزرگ‌ترین خطر همین متعصب بودن است.

پرسیده‌ای در مورد خوراک چه می‌گویید؟ من در مورد خوراک صحبت نمی‌کنم، بلکه در مورد تو صحبت می‌کنم. آن چیز واقعی در آنجا اتفاق می‌افتد، وقتی اتفاق افتاده باشد، آنگاه نگران تو نیستم، آنگاه هرچه اتفاق بیفتد درست است.

بگذار اینطور بگویم: هیچ عملی نیست که درست باشد و هیچ عملی نیست که غلط باشد، فقط افرادی هستند که درست هستند و افرادی هستند که نادرست هستند، وقتی انسان درست کاری انجام دهد آن کار درست است. ( حتی اگر از دید دیگران غلط باشد. ) وقتی انسانِ نادرست عملی انجام دهد، آن عمل خطاست، پس درست و غلط کیفیت‌های هیچ عملی نیستند، بلکه تمامش بستگی به فردی دارد که پشت آن عمل است.

پس من هیچ دستور مشخصی به شما نمی‌دهم که چه بخورید و چه نخورید، من فقط یک چیز به شما آموزش می‌دهم، بیشتر و بیشتر هوشیار شوید، آگاه شوید و بگذارید آگاهی‌تان تصمیم بگیرد....

به نظر من در این مورد( گوشت خواری) موضوع بیشتر به زیبا شناسی مربوط است تا معنویت. در این معنا من ماهاویرا( پیشوای مذهب جین) را زیبا شناس تر از مسیح میخوانم. هر دو معنوی هستند، ولی ماهاویرا زیبا شناس تر است. خوردن گوشت فقط زشت است، غیر معنوی نیست.... گناه نیست، فقط کثیف است.

اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

اولین چیزی که باید به روشنی درک کنیم وضعیت ذهن است. اگر برای ده دقیقه بنشینید و خالصانه هر فکری که از ذهنتان میگذرد را بر روی کاغذ بنویسید، تمایلی به نشان دادن آن کاغذ حتی به قدیمیترین دوستتان نیز نخواهید داشت. زیرا افکاری را خواهید یافت که نه خودتان و نه کسی دیگر نمیتواند از شما انتظار داشته باشد.

شما چنان افکار بی ربط و بیهوده و متناقضی را خواهید یافت که فکر خواهید کرد دیوانه شده.اید. اگر خالصانه هر آنچه را که در مدت ده دقیقه به ذهنتان میآید را در کاغذ بنویسید از اتفاقاتی که در ذهنتان میافتد شگفت زده خواهید شد. متعجب خواهید شد که آیا سالمید یا دیوانه؟

ما حتی برای ده دقیقه هم به ذهنمان نگاه نمیکنیم تا ببینیم آنجا چه میگذرد، و شاید به این دلیل به آن نگاه نمیکنیم که در اصل میدانیم که آنجا چه می.گذرد، شاید می.ترسیم....به همین دلیل مردم از تنها بودن میترسند و بیست و چهار ساعت به دنبال با دیگران بودن هستند.

آنها میخواهند با دوستانشان دیدار کنند یا به باشگاه بروند و اگر کسی را پیدا نکنند روزنامه
میخوانند یا به رادیو گوش میدهند. هیچ کس نمیخواهد تنها باشد، زیرا لحظه ای که تنها میشوی شروع به یافتن وضعیت واقعی ات می.کنی.

جست وجو برای دیگری چیزی نیست جز جست وجو برای یافتن یک فرصت برای فرار از خویش. دلیل اصلی علاقه مندی ما به دیگران این است که از خودمان میترسیم. انسان از تنهایی می.ترسد، او به این دلیل از تنهایی میترسد که در تنهایی انعکاس وضعیت واقعی خودش را در می یابد، او با انعکاس چهره خودش روبرو می شود و آن بسیار ترسناک است.

بنابراین از صبح که بیدار میشود تا شب که می،خوابد تمام انواع روشها را برای فرار از خودش به کار میگیرد تا با خودش روبرو نشود، او میترسد که خودش را ببیند.

انسان هزاران راه برای فرار از خودش ابداع کرده است ( جدید ترن و مخوف ترینشان فضای مجازی است ) و ما هرچه بیشتر ابداعات جدید برای فرار از خودمان ساخته ایم وضعیت ذهنمان بدتر شده است. اگر به پنجاه سال اخیر نگاه کنیم درخواهیم یافت که بیشتر از کل تاریخ قبل از آن انسان تفریحات بیشتری برای فرار از خودش ایجاد کرده است. سالنهای سینما، رادیو، تلویزیون، همه برای فرار از خود هستند.

انسان بسیار ناآسوده شده است. ما به دنبال سرگرمی هستیم. ما کلی تدارکات میکنیم تا برای مدتی خودمان را فراموش کنیم، زیرا موقعیت درونیمان بدتر شده است. 

و فکر نکن که فقط کسانی که به دیدن فیلم میروند میخواهند خودشان را فراموش کنند، کسانی که به معبد و عبادتگاها میروند نیز به همان دلیل میروند. تفاوتی وجود ندارد. معبد روشی قدیمی برای فراموشی خود است، فیلم دیدن و سرگر می هایی از این نوع روشی جدید است. اگر انسان بنشیند و شروع به گفتن ذکری مثلا معنوی کند فکر نکن که دارد کار دیگری جز فراموش کردن خودش انجام میدهد. هرگونه تلاش برای درگیر شدن در هر چیزی از بیرون خود، چه آن ذکر باشد چه فیلم، چه موسیقی، تلاش برای درگیر شدن در هر چیزی در اصل چیزی نیست جز تلاش برای فرار از خود.

ما همه مشغول تلاش برای فرار از خود به راههای گوناگون هستیم. این نشان میدهد که وضع درون ما بدتر شده و ما حتی شهامت نگاه کردن به آن را نیز از دست داده.ایم. ما از نگاه کردن به آن قسمت آشفته وجودمان بسیار میترسیم.


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

پرسش:
آیا میتوانید برای شناخت خدا عامل سرعت بخش من باشید؟
پاسخ:
رویکرد من این است که هرچه بیشتر خدا را فراموش کنی بهتر است. خدا را تنها بگذار، خودت را بشناس...این خواست تو برای شناخت خدا یک فرار است از مشکلات خودت. شناخت خدا، نیروانا، موکشا( آزادی)، اینها بهانه هایی برای پرهیز از مشکلات خودت هستند، اینها راههایی به بیرون هستند. به درون برو....

نکته ی اصلی و اساسی شناخت خود است. خداشناسی از اینجا بیرون میآید، از اینجا رشد میکند. شناخت خدا خودش به موقع رخ میدهد، نیازی نیست نگرانش باشی.

پس بشناس که کی هستی. تو حتی خودت را نمیشناسی و شروع کرده ای به کار روی خداشناسی؟ من میتوانم برای خودشناسی عامل سرعت بخش تو باشم و آنگاه خداشناسی خود به خود از همین خودشناسی بیرون می آید.

ولی یادت باشد سرعت بخش بودنِ من شغلی است که هیچ تشکری به دنبال ندارد و میتوتند باعث عصبانیت تو شود. زیرا اگر قرار باشد من عنصری برای سرعت بخشیدن به خودشناسی تو باشم همچنین برای ظاهر شدن بسیاری از چیزهای زشت که در درونت حمل میکنی نیز سرعت بخش خواهم بود .

برای خشم تو، برای نفرت تو، برای طمع و خشونت و تمایلات تو به خودکشی و قتل نیز که در تو مخفی شده عاملی سرعت بخش خواهم بود. عاملی خواهم بود برای سرعت دادن به شناخت تمام چیزهایی که در خودت پنهان کرده ای و نمیخواهی با آنها روبرو شوی. باید تمام اینها را تخلیه کنی،

یادت باشد: من آماده ام تا عامل سرعت بخش تو باشم. خشمگین نشو....زیرا این سفری آسان نخواهد بود. مقصد زیباست، ولی سفری سخت و طاقت فرسا در پیش داری. رویارویی با خود دردناک است، زیرا قرن هاست که با خودت روبه رو نشده ای، از تمام امکانات برای رویارویی پرهیز کرده ای، آشغالهای بسیار در آنجا جمع شده است.

اینها وارد زیرزمین تو شده اند که سالها به آنجا سرکشی نکرده ای و تمام آشغالها را در آنجا پرتاب کرده ای. خودشناسی از شهامت دیدن همین آشغالها آغاز میشود.

اما اهل الهیات بارها و بارها به شما گفته اند که دین یعنی شناخت خداوند. این درست نیست. خواست واقعی خدا شدن است، نه شناختن خداوند. خداشناسها خیلی باشهامت نیستند، ترسو هستند. تازمانی که یک خدا نشده باشی نمی توانی راضی باشی.

با شناخت خدا هیچ چیزی برآورده نمیشود. حتی با شناخت خدا شاید بیشتر دچار نارضایتی و تشویش بشوی، زیرا آنوقت خواهی دانست که تو خدا نیستی.

دانش نمیتواند راضی کننده باشد، فقط بودش راه گشاست. شرق میگوید: جستار انسان برای شناخت، شناخت خدا نیست، آن خواسته که همواره در طول اعصار انسان را دنبال کرده یک زندگانی پس از زندگانی دیگر، آن خواسته برای خدا شدن است.

هرگاه کسی بپرسد، چطور خدا را بشناسم؟ پرسشی اشتباه را میپرسد، سوالی پر از ترس است. انسان شجاع خواهد پرسید، چطور خدا بشوم؟ زیرا در واقع این تنها راه شناخت خداوند است. با شدن است که شناخت رخ میدهد، شناخت واقعی فقط با شدن ممکن است. و این شناخت فقط از مسیر شناخت خودت آغاز میشود.


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

این سخنان را از مایکل آدم به یاد بسپارید.
زندگی یک رقص است..... این رقص با ما و بدون ما ادامه دارد. رقص وجود دارد، همیشه وجود داشته، سنگها همانقدر در رقص هستند که ستارگان مشغول رقصیدن هستند. یک صخره آهسته میرقصد ، و یک گل قدری سریع تر ... انتخاب با ماست، با زندگی و خداوند برقصیم یا به رِژه مردگان بپیوندیم. راه مردگان امنیت می آورد، رفاه و شهرت می آورد....

آری... حق با مایکل آدام است. رقص زندگی، رقص خداوند است. میتوانی در آن مشارکت کنی یا می توانی از مشارکت باز بمانی. هرگونه دلیلی هست که بازبمانی.

جامعه از کسانی که شروع میکنند به رقصیدن با خداوند هراس دارد، زیرا آنان خطرناک میشوند، عصیانگر میشوند، آزاد میشوند. آنان دیگر برده نیستند، زنجیرهایشان را دور میاندازند، از زندانهایشان بیرون میزنند.

پس انتخاب با ماست، با گلها و زندگی برقصیم یا به رِژه مردگان بپیوندیم، و جامعه همان رژه مردگان است. اجسادی که در اطراف راه میروند و همدیگر را دستکاری میکنند و به همدیگر فرمان میدهند. انتخاب با ماست.....

به یاد بسپار اگر به زندگی احترام میگذاری نباید اجازه دهی که هیچ عقیده، باور و شرطی شدگی در تو جا خوش کند، نباید اجازه دهی که هیچ ترسی در تو جا بیفتد و نباید با هیچ عقیده و باور تحمیلی سازش کنی. نیازی به سازش نیست.

ولی راه مردگان امنیت و شهرت و رفاه میآورد.... جامعه به مردمان افلیج، به احمقها، به مرده ها احترام میگذارد، از نگاه جامه آنها مردمان خوبی هستند، متمدن هستند.

جامعه یک مسیح را به قتل میرساند، یک سقراط را مسموم میکند، و به هر ترتیبی میکوشد که یک بودا را نابود کند. ولی به مردم معمولی و میانجاله و طبقه متوسط و اشراف احترام می گذارد. در این کار یک سرمایه گذاری وجود دارد.

اگر بخواهی از رقص زندگی لذت ببری، باید ریسک کنی. که البته اگر لذت نبری یک فرصت بزرگ را از دست داده ای، باید تمام خواسته ها برای شهرت را رها کنی، تمام خواسته ها برای محترم بودن را دور بیندازی، باید از تمام شرطی شدگی ها و باورها خالی شوی.

اگر بتوانی خودت را از تمام این آشغالهایی که به خوردت داده شده خالی کنی، یک روز آن معجزه در وجودت و زندگی ات رخ میدهد.

اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

سوال:
چرا نمی‌توانم خودم را دوست داشته باشم؟ احساس می‌کنم ریشه تمام بدبختی‌هایم در همین نداشتن ظرفیت برای دوست داشتن خودم است.

پاسخ:
این یکی از بزرگترین مشکلات است. هر انسان باید با آن روبرو شود. زیرا تاکنون تمام جوامع بر اساس سرزنش خود شکل گرفته‌اند. تمام مذاهب، تمام جوامع، تمام فرهنگ‌ها، یک احساس گناه شدید در شما خلق می‌کنند، که شما آنطور که باید باشید نیستید. آنها به شما آرمان‌های کمالگرایانه می‌دهند تا برآورده کنید، که غیر ممکن هستند.

کمال گرایی ریشه تمام روان پریشی‌هاست. هیچکس نمی‌تواند کامل باشد و هیچکس اصلا نیازی ندارد که کامل باشد. زندگی زیباست زیرا همه چیز ناقص است، کمال یعنی مرگ، نقص یعنی زندگی....

به سبب نقص است که رشد ممکن می‌شود، اگر کامل باشی آن وقت رشدی وجود ندارد، حرکتی وجود ندارد، آن وقت همه چیز پیشاپیش رخ داده است، آنگاه کاملاً مرده خواهی بود....

تو به سبب کمالگرایی همواره کوهی از احساس گناه را با خود حمل می‌کنی. این وزنه تو را لِه می‌کند، تمام خوشی زندگیت را نابود می‌کند، تو را مسموم می‌سازد، به تو اجازه نمی‌دهد که زندگی را جشن بگیری، برقصی و آواز بخوانی. این تمایل به خودکشی است.

تو نمیتوانی خودت را دوست بداری و آنگونه که هستی بپذیری، زیرا به تو گفته شده که سراپا خطاکار هستی، و چیزی جز یک گناهکار نیستی، هر کاری که انجام می‌دهی غلط است و هرچه فکر کنی اشتباه است، هر طوری که هستی نادرست است، پس چطور می‌توانی خودت را دوست بداری...؟

به تو مفاهیم و آرمان‌های بزرگ و باید و نبایدها داده شده، باید چنین باشی... باید چنان باشی ...تو با این مفاهیم احمقانه پیوسته خودت را سرزنش می‌کنی. البته خیلی از آن مفاهیم فاصله داری، اینگونه نمی‌توانی خودت را دوست بداری

به تو گفته شده که دیگران را دوست بداری. ولی هرگز به تو گفته نشده که خودت را دوست داشته باش. و تو فقط وقتی میتوانی دیگران را دست بداری که از ابتدا خودت را دوست داشته باشی. اگر خودت را دوست نداشته باشی نمی‌توانی دیگران را دوست بداری، با دوست داشتن خودت هنر دوست داشتن دیگری را می‌آموز ی، و اگر بتوانی خودت را با تمام نقص‌هایت دوست بداری، قادر خواهی بود تا دیگران را نیز با تمام نقص‌هایشان دوست بداری

پس بدان که کمال ممکن نیست، شما کامل نیستید، و کامل نبودن هیچ اشکالی ندارد. این تنها راهِ بودن است. وقتی نقص‌هایت را پذیرفتی، انسان بودنت را پذیرفته‌ای، در این پذیرش، آن دوست داشتن برمی‌خیزد. انگاه می‌توانی به خودت عشق بدهی و به دیگران نیز عشق بدهی زیرا آنها هم مانند تو کامل نیستند.



اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

یک فیلسوف بزرگ بود که مطلقاً خدا را باور نداشت و پیوسته در مخالفت با وجود خدا دلیل می آورد. او در تمام روز مشغول نابود کردن مفهوم خدا بود. هرکسی نزد او میرفت، سعی میکرد او را متقاعد کند که خدا وجود ندارد.

روی دیوار اتاق نشیمن او تابلویی با حروف درشت نوشته بود: خدا هیچ کجا نیست God is Nowhere - فقط برای اینکه بحث را با هرکسی شروع کند. و هر کس نزد او میرفت از او میپرسید منظورتان از این تابلو چیست؟

سپس آن فیلسوف خداناباور دارای یک فرزند شد و کودک مشغول یادگیری زبان بود. برای او خواندن واژه ی هیچ کجا Nowhere" دشوار بود، لغتی بزرگ بود. آن کودک روزی مشغول خواندن تابلو بود که خدا در هیچ کجا نیست God is Nowhere

و دید که واژه ای بزرگ است؛ پس آن را به دو بخش تقسیم کرد و آنوقت تابلو را چنین خواند خدا اکنون اینجاست God is now here
حالا“هیچ کجا به اینک اینجا " تبدیل شده بود.

آن فیلسوف متوجه شد، و او میباید در آن لحظه در فضای بسیار خوبی بوده باشد، یک فضای ساکت، شروع کرد به فکر کردن در مورد اکنون و
اینجا و به این پدیده علاقمند شد. اکنون چیست؟ معنی اش چیست؟ او هرگز اکنون و اینجا را تجربه نکرده بود.

و همین مورد در میلیونها انسان در دنیا وجود دارد. آنان به دیروزها و به فرداها فکر میکنند هرگز اکنون را تجربه نمیکنند. آنان به هرجای دیگر فکر میکنند، ولی هرگز به اینجا فکر نمیکنند، هرگز اینجا را تجربه نمیکنند و آن را نچشیده اند.

این کودک درهای یک راز بزرگ را در زندگی آن فیلسوف باز کرد. آن فیسلوف خدا را فراموش کرد، تمام استدلالهایش برای انکار خدا را ازیاد برد؛ تمام علاقه اش حول اکنون و اینجا قرار گرفت

و تنها یک راه برای شناخت اکنون و اینجا وجود دارد و آن مراقبه است. فرد باید تماماً ساکت شود زیرا ذهن همیشه یا به عقب میرود و یا به
جلو؛ یا در خاطرات حرکت میکند یا در تخیلات؛ هرگز اینجا نمی ماند؛ هرگز در اکنون نمیماند. فقط به این دلیل که اکنون یعنی مرگِ ذهن.... ذهن از اکنون میترسد، از لحظه حال وحشت دارد.

آن فيلسوف آهسته آهسته هنر بودن در اکنون و اینجا را آموخت و روزی که موفق شد در اینک و اینجا بماند، خدا را تجربه کرد.



اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

دو داستان کوتاه از تذکره الاولیا

نقل اس که شقیق بلخی جهت تجارت به ترکستان رفت. و به جهت سیاحت به بتخانه ای رفت.

بت پرستی را در آنجا دید که بتی را می‌پرستید و زاری می‌کرد.
شقیق گفت: تو را آفریدگاری هست زنده و قادر و عالم، او را پرست و شرم دار و بت مپرست که از او هیچ خیر و شر نیاید.

بت پرست گفت: اگر چنین است که تو می‌گویی آیا آن خدای تو قادر نیست که تو را در شهر خودت روزی دهد که جهت تجارت به اینجا آمده ای؟

شقیق از این سخن بیدار شد و به بلخ بازگشت. در راه بازگشت گبری همسفر او شد.
به شقیق گفت: در چه کاری؟
گفت: در بازرگانی....
گفت: اگر در پی روزی می‌روی که تو را تقدیر نکرده اند، تا قیامت اگر روی بدان نرسی

اگر از پس روزی می‌روی که تو را تقدیر کرده اند، مرو که خود به تو رسد....

داستان دوم...

نقل است که در بلخ قحطی عظیم بود، چنانکه مردمان یکدیگر را می‌خوردند.

شقیق غلامی دید در بازار که شادمان و خندان بود.
گفت: ای غلام، چه جای خرمی و خوشی است؟ نبینی که خلق از گرسنگی چون اند؟
غلام گفت: مرا چه باک که من بنده کسی ام که وی را دِهی است خاصه و چندین انبار غله دارد. مرا گرسنه نگذارد.

شقیق به لرزه افتاد و گفت: الهی... این غلام به خواجه ای که انبار داشته باشد چنین شاد باشد. تو مالک الملوکی و رزق و روزی ما را ضمانت کرده ای....ما چرا اندوه خوریم؟

چنین شد که او از شغل دنیا و تجارت کناره گرفت و از غفلت خویش توبة نصوح کرد و روی به راه حق نهاد و در توکل به خدا به حد کمال رسید و از عارفان و صوفیان بزرگ زمان خود شد.

وی پیوسته میگفت: من شاگرد یک غلامم و آن غلام را استاد خویش خطاب میکرد در گشوده شدن چشم دلش به حق....


عطار_ تذکره الاولیا

@awareness_diamonds

Читать полностью…

الماس‌های آگاهی

زندگی فرصت است، یک ضیافت است. در آن جدی نباش... از این فرصت جدی نبودن لذت ببر، از اینکه زندگی را یک تفریح ببینی و از آن لذت ببرى غافل نشو.

زندگی از چیزهای کوچک تشکیل شده، ولی اگر یاد بگیری که از چیزهای کوچک لذت ببری آنوقت چیزهای معمولی فوق العاده میشوند، چیزهای زمینی و خاکی مقدس و عمیق میشوند.

دیانت چیزی نیست که تو را از زندگی و لذتهای آن قطع کند، بلکه خوشی تو را عمیقتر میسازد. در واقع فقط یک انسان واقعاً بادیانت میتواند بخورد و بنوشد و خوش باشد.

ولی این صفت خوردن و نوشیدن و خوش بودن را همواره در مذمت و مخالفت با ماده گرایی و سرزنش افراد غیر مذهبی به کار برده اند.

ولی من به شما میگویم که ماده گراها هرگز نمیتوانند بخورند، بنوشند و خوش باشند؛ فقط افراد معنوی میتوانند، فقط انسان مراقبه گون میتوانند عمیقتر بیندیشند و عمیقتر ببینند.

آنوقت اسپاگتی، الهی میشود. آنگاه چه کسی نگران حرکت انرژی در چاکراها و کندالینی است؟ آنگاه چه کسی نگران باز شدن چشم سوم است؟ چه نیازی به چشم سوم هست؟ حتی همین دو چشم هم بسیار دردسرساز هستند و سه چشم دردسر بیشتری ایجاد میکند.

ولی انسانها بسیار ناهشیار و جدی هستند.


اوشو

@awareness_diamonds

Читать полностью…
Subscribe to a channel